تاریخ سند: 28 خرداد 1356
موضوع : سرهنگ بازنشسته سوادکوهی
متن سند:
نامبرده بالا یکی از مسافران هتل ایران1 اغلب از وضع مملکت انتقاد می کند و در
اظهاراتش گفته است باید از آقای هویدا سئوال کرد لطفا دروازه تهران بزرگ را
بازکن تا ببینیم سیب زمینی در پشت دروازه تهران وجود دارد بعد با فحش و ناسزا
نخست وزیر را دلقک معرفی و اضافه می کند این دلقک از سیاست و برنامه ریزی
چیزی نمی داند فقط دلقک است که پشت پرده به ایشان فرمان بازی می دهند تمام
مسئولین ایران دزدند و رشوه خوار و دروغگو.
ضمنا آقای هویدا را عضو سازمان
(سیا) آمریکا معرفی نموده و گفته است آمریکا ایشان را به عنوان نخست وزیر
ایران برگزیده است چون تا سازمان سیا صحه نگذارد نه وزیر نه سناتور2 و نه
وکیلی در ایران نمی تواند روی کار بیاید یادشده در اظهاراتش اضافه می کند
دولتین امریکا و انگلیس کشور ایران را بین خود تقسیم نموده منافع و ثروتش را به
جیب خود سرازیر می کنند و دکتر اقبال3 را یک عامل حلقه به گوش دولت
انگلیس معرفی نموده و اضافه می کند دولت شاهنشاهی ایران از بدو تأسیس فاسد
بوده شاهان و دربانهایش همگی فاسد بودند مثلاً در زمان اسکندر مقدونی به
کشور ایران حمله ور شد قشون ایران 100 هزار نفر بودند در حالی که قشون
اسکندر مقدونی که به کشور ایران حمله ور شد 30هزار نفر لکن چون دولت وقت
مشغول عیش و عشرت و خوشگذرانی بودند آن همه بدبختی نصیب ایران شد یا
چطور اعراب پابرهنه و عریان توانستند به کشور ایران حمله کنند در خاتمه به
یکی از پناهندگان کشور عراق در لاهیجان اظهار می دارد که روحیه افسران و
درجه داران ارتش ایران صفر است و کارشناسان امریکایی در ایران به این موضوع
واقفند افسران ارتش ایران بیشترشان هروئینی و تریاکی و الکلی هستند و
سربازان بی پول و بدبخت و اضافه می کند این ارتش چطور
می تواند در برابر تکنولوژی اتمی کشورهای خاور میانه مقاومت کند اگر جنگی
رخ دهد جز تسلیم چاره ای نیست که خود را افسر سابق ارتش معرفی می نماید
اظهار می دارد که با شاهنشاه آریامهر فامیل بوده و در میان کردهای ایران در
اورامانات خدمت می کرده است و اضافه می کند دولت ایران اکراد عراقی را فریب
داده و با مکر و حیله اکراد با تا سرپل آورده بعدا آنها را رها کرده معلوم نیست ملا
مصطفی بارزانی چطور گول و فریب دولت ایران را خورده است ایران از پشت به
کردها خنجر زده است.
ملاحظات:
نظریه منبع: صحت اظهارات نامبرده مورد تأیید است این شخص در سال چندین
مرتبه در فصول مختلف به لاهیجان می آید و همیشه در هتل ایران سکونت
می نماید و معلوم نیست از چه موضوعی ناراحتی دارد که بدون پروا در هر
مجلسی انتقاداتی به شرح بالا می نماید و سخنانش همیشه توهین آمیز بوده و توام
با فحش و دولت ایران از شخص اول مملکت گرفته تا به آخر می باشد.
نظریه ل/ه:
برابر تحقیقات معموله یادشده سرهنگ بازنشسته اهل زیراب سوادکوه و ساکن
[ناخوانا ]در سالهای پیش رئیس حوزه نظام وظیفه رشت و لاهیجان بوده و در
گلده دهشان دارای املاکی می باشد که مشمول قانون اصلاحات ارضی می شود و
مختصر برنجکاری دارد که در سال چندین مرتبه جهت سرکشی به املاک خود به
لاهیجان آمده و در هتل ایران اقامت می نماید یادشده شوهرخواهر سرگرد قره نی
می باشد و گویا قصد دارد به نزد پسرش که در امریکا مقیم است برود تحقیقات در
زمینه اظهارات وی ادامه دارد در مورد مراقبت از وی در مرخصی که به لاهیجان
می آید آموزش کافی به منابع داده شده است.
توضیحات سند:
1ـ هتل ایران: واقع در شهر
لاهیجان می باشد.
2ـ سناتور: به نمایندگان
مجلس سنا گفته می شد.
قبل
از انقلاب یعنی در زمان
محمدرضا پهلوی دو مجلس
شورای ملی و سنا وجود
داشت.
مجلس سنا دارای 60
نماینده بود که 30 نماینده از
طرف شاه منصوب گردیده و
30 نماینده دیگر توسط مردم
در انتخابات فرمایشی
برگزیده می شدند.
3ـ دکتر اقبال بعد از شهریور
1320 طولانی ترین دولت را
دارا بود وی که تخصصش
امراض عفونی بود عملاً به
جای خدمت مقدس پزشکی
به سوی سیاست کشیده شد و
در لباس غلامی جان نثار
دربار درآمد وی بدون اینکه
صلاحیت و درک و فهم مسائل
سیاسی را داشته باشد
فرمانبری مطیع گردید که در
هر پست و نظامی قرار
می گرفت و عاشق عناوین و
القاب بود در مقامات بالای
سیاسی کوشش داشت در
مجامع علمی پزشکی دنیا
اسمش در کنار دانشمندان
گذاشته شود! و مدال و نشانی
بگیرد! و به آن افتخار کند به
همین جهت در آکادمیهای
بسیار عضو پیوسته و وابسته
افتخاری بود.
(تاریخ سیاسی
معاصر ایران، مدنی، ج2،
ص340)
او کارش را از شرکت نفت
شروع کرد و به وزارت رسید و
سپس با حمایت اشرف
نخست وزیر شد او نیز از
انگلیسیها بود که به امریکا
وصل شد ولی پیش از هرچیز
رضایت محمدرضا را
می خواست و دسته خاصی به
جز چند نفر نداشت.
اقبال از جوانی وارد گود
سیاست شد.
شاید از همان
سال 1321 یا 1322 که
محمدرضا مرا (ارتشبد
فردوست) برای ملاقات با او
می فرستاد.
او به زودی وزیر
بهداری شد.
اقبال در زمان
نخست وزیری دچار خبطی
شد که از موضوعش بی اطلاع
ماندم و درنتیجه برکنار گردید
و به فرانسه رفت و در آنجا با
وضع بد مالی زندگی می کرد.
بالاخره با وساطت رفقایش در
همان فرانسه شغلی به او داده
شد تا هم سرگرم باشد و هم
پول کافی به او برسد بعدا در
رأس شرکت نفت قرار گرفت
و تا زمان فوتش در همین
شغل بود.
در دوران او در
شرکت نفت دزدی های فراوان
شد و من (ارتشبد فردوست)
موارد بارز را به محمدرضا
گزارش کردم.
چند نفر از
مقامات عالی برکنار و تحت
تعقیب قرار گرفتند اما پرونده
در دادگستری بسته شد.
در
دوران ریاست او بر شرکت
نفت بین اقبال و مستوفی
(رئیس پتروشیمی) دائما
جدال بود.
اقبال پتروشیمی را
تابع خود می دانست و
مستوفی پتروشیمی را
سازمانی مستقل می دانست.
مستوفی اکثرا به دفتر نزد من
می آمد و با وجودی که خود با
محمدرضا ملاقات می کرد،
میل داشت اشکالش را از طریق
دفتر به اطلاع او برساند.
من به
او کمک می کردم و محمدرضا
جانب مستوفی را می گرفت
ولی دکتر اقبال به ایجاد
ناراحتی برای او ادامه می داد
یک بار مشخص شد که
ژاپنی هایی که با پتروشیمی
قرارداد داشتند، در امر تسطیح
(خاکبرداری و خاکریزی)
میلیونها مترمکعب کار را
انجام نداده و جزء طلب خود
محاسبه کرده اند.
چون
تحقیق کننده دفتر ویژه
اطلاعات بود مستوفی تلویحا
سوء استفاده را پذیرفت ؛ ولی
به گردن ژاپنی ها انداخت و
استدلال کرد که اگر مسئله
مطرح شود، قرارداد را به هم
خواهند زد و به زیان ایران
است.
محمدرضا استدلال
مستوفی را پذیرفت و قضیه
دنبال نشد.
(ظهور و سقوط
سلطنت پهلوی، ارتشبد
فردوست، ج 1، صص 252 ـ
251)
4ـ اسکندر مقدونی: وی فرزند
فیلیپ پادشاه مقدونیه بود بعد
از مرگ پدر به همراه یونانیها
به ایران حمله ور شده و
داریوش سوم پادشاه
هخامنشی را شکست داده و به
عمر هخامنشیان پایان داد.
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان گیلان، کتاب 2 صفحه 99