چگونگی قتل
متن سند:
چگونگی قتل
در تاریخ نهم خرداد ماه ۱۳۶۴ ساعت ۴ بعداز ظهر عباسقلی حشمت و همایون حشمت و سعید حشمت پس از بازگشت از مزرعه شخصی واقع در ۷ کیلومتری نجفآباد مفقود میشوند و جستجو برای یافتن آنان از سوی خانواده آغاز میشود. شک خانواده حشمت به مهدی هاشمی و رضا مرادی دایره جستجو را به سمت ملاقات با مهدی هاشمی میکشاند. مهدی هاشمی، ملاقات رضا قلی حشمت برادر عباسقلی با جمعی از اهالی قهدریجان در قم و پیگیری صوری او از قضیه مفقود شدن حشمت را اینگونه بیان میکند:
«پس از ملاقات رضاقلی حشمت و عدهای از اهالی محل با من در قم مراتب را به اخوی گفتم او نیز به فقیه عالیقدر منعکس کرد که خواسته اهالی کمک کردن دفتر و توجه به مقامات نظامی و اطلاعاتی است.
به قهدریجان که رفتم به طور جدی قضیه را با بچههای اطلاعات سپاه برادر دهقان و احمدی مطرح کردم و از آنان خواستم یک پرونده تحقیقاتی در این رابطه تشکیل دهند که آنها قبلاً این کار را انجام داده بودند و پیگیریهای ظاهری هر چند وقت یک بار میکردم و آنان را ترغیب [میکردم] برای تماس با مقامات استان [تا] مرتب اقدام کنند، از قبیل اطلاعات اصفهان، استانداری و سپاه؛ تماسهای مکرر رضا قلی حشمت با من در قهدریجان هر بار موجب میشد که یک سری تماسهای مجدد اینجا و آنجا گرفته و تحقیق کنم...
یک بار گفت که یقیناً آنان [عباسقلی حشمت و فرزندان] در زندان اوین هستند و ترتیب ملاقات را بدهید. من به اخوی گفتم و او با زندان اوین تماس گرفته بود و خبر تکذیب شد و من مراتب را به رضاقلی اطلاع میدادم.
یک بار حاج حسین... پدر زن شهید محمد را فرستادم که بارها در نجفآباد تحقیق کند که جواب منفی بود و من به رضا قلی خبر میدادم.
در مجموع فعالیتهای فوق فقط قصد داشتم سرنخ احتمالی انتساب این قضیه را به خودم نفی کنم ولی در سطح دیگری از طریق اداری دست به فعالیتی نزدم چون ضروری نمیدانستم.
البته در بسیاری از هیئات و جلسات نیز از دوستان میخواستم هر کمکی در اینباره [میتوانند] باید بکنند و با ابراز تأسف (البته تأسفم جدی بود زیرا من با ربودن دو فرزند عباسقلی با هیچ معیاری موافق نبودم و این کار را محکوم میکردم) سعی در این داشتم که قضیه عادی جلوه کند.»1
پس از دستگیری مهدی هاشمی به فرمان امام راحل «ره» مسئله مفقود شدن حشمت و پسرانش هنوز در هالهای از ابهام بود تا اینکه مکاتبات محرمانه وی با رضا مرادی و کاظمزاده در زندان و تشویق آنان از سوی مهدی هاشمی به سکوت پرده از راز قتل حشمت و پسرانش برداشت.
مهدی هاشمی که پس از دستگیری با ارائه تحلیلهای غلط در خصوص قتل حشمت و فرزندانش سعی در کتمان حقیقت داشت و با سوگند به اسمای جلاله به اظهارات دروغین خود تأکید مینمود. عاقبت پس از کشف مکاتبات محرمانۀ او2 با رضا مرادی و کاظمزاده (عاملین قتل) ناگزیر به تشریح چگونگی قتل این سه نفر گردید.
وی که موقعیت خود را در قهدریجان موقعیتی تضعیف شده میدید. با تصور اینکه خانواده حشمت ممکن است علیه او دست به تحرکاتی بزند، عجولانه طرح ترور او را در دستور کار قرار داد. وی ماجرا را چنین نقل میکند.
«.... به فکرم خطور کرد که اگر یک ضربهای خود عباسقلی که محور کلیه جریانات است بخورد این تجمع جدید برای همیشه متلاشی خواهد شد (البته ناگزیرم در اینجا اعتراف به خطا و اشتباه خود بکنم که روح غروری که همواره مرا فرا گرفته بود و در طول چند سال بعد از انقلاب و حتی قبل از انقلاب خود را به صورت یک قدرت قوی میدانستم، موجب گشت چنین مسئلهای در ذهنم خطور کند) این فکر را با کسی مطرح نکردم و همواره روی آن محاسبه میکردم تا اینکه یک روز به غلامرضا مرادی گفتم: اگر رفتی قهدریجان برو پیش رضا مرادی و جریان را برای او تعریف کن که اینها حشمتیها چنین حرکتی را شروع کردهاند و کلیه اخبار و اطلاعات را به او بگو و دو نفری با هم تصمیم بگیرید که راجع به عباسقلی که محور اینهاست چه میتوانیم بکنیم.
چیزی که در ذهنم بود و مقصودم از یک ضربه قوی به عباسقلی که در ذهنم تداعی شده همان نابودی او بود ولی یادم نیست که در مذاکرات با غلامرضا چه عبارتی را بکار بردم همینقدر او را گفتم با رضا بنشیند و طرحی را آماده نمایند.
غلامرضا رفته بود با رضا مراتب را صحبت کرده بود و قرار گذاشته بودند که باز روی محور فوق برنامهریزی نمایند. چون بین رضا مرادی و... مدتی کرشمه بود رضا به غلامرضا اعتماد نمیکنند از این طرف به او قول میدهد که در آینده خواهیم نشست و برنامهریزی میکنیم از طرفی بدون اطلاع غلامرضا رفته بود با دوستان مورد اعتماد خودش یعنی... برنامهریزی کرده بودند.
غلامرضا در انتظار برنامهریزی با رضا بوده که او رفته و کار را انجام داده است. غلامرضا به من گفت ما با رضا خودمان کار را ادامه خواهیم داد. در این بین غلامرضا از طریقی مطلع شده بود که حشمتیها از طریق برومندها در تهران نیز جلسات و نشستهایی دارند و آدرس یک دکتر دندانساز را که از برومندهاست پیدا کرده بود و میگفت من قصد دارم بروم به عنوان کشیدن دندان مطب و خانه این دکتر را دقیقاً شناسایی کنم و اگر امکان داشته باشد آنان را تعقیب و مراقبت کنم که چه کسانی به آن خانه رفت و آمد دارند لذا چند هفتهای مرتب به تهران میرفت تا بالاخره دکتر را پیدا کرده بود و حتی یک دندان سالم نیز کشیده بود به عنوان بهانه و آدرس خانهاش را که پهلوی مطباش بود شناسایی کرده بود که بعدها او را تعقیب کند.
در این اثنا خبر ربودن حشمت و دو فرزندش بلند شد وقتی این خبر منتشر شد هم غلامرضا غافلگیر شده بود و مردد بود که آیا واقعاً این دنباله همان جریان است که با رضا صحبت کرده یا نه؟
خود من از اینکه جریان ربودن عباسقلی و دو فرزندش برخلاف انتظارم بود مردد بودم که جریان چیست؟
تا وقتی که اواخر ماه رمضان ۶۴ که به قهدریجان رفتم از رضا سؤال کردم جریان چیست؟ گفت: با دو نفر از دوستان برنامه را اجرا کردیم گفتم دو فرزندش را چرا؟ گفت: آنها هم وقتی بزرگ میشدند مثل پدرشان ضدانقلاب بودند
گفتم نه کار صحیحی نکردید همان روز مرادی نام محمد کاظمزاده فرزند حسن را و نام... را مطرح کرد ولی سایر خصوصیات را که چگونه و با چه وسیلهای این عمل را انجام داده و با آنها یعنی ربوده شدگان چه کردند توضیحی نداد.3
رضا مرادی یکی از قاتلین حشمت و پسرانش در اعترافات خود نشستها و تعقیبهای اولیه را اینگونه بیان میکند:
«من طبق رسم شهر خودمان گاهی در منزل همدیگر میرفتیم یک شب 1- آقای... 2-... 3-... 4- خودم (رضا مرادی) که آنها آمدند منزل من و صحبت از حشمتها شد و مثل اینکه مرتضی رحیمی هم از این موضوع اطلاع داشت و ۴ نفری با هم صحبت کردیم و قربانعلی جعفرزاده قرار شد که برود و آدرس آنها را پیدا کند و یک روز گفت که من رفتم منزل عباسقلی و از همایون سراغ عباسقلی را گرفتم ولی نبود یادم نیست که دیگر چه گفت و یک شب هم رفتیم درب باغ عباسقلی حشمت من بودم و... و... و... پسر عموی خودم که البته هم قصد پیدا کردن تورج را داشتیم چون که تحت تعقیب بود و هم اینکه باغ را شناسایی کنیم و ما ساعت حدوداً ۱۰ شب آنجا بودیم ولی حشمت در باغ نبود و موقع آمدن به منزل هم با یک ماشین که از بسیج یا سپاه نجفآباد بود برخورد کردیم اما از ما کارت شناسایی خواست و ما هم از او کارت شناسایی خواستیم هر دو با نشان دادن کارت از همدیگر جدا شدیم و آمدیم به منزل و هر کسی رفت منزل خودش»4
مهدی هاشمی در اعترافات خود به شگرد رضا مرادی در تشکیل دو اکیپ برای قتل حشمت از زبان کاظمزاده قاتل دیگر میگوید:
«در همان جلسهای که محمد به قم آمده بود اظهار داشت، رضا قبل از اینکه به من یعنی محمد و... مراجعه کند برای انجام کار به دو سه نفر دیگر نیز پیشنهاد کرد ولی قصد فریب دادن آنان را داشته است از جمله افرادی که میگفت یکی حسن مهدیزاده و قربانعلی حمزهزاده بوده است که به آنان گفته بیایید چنین کاری بکنیم و در همان زمان که مشغول مذاکره با اکیپ اول بوده طرح را با اکیپ دوم عملی ساخته تا اکیپ اول خود شاهدی باشند بر اینکه رضا در قضیه شرکت نداشته است اینها اظهارات محمد است.»5
مشروح چگونگی ربودن و کشتن حشمت و پسرانش در اعتراف رضا مرادی چنین آمده است:
«یک روز غلامرضا آمد و گفت که عباسقلی حشمت و چند نفر دیگر قصد دارند که آقای مهدی هاشمی را ترور کنند و آقا (مهدی هاشمی) به من گفته شما زودتر اقدام کنید و من تو را با محمد و خودم انتخاب کردم و این حدوداً شاید که در سال ۱۳۶۳ بود حالا چه ماه از سال ۱۳۶۳ بود درست یادم نیست و حدوداً شاید که بهمن و اسفند بوده است و ما هم قبول کردیم و خود غلامرضا گفت که من میروم و به محمد کاظمزاده میگویم و یک روز محمد فرستاد دنبال من و گفت که غلامرضا میگوید که عباسقلی و چند نفر دیگر که از افراد ضد انقلاب هستند قصد ترور آقای هاشمی را دارند و این [را] یک زن به کربلا[یی] عبدالله جمالی گفته است و غلامرضا هم من و تو را انتخاب کرده است. من هم گفتم که به من هم گفته است و محمد گفت که مرتب او را تعقیب میکنم و تو همیشه در منزل باش که اگر من آنها را تعقیب کردم زودی به تو اطلاع بدهم. من هم قبول کردم تا اینکه یک روز در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۴ بود که من ساعت 3 /12 ظهر از.... آمدم در مسجد برای نماز و نماز را پشت سر امام جمعه قهدریجان خواندم و نشستم پای سخنرانی آقای هاشمی حدوداً ساعت ۲ بعد از ظهر بود که محمد کاظمزاده آمد داخل سالن مسجد و به من گفت که حشمت رفته در باغ پاشو بیا که برویم و خودش رفت و گفت من موتورم را میبرم در منزل و تو برو ماشین خودت را بردار و بیاور من هم میآیم درب منزل تو و سوار میشویم و با هم میرویم و آمد درب منزل من و هر دو با هم سوار ماشین من شدیم و رفتیم باغ را به من نشان داد و گفت برویم تو این باغ که روبروی باغ عباسقلی حشمت است و هر دو با هم رفتیم زیر درختها پنهان شدیم تا ساعت حدود 5 /4 تا ۵ بعدازظهر که من خواب بودم یک وقت محمد آمد مرا صدا کرد و گفت پاشو که عباسقلی رفت برای منزل؛ من پا شدم و هر دو سوار ماشین شدیم و آنها را تعقیب کردیم که آنها رفتند و به خیابان نجفآباد وقتی به آنها رسیدیم به آنها ایست دادیم ماشین آنها یک وانت بود وقتی توقف کرد هر دو با هم پیاده شدیم.»6
رضا مرادی در اعترافی دیگر چگونگی توقف ماشین حشمت و پسرانش را اینگونه بیان میکند:
«در بین راه یک جایی که کاملاً خلوت بود جلوی آنها را گرفتیم و با اسلحه کلاش که در دست محمد بود و یک اسلحه کلت هم دست من بود آنها را تهدید کردیم و سوار ماشین من شدند و بردیم در باغ محمد.»7
رضا مرادی در ادامه اعتراف نخست خود شرح ماجرا را چنین ادامه میدهد:
«و آنها را سوار ماشین من کردیم و محمد گفت برگرد که برویم من هم برگشتم و رفتیم در باغ محمد که آفتاب غروب کرده بود و محمد هر سه نفر آنها را جدا جدا نشانید و چشم آنها را بست و دست آنها را هم قبلاً بسته بود که حدوداً هر یک ۱۵ تا ۲۰ متر با هم فاصله داشتند.
محمد کاظمزاده یک طناب کوچک آورد و اول انداخت دور گردن عباسقلی و هر دو با هم طناب را کشیدیم تا خفه شد و بعد رفتیم سراغ پسر بزرگش و او هم به همین شکل مثل عباسقلی خفه کردیم و بعد هم رفتیم سراغ پسر کوچک او؛ و آنها را همینطور خفه کردیم و یک گودال بزرگ بود که در باغ محمد بود هر سه نفر آنها را انداختیم توی گودال و روی آنها را خاک ریختیم و شب حدوداً ساعت ۹ یا ۱۰ بود که به خانه من آمدیم و محمد بعداً رفت منزل خودش و دیگر با هم تماس نداشتیم تا چند ماه که یک روز محمد گفت برویم و آنها را در بیاوریم و در جای دیگر خاک کنیم ولی من موافقت نکردم»8
توضیحات سند:
1- پرونده مهدی هاشمی، ج ۷، ص 29، 18 /12 /65
2- ر.ک: خاطرات سیاسی، محمدی ریشهری، ص ۲۰۷
3- پیوست شماره (27)
4- پرونده رضا مرادی، ج 2، ص 43
5- پرونده مهدی هاشمی، ج 7، ص 28
6- پرونده رضا مرادی، ج ۲، ص ۴۱
7- پرونده رضا مرادی، ج ۲، ص ۶۰
8- پرونده رضا مرادی، ج ۲، ص 41
منبع:
کتاب
بنبست - جلد سوم / مهدی هاشمی مظهر خشونت صفحه 171