تاریخ سند: 3 اردیبهشت 1353
این مصاحبه را اسماعیل پوروالی، با مجله سپیدوسیاه کرده است که وزارت اطلاعات قبل از انتشار نظر ساواک را درباره درج یا عدم درج آن خواسته است. گفته شد درج نشود 3/2/53
متن سند:
من گه گاه شعر می گویم، شاعر نیستم ولی با این حال خوشم می آید زمزمه
کنم.
من در حد یک ورزشکار آماتور تمرین می کنم، معتقدم که در کار شعر باید
پیش رفت، شعر یک «سفر» است، یک گریزگاه است و از همین رو دیگر نمی توان
نشست و غزل سرود، قصیده
گفت و دوبیتی صادر کرد،
برای بیان حال باید راه
دیگری جست، اما این
نوآوری دلیل آن نیست که
قلم بطلان بر تمام ادبیات
گذشته بکشیم.
به نظر من
بسیاری از شعرهای گذشته
نو است، این نوآوری حتی
در وزن و قافیه هم بوده
است، و هزار سال پیش
آدمی مثل فرخی سیستانی1
چنین سروده است :
ای دل من ترا بشارت باد
که ترا من به دوست خواهم
داد
دوست از من همی ترا طلبد
رو بر دوست هر چه باداباد
دستگانش ببوس و منزل کن
زیر آن زلفکان چون شمشاد
این شعر را اگر کسی بخواند بی آنکه به سراینده اش اشاره ای بکند شنونده گمان
می برد که شعر به ایرج میرزا تعلق دارد چون ایرج میرزا یک نوع تحول در شعر به
وجود آورد.
هزار سال بود که شعر فارسی روانی خودش را از دست داده بود ،اسیر وزن و قافیه
شده بود و پس از هزار سال برای اولین بار این ایرج میرزا بود که قدم اول را در
سرودن شعر نو برداشت و چهارچوب های شعری را بهم ریخت.
من احساس می کنم برای بیان احساس هیچ نیازی به این نیست که آدم خودش را
مقید بکند، قید قبول کردن سبب می شود تا احساس زندانی شود و این درست
نیست، آدمی باید بگذارد تا احساس همانطور که غلیان می کند بروز و ظهور
نماید.
شاعر وقتی ناچار باشد
برای وزن دادن خودش را
اسیر «همی...
«اندر» و
زایده های دیگر شعری کند
احساسش را از دست
می دهد، شعر نو حالا در
یک مسیر شناخته شده ای
افتاده است بسیاری از
اشعار نو به آدمی حال و
صفای خاصی می دهد ولی
با این حال نمی توان کتمان
کرد که بسیاری نیز بیهوده
نام شاعر بروی خود
گذاشته اند و ادعای شاعری
دارند.
لختی سکوت میان ما
برقرار می شود و او در سکوت نگاهش را به دوردست می اندازد تا بهتر و بیشتر
فکر کند.
او، آقای ایراد و انتقاد، اسماعیل پوروالی، این بار می خواهد با من
درباره 50 سال ادب فارسی حرف بزند.
دلیلش چنین است:
من یکی از اولین کسانی هستم که مدافع ادبیات نو بوده ام، وقتی می خواستم
بامشاد را منتشر کنم تصمیم گرفتم نوپردازها را به دور خودم جمع کنم و همین.
کار را هم کردم در نتیجه بامشاد ارگان ادبیات امروز شد، و این ارگان بودن سبب
شد تا من هم نسبت به ادبیات امروز تمایل پیدا کنم، با شعرا و نویسندگان جوان
آشنا شدم و کارهای آنها را ترازو بگذارم.
حالا احساس می کنم حق دارم به
عنوان آدمی که ناشر افکار نو بوده است در این باره قضاوت هم بکنم.
شاملو در جا زده است!
قضاوتهای او ساده، روشن و معلوم است.
می گوید:
ـ من شاملو را به عنوان یکه تاز انتخاب می کنم، من او را همان سالهای گذشته
بیست سال پیش کشف کردم، اما همه درخشش شاملو در همان سالها بود،
برگزیده شعرش «پرپا» در ادبیات ما خواهد ماند، در حالیکه حالا کارهایش
رنگی گرفته است آن قدرت
و صلابت فکری پیشین در
کارهایش دیده نمی شود
شاملو در این سالها درجا
زده است، اما این هیچ دلیل
آن نیست که کارهای
گذشته اش را نفی کنیم.
او
ذاتا یک شاعر است، اما
شاعری که با زمان پیش
نرفته است، بسیاری ادای او
را درآورده اند، اخوان ثالث
ـ نادر نادرپور1 ـ مشیری2
و دیگران، اما هر چه
کرده اند کاریکاتور کارهای
شاملو بوده است، شاید در
این چند ساله شاعران
زیادی آمده باشند، شعرهای خوبی هم گفته باشند اما جهش شعر نو به اندازه
تصنیف سرایی نبوده است،
ترانه سرایی در ایران فصل تازه یی را در ادبیات فارسی ایجاد کرده است اگر سابقا
ترانه سرایان، اسیر چشم و ابرو بودند و از زلف کمند یار و هجران تصنیف
می ساختند.
این روزها ترانه سرایان جوان، قشنگ ترین تصانیف را بوجود
آورده اند.
من بسیاری از کارهای شهیار قنبری را شنیده ام، او دارای یک استعداد
خاص است.
آنهایی که تا پیش از این به عنوان تابلو گفتن خودشان را مبتکر
قلمداد می کردند آدمهایی مثل معینی کرمانشاهی، باید بپذیرند که با ایده ها و
افکار شهیار قنبری فاصله زیادی دارند.
من چرا حرف ترانه سرایان را پیش کشیدم؟ فقط برای اینکه بگویم شعر در این
سالها جهش ترانه سرایان را نداشته است، نوپردازان فقط به شکستن وزن و قافیه
اکتفا کرده اند، این کاری بود که نیما کرد و آنها دیگر گامی به پیش برنداشتند،
احمد شاملو درخشش شعر نو را نشان داد، بقیه هر چه گفته اند در جا زده اند.
کار اصیل یا شارلاتانیزم
پوروالی با دستهایش بازی
می کند، می خواهد
حرفهایش را مرتب کند.
آنوقت می گوید :
ـ یک مقدار فکر نو و کار نو
در سروده های هوشنگ
ایرانی1 شاعر جیغ بنفش
وجود داشت، اما همین راه
را احمدرضا احمدی رفت،
فحش را در شعر نو داخل
کرد، می خواست پا جای
پای دیگران بگذارد، در
حالیکه کار اصیل
فرسنگ ها با شارلاتانیزم
فاصله دارد.
شما خودتان
متون شعر نو را در این سالها
مقایسه کنید، می بینید هیچکدام از این شاعران نوپرداز برای خود خط مشی
درست و حسابی ندارند، شما شعر کسرایی را می توانید به نام شاهرودی چاپ
کنید، هیچکس متوجه نمی شود که در چاپ اسم شما اشتباهی روی داده است.
آخرین حرفم را درباره شعر نو بزنم، من فکر می کنم شعر نو در این سالها آن
شکوفایی لازم را نداشته است و ما پس از شاملو شاعری نداریم که بتوانیم به
عنوان یک نوپرداز برجسته از او یاد بکنیم.
از شعر که بگذریم درباره نویسنده ها
من سلیقه و عقیده بخصوصی دارم، حرفم را هم می زنم، اگر عده ای باز هوس
بکنند و بخواهند به من فحش بدهند مهم نیست زیرا این عقیده من است و من
پای بند عقیده ام هستم.
من معتقدم در 50 سال اخیر کسی که بتوان او را یک نویسنده برجسته و یک
داستان نویس استثنایی به شمار آورد، فقط محمد مسعود است و دو کتاب او،
تفریحات شب و در تلاش معاش از مهمترین آثار داستانی در 50 ساله اخیر
است.
او در این کتاب ها با قدرت هر چه تمامتر توانسته است اجتماع 50 سال
پیش، را چون یک تابلوی نقاشی شده جلوی چشم بیاورد، با همان گوشه هایی که
در زندگی ها وجود داشت،
چادرهای روبنددار،
پیچه ها و حرفهای زنانه! ...
همه چیز در کتابهای او
اصالت دارد آدم ها همان
آدم های زمان خود هستند
و محیط واقعی است.
او
حوادث را چنان در همان
لحظه هایی که گذشته به
رشته تحریر کشانده که هیچ
نویسنده یی در این 50 سال
اخیر به خوبی او نتوانسته
است این مهم را انجام دهد.
فرق صادق چوبک با
روزنامه نگاران جوان ...
پوروالی به هیجان آمده
است ـ با صدایی بلند می گوید:
ـ متأسفانه مسعود از چهره های ناشناخته اجتماع ما است، هر وقت صحبت از او
پیش می آید می گویند روزنامه نویس فحاشی بود.
در حالی که او به روزگاری این
دو کتاب را نوشت که سواد چندانی هم نداشت، روزنامه نویس هم نبود او با
نوشتن همین کتاب ها توانست توجه مرحوم «داور» را به سوی خود جلب کند،
وقتی داور او را نزد خود خواست و از او پرسید چقدر تحصیل کرده است و فهمید
که او بیسواد است ناراحت شده وسیله ای فراهم آورد و مسعود را به اروپا فرستاد
و در آنجا بود که مسعود دوره روزنامه نویسی را دید.
اما من یک حرف دیگر هم دارم، مسعود در فرنگ نه فرانسه یاد گرفت و نه فنون
روزنامه نگاری را ...
او اگر در دوره روزنامه نویسی گل کرد برای این بود که در
کارهایش فکر وجود داشت.
در ایران رسم است که می گویند نویسنده باید گوشه خانه اش بنشیند و کتاب
بنویسید، هیچ روزنامه نویسی که اسیر قیدوبند کار است نمی تواند نویسنده باشد.
در حالیکه این کاملاً نظری غلط و غیرمنطقی است زیرا من معتقدم ادب قرن
بیستم روزنامه نویسی
است.
تمام
داستان نویس های بزرگ
قرن ما، آدم هایی چون ژان
پل سارتر، همینگوی و
فالکز روزنامه نویس
بوده اند.
ژان پل سارتر1
حتی مدیر یک مجله است.
بنابراین روزنامه نویس
بودن نمی تواند گناه باشد.
آیا چون فقط صادق
چوبک یک آدم مرفهی
است و ماهی سی چهل
هزار تومان حقوق می گیرد
در یک خانه بسیار مجلل
زندگی می کند و هر چند
سال یک بار کتابی می نویسد می تواند نویسنده باشد اما فلان جوان پرشوری که
برای تأمین زندگیش به روزنامه نویسی پناه برده و از راه قلم نان می خورد
نمی تواند نویسنده باشد؟
مسلم است وقتی حرف از 50 سال ادبیات ایران پیش می آید فورا نام صادق
هدایت2 هم بر زبانها جاری می شود، بسیاری از آدم هایی که درباره صادق
هدایت حرف می زنند کتابهای او را درست و حسابی نخوانده اند.
باز هم اصرار می کنم اگر نویسنده حرفی برای گفتن دارد باید این حرفش مربوط
به جامعه خودش باشد باید در کارش به بهترین وجهی جنبه های مختلف اجتماع
خودش را نشان بدهد تا مقام مقایسه پیش بیاید.
معتقدند که شاهکار کارهای صادق هدایت بوف کور است اما...
در کجای بوف
کور می توان از اجتماع خاص ایران نشانی گرفت؟ من که این حرف را می زنم
صادق هدایت را به خوبی می شناسم، سالها با او «دم خور» بوده ام.
صادق اصولاً
یک آدم تنگ حوصله بود، و تمامی کارهایش احتیاج به تصحیح دارد.
او در
نیرنگستان مقداری آداب و رسوم را جمع آوری کرده است.
اما در این کارش
آنقدر عجله به خرج داده که
ارزش کتاب را از بین برده
است تا جایی که کاری
بدین خوبی را نمی توان یک
شاهکار قلمداد کرد.
بعضی از آثار او مثل
حاجی آقا کمترین ارزشی
ندارد، صادق حاجی آقا را
وقتی نوشت که تحت تأثیر
دیگران بود، می خواست
محبوب گروهی قرار گیرد و
برای همین بود که این
اثرش تقلید بسیار مضحکی
از کارهای گذشته اش بود.
صادق هدایت به مجید
رهنما1 مدیون است
برمی گردم به شاهکار صادق هدایت بوف کور، صادق این کتاب را در هندوستان
نوشت، آنچه در کتاب هست مشتی رویا و عرفان است که کلیشه شده است و اگر
«مجید رهنما» همتی نمی کرد این کتاب هرگز به مردم شناخته نمی شد.
در آن سالها که هدایت از هند به ایران آمده بود با مجید دوستی نزدیکی داشت و
وقتی جزوه های بوف کور را در اختیار مجید گذاشت مجید آنها را مرتب کرد
برای چاپ به روزنامه ایران داد و «در نتیجه مردم با بوف کور آشنا شدند.
» به این
ترتیب باید گفت که هدایت به مجید رهنما واقعا مدیون است.
در اینجا باید اشاره ای هم به رمانهای 50 سال اخیر بکنیم، رمان و رمان نویسی
گوشه ای از ادبیات است و بسیاری معتقدند که در این رشته آنهم رمان های طویل
«شوهر آهو خانم» یک شاهکار است در حالی که من می گویم این رمان فقط یک
تلاش جالب در خلق یک اثر طویل بوده است.
راه افغانی را مستعان1 باز کرده
بود در حالیکه خود مستعان آدم حرام شده ای است.
مستعان در داستان نویسی قدرت بی همتایی دارد، مثلاً کتاب «آفت» او به خودی
خود چیزی نیست، اما در همین کتاب صحنه هایی وجود دارد که کمتر
نویسنده ای چون مستعان
می تواند آن را ترسیم کند.
آن زمان که من سردبیر
تهرانمصور بودم داستان
«آفت» او را می خواندم، در
قسمتی از این داستان
صحنه معاشقه ای را ترسیم
کرده بود و این صحنه چنان
دلفریب، پرکشش و پرجذبه
بود که اگر امروز ترسیم
چنین صحنه ای را میان
بسیاری از نویسندگان به
نام به مسابقه بگذاریم کسی
قادر نخواهد بود به قشنگی
و زیبایی مستعان آن را
تشریح کند.
به همین علت است که من معتقدم مستعان آدم حرام شده ای است، شاید گناه او این
بوده که روزنامه نویس بوده است ولی با این حال یک آدم صدیق لازم است که این
گناه او را بشوید، پاکش کند و چهره اش را از لابلای پرونده های خاک گرفته ادب
50 ساله اخیر بیرون کشد و برای مردم تصویر کند.
در اینجا حرفی پیش می آید و این آخرین حرف من است، آنچه من گفتم دفاع از
روزنامه نویس ها بود، شاید بسیاری می خواهند بگویند که گزینش محمد مسعود
به عنوان بهترین نویسنده سالهای اخیر از طرف من، بدان سبب است که من هم
روزنامه نویسم و وقتی مسعود را به کرسی نشاندم خواسته ام برای خودم حقی را
طلب کنم و بخواهم برای کارم ارزشی بگذارم، در حالی که چنین نیست و سالها
بعد، پس از غبارروبی دیگران با بررسی وضع ادب...
در 50 سال گذشته به این
حقیقت خواهند رسید و شاید در آن روزگار مسعود بعنوان یک نویسنده
روزنامه نویس بار دیگر متولد شد.
در پرونده اسماعیل پوروالی
84960
3 /2 /53
زرگران 347
در پرونده اسماعیل پوروالی
بایگانی شود
توضیحات سند:
1ـ علی بن قلوع یا جولوغ
سیستانی یا ترمذی (فرخ
سیستانی) از اکابر شعرای
ایرانی (قصیده سرا) بود و در
دربار ابوالمظفر چغانی و سلطان
محمود و مسعود غزنوی
جایگاهی مهم داشت.
وی از
شاگردان عنصری سالف الترجمه
بود.
در علوم ادبیه حظّی وافر
داشت، موسیقی هم آموخته و
اشعار نغز و طرفه گفته و با
صوتی دلکش می خواند، همواره
مورد عنایت سلطان معظم بود.
فرخی سیستانی مال بسیار
اندوخت و کتاب ترجمان البلاغۀ
که حاوی صنایع و بدیعیه
می باشد از آثار قلمی او است و
چنانچه در محل خود مذکور شد
رشید وطواط هم کتاب حدائق
السحر خود را در مقام معارضه
با همین کتاب ترجمان البلاغه
تألیف داده است.
دیوان اشعار فرخی سیستانی
حدود نه هزار بیت شعر دارد و
سابقا این دیوان در ماوراءالنهر
خیلی مشهور بود.
فرخی
سیستانی در سال 429 ه ق
درگذشت.
ریحانۀ الادب، تألیف محمدعلی
مدرسی، ج 3 و 4، ص 318
1ـ نادر نادرپور در سال 1308
ه ش در تهران متولد شد.
پدرش
تقی میرزا نام داشت.
نادر نادرپور دوره ابتدایی را
در دبستان ادیب و دوره
متوسطه را در دبیرستان
ایرانشهر به پایان رسانید.
در
سال 1328 برای ادامه تحصیل
راهی فرانسه شد و دوره عالی
را در دانشگاه سوربن گذراند.
وی در سال 1331 پس از
دریافت لیسانس و رشته ادبیات
فرانسه از پاریس به تهران
بازگشت و در سال 1337 در
وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل
هنرهای زیبا، اداره هنرهای
دراماتیک در سمت سردبیری
مجله «نمایش» مشغول کار شد.
پس از چندی به اداره کل روابط
فرهنگی انتقال یافته و در آنجا
سردبیری ادبی مجلات
«نقش نگار» و «هنر مردم» را به
عهده گرفت و در ضمن ترجمه
بسیاری از کاتالوگ ها و مطالب
مورد نظر را نیز انجام می داد.
پس از آن به سرپرستی گروه
ادب امروز «سازمان رادیو
تلویزیون ملی منصوب شد.
ساواک با توجه به سابقه نادر
نادرپور در جامعه سوسیالیستها
به اصطلاح نهضت ملی ایران،
طرفداری از مصدق و تأسیس
کانون نویسندگان ایران عدم
صلاحیت او را به مدیرعاملی
سازمان رادیو تلویزیون اعلام
کرد.
طبق اسناد موجود نادر نادرپور
عضو هیأت امنای بنیاد فرح و
سازمانهای وابسته به آن بود
نامبرده پس از پیروزی انقلاب
اسلامی به صف ادبای
ضدانقلاب پیوست و در اشکال
مختلف عناد خود را به اسلام و
شعائر و نظام مقدس جمهوری
اسلامی ایران، دفاع مقدس،
شور و حال جوانان و
شهادت طلبی آشکار ساخت.
2ـ فریدون مشیری همدانی
فرزند ابراهیم در سال 1305 ه
ش در تهران به دنیا آمد.
در
دبستان ادیب درس خواند و از
دارالفنون دیپلم گرفت.
در سال
1324 با عنوان کارمند سیمکش
و تعمیرات به استخدام پست و
تلگراف درآمد و پس از چندی
با عنوان تلگرافچی در شمیران
به کار پرداخت.
مشیری که از
نوادگان میرزا جوادخان
مؤتمن الممالک ـ از شعرای
دوره ناصری ـ و دارای قریحه
شاعری بود، پس از یک دوره سه
ماهه در پست و تلگراف، به دایره
انتشارات اداره آمار و مطبوعات
آن وزارتخانه راه یافت و در سال
1339 رئیس آن دایره گردید.
مشارالیه که با انتشار، شعرهای
خود در قالب کتابهای، تشنه
طوفان، گناه دریا و ...
به شهرت
رسیده بود، و دانشکده
خبرنگاری (خبرنویسی) اداره
رادیو را نیز، طی کرده بود، در
اداره کل اطلاعات وزارت پست
و تلگراف به معاونت رسید و
بعدها رئیس دفتر روابط عمومی
شد.
در سال 1350 با شرکت وی
در جشن شاهنشاهی و در سال 54
نیز با حضور وی در مراسم
تشریفات موافقت گردید.
1ـ هوشنگ ایرانی فرزند مهدی
در سال 1304 در قزوین متولد
شد.
وی پس از سپری نمودن
مقدمات تحصیلی در ایران، از
دانشگاه مادرید اسپانیا در رشته
ریاضی لیسانس گرفت و در
فرانسه در رشته فلسفه و علم
دکتری گرفت.
نامبرده در زمینه
شاعری فعالیت داشت و شعر نو
می گفت.
1ـ ژان پل سارتر «نویسنده و
فیلسوف اگزیستانسیالیست
فرانسوی» در سال 1905
میلادی در پاریس متولد شد و
در خلال جنگ جهانی دوم به
نهضت مقاومت فرانسه پیوست
و به زندان افتاد.
او انسان را
فاقد هرگونه خلق و خوی و
طبیعت دائمی و همیشگی
می دانست و معتقد بود که بشر
علی رغم فقدان خصوصیات
الهی، دارای آزادی و حق
انتخاب گسترده ای است.
«سارتر» بعدها فلسفه خود را در
قالب مارکسیستی پی ریزی کرد
و به ویژه با استقبال گسترده
جوانان و روشنفکران ممالک
غربی مواجه شد.
او در سال
1964 میلادی از دریافت جایزه
نوبل در رشته ادبیات که به وی
اختصاص یافته بود، خودداری
کرد.
ژان پل سارتر نویسنده چندین
کتاب از جمله : جاده هایی به
سوی آزادی و مگسها بود.
نامبرده در سال 1980 میلادی
مرد.
؛ دایره المعارف مشاهیر جهان،
ترجمه و تألیف : سروش قربانی،
صفحه 659 و 658
2ـ صادق هدایت، فرزند
اعتضادالملک در بیست و هشتم
بهمن 1281 شمسی، در تهران
متولد شد.
وی تحصیلات
مقدماتی خود را در تهران آغاز
کرد و در سال 1304 از مدرسه
سن لویی، فارغ التحصیل شد.
سپس به منظور تحصیل در رشته
دندانپزشکی عازم بلژیک شد و
از آنجا به پاریس رفت و در
رشته معماری به تحصیل
پرداخت.
او کتاب های زنده به
گور، سه قطره خون، نمایشنامه
پروین، افسانه آفرینش و
فوائد گیاهخواری را در پاریس
نوشت و در سال 1309 به وطن
بازگشت.
ابتدا در اداره کلّ
تجارت و سپس در وزارت
امور خارجه مشغول کار شد.
او
در سال 1315 از کار خود
استعفا داد و به هندوستان رفت و
زبان پهلوی یا فارسی میانه را
در آنجا آموخت و در همانجا
کتاب «بوف کور» را نوشت.
هدایت در سال 1316 از
هندوستان به ایران بازگشت و
در بانک ملّی استخدام شد؛ امّا
کارش در آنجا هم دوامی
نیاورد.
وی پس از چندین بار تغییر شغل
دادن در سال 1329 عازم
پاریس شد و در روز سه شنبه
بیستم فروردین ماه 1330 شیر
گاز حمام خانه خود را گشود و
بدین سان خودکشی نمود.
هدایت از نویسندگان ایران در
دوره معاصر است.
سگ ولگرد ـ سایه روشن ـ
پروین دختر ساسان ـ علویّه
خانم ـ مازیار ـ نیرنگستان ـ
ترانه های خیّام ـ ترانه های ملّی
(اوسانه ـ افسانه) ـ کارنامه
اردشیر بابکان ـ گزارش
گمان شکن ـ یادگار جاماسب ـ
زند و هومن یسن ـ
شهرستان های ایران ـ آفرینگان
ـ وغ وغ ساهاب ـ (با مسعود
فرزاد) ـ ترجمه مسخ (از
فرانتس کافکا) و...
از
نوشته های او محسوب می شود.
صادق هدایت با داستان های
کوتاهش، اساس داستان نویسی
در ایران را که قبلاً جمال زاده
نهاده بود، تداوم بخشید.
داستانهای هدایت را می توان به
دو دسته متمایز و جدا از هم،
دسته بندی کرد :
دسته اوّل، داستانهایی که
نفرت عمیق او را از حکومت
خفقان آور رضاشاهی، نشان
می دهد و دسته دوم داستانهایی
که می توان آنها را زندگی نامه
روانی و جهان بینی درونی
هدایت دانست.
این دسته از
داستان ها سرشار از بدبینی و
یأس و نومیدی او به جامعه
است.
او این روحیّه نومیدانه را
چنان مؤثر و عمیق در آثار خود
آفریده و با چنان قلم و بیانی به
رشته تحریر کشیده، که ممکن
نیست در روحیّه و دنیای درون
خواننده اثر نگذارد و در اعماق
روحش راه نیابد و اثر تخریبی
به ذهن و روان خواننده به جای
نگذارد.
صادق هدایت علاوه بر
داستان نویسی به کارهای
تحقیقی و فرهنگی و زبان
مردم شناسی نیز می پرداخت.
1ـ مجید رهنما فرزند
زین العابدین در سال 1303 در
تهران به دنیا آمد.
تحصیلات
ابتدایی و متوسطه را در ایران
گذراند و جهت ادامه تحصیل به
فرانسه رفت.
نامبرده پس از
اخذ دکترای حقوق از دانشگاه
پاریس و ورود به ایران در سال
1321 به خدمت دولتی در آمد
و مشاغلی به دست آورد،
منجمله : وابسته مطبوعاتی
سفارت ایران در پاریس، معاون
اداره سازمانهای بین المللی
وزارت خارجه، کفیل
سرکنسولگری شاهنشاهی در
برن، وزیر علوم و تعلیمات عالیه
و...
.
را عهده دار بود.
رهنما از
عناصر سیاسی و فرهنگی رژیم
پهلوی به شمار می آمد و با
حمایت عناصر مؤثر و وابسته به
رژیم هویدا و خسروانی و
عضویت در جمعیت
فراماسونری لژ تهران و
وابستگی به غرب و پشتیبانی
آنان به سرعت نردبان ترقی را
طی کرد و تا وزارت علوم و
ریاست و عضویت در هیأت
امنای چندین دانشگاه کشور
پیش رفت.
مشارالیه به پاس
وفاداری به رژیم پهلوی به
افتخار دریافت نشان درجه 2
همایون نایل شده است.
ساواک در گزارش بیوگرافیک
وی چنین آورده است : جوانی
است عیاش، دورو، از نقطه نظر
اخلاقی به فساد اخلاقی معروف
است و در سیاست طرف غرب
(انگلستان) می باشد.
اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی
1ـ حسینقلی مستعان فرزند
غلامحسین در سال 1283 ه ش
متولد شد.
وی در ادبیات ایران
و عرب تحصیلات عالیه داشت
و به زبانهای عربی، فرانسه و
انگلیسی مسلط بود و با زبانهای
آلمانی، روسی، ایتالیایی و
ترکی نیز آشنایی کافی داشت.
داستانهای خود را در مجلات و
روزنامه ها با امضاهای مستعار،
ح ـ م، حمید ـ حمید، حبیب
انوشه و یکی از نویسندگان،
انتشار داده است.
رمانها و کتب
اخلاقی و اجتماعی او به
دویست جلد می رسد و متجاوز
از یک هزار داستان کوتاه نوشته
است و مترجم بینوایان ویکتور
هوگو می باشد.
وی در سالهای 1319 و 1320
خورشیدی مجله ای به نام
راهنمای زندگی انتشار می داد
که خود، صاحب امتیاز و مدیر آن
بود.
شماره اول این مجله، در
تاریخ 24 آبانماه 1319 ه ش و
شماره بیست و هشتم آن، که
آخرین شماره این مجله بود، در
تاریخ 25 آذرماه 1320
خورشیدی انتشار یافت.
از
جمله داستانهای او «قصه
انسانیت، آفت، پله اول، عشق
مقدس، شوریده و شهرزاداست.
منبع:
کتاب
مطبوعات عصر پهلوی - مجله بامشاد به روایت اسناد ساواک صفحه 260