تاریخ سند: 18 اردیبهشت 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0730 شب 18/2/37 تا ساعت 0715 چهارشنبه 20/2/37
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0730 شب 18 /2 /37 تا ساعت 0715 چهارشنبه 20 /2 /37
پاکنژاد2 با سوژه تماس گرفت. 0218
پاکنژاد: اگر صلاح میدانید چون عدهای غریبه در شهر پیدا شدند، شما فردا صبح به آنها حتماً تأکید کنید که یک وقت شعار یا چیزی ندهند.
صدوقی: اتفاقاً خودم در نظر داشتم، خیلی خب، همه چیز را میگم.
پاکنژاد: پس عذر میخوام، فقط خواستم یه یادآوری کرده باشم. سپس خداحافظی کردند.
*****
جوانی تماس گرفت و گفت: اگر برای مجلس فردا پدرمان ما را نهی کند، باید چی کار کرد؟
صدوقی: چون در یک امر خیر میباشد، خبری هم نیست، اگر خیال میکنید که درگیری یا زد و خوردی میشه، نخیر، خبری نیست.
جوان ناشناس: هر چی باهشان بحث میکنیم، نتیجه بخش نیست.
صدوقی: شما میآئید اگر هم چیزی شد، در میروید و میروید. سپس خداحافظی کردند.
*****
پاکنژاد با مناقب که منزل سوژه بود، صحبت کرد.
پاکنژاد: میخواستم چند دقیقهای باهتان صحبت کنم.
مناقب: ببینید من گفتم نمیخواهم با آنها ملاقات کنم(منظور گویا سرهنگ هاشمی3 میباشد.) ولی شما آنها را آوردید و من ناچار شدم با آنها صحبت کنم، ولی بعداً از هر طرف به من حمله شد و خیلی برام گران تمام شد. ثانیاً مگه دیروز در مذاکرات، مگه قرار نشد که اینها لولو بازی درنیارند.
پاکنژاد: قرار شد نگذارند.
مناقب: پلیسها لباس شخصی پوشیدند و زیر لباسها کلت بستند، این چه وضعی[وضعیه] میخوان چه کنند، اگر سرِ جنگ دارند، ما به مردم بگیم؛ آخه چوب دارند، سیخ دارند، بیل دارند، آنها را ور دارند بیارند؛ آخه یعنی چه؟ میخوان چه کنند؟ اگر قرار شد ما مردم را دعوت به انضباط کنیم، به امام زمان کردیم و میکنیم و خود حاجی آقا هم، شب یک ساعت در این زمینه بحث کردند. آخه یعنی چه؟ لباس شخصی پوشیدند، آخه این چه بازیه؟
پاکنژاد: الان اینجا نشستهاند، میخواهید خودتان بهشان بگویید؟
مناقب: نخیر، اصلاً من صلاح نیست با اینها تماس بگیرم.
پاک نژاد: من بهشان بگم.
مناقب: بله، بگوئید. بگوئید آخه چرا پاسبان لباس شخصی پوشیده و کلت زیر لباس بسته و میخواد بیاد توی جمعیت؟ میخوان بازی درست بکنند بگن.
پاکنژاد: تو حضیره[حظیره4] بودن امشب؟
مناقب: حالا هر جا بودن من خبر صحیح را دارم. به حضرت عباس هر قدمی که اینها بردارند، مردم میفهمند و فوراً هم میان به حاجی آقا میگن، دارند احساسات مردم را تحریک میکنند، صبح بازم یه کاری دستمان ندهند؛ دوباره اگر پیشامدی شد به خدا مقصر خود آنها هستن و من آن دفعه هم به سرگرد گفتم، اگر واقعاً دستور دارند مردم را بکشند، آن یه بحثی است.
پاکنژاد: قسم خوردند که اصلاً اسلحه به کار نبرند.
مناقب: پس چرا این کار را میکنند؟ شما باهشان صحبت کنید و بعد مرا در جریان بگذارید.
پاکنژاد: قراره آقای حافظی5 هم منبر بره.
مناقب: اگر این قضیه حل نشه، من منبر نمیرم، آن وقت شلوغ میشه و میاندازند گردن روحانیت یزد. معلومه که اینها میخوان بازی در بیارند.
*****
مناقب با دکتر پاکنژاد دوباره تماس گرفت و گفت: چیشد؟
پاکنژاد: اگر ممکنه برای خودش تلفن بکنید، خودش گفته و در ضمن به خدا اینطور نیست، در ضمن سرگرد سمیعی6 هم صبح به من همینها را گفته است.
مناقب: بالاخره من روایت موثق دارم که بناست احساسات مردم را تحریک بکنند و گِل آب بدهند. بابا قراره با لباس شخصی بیارند تو مسجد. بدتر از آن دفعه میشه.
پاکنژاد: برای تو مسجد که فکر نکنم کسی را در نظر بگیرند.
مناقب: اگر قرار شد هر کاری بکنند، این یکی را هم میکنند، خلاصه به گردن شما آقای دکتر!
پاکنژاد: نه، من گردن نمیگیرم.
مناقب: پس به گردن کی؟ یعنی به گردن من و آقای صدوقی، یعنی ما را خواب بکنند و بازی دربیارند و بگویند آخوندها کردن.
پاکنژاد: اگر شما منبر نروید، درست میشه؟
مناقب: من نمیدانم که اگر منبر نروم درست بشه؟ اگر قراره گِلی آب بدهند...[نقطه چین در اصل است.]
پاکنژاد: شما اگر بروید و آنها را دعوت به آرامش بکنید، بهتر نیست؟
مناقب: نمیدانم، آقای دکتر! گویا شما با آنها حرف نزدید.
پاکنژاد: چرا، گفتم که حتی شما اگر این وضع باشه منبر نمیروید، اصلاً میخواهید خودتان باهشان صحبت کنید.
مناقب: نخیر.
پاکنژاد: شماره تلفن شما را بدهم باهتان صحبت کنه؟
مناقب: نخیر.
پاکنژاد: سرگرد سمیعی با شما صحبت بکنه؟
مناقب: نخیر، به خدا جلسه دیروز یه عالمه حرف برام درست شده. حتی برای شما هم درست شده، میدانید؟
پاکنژاد: بله، یه مقداری بهم گفتن و حتی گفتن که خود تو مأمور ساواک هستی و داری بازی درمیآری.
مناقب: بدترهاش را به من گفتن، یه نیم ساعت آمدنِِ آن به منزل من، تمام این حرفها را درآورده است.
پاکنژاد: صلاح است که آقای حافظی رفتن منبر، نصف مردم بروند؟
مناقب: نه، این که صلاح نیست؛ مجلس شکوهمند و مردم هم تا آخر مینشینند، بالاخره صبح تماس گرفتید، بهشان بگویید که بازی درنیاورند. سپس خداحافظی کردند.
*****
خانمی به نام مریم7، که گویا همسر محمدعلی صدوقی8 میباشد، از قم تلفن زد و گفت: من نگران بودم، خواستم احوالتان را بپرسم.
صدوقی: خوشبختانه در یزد هیچ خبری نبوده است و مجلس خیلی آرام برگزار شد. آنجا چه خبر بود؟
مریم خانم: اینجا خیلی شلوغ بود و درگیری شدید ایجاد شد و حتی گویا ماشین پلیس را آتش زدند و الان هم هر کسی برود بیرون، پلیس میگیرد.
صدوقی: من که با آقای شریعتمداری9 صحبت کردم، گفتند وضع آرام است.
مریم خانم: وضع در مسجد آرام بود و حتی بیرون آمدند هم آرام بود، ولی بعد از مدتی درگیری به وجود آمد و حتی جلسه عصر را هم پلیس نگذاشت اجرا شود و حتی درِِِِ حرم را هم بستند و شایع است عدهای زخمی شده و در بیمارستان میباشند10.
صدوقی: نه، الحمدلله در اینجا هیچ خبری نبوده است و حتی در اردکان مردم شعار هم دادند، ولی پلیس مزاحمتی ایجاد نکرد. سپس خداحافظی کردند.
*****
جوانی تلفن زد و گفت: میخواستم سی ، چهل تا نوار در حظیره پخش کنم، اجازه میدهید؟
صدوقی: والله درگیری پیدا میشه، یکی یکی و یواشکی تقسیم کن.
جوان ناشناس: خیلی خب. سپس مکالمه تمام شد.
*****
ابوطالبی11 تماس گرفت و گفت: حاجی آقا شنیدید که رادیو لندن به شهر یزد لقب شهر مرده داده بودند؟
صدوقی: جلوتر گفته بودند که شهر یزد شهر مرده است و حالا در پیش است.
ابوطالبی: نخیر، همین امروز گفته شده است.
صدوقی: والله چه عرض کنم. سپس خداحافظی کردند.
*****
از بم، شخصی به نام علامه12 تماس گرفت، بعد از احوالپرسی پرسید: مجلس چطور بود؟
صدوقی: خیلی خوب بود و مجلس تا نزدیکی ظهر ادامه داشت و نمایندگان مراجع هم بودند. آنجا چه خبر بود، مجلس گرفتن؟
علامه: بله، حاجی انصاری مجلس گرفته بود. سپس خداحافظی کردند.
توضیحات سند:
ـ
1. در خصوص برگزاری مجلس اربعین شهدای یزد، آیتالله صدوقی(ره) اعلامیهای صادر کرد که در گزارش ساواک دربارهی آن نوشته شد: «شیخ محمد صدوقی روحانی سرشناس مقیم یزد، اعلامیهای خطاب به کلیه طبقات مردم یزد منتشر و در آن مطالب تحریک آمیزی درج و از عموم مردم خواسته در مراسمی که به مناسبت چهلم کشته شدگان وقایع یزد، جهرم، اهواز ، همدان و اصفهان در تاریخ 19 /2 /37 در مسجد حظیره منعقد خواهد شد، شرکت نمایند.»
در همین رابطه بود که حضور افرادی که برای شرکت در این مراسم از دیگر شهرها راهی یزد شده بودند، خصوصاً روحانیون و نمایندگان آیات عظام خود، مورد حساسیت بالائی قرار گرفت؛ تا جائی که ریاست ساواک در نامهای به شهربانی کل کشور، اعلام نمود:
«برابر اطلاع، از طرف افراطیون مذهبی، از جمله حاج محمد صدوقی که از علماء شهرستان یزد میباشد، قرار است به مناسبت چهلمین روز وقایع استان یزد، در مورخه 19 /2 /37 مراسمی در مسجد حظیره یزد برگزار گردد و عدهای نیز از اهالی شهرستانهای تبریز . اصفهان و قم در مجالس مزبور شرکت نمایند و در نظر دارند پس از ختم مجالس به خیابانها رفته و ضمن تظاهرات و شعار دادن، ایجاد بی نظمی نمایند. مراتب جهت استحضار اعلام میگردد. رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور . ارتشبد نصیری» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . جلد سوم . سند شماره: 1885 /312- 18 /2 /37
ولی علی رغم تمامی تمهیداتی که اندیشیده شده بود، با هدایت آیتالله صدوقی(ره) این مجلس با شکوه هرچه تمام تر و بدون هیچگونه درگیری برگزار شد: « در ساعت 0800 روز 19 /2 /37 مجلس چهلم کشته شدگان یزد در مسجد حظیره یزد توسط شیخ محمد صدوقی برگزار و حدود پنج هزار نفر در این مراسم حضور داشتهاند که اغلب آنان از افراد جوان و کمتر از 20 سال بوده اند.» همان . سند شماره شماره: 3258 /26/ ﻫ - 19 /2 /37
2. دکتر سیدرضا پاک نژاد فرزند ابوالقاسم در سال 1303ش در یزد به دنیا آمد. در یکی از اسناد باقیمانده از ساواک، محل تولد ایشان، تبریز ثبت شده است. تحصیلات مقدماتی را در دبستان ملی اسلام و دبیرستان ایرانشهر یزد سپری کرد و در حالی که هنوز دانش آموز دبیرستانی بود، به مکه مکرمه مشرف شد که این تشرف، همزمان با وقوع ماجرای گردن زدن ابوطالب یزدی در آنجا بود و ایشان و همسفرانش نیز در این ماجرا دستگیر و به مدت سه ماه(برخی این زمان را یک ماه نوشته اند)در عربستان زندانی بودند. او پس از بازگشت به یزد، به شغل آموزگاری و حسابداری روی آورد و در کنار آن، تحصیلات خود را در رشته پزشکی ادامه داد تا اینکه موفق به اخذ دکترای عمومی پزشکی در سال 1336ش گردید.
شهید پاک نژاد که دورهی سطح علوم حوزوی را نیز طی کرده بود، برای تبیین معارف اسلامی، از تخصص پزشکی خود بهره گرفت و براین اساس، مقالات و کتابهای زیادی تدوین نمود که یک نمونه آن، کتاب «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» میباشد که در 40 جلد به چاپ رسید و به زبانهای عربی و انگلیسی نیز ترجمه شد. دکتر پاک نژاد که در دوران عمر شریف خود همواره در کنار علمای یزد، خصوصاً آیتالله شهید صدوقی قرار داشت، در مشاغل متعددی خدمت نمود که از آن جمله است: تدریس در دانشسرای عالی یزد . ریاست بیمارستان امیرالمؤمنین(ع) . ریاست هیئت مدیره صندوق جاوید . ریاست مرکز پزشکی شماره 1 یزد . ریاست بهداری سازمان بیمههای اجتماعی . ریاست هیئت مدیره گروه فرهنگی علوی یزد . ریاست شورای صنایع . سرپرست اداره کل ارشاد ملی . ریاست بیمارستان هراتی . ریاست بیمه و نمایندگی اولین دوره مجلس شورای اسلامی.
ایشان که سالها در حرف و عمل به اسلام خدمت نموده و همواره تحت کنترل نیروهای امنیتی رژیم شاه قرار داشت و جلسات تفسیر قرآن شهر یزد را هدایت مینمود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فعالیت فرهنگی خود را مضاعف کرد تا اینکه از طرف مردم یزد برای اولین دورهی مجلس شورای اسلامی انتخاب شد. در این ایام بود که در فاجعهی انفجار هفتم تیرماه سال 1360 ش که به دست منافقین صورت گرفت، به درجهی رفیع شهادت رسید. اسناد ساواک . پرونده انفرادی و دانشنامه مشاهیر یزد . ج 1. ص 287
3. سرهنگ جهانگیر هاشمی ، رئیس شهربانی استان یزد
4. در سرتاسر کتاب مأمور ساواک حظیره را با حرف ضاد[حضیره] نوشته است که تمامی موارد اصلاح شده است.
مسجد حظیره محمدیه، درضلع شرقی خیابان امام خمینی، در محله پیر برج واقع و از اموال حاجی شمس الدین محمد بن زین الدین علیشاه میبدی، با کارکرد محل عبادت و برای سکونت فقرا، درسال 843 ق ساخته شده است و در طول زمان نیز توسعه یافته و از ابنیهی تاریخی یزد به شمار میرود. این مسجد، پایگاه اصلی انقلاب اسلامی در دوران مبارزات مردم استان یزد بود.
5. حجتالاسلام حاج شیخ محمدعلی حافظیه فرزند علی اصغر در سال 1301ش در خانوادهای روحانی در یزد به دنیا آمد. از آغاز نهضت امام خمینی(ره) در فعالیتهای انقلابی شرکت داشت و از یاران آیتالله شهیدصدوقی(ره) بود. در مراسم اربعین شهدای یزد در مسجد حظیره، یکی از سخنرانان بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز ضمن تدریس در حوزه علمیهی یزد و اقامهی نماز جمعه در برخی مواقع به نیابت از طرف آیتالله شهیدصدوقی(ره)، در امور خیریه و رسیدگی به نیازمندان نیز فعالیت داشت. ایشان در سال 1375ش دیده از جهان فرو بست. اسناد ساواک . پرونده انفرادی . دانشنامه مشاهیر یزد . ج 1. ص 412
6. سرگرد محمود سمیعی، رئیس دایره راهنمائی و رانندگی شهربانی استان یزد
7. مریم صدوقی، فرزند آیتالله سید روح الله خاتمی(ره) و همسر حجتالاسلام محمدعلی صدوقی.
8. حجتالاسلام محمد علی صدوقی در مرداد 1328 در یکی از روستاهای قم به نام «عباس آباد» به دنیا آمد. بعد از اتمام دورهی ابتدایی به تحصیل علوم دینی روی آورد و وارد مدرسهی عبدالرحیم خان یزد شد. سپس برای ادامهی تحصیل، در سال 1344 به قم عزیمت نمود و مدتی در مدرسهی حقانی مشغول به تحصیل شد. ادبیات و برخی دیگر از دروس را در این مدرسه فرا گرفت و پس از آن به طور آزاد درس خود را ادامه داد و در مرحلهی اول از محضر آیتالله شب زنده دار که از شاگردان شهید صدوقی بود، بهرهمند شد و به طور خصوصی درس حاشیه و مقداری معالم خواند. همچنین بسیاری از درس لمعه را نزد ایشان و مقداری هم در خدمت آیتالله سید ابوالفضل موسوی تبریزی آموخت. مقدار زیادی از مکاسب و رسائل را خدمت آیتالله سید کاظم اخوان مرعشی خواند. کفایه را نیز از محضر استاد آیتالله سبحانی و بیشتر آن را خدمت استاد مرحوم آیتالله العظمی لنکرانی فرا گرفت. مدتی هم در درس حضرات آیات: ابطحی کاشانی و جعفر سبحانی حاضر شد. دروس خارج فقه و اصول را هم از محضر آیات عظام: حسین وحید خراسانی، حسینعلی منتظری و سید محمدباقر سلطانی طباطبایی آموخت. در دوران مبارزات هم یکی از مراکز حساس و مهم انقلاب بیت شهید صدوقی بود. او در انتقال اعلامیههای امام خمینی و دیگر روحانیون مبارز به یزد تلاش میکرد. به خاطر این اقدامات همواره تحت نظر بود و بر اثر تداوم این فعالیتها، از کشور ممنوعالخروج شد. پس از رفع ممنوعیت خروج از کشور، همراه پدرش به پاریس رفت و به درخواست حجتالاسلام سید احمد خمینی در پاریس ماندگار شد و مدت سه ماه در خدمت حضرت امام خمینی(ره) در نوفل لوشاتو بود. در 12 بهمن 1357 همراه با پرواز انقلاب به کشور بازگشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی در کمیتههای انقلاب اسلامی به فعالیت پرداخت و مسئولیت آن نهاد را در یزد عهدهدار بود. سپس به عضویت شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد درآمد. در انتخابات میاندورهای اولین دورهی مجلس شورای اسلامی یزد توانست به مجلس راه یابد. در سومین دورهی انتخابات مجلس شورای اسلامی از حوزهی انتخابیهی تهران به مجلس شورای اسلامی راه یافت و در پی رحلت آیتالله خاتمی اردکانی امام جمعهی یزد، از طرف امام خمینی به عنوان نمایندهی ولی فقیه و امام جمعهی یزد منصوب شد. وی در سال 1390 ش در یزد درگذشت.
9. آیتالله سیدکاظم شریعتمدارى، فرزند حسن در سال 1283ﻫ ش در تبریز متولد شد. تحصیلات مقدماتی را در تبریز شروع کرد و سطوح و فقه و اصول را از میرزا ابوالحسن انگجی فرا گرفت. سپس در سال 1305 به قم رفت و در حوزهی درس مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری حاضر شد.
بعد از مدتی به نجف اشرف رفت و از اساتید آنجا از جمله مرحوم نائینی، آقا ضیاء عراقی و آقا سید ابوالحسن اصفهانی کسب علم کرد و سپس اجازهی اجتهاد یافت. در سال 1313 به تبریز مراجعت نمود. در ششم خرداد 1326 هنگامی که شاه به مدرسهی طالبیهی تبریز آمده بود، از شاه استقبال به عمل آورد. این موضوع ادامه کار وی در آذربایجان را دشوار ساخت، لذا راهی قم شد. از آن زمان تا پیروزی انقلاب اسلامی ارتباط خود را به طور پنهانی با دربار حفظ کرد. اگرچه در بعضی موارد مخالفتهایی نیز با اقدامات رژیم مینمود. موسسهی دارالتبلیغ اسلامی، بنا به دستور وی در قم در سال 1344 افتتاح شد. به ادعای طرفداران این موسسه، دارالتبلیغ جهت احیای دین اسلام پایه ریزی شد؛ اما مخالفان آن از جمله امام خمینی(ره) آن را با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی به نفع رژیم شاه میدانستند. اواخر سال 1345، مقامات ساواک با وی ملاقات کردند و طرح آزمایش طلاب و اعزام آنها را به سربازی مطرح کردند و شریعتمداری طرح را تایید کرد. بعد از درگذشت آیتالله حکیم، شاه در دوازدهم خرداد 1349 تلگرامی به همین مناسبت خطاب به وی ارسال داشت و وی در شانزدهم به تلگرام شاه پاسخ گفت. وی با عناصر رژیم شاه ارتباط داشت و رهنمودهایی را به رژیم ارائه میداد که چگونه با عناصر انقلابی برخورد کند و امام خمینی(ره) را محدود نمایند. وی بارها با بهبودی و انصاری به عنوان نمایندگان شاه ملاقات داشت. مدتی پس از انقلاب و اندکی پس از تشکیل حزب جمهوری اسلامی، حزب خلق مسلمان با تایید و حمایت او شروع به فعالیت کرد. این حزب نظرات انتقادی نسبت به نظام داشت و در عوض آیتالله شریعتمداری را قبول داشتند. در 15 آذر سال 1358 رادیو و تلویزیون تبریز توسط حزب خلق مسلمان اشغال شد و با قطع خبر ساعت 2 صدای جمهوری اسلامی، اعلامیههای شریعتمداری و حزب خلق را قرائت کردند و ضمن آن خواستار آن شدند تا متجاوزان به خانهی شریعتمداری، دستگیر و مسئولان غیر بومی تبریز اخراج شوند و انتصابات حتماً با تایید شریعتمداری باشد. سه روز بعد رادیو و تلویزیون از اشغال خارج شد و کار عادی خود را شروع کرد. روز 14 دی ماه دوباره رادیو و تلویزیون تبریز اشغال شد. در قم نیز طرفداران وی تظاهرات کردند و شعار «رهبر ما شریعتمدار، زنده باد شریعتمدار» را سر دادند و سپس با سپاه پاسداران و حزب الله درگیر شدند و در نهایت در ساعت 2 بعداز ظهر، معرکه را ترک کردند.
در پی این حادثه، جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم طی اعلامیهای از شریعتمداری انتقاد کرد. فردای آن روز مردم به کمک سپاه پاسداران، رادیو و تلویزیون را بعد از ساعتها درگیری خونین از دست طرفداران شریعتمداری خارج کردند. چندی نگذشته بود که پس از دستگیری توطئهگران کودتای نوژه اعتراف کردند که آیتالله شریعتمداری را در جریان کودتا قرار دادهاند و ضمن تایید متعهد شده است که از آنها حمایت کند. بعد از افشای این توطئه و جریان کودتای قطبزاده و همکاری شریعتمداری با آنان، وی در سال 1361 ش از طرف جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم از مرجعیت خلع شد و سرانجام در سال 1365 ش به دنبال یک بیماری سه ماهه از دنیا رفت.
10. ساواک در بولتن وقایع و حوادث این روز در شهر مقدس قم، نوشت: « از ساعت 0830 روز 19 /2 /37 بازار و کلیه دکاکین قم باز نبوده و شهر به صورت تعطیل در آمده است. در مسجد اعظم قم طبق اعلامیهای که قبلاً از طرف آیات مقیم این شهر منتشر شده برای اجرای مراسم یادبود کشته شدگان وقایع یزد، جهرم و اهواز آماده شده و تا ساعت 0930 حدود 12000 نفر در مسجد مذکور حضور یافتهاند ... مقارن ساعت 1200 مجلس پایان گرفته است. اجتماع کنندگان در مسجد اعظم ابتدا با آرامش در حال متفرق شدن بودند که ناگهان عدهای از آنان به دادن شعارهای مضره به نفع خمینی و علیه مقامات عالیه مملکت مبادرت و آنگاه شیشههای یک هتل را شکسته و با مداخله مأمورین انتظامی و با استفاده از ماشین آب پاش و گاز اشک آور متفرق شده اند. گروهی دیگر از اجتماع کنندگان از داخل صحن حضرت معصومه(س) با دادن شعارهای مضره درحالی که پارچه خونآلودی را در دست داشتهاند به حرکت درآمده و با پرتاب سنگ و آجر به مقابله با مأمورین پلیس پرداخته اند. مأمورین پلیس تظاهرکنندگان را تا مدخل کوچههای منشعب از خیابان تعقیب و متفرق نموده و به دلیل بیم از به کار بردن احتمالی اسلحه توسط آشوبگران از ورود به کوچهها خودداری نموده اند. اخلاگران در خیابانهای بلوار، آبشار، موزه، آذر و میدان آستانه و پشت بام مدرسه خان به سوی مأمورین سنگ و آجر پرتاب نموده و حدود ساعت 1300 یک دستگاه اتومبیل ژاندارمری و متعاقباً یک دستگاه اتومبیل پلیس را واژگون نموده و شکسته اند... مأمورین پلیس با استفاده از گاز اشک آور و ماشینهای آب پاش سرگرم مقابله با اخلاگران میباشند.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . کتاب پنجم . ص 301 تا 305
11. به نظر میرسد این فرد، شهید بزرگوار شیخ مهدی ابوطالبی نصرآبادی باشد که در این ایام، در فعالیتهای انقلابی از جمله پخش اعلامیه نقش داشت. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . جلد سوم . سند شماره: 3367 /26 ﻫ - 8 /3 /37
12. آیتالله علامه آیت اللهی، فرزند اسدالله در سال 1293ش در تفت متولد شد. علوم اسلامی را در قم فراگرفته تا به درجه اجتهاد نائل آمد. با مشورت آیتالله العظمی بروجردی به بم رفت و سالیان طولانی در آنجا به ترویج معارف دینی پرداخت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی امامت جمعه بم را به عهدهدار بود. ایشان در سال 1379 ش دار فانی را وداع گفت.
*****
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 6