موضوع: آقای جلال آلاحمد
متن سند:
گیرنده: ریاست ساواک تهران تاریخ: ۲۳/۳/۴۳
فرستنده: اداره کل سوم شماره: ۴۸۸۴/۳۲۵
شماره عطف: به اطلاعیه ۱۶۰۷۳/ست ۲۴/۹/۴۱
سازمان نخستوزیری
سازمان اطلاعات و امنیت کشور
س.ا.و.ا.ک
موضوع: آقای جلال آلاحمد
خواهشمند است دستور فرمایید در مورد سؤالات مشروحه زیر مندرج در کتاب «غربزدگی» نوشته جلال آلاحمد دبیر دبیرستانهای پایتخت تحقیقات لازم از نامبرده به عملآورده نتیجه را سریعاً به این اداره کل اعلام نمایند.
۱- در صفحه ۳۵ کتاب قید شده: «و من با دکتر تندرکیا موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف مشروطه که خود در اوایل امر مدافع آن بوده، بلکه بهعنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود... آنهم در زمانی که پیشوای روشنفکران غربزدۀ ما ملکمخان، مسیحی بود و طالباوف؟ قفقازی! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غربزدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سردار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.»
۲- در صفحه ۴۰ نوشته شده: «در سال ۱۳۱۱ کمکم مدت امتیاز دارسی از نیمه گذشته و دارد تمام میشود. ناچار باید از چنانقدرت متمرکزی که وجود دارد استفاده کرد. این است که تقیزاده آلت فعل میشود و مجلس خیمهشب بازی رأی میدهد و امتیاز دارسی را اول لغو میکند و بعد از نو میبندد و با چنان بوق و کرنایی که حتی پیرمردهای قوم بو نبرند که چه کاسهای زیر نیم کاسه است.»3
۳- در صفحه ۴۲ کتاب چنین درج گردیده: «به این طریق است که صنعت غرب، ما را غارت میکند و به ما حکم میراند و سرنوشت ما را در دست دارد. پیداست که وقتی اختیار اقتصاد و سیاست مملکت را به دستکمپانیهای خارجی دادی او میداند که به تو بفروشد.
۴- در صفحه ۶۵ درجشده: «غرب که دولتهای ما را میآورد و میبرد. ما را سر پا نگه میدارد و پیزُر لای پالانمان میگذارد.»۴
۵- در صفحه ۸۶ درج گردیده: «از شخص اول مملکت تا دیگرانهمه در فکر تقسیم املاکند و این کار را بهدروغ کلید حل همه مشکلات هم جا زدهاند. آنچه این روزها خطرناک است، اعتبارات بانکی است. اسکناسها که به خارج پرواز میکند...اما از نظر سیاسی ما در لوای یک حکومت خودکامه و در عین حال بیبند و بار به سر میبریم... به هر صورت در این ولایت قشون بر تمام قضایا مسلط است و تعیین کننده آخر همه اوضاع است و استفاده برنده اول از تمام مزایای مملکت.»
ضمناً خلاصه سوابق نامبرده و همچنین آدرس محل سکونت فعلی وی جهت مزید اطلاع به پیوست ارسال میگردد. از طرف مدیرکل اداره سوم. مقدم ۲۴/۳/۴۲
آدرس محل سکونت: تجریش، کوچه فردوسی، شماره ۱۶
سابقه احزاب راست
۲۶/۳/۴۳
توضیحات سند:
________
۱- میرزا ملکمخان: فرزند میرزا یعقوب ارمنی است که در سال ۱۲۴۹ ه به دنیا آمد. وی دهساله بود که پدرش او را برای تحصیل به پاریس فرستاد. ملکم دوره «پلی تکنیک» را گذراند و در رشته سیاسی هم دانش اندوخت. ملکم در اواخر سال ۱۲۷۶ ه که مقارن با اواخر صدارت امیرکبیر بود به ایران بازگشت و مترجم دولت شد و با افتتاح دارالفنون مترجم معلمین اطریشی نیز گردید و بهتدریج موردتوجه میرزا آقاخان نوری صدراعظم واقع گردید. در این ایام بود که ملکم «کتابچه غیبی» خود که متضمن طرحهایی برای اصلاح کشور بود را تدوین کرد. در دورانی که میرزا ملکمخان در فرانسه بود خود را به محافل فراماسونی نزدیک ساخت و بر اساس آن «فراموشخانهای» در ایران تأسیس کرد که عدهای از شاهزادگان به آن پیوستند و بهتدریج افکار و اندیشههای وی گستره وسیعتری یافت و بخشی از رجال به او پیوستند اما دیری نپایید که به حکم ناصرالدین شاه فراموشخانه تعطیل. میرزا یعقوب، پدر ملکم از ایران تبعید و ملکم نیز دو سال بعد در سال ۱۲۸۰ ه به دستور میرزا محمدخان سپهسالار از تهران به بغداد تبعید گردید اما از آنجا نیز رانده شد و به اسلامبول رفت و برخی از رسائل خود مانند رفیق و وزیر» را در این ایام تألیف کرد. میرزا ملکمخان در سال ۱۲۹۰ وزیرمختار ایران در لندن شد و در سال ۱۲۹۹ ه به تهران آمد و پس از گرفتن لقب ناظم الدوله و مقام سفیرکبیری مجدداً به لندن بازگشت. وی در سال ۱۳۰۷ پس از الغای امتیاز لاتاری معزول شد و شروع به نوشتن مقالات، شبنامهها، روزنامه قانون و رسالات کرد. در سال ۱۳۱۶ پس از ده سال بیکاری و فعالیت سیاسی سفیر ایران در ایتالیا شد و بالاخره در سال ۱۳۲۶ در سوئیس درگذشت. اگرچه ملکمخان داعیه اصلاحات داشت ولی سیاستهای او همواره در جهت تخریب کشور بود. بیتردید بخش عمدهای از «اعطای امتیازات» به انگلیس ناشی از رایزنیهای ملکمخان بود. از جمله میتوان به «قرارداد رویتر» و یا «امتیازنامه لاتاری» که در قبال اخذ رشوه برای منشی محلی سفارت ایران در لندن صادر شده بود اشاره کرد. همچنین وی به بهانه عمران و آبادانی کشور همواره شاه را به استقراض از انگلیس تشویق و تحریص میکرد. ملکمخان اگرچه به ظاهر مسلمان شده بود ولی واقع مطلب آن است که خود اعتراف کرده و نقشه عمل خویش را در لفافه دین - که با روحیات مردم ایران سازگارتر بود - پوشاند.
۲- طالباوف (طالبوف): عبدالرحیم تبریزی معروف به طالبوف در سال ۱۲۵۰ ه ق در محله سرخاب تبریز زاده شد. تا شانزده - هفده سالگی در این شهر به سر برد و از آن پس به تفلیس رفت و در آن جا سکونت گزید. طالبوف در آنجا سرمایهای به هم زد و به مقاطعه کاری پرداخت و زندگی مرفهی ایجاد کرد. دانستن زبان روسی برخورداری از آثار و اندیشههای جدید را برای او ممکن ساخت که تأثیرش را در نوشتههای او میتوان دید.
خصوص آنکه وی تمام آثارش را از شصت سالگی به بعد منتشر کرد. ایران در سال پس از استقرار مشروطیت، مردم آذربایجان او را به نمایندگی در مجلس شورای ملی انتخاب کردند ولی طالبوف به ایران نیامد. طالبوف در سال ۱۳۱۷ ه ق به مکه رفت و فریضه حج به جا آورد. طالبوف در اواخر سال ۱۳۲۸ ه ق یا در اوایل ۱۳۲۹ در سن هفتاد و نه سالگی درگذشت. از وی تألیفاتی بر جای مانده است که از جمله است: نخبه سپهری یا تاریخ بندی، سفینه طالبی یا کتاب احمد، مسالک المحسنین و...
۳- به دنبال بروز مناقشات بین دولت ایران و دولت انگلیس در تغییر قرارداد اصلی امتیاز کشف و استخراج نفت که در سال ۱۹۰۱ میلادی به ویلیام ناکس دارسی واگذار شده بود مذاکراتی انجام پذیرفت و در سال ۱۹۱۹ این اختلافات به مرحله حادی رسیده بود و موضوع گفتگوهای فیروز میرزا نصرتالدوله، وزیر امور خارجه ایران در آن زمان و نمایندگان شرکت نفت در لندن گردید. در سال ۱۳۰۷ ه (۱۹۲۸ م) تیمورتاش از سوی رضاشاه مأمور حل این مناقشه شد و یک رشته گفتگوهایی با کدمن رئیس هیئت مدیره شرکت نفت در لوزان و لندن انجام داد که یکی از موضوعات مورد بحث تمدید مدت امتیاز بود. ولی این مذاکرات به خاطر عدم توافق طرفین بر سر مواردی چون نحوه تعیین حق الامتیاز، واگذاری سهام و معافیت از مالیات به نتیجه نرسید. در سال ۱۰-۱۳۰۹ رضاشاه تیمورتاش را از مسائل نفت برکنار ساخت و مذاکرات را به تقی زاده، وزیر دارایی سپرد. در ۱۶ آذر ۱۳۱۱ دولت ایران ضمن ارسال نامهای به امضای تقیزاده تصمیم دولت را دال بر الغای امتیاز دارسی به مدیر شرکت اطلاع داد. بدون تردید تصمیم الغای امتیاز شخصاً از سوی رضاشاه اتخاذ شده بود و او پیش از آنکه آن را بر دولت تحمیل کند در حدود آن با هیچیک از وزراء مشورت نکرده بود در ۵ آذر هیئت دولت برای گفتگو در مورد طرح پیشنهادات تقیزاده که قرار بود به اطلاع شرکت برسد تشکیل جلسه داد و به گفته مخبرالسلطنه هدایت که در آن زمان نخستوزیر بود رضاشاه پرونده نفت را خواست و آن را در بخاری انداخت و آتش زد سپس به وزرای خود دستور داد تا زمانی که امتیاز را لغو نکردهاند جلسه را ترک نکنند. سپس طرح کامل نامهای را به تقیزاده دیکته کرد که به شرکت ارسال دارد و جلسه را ترک گفت. تقیزاده و تیمورتاش پاراگراف دیگری بر این نامه اضافه کردند که طی آن آمادگی دولت ایران بر اعطای یک امتیاز جدید نیز اظهار گردد. الغا امتیاز نفت به نفع شرکت بود و در حقیقت این خود شرکت نفت انگلیس و ایران بود که موجبات الغای امتیاز را فراهم کرد و از آنجایی که قبلاً موافقتنامه دیگری به امضاء رسیده بود رضاشاه را صرفاً بهعنوان عاملی در این امر به کار گرفت. آنچه محقق است آن است که دولت بریتانیا و شرکت هر دو در جستجوی آن بودند که از طریق تجدیدنظر برای تمدید مدت امتیاز راهی بیابند.
واکنش شرکت و دولت بریتانیا به نحو غیر منتظرهای خشونت بار بود. در ۷ آذر شرکت نفت طی یادداشتی قانونی بدون الغای امتیاز، آن را زیر سؤال برده و ادامه هرگونه مذاکره بعدی را منوط به پس گرفتن اقدام مزبور اعلام کرد و تهدیدات دیگری نیز به عمل آورد و بالاخره در ۱۴ فروردین 1392 هیئت نمایندگی شرکت برای انجام مذاکرات به تهران آمد و گفتگوها ادامه یافت و کدمن ملاقاتهای خصوصی با رضاشاه انجام داد. آخرین جلسه گفتگویی کدمن با رضاشاه در ۶ اردیبهشت صورت گرفت. در این جلسه هوثر سفیر بریتانیا حضور داشت معلوم نیست در این جلسه چه گذشت ولی در نتیجه آن رضاشاه به تمام خواستهای کدمن تن داد و با تمدید قرارداد به مدت شصت سال موافقت کرد. گفتهاند که شاه شخصاً برای صدور اجازه چنین کاری رشوه گرفته بود. سالها بعد تقیزاده طی نطقی در مجلس چگونگی انعقاد این قرارداد را چنین توصیف کرد: «... برای کسی در این مملکت اختیاری نبود و هیچ مقاومتی در برابر اراده حاکم مطلق آن عهد نه مقدور بود و نه مفید... من شخصاً هیچوقت راضی به تمدید مدت نبودم و دیگرانهم نبودند و اگر قصوری در این کار با اشتباهی بوده نقص بر آلت فعل نبوده بلکه تقصیر فاعل بود.» و کدمن اندک زمانی پس از انعقاد قرارداد جدید بهصورت خصوصی گفته بود: «شاه و تنها شاه، بود که قرارداد را ممکن ساخت.»
۴- پیزُر لای پالان گذاشتن: کسی را بدون استحقاق بزرگ کردن، باد به آستین کسی انداختن، اوصاف دروغین به کسی گفتن.
منبع:
کتاب
جلال آل احمد به روایت اسناد ساواک صفحه 42