قزوین
قزوین، شهری است به قدمتِ تاریخ ایران. شهری که چه در دوران پیش از اسلام و چه پس از آن، از جایگاه مهم و تأثیرگذاری برخوردار بوده است. شهری که در نوشتههای یونانی، «راژیا» و در نوشتههای اروپائی، «آرساس» و یا «آرساسیا» نامیده شده است. اشکانیان آن را «اردپا» و ساسانیان، «کشوین» و در برخی نوشتهها «قسوین» معرفی شده است. مورخان و باستانشناسان معاصر نیز این شهر را، معرّبِ واژهی «کاسپین» و علت آن را مهاجرت قوم کاسپیها از مجاورت دریای خزر به این منطقه میدانند و برای اثبات نظر خود، به وجود نامِ «بحرالقزوین» که در متون کهن عثمانی به جایِ «دریای خزر» آمده است، استناد مینمایند. در همین راستا، بنای شهر قزوین، به شاپور ذوالاکتاف نیز نسبت داده شده، که بر این شهر، نامِ «شاد شاپور» را نهاده است.
با ظهور اسلام و ورود آن به ایران، شهر قزوین به عنوان یکی از مرزهای اصلی و از مراکز تجهیز سپاه، برای مقابله با دشمنان اسلام مورد توجه قرار گرفت و در دورههای اموی و عباسی همچنان اهمیت خود را حفظ کرد.
با استقرار دولت صفویه در قرن دهم هجری در ایران، این شهر برای اولین بار توسط شاه طهماسب اول به عنوان پایتخت انتخاب شد و به مدت نزدیک به یک قرن، به محل تجمع دولتمردان، علماء و صاحبان فکر و اندیشه و هنر تبدیل گردید.
یکی از نقاطِ عطف تاریخ قزوین در دو قرنِ گذشته، مقابلهی یکی از بزرگترین عالمان شهر، یعنی حاج شیخ ملامحمدتقی برغانی با تفکرات انحرافی شیخ احمد احسائی بود. مقابلهای که در جریان فتنهی بابیه، با شهادت مظلومانهی او در محراب مسجدی که هماینک نیز به نام اوست، رنگِ خون به خود گرفت و ایشان را به عنوان «شهید ثالث» در تاریخ اسلام و تشیّع جاودانه کرد.
قزوین شهر عالمان و اندیشمندانِ بزرگی است، که یکی از خاندانهای اهلِ علمِ آن، خاندان ابوترابی میباشد.
خاندان ابوترابی
سادات سکّاکی، از سلسله سادات حسینی، دارای گستردگی قابل توجهی در قزوین میباشند که خاندان ابوترابی نیز یکی از نحلههای آن به شمار میرود و علت این شهرت نیز، انتساب این خانواده به جدّ اعلای این خاندان، مرحومآیتالله حاج سید ابوتراب است که از شاگردان برجستهی شیخ انصاری و از علمای صاحب نام زمان خویش بوده و در کتاب اعلام الشیعهی شیخ آقابزرگ تهرانی نیز از ایشان به بزرگی یاد شده است.
آیتالله حاج سید ابوتراب(ره) دارای فرزندی به نام سیدحسین بود، که ایشان به یاد و احترامِ پدر، فرزند خود را ابوتراب نامید. آیتالله حاج سید ابوتراب دوم - پدرِآیتالله سیدعباس ابوترابی(ره) از اجلّهی فقهای عصر خویش بود که در نجف اشرف از محضر آیات عظام : محمد تقی شیرازی(ره)، حاج سید ابوالحسن اصفهانی(ره)، ضیاءالدین عراقی(ره) بهره برد. وی از شاگردان مبرّز آیتالله میرزا محمدحسین نائینی(ره) بود که به درجهی اجتهاد نائل شد و از جایگاه فاخر علمی و فقهی نزد علمای طراز اول حوزه علمیه نجف برخوردار بود.[1]
ساواک در خصوص جایگاه ایشان در منطقه مینویسد:
«در قزوین نفوذش خوب است و یک چهارم از سکنۀ شهر و دهات مقلد و طرفدار دارد. نفوذش در اثر زهد و تقوای اوست. مرجع تقلید است، در قزوین و نجف تحصیل کرده، رساله عملیه او چاپ و منتشر شده است. در سال 1341 تلگراف مخالفت با انجمنهایایالتی و ولایتی را امضا کرده و در وقایع 15 خرداد شرکت داشته است.»[2]
ارتباط آیتالله سید ابوتراب ابوترابی(ره) با امام خمینی(ره) و میزان مراودات ایشان، از اولین نامهای که امام (ره) در سال 1312ﻫ ش در راه سفر به مکه مکرمه، در زمان حضور در نجف اشرف، خطاب به یکی از علمای قزوین نوشته و توسط «حضرت آقای آقاسید ابوتراب قزوینی» ارسال شده است، روشن میباشد:
«قربانت شوم، کراراً متذکر حضرت عالى بوده و دعاگو بودم. امیدوارم ان شاء الله دائماً به سعادت و سلامت بوده و خوش و خرّم باشید. خیلى دلم براى شما تنگ شده، حتى اگر مانع نداشتم از قزوین مراجعت مىکردم. شما که به کلى از رفقا دست کشیده و در گوشه عزلت خزیدهاید؛ و اِلاّ راه بین قم و قزوین زیاد نیست. ممکن بود یک سفر براى ملاقات بیایید. اگر با حضرت معصومه- سلام الله علیها- خداى نخواسته قهر هستید، ممکن است حرم مشرف نشوید! در هر حال سلامتى شما را طالبم و نایب الزیاره هستم. امید است ان شاء الله خداوند امور را بر وفق دلخواه شما قرار دهد. وقت تشرف به اعتاب عالیات چند ساعتى آقاى آقازاده را ملاقات کردم. بحمد الله به سلامت بود. الان منزل آقاى آقا شیخ نصرالله در نجف اشرف هستم، و چون حضرت آقاى آقا سید ابوتراب قزوینى- دامت برکاته- عازم بودند، بدین دو کلمه مصدع شدم. امید دعا از جنابعالى دارم. از قرار محکى، مراد جنابعالى کسالت دارند. امید است ان شاء الله تا کنون رفع شده باشد. اگر آقاى آقا شیخ مجتبى قزوین هستند، سلام برسانید. ایام عزت مستدام باد. سید روح الله الخمینى»[3]
ارتباط آیتالله حاج سیدابوتراب با امام خمینی(ره) در ایامِ حضورِ امام(ره) در قم نیز ادامه داشت و هر زمانی که حاج سیدابوتراب به قم میرفت، یکی از کسانی که به دیدار ایشان میآمد، امام خمینی(ره) بود.[4]
با آغاز نهضت امام خمینی(ره) در جریان تصویب لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی و پس از آن، اصول ششگانهی به اصطلاح انقلاب سفید، حاج سید ابوتراب، که در مسجد سلطانی قزوین اقامه جماعت داشت، به همراه دیگر علمایِ قزوین در صف اوّل مبارزه قرار گرفت. از همین رو طی دعوتنامهای که با شهامت، نام خود را در انتهای آن قرار داد، تمامیِ وعاظ و روحانیونِ قزوین را در شبِ عاشورا، که مصادف با سیزدهم خرداد سال 1342 بود، به منزل حاج میرزانصرالله شهیدی - از نوادگانِ شهید ثالث – فراخواند تا برای ادامهی راه، هماهنگیهای لازم صورت پذیرد. این حرکت، در گزارش تنظیمی ساواک به شرح زیر تبیین شده است:
«آقای میرزانصراله شهیدی... در شب عاشورا وسیلۀ دعوتنامه که در ذیل آن نام سیدابوتراب ترابی(حسینی) بوده است کلیۀ وعاظ و روحانیون را در منزل خود به شام دعوت و پس از صرف شام به اتفاق به شاهزاده حسین حرکت در ضمن راه این نوحه را متفقاً میخواندند: ما حافظ قرآنیم ما پیرو اسلامیم ما خصم یهودانیم»[5]
پس از آنکه به صورت شبانه به بیت امام خمینی(ره) در قم یورش برده شد و ایشان دستگیر و به تهران منتقل گردید، و مجمع علماء و مراجع تقلید و روحانیون سراسر کشور در حمایت از امام(ره) با مهاجرت به تهران تشکیل شد، باز به همراهآیتالله حاج سید ابوالحسن رفیعی قزوینی(ره) و آیتالله میرزا نصرالله شهیدی(ره)، راهی تهران شد تا در این حرکت نیز شرکت داشته باشد.[6] آیتالله سید ابوتراب ابوترابی در فروردین 1352 به رحمتایزدی پیوست.
آیتالله سیدعباس ابوترابی
سید عباس ابوترابی، در سال 1295ﻫ ش به دنیا آمد.[7] پس از تحصیلات مقدماتی در قزوین، راهی قم شد و در سلک بهترین شاگردان امام خمینی(ره) قرار گرفت. ایشان از اقدم شاگردان امام(ره) در درس فلسفه و حکمت بود و پس از تعطیلی درس امام (ره) در درس اسفار علامه سیدمحمد حسین طباطبایی شرکت کرد.
سیدعباس ابوترابی با یکی از خانوادههای علم و اجتهاد در قزوین، به نام علوی قزوینی وصلت نمود؛ خانوادهای که در سخنان فرزند ایشان، حجت الاسلام والمسلمین سیدعلی اکبر ابوترابی(ره) به شرح زیر معرفی شده است:
«مرحوم جدّ مادری ما – آیتالله سیدمحمدباقر علوی قزوینی – در نجف اشرف به درجه اجتهاد میرسند. و به عنوان یک عالم طراز اول به قزوین مراجعه و مشغول خدمت بودند تا اینکه مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوان الله تعالی علیه از اراک عازم قم شدند مرحوم جدّمان به قصد دیدار مرحومآیتالله حائری به قم مشرف شدند و از قم نامه نوشتند به منزل که «خانه و زندگی من را بفروشید. بعد از فروختن و تبدیل آن به پول نقد مرا خبر کنید.» همه را میفروشند و به پول نقد تبدیل میکنند و به ایشان خبر میدهند. حاج آقا از قم تشریف میبرند قزوین. روز جمعهای، جمعیت زیادی را دعوت میکنند که برای نماز تشریف بیاورند مسجد. بعد از نماز، جریان را توضیح میفرمایند. میفرمایند: من به دعوت حضرتآیتالله حائری به قم مشرف شدم. ایشان در کنار آیتالله شیخ عبدالکریم حائری یزدی یکی از ارکان شکلگیری حوزه علمیه قم بود و پس از وفات آیتالله حائری ایشان بر پیکر حاج شیخ نماز اقامه نمودند.»[8]
آیتالله ابوترابی از این وصلت، دارای 8 فرزند شد، 5 فرزند دختر و 3 فرزند پسر.
آیتالله سیدعباس ابوترابی و نهضت امام خمینی(ره)
آیتالله سید عباس ابوترابی از زمان حضور درقم، به جمع شاگردان امام خمینی(ره) پیوست و ضمن بهره گیری از مجالس درس ایشان، با خلق و خو و منش سیاسی امام(ره) نیز آشنایی یافت. با آغاز نهضت امام خمینی(ره)، ایشان یکی از افرادی بود که به صف مبارزات پیوست و بهرغم آنکه در این زمان، در سالهای پایانی دههی پنجم عمر خود قرار داشت، و یکی از اساتید حوزهی علمیه قم بود، با نهضت اسلامی همراه شد. یکی از سنگرهای فعالیت ایشان، مسجدی بود که پدر بزرگوارش در آن اقامه جماعت داشت و سید عباس هر زمانی که به قزوین میآمد، خصوصاً ماههای رمضان و محرم، بنا بر سنت، در این مسجد و دیگر مساجد بزرگ شهر به سخنرانی و روشنگری میپرداخت.
در مردادماه سال 1342، با تلاش گستردهای که صورت گرفت، حبسِ امام خمینی(ره)، تبدیل به حصرِ خانگی شد. در این موقع، در حالی که دستگاه تبلیغاتی رژیم شاهنشاهی سعی داشت تا این حصر خانگی را به عنوان آزادی امام(ره) از زندان مطرح کند، حاج سیدعباس ابوترابی به قزوین آمد و در اولین روز شهریور ماه، در مسجد جامع به منبر رفت. بخشی از سخنان وی که مورد توجه یکی از مأمورین شهربانی قرار گرفته و به عنوان اولین برگِ سابقهی مبارزاتی ایشان ثبت و نگهداری شده، به این شرح میباشد:
«ای مردم مسلمان! بدانید دستگاه تبلیغات غلط و باطل، شماها را منحرف از قوانین قرآن نموده، وظیفه ما مسلمانان این است که پشتیبان قرآن باشیم، به عرضتان برسانم هوشیار باشید و فریب این حرفهای پوچ دستگاه تبلیغات باطل را نخورید. همانطور که عرض شد، دستگاه تبلیغات در شماها مؤثر واقع شده، همچنین در زمان و موقعیت معاویه و حضرت علیابن ابیطالب، دستگاه تبلیغات مردم را فریب داده و حضرت علی علیه السلام را، عمّال معاویه شهیدش کردند. ای مردم دین و مذهب را که مشعل فروزانش قرآن است، باید پشتیبان باشید تا مبادا این مشعل به دست خائنین خاموش شود.»[9]
این گزارش، در این ایامِ حسّاس، موجب شد تا شناسایی و برخورد با ایشان، در دستور کار قرار داده شود. به همین منظور در ذیل این گزارش نوشته شد : «سید عباس ابوترابی کیست... احضار یا موضوع از او تحقیق شود.» متعاقب آن، وی به ساواک احضار و مورد بازجوئی قرار گرفت. در این موقع بود که معلوم شد ایشان از بدو حضور در حوزه علمیه قم، «همه ساله، سه ماه تابستان را به قزوین» میآید. آیتالله سید عباس ابوترابی متعهد شد که: «چنانچه تاکنون برعلیه مصالح کشور متبوعه اظهاراتی نکردهام، بعداً ننمایم».[10] روشن بود که اظهارات و اقدامات ایشان و دیگر کسانی که در راستای اهداف انقلاب اسلامی پای به میدان مبارزه با رژیم شاهنشاهی گذارده بودند، نه تنها «علیه مصالح کشور» که حرکتی کاملاً اصلاحگرانه و به نفعِ مصالح کشور بود؛ چرا که کشور پهناور ایران، در سیطرهی قدرت بیگانگان قرار داشت و محمدرضا پهلوی نیز، به عنوان یکی از عواملِ بومی، در راستای اهداف استعمارگران فعالیت میکرد.
هنوز چند ماهی از این «تعهد» سپری نشده بود که این بار، در اول بهمن ماه سال 1342 که مصادف با ایام ماه مبارک رمضان بود، بر فراز منبر مسجد سلطانی قزوین، با استناد بر آیات و روایت، شیوهی حکومتی رژیم پهلوی را هدف قرار داد و گفت:
«پادشاه باید سه خصلت داشته باشد، اول داشتن رحم، دوم جلوگیری نمودن از کشف حجاب سوم رفع ظلم. سپس اضافه نموده که طبق دستور پیغمبر اکرم(ص) چنانچه پادشاهی ظلم کرد خاک بر سر آن پادشاه باید ریخت.»[11]
همین اظهارات کافی بود تا برای بار دوم، احضار و مورد تذکر قرار گیرد. در این موقع معلوم شد که ایشان، روزها بعد از نماز ظهر در مسجد سلطانی و شبها در مسجد جامع و یکی دیگر از مساجد شهر به تفسیر قرآن مشغول است.[12]
با تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه و پس از آن به نجف اشرف، مبارزات مردم مسلمان ایران وارد مرحلهی جدیدی شد و بخشی از مبارزات علنی و آشکار، به دلیل شرایط موجود و جوّ خفقانی که بر کشور مستولی شده بود، به سمت و سویِ حرکتهای زیرزمینی کشیده شد.
در این ایام، یکی از فعالیتهای اصلی علماء و روحانیون، روشنگری و تربیت نیروهای جوان برای دوران سختِ مبارزه بود، دورانی که سیستم امنیتی رژیم شاهنشاهی با هدایت دستگاههای اطلاعاتی امریکا، انگلیس و اسرائیل، هر اعتراضی را با حبس و شکنجه پاسخ میگفت.
در این موقع، یکی از افرادی که رفت و آمدها و تماسهای او تحت کنترل و مراقبت قرار داشت،آیتالله سیدعباس ابوترابی بود که هنوز در قم ساکن و به کار تربیت و تعلیم و تدریس طلاب مشغول بود.[13] این ایام، همزمان با رحلت آیتالله العظمی سید محسن حکیم(ره) در سال 1349 و طرح جدّی مسئلهی مرجعیت امام خمینی(ره) به صورت گسترده در ایران بود. یکی از تلاشهایی که در این راستا صورت گرفت، جلسهای بود که پدر ایشان آیتالله سید ابوتراب ابوترابی(ره) با دعوت از روحانیون قزوین در 15 خرداد ماه سال 1349 در منزل خویش تشکیل داد، تا هماهنگیهای لازم جهت ترویج مرجعیت امام(ره) صورت پذیرد.[14]
با توجه به حضور پسر بزرگ ایشان حجت الاسلام والمسلمین سیدعلی اکبر ابوترابی(ره) در عرصهی مبارزات پنهان، حساسیت ساواک نسبت به بیت ابوترابی افزایشیافته بود. در مرداد ماه سال 1349، سیدعلی اکبر، هنگامی که از نجف اشرف راهی ایران بود و قصد انتقال تعداد قابل توجهی از اعلامیههای امام خمینی(ره) را داشت، در مرز خسروی دستگیر و راهی زندان شد.[15]
مدت محکومیت سیدعلی اکبر، که 6 ماه بود، زمانی به پایان رسید که نیروهای امنیتی رژیم شاه سخت مشغول مقابله با حرکتهای مسلحانه گروههای مخفی بودند و کنترلهای امنیتی رنگ و بویِ خشنتری یافته بود؛ در این موقع نیز، دیوار نوشتههای شهر قزوین، مبنی بر تبلیغ استماع سخنان امام خمینی(ره) از رادیو بغداد، به بیتآیتالله ابوترابی (ره) و حجتالاسلام سید محمد حسن ابوترابی نسبت داده شد.[16]
در همین ایّام حضورِآیتالله سید عباس ابوترابی(ره) در قزوین برای هدایت فعالیتهای انقلابی و تربیت نیروهای مبارز و پیشگیری از انحرافات احتمالی، ضروری تشخیص داده شد. محمل این حرکت نیز کاملاً طبیعی و قابل قبول بود. آیتالله سید ابوتراب ابوترابی(ره) به علت کهولت سن، توانایی لازم برای ادای وظایف تبلیغی و ادارهی مسجدی که در آن اقامه جماعت میکرد را نداشت؛ از این رو عدهای از روحانیون و بازاریان قزوین راهی قم شدند، تا ایشان را به قزوین بیاورند.[17]
این ایام اوج درگیریهای ساواک با گروههای مسلح بود و اعضای اولیهی سازمان مجاهدین خلق نیز دستگیر و زندانی شده و برخی از آنها به اعدام محکوم شده بودند. یکی از این افراد، علی میهن دوست، از اهالی قزوین بود. هیئت علمیه قزوین که متشکل از علمائی چون: میرزا نصرالله شهیدی، شیخ عبدالرحیم سامت، حاج میرزا محمود شریعت مهدوی، حاج سید ابوتراب ابوترابی، سیدجلیل زرآبادی و هادی باریک بین بود، در تاریخ 28 / 12 / 1350 تلگرافی با مُهر هیئت علمیه و به شرح زیر، برای وزارت دربار ارسال کرد:
« نظر به یگانه بودن فرزند محمد میهن دوست که پدری پیرمرد و وطن پرست و شاه دوست و مورد توجه اهالی محترم قزوین است، اهالی از پیشگاه مبارک ملوکانه در این ایام عید عفو علی میهن دوست را که فرزندیگانه پدر و مادر وطن پرست و شاهدوست میباشد، انتظار دارند و موجب خشنودی خداوند و اهالی شهرستان قزوین خواهد بود. هیئت علمیه قزوین.»[18]
هنوز چند ماهی از حضور ایشان در قزوین سپری نشده بود، که از ارتباط روحانیون قزوین با امام خمینی(ره) و چگونگیِ ارسال وجوهات برای ایشان پرده برداشته شد:
«در جلسه نهاری که در منزل سیدعماد حاجی سیدجوادی تشکیل گردیده بود و در آن عدهای از روحانیون منجمله سیدعباس ابوترابی فرزند ابوتراب . حاج میرزارحیم سامت . حاج محمود مهدوی . حاج میرزامحمود شهیدی(امام جمعه) . حاجی آقابزرگ علوی و شهاب واعظ در آن شرکت داشتند، ضمن مذاکرات معموله پیرامون نحوه جمع آوری و ارسال پول برای [امام]خمینی[(ره)]، معلوم شد که وجوه جمع آوری شده از بعضی شهرستانها منجمله قزوین در تهران به شخصی که اهل گیلان میباشد و در بازار تهران سرای حاج حسن حجره دارد تحویل داده میشود و مشارالیه با ارتباطی که از نظر تجاری با شیخ نصراله خلخالی در نجف اشرف دارد وجوه مذکور را دریافت و به [امام]خمینی[(ره)] تحویل میدهد.»[19]
یکی از اصلی ترین نیازمندیهای دورانِ مبارزه، اتحاد و همدلی است، که دشمنان اسلام و قرآن از همان صدر اسلام، آن را هدف قرار داده و به مرور زمان با شیوهها و برنامههای دقیقتر و پیچیدهتر آن را ادامه میدهند. ایجاد اختلاف و چنددستگی در بین نیروهای مذهبی، یکی از فعالیتهایی بود که همواره در دستور کار دشمنان قرار داشت، که در دوران نهضت امام خمینی(ره) نیز به انحاء مختلف تبلیغ میشد. آیتالله ابوترابی(ره) که با این ترفند دشمنان به خوبی آشنایی داشت، یکی از اولین حرکتهای خود در قزوین را از بین بردنِ اختلافات و ایجاد اتحاد و همدلی میان نیروهای مذهبی قرار داد. از این رو در 25 فروردین سال 1351، در سخنرانی خود به این نکته اشاره کرده و گفت:
«تنها احکام اسلام، نماز و روزه نیست، اگر چه از اصول است، ولی بعضی از فروع به اصول ترجیح دارند؛ مانند یک دل و متحد بودن، که اسلام خیلی در موردش تاکید کردهاست.»[20]
اولین اقدام در این خصوص، ایجاد صندوق قرض الحسنهای بود تا علاوه بر کسبهی جزء و مردم نیازمند که در حول محورِ آن، از بی بندوباریهای مالی حاکم بر سیستم اقتصادی کشور رهایی مییافتند، تشکلی مذهبی نیز اعلام موجودیت کند.
آیتالله سیدعباس ابوترابی، تربیت شدهی مکتب امام خمینی(ره) بود و با حضور چندین سالهی خود در حوزه علمیهی قم، با مشربها و منشهای متفاوت فکری علماء و مراجع تقلید آشنائی کافی داشت. ایشان به خوبی میدانست که در جریان نهضت امام(ره) و مبارزه با مبانی و اساس رژیم شاهنشاهی پهلوی، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. از این رو موضعیگریهای آیتالله شریعتمداری را برنمیتابید و ایشان را از وابستگان به نظام شاهنشاهی میدانست. این صراحت، در گزارشی که در رابطه با تلاش علماء و روحانیون برای آزاد سازی افرادی که در جریانِ مبارزات پنهانی و مسلحانه قرار داشتند، صورت میگرفت، به شرح زیر انعکاس دارد:
«سیدعباس ابوترابی روز 9 / 2 / 51 در یک مذاکره خصوصی بیان داشت: شیخ قدرت اله علیخانی (صفائی زاده) به قزوین مراجعه و اظهار داشته آقای شریعتمداری تلگرافی به شاهنشاه تسلیم و در مورد عفو محکومین به اعدام درخواستی نموده بود، ولی دفتر مخصوص جواب منفی و توهینآمیز به وی داده است؛ ولی من تصور نمیکنم دفتر مخصوص چنین جوابی بدهد، چون شریعتمداری از خود آنهاست.»[21]
شرایط حاکم بر شهرهای کوچک، از جمله شهر قزوین، به گونهای بود که بر رفتار علماء و روحانیون شهر، تأثیرگذار بود. در اینگونه محیطها، مسئولین شهری، بنا بر دستورات بالادستی، که یکی از آنها دربار شاهنشاهی بود، موظف به تماس با علمای درجه اول و ارتباط مستمر با آنان بودند و بدیهی بود که علماء نیز در این شرایط و در برخی از مواقع، در رفتار خود نسبت به رؤسای شهری، به محذوراتی دچار میشدند. همین شیوهی رفتار بود که رؤسای شهر و کشور را نیز در مقابل علماء و روحانیون در برخی از مواقع به انفعال وامیداشت؛ که واسطهگریهای ایشان برای آزادی زندانیهای سیاسی در دوران مبارزه را میتوان از این جنس ارزیابی کرد.
در جریان شور و هیجانی که در مسیر مبارزه با نظام شاهنشاهی وجود داشت، برخی تندرویها نیز صورت میگرفت که ناشی از شرایط موجود و فضای حاکم بر آن بود. در این مواقع، استنباطهای شخصی و عدم شناخت کافی، موجب میشد تا در تفکیک بین روحانی نماها و علمایی که دارای مشرب و مکتب مبارزاتی خاص بودند، تفاوتی صورت نگیرد و بر اثر همین بی دقتی و بی توجهی، برخی از علماء و روحانیون بزرگ نیز مورد اهانت قرار گیرند. این واقعه در شهر قزوین نیز اتفاق افتاد، که طی آن به آیتالله سیدابوتراب ابوترابی که در ایام کهولت سن بود، به بهانه شرکت در مجلسی که شهربانی برای ترحیم یکی از ترورشدگان سازمان مجاهدین خلق، به نام طاهری ترتیب داده بود، اهانت شدید صورت پذیرفت. چون کسانی که مبادرت به این عمل کرده بودند، جوانان پرشوری بودند که در آن زمان، در راه انقلاب اسلامی و حمایت از امام خمینی(ره) سر از پا نمیشناختند، از این رو، زمانی که ساواک با دستگیری آنان، قصد جدایی بین آنان و علمای شهر را داشت، علمای شهر به میدان آمدند و با نوشتنِ نامهای، به این مساله خاتمه دادند. نکتهی جالب اینکه نامهای که برای نجات این افراد نوشته شد، به امضایآیتالله سیدابوتراب و آیتالله سیدعباس ابوترابی نیز رسیده بود.
«احتراماً چون شنیده شد در چند روز اخیر دو نفر از مؤمنین به اسامی آقایان: کاظم شکوهی و مهدی یخچالی توقیف شده اند، با اینکه از نظر شناسائی نامبردگان مبادرت آنها به اعمالی که منجر به تعقیب و بازداشت آنها گردد، متعبّد به نظر میرسد، معهذا چنانچه بر اثر جهل و نادانی مرتکب گفتار نابجا و یا عملی خلاف شئون مرتکب شده باشند در آستانه شروع ماه مبارک رمضان که ماه عبادت و رحمت و مغفرت است خاصه که دو نفر مذکور معیل میباشند، متوقع هستیم اقدامی فرمایند که نامبردگان مورد عفو قرار گیرند. انشاءالله با هدایت آنان امیدواری کامل حاصل است که در آینده نظائر پیدا نکند. بی شک اظهار محبت به آنها در حقیقت حمایتی است که از خانواده آنها شده و آنها نیز بر اثر این اقدام متوجه خواهند بود که مراقبت و دقت بیشتری درآینده داشته باشند.
الاحقر حاج سیدعباس ابوترابی . الاحقر رحیم سامت . الاحقر محمود شریعت مهدوی . سیدابوتراب الحسینی . سیدجلیل زرآبادی»[22]
حضورآیتالله سیدعباس ابوترابی در قزوین که خود دارای دو فرزند انقلابی و مبارز بود، به همراهآیتالله شیخ هادی باریک بین، مسیر مبارزه را به سمت و سویِ همگانی شدنِ نهضت امام خمینی(ره) هدایت میکرد. ساواک که به شدت نسبت به این موضوع حساسیت داشت، در تلاش بود تا از طریق اختلاف افکنی بین ایشان و دیگر علمای قزوین، این حرکت را که دارای سرعت فزایندهای شده بود، با مشکل مواجه کند.[23]
این حرکت به میزانی تأثیرگذار بود که مسئولین شهری، علیرغم اینکه در دوران حیات آیتالله سید ابوتراب ابوترابی با علنی نمودنِ برخی ارتباطات خود با ایشان، سعی در موجه جلوه دادنِ حکومت و به تبعِ آن، بدنامی او داشتند؛ در حالی که وی را از «روحانیون موجه»[24] قزوین میدانستند، زمانی که ایشان از دنیا رفت، از اجرای وصیتنامهی ایشان که دفن در مقبرهی اجدادی در صحن حرم حضرت شاهزاده حسین(ع) بود، به بهانههای واهی، ممانعت به عمل آوردند، تا واعظ مجلس ترحیمِ ایشان، حجت الاسلام محمد شهاب، در اعتراض به این موضوع بگوید:
«طبق وصیت مرحومآیتاله ابوترابی بنا بود جنازه در مقبره اجدادی خودشان در صحن حیاط شاهزاده حسین دفن شود، ولی مسئولین امر به نام اینکه محل جزء آثار باستانی میباشد، از دفن جنازه یک عالم و مجتهد درجه اول شهر جلوگیری کردند. مقبره شخصی و اجدادی که آثار باستانی نیست، اگر هم باشد، استثناء اجازه دفن میدادند. مگر قم از آثار باستانی نیست که اجازه دفن میدهند. اگر منظور حفظ آثار باستانی و موقوفات است چرا سرای حاجی رضا و حاجی چروک و گمرک در وسط شهر خراب مانده و محل زباله است و توجهی نمیشود.»[25]
در فضایی که ادبیات مارکسیستی بر فعالیتهای مبارزاتی انقلابیون مسلمان سایه افکنده و بخشی از آنان را به سمت و سویِ انحراف سوق داده بود، یکی از اصلی ترین اقداماتِ آیتالله سید عباس ابوترابی، به کمک فرزندان مبارزِ خود، مقابله با این انحرافات عقیدتی بود. از اینرو با ایجاد تشکلی هیئت گونه، تحت عنوانِ «هیئت جان نثاران حسینی» و در پوششِ آموزش زبان عربی، به این مهم اقدام کرد. نمونهای از این حرکت، در گزارشی که توسط یکی از منابع ساواک قزوین که در جلسات این هیئت حضور داشته، به شرح زیر بیان شده است:
«در جلسه فوق بحث دیگری به میان نیامد؛ فقط محصلی که موضوع نفت را مطرح نمود، اظهار داشت که: هرچند امروز کمونیزم یک اسم میباشد، ولی تساوی در بین جوامع کمونیستی بیشتر مشاهده میشود؛ ولی کمونیست حقیقی همان اسلام است که در برنامه تعدیل ثروت اجتماع را در یک سطح عنوان میکند. ولی آقای محمد ابوترابی فرزند عباس گفت: کمونیزم بدبختی بشر را از اعتقادات مذهبی میداند و آنرا موجب رکود فکری قلمداد مینماید، ولی آنها باز هم نتوانستند تساوی را در اجتماع خود پیاده کنند و فاصله طبقاتی نیز در اجتماعات آنها زیاد به چشم میخورد و این مسلک با اسلام خیلی تفاوت دارد و اگر بخواهیم این دو را با هم مقایسه کنیم راه اشتباهی را طی میکنیم.»[26]
تشکیل این جلسه که در آن، پرداختنِ به مبانی اعتقادی و محکم نمودنِ آن و پیشگیری از انحراف در جریان مبارزه، یکی از اهداف اصلی بود، به گونهای در بین جوانان دانشجو و اهلِ مبارزه مطرح شد که در برخی از مواقع، افرادی از مناطق دیگر، برای به چالش کشیدنِ موضوعات مورد بحث، راهی قزوین میشدند:
«در بین جلسه، چند نفر جوان که عنوان شد در تهران و رشت دانشجو میباشند، به جلسه آمده و درباره اثبات وجود خداوند و منظور از آفرینش، با سرپرست جلسه به گفتگو پرداخته و بالاخره پس از نیم ساعت مذاکره، سیدعباس ابوترابی اثبات نمود که جهان بدون آفرینش نمیشود و چون امکان طولانی شدن جلسه وجود داشت، به حاضرین عنوان داشت که برای ادامه بحث بهتر است در هفتههای دیگر هم به این جلسات بیائید تا واقعاً این مسائل را که جوانان لازم است آنها را بدانند با هم به مذاکره بپردازیم.»[27]
ولی آنها که از توانائیِ بحث با عالمی حکیم، برخوردار نبودند و ادامهی بحث را به صلاح خود نمیدانستند، از ادامهی حضور در جلسه خودداری کردند:
«آقای ابوترابی صحبت خود را که درباره وجود خداوند بود دنبال نموده و عنوان داشت چون در این هفته دانشجویانی که در اعتقادات اشکال داشتند به جلسه نیامدهاند، از هفته دیگر درس همیشگی خود را که تدریس عربی میباشد، ادامه خواهیم داد.»[28]
محمدرضا پهلوی که دراین زمان، با ایجاد جوّ رعب و وحشت و خفقان، خود را بر تمامیِ اوضاع مسلط میدید، با طراحی سیستم تک حزبی، به نام «حزب رستاخیز ملت ایران» و اعلامِ رسمیِ آن، ضمن منحل کردنِ دیگر احزابِ فرمایشی مانند: حزب ایران نوین و حزب مردم، امیرعباس هویدا را به عنوان دبیرکل حزب جدید معرفی و در مراسمی که به همین منظور تشکیل شده بود، گفت:
«دوران دودوزه بازی کردنها به سر آمده و جای هر کسی که با قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب 6 بهمن مخالف است، در زندان است و یا خروج از کشور.»[29]
امام خمینی(ره)، 10 روز پس از این اقدام، در 21 اسفندماه سال 1353، در پیامی به مردم مسلمانایران، با صراحت به غیرقانونی بودنِ این حزب و حرام بودنِ عضویت در آن اشاره کرد:
«بسم الله الرحمن الرحیم . نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین است؛ و مخالفت با آن از روشن ترین موارد نهى از منکر است. و چون این نغمه تازه که به دستور کارشناسان یغماگر براى اغفال ملت از مسائل اساسى، از حلقوم شاه برخاسته تا کشور را بیش از پیش خفقان زده کند و راه را براى مسائلى که در نظر دارند باز نمایند، و قوه مقاومت را به کلى از ملت سلب نموده و نفس را در سینهها حبس سازند. لهذا لازم است- حَسَب وظیفه- تذکراتى بدهم؛ باشد که ملت اسلام تا فرصت از دست نرفته با مقاومت بیش از پیش و همه جانبه جلو این نقشههاى خطرناک را بگیرند.
قبلاً باید گفت شاه در این پیشنهاد غیر مشروع، به شکست فاحش طرح استعمارى- به اصطلاح- «انقلاب ششم بهمن» و برخوردار نبودن آن از پشتیبانى ملت اعتراف نموده است. کسى که بیش از ده سال است فریاد مىزند که ملت ایران موافق با این «انقلاب» است و اسم آن را «انقلاب شاه و ملت» گذاشته، امروز مردم را به صفهاى مختلف تقسیم کرده و مىخواهد با زور سرنیزه براى خود موافق درست کند. اگر این- به اصطلاح- «انقلاب» از شاه و ملت مىباشد، دیگر چه احتیاجى به حزب تحمیلى است؟!
درباره این حزب- به اصطلاح- «رستاخیز ملى ایران» باید گفت این عمل- با این شکل تحمیلى- مخالف قانون اساسى و موازین بین المللى است و در هیچ یک از کشورهاى عالم نظیر ندارد. ایران تنها کشورى است که حزبى به امر «ملوکانه» تأسیس کرده و ملت مجبور است وارد آن شود، و هر کس از این امر تخلف کند، سرنوشت او یا حبس و شکنجه و تبعید و یا از حقوق اجتماعى محروم شدن است. مردم محروم این کشور مجبورند موافقت خود را با نظام شاهنشاهى اعلام کنند؛ نظام پوسیدهاى که از نظر اسلام مردود و محکوم به فناست؛ نظامى که هر روز ضربه تازهاى بر پیکر اسلام وارد مىآورد، و اگر خداى نخواسته فرصت یابد اساس قرآن را برمىچیند؛ نظامى که هستى ملت را به باد فنا داده و تمام آزادیها را از او سلب کرده است؛ نظامى که طبقات جوان روشنفکر را در زندانها و تبعیدگاهها از هستى ساقط نموده و باز مىخواهد با این حزب بازى اجبارى، بر قربانیها و زندانیهاى خود بیفزاید.»[30]
در این شرایط دشوار، چگونگیِ برخورد با حزب رستاخیز و دستورِ محمدرضا پهلوی مبنی بر عضویتِ همگانی در آن، به یکی از دغدغههای اصلی علماء و روحانیون در شهر قزوین تبدیل شده بود، از این رو در نشستِ علمای هیئت علمیه،که در منزل آیتالله حاج نصرالله شهیدی تشکیل شد، با پیشنهاد آیتالله سیدعباس ابوترابی و آیتالله باریک بین، در صورت عدم مخالفت، تصمیم بر سکوت در قبالِ آن گرفته شد:
«هدف از این گردهمایی، تعیین تکلیف طبقه روحانیون قزوین در مقابل حزب رستاخیز ملتایران بود که آیا با این امر موافقت ویا مخالفت و یا سکوت نمایند؛ که چون سیدعباس ابوترابی و شیخهای باریک بین اظهار داشتند با توجه به فتاوی آقایان میلانی در مشهد و گلپایگانی در قم و همچنین اعلامیه مفصلی که [امام]خمینی[(ره)] در زمینه اقدامات دولت از جمله تشکیل حزب رستاخیز دادهاند و آن را اختناق آزادی و مرگ مشروطه اعلام داشته اند، عضویت و شرکت در فعالیت این حزب، تحریم شده، لذا بهتر آن است که اگر هیئت علمیه قزوین به[با] آن مخالفت نمیکنند، حداقل مهر سکوت بر لب بزند که پیشنهاد دو نفر مذکور مورد تایید بقیه حاضرین در مجلس قرار گرفت.»[31]
به دلیلِ همین پیشنهاد بود که فردی که گزارشِ مذاکرات این جلسه را به ساواک منتقل کرده بود، در ذیل گزارش خود نوشت:
«شیخ هادی باریک بین و سید عباس ابوترابی بیش از همه معتقد به خمینی میباشند.»
بر همین اساس، نعمت الله نصیری، که در این زمان ریاست ساواک را بر عهده داشت، در پاسخ به وزارت دربار، که یکی از وظایفِ بخشِ امور اجتماعی آن، رصد کردن علمای صاحب نام شهرهای مختلف بود، نوشت:
«حضرت حجت الاسلام آقای حاج سیدعباس ابوترابی ساکن قزوین، در محافل مذهبی از علمای طراز اول شناخته میشود، ولیکن از لحاظ ملی و سیاسی فرد مورد اعتمادی نیست.»[32]
فراگیری و گسترش انقلاب اسلامی
رحلت ناگهانی و مشکوکِ آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی(ره) که از سویِ امام(ره) از «الطاف خفیه خدای تبارک و تعالی»[33] معرفی شد، موجب ایجاد شور و هیجان و احساساتی مثال زدنی در حوزههای علمیه و مردم مسلمان سراسر کشور گردید، که با برپائی مراسم ترحیم و بزرگداشتهای با شکوه همراه بود.
این واقعه در شهر قزوین، دارای برنامه ریزی دقیقی بود که با توجه به تصمیم گیری حجتالاسلام سیدمحمدحسن ابوترابی، به صورت دیگری درآمد. برای برگزاری مراسم ترحیم، نیاز به کسب اجازه از شهربانی بود که این مهم به عهدهی حجت الاسلام سیدعلی اصغر علوی ( برادرِ همسرِ آیتالله سید عباس ابوترابی ) گذاشته شد. وی با اصرار موفق به اخذ اجازه گردید و برای سخنرانی نیز یکی از روحانیون شهر، مورد توافق قرار گرفت و مسجد «آقا سیدعلی» در مرکز شهر برای برپایی این مراسم انتخاب شد. در این موقع، حجت الاسلام محمدحسن ابوترابی که در عنفوان جوانی بود، برای منبر رفتن در این مجلس به استخاره متوسل شد که پاسخ آن مثبت بود. در موعد مقرر، مسجد پر از جمعیت بود و تمامی رجال دولتی شهر نیز در سایهی جوّ پلیسی حاکم بر خیابانهای اطراف، به مسجد آمده بودند. مقدمات مراسم که سپری شد، ناگهان یکی از وعاظ مشهور قزوینی که در تهران سکونت داشت و مورد قبول سردمداران حکومت بود و در دربار هم سابقه سخنرانی داشت، وارد مسجد شد و در پایِ منبر نشست. در حالی که توافق شده بود تا در این مجلس، روحانی دیگری به نام آقای آئینی سخنرانی کند، این حرکت نشانگر برنامهریزی دقیق نیروهای امنیتی برای کنترل مجلس بود و معلوم شد که ساواک، سخنران مورد نظر را از سخنرانی در این مجلس، منع کرده است. در این شرایط، سید محمد حسن ابوترابی به سراغ حجتالاسلام شهاب، که جلوی درایستاده بود، رفت و از او برای منبر رفتن سئوال کرد که آقای شهاب نیز با اشاره به آقای حاج سیدجوادی، وی را برای سخنرانی پیشکسوت دانست. در این موقع، حجتالاسلام سیدمحمدحسن ابوترابی خود را به نزدیکی منبر رساند و به محض آنکه قرائت سورهی مبارکهی الرّحمن به پایان رسید، از پلههای منبر بالا رفت و با گفتنِ بسماللهالرحمنالرحیم، سخنرانی خود را آغاز کرد. این حرکت، نیروهای امنیتی شهر را در عملی انجام شده قرار داد و این درحالی بود که مقدمات برگزاری این مراسم و تهیهی اعلامیههای برپائی آن نیز توسط ایشان و با راهنمائی آیتالله سید عبدالمجید ایروانی(ره)، که از اساتید ایشان بود، تهیه و تکثیر شده بود.[34] گزارش ابتدایی ساواک از برپایی این مجلس، به شرح زیر تنظیم شده است:
«در تاریخ 7 / 8 / 36 مجلس ترحیمی به مناسبت فوت نامبرده بالا از طرف حوزه علمیه قزوین در مسجد سیدعلی منعقد بود که در آن اکثر مبلغین، امام جماعتها و طلاب حضور داشته و دژبانها و پاسبانها حتی رئیس اطلاعات شهربانی مراقب اوضاع بودند. در این مجلس سیدمحمد حسن ابوترابی فرزند سیدعباس برای سخنرانی به منبر رفت و مطالبی که خلاصه آن به شرح زیر است بیان نمود. مرحوم سید مصطفی خمینی از نظر علم و زهد و تقوی و حسن اخلاق در بین علماء شاخص بود و گذشته از وزنه علمی، ایشان یگانه همدم و مونس غمخوار والد ماجدشان بودند و در تمام مراحل زندگی از وی پرستاری نمودند و اگر پرستاری ایشان نبود پدر گرامیشان به هنگام اقامت در ترکیه از دست رفته بودند.»[35]
ولی در گزارشی که 9 روز بعد از برگزاری این مراسم تنظیم گردید، ماجرا به شرح زیر تبیین شد:
«امام جمعه ضمن تماس تلفنی با شیخ عبدالرحیم سامت، عضو هیئت علمیه، به او تکلیف میکند حالا که در قم و مشهد و سایر شهرستانها مجالس ترحیم برای فوت این شخص میگذارند، لازم است در قزوین نیز از طرف هیئت علمیه مجلس ختمی تشکیل شود. نامبرده مراتب را با میرزا نصرالله شهیدی، رئیس هیئت علمیه، در میان میگذارد و پس از مشورت و پرسش از شهربانی قزوین، با برگزاری مجلس ختم موافقت و قرار میشود شهاب واعظ قزوین به منبر برود، لیکن روز بعد سامت تلفنی با میرزا نصرالله شهیدی تماس گرفته و میگوید چون عدهای از جوانان مذهبی شهر، اظهار میدارند اگر شهاب به منبر برود گذشته از اینکه اهالی و بازاریان شرکت نخواهند کرد، ما مانع شرکت جوانان مذهبی در این مجلس خواهیم شد، بنابراین تصمیم بر این است که منبری دیگری جهت این مجلس انتخاب شود که میرزا نصرالله شهیدی از این موضوع ناراحت شده و میگوید هیئت علمیه که نباید اختیار خود را به دست تعدادی جوانان ناپخته و غیرمسئول بدهد؛ ولی براثر پافشاری سامت، قرار میشود سیدحسین حسینی معروف به آئینی به منبر برود. در روز تشکیل مجلس ترحیم در حالی که مأموران شهربانی و برخی دیگر از مسئولین امر مراقب اوضاع بودند و حاضران در جلسه منتظر ورود و سخنرانی آئینی بودند، ناگهان بدون مقدمه، سید محمد حسن ابوترابی فرزند سیدعباس ابوترابی (عضو هیئت علمیه قزوین) به منبر میرود و پس از بیان مطالبی پیرامون حیات و ممات، از [امام]خمینی[(ره)] به عنوان مرجع عالیقدر شیعه که مورد تأیید کلیه مسلمین میباشد یاد میکند و با ذکر چند صلوات برای وی، به اظهارات خود خاتمه میدهد. رفتن این شخص به منبر موجب ترس و وحشت اعضاءهیئت علمیه و اعتراض حاج میرزا نصرالله شهیدی گردیده و سیدعباس ابوترابی را ملامت میکند که چرا فرزندش بدون اجازه و تصویب هیئت علمیه به منبر رفته است، که مشارالیه اظهار میدارد من هم از این تصمیم او اطلاعی نداشتهام.»[36]
و این، آغاز حرکت همگانی شدنِ انقلاب اسلامی بود که رژیم شاهنشاهی را به واکنشی شتابزده واداشت. در 17دی ماه سال 1356، مقالهای با امضای مجعول احمد رشیدی مطلق، تحت عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روزنامهی اطلاعات به چاپ رسید که در آن، نسبت به امام خمینی(ره) اهانتهایی صورت گرفته بود. این اهانت، در شهر قم، با اعتراضی تند روبرو شد. رژیم شاهنشاهی که خود را در اوج قدرت میدید، سرکوب اعتراضات را در دستور کار قرار داد که در پیِ آن، تظاهرات مردم مسلمان در روز 19 دی ماه در قم به خاک و خون کشیده شد.
اولین حرکت اعتراضی در قزوین، که متعاقب این واقعه صورت گرفت، تعطیلی نماز جماعت در برخی از مساجد، از جمله مسجدی که آیتالله سید عباس ابوترابی در آن اقامه جماعت داشت، بود.[37] و پس از آن، ارسال تلگراف تسلیت به محضر مراجع معظم تقلید صورت گرفت.[38] پس از گذشت چند روز، برخی از مساجدی که نماز جماعت را در اعتراض به کشتار مردم قم تعطیل کرده بودند، نمازهای جماعت را آغاز کردند، ولی شهربانی قزوین گزارش داد:
«برابر گزارش قسمت مربوطه از روز گذشته (28 / 10 / 2536[1356]) آقایهادی باریکبین (پیشنماز مسجد شیخ الاسلام) و سیدعباس ابوترابی (پیشنماز مسجد جامع) از شرکت در مساجد و اجرای نماز جماعت مجدداً خودداری نمودهاند.»[39]
خونی که بر سنگفرش خیابانهای شهر قم ریخته شد، به زودی دامنگیر رژیم شاهنشاهی پهلوی شد. پس از سپری شدنِ یک اربعین از این واقعه، مردم غیور آذربایجان، با هدفِ بزرگداشت شهدای مظلوم قم، مجلس با شکوهی ترتیب دادند تا ضمن محکوم نمودنِ این جنایت، فریادِ پیروی از راه شهداء تا سرنگونی رژیم پهلوی و برپائی حکومت اسلامی سر دهند و این اولین اربعینی بود که در شهر تبریز به خون نشست و سلسله اربعینهای دیگر شهرها را به ارمغان آورد. گزارشِ برپاییِ اربعین شهدایِ تبریز در قزوین، که آیتالله سیدعباس ابوترابی در برپائیِ آن نقش اساسی داشت و متعاقبِ آن، اولین تظاهرات عمومی قزوین شکل گرفت، به شکل زیر تنظیم شده است:
«از صبح روز گذشته 9 / 1 / 37[1357] از جانب سیدحسن موسوی شالی و آسیدعباس ابوترابی که از روحانیون متنفذ این شهر و عضو هیئت علمیه قزوین بوده و در آن اداره کل سابقه دارد اعلام شد که از صبح فردا (10 / 1 / 37) در مسجد شاه با رعایت کامل آرامش اجتماع نموده و در مجلس ترحیم مربوط به منظور ابراز همدردی شرکت نمایند که به همین نحو نیز عمل شد و از بامداد روز جاری مردم متدرجاً به مسجد مذکور وارد و اجتماعی با شرکت حدود دو هزار نفر تشکیل و آسیدعباس ابوترابی به منبررفته و ضمن سخنرانی در ارتباط با وقایع اخیر، از مردم خواست که نظم و آرامش را حفظ نموده و بدون سر و صدا به منازل خود بازگردند؛ لیکن به محض پایان یافتن مجلس، گروهی از جوانان مذهبی پیشاپیش جمعیت از مسجد خارج و ضمن دادن شعار زنده باد خمینی، چند جام از شیشههای 3 بانک صادرات، ایرانشهر و بازرگانی واقع در بازار را شکسته و پس از توزیع تعدادی اعلامیه در همین زمینه متفرق گردیدند.»[40]
و دو هفته بعد، گزارش بخشی از اظهاراتِ ایشان، برای اداره کل سوم ساواک ارسال شد:
«در این جلسه، حاج سیدعباس ابوترابی به منبر رفت. پس از مقدمه چینی، وارد وقایع اخیر شد که دولت بایستی به خواستههای ملت توجه نماید، مخصوصاً که ما مسلمان و شیعه جعفری هستیم. علتها را باید جستجو کرد و مسبّبین را شناخت، نه اینکه هرکس حرف حقی زد او را جلوی گلوله قرار داد و یا جواب او را با مشت داد؛ نه، این کارها سبب میشود که مردم جانشان به لب بیاید و از همه چیز خود، حتی جانش بگذرد و هیچ چیز را ملاحظه نکند. خوردن و خوابیدن و به فکر مردم نبودن و گوش به فریادها ندادن، نتیجهای از این بهتر به بار نمیآورد.»[41]
این گزارشها که توسط ساواک قزوین به قصد تصمیم سازی به اداره کل سوم ارسال میشد، در هر نوبت، رنگ و بوئی دیگری میگرفت، کما اینکه 4 روز بعد نیز درباره محتوای سخنان آیتالله سید عباس ابوترابی نوشته شد:
«سپس آسید عباس ابوترابی به منبر رفت و اظهار داشت: با اینکه من آمادگی قبلی نداشتم و قرار نبود به منبر بروم، ولی در این جا به قرآن مراجعه کردم، خوب آمد؛ این است که به منبر رفتهام. نامبرده سپس مطالبی در خصوص مقام روحانیت در جامعه صحبت کرد و از وقایع قم و تبریز یاد کرد و اضافه نمود: در حال حاضر [امام]خمینی[(ره)] در بین مراجع تقلید به زهد و تقوا معروف و دارای شجاعت و شهامت بی نظیری است و به حق مرجع عالیقدر تقلید شیعیان جهان میباشد و حالا به چه علت روزنامه اطلاعات که در سابق نامبرده را یگانه مرجع مسلّم شیعیان میدانسته، پس از مدتی با انتشار مطالب واهی از ایشان انتقاد و به جامعه روحانیت توهین و هتاکی نموده، معلوم نیست و این خود سبب ایجاد وقایع قم و تبریز و سایر شهرها شده و مردم مسلمان قیام و شدیداً به بانیان این اراجیف اعتراض نمودهاند؛ ولی متاسفانه، دولت، عوض اینکه نویسندگان این گونه مطالب را تنبیه کند، دستور مقابله با مردم مسلمان را داده و باعث از بین رفتن تعداد کثیری از مردم شده است.»[42]
آیتالله سیدعباس ابوترابی به دلیل وجاهت و جایگاه علمی در بین علماء و حوزههای علمیه در این هنگام که شعلههای انقلاب اسلامی در حالِ فروزان شدن و دشمنان در پیِ اختلاف افکنی بودند، برای پیشگیری از این مساله، در اردیبهشت ماه سال 1357 راهی قم شد و با آیات: نجفی مرعشی، گلپایگانی و شریعتمداری دیدار و با توجه دادنِ ایشان به شرایط و موقعیت موجود، در خصوصِ ضرورت اتحاد و اتفاق با آنها گفتگو کرد.
در این زمان شهر قزوین به یکی از کانونهای انقلاب اسلامی تبدیل شده بود و حضور خاندان ابوترابی در ایجاد این حرکت، انکار ناشدنی بود، از این رو شهربانی قزوین در گزارشی پیرامونِ این نقش، نوشت:
«اخیراً یاد شده بالا، تحریکات و تبلیغات مضره وسیعی در سطح شهر معمول و اغلب با همکاری دو فرزندش به نام محمد[حسن] و [علی]اکبر ابوترابی (که در شهرستان قم طلبه و ساکن هستند) مبادرت به ایجاد محیطی متشنج به منظور برهم زدن نظم عمومی شهر را نمودهاند؛ به طوری که اخیراً در تاریخ 18 / 2 / 2537[1357] با دعوت نامبرده و به راهنمائی دو فرزندش، طلبهای که گفته شده به نام غفاری معروف بوده، از قم به قزوین هدایت و در مراسمی که به مناسبت چهلمین روز واقعه یزد و جهرم در مسجد شاه تشکیل گردیده، شرکت و مطالب تحریکآمیز و برخلاف مصالح مملکت عنوان و بعد از خاتمه مجلس گوینده مورد نظر را با صحنهسازی قبلی از محل متواری نمودهاند. ضمناً شخص مورد نظر (سیدعباس ابوترابی) شخصاً در تاریخ 22 / 2 / 2537 بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد جامع مطالبی تحریکآمیز و برخلاف مصالح مملکتی در بالای منبر عنوان و ضمن تشریح واقعه اخیر قم (ورود مأمورین به منزل یکی از روحانیون و درگیری منجر به فوت یکی از معممین) و دادن شعارهائی برله خمینی محیطی متشنج ایجاد که در نتیجه آن، شرکت کنندگان بعد از خاتمه مراسم و خروج از مسجد تظاهراتی در خیابان انجام و مبادرت به شکستن چند جام از شیشههای سه بانک را در مسیر حرکت خود نمودهاند که این اعمال و رفتار نامعقول موجب نارضائی شدید اهالی گردیده است.»[43]
در کنار این گزارشها، کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی قزوین در روز 24 / 2 / 1357 برای تصمیمگیری پیرامون چگونگی برخورد با ایشان، تشکیل جلسه داد. در این جلسه، پس از بحث و تبادل نظر، معلوم شد که با توجه به برخورداری ایشان از احترام خاص در بین مردم، برخورد قهرآمیز با وی امکان پذیر نیست، از این رو تصمیم گرفته شد تا توسط رؤسای ساواک و شهربانی نسبت به عواقب این رفتار سیاسی به ایشان تذکر داده شود.[44]
این مساله موجب شد تا آیتالله ابوترابی، برای چند روزی راهی قم و تهران شود،[45] ولی این مسافرت خیلی طولانی نشد و ایشان، پس از بازگشت به قزوین، در تاریخ 25 خرداد ماه 1357 در مسجد جامع به منبر رفت و گفت:
«از من خواسته اند به مناسبت حوادث اخیر حرفی نزنم، ولی خون من که رنگین تر از دیگران نیست، من حرفم را میزنم، هرکاری میخواهند بکنند و روز یکشنبه 28 / 3 / 37 [1357] نیز مغازهها را میبندیم.»[46]
و فردای آن روز نیز، در حالی که مسلمانی مردم را به رخِ آنها میکشید، دوباره بر تعطیل بازار و بستن مغازهها تأکید کرد، وی گفت:
«اگر مسلمان هستید و به قوانین اسلامی پای بند می باشید، فردا که مصادف با چهلمین روز درگذشت شهدای قم می باشد، به منظور بزرگداشت این روز و یاد بود از شهدای قم از بازکردن مغازههای خود خوداری نمائید.»[47]
در این موقع، بسیاری از جوانان مسلمان و انقلابی شهر قزوین، مسجد شاه را که محل اقامهی جماعت و سخنرانیآیتالله ابوترابی بود، به عنوان پایگاه مبارزاتی خود برگزیده بودند:
«ساعت 1500 روز جاری تعدادی در حدود 500 نفر که عموماً جوانانی در حدود 17 الی 18 ساله بودهاند، پس از اتمام نماز جماعت، هنگام خروج از مسجد شاه، تظاهراتی انجام و ضمن دادن شعار، مبادرت به شکستن چند جام از شیشههای بانک و سینما و فروشگاه تعاونی[نمودند] که با توجه به آمادگی قبلی این شهربانی نسبت به متفرق نمودن آنان با چند تیر هوائی اقدام گردید.»[48]
نیروهای امنیتی و انتظامی شهر، برای برخورد با آیتالله سید عباس ابوترابی که در این موقع، پیرمردی 63 ساله، با شورِ جوانی بود، مستأصل به نظر میرسیدند. آنها به خوبی میدانستند که دستگیری ایشان در این شرایط، نه تنها حرکتهای انقلابی مردم را با سستی و فتور روبرو نمینماید که موجب تحریک احساسات بی شمار خواهد شد، از این رو باز هم در جلسهی کمیسیون امنیت اجتماعی، تصمیم گرفتند تا مجدداً از طرف رؤسای شهربانی و ساواک مورد تذکر قرار گیرد،[49] ولی مرکز نشینان که از این شرایط آگاهی نداشتند، دستور دستگیری وی را صادر کردند:
«دستور فرمائید نسبت به دستگیری سیدعباس ابوترابی و اعزام وی به کمیته مشترک ضد خرابکاری که دستور اعزام وی از مرکز برابر بند 2 ماده 31 قانون دادرسی ارتش به این سازمان ابلاغ شده اقدام و نتیجه را اعلام دارند.»[50]
آیتالله ابوترابی در صبح روز 23 مرداد ماه، که مطابق با روز نهم ماه مبارک رمضان بود، با زبان روزه دستگیر و بدون وقفه به کمیته مشترک به اصطلاح ضدخرابکاری در تهران منتقل شد.[51] و در همان لحظات اول، همراه با توهین و تحقیر، لباس زندان بر تن ایشان پوشانده شد. کیسهی شمارهی 907 که تمام دارایی او را در خود جای داد، شامل موارد زیر بود:
«وجه نقد یکهزار و هفتصد و پنجاه تومان تمام . انگشتر 2 عدد . خودنویس یک عدد . تسبیح یک عدد . ساعت بغلی اُِمگا یک عدد . عبا یک عدد . قبا یک عدد . کفش و جوراب یک جفت»[52]
هنوز خبر این دستگیری به درستی پخش نشده بود که درستیِ تحلیل نیروهای امنیتی محلی، در عکس العمل مردم نسبت به این اقدام، آشکار گردید:
«به دنبال انتشار خبر دستگیری سیدعباس ابوترابی در شهر قزوین، حدود ساعت 1300 بازاریان تدریجاً دکاکین خود را تعطیل و جهت کسب دستور به روحانیون شهر قزوین مراجعه کرده و متعاقباً چند نفر از روحانیون به اینجانب مراجعه و تقاضای تجدید نظر در وضع مشارالیه را نمودند که به آنها جواب داده شد، چنانچه مردم را به آرامش دعوت نموده و از بینظمی و بلوا ممانعت به عمل آورند، خواستههای قانونی آنان را به عرض مقامات عالیه می رسانم تا در صورت امکان اقدام مقتضی به عمل آید. در حال حاضر دکاکین بازار به جز قسمت تره بار، کاملاً تعطیل و عدهای در حدود پانصد نفر در مسجد شاه آرام و بدون سرو صدا نشسته و منتظرند تا روحانیون، منجمله سیدعلی اصغر علوی شوهر خواهر سیدعباس ابوترابی نتیجه ملاقات خود با مقامات مسئول منطقه را به اطلاع آنها برساند. ضمناً فرماندار محل به این روحانیون یادآوری نموده که بدون هیچگونه تظاهر، تنها چند نفر از نمایندگان شما تقاضاهای مشروع خودتان را عنوان تا در کمیسیون متشکله از مقامات مسئول انتظامی در مورد آنان اتخاذ تصمیم به عمل آید. شهر فعلاً وضع تشنج آرامی دارد و به منظور برقراری نظم داخل شهر بنا به تقاضای شهربانی محل، کمکهای لازم از طرف پادگان محل شده است.»[53]
وضعیت شهر به گونهای بود که جلسه مسئولین شهری، برای بررسی اوضاع که از ساعت 11 شب آغاز شده بود، به مدت چهار ساعت و نیم به طول انجامید و در ساعت 3:30 دقیقه بامداد خاتمه یافت و نتیجهی آن به شرح زیر گزارش شد:
«در ساعت 2300 شب گذشته جلسه شورای هماهنگی در شهربانی تشکیل و نمایندگان روحانیون از جمله حاج میرزاعبدالله شهیدی امام جمعه و نمایندگان بازار از سوی افراد متحصن در مسجد تقاضا داشتند که سیدعباس ابوترابی فوراً آزاد شود و در غیر این صورت به تحصن خود ادامه خواهند داد. ضمناً متن تلگرافی به عنوان جناب آقای نخست وزیر در این خصوص تهیه نموده و قصد داشتند مخابره نمایند. تذکرات لازم از طرف مسئولین امر در منطقه به آنها داده و توجیه شدند و به آنها توجه داده شد از هرگونه عمل و اقدام بیرویه خودداری نمایند و به آنها وعده داده شد چنانچه افراد از تحصن خارج و نظم و آرامش در شهر برقرار شود خواستههای آنان مورد بررسی قرار خواهدگرفت. این جلسه در ساعت 0330 بامداد روز جاری خاتمه یافت و متعاقب آن نمایندگان مورد بحث به مسجد رفته و چگونگی را مطرح و تقاضای ترک تحصن را مینمایند که افراد متحصن حاضر به قبول نظریات نمایندگان خود نمیشوند. علیهذا تحصن این افراد ادامه داشته و مراقبت به منظور جلوگیری از ورود افراد جدید به مسجد و افزایش متحصنین و همچنین ممانعت از خروج دسته جمعی آنان از مسجد کماکان ادامه داشته و نتایج حاصله مستمراً و به موقع به استحضار خواهد رسید. ضمناً در حال حاضر دکاکین بیشتر قسمتهای بازار و تعداد قابل ملاحظهای از مغازههای خیابانها بسته میباشند.»[54]
با گذشت 5 روز از دستگیری آیتالله ابوترابی و عملی نشدنِ وعدهها، مردمی که از این توهین آشکار به خشم آمده و برای آزادی ایشان در مسجد متحصن شده بودند، تصمیم به حضور در خیابانهای شهر گرفتند:
«افراد ناآرام شهر قزوین بویژه آن عده که در روزهای 23 و 24 / 5 / 37 در مسجد شاه متحصن شده بودند، قصد دارند چنانچه تا تاریخ 30 / 5 / 37 سیدعباس ابوترابی از زندان آزاد نشود تظاهرات و خرابکاریهای دامنه داری در شهر قزوین برپا نمایند.»[55]
پس از این تصمیم، اولین واکنشِ انفعالی نیروهای امنیتی از تهران به شرح زیر خودنمائی کرد:
«به منزل حاح سیدعباس ابوترابی واقع در خیابان سپه[مراجعه] و به خانوادهاش ابلاغ شود: برای ملاقات با حاجی به شهربانی کشور (تهران) مراجعه و با شماره 2478 شهربانی تماس بگیرند تا ترتیب ملاقات آنان داده شود.»[56]
پیش از این دستگیری، با دو تن دیگر از علمای شهر: آیتالله شیخ هادی باریک بین و حجتالاسلام سید نورالدین اشکوری، نیز برخورد امنیتی صورت گرفته و آنان را به تبعید فرستاده بودند، ولی این دستگیری، به گونهای بود که نه تنها تمامیِ شهر را به واکنش واداشت؛ که ایجاد همبستگی و همدلی را نیز به دنبال داشت. اعلامیهی علمای قزوین، نشانگر این واقعیت است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
بار دیگر مردم قزوین در سوک عزیران از دست رفته و زندانیان عدالت خواه و تبعیدیان حق گوی شهر خویش و سایر شهرهای ایران چون مشهد مقدس، اصفهان، شیراز، آبادان و... به عزا مینشینند.
دستگاه ستمگر به دنبال تبعید دو تن از علماء مجاهد شهر قزوین جناب آقای حجتالاسلاموالمسلمین حاج شیخهادی باریک بین و جناب آقای حجت الاسلام و المسلمین حاج سیدنورالدین اشکوری، جنابآیتالله حاج سیدعباس ابوترابی را در روز دوشنبه 22 / 5 / 57 . نهم رمضان به خاطر حق گوئیهایش و اعتنا نکردن به فشارهای ساواک توقیف نمود و اکنون در وضع نامعلومی به سر میبرد. به دنبال دستگیری ایشان موج اعتراض و تحریک احساسات مردم از هر سوی شهر مشاهده شده تا اینکه عده زیادی از مردم به صورت متفرقه برای کسب تکلیف به[سوی]خانه علماء به حرکت درآمدند و سرانجام گروههای مختلف در خانه حضرت مستطاب حجت الاسلام والمسلمین امام جمعه شهیدی گرد آمده و از آنجا تحت رهبری روحانیت، در مسجدالنبی برای گرفتن تصمیم نهائی تحصن جستند. از آنجا که روحانیت خواستار نظم و مخالف آشوب و بلوا است و برای جلوگیری از خون ریزی نخواست به صورت قهرآمیز خواسته مردم را که آزادی آقای آیتالله سید عباس ابوترابی و اعلام خواستههای مشروعه دیگر بود به انجام برساند، لذا از طریق مذاکره با دستگاههای مربوطه تماس گرفته شده، متأسفانه مسئولین امر (که به خیال خود با آن همه دستگاههای عریض و طویل و توپ و تانک و اسلحهیک روحانی بی سلاح را دستگیر کرده و فتح بزرگی نموده است.) با قهر و خشونت و تهدید به صورت منفی به نمایندگان مردم و روحانیت پاسخ گفتند.
به همین مناسبت هیئت علمیه از طرف خود و عموم مردم شهر برای محکوم کردن اعمال شنیع و غیرانسانی دستگاه حاکمه به صدور این اعلامیه و برای همدردی با سایر طبقات مردم مبادرت ورزیده باشد که در سایه اتحاد و احساس مسئولیت اندکی از دِینِ خویش را نسبت به اسلام و مسلمین ادا کرده باشد.
در خاتمه از همه طبقات مردم شریف قزوین درخواست میشود تا به اهتزاز درآمدن پرچم اسلام و برقراری حکومت اسلامی و اجرای احکام، همدوش سایر برادران عزیز تحت رهبری روحانیت به مبارزات صحیح و منطقی خود ادامه داده و از پای ننشینند و این راه عظیم و پرشکوه را با صبر و شکیبایی و با کوشش خستگی ناپذیر به انجام رسانند. «ان تنصروااللهینصرکم ویثبّت اقدامکم»
الاحقر عبدالله شهیدی امام جمعه . شالی موسوی . سیدعلی اکبر تقوی . الاحقر محمود مهدوی . جوادالموسوی العلوی . هادی سلیمانی . سیدجلیل زرآبادی . سیدعلی اصغرالعلوی . الاحقر رحیم سامت . الاحقر محمد مظفری»[57]
در همین موقع بود که گزارشی شتاب زده از سویِ فرماندار نظامی قزوین به ساواک رسید. گزارشی که حاکی از وحشت نیروهای امنیتی از حضور مردم مسلمان در خیابانها بود:
«در ساعت 2130 تیمسار معتمدی تلفن فرمودند که عدهای در مسجد کفن پوشیدهاند.»
وحشت از عکس العملهای علماء و روحانیون و مردم مسلمان قزوین، موجب شد تا سپهبد ناصر مقدم که در این زمان به جای نعمت الله نصیری، رئیس ساواک شده بود، در نامهای به دادستانی نظامی بنویسد:
«با بررسیهای به عمل آمده چنین تشخیص داده شده که بیم تبانی از ناحیه مشارالیه مرتفع گردیده»[58]
تا شعبه بازپرسی دادستانی نظامی نیز، در همان روز، قرارِ بازداشت ایشان را به قرارِ التزام عدم خروج از حوزه قضائی تهران تبدیل و موجبات آزادی وی را فراهم نماید.[59]
معنا و مفهوم این حکم، ممانعت از حضورآیتالله ابوترابی در شهر قزوین بود. ایشان پس از آزادی از زندان، به منزل شهید حجت الاسلام حاج شیخ محمد مقدسیان که از وعاظ تهران بود رفت و از آنجا با قزوین تماس گرفت تا به همراه خانواده به زیارت حرم حضرت ثامن الحجج (علیه آلاف التحیه والثناء) مشرف شود. در این تماس تلفنی بود که از ممانعت نیروهای امنیتی و ایجاد محدودیت برای حضور در قزوین و سکونت احتمالی در قم سخن گفت.[60] ولی در این موقع و موقعیت، نه رژیم شاهنشاهی پهلوی و نه ساواک و نه دیگر دستگاههای نظامی و انتظامی، در شرایطی نبودند تا بتوانند نسبت به علماء و روحانیون و مبارزین و دیگر اقشار مردم چنین برخوردی داشته باشند. آیتالله ابوترابی نسبت به این مسئله آگاهی کامل داشت و از چنان روحیهی بلندی برخوردار بود که در دوران دستگیری هم، با سر دادنِ نوای پیروزی، روحیه بخش زندانیان دیگر بود.[61] ایشان پس از آزادی از زندان، به رغم تهدیداتی که در خصوص عدم بازگشت وی به قزوین انجام شد، دوباره به قزوین بازگشت و مبارزات را از سر گرفت.
در این زمان، بیت و حسینیه ابوترابی در قزوین به یکی از پایگاههای اصلی مبارزه بدل شده بود؛ از اینرو یکی از اقداماتی که برای درهم کوبیدن این کانون مبارزه صورت گرفت، حملهی نظامی و ویران نمودنِ آن بود. حجت الاسلام سید محمد حسن ابوترابی دربارهی این حادثه میگوید:
«مهمترین حادثه قزوین در دوران انقلاب، حمله ارتش به خانه ما بود. ارتشیها با تانک چیفتن به شهر حمله کردند و به دو سه خانه حمله کردند کهیکی خانهی ما بود... کسی جزیک پسر کوچک در خانه نبود که به وسیلهی نردبان فرار میکند و در خرابهای که در کنار آن بود، پنهان میشود. خانه را به آتش کشیدند. اموال را هم بردند. ایشان فقط نگران کتابخانه و دست نویسها بودند. از معجزهی الهی با اینکه باید کتابها زودتر آتش بگیرد، کتابها نسوخت. خبر را که شنید سجدهی شکر به جا آوردند. امام خمینی(ره) برای دلجوئی، یک هیئتی به قزوین فرستادند، خانه را دیدند و فرمودند که این خانه باید دوباره ساخته شود و برای باسازی آن مساعدت فرمودند.»[62]
به دلیل همین جایگاه و پایگاه است که اطلاعات و ضداطلاعات وابسته به لشگر 16 زرهی قزوین گزارش میدهد:
«هر تعداد معممی که از قم و یا تهران به منظور تحریک مردم برعلیه رژیم و دولت به قزوین مسافرت مینمایند، در منزل سیدابوترابی شغل واعظ، اسکان و متن سخنرانی خود را با نظر این شخص طرح و سپس در مساجد و مکانهای عمومی اجراء مینمایند.»[63]
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
یکی از اصلیترین ارکان جمهوری اسلامی، برپایی مجلس شورای اسلامی بود. مجلسی که در رأس امور بود و دشمنان برای تصدی کرسیهای آن، دست در کار فتنهگری بودند. در چنین شرایطی، آیتالله سید عباس ابوترابی برای ورود به مجلس، اعلام آمادگی نمود؛ که این اعلام آمادگی، مورد استقبال مردم متدین و قدرشناس قزوین نیز قرار گرفت و ایشان به عنوان یکی از نمایندگان شهر قزوین و توابع راهی مجلس شد.
در بیستم خرداد ماه سال 1359، پروندهی انتخاباتی ایشان در شعبه 8 مورد بررسی قرار گرفت و با اکثریت آراء به تصویب رسید و در همان روز نیز، اعتبارنامهی ایشان با تکبیر نمایندگان، مورد قبول واقع شد.
ایشان در دوران حضور در مجلس شورای اسلامی هم، در کنار فعالیتهایی که برای برپایی و قوام پرچم جمهوری اسلامی صورت میداد، رفع محرومیتهای منطقه را نیز مدّ نظر داشت و برای آن تلاش میکرد. ایشان شخصیتی فقیه بود و آشنا و عامل به مبانی اخلاقی و دینی. سخنرانی کوتاه او در جلسه هفدهم آذر سال 1359، که در راستای استقلال قزوین و رفع مشکلات آن صورت گرفت، حکایت از این خصوصیت دارد:
«چون وقت گذشته است، چیزى نوشتهام و به نظر محترمِ مقامِ محترمِ ریاست مجلس رساندهام، از لحاظ اوضاع قزوین خودمان، یکى آنکه راستى نبایستى قزوین تابع استان زنجان باشد، از همهی جهات، که وقت استدلالش نیست، مخصوصاً از لحاظ مشکلاتى که در شهر قزوین به وجود آورده است، مفصلاً نوشتهام. یکى از لحاظ احتیاج قزوین به گازى که از زیر گوش قزوین می گذرد و چه خوب است که استفاده از آن انرژى بنماید و دیگر چون قزوین ما شهر صنعتى و کشاورزى است، چه خوب است که وسائل کشاورزى، از لحاظ آب و سایر امور و وسائل صنعتش تکمیل گردد. چون وقت گذشته است و نمیتوانیم بگوئیم که «تفسحوا فى المجالس» و ملاکِ مکان را به زمان سرایت بدهیم، نمیپذیرند. یا اگر عرض کنیم قرض به ما بدهید، ان شاء الله اگر عمرى باقى ماند، وقت سخنرانى شد، ما قرضمان را ادا می نمائیم؛ چون نمیپذیرند؛ والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.»[64]
هنوز چند روزی از این سخنرانی ملیح سپری نشده بود که خبر شهادتِ حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلی اکبر ابوترابی(ره)، قلب او را آزرده ساخت. خبری که واقعیت نداشت، ولی در آن شرایط زمانی و مکانی، چنان گسترش یافت و پذیرفتنی شد که رئیس مجلس شورای اسلامی، در جلسهی 8 دی ماه سال 1359 زبان به تسلیت این اتفاق گشود و گفت:
«اولین مطلب در مورد شهادت برادر مجاهدمان حجت الاسلام آقاى سیدعلى اکبر ابوترابى است که از همرزمان دوران مبارزه و از مجاهدان و سربازان رشید بعد از پیروزى و آخرین نمونه فداکارى و شجاعت و شهامتشان را با نثار خونشان در میدانهاى جنگ نشان دادند. ما از پیش به شخصیت و روحیه و راه انتخابى ایشان واقف بودیم. این افتخار را که نصیب خانواده محترم ابوترابى و شخص والد عظیمالشأنشان، همکار عزیزمان حضرتحجتالاسلاموالمسلمین جناب آقاى حاج سیدعباس ابوترابى که در خدمتشان هستیم و مردم قزوین و جامعة روحانیت و همة مردم ایران که چنین سربازانى در میدان تقدیم می کنند، ما ضمن اظهار فخر از این شهادت، مراتب تبریک، تهنیت و تسلیت خودمان را به پدر بزرگوارشان، پدر روحانى شان و امام امت و پدر روحانى و جسمانىشان جناب حاج سیدعباس ابوترابی و فامیلشان و مردم قزوین و سایر دوستان تقدیم میکنیم»[65]
در سالهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی، فتنههای متعددی دامنگیر انقلاب اسلامی و نظام نوپای جمهوری اسلامی بود. فتنههایی که سر و صدایِ آن از داخل شنیده میشد، ولی سر در دامن غرب و شرق داشت. نا آرامیها در شهرها و مناطق مختلف کشور از جمله مناطق: کردستان و ترکمن صحرا و سیستان و بلوچستان از یک سو و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از دیگر سو، در یک جهت، برای به زانو درآوردنِ نظام اسلامی شکل گرفته بود. در این شرایط، که منافقین در داخل کشور دست به ترورها و انفجارهای متعدد زده بودند، که یک نمونهی آن، انفجار حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه سال 1360 و شهادت تعداد بسیاری از مسئولین کشوری و لشکری، از جمله سید شهیدان آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی(ره) و تعدادی از نمایندگان مجلس بود، سخن از پیروزی گفتن و قامت راست نمودن در برابر تمامی توطئههای چپ و راست، یکی از نیازهای ضروری کشور بود. نیازی که در سخنان آیتالله ابوترابی در همین ایام، به صورت زیر تبلور یافت:
«بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا و نبینا محمد وآله الطاهرین ثم السلام علیکم جمیعاً و رحمه الله و برکاته. هذا بیان للناس و هدى و موعظه للمتقین و لاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین.
این آیه مبارکه که امروز تلاوت شد، مثل آنکه مانند سایر آیات، به تدریج در عصر و زمان ما جارى مىگردد، بیان را آیه مبارکه تعمیم میدهد و میفرماید هستند که از قرآن نتیجه میبرند. آنگاه بشارت میدهد و میفرماید: و لاتهنوا و لاتحزنوا انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین. اگر جبهه جنگ را مشاهده میکنید و تجهیزات دشمن را میبینید، سست نشوید و محزون نگردید و خداى به شما وعده میدهد که شما اعلون هستید و بر دشمنانتان برتر هستید؛ اما به شرط آنکه مؤمن باشید، خداى را شکرگزارم که روزى از رسانة عمومى مجلس شوراى اسلامى سخن مىگویم که مىتوانم پیروزى ملت شریف ایران را بر صدام کافر و حزب بعث، بلکه به عبارت رساتر، پیروزى حق را بر باطل، به پیشگاه مقدس ولى عصر عجلاللهتعالى فرجهالشریف و رهبر کبیر انقلاب و ملت رزمنده، بخصوص شهداء و بالاخص شهداى اخیر سانحة هوائى که سهمى به سزا در این پیروزىها داشتهاند، تبریک عرض کنم ... صدام کافر به دستور اربابانش، این جنگ را بر ملت ایران تحمیل کرد. ملت ایران هم با کمال کراهت این جنگ را تحمل نمود، ولى غافل بود از آن بشارتى که رهبر کبیرش در ابتداى وقوع این جنگ داد که این جنگ یکى از الطاف خفیه پروردگار است. لطف خفىاش کم کم از لابلاى رنجها و محنتها بر ما آشکار گشت، شربت گوارائى که از جام بلا، تشنه کامان غلبه حق را بر باطل سیراب نمود و خداى از این الطاف بسیار دارد که غالباً به دست دشمنان اسلام، مسلمین [پیروز]مىگردند. دشمنان اسلام به قصد شوم خود، دست علیه مسلمین به اقدام اعمالى دراز مى کنند، ولکن ارادة باهره پروردگار، همان اعمال را رغماً لانفشان، به ضررشان و به نفع مسلمین تمام مى کند. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. همین الطاف خفیه است که لمسش این مصائب را با همه مرارتش بر ما گوارا نموده است. به حق مى گویم اگر من و شما و همه با هم دست به دست بدهیم و در مقام شکر این نعمت برآئیم، از عهدة شکرش نخواهیم برآمد. چنانکه از عهده شکر زحمات خدمتگزاران این راه و تقدیر از عمل آنان هم نخواهیم برآمد.»[66]
در قامت یک معلم اخلاق
آیتالله سیدعباس ابوترابی(ره) که در مکتب امام خمینی(ره) و دیگر علمای اعلام درس دین و تقوی آموخته بود، در نطقهای پیش از دستور مجلس شورای اسلامی نیز، فرصتی را به توصیههای اخلاقی و ریشهیابی آسیبهای ناشی از اختلافات اختصاص میداد. نمونهای از این توصیهها، سخنرانی ایشان در جلسهی دوازدهم مردادماه سال 1361 بود که بخشی از آن به شرح زیر است:
«جنگ بین دو فرد یا دو گروه، در مقام تصور ذهنى، از سه قسم بیرون نیست. جنگ بین حق و باطل، بین باطل و باطل، بین حق و حق. اما جنگ بین حق و حق، عقلاً تحققش در خارج محال است، براى آنکه حق هرچه هست، از ذات مقدس حق على الاطلاق نازل مى شود و ذات مقدس حق على الاطلاق که فرمود «الحق من ربک فلاتکونن من الممترین» در ذات مقدسش کمترین اختلاف محال عقلى است. پس در مراتب و مصادیق حقهاى محدود، که از حق مطلق تنزل مى کند، اختلاف محال عقلى است. این برهان عقلى، در آیات مقدسه قرآن هم به آنها اشاره شده است: «ولو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً» و باز فرمود: «لاالشمس ینبغى لها ان تدرک القمر و لااللیل سابق النهار و کل فى فلک یسبحون.» این برهان عقلى و نقلى، هم در عالم تکوین و هم در عالم تشریع جارى است و لذا زعیم عالیقدر، رهبر بزرگوار ادام الله ظلّه، مکرراً فرمودند: اگر انبیاء علیهم السلام با هم زندگى بنمایند، اختلافى بین آنها واقع نخواهد شد. آرى ممکن است بعضى از اهل حق، بر اثر اشتباه، در بعضى از مصادیق حق و باطل با هم بجنگند، ولکن این اختلاف، بعد از تأمّل و تحقیق و رسیدگى رفع مى شود. «انّ الذین جاهدوا فینا لنهدینَّهم سبلنا». مگر آنکه خداى ناکرده، عناد و لجاجى در کار باشد که از آن به خدا پناه مى بریم. و اما جنگ باطل با باطل. جنگ باطل با باطل از لوازم لاینفک زندگانى مردم مادى است که گرفتار هوى و هوس هستند. این مردم بر اثر فرمان «نفس اماره بالسّوء»، براى رسیدن به تمام هوسهاى خود مىتازند و هیچگونه حریم و حدى براى مقاصد شوم خود قائل نیستند. و لذا تجاوزات شروع مى شود و بر اثر تجاوزات، جنگها، نزاعها، پیدا مىگردد. جنگ و نزاعى که در دنیا هم خاتمه پیدا نمىکند و هنگامى که وارد دوزخ شدند، آنجا هم «کلّما دخلت امه لعنت اختها»، میزان در غلبه یکى از دو طرف باطل، بر طرف دیگر، برترى در قدرتهاى مادى و اسلحة عصرى است. مشاهده کردیم آلمان در جنگ با متفقین، تا آن وقت که قدرتش از لحاظ اسلحة عصرى برتر بود، پیش مىرفت و هنگامى که قدرت متفقین چربید، بخت آلمان برگشت و هیتلر خودکشى کرد و جنگ، به نفع متفقین جنایتکار، بر هیتلر خونخوار تمام شد. و اما جنگ بین حق و باطل. یک اصل، اصل وجود تغایر تامّ است بین مفهوم حق و مفهوم باطل. مفهوم حق از یک طرف تا بىنهایت، مفهوم باطل هم طرف دیگر تقابل تا بىنهایت. این تقابل تامّ آشتى ناپذیر، دلیل بر جنگ آشتى ناپذیر است بین اهل حق و باطل، همانطورى که خداى فرمود: «ان هذا عدوٌّ لک و لزوجک» و فرمود «و قل نحبط منها بعضکم لبعض عدو» اما نظر دیگر، خصوصیتى است در تفاوت بین مفهوم حق و مفهوم باطل، مفهوم حق یعنى نور، حق یعنى علم، حق یعنى امانت، حق یعنى شجاعت، حق یعنى صدق، یعنى وفا، حق یعنى عین ارتباط به مبدأ هستى و حیات مطلق. آن چیزى که عین ارتباط به مبدأ هستى و حیات مطلق است، نابودشدنى نیست. و اما مفهوم باطل در طرف مقابل، یعنى ظلمت، یعنى ظلم، یعنى خیانت، یعنى جبن، یعنى عین انقطاع از مبدأ هستى و حیات. نظر اول، اصل عداوت بین حق و باطل و اهل حق و باطل، به ما نشان مىدهد که بدون تشخیص اینکه کدامیک غالب هستند. اما نظر دوم مشخص مىکند که کدامیک از اهل حق و باطل بر دیگرى غالب هستند، یعنى ملاک در غلبه حقانیت اهل حق است. همانطورى که فرمود: «هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهر على الدین کله ولو کره المشرکون». حساب غلبه دین پیامبر اسلام (ص) بر سایر ادیان، حقانیت دین اسلام است «و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً». ملاک زهوق باطل، آمدن حق است. نور که آمد، ظلمت رفتنى است. با آمدن نور، ظلمت نمىتواند بماند. وقتم سپرى مىشود، مىخواستم عرض بنمایم که انقلاب مقدس ما حق است، با نام خدا شروع شد. زیر سایه رهبریت شخصیتى عالم، عارف، بزرگوار، قاطع، به نام پروردگار، به عنوان مبارزه با ظلم و فساد و امیدواریم این انقلاب و این نهضت که حق است، زیر سایة بقاء همین رهبر، تا زمان ظهور مهدى موعود عجلالله فرجه الشریف ادامه پیدا بکند و این امانت حق به دست صاحبش مسترد بگردد.»[67]
در قامتیک فقیه اصولی
در سالهای آغازین انقلاب اسلامی، یکی از بحثهایی که در برخی از زمانها در چگونگی ادارهی کشور، دامنگیر مراکز اجرائی و قانونگذاری میگردید، بحث پیرامونِ احکام اولیّه و احکام ثانویّه بود. بحثی که صد درصد تخصصی بود و نیازمند دانش فقهی کافی. سخنرانی ایشان، که در تاریخ 25 مردادماه سال 1362 در مجلس شورای اسلامی، به عنوان نطق پیش از دستور ایراد گردیده و در آن به این موضوع پرداخته، و معترضانی نیز داشته است، به شرح زیر میباشد:
«بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدالله رب العالمین. والصلوه والسلام على سیدنا و نبینا محمد صلى الله علیه و على آله الطیبین الطاهرین. ثمّ السّلام علیکم جمیعاً و رحمه الله و برکاته
محمد رسول الله والذین معه اشداء على الکفار رحماءُ بینهم تریهم رکّعاً سجّدًا یبتغون فضلاً من الله و رضواناً سیماهم فى وجوههم من اثر السّجود تا آخرین آیه از سوره مبارکه فتح
این آیه با کمال اختصار و ایجاز ،داراى محتوایى است بس وسیع. در این محتوا، حرکات مسلمین را در یک دایرهاى که مرکز آن دایره پیغمبر گرامى محمد صلى الله علیه و آله و سلم است، در سه بعد مشخص مىکند. سپس حرکت سریع مسلمین را از نقطه ضعف، به سمت قدرت و توانائى، تا سرحدِّ استقلال و خودکفائى، که بتوانند بر پاى خود بایستند، بشارت مىدهد.
اما بُعد اول: والذین معه اشداء على الکفار، آنانى که با پیغمبرند، یعنى پیرو پیغمبر اکرم (ص) هستند، بىنهایت بر کفار شدیدند. لازمه این شدت، اولاً این که هیچ رنگ باطلى از عقاید و کردار و رفتار کفار را نپذیرند.
ثانیاً آنجا که به امر خدا است، در میدان مبارزه، با تمام قدرت و نیرو در قطع ایادى کفار از حیات مىکوشند. یا ایها النّبى جاهد الکفار و المنافقین واغلظ علیهم؛ و این علاوه بر آنکه یک وظیفه شرعى است، یک قاعده طبیعى است؛ بلکه یک قاعده کلى فلسفى است که بدون استثناء در تمام موارد تقابل جارى است. بخصوص در نوع تناقض از تقابل، یعنى تقابل بین اثبات و نفى، که خوشبختانه تقابل بین مسلمین و کفار از همین نوع تقابل است. زیرا که ریشه تقابل بین مسلمین و کفار، به تقابل بین اسلام و کفر برمىگردد و اسلام، حیثیت وجودى و کفر، عدمى است. اسلام نور است و کفر ظلمت. اسلام حق است و کفر باطل. به همین دلیل عقلى و شرعى، مسلمین بر کفار غالبند و این غلبه، حتمى است؛ و قل جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقا. کتب الله لاغلبن انا و رسلى. این کتابت، کتابت تکوینى است و کتابت تکوینى، تخلف ناپذیر است. مانند کتب علیکم الصّیام نیست که کتابتش تشریعى است و امکان تخلف دارد؛ ولکن مسلمین در روابط عمومى و زندگى روزمره که با کفار قهراً شریک هستند. هر مسلم، رعایت اخلاق اسلامى را با کفار در زندگى روزمره دارد؛ با پدر و مادر کافر یا همسایه کافر، با شریک کافر، با همسر کافر، با مشترى و خریدار کافر، همان طور معامله مىکند که با یک فرد مسلمان معامله مىکند؛ یعنى با عدل، با امانت، با وفا، با صداقت، با حیا؛ و لذا دستورالعمل بسیارى در روایات، در زمینه معامله با مسلمین و کفار داریم و همین خود یک عامل بزرگى است براى پیشرفت اسلام.
اما بُعد دوم: «رحماء بیهنم»، یعنى یگانه عاملى که مسلمانها را در تمام لحظههاى زندگى، از بدو حیات تا آخرین نفس به هم پیوند مىدهد، ریسمان رحمت است و هم رحمت رحیمیت را و لذا هر مسلمان نسبت به مسلمان دیگر در تمام جهات مادى و معنوى دنیوى و اخروى، به لحاظ اقتدار رحمت سعادت برادرش را مىخواهد و در این راه قدم برمىدارد و مىکوشد و دیگران را هم اگر مزاحم با برادر باشند، منع مىکند و با همین رحمت هم روز قیامت محشور مىشوند و یکدیگر را ملاقات مىکنند، به جامع کلمه، آن طور که در روایات هست، برادر مسلمان براى برادرش مىخواهد آنچه را که براى خود مىخواهد و براى او نمىخواهد آنچه را که براى خود نمىخواهد «رحماء بینهم»
بُعد سوم: تریهم رکّعاً سجّداً یبتغون من الله و رضواناً. اى پیغمبر گرامى! مسلمانان را در مقام عبودیت و پرستش پروردگار در حال رکوع و سجود مىبینى. یعنى همیشه در حال عبادتند، عبادت مالى، عبادت بدنى و در این عبادت، از غیر خدا مزد نمىخواهند، اجرت نمىطلبند، فقط از خدا مزد و اجرت مىطلبند و رضاى او را مىخواهند. اگر این چنین شدند، بشارت چهارم متوجه آنها است. مىشوند: کزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزّارع لیغیظ بهم الکفار. اگر ما مسلمانان بخواهیم مانند این زرع بشویم، رشد سریع پیدا بکنیم و خار چشم دشمنان بگردیم و انگشت حیرت دشمنان از ارتقاء و تکامل ما مسلمانان در دهانشان برود و انگشتشان را بگزند، مجاناً نمىشود. اگر بخواهیم ما مشمول فتحى بشویم که خدا در سوره مبارکه که «انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً» خطاب به پیامبر اکرم(ص) کرده است، ناچاریم خودمان را بر این آیه مبارکه، در این ابعاد سه گانه، تطبیق بنمائیم و این وظیفه همه مسلمانان است؛ بخصوص دانشمندان، بخصوص مسئولین امر، که بر امرها مسلّطند. بخصوص این مجلس، که مجلس شوراى اسلامى، نمایندگان محترم به اتفاق کلمه، کلمه اسلام را بر این مجلس نام نهادند و به قید سوگند متعهد گردیدند که از این مقام بزرگ، تمام حقایق اسلام را، عقاید اسلام را، رفتار اسلام را، اخلاق اسلام را، با دشمنان اسلام، با مسلمین به جهان منعکس بنمایند. پس لازم است به وظایف شرعى و دینى خود قدم به قدم راه بروند، تا بتوانند این بار مسئولیت را با سرِ سالم به دست صاحبش تحویل بدهند و جاى بسى تأسف است اگر خداى ناکرده، ولو احیاناً بعضى از اخلاق غیر اسلامى از این مجلس منعکس بگردد و جاى بسى نگرانى است که خداى ناکرده احکام اولیّه اسلام، به محض تخیّل آنکه نمىتوان با این احکام نظام اقتصادى را اجرا کرد، کنار گذارده بشود و احکام دیگر به نام احکام ثانوى جایگزین آنها بگردد و حال آن که قوه اجرائیه ما هنوز احکام اولیه را اجرا نکرده است تا ببینیم به ضرورت مىرسیم یا نه؟ و آنگاه اگر ضرورت باشد، در مورد خاص ضرورت بایستى از احکام اولیه دست برداشت و آنگاه ما احکام ثانوى به عنوان حکم نداریم در موارد ضرورت. احکام اولیه رفع عقوبت و اثم مىشود: «فمن اضطرّ غیر باغ و لاعاد فلا اثم علیه»، گناهى بر او نیست. انّ الله غفور رحیم. عرایض من تمام است. ما در این جنگ که بحمدالله در آستانه پیروزى حتمى ان شاء الله هستیم، از خدا مىخواهیم که به زودى با همت والاى رزمندگان، این جنگ به نفع اسلام و مسلمین خاتمه پیدا بکند و از خدا مىخواهیم زیر سایه بقاء رهبر عظیم الشان عالى قدر، این انقلاب مقدس ما به زودى منتهى به ظهور وافر النّور ولى عصر امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشریف بگردد.»[68]
آیتالله سیدعباس ابوترابی(ره)، پس از پایان دورهی اول مجلس شورای اسلامی و زمانی که فضای کشور رو به آرامی رفت، به بهشت فعالیتهای علمی و تحقیقی خود بازگشت و به تعلیم و تربیت و تألیف مشغول گردید. از تألیفات ایشان میتوان به: حقیقت در سیمای حق، چهل حدیث و خمس اشاره کرد. آیتالله ابوترابی دارای تألیفاتی است که هنوز چاپ نشده است.[69]
پایان زندگی
در خرداد ماه سال 1379، آیتالله سیدعباس ابوترابی به همراه سیدآزادگان، حجت الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی، به قصد زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التّحیه و الثّناء) حرکت کردند، ولی این راه ناتمام ماند و پیک اجل، پیش از آنکه ایشان به حریم حضرت ثامن الحجج (علیه الّسلام ) مشرف شوند، فرا رسید و آنان را به دیدار حضرت دوست فراخواند. در این حادثهی مؤلمه، که همزمان با رحلت حضرت ختمی مرتبت(ص) و ایام شهادت امام حسن مجتبی(ره) و امام رضا(ع) بود، پدر و پسر در کنار هم جان باختند و قسمت اینگونه رقم خورد تا هر دو در کنار یکدیگر، در یکی از حجرههای صحن مطهر به آرامش ابدی نائل آیند.
از سوی رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیتالله خامنهای (مدظلهالعالی)، در ارتباط با این حادثه، پیامی صادر شد که به شرح زیر است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
با اندوه و تأسف فراوان خبر درگذشت عالم مجاهد خستگیناپذیر، حجتالاسلام آقای حاج سید علی اکبر ابوترابی و پدر بزرگوارشآیتالله آقای حاج سید عباس قزوینی ابوترابی را دریافت کردم. این پدر و پسر پارسا و پرهیزگار، در راه ضیافت بارگاه حضرت ابیالحسنالرضا (علیه آلاف التحیه و السلام) بودند که به لقاءالله و با فضل و کرم او به ضیافت اولیاء مقرب الهی نائل آمدند و انشاءالله در بهشت رضای خداوند که پاداش یک عمر مجاهدت و صبر و استقامت و پاکدامنی آنان است مستقر گردیدند. پسر، پس از سالها حضور در میدانهای مبارزهای دشوار با نظام طاغوتی، و پس از مشارکت شجاعانه در صحنهی جنگ تحمیلی، سالهای درازی محنت اسارت در دست دشمن نابکار و فرومایه را چشید و مبارزهای دشوارتر از گذشته را در اردوگاههایی آغاز کرد که او در آنها، همچون خورشیدی بر دلهای اسیران مظلوم میتابید، و چون ستارهی درخشانی، هدف و راه را به آنان نشان میداد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان میبارید. و پدر، با صبر و متانت یک فقیه فیلسوف و عارف، فقدان و هجران چنین پسری را تحمل میکرد و آنچه را در حوزههای دانش دین آموخته بود، در عمل و منش خویش تجسم میبخشید.
اینجانب حادثه، تأسف بار این پدر و پسر عزیز را به همهی بازماندگان و دوستان و ارادتمندان ایشان و به همهی آزادگان گرامی و به عموم اهالی تهران و قزوین به خصوص حوزهی علمیه و علمای اعلام و بالاخص به جناب حجتالاسلام حاج سید محمد ابوترابی تسلیت میگویم و علو درجات آنان را از خداوند بزرگ مسألت میکنم. سید علی خامنهای»
[1] . گفتگو با حجت الاسلام حاج سیدمحمدحسن ابوترابی
[2] . یاران امام به روایت اسناد ساواک، حجتالاسلام حاج سیدعلیاکبر ابوترابی، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1381، ص8
[3] . صحیفه امام(ره)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، ج 1، ص 10
[4] . گفتگو با حجت الاسلام حاج سیدمحمدحسن ابوترابی
[5] . متن کتاب، سند شماره : 2990 – 15 / 3 / 42
[6] . متن کتاب، سند شماره : 8487 / س / ت - 25 / 4 / 42
[7] . در یکی از اسناد ساواک به تاریخ 20 فروردین سال 1340، تولد ایشان 11 / 1 / 1311 قید شده است، به نظر میرسد سال 1295 صحیح میباشد.
[8] . حجتالاسلام حاج سید علیاکبر ابوترابی به روایت اسناد ساواک، پیشین، ص8
[9] . متن کتاب، سند بدون شماره – 1 / 6 / 42
[10] . متن کتاب، سند بازجوئی – 10 / 6 / 1342
[11] . متن کتاب، سند شماره: 11063 / 5 – 3 / 11 / 42
[12] . متن کتاب، سند بازجوئی 5 بهمن 1342
[13] . متن کتاب، سندشماره : 5000 / 21 - 26 / 11 / 48
[14] . متن کتاب، سند شماره : 851 / 23 ﻫ - 20 / 3 / 49
[15] . حجتالاسلام حاج سید علیاکبر ابوترابی به روایت اسناد ساواک، پیشین، ص 1 . سند شماره 1984 / ﻫ – 14 / 5 / 49
[16] . متن کتاب، سند شماره : 1374 / 21 - 4 / 5 / 50
[17] . متن کتاب، سند شماره: 6603 / 23 - 3 / 8 / 50
[18] . متن کتاب، سند بدون شماره - 4 / 3 / 51
[19] . متن کتاب، سند شماره : 5060 / 23 - 28 / 12 / 51
[20] . متن کتاب، سند شماره : 583 / 23 ﻫ - 10 / 2 / 51
[21] . متن کتاب، سند شماره: 666 / 23 ﻫ - 16 / 2 / 51
[22] . متن کتاب، سند بدون شماره - 19 / 7 / 51
[23] . متن کتاب، سند شماره: 3325 / 23 ﻫ - 28 / 8 / 51
[24] . متن کتاب، سند شماره: 666 / 23 ﻫ - 16 / 2 / 51
[25] . متن کتاب، سند شماره: 240 / 23 ﻫ - 19 / 1 / 52
[26] . متن کتاب، سند شماره : 4169 / 23 - 19 / 12 / 53
[27] . متن کتاب، سند شماره : 850 / 23 ﻫ - 6 / 3 / 54
[28] . متن کتاب، سند شماره : 851 / 23 ﻫ - 6 / 3 / 54
[29] . روز شمار تاریخ ایران . باقر عاقلی، ج 2، ص 294
[30] . صحیفه امام خمینی(ره)، پیشین، ج3، ص 72
[31] . متن کتاب، سند شماره : 698 / 23 ﻫ - 23 / 2 / 54
[32] . متن کتاب، سند شماره : 1100 / 341 - 23 / 5 / 54
[33] . صحیفه امام خمینی(ره) پیشین، ج 3، ص235
[34] . گفتگو با حجت الاسلام حاج سیدمحمدحسن ابوترابی
[35] . متن کتاب، سند شماره : 3164 / 23 ﻫ - 10 / 8 / 36
[36] . متن کتاب، سند شماره : 3199 / 23 ﻫ - 16 / 8 / 36
[37] . متن کتاب، سند شماره : 3644 / 23 ﻫ - 24 / 10 / 36
[38] . متن کتاب، سند بدون شماره – 26 / 10 / 1356
[39] . متن کتاب، سند شماره : 60 ـ 58 - 29 / 10 / 36
[40] . متن کتاب، سند شماره : 151 / 23 ﻫ - 10 / 1 / 37 و سند شماره : 175 / 23 ﻫ - 15 / 1 / 37
[41] . متن کتاب، سند شماره : 261 / 23 ﻫ - 24 / 1 / 37
[42] . متن کتاب، سند شماره : 294 / 23 ﻫ - 28 / 1 / 37
[43] . متن کتاب، سند شماره : 328ـ1ـ57 - 27 / 2 / 2537
[44] . متن کتاب، سند بدون شماره و تاریخ . صورت جلسه کمیسیون
[45] . متن کتاب، سند شماره: 657 / 23 ﻫ - 8 / 3 / 37
[46] . متن کتاب، سند شماره : 845 / 23 ﻫ - 27 / 3 / 37
[47] . متن کتاب، سند شماره : 48 / 1 / 02 / 501 - 27 / 3 / 37
[48] . متن کتاب، سند شماره : 328 ـ1ـ59 - 20 / 5 / 37
[49] . متن کتاب، سند شماره : 946 / م - 21 / 5 / 37
[50] . متن کتاب، سند شماره : 1404 / 23 ﻫ - 22 / 5 / 37
[51] . متن کتاب، سند شماره : 1410 / 23 ﻫ - 23 / 5 / 37
[52] . متن کتاب، سند صورت جلسه وسائل متهم
[53] . متن کتاب، سند شماره : 1415 / 23 ﻫ - 23 / 5 / 37
[54] . متن کتاب، سند شماره : 1421 / 23 ﻫ - 24 / 5 / 37
[55] . متن کتاب، سند شماره : 1450 / 23 ﻫ - 28 / 5 / 37
[56] . متن کتاب، سند بدون شماره - 31 / 5 / 37
[57] . متن کتاب، سند اول شهریور 57 مطابق با هجدهم رمضان 98
[58] . متن کتاب، سند شماره : 1305 / ک - 26 / 6 / 57
[59] . متن کتاب، سند شماره : 2 / 20101ـ66ـ 401 - 26 / 6 / 57
[60] . متن کتاب، سند شماره : 1783 / 23 ﻫ - 28 / 6 / 57
[61] . گفتگو با حجت الاسلام حاج سید محمد حسن ابوترابی
[62] . همان
[63] . متن کتاب، سند شماره : 15 / 10 / 7000 / 02 / 501 / 906 - 13 / 10 / 57
[64] . مشروح مذاکرات مجلس شوراى اسلامى، دوره اول، هفدهم آذر1359
[65] . همان، هشتم دى 1359
[66] . مشروح مذاکرات مجلس شوراى اسلامى، دوره اول، سیزدهم مهر1360
[67] . مشروح مذاکرات مجلس شوراى اسلامى، دوره اول
[68] . مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی، دوره اول
[69] . گفتگو با حجت الاسلام حاج سید محمد حسن ابوترابی