تاریخ سند: 6 اسفند 1347
موضوع: سید محمود دعائی کرمانی
متن سند:
از: شمعدان ـ فروزان تاریخ:6 /12 /1347
به: مرکز 316 شماره: 5669
موضوع: سید محمود دعائی کرمانی1
سید محمود دعائی در موقعی که به اتهام فعالیت مضره تحت تعقیب قرار گرفته بود به منظور عزیمت به عراق به آبادان وارد و در مورد فراهم نمودن مسافرت خود با شیخ عبدالرسول قائمی مشورت نموده و قائمی از مسافرتش مطلع گردیده است.
ملاحظات: صحت خبر قابل اطمینان است لکن روشن نشده است که آیا قائمی قبلا دعائی را میشناخته و از نحوه فعالیت او با اطلاع بوده است یا خیر ؟
رونوشت برابر اصل است. اصل در پرونده سید محمود دعائی
روی پرونده عبدالرسول قائمی دیزیچه به کلاسه 53678 بایگانی شود. 19 /12 /47
توضیحات سند:
1. حجتالاسلام سید محمود دعایى: فرزند سید محمد، در سال 1320ﻫ ش در یزد متولد شد. تحصیلات ابتدایى را در یکى از مدارس شهر کرمان سپرى کرد و با رها کردن تحصیلات متوسطه به حوزه علمیه کرمان رفت تا علوم حوزوى را پی بگیرد. همزمان با تحصیل، فعالیتهاى مبارزاتى علیه رژیم شاه را نیز آغاز کرد که دستگیر شد و مورد بازجویى ساواک قرارگرفت. او در ایام طلبگى، طاق نصرتى را که به مناسبت ورود محمدرضا پهلوى در یکى از خیابانهاى کرمان برپا ساخته بودند آتش زد و نیز چاپخانه روزنامهاى را که به روحانیت و حضرت امام خمینى(ره) اهانت کرده بود، در کرمان به آتش کشید.
سپس به حوزه علمیه کرمان رفت و به تحصیل علوم اسلامى پرداخت. وى براى تحصیلات علوم عالیه به شهر قم هجرت نمود. وى در جریان نهضت امام خمینى (ره) در حدود سال 41 فعالیتهاى سیاسى خود را با انتشار و چاپ نشریه بعثت در حوزه علمیه قم آغاز کرد که پس از مدتى تحت تعقیب قرار گرفت، اما به علت عدم شناسایى توسط ساواک دستگیر نشد تا اینکه در اوایل سال 1346 به علت شناسایى ساواک از کشور خارج شده و به عراق متوارى شد و در حوزه علمیه نجف به تحصیل دروس خارج پرداخت و همزمان با تحصیل، فعالیتهاى سیاسى خارج از کشور را نیز ادامه داد. وى در طول اقامتش در عراق تهیهکننده و مجرى برنامه رادیویى نهضت روحانیت در ایران بود که در جهت مبارزه با رژیم پهلوى پخش مىشد. وى پس از 11 سال اقامت در خارج از کشور در 1357 به ایران بازگشت و به ادامه فعالیتهاى سیاسى خود پرداخت و پس از پیروزى انقلاب اسلامى در اوایل 1358 به عنوان سفیر جمهورى اسلامى ایران در عراق عازم بغداد شد و مدتى در پى اعتراض به دخالتهاى آشکار مأمورین عراق در امور داخلى ایران به تهران بازگشت و در دفتر حضرت امام (ره) مشغول به کار شد و پس از آن به دستور امام خمینى در اردیبهشت 1359 به سرپرستى مؤسسه اطلاعات منصوب شد و پس از آن با حفظ سمت در مؤسسه اطلاعات، نماینده مردم تهران در شش دوره مجلس شوراى اسلامى گردید.
2. حجتالاسلام دعایی در ضمن بیان خاطراتش، نحوه آشنائی خود با آیت الله قائمى و نحوه خروج خود از ایران را چنین تعریف می کند: وقتی به آبادان رفتم خدمت آقای قائمی رسیدم و نامه را به ایشان دادم. آقای قائمی در آبادان مدرسه علمیه داشت . بعد از مطالعه نامه به من گفت : باشید تا من یک راهبر مطمئن پیدا کنم . آقای قائمی معمولاً صبح به مدرسه میآمد و تدریس میکردد، ظهر که میشد وضو میگرفت و به مسجد میرفت و تا روز بعد به مدرسه برنمیگشت. یعنی عصرها به مدرسه نمیآمد و من در مدرسه استراحت میکردم . ناگهان ایشان بعد از نماز وارد مدرسه شد . برگشتن ایشان بعد از نماز ظهر غیر مترقبه بود. تا مرا دید بدون این که حرفی بزند اشاره کرد که زود برو قایم شو. رفت سر حوض، دستش را شست و اطراف را خوب وارسی کرد. وقتی مطمئن شد کسی مراقبش نیست آمد و به من گفت : یکی از مأمورین ساواک آبادان با من رابطهای دارد و من بعضی از اخبار سوخته را گاهی به او میدهم که جلب اطمینان کنم. او هم بعضی از اطلاعات را به من میدهد تا متقابلاً اعتماد مرا جلب کند. امروز آمد به مسجد و مشخصات تو را گفت. گفت این شخص به آبادان آمده است و ما قصد داریم او را دستگیر کنیم. من هم برای این که توجه آنها را به جای دیگر معطوف کنم ،گفتم: بله ایشان آمده بود این جا و دیشب به من مراجعه کرد، برای تبلیغ آمده بود، من هم او را فرستادم به ماهشهر. مأمور هم از این که چنین خبری به او دادم خوشحال شد و گفت : کلاً خوزستان الان زیر نظر ماست.
حالا شما به اتاق پشت بام مدرسه برو، عمامه سیاه خودت را بردار و عمامه سفید گذار و در آن انباری باش تا همین امروز شخص مطمئنی را بیابم و تو را از مرز رد کنم.
راه بلدهای زیادی بودند که حرفه ای بودند و پول می گرفتند و افراد را از مرز عبور می دادند. ایشان صمد نامی را که به وی بیشتر اعتماد داشت و انسان شریفی بود آورد و گفت : من به صمد اطمینان دارم، شما همین الان همراه او حرکت کن. قبلأ می خواستم کسی را بیابم که تو را تا بصره ببرد ولی با این شرایط هر چه زودتر می بایست از مرز رد شوی. وقتی به آن طرف رسیدی، "رسیدی" به صمد بده تا برای من بیاورد و من مطمئن شوم که رد شده ای.
رسید، همان ورقه ای بود که می دادیم. من عمامه سفید را هم دادم به صمد که برود و به آقای قائمی بدهد. یک ساعت مانده به غروب از مرز رد شدم.
ر . ک: گوشه ای از خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سید محمود دعایی صص 74 - 75 . موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی
منبع:
کتاب
آیتالله عبدالرسول قائمی به روایت اسناد ساواک صفحه 208