قساوت قلب
متن سند:
قساوت قلب
بیشک هر جریانی که به مقوله خشونت به چشم اصلی و اساسی و نیز ابزاری کاری در پیشبرد اهداف خود بنگرد و در راستای دستیابی به قدرت بدان تمسک جوید، در اندک زمانی عاطفه، مروت و گذشت در نهاد نیروهای وابسته به آن جای خود را به قساوت قلب میدهد. در این زمان است که به همان اندازه اگر برای فردی چون مهدی هاشمی در رسیدن به اهداف خود صدور حکم قتل و ضرب و شتم امری ساده و پیش پا افتاده مینماید، برای مجریان و همفکران دیگرش اجرای آن، سهل و عادی جلوه میکند.
پرونده متهمین جریان مهدی هاشمی در قبل و بعد از انقلاب مشحون از نکاتی است که پرده را از قساوت قلب نیروهای وابسته به این طیف برمیدارد. ذکر مواردی از وضعیت روحی و روانی این طیف، بیش از پیش صفات شخصیتی وابستگان آن را آشکار میسازد.
به استناد بازپرسی به تاریخ 21 /2 /55 پرونده قاتلین مرحوم آیتالله شمسآبادی به خط اسدالله شفیقزاده و در مقام آخرین دفاع و در قبال اظهار بازپرس که از وی میپرسد: «محرک خودت را به طور صریح و روشن معرفی کن؟» وی اظهار میدارد:
«... به نظر شما آدمکشی مهم است؟ از نظر شرع و قانون و دستگاه قضایی آدمکشی کار مشکل و مهمی است ولی آدم کشتن مهم نیست. یک نفر تصمیم میگیرد یک نفر را میکشد لازم نیست ۵۰ نفر یک نفر را بکشد من هم تحریک شدم تصمیم گرفتم و کشتم...»
خبرنگار روزنامه اطلاعات در قبل از انقلاب، سیمای آرام و بیخیال حسین مرادی قاتل صفرزاده را به هنگام نشان دادن محل اختفای جنازه اینگونه به تصویر میکشد:
«... حسین مرادی یکی از متهمان که درنهایت خونسردی سیگاری به لب داشت و در اتومبیل سواری متعلق به مأموران امنیتی نشسته بود، خیلی آرام از اتومبیل پیاده شد و یکی از چند حلقه چاه مربوط به قنات متروکه قلعه سفید را نشان داد و گفت: جنازه در همینجاست...»
شاید برای خبرنگار روزنامه اطلاعات در قبل از انقلاب چهره آرام و بیعاطفه حسین مرادی تعجببرانگیز بود ولی برای حاضرین در جلسه دادگاه در ضمن اعتراف به زیرگرفتن فردی بنام تقی امینی و رها کردن او کاری تعجبآور نبود:
«... سال پیش هنگامیکه در کارخانه سوسن کارگر بودیم یک شب در حوالی «خواجو» با موتورسیکلت مردی را زیر گرفتم و فرار کردم و روز بعد از حادثه متوجه شدم که آن مرد مرده است. ازاینرو به شیراز فرار کردم و دوستانم موتور و قالیهای مرا فروختند و با دادن ۱۶ هزار تومان به خانواده مقتول حادثه، رضایت آنان را جلب کردم و بدین ترتیب جریان حادثه فاش شد...»
گفتگوی حشمت و قاتلین او در لحظات واپسین زندگی، تصویر دیگری از قساوت قلب این طیف است. ربودن و قتل حشمت و دو پسرش در ماه مبارک رمضان - درحالیکه مهدی هاشمی در اعترافات خود به مسجد رفتنهای فرزند کوچک حشمت و شرکت او در نماز جمعه اشاره میکند - از قساوت قلبی حکایت دارد که «روح خشونت» را بر همه وجود آنان حاکم نموده بود. قساوت قلبی که نه قسم به خدا و قرآن و نه حرمت ماه رمضان و نه نام امام و آقای منتظری کوچکترین روزنهای از عاطفه در وجود آنها نگشود. رضا مرادی قاتل حشمت و پسرانش در اعترافاتش مینویسد:
«... صحبتهای ما با عباسقلی از این قرار بود که به عباسقلی گفتم که رابطه خودت را با خارج بگو و توطئههایی که برعلیه انقلاب کردی بگو و کثافتکاری و عیاشیهایت را که میکردی بگو و جریان چماق به دستی که راه انداختی بگو در جواب گفت که به جان امام خمینی[ره] و به جان آیتالله منتظری من هیچ رابطه با خارج و با ضدانقلاب ندارم و چماق به دست هم من نبودم و اگر هم عیاشی کردم توبه میکنم. من گفتم حال تو را گرفتیم توبه میکنی باید بگویی که با چه کسانی برعلیه انقلاب توطئه میکردی با چه کسانی چماق به دست راه انداختی گفت: به قرآن من چماق به دست راه نینداختم و توطئه برعلیه انقلاب نکردم و باز قسم جان امام را خورد که محمد گفت ولش کن و یکی یکی آنها را از هم جدا کردیم به فاصله حدود ۱۵ تا ۲۰ متر از هم دیگر فاصله داشتند و محمد یک طناب کوچکی آورد اول انداختیم به گردن عباسقلی از جلو و از پشت گردن هی دو نفری کشیدیم تا خفه شد...»1
توضیحات سند:
1. پرونده رضا مرادی، ص ۶۱.
منبع:
کتاب
بنبست - جلد دوم / مهدی هاشمی مبانی اخلاقی صفحه 38