زندگینامه
ولادت
آیتاللّه حاج شیخ محمدباقر محىالدین انوارى در سال 1305 شمسى در محله باغ پنبه شهرستان قم که حالا باجک نام دارد دیده به جهان گشود. پدرش مرحوم آیتاللّه حاج شیخ زینالعابدین انوارى از شاگردان مرحوم آیتاللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى بود.
«... مرحوم والد اصلاً اهل درجزین همدان بودند. ایشان براى تحصیل از درجزین[1] تشریف آوردند به همدان و در آنجا تحصیل کردند و بعد از اینکه مرحوم حاج شیخ[2] رحمهاللّه علیه از اراک منتقل شدند به قم، ایشان از همدان ملحق شدند به مرحوم حاج شیخ و آنجا بودند...»[3]
محىالدین در خانوادهاى متولد گردید که اجداد پدرىاش همگى اهل علم و روحانى بودند. مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاج میرزا على درجزینى پدر بزرگشان که ساکن درجزین بودند و پدر ایشان مرحوم آخوند ملاعبدالرزاق که اهل بروجرد بودند و بعدها به درجزین همدان هجرت کردند. مادر ایشان نیز مرحومه زهرا خانم علمى انوارى فرزند مرحوم آیتاللّه آقا محمد علمى انوارى از علماى بزرگ همدان بود.[4]
«والده من تولدشان در نجف بود وقتى که مرحوم جد من در نجف تحصیل مىکردند، ایشان از شاگردان مرحوم میرزاى نائینى و آقاضیاء عراقى رحمهاللّه علیهما بودند. مادر آنجا متولد مىشود و تا حدود سن چهارده، پانزده سالگى آنجا زندگى مىکرده و با مرحوم جد به همدان مىآیند. پدر من که در قم تحصیل مىکرده با یک رابطهاى با این خانواده آشنا شده و خواستگارى کرده و ازدواج مىکنند. از خصوصیات اخلاقى ایشان اولاً باسواد بودند، اهل کتاب و مطالعه. مىدانید آن روزها خانمها اصلاً به مدرسه نمىرفتند، ایشان در خانه چون برادرهایش، پدرش و مادرش باسواد بودند، کم کم کتاب خواندن و قرآن خواندن را یاد گرفته و بر روى هم شیعه خالصى بودند. حالا من یک خاطره هم بد نیست از مادرم نقل کنم. من مىدیدم در ایام محرم بعضى از روزها مادر چون سواد داشت مىنشست این خزائن الاشعار جوهرى را براى خودش مىخواند و گریه مىکرد. من نمىفهمیدم این چرا؟ براى چى؟! بعد من فهمیدم آن روزى که موفق نمىشد روضهاى برود و در مجلس سیدالشهداء(س) شرکت کند به جهت اشتغالات در منزل یا مهماندارى و یا بچهدارى، خودش براى خودش روضه مىخواند. ایشان در سال 1360 هجرى شمسى در شهرستان همدان وفات کردند و در همانجا هم مدفون شدند.»[5]
مرحوم آیتاللّه زینالعابدین انوارى به جز محىالدین داراى چهار پسر دیگر به نامهاى محمد، جواد، مرتضى، مهدى و سه دختر بودند. وى بسیارى از مباحث درس خارج آیتاللّه حائرى یزدى را نوشته بود ولى آثار مطبوعى از ایشان بر جا نمانده است. آیتاللّه حائرى یزدى در سال 1310 شمسى به وى مأموریت داد تا به همدان رفته و به تبلیغ و نشر معارف اسلامى بپردازد. در پى این مأموریت وى به همراه خانواده عازم آنجا شد و تا پایان عمر در آنجا سکونت داشت:
«پدرم خیلى زاهدانه زندگى مىکرد به این معنا که در آن وقت زندگى بسیار مشکل بود، خیلى سخت بود و ایشان هم به سختى زندگى مىکردند، عائلهمند هم بودند. امرارمعاش ایشان را تا مرحوم حاج شیخ رحمهاللّه علیه زنده بودند، ایشان عهدهدار بودند، بعد از مرحوم حاج شیخ مثل خیلى از علما که از وجوهات شرعیه و سهم امام ارتزاق مىکردند ایشان هم ارتزاق مىکردند البته به میزان بسیار ناچیز و کم، ایشان روى هم رفته مرد بسیار خوبى و اهل عبادت بودند. و هیچ یادم نمىرود صداى العفو او را. تا آن وقت که من یادم هست ایشان متهجد بودند و اهل دعا بودند. پاک زندگى کرد و پاک هم از دنیا رفت. ایشان در سال 1356 هجرى شمسى در همدان درگذشت و جنازهشان را منتقل کردند به قم و در بهشت معصومه قم مدفون هستند.»[6]
هنگام مراجعت به همدان محىالدین پنج ساله بود و از آنجا که پدر و مادرش هر دو باسواد و کسب و فراگیرى علم در نزد آنان از اهمیت والایى برخوردار بود، در تعلیم و تربیت وى سعى فراوانى داشتند اولین قدم یادگیرى خواندن و نوشتن بود. ابتدا به سبک قدیم روانه مکتبخانه شد. نزدیک به دو سال در مکتب به آموختن پرداخت پس از آن در مدرسه شرافت که از جمله مدارس جدید بود ثبت نام کرد:
«... مدرسه شرافت، مدیرش یکى از دوستان پدرم بود و متدین بود و چون آن روزها علما بچههایشان را مدرسه جدید نمىگذاشتند براى اینکه نکند بى دین شوند و چون مؤسس مدرسه و مدیر آن مرحوم قراگوزلو از دوستان پدرم بود و اهل علم بود و مورد اعتماد پدرم بود من را گذاشتند آنجا و من تا سوم متوسطه آنجا بودم یعنى یک چیزى در حدود هفت، هشت سال آنجا تحصیل کردم...»[7]
پس از شهریور 1320 و برطرف شدن اختناق رضاخانى، یک جو نسبتا دینى بر کشور حاکم گردید و تمایل زیادى به مسائل اسلامى و اهل علم در مردم ایجاد گردید. این امر مشوقى گردید براى محىالدین کهبه فراگیرى علوم اسلامى روى آورد. چه اینکه رشد و نمو در خانوادهاى که پشت در پشت روحانى بوده نیز در این امر بىتأثیر نبود. وى همزمان با تحصیل در مدرسه شرافت، ادبیات عرب، منطق و کتاب اصولى معالم را نزد پدرش فرا گرفت ولى به صورت رسمى و کلاسیک فراگیرى و آموختن علوم اسلامى را از حوزه علمیه آخوند در همدان آغاز نمود. شوق و علاقه وافر به معارف الهى او را بر آن داشت که در سال 1322 شمسى براى تکمیل دانستههاى دینى خود از خانواده جدا، رو به شهرستان قم نهاده، در حوزه علمیه این شهر مشغول به تحصیل گردد.
در آن زمان، حوزه علمیه قم توسط مراجع ثلاث آیات عظام سید صدرالدین صدر، سید محمدحجت کوه کمرهاى و سید محمد تقى خوانسارى اداره مىشد. طلاب از نظر اقتصادى و معیشت وضعیت مناسبى نداشته و در نهایت سختى و مشقت زندگى مىکردند:
«... درست خوب یادم است در تمام این یک سال نان سنگک خوردم. تنها غذاى من بود و به همین دلیل مریض شدم. صبح در حرم نماز مىخواندم بعد مباحثهمان را انجام مىدادیم، بعد مىآمدم زیرگذرخان نصف سنگک مىگرفتم و مىبردم مىخوردم و کتاب را عوض مىکردم مىآمدم براى مباحثه، ظهر که مىشد باز نصف سنگک و شب هم که مىشد نصف سنگک دیگر. خیلى سخت بود، شهریه در یک سطح پایین، فشار اقتصادى زیاد...»[8]
وى حدود دو سال در حوزه علمیه قم به تحصیل اشتغال داشت. طى این مدت بخشى از دروس سطح حوزه را گذراندند. چند ماه پس از اقامت آیتاللّه العظمى حاجآقا حسین بروجردى[9] در قم به جهت سختى معیشت و برخى دلائل دیگر از جمله تشویق مرحوم آیتاللّه آقاى شیخ عباس انصارى به تهران آمد و در حوزه علمیه مروى تهران اقامت گزید. مهمترین دوران تحصیل وى در تهران سپرى شد. طى این مدت در محضر اساتید و بزرگان متعددى زانوى تلمذ زده و به درجه اجتهاد نایل گردید.
«من سطوح عالى را پیش مرحوم آیتاللّه میرزا محمدباقر آشتیانى، مرحوم آقاسیدعباس فشارکى و مرحوم آیتاللّه آقاعماد رشتى که نوه مرحوم میرزاى رشتى بودند و بسیار مرد ملایى بود، مکاسب را پیش ایشان خواندم و بخش دیگر آن را نزد مرحوم آقا میرزامحمد حسین آیتاللّه میرزاى شیرازى پدر آیتاللّه آقا سیدرضى شیرازى... بعد از اینکه سطح تمام شد رفتیم خدمت مرحوم آیتاللّهالعظمى آقا شیخ محمدتقى آملى صاحب شرح عروه و حدود هفت سال در خدمت ایشان فقه و اصول خواندیم و به موازات فقه و اصولى که در خدمت مرحوم آملى بودیم دروس فلسفه و منطق عالى را هم ادامه دادیم. بخشى از الهیات شفا و منظومه حاجى را نزد مرحوم الهى قمشهاى بودیم. مدتى از آیتاللّه شهید مرتضى مطهرى استفاده کردیم. در حدود پنج سال هم در خدمت آیتاللّه رفیعى قزوینى بودیم که هم امور عامه اسفار را خواندیم و هم الهیات را، خدمت مرحوم استاد علامه شعرانى هم تحصیل مىکردیم.»[10]
آیتاللّه انوارى همزمان با تحصیل و فراگیرى دروس مذکور به تدریس نیز اشتغال داشته و شاگردان فراوانى را تعلیم و تربیت نمود. تدریس کتب حاشیه ملاعبداللّه در علم منطق، شرح لمعه در فقه، رسائل و مکاسب شیخ انصارى در اصول و فقه از جمله آنها است. بیشتر مباحثات علمى ایشان با آیتاللّه سیدرضى شیرازى[11] بود. آیتاللّه انوارى در سال 1327 شمسى با دختر آیتاللّه شیخ عباس انصارى یکى از اعلام تهران ازدواج نمود. ثمره این ازدواج سه فرزند به نامهاى حسین، قدسى و زهره است.
«همسر من زنى است مسلمان معتقد و من واقعا شرمنده ایشان هستم از این نظر که سیزده سال بلکه چهارده سال شانزده سال، دو سال هم قبل از زندانمان تحمل مشقات را کرد و تمام آن سختىها را تحمل کرد.»[12]
فعالیتهاى سیاسى
آغاز فعالیتهاى سیاسى آیتاللّه انوارى به صورت جدى از زمان ماجراى انجمنهاى ایالتى و ولایتى در سال 1341 شمسى است. اگر چه پیش از آن نیز در تهران مبارزات سیاسى و اعتقادى خود را آغاز نموده بود. برنامههاى ایشان در قالب مجالس مذهبى طى مدت کوتاهى از سوى جوانان استقبال و گسترده شد. آگاهسازى مردم نسبت به مسائل اجتماعى و مذهبى و معرفى اسلام واقعى و ناب و تبیین تلفیق سیاست و دیانت به عنوان یک پیکره زنده اسلام و تلاش در پیوند گسسته شده سیاست با مذهب از جمله این فعالیتها بود. وى نسبت به جریانات سیاسى موجود در جامعه نظیر اقدامات و مبارزات آیتاللّه کاشانى و فعالیتهاى فدائیان اسلام به رهبرى شهید سید مجتبى نواب صفوى آشنا بود.
«آن وقتها ما سخت مشغول تحصیل بودیم. من در جریان مسائل قرار مىگرفتم یعنى به این شکل که من با بعضى از دوستان مقید بودم که به منزل مرحوم آیتاللّه کاشانى رفت و آمد مىکردیم و به ایشان اخلاص مىورزیدیم، علاقه داشتیم به ایشان مخصوصا بعد از مراجعت ایشان از لبنان که مرتب آنجا مىرفتیم. و در جریان مسائل نهضت ملى نفت و آن مسائل هم بودیم و من گهگاهى به مجلس هم مىرفتم براى تماشاى مذاکرات مجلس و روزنامههاى روز را تا آنجا که مقدور بود و روزنامهاى پیدا مىکردیم، مىخواندم.»[13]
مباحثه و هم حجره بودن با حجتالاسلام سید هاشم حسینى یکى از اعضاى اصلى فدائیان اسلام در حوزه علمیه مروى تهران و تردد شهید نواب صفوى به این حجره باعث آشنایى آیتاللّه انوارى با رهبرى فدائیان اسلام گردید:
«مرحوم نواب رحمهاللّه علیه آن وقتها اوج فعالیت ایشان بود، گاهى مىآمدند و در مدرسه مروى، حالا سوابقى با حاج سید هاشم حسینى داشتند، مىآمدند در حجره و گعدهاى با ایشان مىکردیم. گاهى هم ما به محل آنها مىرفتیم. من خوشم مىآمد، آن شور و هیجان و حرفهایى که مىزد. با تمام وجودش حرف مىزد خیلى قرص و محکم. بعد از مدتى آقا سیدهاشم حسینى را جذب کرد، واقعش این است که آن روزها من را نتوانست ببرد. خوشم مىآمد از او ولى نمىتوانستم همراهش شوم. یک روز خودش هم به من گفت: تو چه جور موجودى هستى، من هرچه برایت مىخوانم تو تکان نمىخورى. نمىآیى با ما همکارى کنى من هم اول به روزنامهاش اعتراض داشتم. منشور برادرى[14] ایشان را گاهى من مىخواندم یک چیزهایى ناجورى در آن مىدیدم. یک روز یادم هست رفتم و روزنامه را گرفتم و رفتم دو راه مهندس و ایشان آمدند و مرحوم واحدى بود. گفتم آقا این چیزى که اینجا نوشته شده این روى موازین نیست. این هم دلیلش. گفت: بله. گفتم آخر چرا مىگذارید منتشر شود، آخر این زشت نیست که جمعیت فداییان اسلام راجع به معارف اسلام و اسلام چیزى را منتشر کنند و مردم هم بخوانند و بعد ببینند با موازین اسلام جور در نمىآید. گفت: خوب کسى را نداریم، خوب تو خودت بیا اینجا را اداره کن. گفتم آقا من یک طلبه هستم، من باید اینجا درس بخوانم من حالا به آن حد نرسیدم که بیایم اینجا روزنامه براى شما اداره کنم ولى شما سعى کنید یک فردى را بیاورید کنترل کند این روزنامه را بررسى کند، اگر خداى ناکرده ناجورى دارد برطرف کند...»[15]
آشنایى با امام خمینى (ره)
انتشار کتاب «اسرار هزار ساله» در سال 1322 شمسى که نویسنده آن با الهام از مسلک وهابیت و اندیشههاى کسروى، انتقادات متعددى از برخى از اعتقادات شیعیان و تشکیلات روحانیت کرده بود سر و صداى زیادى در حوزههاى علمیه، به ویژه حوزه علمیه قم، به راه انداخت. مهمترین موضعگیرى از جانب امام خمینى(ره) بود که با تعطیل کردن درس خود در مدتى کمتر از دو ماه کتاب «کشف الاسرار» را در رد کتاب یاد شده نوشت. آیتاللّه انوارى آشنایى ابتدایى خود با افکار و اندیشههاى انقلابى امام خمینى (ره) را از طریق مطالعه این کتاب دانسته و در پى آن ماجرایى پیش آمد که زمینه ساز مراودات بعدى گردید:
«... زمانى که آیتاللّه بروجردى به قم هجرت فرمودند، مرحوم والدم آمدند براى دیدار آیتاللّه بروجردى. معمولاً علما مىآمدند. آیتاللّه بروجردى هم دیدن مىکردند از علمایى که از شهرستانها مىآمدند. براى اولین بار من امام (ره) را دیدم و با قیافه شان آشنا شدم. عجیب اینجاست که ایشان من را شناختند، حالا شباهت زیاد من به پدرم بود یا اینکه مثلاً آنجا پرسیده بودند. من در مدرسه فیضیه بودم، دیدم ایشان نزدیکىهاى مغرب بود، تشریف آوردند جلو، من البته ایشان را مىشناختم، ولى مواجهه این شکلى نبود که با ایشان شفاهى صحبت کنم. من سلام کردم خدمتشان و آن وقت فکر مىکنم ایشان در سن 45 یا 46 سالگى بودند. خیلى جوان و خوش قیافه و بشاش و فرمودند: که آیتاللّه بروجردى مىخواهند تشریف بیاورند براى دیدار والدتان. به من اطلاع دادند که مثلاً چه روزى. از آن تاریخ من با امام آشنا شدم. مدتى که در آنجا بودم و بعد در تهران با حاج آقا مصطفى (ره) نزدیک بودم و سفرهایى داشتم و رفاقت داشتیم.»[16]
در اوائل دهه چهل و پس از رحلت آیتاللّه بروجردى، مردم قم و به ویژه خواص با تفکرات و شخصیت ارزشمند حضرت امام (ره) آشنا شدند، ولى در تهران عموم مردم آشنایى چندانى با امام نداشتند. در این دوره آیتاللّه انوارى فعالیت چشمگیرى در شناساندن شخصیت حضرت امام و ترویج نظرات و فتاوى ایشان بین مردم تهران داشتند.
انجمنهاى ایالتى و ولایتى
در 16 مهر سال 1341 دولت علم لایحهاى را تحت عنوان «لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى» در هیئت دولت به تصویب رساند. به موجب این لایحه، واژه «اسلام» از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان حذف شده بود. انتخاب شوندگان نیز به جاى آنکه مراسم تحلیف را با «قرآن» به جا آورند، از این پس با «کتاب آسمانى» نیز مىتوانستند این کار را انجام دهند. روحانیت و در رأس آن امام خمینى (ره) عمق توطئه دشمن را احساس نموده و به مخالفت جدى با آن پرداختند.
آیتاللّه انوارى در این مقطع زمانى امامت جماعت مسجد چهل تن در بازار تهران را عهده دار بود. وى ضمن اشاعه و نشر فرهنگ و معارف اسلامى در مسجد که در غالب برنامههاى متنوع ارائه مىگردید، با سخنرانى در هیئات مذهبى به روشنگرى و تبیین مسائل مختلف سیاسى و بیان دیدگاههاى امام خمینى (ره) مىپرداخت.[17]
«... در تهران جلساتى داشتم یک مدتى در صنف کشباف و جوراب صحبت مىکردم که هیئت خیلى مفصلى بود و روزهاى جمعه و شبهاى چهارشنبه هیئت احمدى بود که صنف صابون پز بودند و جلسات دیگرى که اساسش آن جلسه احمدى بود که در جریان انجمنها [ایالتى و ولایتى ]اوج گرفت و جمعیت بسیارى در جلسات آن شرکت مىکردند و مسائل سیاسى هم آنجا مطرح مىکردیم.[18]....»
در اسناد ساواک به سخنرانى وى در جلسات هفتگى «مکتب توحید»[19] اشاره شده است وى همچنین در پاسخ به سؤال بازجوى ساواک در خصوص فعالیت در جریان لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى ابراز داشته:
«... باید توضیحا بگویم در زمان تصویب نامه انجمنهاى ایالتى و ولایتى گاهى اعلامیه آقایان را براى مردم مىخواندم و گفته ایشان را همچنین منظور آقایان را از لحاظ وظیفه دینى بیان مىداشتم....»[20]
در تاریخ 2 / 8 / 1341 علما و روحانیون تهران در اعتراض به تصویبنامه انجمنهاى ایالتى و ولایتى خطاب به ملت ایران اعلامیهاى صادر نمودند.[21] یک ماه بعد اعلامیهاى دیگر با همین عنوان و باز خطاب به مردم ایران چاپ و منتشر شد.[22] در ذیل هر دو اعلامیه نام آیتاللّه انوارى به چشم مىخورد.
پس از ماجراى «لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى» که با عقب نشینى دولت علم و شکست دستگاه حاکمه همراه بود، رژیم درصدد اجراى نمایش دیگرى با عنوان «انقلاب سفید»[23] برآمد. این بار شاه خود شخصا صحنهگردان نمایش گردید. امام خمینى (ره) به مخالفت با این توطئه جدید پرداخت ایشان با نوشتن نامهاى به آیتاللّه سیدمحسن حکیم در نجف ایشان را در جریان توطئههاى پىدرپى رژیم شاه قرار داد. حامل نامه آیتاللّه انوارى بود :
«... از جریان انجمنهاى ایالتى و ولایتى که حالا من تفضیلش را عرض خواهم کرد، ایشان یک نامهاى به مرحوم آیتاللّه حکیم نوشتند که حامل نامه من بودم و واسطه هم ندارد.
مضمون نامه این بود که من گزارشاتى دارم، خبرهایى دارم... که اینها بس نکردند، ولو عقبنشینى کردند، ولى مسئله به اینجا خاتمه پیدا نمىکند، اینها مىخواهند ریشه اسلام را بزنند، من اطلاع پیدا کردم که پسر رضاخان، محمدرضا پهلوى قصد دارد، الغاء مذهب کند در ایران، همانطور که آتاتورک در ترکیه کرده بود... امام خیلى ناراحت بود و مىخواندم در قیافهاش که هر وقت صحبتش را مىکردند و یا راجع به آن صحبت مىکردند، پیدا بود که خیلى نگران بودند. نامهاى نوشتند به مرحوم آیتاللّه حکیم که به من یک چنین خبرهایى رسیده و ما در ایران تحت فشار هستیم و حضرت عالى از مراجع بزرگوار هستید، در خارج کشور هستید، این محاذیرى که ما داریم، شما ندارید. شما مىتوانید آنجا صدا بلند کنید براى دفاع از اسلام و دفاع از تشیع و ما دنبال شما مىآییم... ایشان [امام] فرمودند: چون من قبلاً هم به آیتاللّه حکیم نامه نوشتم و ایشان را در جریان گذاشته بودم، حالا چطور شده بود این نامه به ایشان نرسیده بود، یا اطرافیان نگذاشته بودند که این نامه به ایشان برسد، ایشان [آیتاللّه حکیم] بعد گله کرده بودند که ایشان [امام] ما را در جریان نگذاشتند. ایشان [امام ]فرمودند: نخیر من نوشتم، حالا ایشان فرمودند که به من نرسیده، حالا من مىخواهم اتمام حجت کنم. به من امر فرمودند، البته با واسطه، کسى از قم آمد پیش من و نامه امام را به من داد و گفت. امام فرمودند:
«این نامه را من نوشتم و اتمام حجت کردم و آن نامه را من گرفتم و یک روزى در منزل یکى از علما، نهار جمعى از بزرگان روحانیون آنجا بودند، خوب یادم است و مرحوم آیتاللّه حاج شیخ بهاءالدین محلاتى شیرازى هم در آن مجلس بودند، حاج سید صدرالدین جزایرى و حاج آقا باقر قمى بودند. منزل جناب حجتالاسلام والمسلمین حاج آقا عطاءاللّه انصارى بود. آن روز دعوت کرده بودند بعضى از علما، رفتم آنجا نامه را خواندم و خوب خیلى هیجان ایجاد کرد و آقایانى که آنجا بودند خیلى تحسین کردند و گفتند: خیلى خوب است، آقاى حکیم اگر از نجف صدا بلند کند ایشان مثلاً محاذیرش کمتر است. ما هم به پشتیبانى از گفته یک مرجع تقلید مىتوانیم اینجا یک حرکتى بوجود بیاوریم. و بعد یادم هست که دو تا اشکال گرفتند به این نامه، اشکال که نه، دو تا پیشنهاد دادند و گفتند: اولاً نامه تاریخ ندارد، تاریخ این را بگذارند، ما دیدیم امام تاریخش را فراموش کردند بگذارند. روى این اصل که مسئله مهم پیش ایشان یک مسئله دیگرى بود، تاریخ را فراموش کرده بودند و یکى اینکه «عظمى» نگذاشتند براى ایشان نوشتند: حضرت آیتاللّه آقاى حکیم دامة برکاته. آنجا آقایان گفتند ؛ خوب است حالا چون ایشان مرجعیت داشت آن موقع مرحوم آیتاللّه حکیم. به بنده مأموریت دادند که بنده نامه را برگردانم قم، بیاورم خدمت حضرت امام ره) و از ایشان بخواهم هم نامه را تاریخ بگذارند و هم تیترش را، عنوانش را یک «عظمى» اضافه کنند. من آمدم قم و تشرف حاصل کردم خدمتشان در بیرونى. در اندرونى بودند، من را بردند اندرون، کسى نبود، دیدم ایشان نشستهاند ولى خیلى غضبناک و ناراحت. نگرانى از چهره ایشان پیدا بود هرکسى ایشان را در آن حالت مىدید، همین برداشت من را داشت، قطعا مىدانم. براى همین مسائل اسلامى بود که ایشان نگران بودند. من رفتم، خیلى محبت فرمودند و مثل همیشه کنارشان نشستم و گفتم: اوامرتان اطاعت شد در یک همچون مجلسى بود، من عنوان کردم، آقایان را در جریان گذاشتم و حتى آن قصه قبلى را هم نقل کردم، چون واسطه به من گفته بود. مثل اینکه حضرت عالى فراموش کردید تاریخ بزنید. عینک مبارکشان را به چشمشان زدند و گفتند: بله من فراموش کردم و تاریخ گذاشتند... یک مسئله دیگر هم آقایان پیشنهاد کردند که این عنوان نامه براى آیتاللّه حکیم کم است، یک «کبرى» و یا یک «عظمى» یک مرتبه ایشان عصبانى شدند و منفجر شدند. داد زدند که اصل اسلام دارد از بین مىرود، پایههاى اسلام و ارکان اسلام را به لرزه در آوردند، مىخواهند زیر آب اسلام را بزنند. اینها دنبال «عظمى» و «کبرى» هستند. فرمودند: نخیر، نامه را بفرستید به وسیله شخص مورد اعتمادى به دست ایشان و ما هم عرض کردیم، چشم و نامه را براى ایشان فرستادیم.... این نامه را دادیم به یک شخص مسافرى که مورد اطمینان بود و به عراق مىرفت، دادیم رساند. الان هیچ یادم نیست که به چه کسى دادم. ولى مىدانم که شخص مورد اطمینان بود و بعد هم مسجل شد، یعنى خبرش رسید که نامه به دست مرحوم آیتاللّه حکیم رسیده بود.»[24]
با نزدیک شدن عید نوروز 1342 فرصت تازه اى براى امام پیش آمد که با تداوم روشنگرىهاى خود افکار مردم مسلمان را علیه اقدامات رژیم شاه تحریک نموده و ضربه مؤثر دیگرى بر پیکره «انقلاب سفید» و توطئههاى خائنانه شاه وارد آورد. از اینرو، در نشستى که با مقامات روحانى قم داشت، پیشنهاد کرد که عید نوروز از طرف همه علماى قم و دیگر حوزههاى علمیه و نیز علما شهرستانها، عزا اعلام شود و بدین وسیله افکار ملت اسلام به خطرهایى که از ناحیه رژیم شاه متوجه اسلام و ایران است، کشیده شود.[25] آیتاللّه انوارى به همراه تعدادى از فضلا و علماى تهران در پاسخ به این پیشنهاد امام خمینى (ره) اعلامیهاى با عنوان «روحانیون، امسال عزا دارند» در تاریخ 28 / 12 / 1341 چاپ و منتشر نمودند. در این اعلامیه آمده بود:
«به مناسبت تصادف ایام نوروز با شهادت رئیس مذهب حضرت امام جعفر صادق صلواتاللّه و سلامه علیه و حوادث ناگوارى که به اسلام و مسلمین وارد و موجب تأثر شدید گردیده است جامعه روحانیت عزادار و به عنوان عید، جلوس نخواهند داشت.»[26]
حمله به مدرسه فیضیه
رژیم شاه که از مخالفتهاى پىدرپى امام خمینى (ره) به شدت برآشفته بود درصدد رویارویى مستقیم با روحانیت برآمد. مأموران رژیم در بعدازظهر دوم فروردین ماه سال 1342 شمسى روز شهادت امام جعفر صادق (ع) به جمع طلاب و روحانیونى که براى سوگوارى در مدرسه فیضیه گردهم آمده بودند، حملهور شدند. براثر این تهاجم وحشیانه دهها نفر از طلاب به سختى و چند نفر هم شهید شدند. امام خمینى (ره) با سخنرانى و پیامهاى مختلف به افشاى ماهیت ددمنشانه رژیم شاه پرداخت. در چهلم شهداى فیضیه طى پیامى براى مسلمانان ایران و جهان اسلام ابعاد مختلف جنایات رژیم را افشا نمود.[27]
آن روزها، مصادف با ایام پرشکوه حج بود، امام خمینى (ره) به چند تن از روحانیون از جمله آیتاللّه انوارى مأموریت داد تا این پیام را به گوش مسلمانان در کنگره عظیم حج برسانند:
«حضرت امام فرمودند بایستى از مراسم حج استفاده کرد و صداى مظلومیت ملت مسلمان ایران را که گرفتار ستم آمریکا و عامل دست نشاندهاش محمدرضا پهلوى هستند به شرکتکنندگان در کنگره عظیم حج رسانده شود. جمعى از دوستان قبلاً براى تهیه مقدمات کار به مدینه مشرف شدند. ما نیز طبق قرار قبلى به فرمان امام على (ع) جهت همکارى با برادران در مدینه به ایشان پیوستیم... دستگاه چاپ و تکثیر به وسیله حجاج ایرانى از جده فراهم و به مدینه آورده شد. با زحمت زیاد و مشکلات فراوان که عمدتا مسائل امنیتى بود یک میلیون نسخه و یا بیشتر از اعلامیههایى که بنا بود در رابطه با مظالم شاه و ضدیت او با اسلام منتشر شود چاپ گردید. حالا بنا بود این اعلامیهها منتشر شود از مکه، از مدینه به مکه و عرفات و منى. خالى از اشکال و دشوارى نبود. با کمک خداوند و همت برادران مسلمان ایرانى در مکه و عرفات و منى به شکل جالبى پخش شد و من خودم یکى از آن افرادى بودم که پخشکننده این اعلامیه بودم. در این جریان دو نفر گرفتار شدند، یک آقایى بود، جوانى بود، یزدى، که این جوان گیر افتاد و او را گرفتند و البته آن وقت زمان فیصل، از مصر خیلى اینها وحشت داشتند، خیال کردند مصر دارد آنجا شلوغ مىکند و اینها آن جوان را گرفتند و بردند شورطهخانه حرم و در این بین آقاى دکتر محمد صادقى تهرانى را هم گرفتند و ما در رفتیم...»[28]
قیام پانزده خرداد
پس از روبرو شدن رژیم با مخالفت روحانیون و علماى طراز اول حوزه علمیه قم و سخنرانى شدیداللحن امام خمینى (ره) در عصر عاشوراى سال 1342 در مدرسه فیضیه، رژیم شاه در یک عکسالعمل شتابزده فرمان دستگیرى امام (ره) و بسیارى از روحانیون را صادر نمود. این اقدام با مخالفت گسترده مردم و علما روبرو شد. مردم شهرهاى مختلف در اعتراض به دستگیرى مرجع تقلید خویش به خیابانها ریخته و مراتب تنفر و انزجار خود را اعلام نمودند. رژیم شاه در پاسخ به این خواسته مردم دهانه مسلسلها را به سمت آنها گرفته و حمام خون به راه انداخت.
بسیارى از علماى طراز اول حوزههاى علمیه قم و مشهد و علماى عالى مقام شهرستانها در اعتراض به اقدامات رژیم به تهران مهاجرت کرده و رسما خواستار آزادى بى قید و شرط امام شدند. آیتاللّه انوارى از جمله علمایى بود که در تهران سکونت داشت. وى دوشادوش علماى مهاجر در فعالیتهاى مختلف آنان نظیر انتشار اعلامیه[29] و... شرکت داشت.
شوراى روحانیت مؤتلفه اسلامى
با آغاز نهضت امام خمینى (ره) و حضور جدى ایشان در عرصه مبارزات، برخى گروهها و دستجات به صورت پراکنده فعالیتهایى را در راستاى فرمایشات و تصمیمگیریهاى امام (ره) داشتند. برخى اقدامات و نقشآفرینىهاى آنان در ماجراى در انجمن هاى «ایالتى و ولایتى» و رفراندم «لوایح ششگانه» به خوبى نمایان است.
این گروهها در جریان فعالیت هاى خود و ملاقاتها و دیدارهایى که امام (ره) داشتند، کم و بیش با یکدیگر آشنا بودند.پس از وقوع فاجعه مدرسه فیضیه در دوم فروردین 1342 امام خمینى (ره) در جلسهاى موضوع اتحاد این گروهها را مطرح نمودند و این سخن زمینهاى شد براى تشکیل هیئتهاى مؤتلفه اسلامى. از هرکدام از هیئت هاى مسجد شیخ على تهران، مسجد امینالدوله تهران و اصفهانىها،چهار نفر انتخاب شده، شوراى مرکزى را تشکیل دادند. از آن به بعد کار مبارزه با نظم و هماهنگى بیشترى ادامه یافت.
خط مشى کلى حرکت مؤتلفه توسط امام (ره) ترسیم گردید ولى آنان براى دورى از هرگونه انحراف در همان اوایل سال 42 از امام خواستند که جمعى از علما را معین فرمایند که اگر مشکلى و مانعى در ارتباط با ایشان براى مؤتلفه پیش آمد، به آنان مراجعه نمایند:
«... مؤتلفه اسلامى اضافه بر کمیته مرکزى داراى یک شوراى روحانى بود که از طرف حضرت امام رضوان اللّه تعالى علیه تعیین شده بود و مسئولیت نظارت بر اعمال و فعالیتهاى جمعیت را به عهده داشتند. افراد شوراى روحانیت مؤتلفه اسلامى عبارت بودند از مرحوم شهید آیتاللّه مرتضى مطهرى، مرحوم شهید آیتاللّه بهشتى، مرحوم حجتالاسلام والمسلمین آقاى حاج شیخ احمد مولایى و اینجانب. این چهار نفر را امام معین فرمودند و ما در جریان تصمیماتشان بودیم و با ما مشورت مىکردند.»[30]
شوراى روحانیت مؤتلفه اسلامى، مسئولیت داشت که در مسائل اسلامى و سیاسى و در مواردى که اجازه حاکم شرع مىخواهد و همچنین در توجیه فکرى و ایدئولوژیک نهضت، افراد را راهنمایى کند. اعضاى شورا معمولاً در جلسات مهم شوراى مرکزى دعوت مىشدند گاهى که هیأت مرکزى به جلسات بیشتر و فورىتر نیاز داشت، بدون حضور شوراى روحانیت تشکیل جلسه داده و بعد نتیجه کار را با اینها مشورت مىکرد. از نظر ایدئولوژى شوراى روحانیت موظف بود براى آنها درسها و بحثهایى تهیه کند که خوراک فکرى اعضا باشد.
اعدام انقلابى حسنعلى منصور
بعد از قیام پانزده خرداد 1342 و سرکوب شدید مردم، کمکم این زمزمه به راه افتاد که باید روش دیگرى برگزید. شهید حاج صادق امانى یکى از اعضاى اصلى مؤتلفه بیش از دیگران بر تغییر تاکتیک اصرار مىکرد. او در یکى از جلسات صریحا اعلام کرد که «تنها حرف زدن و اعلامیه دادن فایدهاى نخواهد داشت و باید کارى کرد که مثل بمب در دنیا صدا کند.» شهید عراقى نیز یکى دیگر از طرفداران عملیات مسلحانه بود. سرانجام «عدهاى به این فکر افتادند که نمىتوان به حرکت نظامى رژیم پاسخ سیاسى داد، پاسخ مناسب خشونت، خشونت است.»[31] جوانان موتلفه، با تفکرات دینى خود براى این اقدام نیاز به حکم شرعى داشتند لذا پس از اینکه امام از زندان آزاد شد آقاى حبیباللّه عسگراولادى مأمور شد تا در مورد قتل یکى از رجال مؤثر مملکت استفتا کند. ایشان در خاطرات خود این موضوع را چنین روایت مىکند:
«شهید صادق امانى که مغز متفکر این گروه بود بسیار متشرع و دقیق بود، بدون اینکه حکم شرعى براى کارى داشته باشند آغاز نمىکردند. در مرحله اول آیتاللّه انوارى را خدمت محضر امام واسطه قرار دادند. آیتاللّه انوارى گفتند ایشان موافقت نکردند. چون من نمایندگى وجوهات امام را داشتم و رابط مؤتلفه با امام بودم، شهید صادق امانى از من خواستند که شما از امام بخواهید در این باره ما را کمک کنند. من خدمت امام رفتم و عرض کردم : «برادرانى آمادگى دارند براى این کار.» امام فرمودند:
«چه شخصى را مىخواهند بزنند؟» عرض کردم : «هر کس از این خائنین در دسترس آنها باشد»، امام فرمودند: «غیر خودش مصلحت نیست؛ اگر کسى از درجات بعدى حتى نخستوزیر کشته شود، اینها سعى مىکنند این را وسیلهاى کنند، همه مبارزین را بکوبند و سعى مىکنند که فردى خشنتر بیاورند.» شهید امانى از توضیح امام استنباط نهى کرد، اما براى ضربهزدن به رژیم مصمم بود. مجددا از عسکراولادى خواست تا با امام مذاکره کند لااقل نهى امام را بردارد. زیرا از بعضى از علما اجازه قتل یکى از سران رژیم را گرفته بودند.[32]
آقاى عسکراولادى مجددا خدمت امام رفت و پرسید :
«برادرانى که در این زمینه دلسوز هستند مىخواهند فعالیتى داشته باشند، اینها فتوا یا فتاوایى بدست آوردند، اما نهى شما مانع اینهاست، امام کمى برآشفتند و فرمودند : «شما به کار اینها چه کار دارید؟ قرار نیست شما در این کارها باشید، شما کارهاى خود را بکن و کارى به کار اینها نداشته باش. اگر وظایفى دارند وظایف خود را انجام مىدهند.» شهید امانى از این سخن امام نتیجه گرفت که امام نهى خودشان را برداشتهاند.[33]
اما در این میان یک اقدام باعث خشم مبارزین گشته، آنها را در عملى ساختن تصمیم خویش مصممتر نمود. لایحه ننگین مصونیت مستشاران آمریکایى (کاپیتولاسیون) توسط حسنعلى منصور که پس از علم به نخستوزیرى منصوب شده بود در 21 مهر 1343 به مجلس شوراى ملى رفته و از تصویب نمایندگان گذشت. این اقدام با مخالفت جدى امام خمینى (ره) مواجه شده و نهایتا منجر به تبعید ایشان به ترکیه گردید. هیئتهاى مؤتلفه اسلامى تصمیم به عکسالعمل در قبال این حرکت گرفت. در یک جلسه سرى با شرکت حدود بیست تن از اعضا تصمیم گرفته شد حسنعلى منصور به عنوان اولین شخص مسئول و مفسد فىالارض اعدام گردد. شاخه نظامى مؤتلفه مسئولیت اجراى حکم را به عهده گرفت.
«... مؤتلفه در کنار تشکیلات سیاسى خود به تشکیل گروه مسلحى پرداخت، البته من باید عرض کنم که این گروه مسلح که اینها تشکیل دادند، شوراى روحانى بىخبر بود. ما اطلاع نداشتیم بعد که خواستند وارد عمل شوند ما را در جریان گذاشتند که حالا آن را من عرض مىکنم...
این گروه زیر نظر مرحوم حاجى مهدى عراقى و مرحوم حاج صادق امانى تشکیل شد که بعدها در زندان مرحوم عراقى به من گفت که من اینها را سپردم به حاج صادق ...»[34]
در شب اول بهمن 1343 برابر با هفدهم ماه مبارک رمضان پس از افطار شهداى بزرگوار، حاج صادق امانى، محمد بخارایى، مرتضى نیکنژاد، رضا صفار هرندى و سیدعلى اندرزگو در منزل شهید بخارایى گردهم آمدند تا میثاق الهى خویش را تجدید نمایند. شهید بخارایى در ساعت 10 صبح روز اول بهمن 1343 با شلیک چند گلوله به زندگى ننگین حسنعلى منصور خاتمه داد و در هنگام فرار براثر لغزش پا بر روى زمین یخ زده، توسط مأمورین شهربانى دستگیر شد. سکوت و مقاومت شهید محمد بخارایى در مراحل اولیه بازجویى به حدى بود که آنان خیال کردند وى قادر به سخن گفتن نمىباشد.
ولى با احضارِ خانواده وى و دستگیرى دوستانش، شهیدان صفار هرندى و نیکنژاد و اعمال شدیدترین شکنجهها و بازجویىهاى پى در پى و فنى و دستیابى به برخى مدارک، غالب اعضاى اصلى و مرکزى مؤتلفه شناسایى و به مرور دستگیر شدند. در همین راستا آیتاللّه انوارى در تاریخ 3 / 12 / 1343 توسط مأمورین اطلاعات شهربانى دستگیر و روانه بازداشتگاه گردید. در همان تاریخ منزل وى موردهجوم مأموران واقع شده و بازرسى گردید. کشف برخى اسناد مدارک از منزل ـ موضوع برخى از سؤالات بازجویان بود:
«... س: در بازرسى منزل شما سه برگ یادداشت که مربوط به پیشنهاداتى در جلسه مىباشد، به دست آمده لازم است بیان کنید یادداشت مذکور به خط کیست و براى قرائت در چه جلسهاى نوشته شده؟
ج: در تابستان گذشته آقایان علماى تهران جلسهاى تشکیل دادند که به وسیله آقایان محدثزاده و آقاى آقاهادى قمى که هر دو امام جماعت هستند از من دعوت شد و منظور از تشکیل جلسه تبلیغ دین اسلام به سبک نوینى بود، به این ترتیب که جرائد و محلات از لحاظ انحراف دینى مورد بحث واقع مىشد و راه جلوگیرى از اشاعه مطالب ضد اخلاق و داستانهاى تحریککننده اخلاقى مورد گفتگو واقع مىشد آن روز این جلسه در منزل آقاى حاج آقا جعفر خندقآبادى بود من هم پیشنهاد مذکور را نمودم و نوشته یادداشت به خط اینجانب است.[35]...»
بازپرسى شعبه 3 فوقالعاده دادسراى تهران در تاریخ 4 / 12 / 43 قرار بازداشت وى را صادر نمود[36]
مراحل اولیه بازجویى توسط مأموران اداره اطلاعات شهربانى انجام گرفت. میزان ارتباط آیتاللّه انوارى، با مؤتلفه اسلامى و کشف صادرکننده فتواى اعدام منصور از مهمترین موضوعاتى بود که بازجویان با اعمال شکنجههاى روحى و جسمى در صدد دستیابى به آن بودند. یازده روز بعد یعنى در تاریخ 15 / 12 / 1343 آیتاللّه انوارى به همراه پرونده متشکله به ادارهکل سوم ساواک تحویل و در زندان قزلقلعه زندانى گردید.[37]
شهید حجتالاسلام فضلاللّه محلاتى در خاطراتش در این باره مىنویسد:
«... این جریان آن موقع بود که منصور را کشتند و ما زندان بودیم. البته در آن موقع تعدادى از اعضاى هیئت مؤتلفه را هم به زندان آوردند. آن عدهاى که متهم به قتل منصور بودند. اینها را هم یک مقدار شکنجه دادند. انگشتهاى مرحوم عراقى را سوزانده بودند و بعضى برادرهاى دیگر را هم همین طور شکنجه کرده بودند، چهار نفر را آن موقع کشتند و بقیه را هم به زندانهاى طویلالمدت محکوم کردند. ما به آنها از دور برخورد داشتیم با آقاى انوارى و متهمین به قتل منصور سلولهایمان نزدیک هم بود ولى از دور برخورد داشتیم. آن موقع آنها را در یک اتاق محاکمه مىکردند و ما را هم در اتاق دیگر، یک فردى رئیس دادگاه تجدیدنظرشان بود به نام صلاحى عرب که خیلى مرد خبیثى بود، همین فرد هم رئیس دادگاه ما بود...»[38]
سرهنگ سیاوش بهزادى رئیس شعبه 7 بازپرسى دادستانى ارتش در تاریخ 16 / 12 / 43 برحسب تقاضاى ساواک قرار بازداشت موقت آیتاللّه انوارى را به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلى مملکت صادر نمود.[39] قرار صادره به رؤیت وى رسانده شده و ایشان اعلام نمود تا پایان مهلت قانونى اعتراض خود را معروض مىدارد. چندین جلسه دادرسى تشکیل و سرهنگ بهزادى وى را مورد بازپرسى قرار داد.[40] شعبه 7 بازپرسى اداره دادرسى ارتش قرار بازداشت موقت وى را در تاریخ 16 / 12 / 43 تبدیل و دستور انتقال ایشان به زندان شهربانى صادر[41] و در تاریخ 15 / 1 / 44 به آنجا منتقل شد.[42] برابر رأى شماره 20 / 10 / 3 / 44 دادگاه تجدیدنظر شماره یک اداره دادرسى ارتش آیتاللّه انوارى به اتهام بر هم زدن اساس حکومت، قتل نخستوزیر، حمل و فروش اسلحه غیر مجاز و اختفاء متهم به پانزده سال حبس با اعمال شاقه محکوم و این حکم در تاریخ 19 / 2 / 44 مورد موافقت دادستان ارتش قرار گرفت.[43]
با اعلام محکومیت آیتاللّه انوارى برخى از بزرگان نظیر آیتاللّه سیدمحسن حکیم، آیتاللّه سید اسداللّه مدنى، آیتاللّه میرزااحمد آشتیانى، آیتاللّه میرزا احمد کفایى و حجتالاسلام والمسلمین محمدتقى فلسفى از راههاى مختلفى همچون ارسال نامه و تلگراف و یا ملاقات حضورى با مسئولین دستگاه حاکمه خواهان آزادى ایشان شدند ولى تمامى این تلاشها بىنتیجه بود. گزارشهاى ساواک حاکى از آن است که در ایام حبس دوستان و همرزمانش هیچ گاه وى را تنها نگذاشته و با کمکهاى خود سعى بر آن داشتهاند که خانواده وى در تنگنا و مضیقه قرار نگیرند.[44] در یکى از این گزارشها آمده است :
«... آیتاللّه خمینى به یکى از محارم خود پیغام داده است که ماهیانه مبلغ ده هزار ریال به شیخ محمدباقر محىالدین انوارى که در جریان قتل مرحوم منصور به پانزده سال حبس محکومیت یافته است کمک شود.»[45]
به دنبال این گزارش ساواک تهران به ساواک قم دستور تحقیق و تفحص بیشتر پیرامون موضوع داد و ساواک قم در پاسخ اظهار داشت :
«طبق تحقیقاتى که در اینباره به عمل آمده به دستور آقاى خمینى شهاب اشراقى هر ماهه مبلغى براى شیخ باقر محىالدین انوارى مىفرستد...»[46]
از آغاز دستگیرى و بازداشت، مأموران امنیتى رژیم و زندان رفتار ناخوشایند و سختگیرانهاى را نسبت به ایشان روا داشتند. آیتاللّه میرزااحمد آشتیانى طى نامهاى به ساواک خواهان شد که ارفاقى براى آقاى انوارى قائل شده و حداقل اجازه دهند خانوادهاش با وى ملاقات نمایند.[47] ساواک با این درخواست موافقت نموده و پس از چند ماه خانوادهاش موفق به دیدار وى شدند. آقاى انوارى درخصوص این دیدار مىگوید :
«... ما در آن وقتها گرفتارىمان خیلى زیاد بود، خوب ما هم درس داشتیم و هم شبها جلسات مذهبى و سخنرانى و مخصوصا بعدها که در خدمت مرحوم شهید آیتاللّه بهشتى و آیتاللّه مطهرى بودیم، شبها نوعا تا نیمههاى شب بیرون بودیم. شهید بهشتى پیشنهاد داده بودند که یک ساعت قبل از طلوع فجر جلسه تشکیل بشود. هم هیأت مرکزى و هم شوراى روحانى ما قبل از اذان صبح مىرفتیم در آن محل که گفته بودند. این خانواده ما خیلى تعجب مىکردند، مىگفت: شما ساعت دوازده شب مىآیید منزل و قبل از اذان صبح هم از منزل خارج مىشوید، نکند مسایلى باشد، ما هم نمىتوانستیم براى مخفى کارى به ایشان بگوییم چکار داریم مىکنیم. گذشت تا ما به زندان افتادیم، براى بار اول که ایشان آمدند زندان براى ملاقات من بعد از چهار ماه که مراحل بازجویى و بازپرسى تمام شده بود، گفتند: حالا من فهمیدم چکار مىکردى، مقدمات زندان را فراهم مىکردید...»[48]
وضعیت نامناسب مکان و غذاى زندان منجر به بیمارى آقاى انوارى گردید. ابتلاء به عارضه رماتیسم و ناراحتى معده به حدى شدت یافت که یک ماه ایشان در بهدارى زندان بسترى گردید.[49]
«... در این جلسه هاشمى رفسنجانى از جریان زندان سؤال کرد که آیا از آقاى انوارى خبرى هست یا خیر. امیرحسینى در پاسخ گفت: ما مىخواستیم به خاطر آقاى انوارى براى اینکه او را به شهربانى برده بودند اعتصاب غذا کنیم ولى آقاى ربانى نگذاشت. گویا در شهربانى به انوارى اهانت کرده بودند و انوارى نیز یکى از افسران را زده است. براى همین موضوع زندانیان شماره 3 نیز اعتصاب غذا نموده بودند و پس از اینکه آقاى انوارى را به زندان مراجعت دادند اعتصاب غذاى خود را شکستند...»[50]
آیتاللّه انوارى بیشتر دوران محکومیت خود را در زندان قصر سپرى نموده. در زندان نیز با تشکیل جلسات مختلف و کلاس درس به وظیفه و رسالت خود که روشنگرى و نشر معارف دینى بود ادامه داد. سرهنگ اسدى رئیس اداره کل زندانها در تاریخ 12 / 3 / 48 طى نامهاى به تیمسار دادستانى نیروهاى مسلح اعلام نمود:
«به موجب گزارش دایره ندامتگاه مرکزى زندانیان 1ـ محمدباقر محىالدین انوارى 2ـ حبیباللّه عسگراولادى و مهدى عراقى که به اتهام برهم زدن اساس حکومت و قتل نخستوزیر فقید مرحوم منصور محکوم و در شماره 3 نیز به سر مىبرند به علت تحریک و اخلال نظم از شماره 3 به شماره 4 و یک منتقل گردیدهاند...»[51]
هنوز سه ماه از این جابجایى نگذشته بود که در تاریخ 21 / 5 / 48 شهربانى کل کشور با ارسال نامهاى به ساواک اعلام داشته :
«نامبرده بالا اخیرا به اتفاق دو نفر دیگر از مجرمین قتل مرحوم منصور نخستوزیر سابق شروع به تحریکاتى در بین زندانیان دیگر نموده و جلساتى تشکیل مىدهند که منظور آنان اخلال نظم در داخله زندان مىباشد. لذا در نظر است مشارالیه و دو نفر دیگر جهت عبرت سایرین به زندان برازجان منتقل شود و اداره دادرسى ارتش نیز با انتقال آنان موافقت نموده[52]...»
ساواک در پاسخ به نامه شهربانى موافقت خود را با انتقال آنان به زندان برازجان اعلام داشته و در تاریخ 27 / 6 / 48 به همراه مأمورین شهربانى روانه زندان برازجان گردیدند.[53] متعاقب این اقدام اداره کل سوم ساواک به ساواک بوشهر دستور داد تا در جریان فعالیتهاى آیت اللّه انوارى بوده و در صورت مشاهده هرگونه تحریکى مرکز را در جریان قرار دهند.[54] به موجب این دستور تا آخرین لحظه حضور ایشان در زندان برازجان کلیه ملاقاتها و مکاتبات ایشان تحتنظر بوده و کنترل گردید.[55] پس از نزدیک به 9 ماه حبس در زندان برازجان به دنبال درخواست مکرر خانواده زندانیان با انتقال آنان به تهران موافقت شده و در تاریخ 11 / 3 / 49 به زندان قصر تهران منتقل گردیدند.[56]
سند مورخ 6 / 5 / 52 آقاى انوارى را یکى از محرکین اصلى زندانیان سیاسى در زندان شماره 3 زندان قصر معرفى نموده است.[57] در سند دیگرى به تاریخ 23 / 5 / 52 آمده است :
«مقام عالى را آگاه مىسازم: به قرار گزارش اندرزگاه شماره 3 نامبرده بالا که به... رهبرى سایر زندانیان را در اندرزگاه بهعهده دارد که به وسیله زندانى حسین حسینزاده موحد فرزند محمدمهدى زندانى 7569 دستورات لازم را به سایر زندانیان مىرساند...»[58]
ریاست اداره زندانهایى در پاسخ به این گزارش اظهار داشت :
«اطلاعات به زندان مرکزى ابلاغ چنانچه این گزارش تأیید شد جاى او را تعویض و تنها در زندان شماره 1 نگهدارى مىشود.»[59]
جابجایى و انتقال آقاى انوارى به بندهاى مختلف زندان قصر مانع از فعالیتهاى وى نگردید. اگرچه وى به ظاهر مدتى آرامش اختیار ولى پس از مدتى مجددا دامنه اقدامات وى گسترش یافته و واکنش مأموران ساواک را برانگیخت :
«محترما به عرض مىرساند: یکى از زندانیان به نام (محىالدین انوارى) که قبلاً رهبرى زندان را به عهده داشت و پولها و جزوههاى مضره در پیش وى نگهدارى مىشد مدتى بود که خاموش شده بود و ظاهرا فعالیتى نداشت اخیرا شروع به فعالیت کرده و عدهاى را دور خود جمع نموده و مىخواهد برنامه قبلى را اجرا کند...»[60]
واحد اطلاعاتى کمیته مشترک ضد خرابکارى در گزارش دیگرى که از طریق منابع خود در زندان کسب نموده بود بخش دیگر از فعالیتهاى آقاى انوارى را چنین عنوان کرد :
«مشارالیه که محکوم به حبس ابد بوده در اتاق 4 بند 6 به اتفاق محىالدین انوارى مکانى را براى رفع اشکالات مذهبىها به وجود آوردند و کلیه افراد مذهبى اشکالات خود را در هنگام مطالعه کتاب یادداشت و پیش محمدمهدى عراقى و محىالدین انوارى مىبردند و آنها هم این اشکالات را از طریق مباحث ایدهآلیستى و ضد امپریالیستى برطرف مىکردند و یک بار دو نفر فوق سعى نمودند تا حسین مرادى دزفولى را که کتابى در مورد زبان، تفکر و شناخت مطالعه مىکرد تحت تأثیر قرار دهند و در این کار تا اندازهاى موفق شدند[61]...»
پس از اعترافات وحید افراخته، یکى از سرکردهها و رهبران کمونیست شده سازمان مجاهدین خلق ایران (منافقین) و سایر دستگیرشدگان مرتد، رژیم شاه به ارتباط قوى افراد داخل زندان با خارج پى برد. لذا افراد مؤثر را به تدریج به زندان اوین برده و به شدیدترین وجهى، تحت کنترل قرار داد. آقاى انوارى یکى از افراد مؤثر و فعال در زندان قصر بود که در اولین مرحله در تاریخ 15 / 10 / 54 به دستور سرتیپ جلال سجدهاى رئیس کمیته مشترک ضدخرابکارى راهى زندان کمیته مشترک شده و از آنجا روانه بازداشتگاه اوین گردید. آیتاللّه انوارى از جمله کسانى بود که به ماهیت منافقانه اعضاى سازمان مجاهدین خلق (منافقین) پى برد و پس از اعلام رسمى تغییر ایدئولوژى از سوى آنان به مخالفت با آنان پرداخت :
«نامبرده بالا هنگام تفسیر طالقانى بحثهاى شدید نموده و اصرار داشته ریشه این افراد را (منظور به اصطلاح مجاهدین خلق مىباشد) باید بکنند و فلسفهشان و حرفهایشان و حتى لغتهاى مارکسیستى را باید از بین ببرند. زیرا این جوانها (مجاهدین) اسلام را به بازى گرفته و به هر طریق که خودشان خواستهاند قرآن را تفسیر مىنمایند در حالى که فاقد سواد کافى مىباشند[62]...»
آیتاللّه انوارى در اواسط بهمن ماه سال 1355 به همراه جمعى از همرزمانش از زندان آزاد گردید و فصل جدیدى از مبارزات را در خارج از زندان شروع نمود.
در آستانه انقلاب اسلامى
با اوجگیرى حرکتهاى مردمى و برپایى تظاهرات و راهپیمایهاى پىدرپى و شعلهور شدن آتش خشم مردم ستمدیده علیه رژیم شاه، آیتاللّه انوارى با کولهبارى از تجربه، در کنار سایر روحانیون با اتخاذ تصمیمات اساسى و اصولى تأثیر به سزایى در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامى داشت. ساواک مشهد طى نامهاى در خرداد سال 1357 به ادارهکل سوم ساواک اعلام نمود :
«آخوندى به نام شیخ انوارى که به اتهام ترور.... به مشهد مسافرت و با آیتاللّه شیرازى، سیدکاظم مرعشى، فلسفى تماس حاصل بیان داشته برنامه مراجع تقلید براى 15 خرداد این است که همان روز را به علت اعتراض به اعمال مأمورین تعطیل عمومى اعلام در اعلامیه صادره تذکر خواهند داد به مدت یک روز از منزل خارج نشوند. ضمنا انوارى اضافه نموده که افراطیون مسلح قسمت اول و دوم اسلحه را تحویل و بین خود توزیع نموده و در مورد ساختن بمبهاى دستى تعلیم مىبینند[63]...»
به دنبال این گزارش پرویز ثابتى مدیرکل اداره کل سوم ساواک که شناخت کاملى نسبت به آیتاللّه انوارى داشت دستور احضار و بازجویى وى را صادر نمود. پس از بازگشت از مشهد، فورا توسط ساواک شمیران احضار و مورد بازجویى قرار گرفت.[64]
سفر وى به همراه جمعى از روحانیون در بهار سال 1357 براى دیدار و ملاقات با مبارزانى که به شهرهاى جنوبى کشور تبعید شده بودند از دید مأموران ساواک مخفى نماند.[65] همچنان که سفر وى به کویته پاکستان به امر حضرت امام (ره) براى رسیدگى به وضعیت طلاب و شیعیان آنجا از چشم عوامل امنیتى رژیم مخفى نماند.
«همان طور که به استحضار رسید محىالدین انوارى که ظاهرا از طرف برادر خمینى به نام پسندیده ولى در حقیقت از طرف خود وى به پاکستان آمده است در جلسهاى که در منزل فاضل با حضور عدهاى تشکیل شده خواستار اصلاحات در مدرسه مذهبى هزارهها شده و پیشنهاد نموده که تعداد دیگرى از مدرسین که مورد صلاحدید وى باشند براى تدریس به کویته اعزام شوند...»[66]
پس از بازگشت از پاکستان طى نامهاى توسط ساواک تهران احضار گردید.[67] این درخواست ساواک از سوى آقاى انوارى بىپاسخ ماند. هرچه به روزهاى پایانى عمر رژیم دستنشانده پهلوى نزدیکتر مىشد. دامنه فعالیتهاى آقاى انوارى نیز گستردهتر مىشد. نام وى در ذیل غالب اعلامیههایى که در آن روز، از سوى شخصیتها و مجامع روحانى منتشر مىگردید. به چشم مىخورد. پس از پیروزى انقلاب اسلامى وى با تلاش مضاعف در پیروى از فرامین و دستورات امام خمینى (ره) در هر جا که لازم بود حضور یافت. بنا به درخواست اهالى محله نارمک تهران طى حکمى از سوى امام خمینى (ره) در تاریخ 23 اسفند 1357 به امامت جماعت مسجد جامع نارمک منصوب گردید.[68] حضور و تلاش چشمگیر ایشان به همراه شهید حجتالاسلام فضلاللّه محلاتى در مراسم حج تاریخى سال 1358 به عنوان نماینده امام و سرپرست حجاج ایرانى از خاطرات فراموش ناشدنى است.[69] در 28 خرداد سال 1359 طى حکمى از سوى امام (ره) به عنوان نماینده معظمله در ژاندارمرى جمهورى اسلامى ایران منصوب شده[70] در انتخابات اولین و دومین دوره مجلس شوراى اسلامى به نمایندگى از سوى مردم شهرستان رزن و همدان انتخاب و در کمیسیون شوراها و امور داخلى مجلس نقش به سزایى ایفا نمود. در دوره اول و دوم مجلس خبرگان حضورى فعال داشت وى مدتى به امر امام (ره) سرپرستى کمیته امور صنفى را عهدهدار بود. سالها بهعنوان یکى از اعضاى مرکزى جامعه روحانیت مبارز تهران فعالیت نمود. با تأسیس مرکزى رسیدگى به امور مساجد ریاست این مرکز بنا به دستور مقام معظم رهبرى به عهده ایشان نهاده شد.[71]
و ماالتوفیق الاّ باللّه
پینوشتها:
[1]- درجزین یکى از شهرهاى استان همدان است. این شهر زادگاه علما و بزرگانى همچون آخوندملاحسینقلى همدانى و آیتاللّه آخوند ملاعلى معصومى است.
[2]- آیتاللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى مؤسس حوزه علمیه قم به حاج شیخ معروف است.
[3]- خاطرات آیتاللّه محمد باقر محىالدین انوارى، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامى.
[4]- بین پدر و مادرم هیچ نسبت نسبى وجود نداشت و این تشابه اسمى از این جهت است که در سال 1304 تازه صدور شناسنامه شروع شده بودو من که متولد شدم در همان تاریخها مرحوم پدر براى خودش و مادر شناسنامه گرفت. چون مرحوم جد مادرى به انوارى شهرت داشت. ایشان هم به تبعیت از آنها فامیل انوارى را اختیار کرد منتها ایشان علمى انوارى بودند و ما انوارى خالى بودیم. همان.
[5]- همان.
[6]- همان.
[7]- همان.
[8]- همان.
[9]- آیتاللّه العظمى حاج آقا سید حسین بروجردى در آذر 1323 در پى درخواست جدى بزرگان حوزه، تجـار و متدینین قم و تهران، با تکریم و احترام کم نظیرى در قم اقامت گزید.
[10]- خاطرات آیتاللّه محمدباقر محىالدین انوارى، همان.
[11]--آیتاللّه سیدرضى شیرازى فرزند آیتاللّه سیدمحمدحسین شیرازى که هم اکنون در مسجد پدرى خود در محله یوسفآباد تهران به اقامه جماعت و نشر معارف دینى اشتغال دارد.
[12]- خاطرات آیتاللّه محمدباقر محىالدین انوارى، همان.
[13]- همان.
[14]- نشریه «منشور برادرى» ارگان جمعیت فدائیان اسلام که دیدگاههاى این جمعیت را مطرح مىکرد. این هفته نامه که امتیاز آن به نام «آهنگ تهران» و به نام سیدجعفر مرتضوى صادر شده بود با مدیریت «حجتالاسلام سید هاشم حسینى» منتشر مىشد. آرم نشریه «پرچم لااله الااللّه، محمد رسول اللّه، على ولى اللّه» بود. بالاى این شعارها جمله «هوالعزیز» و در زیر آنها عبارت «همه کار و همه چیز تنها براى خدا» و در قسمت پائین پرچم سبز، جمله «اسلام برتر از همه چیز و هیچ چیز برتر از اسلام نیست» نوشته شده بود. بهاى هر شماره یک ریال بود. و کلیه مقالات آن پیرامون مسائل علمى، اخلاقى و انقلابى اسلامى نوشته مىشد. سید محمد واحدى و سید محمدعلى لواسانى در نویسندگى، چاپ و توزیع این نشریه همکارى زیادى داشتند. این نشریه طلوع و غروبى اندک داشت. چنانکه عمر آن از اواخر سال 1331 ش تا اوایل سال 1332 ش، به بیش از 14 هفته نرسید. به خاطر محتواى معنوى و انقلابى آن که با دولت مصدق و حکومت شاه ضدیت داشت، دستور توقیف آن از سوى دولت صادر شد. (جمعیت فدائیان اسلام، داود امینى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص 283).
[15]- خاطرات آیتاللّه محمدباقر محىالدین انوارى، همان.
[16]- همان.
[17]- همان.
[18]- سند مورخ سال 1341.
[19]- سند مورخ سال 1341
[20]- اسناد همین کتاب، ص 25.
[21]- اسناد انقلاب اسلامى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ج 3، ص 21.
[22]- همان، ص 52.
[23]- انقلاب سفید شاه و مردم، نام حرکتى است که محمدرضا پهلوى به دستور امریکا در سالهاى 1341 ـ 1340 در ایران انجام داد. عناوین این حرکت سیاسى را اصلاحات ارضى، ملى کردن منابع طبیعى و جنگلها، واگذارى سهام کارخانههاى دولتى به مالکین بزرگى که طى اصلاحات ارضى زمین خود را به دولت مىفروختند و اعطاى حق رأى به زنان تشکیل مىداد. لکن در کنار آن قوانین شرع اخلاق و مذهبى هم پایمال مىشد. طرح انقلاب سفید در کاخ سفید آمریکا ریخته و مأموریت اجراى آن به دکتر على امینى داده شده بود. اما شاه پس از مدت کوتاهى امریکایىها را راضى کرد که خود عهدهدار آن گردد. امینى استعفا کرد و شاه اسداللّه علم را به نخستوزیرى منصوب و موظف به انجام آن کرد.
[24]- خاطرات آیتاللّه محمدباقر محىالدین انوارى، همان
[25]- نهضت امام خمینى، سید حمید روحانى، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ پانزدهم، بهار 1381، ج 1، ص 344
[26]- اسناد انقلاب اسلامى، مرکز اسناد و انقلاب اسلامى، ج 3، ص 58
[27]- صحیفه امام خمینى ره، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، ج 1، ص 196
[28]- خاطرات آیتاللّه محمدباقر محىالدین انوارى، همان
[29]- اسناد انقلاب اسلامى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ج 3، ص 91
[30]- همان
[31]- هاشمى رفسنجانى، دوران مبارزه، ج 1، ص 241
[32]- آقاى ابوالفضل توکلى بینا یکى از اعضاى اصلى شوراى مرکز هیئتهاى مؤتلفه اسلامى در این باره مىگوید: ... در این مورد بحثهاى زیادى درگرفت و در نهایت، اعضاى شورا به این نتیجه رسیدند که شاه و نعمتاللّه نصیرى رئیس ساواک و حسنعلى منصور، نخستوزیر، مفسدفىالارض هستند و باید از میان برداشته شوند، این حکم به تصویب رسید و مجوز شرعى آن را نیز از آیتاللّه میلانى گرفتند!! خاطرات ابوالفضل توکلى بینا، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص 104 ... گروه براى محکمکارى شرعى حاج سیدتقى خاموشى را براى استفتا به مشهد نزد آیتاللّه میلانى فرستاد، آقاى خاموشى مسئله را نزد آیتاللّه این گونه مطرح کرد : «ما نمىخواهیم که شما صریحا بفرمایید که این آقا را بروید بکشید، ما بحث این را نداریم. بحث این را داریم که از نظر شرعى آیا مجاز هستیم به این کار یا نه تا دنیاى دیگر گیر نباشیم براى این قضیه. ایشان فرمودند که اگر این کار موفقیتآمیز باشد. جزء مسائل خیلى مهمى است که باید انجام شود.» (چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، روحاللّه حسینیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص 814). طبق گزارش ساواک و آنچه در برخى خاطرات آمده است آیتاللّه حاج شیخ جواد فومنى نیز راى موافق با این اقدام داشت. (اسناد شهربانى، پرونده انفرادى شهید صادق امانى)
[33]- چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، روحاللّه حسینیان، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص 811 ؛ اسناد شهربانى، پرونده انفرادى شهید صادق امانى
[34]- خاطرات آیتاللّه محمدباقر محىالدین انوارى، همان
[35]- اسناد همین. کتاب، ص 25
[36]- اسناد همین کتاب، ص 44
[37]- سند مورخ 15 / 12 / 43 بدون شماره
[38]- خاطرات و مبارزات شهید محلاتى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص 70
[39]- سند مورخ 16 / 12 / 43 بدون شماره
[40]- سند مورخ 14 / 1 / 44 بدون شماره
[41]- سند مورخ 14 / 1 / 44 شماره 141 / 4 / 11
[42]- سند مورخ 25 / 3 / 44 شماره 6044 / 38091 / 11 / 7
[43]- سند مورخ 15 / 1 / 44 شماره 44
[44]- اسناد مورخ 11 / 9 / 44 شماره 1731 / س ت 3 ؛ 19 / 1 / 48 شماره 12227 / 20 ه 3
[45]- سند مورخ 7 / 7 / 44 شماره 35086 / 316
[46]- سند مورخ 2 / 9 / 44 شماره 1719 / ق م
[47]- اسناد همین کتاب، ص 75
[48]- خاطرات آیتاللّه محمدباقر محىالدین انوارى، همان
[49]- سند مورخ 18 / 1 / 47 بدون شماره
[50]- سند مورخ 9 / 2 / 47 شماره 5085 / 20 ه 3
[51]- سند مورخ 12 / 3 / 48 شماره 5 ـ 71 ـ 125
[52]- سند مورخ 21 / 5 / 48 شماره 27 / 1 ـ 12 ـ 458
[53]- سند مورخ 8 / 7 / 48 شماره 30598 / 2441
[54]- سند مورخ 27 / 7 / 48 شماره 3818 / 316
[55]- سند مورخ 23 / 10 / 48 شماره 7186 / 16 / ه 1
[56]- سند مورخ 16 / 3 / 49 شماره 7297 / 16 / ه 1
[57]- سند مورخ 6 / 5 / 52 شماره 3152 / 302
[58]- سند مورخ 23 / 5 / 52 شماره 43216 ـ 854 ـ 7 ـ 2
[59]- سند مورخ 28 / 5 / 52 شماره 43216 ـ 854 ـ 7 ـ 12
[60]- سند مورخ 7 / 2 / 53، بدون شماره
[61]- سند مورخ 18 / 3 / 55، بدون شماره
[62]- سند مورخ 11 / 11 / 55، بدون شماره
[63]- سند مورخ 9 / 3 / 57 شماره 5991 / ه 1
[64]- سند مورخ 13 / 3 / 57 شماره 1185 / 20 ه ش
[65]- سند مورخ 25 / 3 / 57 شماره 8 ج 75 ـ 2112 / 3 / 38
[66]- سند مورخ 27 / 4 / 57، بدون شماره
[67]- سند مورخ 11 / 6 / 57 شماره 83187 / 20 ه 31
[68]- صحیفه امام خمینى ره، همان، ج 6، ص 374
[69]- همان، ج 12، ص 452
[70]- همان، ج 10، ص 61
[71]- خاطرات شهید محلاتى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص 131