حزب توده در مهرماه 1320 توسط عدهای از کمونیستها که پیشتر در «حزب کمونیست ایران» گرد آمده بودند، تشکیل شد. بخشی از این کمونیستهای قدیمی سالها پیش، دورههای آموزشی «دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق» را گذرانده بودند.
اصولاً تشکیل حزب در ایدئولوژی مارکسیستی از جایگاه ویژهای برخوردار است، زیرا حزب کارگری به عنوان نمایندهی تمام کارگران وظیفهی اصلی انتقال از نظام سرمایهداری به نظام سوسیالیستی را برعهده دارد. لنین همواره بر انضباط حزبی تأکید داشت و حزب را سازمان انقلابیون حرفهای میدانست. حزب توده نیز بر این اساس تشکیل شد.
حزب توده مبتنی بر نخستین اساسنامهی خود شامل چند سازمان بود که سازمان ایالتی تهران یکی از آن سازمانها به شمار میرفت. چون تهران مرکز سیاسی و اقتصادی کشور به شمار میآمد، لاجرم فعالیت سازمانهای سیاسی نیز در این نقطه آغاز و متمرکز میشود. از اینرو سازمان ایالتی تهران قدرتمندترین سازمان حزب بوده است، بهطوری که پس از برگزاری نخستین کنفرانس سازمان ایالتی تهران در مهرماه 1321، اعضای کمیتهی ایالتی تهران تا تشکیل کنگرهی اول حزب در 1323 نقش کمیتهی مرکزی حزب را ایفا میکردند.
مدتها پیش از کودتای 28 مرداد 1332، نورالدین کیانوری در رأس سازمان ایالتی تهران قرار داشت،[1] امّا به علت عمیق شدن اختلافات داخلی حزب در اسفند سال 1331 کیانوری را برکنار کردند. خود او در این زمینه مینویسد:
«در نتیجه این کینه،آنها در اسفند 1331 مرا از مسئولیت سازمان ایالتی تهران برکنار کردند و دکتر حسین جودت را،که اصلاً سابقه کار تشکیلاتی نداشت و واقعاً فردی بیلیاقت و بیعرضه بود. به این مسئولیت گماردند.» [2]
سازمان ایالتی تهران به 6 سازمان محلی تقسیم میشد که در رأس هر سازمان محلی یک کمیتهی حزبی قرار داشت.[3]
هیأت دبیران جدید کمیتهی ایالتی تهران مرکب بود از امانالله قریشی، علی متقی، احمد وکیلی، فرجاله میزانی، منوچهر بهزادی و باقر مؤمنی.
پس از کودتای 28 مرداد حزب زیر ضرب قرار گرفت. در آغاز، سازمان نظامی حزب کشف و متلاشی شد. در 21 مرداد 1333 سروان ابوالحسن عباسی از اعضای سازمان افسری و نزدیکترین دوست خسرو روزبه هنگام انجام یک مأموریت سازمانی و حسب یک اتفاق دستگیر میشود و متعاقباً دیگر اعضای سازمان افسری نیز دستگیر میشوند.
«در جریان کشف خانههای سازمان افسری یکی از پیکهای حزب، که مسئول رسانیدن روزنامه به کمیتههای تهران بود، دستگیر شد.»[4]
فرد دستگیر شده محل چاپخانه حزب را لو میدهد. بدینترتیب در سوم مهرماه 1333 چاپخانه اصلی حزب کشف و در جریان این ضربات فردی به نام صمد رزندی دستگیر میشود.
« رزندی شبها در جیپ فرمانداری نظامی مینشست و افراد و قرارها را نشان میداد. مدتی ـ حدود یک ماه الی یک ماه و نیم ـ بطرز وحشتناکی عده بسیاری از کادرهای درجه اول حزب، از جمله مسئولین و اعضای کمیته ایالتی، پشت سرهم در خیابانها دستگیر میشدند.»[5]
با فرار حسین جودت، مسئول سازمان ایالتی تهران و کیانوری، مسئول پیشین این سازمان در سال 1334 به خارج از کشور مسئولیت این سازمان در اختیار متقی (تنها فرد باقیمانده از هیأت دبیران کمیتهی ایالتی تهران) و خسرو روزبه قرار گرفت. در سال 1336 نیز متقی و روزبه دستگیر شدند. روزبه به اعدام محکوم شد. این ایام مقارن است با تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور. ساواک تصمیم گرفت از آن پس هدایت و ادارهی بقایای تشکیلات حزب در ایران را عهدهدار شود. بنابراین «علی متقی با دادن قول همکاری از زندان آزاد شد. ولی پس از آزادی، مخفیانه نامهای به مرکز حزب نوشت و این موضوع را اطلاع داد و یادآور شد که از این پس دو نوع نامه به مرکز حزب مینویسد: یکی با کنترل ساواک که با علامت خاصی خواهد بود و دیگری که این علامت را ندارد و به وسیله دوستانش از خارج کشور پست میشود، واقعی و بدون کنترل ساواک خواهد بود. علی متقی به ما اطلاع داد که قرار است زیرنظر ساواک یک شبکه قلابی تشکیل دهد.»[6]
در پاییز سال 1336 رهبری حزب از اتحاد شوروی به آلمان شرقی نقل مکان کرد و تدریجاً در لایپزیک مستقر شد. در این سالها مسئولیت شعبهی تشکیلات ایران در خارج از کشور به عهده رضا رادمنش، دبیر اوّل حزب بود.
مدت کوتاهی پس از استقرار اعضای حزب در آلمان شرقی یعنی در تیرماه سال 1337، ژنرال عبدالکریم قاسم با یک کودتا به حیات رژیم پادشاهی فیصل در عراق پایان داد. عبدالکریم قاسم به شوروی گرایش داشت، بنابراین فعالیت حزب کمونیست عراق آزاد شد. این تحولات فرصتی برای فعالیتهای حزب توده در عراق فراهم ساخت. رادمنش برای بررسی این امکان به همراه حسن نظری، ناصر صارمی، مهندس گوهریان و رحیم نامور راهی بغداد شد و توسط پیکی از عباسعلی شهریاری که در کویت یک حوزهی حزبی را اداره میکرد خواست که به بغداد بیاید.
عباسعلی شهریاری متولد سال 1307 در دوان از توابع کازرون بود. او در سال 1322 به آبادان رفت و به عنوان کارگر به استخدام شرکت نفت درآمد. او از اواسط سال 1324 با عضویت در شورای متحده کارگران متعلق به رضا روستا فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد و از این طریق به عضویت حزب توده درآمد. شهریاری یکی از عناصر اصلی اعتصاب کارگران شرکت نفت در سال 1325 بود. در اعتصاب دیگری که در سال 1330 در پالایشگاه آبادان رخ داد، شهریاری به اتفاق 69 نفر دیگر از کار اخراج شد.
او پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 مدت کوتاهی در زندان بود و پس از آزادی به کارخانه قند فسا رفت و در نتیجهی فعالیتهای مجددش به 6 ماه حبس محکوم شد. شهریاری در سال 1334 از زندان آزاد شد و برای مدت کوتاهی در شیراز به کار پرداخت و پس از آن راهی کویت شد و شبکهی حزبی را در میان کارگران مهاجر ایرانی بهوجود آورد.
ارتباطات و فعالیتهای شهریاری در این دوران از نظر مقامات امنیتی دور نبود. در تاریخ 28 / 12 / 1337 سفارت ایران در بغداد گزارش میدهد:
« به قرار اطلاعی که به دست آمده عباسعلی شهریاری از کمونیستهای ایرانی مقیم کویت است که با کمونیستهای عراقی و تودهایهای مقیم عراق و منتسبین به حزب منحله توده در ایران ارتباط دارد.»[7]
اکنون شهریاری به دعوت رادمنش عازم بغداد بود. رادمنش همچنین از شهریاری خواست که پیش از ورود به بغداد، راههای ورود و خروج به ایران از طریق بصره را بررسی کند. در دیداری که آن دو در بغداد با یکدیگر داشتند، رادمنش از شهریاری خواست برای بررسی امکان فعالیت به ایران سفر کند. شهریاری به اتفاق ناصر صارمی به ایران آمد و پس از چند ملاقات در تهران و شیراز چون اطلاع یافت در آبادان تحت تعقیب است، از مسیر بندرعباس ـ قطر به کویت بازگشت و گزارشی از اوضاع ایران و اختلاف خود با صارمی و گوهریان برای رادمنش ارسال کرد.
در آبان ماه 1340، حسین یزدی، مهمترین منبع ساواک در حزب در آن زمان دستگیر شد، در نتیجه موقعیت رادمنش سخت به مخاطره افتاد.
حسین یزدی، فرزند دکتر مرتضی یزدی یکی از مؤسسین حزب به شمار میرفت که از سال 38 به علّت کینهای که از کیانوری به دل داشت، همکاری خود را با نمایندگی ساواک در آلمان غربی آغاز کرده بود. حسین یزدی چون پسرعموی مهینیزدی، همسر رادمنش بود، به تعبیر کیانوری «مشیر و مشاور و آجودان رادمنش» [8] شده بود. حسین یزدی از فرصتی که به دست آورده بود، در غیاب رادمنش، به گاوصندوق وی دستبرد زد و اسناد و مدارک موجود در آن را به آلمان غربی منتقل کرد. حسین یزدی که مظنون اصلی این سرقت بود، هنگام مراجعت به آلمان شرقی بلافاصله توسط پلیس آلمان شرقی دستگیر شد.
این ماجرا برای رضا رادمنش بسیار شکننده بود. در پلنوم دهم کمیتهی مرکزی حزب که در 29 فروردین 1341 برگزار شد، موضوع حسین یزدی به میان آمد.
«رادمنش در این ماجرا بکلی خرد شده بود. زمانی که در پلنوم از او پرسیده شد که آیا تصور میکند که صلاحیت تصدی مقام دبیر اولی حزب را دارد، به صراحت پاسخ داد: نه!»[9]
مقدمات برکناری رادمنش در پلنوم فراهم شده بود. ایرج اسکندری نیز خود را برای صعود به دبیر اولی حزب آماده میساخت. امّا در پلنوم ناگهان احمد قاسمی به دفاع از مواضع حزب کمونیست چین پرداخت. در آن زمان، اختلافات چین و شوروی به تازگی آشکار شده بود. به پیشنهاد احسان طبری به پلنوم خاتمه داده شد و یک « بوروی موقت» مرکب از رادمنش، اسکندری و کامبخش، جانشین هیأت اجرائیه شد تا حداکثر ظرف یک سال پلنوم وسیع کمیتهی مرکزی را تدارک ببیند و راه برونرفت از بحران ایدئولوژیک را مشخص کند.
در نتیجه درحالی که مهمترین موضوع پلنوم، ماجرای رسوایی حسین یزدی بود و جناحهای رقیب رادمنش خود را آماده کرده بودند تا او را به زیر بکشند، امّا رادمنش ابقا شد و در صدر بوروی موقت قرار گرفت و به اتفاق آرا همچنان مسئول شعبه ایران باقی ماند.
در چنین شرایطی سازمانهای حزبی در داخل کشور به واسطهی جاسوسی حسین یزدی شدیداً لطمه خورده بودند، بهطوری که گفته میشد فقط در شهر اصفهان بیش از 90 نفر از افراد حزبی به دلیل آگاهی یافتن ساواک از نامهی مسئول سازمان اصفهان به کمیتهی مرکزی که حسین یزدی در اختیار ساواک نهاده بود، دستگیر شده بودند.[10] رادمنش درنظر داشت برای حفظ موقعیت خود به وسیلهی حکمتجو و شهریاری، حزب را در داخل کشور احیا کند، بنابراین آن دو را به لایپزیک فراخواند. در آن زمان حکمتجو در بغداد و شهریاری در کویت بودند. رادمنش میدانست که فقط درصورت موفقیت در داخل کشور است که خواهد توانست اعتماد شورویها را به خود جلب کرده و جناحهای مزاحم در درون حزب را که آماده بودند وی را لگدمال کنند، به تمکین وادارد. رادمنش که به توفیق خود بسیار امید بسته بود، امور ایران را به تنهایی پیش میبرد تا کسی را در این توفیق شریک نسازد و فقط گهگاه با دو عضو دیگر هیئت دبیران مشورت میکرد تا درصورت شکست دیگر « چنین نشان دهد که هرچه کرده همه با تصویب هیئت دبیران یعنی کامبخش و اسکندری انجام شده است.» [11]
به هر تقدیر، شهریاری پس از ملاقات در لایپزیک و ارائه گزارش فعالیتهای خود به رادمنش، اسکندری، جودت و کیانوری به بغداد بازگشت و مدت کوتاهی بعد به بصره رفت. وی اواخر آبان سال 41 به بغداد فراخوانده شد و در آنجا در منزل یکی از اعضای کمیتهی مرکزی حزب کمونیست عراق با هیأت دبیران حزب و پرویز حکمتجو ملاقات کرد. از سوی رادمنش به شهریاری و حکمتجو مأموریت داده شد که وضع هواداران در تهران را سروسامان دهند؛ حکمتجو مسئول کارهای تشکیلاتی شد و شهریاری مسئول امور فنی.
با این رهنمود، حکمتجو و شهریاری به تهران آمدند و پس از ملاقات و ارزیابی افرادی که برای همکاری معرفی شده بودند، شهریاری عازم خرمشهر شد و مدتی در آن شهر ماند. در یکی از شبها شهریاری برای جلب موافقت یکی از دوستانش برای همکاری به منزل او میرود.
«در تاریخ 31 / 6 / 42 رئیس ساواک خوزستان به اداره کل سوم گزارش میدهد: آقای عبدالرسول سحرخیز یکی از کارمندان شرکت نفت در آبادان که سابقاً عضو حزب منحله توده بوده و به نفع این حزب فعالیت مینمود. اخیراً به منظور اخذ تعرفه گذرنامه به این ساواک مراجعه نموده اطلاعات زیر را در اختیار گذارده است. نامبرده اظهار نموده که پس از رویکار آمدن عارف در عراق (در حدود اسفند سال 1341) یک شب که دیر وقت به منزل رفته بوده عباسعلی شهریاری را در منزل میبیند و خواهر سحرخیز که در سابق فعالیت چپی داشتند در منزل حضور داشته است.
عباسعلی شهریاری به سحرخیز اظهار میدارد که از افراد سابق چه اطلاعی دارد و سپس اظهار میدارد که از عراق به ایران آمده و در نظر دارد هستهای جهت فعالیتهای سابق ایجاد کند و چون احتیاج به کمک دوستان و شناسایی رفقای سابق داشته لذا به سراغ وی آمده است. چون سحرخیز روی خوش به نامبرده نشان نمیدهد لذا شهریاری زیاد اصرار نمیکند و فردای آن روز صبح، زود از منزل سحرخیز خارج و دیگر مراجعت نمیکند و تا بهحال نیز مشارالیه را مشاهده نکرده است.» [12]
در این فاصله کودتای عبدالسلام عارف علیه عبدالکریم قاسم در بهمن ماه سال 41 فعالیت حزب توده در عراق را متوقف ساخت. رابطه رضارادمنش که در بغداد مستقر بود با شهریاری و حکمتجو که در خرمشهر و تهران بودند، به کلی قطع شد. حکمتجو برای ارتباطگیری با حزب درصدد خروج از کشور بود، تا اینکه سرانجام در خرداد ماه سال 42 به اتفاق سه تن از اعضای متواری حزب کمونیست عراق که پس از کودتای عارف مخفیانه به ایران آمده بودند، از مرز آستارا به شوروی و از آنجا به آلمان شرقی رفت. با طولانی شدن سفر حکمتجو، شهریاری راساً به تشکیل کمیتهی کارگری، دانشجویی و دانشآموزی و کارمندی اقدام کرد. به مناسبت فرارسیدن سالگرد سیام تیرماه سال 1331، اولین اعلامیهی گروه با امضای « تشکیلات تهران» در سال 42 انتشار یافت و دومین اعلامیه نیز به مناسبت سالگرد کودتای بیست و هشتم مرداد در همان سال منتشر شد. با قرائت این بیانیهها از رادیو پیک ایران، تشکیلات تهران از سوی حزب عملاً رسمیت یافت، بنابراین افراد و گروههای هوادار حزب درصدد ارتباطگیری با تشکیلات تهران برآمدند.
تشکیلات تهران شمارهی اول روزنامهی ضمیمهی مردم را در 14 شهریور و شمارهی دوم را در 12 مهر سال 42 انتشار داد و مصوب شد ضمیمهی مردم به صورت ماهانه انتشار یابد.
انتشار سومین شمارهی «ضمیمه مردم» با تأخیر صورت گرفت، زیرا عباسعلی شهریاری در بیست و سوم مهرماه سال 1342 دستگیر شد. وی در جلسات اوّل بازجویی خود را محمد دانایی معرفی کرد، ولی بالاخره نه تنها لب به سخن گشود، بلکه حاضر شد به عنوان عامل ساواک، تشکیلات تهران را همچنان اداره کند.
علیالقاعده پذیرش همکاری ساواک از سوی شهریاری باید به سرعت صورت گرفته باشد، بهطوری که دوران بازداشت او آنقدر طولانی نشد که رفقای حزبیاش متوجه غیبت او شده باشند.
براساس اسناد موجود، عباس شهریاری از تاریخ 1 / 10 / 42 با شماره رمز 646 منبع ساواک شد و از آن پس گردانندگی اصلی تشکیلات تهران حزب توده را برعهده گرفت.
در اوایل سال 1343 رادمنش از حکمتجو میخواهد که به ایران بازگشته و تشکیلات تهران را از شهریاری تحویل بگیرد. پس از بازگشت حکمتجو به ایران، شهریاری در آغاز از تحویل تشکیلات تهران طفره میرود و در اینباره با رادمنش مکاتبه میکند. پس از تأیید خبر در رادیو پیک ایران تشکیلات تهران به حکمتجو تحویل شود. در این زمان علیخاوری با نام مستعار غفار توکل به اتفاق فردی با نام مستعار شریفی (احتمالاً معصومزاده) برای تقویت تشکیلات تهران از سوی رادمنش به ایران اعزام میشوند. در جلساتی که حکمتجو، خاوری، شریفی و فرد دیگری با نام مستعار جعفری (حسن رزمی) حضور داشتند، مصوب میشود که برای تشکیل ارگان حزب در ایران و گسترش فعالیتها از رادمنش بخواهند تا افراد بیشتری از کمیته مرکزی به ایران اعزام دارد، بدین منظور مقرر میشود که علی خاوری از طریق غیرمجاز از مرز آستارا خارج شده و به شوروی و سپس به آلمان شرقی برود و گزارشها و درخواست تشکیلات تهران را حضوراً به رادمنش تسلیم کند، امّا در سفری که آنها در روز 13 / 6 / 43 به مرز آستارا داشتند، دستگیر میشوند.
نحوه و چگونگی دستگیری آنها معلوم نیست، به احتمال بسیار قوی شهریاری باید آنان را لو داده باشد. حکمتجو و خاوری دستگیر میشوند، امّا از سرنوشت حسن رزمی و شریفی اطلاعی به دست نمیآید. کیانوری مینویسد:
« مسلّم است که آنها یا توسط ساواک دستگیر و زیر شکنجه کشته شدهاند و یا توسط شهریاری به قتل رسیدهاند.»[13]
آنچه مسلّم است، عدم دستگیری رزمی و شریفی توسط ساواک است، ولی آیا شهریاری میتوانسته خود راساً رزمی و شریفی را به قتل برساند و اجسادشان را سربه نیست کند؟
اداره کل سوم ساواک طی نامهای در تاریخ 12 / 12 / 47 و به شماره 117179 / 311 به ریاست ساواک استانها اعلام میکند:
« حسن رزمی یکی از اعضای سازمان نظامی حزب منحله توده بوده که پس از کشف سازمان مزبور متواری و به چکسلواکی میرود و در نتیجه غیاباً به اتهام اقدام بر ضد امنیت کشور و خیانت و جاسوسی تحت تعقیب واقع و سرانجام برابر رأی دادگاه نظامی به 10 سال زندان مجرد محکوم میگردد.
یاد شده اخیراً در نیمه دوم سال 41 بنا به دستور رهبران حزب منحله توده به اتفاق پرویز حکمتجو مأمور میشوند جهت بوجود آوردن هستههائی برای فعالیتهای حزبی به ایران بیایند. در اجرای این مقصود از طرف حزب شناسنامه جعلی به نام احمد جعفری در اختیار وی قرار داده میشود و مشارالیه نیز با اخذ کمک مالی به اتفاق حکمتجو به طریق غیرمجاز به کشور وارد میگردد. پس از دستگیری پرویز حکمتجو و علی خاوری در تیرماه سال 43 نامبرده به اتفاق شخصی به نام مستعار محمود شریفی فرزند نقی (که وی نیز به اتفاق علی خاوری از طرف حزب منحله توده جهت سروسامان دادن به هستههای موجود و کمک به پرویز حکمتجو و خودش به ایران عازم شده بود) با برداشتن مبلغی در حدود چهار صد هزار ریال متواری میشوند. علیهذا نظر به اینکه کمیته مرکزی حزب منحله توده و سایر افراد درحال فعالیت حزبی شناخته شده از محل و موقعیت فعلی یادشدگان هیچگونه اطلاعی ندارند و احتمال دارد دو نفر مزبور در یکی از نقاط کشور همچنان مشغول فعالیت مضره باشند و اطلاعیه سفارت شاهنشاهی ایران در وین مبنی بر وجود حسن رزمی در ایران این احتمال را قویتر ساخته. خواهشمند است دستور فرمائید با استفاده از وجود منابع . همکاران افتخاری و کلیه عوامل و امکانات موجود چنانچه صاحبان عکس پیوست را با مشخصات فوق یا هرگونه مشخصات دیگری مشاهده نمودند بلافاصله دستگیر و مراتب را به این اداره کل اعلام دارند ضمناً چون مراتب به ژاندارمری و شهربانی کل کشور اعلام گردیده از اعلام مجدد به دو سازمان مزبور خودداری نمایند.
از طرف مدیر کل اداره سوم . مقدم امضاء»
هنگامی که در آبان سال 41 شهریاری و حکمتجو در بغداد و از سوی هیأت دبیران حزب مأموریت یافتند که برای فعالیت حزبی به ایران مراجعت کنند، اسامی افرادی به آنها داده شد تا نسبت به جلب آنان برای همکاری اقداماتی صورت گیرد. پرویز حکمتجو به سراغ علینقی منزوی رفت. حکمتجو با برادر علینقی به نام ستوان محمدرضا منزوی، دکتر دامپزشک، از افسران حزبی همکلاس بود. پس از کودتای 28 مرداد محمدرضا منزوی به اعدام محکوم شد. علینقی منزوی به علت کینهای که از حکومت پیدا کرده بود، دعوت حکمتجو را پذیرفت و فعالیت خود را در حزب مجدداً از سرگرفت. حکمتجو، منزوی را با شهریاری آشنا کرد.
مدتی پس از دستگیری حکمتجو در سال 1344، بار دیگر شهریاری تشکیلات تهران را در اختیار گرفت. او که رقبا را با همکاری ساواک از پیش روی برداشته بود، به منزوی هشدار داد که در خطر است و باید از ایران خارج شود. علینقی توسط شهریاری به بغداد و از آنجا به آلمان شرقی رفت. روحاله ملایری، صادق وزیری، سلیمان دانشیان،محمد قاضی، تیوای آگنج از جمله افرادی بودند که اسامیشان در اختیار حکمتجو و شهریاری قرار گرفته بود.
بعدها افراد و گروههای دیگری به تشکیلات تهران پیوستند که از جمله میتوان از مهدی سلیمانی و ایرج واحدیپور نام برد.
در این زمان کاوس صاحب، منبع دیگر ساواک در تشکیلات تهران بود. صاحب در سال 1324 وارد حزب توده شد و در حوزهای که مسئولیت آن به عهده احسان طبری بود، شرکت کرد.
کاوس صاحب در سال 1330 به آبادان رفت و با منوچهر بهزادی تماس برقرار کرد و مسئول بخشی شد که در آن نجف دریابندری نیز عضویت داشت. صاحب پس از کودتای 28 مرداد با منوچهر بهزادی تماس گرفت و بهزادی قرار تماس مجددی را در تهران به او داد، ولی این تماس برقرار نشد. وی پس از دستگیری با اعلام تنفر و انزجار از حزب توده و اعلام آمادگی برای همکاری با فرمانداری نظامی آزاد شد. کاوس صاحب در دی ماه 1344 به اداره کل سوم ساواک مراجعه و اظهار داشت: « برای همهگونه همکاری با ساواک آمادگی دارد.» او پس از مدتی با نام مستعار بهمن به عنوان منبع دیگر ساواک در تشکیلات تهران حزب توده به فعالیت پرداخت.
تشکیلات تهران که اکنون دو منبع نفوذی در آن بودند، نه تنها سرنخ شبکههای حزب توده در داخل کشور را در دستان ساواک گذاشت، بلکه گروه بیژن جزنی را که در تدارک مبارزهی مسلحانه بودند، در آستانهی نابودی کامل قرار داد.
اولین ضربه به گروه جزنی توسط یک منبع ساواک به نام ناصر آقایان وارد شد که در نتیجهی آن، بیژن جزنی و عباس سورکی در 19 / 10 / 46 هنگام تبادل اسلحهی کمری دستگیر شدند. [14]
با دستگیری آن دو، بقیهی اعضای گروه مخفی شدند. حسن ضیاء ظریفی، یکی دیگر از اعضای گروه برای اختفا، به ایرج واحدیپور، عضو تشکیلات تهران که از دوران فعالیت در جبههی ملی یکدیگر را میشناختند، مراجعه میکند. واحدیپور منزل خود را در اختیار ضیاء ظریفی قرار میدهد و او را با یک «رفیق بالای تشکیلات تهران با اسم مستعار مهندس» مرتبط میکند. در ملاقات ظریفی و آقای مهندس، که همان عباس شهریاری بود، ظریفی تقاضای کمک میکند و شهریاری نیز قول مساعدت میدهد. آن دو چندبار با یکدیگر ملاقات میکنند تا اینکه در دیداری که ضیاء ظریفی در روز چهارشنبه 25 / 11 / 46 با عضو دیگر گروه جزنی یعنی احمد جلیل افشار داشت، آن دو دستگیر میشوند. مشعوف کلانتری، دایی بیژن جزنی و یکی از اعضای گروه که در آن روزها مخفی بود، بعدها در بازجویی خود نوشت:
« بعدها فهمیدم ظریفی در منزل واحدیپور با عباس شهریاری روبرو شده و با او در امور گروهمان مشورت میکرده و حتی ساعت و محل قرار را گفته و او خواسته بود با ماشین ظریفی را برساند که ظریفی نمیپذیرد و از این طریق ظریفی و افشار به دام افتادند. ظریفی به شهریاری گفته بود، آخرین قرار را با مسئول فراریها دارد و پس از این دیگر تماس نخواهد داشت و شهریاری هم به اختلاف و جدایی و طرد ظریفی از کار گروهی به وسیله ما احتمالاً آگاهی داشت و طرح اولیه ساواک برای دستگیری ما با شکست روبرو شد.» [15]
دو تن از افراد گروه جزنی به نامهای علیاکبر صفایی فراهانی و محمد صفاری آشتیانی توانستند مخفیانه از کشور خارج شده و به عراق بروند، ولی سه تن دیگر که توسط واحدیپور با شهریاری مرتبط شده بودند، هنگام خروج از کشور در مرز عراق دستگیر شدند. حسن ضیاء ظریفی در نامهای به برادرش نوشت:
« پس از دستگیری من و گذشت چند ماهی، چون فشار برای دستگیری 5 نفر از دوستان ما که اسمشان لو رفته بود زیاد شده بود آنها خواستند از راه مرز جنوب خارج شوند، به وسیله آقای دکتر الف [ایرج واحدیپور] کمک خواستند و او دوباره آقای مهندس [عباس شهریاری] را به دوستان ما که طبعاً از جریانی که بر من گذشته بود اطلاعی نداشتند معرفی کرد. کار ندارم به جزئیات کار، نتیجه این شد که درست در سر مرز که فقط یک رودخانه بین ایران و عراق فاصله بود و آنها منتظر بلم بودند تا به آن طرف بروند پلیس با تجهیزات کامل آنها را که سه نفر بودند محاصره و دستگیر میسازند. در طی تمام مدتی که جریان رفتن این رفقا تدارک میشد جریان تدارک را آقای مهندس هدایت میکرد و رفقای ما هیچگونه دخالتی در آن نداشتند. بدیهی است که باز هم تصادفی در این کار نبود. آقای مهندس با کاردانی سه نفر دیگر از بهترین دوستان ما را به کام پلیس داد و اینبار هیچ فرضی قادر به تبرئه این شخص نیست و حالا این شخص لابد مخفی زندگی میکند.» [16]
نحوهی دستگیری این افراد شکهایی مبنی بر نفوذ ساواک در تشکیلات تهران ایجاد کرد، امّا هربار که موضوع در کمیتهی روشنفکران تشکیلات تهران مورد بحث واقع میشد، شهریاری با زیرکی دیگر اعضای کمیته را نسبت به اتفاقی بودن دستگیریها مجاب میکرد.
امّا کمیتهی مرکزی حزب توده نیز درحالی که دلایل بیشتری مبنی بر نفوذ ساواک در تشکیلات تهران داشت، هیچگاه نتوانست این نفوذ را کشف کند. رضا رادمنش، دبیر اول حزب که پس از رسوایی جریان حسین یزدی تلاش میکرد از خود اعادهی حیثیت کرده و موقعیت لرزان خود را تثبیت کند، همهی امید خود را به تشکیلات تهران بسته بود.
اعضای این تشکیلات مشاوران رادمنش در امور داخلی ایران بودند. در ملاقاتی که در لایپزیک بین رادمنش و کاوس صاحب یعنی منبع دیگر ساواک صورت گرفت، رادمنش از او خواست: « دو گزارش یکی در مورد نظریات خود درباره نشریات حزبی و رادیوپیک و همچنین رهبری حزب و دیگر در مورد مسائل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران» بنویسد.[17]
کاوس صاحب نیز در گزارش خود، « شدیداً به رهبری حزب که اصل تلفیق رهبری داخل و خارج را رعایت نمیکنند و با ادامه این وضع موجبات دلسردی رفقای فعال داخل را فراهم نمودهاند حمله کرد.» [18]
تشکیلات تهران در تلاش بود که بر تصمیمات کمیتهی مرکزی تأثیر بگذارد و حتی درصدد بود تعدادی از آنها از جمله رادمنش را به ایران بیاورد.
به درستی معلوم نیست که کمیتهی مرکزی حزب در لایپزیک از چه تاریخی به شهریاری مشکوک شد. کیانوری مدعی است:
« پس از پلنوم نهم، که ما به پروندههای شعبه ایران رسیدگی کردیم، دکتر فروتن و من با توجه به تجربه اعتماد دکتر رادمنش به حسین یزدی به مسئله عباس شهریاری مشکوک شدیم و به ایرج اسکندری پیشنهاد کردیم که او را به لایپزیک بخواهیم و از نزدیک با وی آشنا شویم. به این ترتیب، عباسعلی شهریاری به لایپزیک آمد. در ملاقات با او، شک فروتن و من به او بیشتر شد و برای آزمایش به وی پیشنهاد کردیم که «تو برای حزب زحمت زیاد کشیدهای و وقت آن فرا رسیده که به آموزش تئوریک خود بپردازی و برای احراز مقامات بالاتر در حزب آماده شوی. به نظر ما خانوادهات را بخواه که به لایپزیک بیایند و ما تو و همسرت را به مدرسه عالی حزب در مسکو، که دوره آن سه سال است، میفرستیم تا هم زبان یاد بگیری، هم با کشور شوروی آشنا شوی و هم برای کارهای مهمتر حزبی آماده شوی. » با این گفته ما، شهریاری به شدت دستپاچه شد و عکسالعمل روشن او تردید ما را به یقین مبدل کرد. او ادعا کرد که علاوه بر عضویت در حزب توده ایران عضو رسمی حزب کمونیست عراق است و بدون اجازه آن حزب نمیتواند هیچ تغییری را در زندگی خود بپذیرد. مسئله برای دکتر فروتن و من روشن بود، لذا به اسکندری پیشنهاد کردیم که از بازگشت او جلوگیری کنیم و تا روشن شدن بیشتر مسایل وی را در جمهوری دمکراتیک آلمان نگه داریم. متأسفانه، اسکندری با این پیشنهاد موافقت نکرد ولی موافقت کرد در پروندهاش قید شود که این مرد به هیچوجه قابل اعتماد نیست و باید از هرگونه رابطه و دادن مأموریت به او خودداری شود. » [19]
در این اظهار کیانوری میتوان تردید کرد؛ اولاً پلنوم نهم حزب از 19 تا 25 شهریور سال 1340 برگزار شد، درحالی که شهریاری در مهر ماه سال 42 دستگیر و از بهمن ماه همان سال به عنوان منبع به کار گماشته شد. ثانیاً ایرج اسکندری در خاطرات خود هنگام بیان موضوع شهریاری دربارهی قید غیرقابل اعتماد بودن شهریاری و ثبت آن در پروندهی وی سکوت کرده است. گذشته از آن اسکندری تصریح دارد از زمانی به شهریاری مشکوک شد که افراد حزبی پس از اعزام به ایران دستگیر میشدند. اسکندری میگوید:
« [شهریاری] دایماً پول میخواست و بدین ترتیب بودجهها را به تحلیل میبرد. این وضع سوءظن ما را برانگیخته بود که این چه سازمانی در ایران است که حتی یک شاهی پول ندارد و نمیتواند خود را اداره کند و مرتب پول میخواهد و دائماً هم میگوید اتومبیل امان گم شد. ... البته در ابتدا یک شکی برای ما پیدا شده بود که این شخص دارد سوء استفاده میکند. ولی بعد دیدیم که ما هرکسی را که فرستادیم رادمنش آمد و گفت که پس از دو ماه گیر افتاده است. ای بابا، آخر چطور ممکن است؟ همین خاوری و حکمتجو که رفتند گیر افتادند. معصومزاده و سرگرد رزمی را فرستادیم همینطور.»[20]
و این دستگیریها مربوط است به سال 43 به بعد.ثالثاً با توجه به اینکه ساواک به تازگی حسین یزدی را به عنوان منبع از دست داده بود، بسیار تمایل داشت که فرد دیگری را در جنب کمیتهی مرکزی قرار دهد، بنابراین علیالقاعده، شهریاری باید از پیشنهاد کیانوری استقبال میکرد. رابعاً عباسعلی شهریاری پس از دستگیری در گزارش مفصل خود به ساواک با اشاره به نامهی رادمنش که او را به آلمان فراخوانده بود، مینویسد:
« من [به] بغداد رفتم، دیدم برای پرویز [حکمتجو] هم چنین نامهای آمده ... وقتی رسیدیم به فرودگاه تلفن کردیم به کمیته مرکزی آلمان گفتیم که ما دو نفر فلان و فلان وارد شده و دکتر رام (دکتر رادمنش) را میخواهم چون از فرانسه تلگراف کرده بودم رادمنش به آنها اطلاع دادند فوری ماشین فرستادند ما را به هتل حزبی بردند و صبح با ماشین از برلن به لایپزیک فرستادند. آنجا رادمنش، اسکندری، جودت، کیانوری، فروتن در منزل حزبی به ملاقات ما آمدند.... پس از مدتی تصمیم گرفتند به پرویز حکمتجو اعلام کردند باید آلمان بمانی و کار یا درس [یک] کدام برای خودت در نظر بگیر پس از یک هفته به من هم اعلام کردند که باید کلاس مخصوص حزبی ببینی و یک سال تحصیل آن کنی ولی من که درس آنها را خوانده بودم و قبل از رفتن با ابوالعیس در بغداد صحبت کرده بودم و او نامه به سلام عادل در خارج هم نوشته بود و آدرس او را به من داده بود من فوری نامهای به هردو نوشتم و خواستم کمک کنند و از بغداد فوری پاسپورتی دیگر برای من فرستادند و خود سلام شخصاً هم نامه نوشته بود و هم پس از چند روز به آلمان برای کار خودش آمده بود ضمناً به کمک من شتافته و چون گزارشهایی که ما از بغداد میفرستادیم به وسیله کمیته مرکزی عراق میفرستادیم به نظر من آنها که به وسیله شورویها میفرستادند و آنها حتماً یا توصیه و یا توجه میکردند زیرا من متوجه شدم که نه تنها پس از نامه و طرح سلام عادل دیدم به دست و پا افتادند و در عرض یک هفته موافقت با رفتن من کردند. » [21]
به نظر میرسد کیانوری دربارهی شهریاری افسانهسرایی میکند؛ مثلاً او با اشاره به دام افتادن خاوری، حکمتجو، معصومزاده و رزمی توسط شهریاری مینویسد:
« در این زمان ساواک طرح دیگری نیز داشته و آن ربودن و انتقال دکتر رادمنش به ایران بوده است. .... نقشه ربودن دکتر رادمنش چنین بود: دو نفر مأمور بودند که برای ملاقات دکتر رادمنش را تا مرز قصرشیرین بکشانند و او را در محل ملاقات بیهوش کنند و به ایران ببرند. این طرح تصادفاً با وقوع کودتا در عراق مصادف شد و درست در شبی که قرار بود رادمنش به قصر شیرین برود کودتا شد و حزب کمونیست عراق مخفی شد و دکتر رادمنش در خانه یک فرد هوادار حزب کمونیست عراق پنهان گردید. ما برای 6 ـ 5 ماه از سرنوشت رادمنش بیخبر بودیم و چون پس از کودتا قتل عام اعضاء حزب کمونیست عراق شروع شده بود تقریباً مطمئن شده بودیم که وی در این حادثه کشته شده است.
پس از مدتها دکتر رادمنش به ما خبر داد که زنده است. من برای او یک گذرنامه جعلی تهیه کردم وی به کمک اعضاء مخفی حزب کمونیست عراق به خارج آمد. » [22]
میدانیم که مقصود کیانوری از وقوع کودتا که منجر به مخفی شدن رادمنش در بغداد و قتلعام کمونیستهای عراقی شد، کودتای عبدالسلام عارف علیه عبدالکریم قاسم است. این کودتا در بهمن ماه سال 1341 صورت گرفت. در آن زمان هنوز شهریاری دستگیر نشده بود، بنابراین او نمیتوانسته طراح ربایش رادمنش باشد و غیر از شهریاری از منابع دیگر ساواک که بتوانند رادمنش را تا مرز بکشانند، اطلاعی در دست نیست. ضمناً رادمنش در بیان خاطرات خود از آن روزها هیچ اشارهای به سفر قریبالوقوعش به قصرشیرین نمیکند. او مینویسد:
« حتی هنگام کودتا در منزل یکی از کادرهای بالای حزب کمونیست عراق که بعداً دستگیر و اعدام شد سکونت داشتم. » [23]
این کادر بالای حزب کمونیست عراق که رادمنش در منزل او پنهان بود، علیالقاعده باید محمدحسین ابوالعیس باشد که در نوزدهم اسفند سال 41 اعدام شد. رادمنش همچنین فرار خود از عراق را مرهون سفارت شوروی در بغداد میداند و هیچ اشارهای به اقدام کیانوری نمیکند. در نتیجه اظهارات کیانوری را باید با احتیاط مورد ملاحظه قرار داد.
امّا منبع بودن شهریاری زمانی قطعی شد که یکی از اعضای تشکیلات تهران به نام روحاله ملایری قصد داشت با عبور از مرز آستارا به شوروی و از آنجا به آلمان شرقی و دیدار رادمنش برود. میدانیم که نام روحاله ملایری را رادمنش در اختیار پرویز حکمتجو و عباسعلی شهریاری قرار داد تا او را به همکاری دعوت کنند. ملایری این دعوت را پذیرفت و به عنوان یکی از مسئولان کمیته کارگری به فعالیت پرداخت. متأسفانه از زمان همکاری او با ساواک اطلاعی در دست نداریم. به هر تقدیر او مأمور میشود تا به دیدار رادمنش برود و توسط ساواک از مرز عبور داده میشود، اما بلافاصله توسط مرزبانان شوروی دستگیر میشود. از زمان دستگیری وی نیز اطلاعی در دست نیست. کیانوری در اینباره مینویسد:
«مرزداران شوروی یک پیام رادیویی ساواک به سرهنگ فرمانده ژاندارمری ناحیه مرزی را ضبط میکنند. در این پیام به ژاندارمری دستور داده شده بود که فلانی را از مرز عبور دهید. به این ترتیب، شورویها در انتظار ورود این فرد مینشینند و پس از ورود او را دستگیر کرده و به محل بازجویی انتقال داده و علت عبورش از مرز را میپرسند. او پاسخ می دهد که من از طرف سازمان مخفی حزب توده ایران آمدهام و میخواهم با دکتر رادمنش دبیر اول حزب ملاقات کنم. بازجو میپرسد: آیا سرهنگ فلان (مسئول مرزبانی ایران) را میشناسی؟ فرد ساواکی میفهمد که لو رفته است و اعتراف میکند و شرح مفصلی از تشکیلات ساواک زده حزب در ایران و نقش عباس شهریاری مینویسد. او در این گزارش به تفصیل شرح میدهد که حوزههای حزبی در ایران معمولاً از 3 یا 4 نفر فریب خورده و یک مأمور ساواک تشکیل میشود و فرد مأمور پس از هر جلسه گزارش کامل را به ساواک ارائه میدهد. او مینویسد که ساواک در تهران روزنامه مخفی حزب به نام ضمیمه نامه مردم را در چند ده نسخه چاپ میکند و به هر حوزه دو سه نسخه داده میشود و چند نسخه نیز برای دکتر رادمنش ارسال میگردد و بقیه در آرشیو ساواک نگهداری میشود. او مینویسد که شهریاری مرتباً و به بهانههای مختلف از دکتر رادمنش درخواست پول میکند و او نیز کلیه امکانات ارزی حزب را برای شهریاری میفرستد و ما شبها به کافه میرفتیم و با این پول به سلامتی دکتر رادمنش عرق میخوردیم! او شرح میدهد که چگونه شهریاری در روزنامه تشکیلات تهران مقالاتی در مدح دکتر رادمنش (رهبر خردمند و بزرگ حزب توده ایران) مینوشته و هندوانه زیر بغل او میگذارده و بدین ترتیب او را کاملاً فریب داده است.
بعد از این ماجرا، جریان تراژیکتر میشود. رفقای شوروی به این فرد دستور میدهند که با دکتر رادمنش ملاقات کند و تنها آنچه ساواک به او دستور داده به رادمنش منتقل کند و سپس جویای نظر دکتر رادمنش درباره این پیک و پیام سازمان حزب در ایران میشوند. دکتر رادمنش خوشباور با خشنودی زیاد درباره گزارش این فرد و اثر مثبت آن بر فرد خودش داد سخن میدهد. رادمنش سپس گزارش این دیدار را به هیئت دبیران (اسکندری و کامبخش) میدهد که چنین فردی آمده و وضع در ایران عالی است و رهبری حزب باید به داخل کشور منتقل شود. سپس رفیق میلیوانف ـ مسئول بخش خاورمیانه و ایران در شعبه بینالمللی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ـ دکتر رادمنش را میخواهد و اعترافات مفصل فرد ساواکی را به او نشان میدهد. رادمنش این جریان را باور نمیکند و صحت این اعترافات را زیر سئوال میبرد و مدعی میشود که کل ماجرا توطئه دانشیان علیه رهبری حزب است و مأمورین مرزبانی آذربایجان شوروی زیر تأثیر دانشیان، که از پیشرفت کار حزب توده در ایران به دلیل حسادت رنج میبرد، چنین اعترافات ساختگی را به این فرد تحمیل کردهاند. رادمنش میگوید که ما چنین تشکیلات بزرگی را در سختترین شرایط کار مخفی در داخل کشور ایجاد کردهایم و حال غلام که نتوانسته هیچ کاری بکند میخواهد دستاوردهای ما را زیر سئوال ببرد! بدین ترتیب، دکتر رادمنش نمیپذیرد و این جریان را حتی به اسکندری نیز اطلاع نمیدهد. فرد ساواکی نیز به جرم عبور از مرز محاکمه و به سه سال زندان محکوم میشود. میلیوانف گزارش کار و واکنش دکتر رادمنش را به رهبری حزب کمونیست شوروی میدهد و تصمیم گرفته میشود که دو عضو دیگر هیئت دبیران حزب توده ایران در جریان قرار بگیرند. رفقای شوروی در جریان یک سفر اسکندری و کامبخش به مسکو مسئله را به آنها اطلاع میدهند. اسکندری و کامبخش نیز در بازگشت به لایپزیک عین ماوقع را در جلسه هیئت دبیران مطرح میکنند. دکتر رادمنش با سرسختی از شهریاری و تشکیلات تهران دفاع میکند و همه ماجرا را دروغ و ساختگی و توطئه غلام دانشیان و حزب کمونیست آذربایجان شوروی میداند. اعضای هیئت دبیران نیز تحت تأثیر رادمنش قرار میگیرند و مسئله را پیگیری نمیکنند. بدین ترتیب بود که حزب کمونیست اتحاد شوروی، پس از ناامیدی از برخورد جدی هیئت دبیران و رهبری حزب به مسئله نفوذ ساواک، تصمیم گرفت که مرا در جریان قرار دهد.
من در دوران 9 ساله کنارهگیری از کار در دبیرخانه مرکزی حزب (1341 ـ 1349) از هرگونه امکان استفاده از استراحت سالیانه، که معمولاً از سوی کمیته مرکزی احزاب کمونیست تمام کشورهای سوسیالیستی طی دعوتنامههای رسمی به کمیته مرکزی سایر احزاب کمونیستی و انقلابی داده میشد، محروم بودم. رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی که از این وضع اطلاع داشت برای دلجویی از من طی این مدت سه بار مریم و من را برای استراحت به اتحاد شوروی دعوت کرد که هر سه بار مورد اعتراض شدید اسکندری و دکتر رادمنش قرار گرفت و رفقای شوروی پاسخ دادند که حزب از این جریان بیاطلاع است و این دعوت توسط سازمان زنان ضدفاشیست اتحاد شوروی از مریم به دلیل سوابق مبارزاتی و آشنایی با او صورت گرفته است. در آخرین بار از این دعوتهای 24 روزه، زمانیکه درحال مراجعت به آلمان بودیم، رفیق میلیوانف در میهمانخانه حزبی به دیدار من آمد و ماجرای فوق را به تفصیل شرح داد و گفت که سه سال محکومیت فرد ساواکی رو به پایان است و ما مجبوریم که او را آزاد و از خاک شوروی اخراج کنیم و طی این مدت بارها و بارها با دکتر رادمنش صحبت کرده و خواستهایم که دراین باره تصمیم جدی بگیرد ولی او مصرانه این جریان را ساخته دانشیان میداند و باور نمیکند. ما به سایر دبیران حزب نیز مسئله را اطلاع دادهایم و آنها نیز ترتیب اثری ندادهاند. میلیوانف به نام کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی از من درخواست کرد که پس از بازگشت به آلمان دمکراتیک با هیئت دبیران حزب خود صحبت کرده و از آنها بخواهم که هرچه زودتر در اینباره تصمیم بگیرند. این ملاقات با میلیوانف در تابستان 1348، یعنی پس از پلنوم دوازدهم بود و من هنوز در آکادمی معماری کار میکردم و در هیئت اجرائیه عضویت نداشتم. من پس از بازگشت به برلین نامهای به هیئت دبیران نوشتم و گفتم که شنیدهام که سازمان حزب در ایران تحت کنترل ساواک است و به عنوان عضو کمیته مرکزی خواستار صحبت در جلسه هیئت دبیران شدم (در این نامه ننوشتم که مطلب را از چه منبعی شنیدهام). در آن موقع دکتر رادمنش در سفر بود. اسکندری و کامبخش وقت دادند و گزارش مرا به سردی گوش کردند و گفتند که دکتر رادمنش این مسئله را جداً تکذیب میکند. یک هفته پس از این جلسه، که دیدم گزارشم بینتیجه بوده است. یک نامه رسمی به هیئت دبیران نوشتم و ماوقع را شرح دادم و درخواست کردم که این گزارش در پرونده ضبط شود. در یک دیدار خصوصی با کامبخش نیز جریان را پرسیدم. کامبخش گفت که دکتر رادمنش مدتها پس از دستگیری فرد فوق طبق برداشت خودش گزارش مختصری به هیئت دبیران داده و ماجرا را ساخته و پرداخته دانشیان و فرقه اعلام کرده و اعتماد مطلقش را به شهریاری ابراز داشته است. اسکندری نیز، که قبلاً در جریان رسیدگی دکتر فروتن و من به مسئله شهریاری با بیاعتمادی به شهریاری رأی داده بود، بهطور جدی از موضوع رادمنش دفاع میکند. خود کامبخش نیز جداً دچار تردید شده بود و برایش دشوار بود که در این همه اعتماد رادمنش به شهریاری شک کند. بدینترتیب بود که من بالاخره مجبور شدم مسئله نفوذ ساواک در سازمان حزب در ایران را در پلنوم سیزدهم مطرح کنم.
پلنوم سیزدهم کمیته مرکزی حزب توده ایران در تاریخ 6 الی 11 آذرماه 1348 در شهر ورشو (لهستان) تشکیل شد. مسئله مرکزی این پلنوم تسلط ساواک بر سازمان حزب در ایران بود که توسط من مطرح شد.
در پلنوم طبق معمول گزارشات گوناگون ارائه شد و رفیق رادمنش نیز گزارش فعالیت حزب در ایران را به کمیته مرکزی ارائه داد. او در این گزارش اعلام کرد که وضع سازمان ما در ایران بسیار خوب است. جمعیت پرسیدند: ما الان در ایران چند نفر عضو مخفی داریم؟ دکتر رادمنش جواب داد: من البته نمیتوانم آمار دقیقی بدهم، ولی اعضای سازمان حزبی ما در ایران بیش از 600 نفر است. همه خوشحال شدند و دست زدند و هورا کشیدند. من اجازه صحبت خواستم و گفتم: البته اگر گزارش رفیق رادمنش درست بود برای ما خیلی شادیآور بود، ولی متأسفانه آنطور که من اطلاع پیدا کردهام این گزارش درست نیست و آنچه که به نام سازمان حزب در ایران وجود دارد کاملاً در دست ساواک است و ساواک توانسته به این طریق عدهای از افراد علاقمند به حزب را گرد آورد و در هر حوزه 3 ـ 4 نفری یک مأمور ساواک نیز حضور دارد. اینکه رفیق رادمنش گفتهاند که روزنامه حزب در ایران به تعداد هزار نسخه چاپ میشود قابل اعتماد نیست و روزنامه به تعداد حوزهها به اضافه چند نسخه اضافه برای ارسال به مرکز حزب و ضبط در آرشیو ساواک چاپ میشود.
دکتر رادمنش از صحبت من به شدت عصبانی شد و گفت: این اظهارات همه دروغ است، منبع اطلاع شما کجاست و چگونه میتوانید ادعای خود را ثابت کنید؟! گفتم: من نمیتوانم منبع اطلاعم را در حضور جمع اعلام کنم، ولی پلنوم میتواند کمیسیونی را انتخاب کند و من در این کمیسیون با سند و مدرک اظهارات خود را ثابت میکنم. ایرج گفت: کمیسیون لازم نیست. رفیق رادمنش و رفیق دانشیان کافی است و من هم ضرورتاً باید باشم. من در جلسهای با شرکت این سه نفر شرکت کردم و جریان را شرح دادم و گفتم که رفیق میلیوانف این جریان را صریحاً به من گفته و از سوی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی خواسته که کمیته مرکزی حزب را در جریان قرار دهم. غلام در تأیید اظهارات من گفت: این اطلاعات بسیار مهمی است و حتماً باید رسیدگی شود. پس از این جلسه، دانشیان به پلنوم آمد و گفت: من درستی اطلاعات رفیق کیانوری را تأیید میکنم.
البته در آن روز جلسه پلنوم به شکل بسیار بدی اداره شد و قرار شد که هیئت اجرائیه کمیسیونی را از میان اعضای خود برای رسیدگی به مسئله نفوذ ساواک تعیین کند و من دلایل خود را مفصلاً بنویسم و به این کمیسیون ارائه بدهم و کمیسیون گزارش کار خود را به پلنوم چهاردهم، که باید هرچه زودتر تشکیل شود، بدهد، بدینترتیب، کمیسیونی مرکب از دکتر رادمنش، اسکندری، کامبخش، دانشیان، طبری، قدوه و جودت برای رسیدگی به مسئله تشکیل شد. من گزارش بسیار مفصلی خطاب به این کمیسیون نوشتم و در این نوشته کل ماجرا را، از زمان رسیدگی به ماجرای حسین یزدی و مشکوک شدن دکتر فروتن و من به شهریاری و احضار او به لایپزیک و رأی به عدم ارتباط با او و اظهارات کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی درباره دستگیری فرد ساواکی و اعترافات کتبی و مفصل او و غیره و غیره، شرح دادم. هیئت اجرائیه به گزارش من رسیدگی کرد و به جز یک نفر که رأی مخالف داد بقیه به این نتیجه رسیدند که تا تعیین تکلیف دکتر رادمنش در پلنوم چهاردهم از وی سلب مسئولیت شود و اداره کار ایران به عهده کمیسیونی مرکب از اسکندری، کامبخش و کیانوری گذارده شود. »[24]
بدین ترتیب نفوذ ساواک در تشکیلات تهران موجب برکناری رادمنش از دبیراولی حزب شد. البته برکناری رادمنش با اشاره شورویها صورت گرفت. اسکندری مینویسد:
« غلام [دانشیان] را [شورویها] خواسته بودند و به او گفته بودند که، خلاصه، شما از این بابا پشتیبانی نکنید ... غلام آمد در جلسه هیئت اجرائیه و قضیه شهریاری را مطرح کرد و گفت: این وضع نمیتواند ادامه یابد.» [25]
این برکناری، خرسندی جناحهای رقیب رادمنش را به همراه داشت. کیانوری در جریان پلنوم و پس از عزل رادمنش به او گفته بود:
«میدانی امروز بزرگترین جشن برای من است که تو را از دبیراولی برکنار کردند و از کمیته مرکزی هم اخراج خواهی شد.» رادمنش میگوید: نگاهی به او کرده و گفتم، برو! برو! پسر برو پی کارت!»[26]
تحولات درون کمیتهی مرکزی حزب، ساواک را متقاعد ساخت که عمر تشکیلات تهران و دیگر شبکههای مرتبط با آن به پایان رسیده است، بنابراین برخی از افراد تشکیلات تهران را دستگیر و پس از مدتی آزاد ساخت.
عباسعلی شهریاری به واسطهی خیانتی که در مورد گروه جزنی مرتکب شده بود، توسط سازمان چریکهای فدایی خلق در روز 14 اسفند 53 ساعت 40 / 7 صبح در خیابان پرچم به قتل رسید.
گرچه جاسوس بودن عباسعلی شهریاری بالاخره برای حزب توده محرز شد ولی این حزب تا سالهای بعد نتوانست منبع دیگر ساواک در تشکیلات تهران یعنی کاوس صاحب را شناسایی کند.
بالاخره دبیرخانهی کمیتهی مرکزی حزب توده در تیرماه 1355 با انتشار اطلاعیهای اعلام کرد که کاوس صاحب از کارگزاران ساواک و از همکاران نزدیک عباس شهریاری است. [27]
[1] . خاطرات نورالدین کیانوری، نشر دیدگاه، ص 293
[2] . همان، ص 294
[3] . همان، ص 341
[4] . همان، ص 341
[5] . همان، ص 342
[6] . همان، ص 352
[7] . پرونده عباسعلی شهریاری
[8] . کیانوری، همان، ص 393
[9] . همان، ص 395
[10] . قاسم نورمحمدی، جاسوسی در حزب، برادران یزدی و حزب توده در ایران، ص 61
[11] . خاطرات ایرج اسکندری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 364
[12] . پروندهی عباسعلی شهریاری.
[13] . کیانوری، همان، ص 449
[14] . محمود نادری، چریکهای فدایی خلق از نخستین کنشها تا انقلاب 1357، ص 91، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
[15] . محمود نادری، همان، ص 100 – 99
[16] . همان . ص 111
[17] . همین کتاب، گزارشی دربارهی ملاقات یکی از اعضای تشکیلات تهران با اعضای بوروی حزب منحلهی توده، مورخه 1 / 3 / 48
[18] . همان
[19] . نورالدین کیانوری، همان، ص 448
[20] . خاطرات ایرج اسکندری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 351
[21] . همین کتاب، بازجویی عباسعلی شهریاری
[22] . نورالدین کیانوری، همان
[23] . کودتای عراق و عملیات فرار دکتر رادمنش از چنگ کودتاچیان، سایت راه توده
[24] . کیانوری، همان، صص 459 ـ 455
[25] . ایرج اسکندری، همان، ص 356
[26] . همان، ص 364
[27] . همین کتاب