تاریخ سند: 15 آذر 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0730 چهارشنبه 15/9/57 تا ساعت 0730 پنجشنبه 16/9/57
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0730 چهارشنبه 15 /9 /57 تا ساعت 0730 پنجشنبه 16 /9 /57
جوانی تلفن کرد و گفت: این اعلامیههای خمینی، که گفته است سربازها بیدرنگ پادگان را ترک کنند، صحت دارد و شامل درجهداران و دکترای وظیفه هم میشود؟ 15 /9 /57
صدوقی: والله من مطالعه دقیقی نکردم این اعلامیه را.
جوان ناشناس: عدهای از بچهها منتظر هستن؛ خودتان میدانید که وقتی ترک کردیم، دیگر بازگشتی ندارد. چی کار کنم؟
صدوقی: حالا نمیتوانید بیایید منزل با هم صحبت کنیم؟
جوان ناشناس: چرا.
صدوقی: فکر کنم معنی اش این است که شامل همه میشود؛ حالا بیایید صحبت کنیم.
*****
طباطبایی از بندرعباس تماس گرفت و گفت: عرض کنم من تا دیروز صبح تا 5 /10 استانداری بودم و عصری هم با آقای [محمد] انواری و واعظی آنجا بودیم. اینها حاضر نیستن این کار را بکنند. رئیس شهربانی میگوید چرا به من میگویید، نه من گرفتهام و نه گزارشش را دادم و نه به حرف من گوش میکنند؛ آنها خودشان مستقیماً گرفتهاند.1
صدوقی: آنها کی هستن؟
طباطبایی: رئیس ساواک؛ رئیس ساواک به هیچ وجه حاضر نیست با من ملاقات کند، حالا ما تصمیم گرفتهایم با یک عدهای از رجال اینجا برویم استانداری و استاندار، رئیس ساواک را بخواهد ببیند چی میشود. خلاصه گفتم اگر اینها آزاد نشوند، یک انفجاری درست میشود. به هر ترتیب که فعلاً خبری نیست و قرار است برویم استانداری و بعد نتیجه را به شما گزارش خواهم داد. دیروز در ضمن چند نفر دیگر را هم دستگیر کردهاند و یک اعلامیه اینجا منتشر شده است از حزبتوده2، فکر کنم ساختگی باشد؛ به خاطر ضربهای باشد برای فعالیت ما و ما به مردم متذکر شدیم که مردم روشن باشند. آنجا چه خبر است؟
صدوقی: خبری نیست؛ دستهها و هیئتها به راه هستن و دیشب هم مسجد و مردم در حدود 15 هزار نفر، هنوز آرامش هست؛ مگر اینکه بعضی که نااهل هستن، این آرامش را به هم بزنند. مردم هم خودشان خیلی خودسر شدهاند.3
طباطبایی: یک اعلامیهای است از آقای خمینی راجع به فرار نظامیها، لطفاً هرچه زودتر برایم بفرستید.
صدوقی: بسیار خوب. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: یک عدهای سرباز از کرمان فرار کردهاند و آمدهاند اینجا؛ نه پول دارند نه چیزی؛ اینجا شرکت پروفیل است. آقای جوشن رفته بود پلیس راه؛ گفتهاند یک عده سرباز از پادگان کرمان فرار کردهاند که نه لباس دارند و نه پول، که سه نفر هستن؛ چی کار کنیم؟
[شیخ کاظم] وحید: اینها را نمیشود تلفنی صحبت کرد. یکی را بفرستید اینجا.
بعد گوشی را شخصی به نام طباطبایی گرفت و گفت: دم دروازه قرآن گویا هستن.
وحید: شماها یک نفر را همراهشان بفرستید بیایید اینجا. در ضمن این صحبتهای تلفنی نیست. بعد گوشی را قطع کرد.
*****
از تهران شخصی به نام [محمدرضا] اعتمادیان تماس گرفت و گفت: آقای بهشتی4 را دیشب گرفتهاند؛ حالا هرطور صلاح میدانید، تلگرافی، نامهای. دیروز آقای مروارید5 را هم گرفتهاند، البته منزل خودشان نبودند؛ منزل آقای برقهای[برقعی]بودند و بعد از یکی دو ساعت آزادش کردند. حالا اگر مال آقای بهشتی هم این طور باشد که هیچی.
صدوقی: تحقیق کنید که راه اقدامش چطوری است؟
اعتمادیان: باشه، اطلاع میدهم. در ضمن آقای طالقانی اعلامیهای دادهاند برای روز یکشنبه تاسوعا که راهپیمایی که خیلی هم مفصل است؛ دادم بیاورند خدمتتان. نوشتهاند آقای طالقانی که: اینجانب یکشنبه تاسوعا که با روز جهانی حقوق بشر مصادف است، از ساعت 9 با آگاهی کامل از جوانب امر این راهپیمایی را از خانهام آغاز میکنم، بدیهی است در سایر شهرها و قصبات نیز برادران و خواهران در نهایت نظم و ترتیب زیر نظر روحانیان خود با شکوه هرچه تمامتر اجرا خواهند نمود.
صدوقی: اینجا قرار شده از روز هفتم، هر روز اجرا شود؛ این برنامه اینجا است و اینجا کوتاهی نمیشود. تا بعد از ظهری اگر رسید، که رسید و گرنه برایمان بخوانید. سپس خداحافظی کردند.
*****
سوژه با دکتر پاک نژاد تماس گرفت و گفت: من خیلی از بابت این مؤمن ناراحتم.
دکتر: کی؟
صدوقی: این خیرخواه که دعوت شده است؛ دیشب در حظیره قدری تند رفته است و ممکن است باعث درگیری شود.
دکتر: بله، اتفاقاً من هم میخواستم حضورتان بگم.
صدوقی: با او یک تماس بگیرید و خلاصه یک طوری تفهیمش کنید.
دکتر: چشم.
*****
دکتر با منزل سوژه تماس گرفت؛ اتفاقاً خود خیرخواه گوشی را برداشت.
دکتر: فضولی است؛ خودتان دانشمند بزرگی هستید، ولی دیشب این چیزها گفتن مثل رضاخان قلدر،6 این حرفها قدری تند است. در ثانی این چیزها را مردم خودشان میدانند؛ خلاصه ببخشید خودتان واردتر هستید، ولی خب جوانان اگر تحریک شوند، میدانید که به هر ترتیب فضولی نمیکنم، خودتان ادیب بزرگ و وارد به کار هستید.
خیرخواه: من دیشب چیزی نگفتم.
دکتر: اتفاقاً خودم پای منبرتان حضور داشتم.
خیرخواه: چشم، خیلی از لطفتان ممنون هستم.
*****
شخصی به نام [عبدالعلی] مصحف7 از اصفهان تماس گرفت و گفت: ما فردا یا پس فردا به اتفاق آقای پرورش، اینها خدمت میرسیم. در ضمن میخواستم سؤال کنم که آیا میشود دریزد دو سه شب سخنرانی بکنم؟
صدوقی: مانعی ندارد، تشریف آوردید یک قراری میگذاریم.
*****
شخصی به نام سیفی از قم تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، سوژه پرسید: کی بود قرار بود بیاید اینجا، که سفارش شده بود مواظب باشیم؟
سیفی: شیرازی بوده است، که منصرف شده است.
صدوقی: چی کاره است؟
سیفی: قبلاً آخوند بوده است و بعد آخوندی را ول کرد و رفت کار بازار؛ دوباره الان مدتی است آخوند شده است. کلاهبردار است و خیلی ثروتمند و نزولچی بزرگی است. یزد چه خبر؟
صدوقی: خبری نیست؛ ولی مجلس و تظاهرات به راه است.
سیفی: امروز اعلامیهای از طرف پزشکان قم پخش شده بود، چون دیروز اینجا آقای [سیداحمد]کلانتری 8 تیر خورده بود و برده بودند بیمارستان و در بیمارستان یک افسری توهین میکند به کلانتری و کلانتری هم یک کشیده به افسره میزند؛ خلاصه دکترها پشتیبانی میکنند از کلانتری و همگی میروند پیش رئیس شهربانی و به ترتیب همگی را، حتی آقای کلانتری را هم آزاد میکنند.
صدوقی: قضیه آقای آشوری[عاشوری]9 چه بوده است؟
سیفی: در بندر بوشهر در مسجد جمع بودند و آقای [ابوتراب] آشوری [عاشوری] و آقای حسینی فرار میکنند؛ شب میریزند منزل آشوری[عاشوری] و آقای آشوری[عاشوری] را میکشند؛ بعد میروند منزل حسینی و آقای حسینی نبود، ولی نوکرش را میکشند. در قم هم تظاهرات به راه است و حتی دیشب با طبل به خیابان آمدند، ولی تیراندازی نشد. در ضمن شایعه شده بود که آقای طالقانی را گرفتهاند، ولی الان آقای هدایتی خبر داد که نه، دروغ بوده است.
صدوقی: ممکن است جلوی منزلش را بگیرند که نتواند روز نهم راهپیمایی کنند؛ چون میدانید که اعلامیه داده است برای روز نهم. از پاریس چه خبر؟
سیفی: خبری نداریم؛ جنابعالی چه خبر دارید؟
صدوقی: من هم خبری ندارم.
سیفی: یکی از رفقا قرار است شب تماس بگیرد.
صدوقی: پس لطفاً به محمدعلی هم بگویید که کی میآید؟
سیفی: شماره تلفن را ندارم.
صدوقی: من شماره را میدهم.
سیفی: در مشهد هم دیروز حدود یک میلیون نفر راهپیمایی کردهاند و مجسمه دروازه قوچان را هم پایین آوردهاند. در ضمن ما شنیدیم که قرار بود یزد هم چنین برنامهای باشد.
صدوقی: خیر، فعلاً که چنین برنامهای نبوده است.
سیفی: الان آقای هدایتی گفتند که آقای سنجابی هم آزاد شده است.
صدوقی: کدام آقای هدایتی؟
سیفی: آقای هدایتی که در بازار هستن و سقط فروشی دارند.
سپس هدایتی گوشی را گرفت و با سوژه احوالپرسی کرد و آرزوی موفقیت برای سوژه و نهضت آنها کرد.
سپس سوژه شماره محمدعلی را داد 66311153 و 489440 و کد 00331
هدایتی: از جریان بوشهر هم که اطلاع پیدا کردهاید؟
صدوقی: بله و خیلی ناراحت شدیم.
هدایتی: آیتالله طالقانی هم که روز تاسوعا راهپیمایی دارند.
صدوقی: میدانم. نطق بزرگ آقای اظهاری[ازهاری].10
هدایتی: بله؛ نکتهای که من استنباط کردم از نطق آقای اظهاری[ازهاری]این است که(در این موقع مکالمه با قم قطع گردید.)
*****
محمدعلی از پاریس تماس گرفت و پرسید: چه خبر؟
مخاطب: خبری نیست.
محمدعلی: شنیدم که در یزد و اردکان کشته شدهاند؟
مخاطب: خیر.
سپس سوژه گوشی را گرفت و حال خمینی و احمد آقا را پرسید.
محمدعلی: خوب هستن.
صدوقی: چه خبر تازه است؟
محمدعلی: راجع به نطق اظهاری[ازهاری]که گفته بود که آقای خمینی میتواند بیاید، خبرنگاران ریختند اینجا از آقا سؤال، که چی کار میکنید؟ آقا جواب دادهاند که دولت ایران یاغی است و اگر خواسته باشم بروم، او باید برود. در ضمن آمدن و نیامدن به اختیار خودم است و مربوط به اینها نیست.
صدوقی: این آقای رضوانی که آقای خامنهای فرستاده است، خیلی منبرش خراب است؛ سرتا پا منبرش فحش است و خلاصه ناراحتمان کرده است. کی میآیی؟
محمدعلی: حالا میخواهم سری به آلمان بزنم و میآیم بعداً. سپس خداحافظی کردند.
توضیحات سند:
1. مردم بندرعباس در این روزها، در تب و تاب دستگیری حجتالاسلام شیخ عباس گرجی زاده(متین) و دوستانش قرار داشتند. همانگونه که در این گفتگو و گفتگوهای قبل مشاهده شد، تلاش برای آزادی آنان ادامه داشت و ساواک نیز در بولتن نوبهای خود در رابطه با فعالیتهای انقلابی در این شهر نوشت: « در ساعت 1200 روز 14 /9 /1357 تعدادی از اهالی بندرعباس از مسجد فاطمیه بندرعباس به تحریک غیرارتشی محمدرضا مرشدزاده اقدام به تظاهرات نموده و اعلام داشته اند در روزهای تاسوعا و عاشورا دست به تظاهرات دامنه داری خواهند زد.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب هجدهم . ص 319
2. حزب توده، در مهرماه سال 1320ش، یک ماه پس از ورود ارتشهاى بیگانه به خاک ایران، موجودیت خود را اعلام کرد. مؤسسان حزب توده از بقایاى کمونیستهایی بودند که سالها قبل از شهریور 1320ش به اشاعه افکار کمونیستى در ایران پرداختند و در سال 1310 ش دستگیر و تا شهریور 1320 تعدادى از آنها در زندان و یا در تبعید به سر بردند و در جریان فرمان عفو عمومى، 28 شهریور 1320 آزاد شدند. آنها پس از آن درصدد برآمدند که حزبى به نام حزب توده با مرام کمونیستى بنیان گذارند. افرادى چون سلیمان محسن اسکندرى، محمد بهرامى، مرتضى یزدى، جعفر پیشهورى، تقى مکىنژاد و احسان طبرى جزو مؤسسان حزب و آزادشدگان از زندان بودند که به اشاره دولت شوروى دست به تشکیل حزب توده زدند. اولین جلسه هیأت مؤسسان حزب توده در مهرماه 1320 در منزل محسن اسکندرى با حضور 37 نفر از دسته 53 نفر و کمونیست هاى دیگر و «علىاف» که ایرانىالاصل و کاردار سفارت شوروى بود و به صورت ناشناس در جلسه حضور داشت، تشکیل گردید. در این جلسه اعضاى کمیته مرکزى انتخاب شدند و مرامنامه حزب به تصویب رسید. حزب توده از تأسیس تا آغاز پیدایش فرقه دمکرات، که خود را به صورت سازمانی علنى و ملى وانمود میکرد، در همان آغاز راه منحرف شد و با طرح مسأله اعطاى امتیاز نفت شمال به شوروى نشان داد که نیروىوابسته به امپریالیسم شرق است. بعد از پیدایش فرقه دمکرات حزب توده به اوج خود رسید و سه وزیر، به کابینه ائتلافى قوام وارد کرد و از نظر کمى و کیفى گسترش یافت، که این دوران را دوران طلایى خود مىداند. پس از تیراندازى به شاه در 15 بهمن 1327، حزب توده غیرقانونى اعلام شد و اعضاى آن دستگیر و یا متوارى و سپس در خارج جمع شده و حزب را سامان دادند. در زمان نخستوزیرى دکتر مصدق، با استفاده از شرایط مساعد و آزادی هاى به وجود آمده، حزب توده یک سرى سازمان هاى علنى ایجاد و با شعار ملى شدن نفت مخالفت کرد. بعد از کودتاى 28 مرداد، سازمان نظامى حزب کشف شد و دوران ورشکستگى حزب فرا رسید و مجدداً در خارج از کشور کار خود را ادامه داد و در تمام این دوره که به سال 1357 ختم شد، کار حزب توده در داخل کشور اقدام به سازماندهى حزب و در خارج ستیز ایدئولوژیکى با گروه هاى ملىگرا بود. دوران نهایى حزب توده از سال 1357 مىباشد، که بعضى از آنها معتقد بودند که با استقرار عناصر لیبرال مىتوانند در بازی هاى دیپلماسى شرکت کنند و مىگفتند که نهضت روحانیت و حکومت اسلامى دوامى ندارند و شکننده بودن نظام را حتمى مىدانستند و با کارهاى مخفى به سازماندهى مشغول بودند. در ظاهر از نظام حمایت مىکردند، ولى در خفا با خائنانى مانند ناخدا افضلى و سرهنگ عطاران، سرهنگ کبیرى و آذرفر، فعالیت پرجوش و خروش جاسوسى به سود شوروى را رهبرى مىکردند و به همین علت، در سال 1361ش، به جرم جاسوسى و توطئه، حزب توده منحل و رهبران آن دستگیر شدند و اعضاى کمیته مرکزى به فعالیتهاى جاسوسى خود اعتراف کردند و پایان زندگى این حزب فرا رسید. ر. ک: سیاست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشى و خاطرات ایرج اسکندرى، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى و خاطرات نورالدین کیانورى، تهران، دیدگاه، 1374
3. در این روزها که شهرهای استان یزد در اعتصاب کامل بود؛ شهربانی یزد دربارهی وضعیت روز پانزدهم آذرماه نوشت: «صبح روز جاری تعطیلی مدارس در شهرهای اردکان و تفت و تعدادی از مؤسسات آموزشی یزد و اعتصاب کارگران کارخانه یزدباف ادامه یافت.
از ساعت 1030 دو دسته عزاداری از خیابانهای شهر یزد به مسجد حظیره رفتند که نوحه: مردم سلامم ، بشنو پیامم، آتش زدند منبر... میخوانند. ساعت 1230 دقیقه پس از خاتمه مجلس در مسجد بدون تظاهرات و درگیری متفرق گردیدند.
از ساعت 9 صبح مجلس عزاداری در مسجد شاه ولی تفت تشکیل شد و حدود 1000 نفر از دبیرستان ششم بهمن با دادن شعار ضدملی از خیابان ساحلی حرکت که با اخطار مأمورین به مسجد وارد شده و ساعت 1150 پس از خاتمه مجلس حدود 2000 نفر که قریب 300 نفر آنان زن بودند، در مسیر فوق مبادرت به دادن شعار ضدملی علیه 66 نمودند که با اخطار مأمورین انتظامی برای برگزاری نماز وارد مسجد سلطان آباد گردیدند و ساعت 1300 بدون تظاهرات متفرق شدند که دستور داده شد در این قبیل موارد شهربانی مربوطه با قاطعیت کامل عمل نماید.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 5. سند شماره: 735/ 5 - 15 /9 /57
4. آیتالله شهید بهشتی به دلیل فعالیتهای گستردهای که داشت، در تاریخ 14 /9 /1357 دستگیر شد. در صورتجلسه تحویل ایشان به زندان آمده است: «اینجانب محمد فرزند سید فضل الله شهرت حسینی بهشتی در موقع ورود به بازداشتگاه تعداد 5 قلم وسائل مشروحه زیر را تحویل مأمورین بازداشتگاه نمودم. 1. ساعت مچی یک عدد 2. وجه نقد 10 هزار ریال 3. چک شماره 523878- 28 /9 /57 بانک تهران به مبلغ 326300 یک فقره 4. عینک یک عدد 5. شانه یک عدد . امضاء متهم محمد حسینی بهشتی » یاران امام به روایت اسناد ساواک . کتاب سوم . ص 338
5. حجتالاسلام على اصغر مروارید، فرزند على در سال 1306 ﻫ ش در شهر مقدس مشهد به دنیا آمد. مقدمات دروس حوزوى را در زادگاه خویش گذراند و ادامه آن را در حوزه علمیه قم پى گرفت و به درجه اجتهاد رسید. وی از جمله افرادى بود که در منابر خویش بر علیه رژیم ستمشاهى سخن مىگفت و از سال 1337 سخنرانی هاى وى مورد حساسیت ساواک قرار داشت. در سال 1342 یکى از سخنرانان هیأت اصفهانىها ـ یکى از هیأتهاى تشکیل دهنده مؤتلفه ـ بود و بارها به اتهام حمایت از امام خمینى(ره) مورد تعقیب و بازداشت قرار گرفت. ساواک در تاریخ 17 /2 /43 در این رابطه چنین مىنویسد: «نامبرده از جمله وعاظى است که تعصب خاصى در تبعیت از نظریات روحانیون مخالف، مخصوصاً آیتاللّه خمینى دارد...» آقاى مروارید پس از دستگیرىهای مکرر در سال هاى 42، 43، 45 در سال 47 در مسجد مهدى(عج) تهران ویلا به امامت جماعت پرداخت و یکى از سخنرانان ثابت هیأت انصارالحسین(ع بود. مشارالیه در سال 49 به 18 ماه اقامت اجبارى در ایرانشهر محکوم گردید، ولى در دادگاه تجدید نظر برائت یافت. وى در همین سال دستگیر و سه ماه در بازداشت به سر برد. آقاى شیخ على اصغر مروارید در خرداد 1351 به مدت سه سال تبعید شد که این مدت در دى ماه 1354 پایان یافت. وى پس از بازگشت از تبعید به فعالیت خود ادامه داد و یکى از فعالین دوران انقلاب اسلامى بود و پس از پیروزى انقلاب نیز مسئولیت کمیته خیابان زنجان تهران را به عهده گرفت.
6. رضاخان(رضاشاه)، فرزند عباسقلی خان سوادکوهی، مشهور به داداش بیک، در سال 1256 ﻫ ش در قصبه آلاشت از توابع سوادکوه مازندران متولد شد. در دوران کودکی فاقد سرپرست بود و در نتیجه از کسب معلومات و سواد معمولی زمان خویش محروم ماند. رضاخان ابتدا در فوج سوادکوه، وارد خدمت شد و بعد در سن 22 سالگی به عنوان قزاق به خدمت قزاقخانه درآمد. هنگامی که جنبش مشروطه خواهی در ایران پا گرفت، علیه آزادیخواهان میجنگید. پس از واقعهی به توپ بستن مجلس در سال 1287 خورشیدی توسط محمدعلیشاه قاجار و مقاومت تبریز در برابر قوای دولتی، رضاخان فرمانده یکی از دستههای قزاق بود که تحت فرماندهی عینالدوله، برای سرکوب قیام تبریز به آن شهر رفت. در مدتی که در قزاقخانه خدمت میکرد، مناصب و درجاتی را طی کرد و در سال 1294 رئیس آتریاد همدان شد. در سال 1299 با زمینهچینی دولت انگلیس، در روز سوم اسفند توسط رضاخان و به همدستی سید ضیاءالدین طباطبایی، کودتایی به وقوع پیوست که تاریخ ایران را دگرگون ساخت. دربارهی چگونگی روی کار آمدن رضاخان، خود وی در محافل بسیاری اعتراف کرد که این کودتا به وسیله دولت انگلیس اتفاق افتاد. پس از کودتا در روز چهارم اسفند 1299 فرمان ریاست وزرایی سید ضیاءالدین طباطبایی از طرف احمد شاه قاجار صادر شد و رضاخان نیز به سمت فرماندهی کل قوا و رئیس دیویزیون قزاق منصوب شد. هنوز چند ماهی از عمر کابینهی سید ضیاءالدین نگذشته بود که تحت فشار عناصر آزادیخواه و از طرف دیگر زیر فشار دربار و با تحریک رضاخان کابینه سقوط کرد و سید ضیاء به حالت تبعید از ایران خارج شد و رضاخان که در کابینهی سید ضیاء سمت وزارت جنگ را در اختیار داشت، در کابینههای قوام السلطنه، مشیرالدوله و مستوفی الممالک نیز همین سمت را حفظ کرد. یکی از کارهایی که رضاخان انجام داد تا افکار عمومی را جلب کند، سرکوبی ملوک الطوایف و ایجاد حکومت مقتدر مرکزی بود. هنگامی که رضاخان وزیر جنگ بود، اقدام به سرکوبی نهضت جنگل و عشایر لرستان و سایر مناطق کرد. این اقدامات جهت ایجاد رعب و وحشت در دل آزادیخواهان و کسب اقتدار نظامی و سیاسی صورت میگرفت.
سرانجام رضاخان سردار سپه در تاریخ 1302 فرمان رئیس الوزرایی را گرفت و در سال 1303 مقدمات به سلطنت رسیدن رضاخان با ترور و تهدید و تطمیع فراهم شد. در سال 1304 به اشاره و تحریک وی سیل تلگراف از شهرستانها به مجلس سرازیر شد که طی آن تلگراف کنندگان خواستار عزل احمدشاه و انتصاب رضاخان به سلطنت بودند. با تلاش نزدیکان رضاخان مانند تیمورتاش و علیاکبر داور در آبان 1304 این موضوع به تصویب مجلس شورای ملی رسیده و رضاخان در اردیبهشت 1305 رسماً تاجگذاری کرد. رضاخان عنصری وابسته و مستبد بود که در طی دوران زمامداریاش از هیچ جنایتی فروگذاری نکرد. زورگویی، فحاشی، مشروبخواری، اعتیاد به مواد مخدر و توهین و اهانت به زیردستان از ویژگیهای شخصی وی بود. با شروع سلطنت وی بسیاری از خواستههای استعمار تحقق قطعی یافت و دوران بدبختی مادی و معنوی ملت ایران شروع شد. دورهای که زجر، شکنجه، تبعید، قتل، چپاول اموال مردم، اختناق و خفقان شدید، مبارزه قهرآمیز با روحانیت، اسلام زدایی، غرب گرایی، تغییر لباس و کشف حجاب، تملق و چاپلوسی، زبونی و حقارت و همه کاره بودن مشتی نظامی و … به اجرا درآمد و ملت را به روز سیاه نشاند.
در سال 1320 به دنبال ورود قوای متفقین به خاک ایران، رضاخان پس از واگذاری سلطنت به فرزندش محمدرضا، توسط متفقین به خارج از کشور تبعید شد و به همراه خانوادهاش ایران را به سوی جزیرهی موریس ترک گفت و پس از مدتی به ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی رفت. سرانجام خبر مرگ رضاخان پهلوی در روز چهارشنبه 4 مرداد ماه سال 1323 در شهر ژوهانسبورگ اعلام و جنازهاش در همان سال به قاهره انتقال یافت. در اردیبهشت 1329 هیئتی به ریاست شاهپور علیرضا پهلوی عازم قاهره شد و جسد رضاخان را به ایران منتقل کرد. بسیاری از جمله اعضای فدائیان اسلام نسبت به این موضوع شدیداً اعتراض داشتند. ر. ک: زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، حسن مرسلوند، ج 2، صص 181 تا 188
7. عبدالعلی مصحف در سال 1317 ﻫ ش در اصفهان متولد شد. تحصیلات مقدماتى خود را در اصفهان گذراند و در سال 1337 در دانشکده فنى تهران تحصیلات عالیه خود را شروع و در سال 1342 فارغالتحصیل شد و به عضویت کانون مهندسین تهران درآمد. در جریان قیام پانزده خرداد 1342 توسط فرماندار نظامى تهران دستگیر و پس از دو ماه از زندان آزاد شد. پس از آزادى در جلسات مسجد هدایت تهران شرکت و با استاد علامه محمدتقى جعفرى آشنا گردید. پس از مراجعت به اصفهان اقدام به تشکیل جلسات هفتگى تفسیر قرآن و نهجالبلاغه کرد. در سال 1345 به همراه عدهاى از روحانیون و معتمدین شهر، کانون علمى و تربیتى جهان اسلام را پایهگذارى کرد که از آن به عنوان پایگاهى براى آشنایى نسل جوان با مفاهیم عالیه اسلام استفاده مىشد.
در دوران انقلاب اسلامى در مجالس و محافل به سخنرانى و افشاگرى پرداخت و پس از پیروزى انقلاب اسلامى به سمت معاون استاندارى اصفهان و استاندار مازندران منصوب گردید. وى در سال 1376 دارفانى را وداع گفت.
8. حجت الاسلام سید احمد کلانتری، فرزند سلطان در سال 1314 ﻫ ش در تهران متولد شد. تحصیلات حوزوی را در حوزههای علمیه قم و حوزه نجف اشرف انجام داد. وی در تاریخ 20 /6 /1344 به اتهام نشر اکاذیب و شایعات بی اساس دستگیر و با قید کفیل آزاد شد. چهار ماه بعد به دلیل عدم توجه به دستور مأمورین، مجدد دستگیر و به سه ماه حبس محکوم و در سال 1345 به اتهام فعالیتهای مضره برای مدت 4 ماه به فردوس تبعید شد. او در تاریخ 18 /9 /1348 به اتهام ایراد مطالب تحریکآمیز درباره آزادی زنان در ساوه دستگیر و به چهارماه و پانزده روز حبس محکوم شد. در خرداد سال 1349 به اتهام تحریک مردم در مدرسه فیضیه قم، برای سه سال به زابل تبعید شد که به دلیل فعالیت در آنجا، به سراوان منتقل شد و در آنجا نیز به اتهام اهانت به شاه دستگیر و به دو سال حبس تأدیبی محکوم و در تاریخ 10 /7 /1351 به زندان رفت. وی در روز 29 /6 /1353 آزاد شد. در خرداد 1354 به اتهام شرکت در تظاهرات مدرسه فیضیه دستگیر، ولی تبرئه گردید. او در سال 1357 که به همراه تعداد دیگری از مبارزین روحانی در انارک نائین تبعید بود، جهت حضور فعال در صحنه انقلاب اسلامی، محل تبعید را ترک و به قم وارد شد. وی در تاریخ 14 /9 /1357 در تظاهرات قم بر اثر برخورد گلوله از ناحیه پا مصدوم شد.
9. حجت اسلام شهید حاج شیخ ابوتراب عاشوری، فرزند شیخ عباس در سال 1312 ﻫ ش در روستای حیدری از توابع شهرستان دشتی استان بوشهر به دنیا آمد. وی از طلاب فعال و مبارز بوشهر بود که در دوران نهضت اسلامی نقش هدایتگر و مسئولیت تشکیلات مذهبی استان را به عهده داشت. وی از 5 سالگی به فراگیری قرآن کریم و سپس دروس حوزوی مبادرت ورزید و در سنین جوانی توانست به مدارج علمی دست یابد. وی پس از مدتی عازم نجف اشرف شد و به تحصیل و کسب کمال ادامه داد، ولی به دلیل وضع مزاجی و بیماری، مدتی درس را به تأخیر انداخت و به همین دلیل به بوشهر باز گشت، وی سپس در حوزه علمیه قم به تحصیل ادامه داد. در کنار تحصیل منبر و تبلیغ را رها نکرد و در دوران نهضت اسلامی، بر کوشش خود افزود. در ماه مبارک رمضان 1398 هجری قمری جلسات و تظاهراتی در بوشهر به راه انداخت و در عید فطر همان سال برای ادای نماز به بیرون شهر رفت و اجتماع عظیمی تشکیل داد و ضمن اینکه دولت را استیضاح کرد از رهبری امام و نقش روحانیت در مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی سخن گفت. وی پس از نماز به ساواک احضار، اما پس از چندی آزاد شد. وی در محرم سال 1357 به هنگام آماده شدن برای نماز مورد اصابت گلوله عوامل ساواک شاه قرار گرفت و به شهادت رسید. امام طی پیامی، این شهادت را به خانواده شهید و مردم انقلابی بوشهر تسلیت گفت.
10. ارتشبد غلامرضا ازهارى فرزند علی در سال 1296هـ ش، به دنیا آمد. پس از گذراندن دورههاى نظامى در ایران و آمریکا، در سال 1342 به درجه سپهبدى رسید. او منصبهاى مختلفى در ارتش شاهنشاهى داشت. در سال 1348 بازنشسته شد، اما به دلیل اعتماد محمدرضا پهلوى به وى، از سال 1350 تا 1357 ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران به او سپرده شد. وى پس از سقوط دولت شریفامامى و اعلام حکومت نظامى در سراسر ایران به ریاست دولت برگزیده شد و از تاریخ 15 آبان تا 17 دى 1357 در این سمت باقى ماند. پس از سقوط کابینه نظامىاش، به بهانه بیمارى از ایران متوارى و به آمریکا رفت. از جمله حوادث دوران کوتاه دولت نظامى او، ابتکار مردم در بالا رفتن بر بامها و فریاد اللّهاکبر بود. او این حضور را انکار مىکرد و شعارهاى شبانه مردم را پخش نوار مىنامید. مردم نیز بر بالاى بامها در جواب او این شعار را فریاد مىزدند: «ازهارى بیچاره، ژنرال چهار ستاره، بازم بگو نواره، نوار که پا نداره، مشت به هوا نداره» ازهاری در سال 1380 درگذشت.
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد دوم - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 230