تاریخ سند: 11 آبان 1356
موضوع: دکتر مهدیان (مهدی بهار)
متن سند:
از: 20 ﻫ 11 تاریخ: 11 /8 /2536[1356] 13560811
به: 312 شماره: 14930/ 20 ﻫ 11
موضوع: دکتر مهدیان (مهدی بهار)
پیرو 14845 /20 ﻫ 11- 2 /8 /36
فردی به نام نراقی ضمن صحبتهای دوستانه با یادشده اظهار داشت که چند شب قبل برنامه تلویزیونی داشتیم که البته این تیم جور نبود و آنگاه از خصوصیات قطبی1 صحبت و افزود که قطبی بچه خوبی است چون هرچه به او گفتهام انجام داده و دوست دارد که در این جامعه وانفسا کاری انجام دهد آدمی است لیبرال و حتی از من خواسته که کمکش کنم و به همین علت هم برنامهای با فردین (فردید)2 گذاشتم که از برنامه دوم قرار است پخش گردد. آنگاه گفت قطبی از من خواسته است که درباره جهان سوم بحثی داشته باشیم که البته نام تو را نیز جزو این بحث آورده است و من نیز ضمن تأیید اظهارات قطبی به او گفتهام اگر افرادی که برای مباحثه تعیین میشوند با هم ارتباط داشته باشند بهتر میشود صحبت کرد و اظهار داشت که قطبی مورد توجه است و اگر روابط نبود تاکنون این شخص هم رفته بود کما اینکه چند روز قبل در روزنامه آیندگان خبر و تفسیر کانون نویسندگان را چاپ کردند و چون اسم کانون نویسندگان را برده بودند و چون روابطی نداشتند به دستور داریوش همایون روزنامه نویس قدیمی آیندگان را برکنار کردند لکن قطبی که همین خبر را در رادیو و تلویزیون گفته بود به علت روابط چیزی به او نگفتند. نراقی در دنباله اظهارات خود بیان داشت که دیشب با مجیدی3 بودم و از تو صحبت شد و اظهار نمود که قابل تردید نیست که دکتر به رژیم و شخص شاه اعتقاد دارد گرچه اذیتش کردند و اکنون از او وحشت دارند لکن ماجراجو و اهل هیجان نیست و قرار شد که با تو صحبت کنم و اگر حاضر باشی از وضع جهان سوم بحثی در تلویزیون داشته باشیم حتی میبدی گفته است که دو نفری هم میتوانید این مصاحبه و بحث را داشته باشید. دکتر مهدیان اظهار نمود که با دوستی که بین ما وجود دارد من اصلاً آمادگی این کار را ندارم، برای این کار کس دیگری هم که واسطه بود به او صریح گفتم نه، و حتی گفت حاضر نیستی که با آنها صحبت کنی و آنها را قانع نمائی، گفتم نه ولی چون تو دوست قدیمی من هستی دوست دارم تو را ببینم و با تو صحبت کنم یعنی بدجوری فاصله زیاد است بین ما و دستگاه البته حرفی که مجیدی زده درست است. من مخالف آنها نیستم ولی خود آنها فاصله را خیلی عمیق کردند. به این چیزها پر نمیشود. بد جوری بارشان سنگین است من به طور کلی آدم جاه طلبی نیستم که دنبال کاری بروم که به من بگویند آقای نخستوزیر و یا وزیر و یا در تلویزیون حرف بزنم، تو هم نیستی، بنابراین دلم میخواهد که کاری برای مملکت انجام شود. من صریح میگویم مملکت را در حال سقوط میبینم آن چیزی که روی من اثر بد دارد تبلیغاتی است که برای خودشان در تلویزیون و رادیو و روزنامهها میکنند که خستهکننده است. نفرتانگیز است. دل آدم به هم میخورد که اینقدر از خودشان تعریف میکنند خوب است همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم شاید تو چیزی بگوئی که من قانع شوم. میدانی رفتن به تلویزیون خود مسئلهای است مثل اینکه من میآیم به منزل شما چون برایت احترام قائلم و تو را قبول دارم در مورد تلویزیون هم چنین است باید تلویزیون را قبول داشته باشیم و آنگاه بروم. من چند وقت است که چیزهائی را در ایران میبینم که نفرت انگیز است عدهای دور سفیر آمریکا در تهران را گرفتهاند و دنبال جمع کردن تیم هستند و دعوت میکنند و میخواهند از طرف سفارت آمریکا نخستوزیر شوند جالب است این مسئله که آیا ما اینقدر احمق و منحط شدهایم و آیا اینقدر بدبخت شدهایم و جالبتر اینکه یکی از حضرات اصرار داشت که من جزو تیم باشم و به او صریح گفتم اگر قرار باشد من نوکر کسی بشوم نوکر شاهنشاه آریامهر میشوم و به من گفت چطور تو نوکر نوکر میشوی خوب بیا و نوکر ارباب بشو که پاسخ دادم اگر قرار نوکری باشد حداقل این است که این ظاهرش ایرانی است ولی من که اصلاً نوکری را دوست ندارم. آنگاه نراقی اظهار داشت من حدود یکسال و نیم است که در مورد این شکاف زحمت کشیدم حتی هویدا سفسطه کرد و بالاخره نگذاشتند. مجله نگین دو هفته قبل رحمت مقدم مقالهای نوشته که خواندنی است. باقر پرهام4 مارکسیست روسی بود و بعد مارکسیست مائوئیست شد و تشبیه کرده غرب را به بهلول پیر که از خواب بیدار شد و داعیه رهبری جهانی را دارد لکن در کشور ما کسانی هستند که استعمار غرب را فقط جنبه استعمارشان را دیدهاند (که البته در این مقاله خطاب به من مطالبی نوشته است) نه آزادی.
دکتر مهدیان درباره کانون نویسندگان اظهار داشت برایت بگویم که انحطاط اخلاقی ما به کجا ریشه دوانیده است. اسلام کاظمیه5 وقتی که کتاب میراث خوار استعمار6 درآمد پانزده مقاله برعلیه من نوشت در فردوسی و من جوابش را ندادم به نام ایدئولوژی شکست که عباس پهلوان7 گفت این مقالات را نوشته و حتی به او گفتم چاپ کن و چاپ کرد و بعد کاظمیه به من تلفن کرد و پیش من آمد چند ماه قبل و گفت من اعلامیه دادهام و نامهای نوشتهایم به نخستوزیر آیا شما امضاء میکنید من گفتم اگر برای آزادی قلم باشد چشم بسته امضاء میکنم که کاظمیه اعلامیه را آورد و با وجود اینکه سست بود معهذا امضاء کردم و رفت. چند روز بعد آمد و گفت چند روز آینده قرار است دور هم جمع شویم و چائی بخوریم و تلفن کرد و محل تجمع را منزل مهندس مقدمگفت که رفتم جمعهای بود دیدم سی و چهل نفر نشستهاند و میخواهند انتخابات انجام دهند گفتم انتخابات چی گفتند انتخابات کانون گفتم من عضو کانون نیستم و اگر قرار باشد عضو کانون باشم باید مسئولیت قبول کنم و باید بشناسم و هرچه اصرار کردند من قبول نکردم که انتخابات بشود چون کانون قدیمی را من نمیشناختم و اگر قرار باشد کانون جدیدی تشکیل شود حاضرم آن هم مقدماتی احتیاج دارد و بالاخره پیشنهاد کردم چند نفر را به عنوان پادو انتخاب کنیم که مقدمات کار را فراهم کنند و هفت نفر از جوانان را انتخاب کردم که البته اسلام کاظمیه چند نفری را قاطی کرد و سپس از اینکه به شمال رفتم و برگشتم دیدم چند اعلامیه دادهاند که من اطلاع ندارم و اسم مرا هم گذاشتهاند یک اعلامیه در همین راه بود انتقاد از اختناق که من امضاء کردم و یکی دیگر به امضای کانون نویسندگان بود که البته احتیاط کرده بودند که فلان مؤسسه قلم واشنگتن به هویدا نامه نوشته بود که چرا به کانون نویسندگان اجازه نمیدهید و من گفتم اینها چیست یا عدهای از وکلای مجلس واشنگتن نامه نوشتهاند گفتم عجب پس ما کم کم میشویم تحت الحمایه C i A تلفن کردم به مقدم که شما کانگستر درآمدید و گفتم شما با هیئت حاکمه چه فرقی دارید؟ که همیشه میگویند حقه میزند پدر سوخته است و... کار شما هم شرافتمندانه نیست دو اعلامیه دادهاید و اسم مرا گذاشتهاید به چه مناسبت اسم مرا بردهاید شاید من نخواهم که تحت حمایت...8 آمد منزل ما به او فحش دادم و گفتم اگر یک دفعه دیگر اعلامیه بدهید و اسم مرا زیر آن... اعلام میکنم که این امضای من نیست یا اگر شنیدم کارتر9 به ایران میآید نامه سرگشادهای... امضای مرا زیر آن بنویسید و یا حتی کانون نویسندگان بنویسید من هم با کارتر... میدهم که آقای کارتر نامهای که دریافت کردهاید دکتر مهدیان هم زیر... به هر حال تهدیدکردم که این کار را نکنند... آنگاه نراقی اظهار داشت آنان به آزادی اعتقاد ندارند آزادی را برای خودشان میخواهند نمونهاش آقای باقر مؤمنی10 که در دستگاه خودم کار میکند در یکی از شبهای شب شعر... سپس دکتر مهدیان اظهار داشت مقدمفردی است جاهطلب شهرت طلب که نراقی ضمن تأیید گفته آقای دکتر افزود درست است و نمونهاش را به چشم دیدهام. پسر عمه خودم به نام عباس پرخیده که فرد شرافتمندی میباشد و در زمان مصدق تلاش زیادی داشت از اتاقش با فحش بیرونش کرد و افزود مقدم داماد شیخ است و دلال است و چون میخواهد زود به جائی برسد از آمریکا تعریف میکند و آنگاه گفت کارگردان پشت صحنه شب شعر دکتر امینی است و در خاتمه نراقی اظهار داشت که در چند روز آینده با دکتر ملاقاتی خواهد داشت.
نظریه شنبه. خبر صحت دارد.
نظریه یکشنبه. با مراجعه به تلویزیون و مسئولین مربوطه میتوان نراقی را شناسائی کرد و اظهارات دکتر مهدیان در زمینه ارتباط با سفیر آمریکا در صورت صحت حائز اهمیت بود و اصلح است که در این زمینه اقداماتی انجام گیرد.
نظریه سهشنبه. از مذاکرات مهدیان و نراقی چنین استنباط میگردد با یکدیگر دوست و مهدیان تقریباً در مورد مصاحبه تلویزیونی آمادگی خودش را اعلام ولی میخواهد با خواهش تن به شرکت در سخنرانی تلویزیونی بدهد. ضمناًٌ مطالب فوق بین دو نفر مورد بحث مذاکره شده است.
نظریه چهارشنبه. نظریه سهشنبه مورد تأیید است. مشاهیر
1. به سازمان تهران اعلام شود گفتگو کننده احسان نراقی است. 2. گزارش مختصری تهیه شود و در مورد اظهارات مهدی بهار درباره کسانی که دور سفیر آمریکا را گرفتهاند و اضافه شود در این مورد تحقیقات لازم انجام خواهد شد11. ثابتی 12 /8 /36
توضیحات سند:
1. عبدالرضا قطبی: فرزند محمد علی، در سال 1318ش در تهران متولد شد. مادر وی از نوادگان نجفقلی خان صمصمامالسطنه بختیاری به نام «لوئیز» بود.
او، که پسر دایی فرح دیبا نیز بود، تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ایتالیاییها گذراند و سپس به مدرسه فرانسویها رفت و از آنجا دیپلم گرفت.
پس از مرگ سهراب دیبا،(پدر فرح)، مادر فرح به همراه تنها دخترش که تنها یک سال از رضا قطبی بزرگتر بود، به خانهی آنها آمد و مقیم آنجا شد و این دو، با هم بزرگ شدند.
رضا قطبی پس از دیپلم، با استفاده از بورس خیریهای به نام « ایزابل »، همزمان با فرح، راهی فرانسه شد و در دانشگاه پلیتکنیک پاریس ادامه تحصیل داد. در دوران دانشجویی، به دانشجویان ناسیونالیست که شاخهای از پان ایرانیستها بود، پیوست.
ازدواج فرح دیبا با شاه، فرصت مناسبی برای خانواده قطبی بود تا در این موقعیت به فعالیتهای درآمدزا ! روی آورد. در این موقع بود که پدر قطبی به عنوان اولین مقاطعهکار دربار و سازمان برنامه و بودجه درآمد و رضا قطبی هم که بعد از این ازدواج، با دریافت مدرک مهندسی برق به ایران آمده بود، مورد توجه رژیم پهلوی قرار گرفت. مدتی در دانشگاه آریامهر تدریس کرد و سپس به وزارت اطلاعات رفت و طرحی برای تأسیس تلویزیون ملی ایران ارائه داد، که پس از موافقت، خود او به عنوان مدیرکل تلویزیون منصوب شد و تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در این سمت قرار داشت و در عین حال، در کارهای مقاطعه و واگذاری پروژههای دولتی، که از سوی سازمان برنامه و بودجه و وزارت دربار ارائه میشد، با پدرش همکاری داشت و در 25 درصدی که پدرش از متقاضیان دریافت میکرد، سهم داشت.
در سال 1346ش، که طرح جشن هنر شیراز توسط فرح پایهریزی گردید، مدیرعامل سازمانی شد که این هدف را دنبال مینمود و به مدت 10 سال، در شهریور ماه، در شهر شیراز آن را اجرا نمود، که در سالهای پایانی به ابتذالی شدید، همچون نمایش « خوک، بچه، آتش » کشیده شد.
در سال 1349ش، مجله تماشا را در راستای ترویج ابتذال هنری منتشر کرد و در کنار شجاع الدین شفا، در تغییر تقویم ایران از هجری شمسی به شاهنشاهی نیز ایفای نقش نمود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رضا قطبی که مدتی را به صورت مخفی در تهران زندگی کرده بود، به خارج از کشور گریخت و ضمن همراهی با فرح، در کشور آمریکا نیز به فعالیتهای مخابراتی مشغول شد.
(اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی)
ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد 2، ص 211 ـ 210.
2. سیداحمد فردید: فرزند سیدعلی، در سال 1289ش در یزد به دنیا آمد. در سال 1318ش، نام فامیل خود را از مهینی یزدی، به فردید تغییر داد.
تا 16 سالگی در یزد تحصیل کرد و در سال 1305ش به تهران آمد و در مدارس سلطانی و دارالفنون ادامه تحصیل داد و در عین حال، مدت کوتاهی نیز به تحصیل علوم حوزوی پرداخت. پس از دیپلم، به دانشسرا رفت و ضمن اشتغال به تحصیل، به تدریس زبانهای: پهلوی و آلمانی نیز اقدام کرد.
در سال 1314ش، در روزنامه شفق سرخ که متعلق به علی دشتی بود، مقاله نوشت.
بعد از جنگ دوم جهانی، در سال 1326ش، برای تحصیل فلسفه، به اروپا (فرانسه و آلمان) رفت، مدتی در دانشگاه سوربن تحصیل کرد، ولی موفق به دریافت هیچگونه مدرکی نشد. پس از بازگشت، علی رغم اینکه برای تدریس در دانشگاه تهران دعوت شد، ولی به علت نداشتن مدرک دکتری، امکان تدریس نیافت. با حمایتهائی که از طریق احسان نراقی صورت گرفت، درجه معلمی دریافت نمود و زمانی که فضل الله رضا رئیس دانشگاه تهران شد، مدرک دکترای او مورد تأیید قرار گرفت و به رتبه استادی ارتقاء یافت.
در دههی 1350ش، جلساتی در منزل خود برپا کرد، که یکی از شرکت کنندگان آن، داریوش آشوری بود و این جلسات، به « فردیدیه » معروف شد.
در سالهای پایانی عمر رژیم شاهنشاهی، قصد داشت تا به عنوان نماینده یزد به مجلس شورای ملی بیاید که موفق نشد.
او که در جریانات فکری پیش از انقلاب اسلامی، دارای تفکراتی خاص بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کاندیدای مجلس خبرگان و شورای اسلامی نیز شد که در هیچ یک، موفق نبود.
سیداحمد فردید در مردادماه سال 1373ش از دنیا رفت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
3. عبدالمجید مجیدى: فرزند قوام الدین، در سال 1307 ش در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در مدارس 15 بهمن، دارالفنون و البرز تهران به پایان رساند. از دانشگاه تهران لیسانس حقوق و از دانشگاه حقوق پاریس، دکترا گرفت. یک سال بعد از مراجعت به ایران در سال 1332ش در بانک توسعه صادرات به اشتغال پرداخت. در 1335ش به سازمان برنامه و بودجه انتقال یافت و سه سال بعد نیز ریاست دفتر بودجه آن سازمان را به عهده گرفت. در سال 1340ش درجه حقوق لیسانس در توسعه اقتصادى از دانشگاه هاروارد و دیپلم دوره مخصوص اقتصاد کشاورزى را از دانشگاه ایلینوى آمریکا اخذ کرد. سال بعد معاونت مالى و ادارى سازمان برنامه را به عهده گرفت. چند سال بعد نیز معاون نخست وزیر و رئیس دفتر مرکزى بودجه گردید. در انتخاب او، فرح نقش داشت همسر عبدالمجید مجیدى، بالرین و رقصنده تالار رودکى و دوست فرح پهلوى بود که به واسطه همین دوستى، شوهر او وارد کابینه شد. در مهرماه 1346 وزیر تولیدات کشاورزى و مواد مصرفى شد. در دیماه همین سال به عضویت شوراى عالى فرهنگ و هنر درآمد. در آذرماه 1347 به عنوان وزیر کار امور اجتماعى معرفى شد و از 19 دیماه 1351 به سمت وزیر مشاور و سرپرست سازمان برنامه منصوب گردید.
از دیگر مشاغل وى: دبیر کل جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران، عضویت در دفتر سیاسى حزب ایران نوین، عضویت در هیئت اجرایى، دفتر سیاسى حزب رستاخیز و رهبر جناح پیشرو بعد از آموزگار بود و در باشگاه امرسون عضویت داشت. عبدالمجید مجیدی نیز از جمله رجالی بود که در راستای خیمه شب بازی دستگیری برخی از افراد بدنام رژیم شاهنشاهی برای فریب دادن مردم، در دوران نخستوزیری بختیار بازداشت شد که در جریان پیروزی انقلاب اسلامی از زندان گریخت و چندماهی مخفیانه زندگی کرد و سپس به خارج از کشور گریخت.
خاطرات سیاسی او در سال 1381ش، در تهران به چاپ رسید.
شوهر سیاستمدار، همسر هنرمند. مجله سپید و سیاه. ش 18 (11 آذر 1348)
زادمنش، ح ـ م، دولتمردان ایران، تهران، اشاره، 1370ش؛
مجله پهلوى نامه، سال 1351، س 13، شماره 3 .
4. باقر پرهام: فرزند رستم، در سال 1313 ش در شهرستان رودبار (رشت) به دنیا آمد. پدرش آتشنشان شرکت ملی نفت ایران بود.
تحصیلات ابتدایی را در دبستانهای سیروس «شهرستان رودبار» و مژدهی «رشت» و متوسطه را در دبیرستانهای تربیت و نوربخش در رشت طی کرد و در سال تحصیلی 35 - 34 فارغ التحصیل شد و در این دوران عضویت در حزب ایران رشت را نیز تجربه کرد. در سال 1335 به دانشسرای عالی راه یافت و در سال 1338 لیسانس گرفت.
مشارالیه که نام خانوادگی خود را از «بکّی فشمی» به «پرهام» تغییر داده بود، پس از اخذ لیسانس، به استخدام آموزش و پرورش درآمد و به کاشان رفت و تا سال 1344 در آنجا به تدریس مشغول بود و سپس به تهران آمد. پرهام در سال 1350 ش با بورس دولتی به فرانسه رفت و دکترای جامعهشناسی گرفت و در سال 1353 ش به کشور بازگشت و در دانشگاه تهران استخدام شد و سپس به مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی رفت و مدتی سرپرست بخش شهری و مدتی نیز معاونت و مدتی نیز مسئول امور تحقیقات روستایی آن مؤسسه را به عهده داشت و در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران نیز تدریس میکرد. باقر پرهام که دارای ظاهری مخالف رژیم شاهنشاهی بود، در دی ماه سال 1354 به سازمان برنامه منتقل و از طرف مرکز آمار ایران، کاندید تهیه آمار دوران سلطنت پرافتخار سلسله پهلوی!!؟ گردید که از طرف ساواک با آن مخالفت شد!!؟
مشارالیه دارای ترجمههایی است که مشهورترین آن، مبانی جامعهشناسی میباشد.
وی در تاریخ 7/ 12/ 1336 نامهای به دکتر بیانی، رئیس دانشسرای عالی، نوشته است که بخشی از آن به شرح زیر است: محترماً این نامه را کسی که تا دیروز دانشجوی شما بوده از زندان قصر مینویسد. من اهل رشتم، سابقاً قبل از 28 مرداد 32 عضو حزب ایران بودم، سه سال پیش مرا به همین اتهام گرفتند در دادگاه بدوی و تجدید نظر رشت تبرئه شدم... یک هفته پیش مرا خواستند... امروز چهارشنبه 7/ 12/ 36 دادگاه بدون اینکه دلیلی برای اثبات اتهام منتسبه (عضویت درحزب منحله توده) نبود ... مرا به شش ماه حبس محکوم کرد. من اگر کمونیست بودم این مجازات موردی نداشت ولی من که ... به شهادت مدارک و پروندههای تحصیلیام در مدارسی که درس خواندهام همیشه مبارزه سخت با تودهایها کردهام نمیدانم چطور این مجازات را تحمل کنم... اگر میتوانید مرا کمک کنید چون هیچ راهی برای من جز عفو ملوکانه وجود ندارد... باقر بکی دانشجوی سال دوم فلسفه.»
پس از این نامه، محکومیت وی به یک ماه اقامت اجباری تبدیل و در تاریخ 29/ 12/ 36 آزاد شد.
ساواک در سال 1345 در خصوص وی چنین نوشته است:
«اتهام نامبرده در مورد وابستگی به حزب منحله توده مورد تائید قرار نگرفته لیکن تا سال 32، به نفع حزب ایران فعالیت داشته که بعداً اطلاعات خود را در اختیار گذاشته و از گذشته خود نادم بوده و از آن تاریخ مرتکب فعالیت مضره جدیدی نشده است.»
باقر پرهام که عضویت شورای دبیران کانون نویسندگان را دارا بود، با جناح تودهای و تندرو کانون، مخالفت داشت.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خارج از کشور رفت و از سال 2000م در شهر ساکرامنتو، مرکز ایالت کالیفرنیا ساکن شد.
(اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی)
5. عباسقلی کاظمیه: (معروف به اسلام کاظمیه)، فرزند تقی در سال 1309 ش در تهران متولد شد. پس از تشکیل حزب توده در سالهای بعد از شهریور 1320، به آن حزب پیوست. در سال 1326ش، همراه با خلیل ملکی، یکی از انشعابیون بود که در تشکیل حزب زحمتکشان و نیروی سوم شرکت داشت.
اسلام کاظمیه از جمله افرادی بود که در جریان انشعاب خلیل ملکی از حزب زحمتکشان مظفر بقایی، با خلیل ملکی همراه شد. مشارالیه که در آغاز فعالیتهای شغلی، به استخدام وزارت اقتصاد درآمده و مدتی کارمند وزارت بازرگانی بود، پس از مدتی به وزارت آموزش و پرورش رفت؛ زمانی مسئول کتابخانه و زمانی هم کارمند پژوهشگاه علوم انسانی در وزارت آموزش و پرورش بود که در سال 1333ش، از وزارت آموزش و پرورش کناره گرفت.
اسلام کاظمیه، از دوران نخستوزیری، علی امینی با او ارتباط گرفت که این نزدیکی تا پایان عمر رژیم شاهنشاهی ادامه یافت. این ارتباط به گونهای بود که ساواک دربارهی آن نوشت: « یک نفر جوان تحصیل کرده و ورزیده به نام اسلام کاظمیه، برادر ابوالقاسم کاظمیه معاون وزارت بازرگانی در زمان حکومت دکتر امینی، که از نویسندگان ورزیده میباشد و سابقاً سردبیر مجله اطلاعات هفتگی بوده است، از مخادم نزدیک دکتر امینی است که رابط بین علماء و روحانیون و اغلب از جوانان بازار و محلههای جنوب تهران با دکتر امینی است.»
مشارالیه که در سال 1347ش، در جرگه نویسندگان قرار داشت و از آغاز صدرات امینی، نویسندهی سخنرانیهای او بود، با تشکیل کانون نویسندگان، به این کانون پیوست. با فعالیت مجدد این کانون در سال 1356، به عضویت هیئت دبیران کانون انتخاب شد و در همان سال، در نامه سرگشادهای به امیرعباس هویدا، تقاضای تأسیس کانون نویسندگان و اجازه نشر مجلهای بدون سانسور را مطرح نمود.
نحوهی نقش آفرینی و ارتباطات او در این دوره به گونهای بود که ساواک درباره وی نوشت: «در مراقبتهایی که از اسلام کاظمیه در مدت دو ماه به عمل آمد، چنین استنباط گردید که نامبرده، فردی حیلهگر، دورو، دورنگ نسبت به دوستان و رفقای خود بوده و با توجه به اختلاف اعضای کانون، ضمن این که درصدد است نزد سایرین، خود را فردی مبارز نشان دهد، کوشش میکند با اظهار سخنانی در مقابل کسانی که به نحوی با مقامات ساواک ارتباط دارند، موقعیت خود را حفظ و فرد مثبتی بقبولاند.»
اسلام کاظمیه، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فرانسه رفت و مدتی در جبهه نجات! با دکتر علی امینی همکاری کرد و پس از اینکه از زندگی مأیوس شد، در پاریس خودکشی نمود.
(اسناد ساواک ـ پرونده انفرادی)
خلیل ملکی به روایت اسناد ساواک
علی امینی به روایت اسناد ساواک، دوره دو جلدی.
6. کتاب میراث خوار استعمار: در جریان بحران روابط انگلیس و آمریکا در ایران، با حمایت و راهنمایی انگلیس، توسط مهدی بهار و با هدف تضعیف موضع آمریکا به رشته تحریر درآمد؛ که پس از چندی، این اقدام، با کتاب فراموشخانه اسماعیل رائین، با هدف تضعیف انگلیس، پاسخ داده شد.
7. عباس پهلوان مازندرانی: فرزند صفدر، در سال 1316 ش به دنیا آمد. در سال 1329 در حالی که دانش آموز دوره متوسطه بود به عضویت حزب زحمتکشان ایران مظفر بقائی درآمد و برای سازمان جوانان حزب مقاله مینوشت.
در زمان نخستوزیری فضلالله زاهدی که فعالیتهای حزب زحمتکشان با ممانعت روبرو بود، اکثر جلسات حوز ههای حزب در منزل وی برگزار میگردید. عباس پهلوان که دیپلم ادبی داشت، در سال 1331ش، به طور رسمی فعالیت مطبوعاتی خود را آغاز کرد که مدتی نیز سردبیر مجله فردوسی بود و در سال 1350ش، در راستای اهداف ساواک، مبنی بر بزرگنمایی مسئله کمونیسم، اقدام به چاپ مقالات ضدکمونیستی در آن مجله کرد و به همین علت، به اتهام همکاری با ساواک، مورد ضرب و شتم قرار گرفت. در رابطه با پیگیری این جریان، به مسئول مربوطه در ساواک دستور داده شد تا ضمن ملاقات با عباس پهلوان و با استفاده از اطلاعات وی، در شناسایی افرادی که او را مورد ضرب و شتم قرار دادهاند، اقدام کند.
عباس پهلوان، در سال 1351 نیز به عنوان اینکه یکی از نوکران ساواک میباشد، مورد تهدید تلفنی واقع گردید و در همین سالها بود که باشرکت وی در مراسم شرفیابی! برای دفعات موافقت گردید و در سال 52 با عضویت نامبرده در سندیکای نویسندگان موافقت شد. عباس پهلوان که با نشریات مختلفی از قبیل: آژنگ، خواندنیها، اراده آسیا، سپید و سیاه، امید ایران، روشنفکر، مد روز و... نیز همکاری میکرد، مدتی هم به عنوان سردبیر برنامههای رادیو ایران فعالیت کرد و در سال 1355 از طرف فدراسیون فوتبال ایران، به پاس تلاش در سردبیری مجله تاج ورزشی مدال گرفت.
وی مدت هشت سال نیز مسئول طرحهای تبلیغاتی کانون آگهی زیبا بود. از تألیفات وی به کتابهای: عروسی بابام، نادرویش و شکار عنکبوت میتوان اشاره کرد.
عباس پهلوان، دو سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی از کشور گریخت و مدتی در اروپا بود و سپس به آمریکا پناهنده شد و ضمن همکاری با نشریات ضد انقلاب، سردبیری روزنامه « عصر امروز » را عهدهدار شد و به همراه دخترش، در یکی از کانالهای تلویزیونی هم به اجرای برنامه مشغول شد.
8. متأسفانه در سمت راست 12 سطر آخر صفحهی دوم این سند، به علت خرابِ بودن تصویر سند، مواردی قابل خواندن نمیباشد که این موارد با نقطه چین مشخص شده است.
9. جیمی کارتر: در اول اکتبر 1924 م در ایالت جورجیا متولد شد. در جوانی، کشاورز و فروشندۀ بادام زمینی بود و در کنار آن، به تحصیل پرداخت و در رشته حقوق فارغالتحصیل شد. مدتی در نیروی دریایی آمریکا، در بخش اداری خدمت کرد و سپس به مجلس ایالتی جورجیا راه یافت و بعد فرماندار این ایالت شد.
کارتر، سی و نهمین رئیس جمهور آمریکاست که پس از دوران کوتاه مدت حکومت 5 /2 ساله جرالدفورد، در انتخابات ریاست جمهوری، با اکثریت قابل توجهی از وی پیشی گرفت و به ریاست جمهوری آمریکا رسید. مهمترین رخداد دوران ریاست جمهوری او، که مهمترین رویداد در جهان نیز محسوب میشد، سقوط نظام 2500 سالۀ سلطنتی و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود. این انقلاب و حوادث پس از آن، مهمترین ضربه بر سیاست خارجی حکومت کارتر بود. پس از این شکست، کارتر به یک رشته اقدامات تهاجمی مبادرت ورزید؛ از جمله: تشکیل نیروی واکنش سریع در خاورمیانه در زمستان 1980 م، حملۀ نظامی به طبس در خاک ایران در بهار 1980م به منظور آزاد کردن دیپلماتهای آمریکایی که به جرم جاسوسی در سفارتخانۀ آمریکا در تهران به گروگان گرفته شده بودند و تحریک عراق به آغاز جنگی ویرانگر و هشت ساله علیه ایران و حمایت از عراق در این جنگ.
جیمی کارتر در انتخابات نوامبر 1980م آمریکا، از رقیب جمهوریخواه خود، رونالد ریگان شکست خورد و از صحنۀ سیاست کنارهگیری کرد. او در خلال 12 سال حکومت جمهوریخواهان (8 سال رونالد ریگان و 4 سال جورج بوش) از میدان سیاست کنار بود؛ اما با پیروزی مجدد دمکراتها به رهبری کلینتون، مجدداً وارد فعالیت های سیاسی شد. وی در تابستان و پائیز سال 1994 در فرونشاندن بحران هستهای کره شمالی و نیز فیصله بحران هائیتی از طریق مذاکره و در چهارچوب منافع کاخ سفید، نقش مؤثری به عنوان میانجی ایفا کرد.
10. باقر مؤمنى: فرزند نقى، در سال 1305 ش در کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش کارمند وزارت دادگسترى بود که در کرمانشاه، به شغل اجارهدارى نیز اشتغال داشت. باقر مؤمنی در سال 1343ش، وضعیت خود را چنین بیان کرد:
«از بدو تولد تا پایان دوره دیپلم یعنى سال 1323 در کرمانشاه بودم. پس از آن براى ادامه تحصیل در دانشکده حقوق به تهران آمدم و تا سال 1327 در این دانشکده بودم که گاه نیز به کرمانشاه برمىگشتهام. در سال 1328 براى خدمت وظیفه به دانشکده افسرى رفته و در سال 1330 خاتمه خدمت گرفتم، به کرمانشاه بازگشتم و در امور اجارهدارى با پدرم کار مىکردم. در 1337 پس از مرگ پدرم، به خدمت بانک سپه تهران درآمدم... به اتهام عضویت در حزب توده دستگیر و در دادگاه نظامى تهران محاکمه و به یکسال و نیم محکوم شدهام... دلم مىخواهد کنج آرامى بگیرم و کتاب بخوانم و یا گردش و مسافرت کنم. گرفتارى و ناراحتى من از کار و تماس با مردم است.»
باقر مؤمنى که در دوران دبیرستان در کرمانشاه به عضویت حزب پیکار، که زیر نظر خسرو اقبال و جهانگیر تفضلى و اسمعیلپور والى بود و بعدها به حزب میهن و بعد هم با تغییراتى به حزب ایران تبدیل شده بود، درآمده بود، در سال 1327 که دانشجوى حقوق بود، توسط هوشمندراد و مسکوب، به حزب توده معرفى شد و مسئولیت کمیته محلى 5 را داشت و به عضویت کمیته دهقانان درآمد. وى از سال 1333 تحت تعقیب قرار گرفت و در تاریخ 10 /8 /35 دستگیر شد، که هنگام دستگیرى چون قصد فرار داشت، تیر خورد و به بیمارستان منتقل گشت و سپس در محاکمه، به 18 ماه حبس تأدیبى محکوم شد. مشارالیه که با نام مستعار امینى با حزب توده همکارى مىکرد، مدتى نیز حقوق بگیر حزب بود.
مؤمنى که از سال 38 تا 48 در اداره معاملات خارجى بانک سپه شاغل بود، در سال 1346 به فرانسه رفت و در سال 1348 متقاضى استخدام در وزارت علوم شد. او که به فعالیتهاى مطبوعاتى روى آورده و کتابى به نام « آخونداف » منتشر کرده بود، در سال 1351 به استخدام مؤسسه تحقیقات و برنامهریزى وزارت علوم درآمد و در سال 1353 با شرط همکارى با ساواک، جهت استفاده از بورس وزارت علوم، براى تحصیل در رشته جامعهشناسى ـ دکترا ـ به فرانسه رفت و در دانشگاه سوربن به تحصیل پرداخت.
وى در سال 1353 در مرکز اسناد و مدارک علمى در وزارت علوم، اشتغال داشت و سردبیر مجله چکیده بود. باقر مؤمنى در سالهاى 7 ـ 1356 به دلیل اختلاف با حزب توده، مقالاتى علیه این حزب نوشت و پس از پیروزى انقلاب اسلامى به فرانسه رفت.
11. براساس این دستور، طی نامهی شماره 5781 /312- 29 /8 /36 از ساواک تهران خواسته شده تا نسبت به شناسائی افرادی که دور سفیر آمریکا را در تهران احاطه نمودهاند، تحقیق و نتیجه گزارش شود.
منبع:
کتاب
احسان نراقی به روایت اسناد ساواک صفحه 411