زندگینامه
ولادت
شهید سید عبدالکریم هاشمی[1] نژاد[2] فرزند سید حسن ، در سال ۱۳۱۱ شمسی در شهرستان بهشهر از استان مازندران در خانوادهای متدین و مستضعف چشم به جهان گشود. پدرش مردی با ایمان و غیرتمند بود و یک مغازه نفتفروشی داشت و با درآمد مختصر حاصل از تلاش و زحمت فراوان، مخارج زندگی خود و خانوادهاش را تأمین میکرد. مادر وی «ساره» نام داشت که با دلسوزی و پاکدامنی به تربیت و پرورش فرزند پرداخت.
دوران رشد و بالندگی سید عبدالکریم با اوجگیری حکومت دیکتاتوری رضاخانی همراه بود. در این زمان رضاخان به شدت به تضعیف دینداری و روحانیت میپرداخت و به حق باید گفت که در هیچ دورهای از تاریخ ایران، همچون دوره سیاه و ننگین بیست ساله رضاخان، دین و دینداران اینچنین تحت فشار و اختناق نبودهاند. در این دوره دینزدایی بود که سید در سایه حمایت و همت پدر مورد تربیتی شایسته قرار گرفت و در پرتو ایمان پدر و مادرش، خدا را شناخت و گرایش عمیق به دینداری و اسلام خواهی و عشق به اولیاء الله که در فطرتش ریشه داشت، در جانش شکوفا شد. در سال ۱۳۲۰ یعنی زمانی که او وارد ده سالگی گردید، رضا شاه خاک ایران را ترک کرد و پسرش محمد رضا شاه را بر تخت سلطنت نشانید.
گامی به سوی کسب علوم و معارف
سید عبدالکریم هاشمینژاد مانند بسیاری از نخبگان تاریخ، از دوران کودکی، هوش و ذکاوت و همت و حساسیت استثنایی داشت. او تا چهارده سالگی هم درس میخواند و هم بعدازظهرها با حضور در مغازه پدر، به کمک او میشتافت. معنی سختی و فقر را میدانست و بخوبی درد مردم را حس میکرد. در این سن بود که به ادامه تحصیل در حوزه علمیه گرایش پیدا کرد و این خواسته را با پدر خویش درمیان گذاشت. پس از جلب رضایت پدر، به حوزه علمیه آیتالله کوهستانی در روستای کوهستان واقع در شش کیلومتری بهشهر رفت و در کنار دویست طلبه جوان این حوزه به خوشهچینی از خرمن علوم اهلبیت علیهم السلام همت گمارد. آیتالله کوهستانی که مظهر علم و معنویت و بیآلایشی و اخلاص بود، با نفس پاک و صفای باطن به تعلیم و تربیت آنان میپرداخت. سید عبدالکریم که از همان دوران نوجوانی، تشنه معنویت، علم و اخلاق بود، مجذوب رفتار حکیمانه و ساده زیستی آن استاد الهی گشت و با جدیت و تلاش به تحصیل علم واندوختن بهرههای معنوی از او پرداخت و در طول ۴ سال دروس مقدمات حوزه و مقداری از سطح فقه و اصول را بپایان رسانید. وی چنان نبوغی از خود نشان داد که آیتالله کوهستانی بطرز چشمگیری شخصاً بر امور تحصیلی او اشراف یافت تا استعداد سرشار و فکر مستعدش در مدت کوتاه تحصیلات مقدماتی به هدر نرود و شهید هاشمینژاد همواره از این دوره زندگیش به زیبایی و عظمت یاد کرده و آن دوران را نقطه عطفی در زندگی اخلاقی و ایمانی خود میدانست.
در حوزه علمیه قم
پس از این ایام، با کسب اجازه از محضر استاد، عازم حوزه علمیه قم شد و به ادامه تحصیل در زمینه فقه و اصول پرداخت. در قم ابتدا با شیخ علی کاشانی فریدالاسلام، آشنا شد و او را به عنوان استاد اخلاق خویش برگزید. شیخ علی از وارستگان روزگار بشمار میرفت و آیتالله کوهستانی او را به سید عبدالکریم معرفی کرده بود. سید عبدالکریم مدتها با شیخ هم حجره بود و چنان مجذوب احوال و مقامات عرفانی او شد که از فضائل اخلاقی و معنویاش بهرهها برد و لقب «یار غار شیخ علی» را یافت. چنین میگویند که بواسطه مؤانست با چنین مرد بزرگی به توفیق زیارت حضرت بقیهالله الاعظم (ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) نائل آمد.[3]
شهید هاشمینژاد پس از اتمام دروس متن و سطح، در درس خارج فقه و اصول حضرات آیات عظام بروجردی، علامه طباطبایی و امام خمینی (سلامالله علیه) شرکت نمود و بیش از ده سال در حوزه علمیه به تحصیل و تحقیق پرداخت. دیگر اساتید وی عبارت بودند از: شهید محراب صدوقی، سید رضا صدر، آیتالله مجاهدی، مرحوم داماد[4]و ....
عزیمت به مشهد مقدس
پس از فوت آیتالله بروجردی در سال ۱۳۴۰، شهید هاشمینژاد به مشهد مقدس مشرف شد و در همان شهر ساکن گردید. در آنجا علاوه بر شروع تدریس فقه و اصول برای طلاب و تشکیل جلسات و منابر تبلیغی، در درس فقه مرحوم آیتالله العظمی سید محمد هادی میلانی (ولادت ۱۳۱۳ هق، شرکت جست و چند سال هم در محضر فقیه بزرگ مرحوم آیتالله شیخ مجتبی قزوینی (متوفی ۱۳۸۶ هق، وفات ۱۳۹۵ هق) به تحصیل پرداخت.[5]
شهید هاشمینژاد در سال ۱۳۳۵ در سن ۲۵ سالگی با همشیره سید حسن ابطحی ازدواج نمود و مراسم عقد خود را در جوار حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام با حضور حضرت آیتالله میلانی برگزار کرد.[6]
شخصیتی فاضل با ویژگیهای ارزنده
زندگی سید عبدالکریم از اوایل تشکیل خانواده تا آخر عمر بسیار ساده و بیآلایش بود. او همان شهریهای را که همه طلاب و مدرسین حوزه علمیه قم و مشهد میگرفتند، دریافت میکرد و از وجوه شرعی در زندگی شخصی خود و خانوادهاش استفاده نمینمود. علاوه بر تدریس در حوزه، با مختصر درآمدی که از طریق منبر رفتن و یا حق التألیف آثارش بدست میآورد، مخارج زندگی را تأمین میکرد.[7] وی در برابر خداوند تسلیم محض بود و علاقه و ارادت خاصی به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام داشت. نسبت به انجام فرائض و ترک محرمات بسیار سختگیر بود. براحتی از خطاهای دیگران در میگذشت و از کبر و غرور منزه بود. با تودههای مردم بخصوص قشر محروم و مستضعف رابطه نزدیک داشت و به یاری آنان میشتافت. شهید هاشمینژاد با سعه صدر، آراء و افکار مخالفین را میشنید و به بحث و مناظره با آنها میپرداخت. وی نسبت به مسائل فرهنگی بسیار حساس و با مسئولیت بود و تاریخ اسلام را بخوبی تحلیل میکرد. شجاعت کم نظیر، نظم در کار و وفای به عهد از صفات بارز او بشمار میآمد.[8]
در سنگر مبارزات تبلیغی
از سال ۱۳۴۰، سید با برپایی جلسات تبلیغ و وعظ به آگاهی و بیداری مردم همت گماشت. پس از جریان ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، به سفرهای تبلیغی محرم و صفر و رمضان، به شهرهای نیشابور، شهرری، چالوس و ... میرفت و با طرح مسائل جدید، به سؤالات و مشکلات علمی و اجتماعی مردم پاسخ میگفت و اذهان آنها را نسبت به حکومت جائر زمان، روشنی میبخشید. در این سفرها، مزدوران ساواک سایه به سایه او را تعقیب میکردند و در واقع بخش مهمی از پرونده شهید هاشمینژاد را در ساواک، اسناد سفرهای تبلیغی فرهنگی - سیاسی او تشکیل میدهد. در شهر مشهد با تأسیس «کانون فرهنگی جوانان» آنان را با مسائل دینی و سیاسی آشنا میکرد و در سال ۱۳۴۳ با همکاری سید حسن ابطحی «کانون بحث و انتقاد دینی» را جهت ارشاد نسل جوان بنا نهاد. آقای ابطحی عنوان مؤسس کانون را داشت و شهید هاشمینژاد سخنگوی آن بود. این اقدام سبب شد تا دفاع از قلمرو دین و فرهنگ اسلامی از حالت یک جانبه و تدریس و تبلیغ منبری در سطح عامه بیرون آید و جنبه مباحثه و انتقاد در سؤال و جواب برای قشر خاص جوانان تحصیلکرده را بخود بگیرد. کانون دو شعبه داشت که یکی قبل از ظهر روز جمعه و دیگری بعد از ظهر همان روز در محلهای مختلف تشکیل میشد. در سالهای بعد، یک شعبه مرکزی و یک کتابخانه نیز داشت.[9] در سال ۱۳۴۴ ساواک به نقل از اساسنامه کانون در خصوص اهداف آن چنین گفته است: این کانون مجمعی مستقل و مذهبی است که با هیچیک از احزاب و جمعیتهای سیاسی بستگی ندارد و شرکت در آن برای عموم آزاد است. هدف از تشکیل آن پاسخ گفتن به شبهات دینی و پاسخ به سؤالات و پرسشهای اعتقادی است.[10] اما به سال ۱۳۴۹ ساواک اعلام میدارد که بطور کلی وظیفه کانون در مورد پاسخ به سؤالات بهانه است، بلکه مرکز فعالیت [مضره سیاسی و ضد رژیم] میباشد.»[11] اگر چه کانون بیشتر به موضوعات دینی، اجتماعی، اخلاقی، علمی و تاریخی میپرداخت، اما مسائل سیاسی روز هم از قبیل اسرائیل غاصب، آمریکا، جنایتهای رژیم وابسته[12] و ... در کمال شجاعت و هوشیاری و با تحلیلهای دقیق و روشنگرانه سید شهید مورد بحث قرار میگرفت و این همان است که ساواک آن را «فعالیت مضره» نامیده است!
کانون بحث و انتقاد دینی از حمایتهای غیرمستقیم معنوی و مادی مراجع و فقها و علمای بزرگ از جمله آیتالله العظمی میلانی برخوردار بود که خود موجب تحکیم این پایگاه علمی و دینی و سیاسی میشد.[13] به همین دلیل ساواک بصورت مداوم حرکات و فعالیتهای آن را تحت نظر داشت و از عوامل نفوذی خود برای این منظور استفاده میکرد.[14] از فعالیتهای ارزشمند کانون، انتشار ماهنامهای تحت عنوان «سؤال شما و پاسخ ما» بود که امتیاز و مجوز رسمی از سوی رژیم نداشت![15]
کانون بحث و انتقاد دینی حدود هشت سال از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۰ همچنان به فعالیتهای سازنده خود ادامه میداد تا اینکه در سال ۱۳۵۱ ساواک شرکت و سخنرانی شهید هاشمینژاد را ممنوع اعلام کرد: «بازگشت به 680 / 312 – 29 / ۱ / 51 نامبرده بالا (سید عبدالکریم هاشمینژاد) احضار و به وی تفهیم گردید که حق شرکت و سخنرانی در کانون بحث و انتقاد نخواهد داشت.»[16] فعالیت این کانون ابتدا به صورت مخفیانه و سیار در منازل اعضا برگزار میشد[17] و بعدها علنی گردید.
از دیگر موارد مبارزاتی و انتقادی وی، افشاگری و انتقاد از فروش گوشت خوک در کشور اسلامی ایران، اعتراض به هنر دروغین و وضع هنرپیشههای فاسد و تجلیل از هنرهای اسلامی، رد خرافه پرستی و تقلید از غرب، انتقاد از طرح آموزش جنسی در مراکز آموزشی و فرهنگی، تحلیل نظامهای سرمایهداری و کمونیستی و اعتراض به اختلافات طبقاتی بود.
زندگی شرافتمندانه و مبارزه با طاغوت
شهید سید عبدالکریم هاشمینژاد، مبارزات سیاسی خود را مدتها قبل از انقلاب شروع کرد. وی به افشای جنایات خاندان پهلوی میپرداخت و آشکارا با آنان مبارزه میکرد. در جلسات کانون و منابر تبلیغی خود، خطر آمریکا و اسرائیل را گوشزد مینمود و در هر فرصتی به یاری گروههای سیاسی میشتافت.
یکی از حوادث مهم تاریخی و سیاسی زندگانی این شهید عالیقدر در طول پانزده سال مبارزه با طاغوت شرکت در قیام پانزده خرداد ۱۳۴۲ است که منجر به دستگیری و زندانی شدن او به مدت ۴۱ روز در تهران گردید. همزمان با دستگیری رهبر کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی(سلامالله علیه) در شب پانزده خرداد ۱۳۴۲ در قم، بسیاری از علما و روحانیون مبارزه سرشناس و طرفدار امام در دیگر شهرها دستگیر شدند که شهید هاشمینژاد جزو آنان بود. این نخستین بازداشت وی توسط ساواک بود.[18] سید در ایام عاشورای هر سال در تهران به منبر میرفت. چند روز قبل از ۱۵ خرداد، در مسجد مروی، هیئت یزدیها، بازار سرای ملا علی و هیئت حسینی تهران به منبر رفته و سخنرانیهای پرشوری علیه رژیم و در افشاگری و تحلیل ماهیت «اصلاحات شاه»، «تساوی حقوق زنان و مردان»، «وجود سانسور» و «کشتار طلاب مدرسه فیضیه» در دوم فروردین ۴۲ و ... ایراد کرده بود. در گزارش ساواک تهران در مورد سخنرانی او آمده است: «در ساعت2 / 1 ۲۰ الی 2 / 1 ۲۱ لیله 10 / ۳ / 42 آقای هاشمینژاد واعظ در مسجد مروی نسبت به دولت حمله نموده و اظهار داشت: ما امنیت نداریم. نسبت به کار یهودیها و بهائیها رسیدگی میشود ولی راجع به مدرسه فیضیه قم رسیدگی نمیکنند. مأمورین دولت عدهای از طلاب را کشته و مضروب کردهاند، ولی دستگاه دادگستری میگوید ما آنها را نمیشناسیم ... چرا دولت نمیرود تا دولت دیگر که به درد مردم برسد جای او را بگیرد؟ دستگاه ظالم یزید هم زیاد خود مختاری کرد، ولی یک روز سرنگون شد، چرا تیشه به ریشه اسلام میزنند؟» فردای آن شب نیز در همان مسجد، ضمن دعا، نابودی دشمنان روحانیت را از خدا خواسته و ذلت و خواری آنها را طلب کرده بود.[19]
بدین ترتیب روشن میشود که مأموران ساواک پیش از حادثه ۱۵ خرداد، به دقت مراقب سخنرانیها و فعالیتهای شهید هاشمینژاد بوده و پیوسته گزارش کارهای او را به مرکز میفرستادهاند. تبعیت و ارادت او نسبت به حضرت امام (سلامالله علیه) سبب گردید که همزمان با دستگیری رهبر، این روحانی جوان ۳۱ ساله نیز دستگیر گردد. او ضمن بازجوئی در بیان علت بازداشت خود گفته است: «اما علت بازداشت ممکن است به علت قسمتی از انتقادات قانونی بوده که اینجانب در سخنرانیهای خود نسبت به قسمتی از اوضاع فعلی داشتهام و اگر واقعاً علت بازداشت همان است که تشخیص دادهام، بسیار جای تأسف است!» در همان بازجویی و در پاسخ به اتهام ساواک مبنی بر اقدام بر ضد امنیت کشور اسلامی و تحریص مردم به اخلال و اغتشاش میگوید: «هیچ مسلمانی بر ضد امنیت یک کشور اسلامی و تحریص مردم به اخلال نظم و اغتشاشات و دعوت به تظاهرات اقدام نمیکند، چه رسد به اینجانب که سمت تبلیغ و رهبری مردم مسلمان را در حدود استعداد ذاتی خود به عهده دارم و اگر مأمورین دولتی اینجانب را به موضوعات فوق متهم نموده باشند، بسیار جای تأسف است. اینجانب و هر مسلمان دیگری سخت از این تهمت بری و بیزاریم.»[20]
بهرحال شهید هاشمینژاد به مدت ۴۱ روز در زندان شهربانی کل کشور حبس گردید و پس از چند مرتبه تحقیق و بازجویی، از سوی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، از ایشان رفع مظنونیت بعمل آمد و بالاخره در تاریخ 24 / ۴ / 1342 از زندان آزاد گردید.[21] وی همواره در طول مبارزات خود تا زمان پیروزی انقلاب، از حادثه بزرگ ۱۵ خرداد یاد میکرد و اذهان مردم را پس از آزادی از زندان ساواک، مجدداً به مشهد بازگشت و به ادامه فعالیتهای علمی و سیاسی پرداخت. در اوایل مهرماه سال ۴۲ به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها ایام فاطمیه در منزل خویش به منبر رفته و مسائل سیاسی و اجتماعی روز را بیان میکرد. در تاریخ 21 / ۷ / 42 برای سخنرانی به مسجد فیل[22] دعوت شد و در این سخنرانی بود که به انتقاد شدید از دولت وقت پرداخت و به خیمه شب بازی انجمنهای ایالتی و ولایتی، سخت اعتراض کرد. وی همچنین از خیانتهای رضاخانی و کشف حجاب و مخالفت با اسلام، قتل، رشوه خواری و ... پرده برداشت. او در بخشی از سخنان خود گفت: «مجلسین [شورا و سنا] را ما قبول نداریم، آنها را هم خودش (دولت) انتخاب کرده است .... من دولت را مسخره میکنم. چرا خمینی و قمی در زندان باشند؟ مگر خلاف شرع کردهاند! چرا مقالههای مکتب تشیع[23] را قدغن کند و حال آنکه در آنها یک حرف هم از سیاست وجود ندارد. من میگویم تا مجلسین از هم پاشیده شود و دولت از این کار غلط خود برگردد والا مملکت رو به خرابی میرود. و دیگر چرا دولت از غیر خودش قرض بگیرد یعنی از آمریکا؟! و مالهای ایران را بفرستد برای یهودیها که دنیا را از بین ببرند؟...»[24] اوکه با صراحت و شجاعتی قابل تحسین به افشای ماهیت دولت دست نشانده میپرداخت، در خصوص تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی چنین گفت:
انجمنهای ایالتی و ولایتی که دولت تصویب نموده، به حکم علما و قانون اسلام، دولت آن را لغو نمود؛ چرا مجدداً عمل خود را انجام داد؟ این دولت اسدالله علم را استیضاح میکنم![25]
فردای آن روز یعنی بعداز ظهر روز 22 / 7 / 42 نیز در مسجد فیل، در حضور چند هزار نفر شرکتکننده مشتاق، هاشمینژاد به منبر رفت و با صلابتتر و خروشانتر از شب گذشته به ایراد سخنرانی پرداخت: «...این اقدامات اخیر دولت و اینگونه مجلس قلابی کاملاً غلط است و مسخره اینجاست که هر وقت در مقابل مبارزات علماء واقع میشوند، فوراً اصلاحات ارضی را به رخ شما مردم ساده میکشند.»[26] او کشف حجاب رضاخانی را بزرگترین خیانت به دین و قانون اساسی کشور قلمداد نمود و آن را جرمی بزرگ و خیانتی مسلم و فراموش نشدنی خواند که عواقب تلخ ۲۸ ساله آن از جمله افزایش قتل، شیوع فساد، رشوهخواری، خودکشی، گم شدن زنان و دختران و طلاق».[27] هنوز دامنگیر جامعه ایران است.
این سخنان برای ساواک قابل تحمل نبود. آنها تصمیم داشتند که پیش از ایراد سخنرانی 22 / 7 / 42 در صورت عدم موفقیت جهت دستگیری سید، او را بربایند. در سند آن روز ساواک خراسان میخوانیم:.... اگر به اسم به جناب آقای نخست وزیر [اسدالله علم] حمله کرده باشد، خیلی بیشرمی است. به هر حال دستور جلب وی داده شده، اگر نتوانستند تا امشب او را دستگیر کنند و خودتان هم طبق دستور عمل کردید و نتیجهای حاصل نشد، سر حوصله او را باید ربود که در عین حال نه بزرگ بشود و نه سروصدا ایجاد گردد...»[28] بدین ترتیب در شب دوم، در حین سخنرانی سید عبدالکریم، مسجد فیل به محاصره نیروهای امنیتی و شهربانی در آمد و مأموران ساواک با لباس مبدل در مسجد حضور یافتند. گزارش ساواک حاکی از آن است که جمعیت حدود شش تا هشت هزار نفر بوده است.[29] پس از سخنرانی، مردم که احتمال دستگیری سید را میدادند، حاضر به ترک مسجد نشدند و به او پیشنهاد کردند که در یک لحظه با خاموش کردن چراغهای مسجد، فراریش دهند! اما سید با تأکید بر اینکه فرار کار آدمهای زبون است[30] اعلام میدارد که اگر هدف دستگیری اوست، خود را معرفی خواهد کرد: «... ساعت 15 / 21 برق مسجد خاموش شد تا از تاریکی استفاده شود و آقای هاشمینژاد را فراری دهند ولی بلافاصله چند چراغ توری به وسیله مردم به مسجد آورده شد و خود آقای هاشمینژاد هم حاضر به فرار نگردید و ایشان به اطلاع مردم رسانید که اگر هدف جلب و دستگیری هست به کلانتری یا شهربانی خواهم رفت و خودم را معرفی خواهم نمود.[31] مأموران با دیدن این وضعیت به سید نزدیکتر شدند و از او خواستند تا سوار ماشین شهربانی شود! ناگهان مردم فریاد برآوردند که «میخواهند سید را ببرند!» و درصدد برآمدند تا مانع دستگیری او شوند. اما پلیس و نیروهای امنیتی با مردم درگیر شدند و دو نفر از مردم را کشتند و عده زیادی را مجروح و مصدوم کردند. فاجعه مسجد فیل، ساواک را بر آن داشت که به بیگناهی شهید هاشمینژاد و سماجت مزدوران ساواک و شهربانی و رئیس کلانتری در کشتار اعتراف نماید: «... باید تصدیق کرد که مردم در حالی که در یک هیجان شدید دستگیری هاشمینژاد میسوختند، از مقابل ۵۰ نفر پاسبان نخواهند گریخت، از طرفی خود جلب شده اعلام نموده که من خود را معرفی خواهم کرد، رئیس پلیس و بخصوص سرهنگ عسکری رئیس کلانتری ۴ [مشهد] در چنین موقعیتی قادر بود به این قضیه خاتمه دهد، مضاف به اینکه در شبهای مشابه بعد از ختم مجلس اجز عده معدودی در حدود ۳۰ الی ۴۰ نفر در اطراف آقای هاشمینژاد باقی نمیماندند و تا منزل او را همراهی میکردند، بدیهی است در چنین وضعی، پراکنده نمودن ۳۰ الی ۴۰ نفر به مراتب سهلتر از ۶ الی ۸ هزار نفر بود ...».[32]
با پیش آمدن فاجعه مسجد فیل، ساواک و شهربانی مشهد به هراس افتاده و بر آن شدند تا با التماس به مرکز و جلب حمایت آن، بر این جنایت بزرگ سرپوش گذارند. نامه دکتر «جناب» از خراسان به مرکز در این زمینه بسیار قابل توجه است: «... تیمسار معاونت ساواک هنگامی که به خراسان تشریف آورده بودند، وعده فرمودند که حتیالمقدور وجهی جهت کمک به خانواده مقتولین و مصدومین حادثه مسجد فیل حواله فرمائید، اگر چنین مساعدتی انجام شود، حیثیت ساواک از این نیز بیشتر خواهد شد. مستدعی است در صورت امکان مقرر فرمائید حواله شود.[33]
بهرحال شهید هاشمینژاد زندانی و ممنوع الملاقات گردید. حضرت آیتالله العظمی میلانی ضمن ارسال تلگراف از این حادثه ابراز تأسف نمود. در این واقعه شهید هاشمینژاد بدون محاکمه آزاد شد و پس از مدتی طی محاکمهای به دو ماه زندان قابل خرید محکوم گردید!
البته از محتوای اسناد چنین بر میآید که دادستان برای وی تقاضای اعدام کرده بود و شهید هاشمینژاد در یک تماس تلفنی با شهید محمدرضا سعیدی اذعان میدارد که پس از دو روز دفاع و چهار پنج ساعت صحبت، به اتفاق رأی دادند که «آقا نباید اعدام شود» و نهایتاً دو ماه زندان قابل خرید در نظر گرفتند که دادستان با اعلام مخالفت خود تقاضای تجدید نظر در حکم را نمود.[34]
نقل کردهاند که پس از وقوع حادثه مسجد فیل در مشهد، رادیو بیبیسی چنین تعبیر نموده که شیر بچهای در مشهد حادثه مسجد فیل را که از نادر حوادث شهر مشهد میباشد، بوجود آورده است.[35]
حادثه دیگری که موجبات دستگیری و زندانی شدن او را فراهم آورد، اعتراض به کشتار طلاب قم و برانگیختن احساسات طلاب مدرسه میرزا جعفر و مدرسه آیتالله میلانی بود که منجر به انجام تظاهرات علیه رژیم پهلوی گردید. مأموران رژیم ۱۴ نفر از طلاب و روحانیون را دستگیر کردند که شیخ عباس واعظ طبسی و شهید هاشمینژاد از آن جمله بودند. این حرکت که بنای آن در ایام فاطمیه ۱۳۵۴ شمسی ضمن مجالس عزاداری و روضه خوانی سید در منزل خود نهاده شده بود، دو سال حبس و بالاخره آزادی او را در تاریخ 20 / ۳ / 56 بدنبال داشت.[36] در اول آبان سال ۵۶، با شنیدن خبر شهادت حاج آقا مصطفی خمینی به شدت برآشفت و بر شدت مبارزات خویش افزود.
در مشهد بدور از چشم مأموران به همراه حضرت آیتالله خامنهای و آقای واعظ طبسی اتاقی اجاره نموده و با صدور اعلامیههای مختلف، مردم را به اعتصاب و راهپیمایی تشویق میکردند. این بود که ساواک دوباره به تکاپو افتاد و با حمله به خانه سید بالاخره او را دستگیر کرد. پس از آزادی، مأموران ساواک چند بار با مواد منفجره به جانش سوءقصد کردند که البته به نتیجهای نرسید.[37] و حیات طیبه این شهید بزرگوار و مبارزاتش تا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران با افتخار ادامه یافت.
پیروزی نهایی به برکت درخشش نور خمینی در وطن
پس از بازگشت پیروزمندانه حضرت امام خمینی (سلامالله علیه) به ایران در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، شهید هاشمینژاد از مشهد به تهران آمد و به قصد زیارت حضرت امام به سوی مدرسه علوی[38] شتافت. در ۲۲ بهمن، فرصتطلبان قصد تعرض به پادگان و لشگر ۷۷ خراسان برای جمعآوری اسلحه را داشتند. «هاشمینژاد در حفظ و نظم شهر و حفظ پادگان نقش به سزایی داشت. او به اتفاق آقای واعظ طبسی توانستند پادگان مشهد و پادگان لشگر ۷۷ را از دستبرد افراد فرصتطلب دور نگهدارند و سلاحها را حفظ کنند و مشهد را آرام نگه داشته و اداره نمایند.»[39]
سید شهید، به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی، به مبارزه علیه انجمن حجتیه و لیبرالها پرداخت؛ چراکه او معتقد بود بزرگترین انقلاب، انقلاب فرهنگی است یعنی درهم ریختن فرهنگی که غرب بر ما تحمیل نموده؛ وی همچنین سند اصالت انقلاب را خشم نسبت به سوسیال امپریالیسم و سرمایهداری بینالمللی آمریکا میدانست.[40] در ۴ آبان سال ۱۳۵۸ پرده از چهره منافقانه استاندار وقت خراسان برداشت. بعد از این سخنرانی، شرکت کنندگان به خیابانها ریختند و شعار «استاندار جنبشی اعدام باید گردد» سر دادند. پس از این حادثه، استاندار از سمت خود برکنار شد.[41] شهید هاشمینژاد در سنگر دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی مشهد خدمات شایستهای جهت ارتقاء سطح آگاهیهای اعضاء و جذب جوانان انجام داد. در خرداد ۱۳۵۸ به دو کشور لیبی و سوریه و در بهمن ۱۳۵۹ به کشورهای ژاپن و بنگلادش سفر کرد تا پیامرسان انقلاب خونین و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران باشد. در لیبی ضمن ملاقات با قذافی رئیسجمهور آن کشور گفت: آقا، موضع شما در برابر مسئله افغانستان چیست؟ قذافی جواب داد: در افغانستان یک انقلاب شده و ما خوشحالیم و از این انقلاب حمایت میکنیم. شهید هاشمینژاد اظهار داشت: اگر یک نیروی اشغالگر بیاید کشور شما را اشغال کند و یک دست نشانده را بر سر کار بیاورد، این اسمش انقلاب است؟ این بحث مدت ۴۵ دقیقه بطول انجامید تا سرانجام قذافی در برابر منطق و استدلال ایشان سر تسلیم فرود آورد و گفت: شما درست میفرمائید. ما اشتباه کردیم و موضع خودمان را تصحیح خواهیم کرد!
شهید هاشمینژاد که در سفر و حضر منشاء خیرات و برکات زیادی بود، در دیدار با وزیر خارجه ژاپن نیز با صراحت لب به سخن گشود و چنین گفت: بنده به اینجا نیامدهام تا بگویم حال شما چطور است و شما هم اظهار خوشوقتی کنید. من آمدهام اینجا به شما بگویم: آقای وزیرخارجه ژاپن، عراق به ایران تجاوز کرده، ظلم کرده، خیانت کرده. چرا شما بیطرفید؟ شما اگر نمیدانید، باید تحقیق کنید، ببینید کدام کشور متجاوز است، او را محکوم کنید. بیطرفی کار آدم عاقل و اهل فکر نیست.[42]
وی با رأی قاطع مردم استان مازندران به مجلس خبرگان راه یافت و در تصویب قوانین حیاتی چون ولایت فقیه بیشترین نقش را ایفا کرد.[43] «سید در قضایای جنگ تحمیلی یکی دو نوبت به همراه حضرت آیتالله خامنهای به مناطق جنگی رفت. یکبار هم به اتفاق یکدیگر به اهواز سپس به دزفول رفتند و در آنجا در پشت جبهه خدمات ارزندهای انجام داد.[44] او همچنین در افشای خیانتهای بنیصدر و جبهه متحد لیبرالهای سلطنتطلب و منافقین سهم بسزائی داشت. پس از شهادت رئیسجمهور محبوب ملت ایران - محمد علی رجائی - با تلاشی پیگیر از مسئولین طراز اول کشور خواست تا شخصیتی از روحانیت دلسوز، عهدهدار این مقام باشد. پس از جلب موافقت مسئولین، اصرار داشت در این برهه خطیر، شخصیتی عالیقدر چون حضرت آیتالله خامنهای عهده دار آن گردد که زیبنده اوست. خبر موافقت حضرت آیتالله خامنهای جهت شرکت در کاندیداتوری ریاست جمهوری او را بیاندازه خوشحال نمود. سید اعتقاد داشت نباید آیتالله خامنهای را تنها یک فرد مکتبی بدانیم. باید او را یک ایدئولوگ و مکتب شناس بدانیم. [45]
شهادت ، معراج عاشقان
نقشه ترور شهید هاشمینژاد از درون سازمان منافقین طرحریزی گردید. امیر یغمائی، معاون اطلاعات سازمان مذکور اظهار کرده بود که « چون طبسی در حال حاضر در مکه است و هاشمینژاد فرداول مشهد است، اگر او را ترور کنیم، کمر سیستم و رژیم میشکند.»[46] در پنجم مهر ماه ۱۳۶۰ زنگ تلفن به صدا درآمد و سید به مرگی سرخ تهدید شد. وی آن را پیغام شهادت تلقی کرد و به یاد رؤیای چند روز پیش خود افتاد:« با نزدیک شدن شعلههای آتش به امام خمینی، تلاش سید برای خاموشی آتش فایده نبخشید. تمام لباسهای امام سوخت، اما جان امام سالم ماند.» او خطاب به برادرش با تعبیری عاشقانه گفت: «همه یاران امام که چون لباس محافظ اویند شهید خواهند شد که به خواست خدا، من هم از شهدا خواهم بود. اما خورشید وجود امام عزیز همچنان میتابد.» آقای سید حسن ابطحی ضمن مصاحبهای بیان داشته بود که حضرت امام نیز قبلاً به او وعده شهادت داده بودند: «من با اجل طبیعی از این دنیا میروم، تو به فکر خودت باش.» در کتاب ویژهنامه جوانمرد فاضل صفحه ۱۱ نیز آمده است که شهید بهشتی در رؤیایی صادق به دیدار حجتالاسلام والمسلمین واعظ طبسی آمد و هاشمینژاد را به ملاقات خصوصی دعوت کرد:«شهید مظلوم وارد مشهد شد و در صحن امام نشست و با آقای هاشمینژاد خیلی گرم و خصوصی مشغول صحبت گردید. وقتی آقای طبسی وارد شد تا با این دو به عنوان مهمان صحبت کند، ناگاه شهید مظلوم بهشتی با همان حالت تواضع و فروتنی و چهره بشاش جلو آمد و گفت: شما فعلاً تشریف داشته باشید. با شما کاری نداریم، بلکه با آقای هاشمینژاد کمی کار خصوصی داریم.»
سید شهید، عروج خونین خود را امری محترم میدانست و با رسیدگی به وضع زندگی خصوصی، خود را آماده میساخت تا به گفته خویش در لحظه مرگ، گرفتاری شخصی نداشته باشد.
در روز هفتم مهرماه همزمان با شهادت حضرت جوادالائمه علیه السلام، سید عبدالکریم رأس ساعت ۷ صبح به مکان حزب جمهوری اسلامی آمد و در کلاسی که دانشپژوهان انتظار او را میکشیدند، حضور یافت. ساعت ۸ صبح هنگامی که در حال خروج از کلاس بود، یکی از منافقین در حالیکه ضامن نارنجک را کشیده بود، سید را از پشت در بغل گرفت و نارنجک را جلوی شکم او قرار داد و با شدت به صورت روی زمین خوابانید. چند ثانیه بعد نارنجک منفجر گردید و شهید سید عبدالکریم هاشمینژاد با بدنی پاره پاره و دستهای قطع شده به خیل شهدا پیوست و پیکر پاکش در «دارالزهد» حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بخاک سپرده شد و سه روز عزای عمومی در خراسان اعلام گردید.[47]
حضرت امام راحل به مناسبت شهادت او فرمود:«در روز شهادت امام جواد علیه السلام یکی از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسید. من از نزدیک با او و خصال و تعهدش آشنا بودم و آن را لمس کرده بودم. و مراتب فضل و مجاهدت او بر اشخاص آشنا پوشیده نیست.»[48] سالها پیش نیز امام این شهید عالیقدر را به «شمشیر بران اسلام، ملقب نموده بود.[49]
رهبر معظم انقلاب، حضرت آیتالله خامنهای همسنگر شهید نیز با تجلیل از مقام والای وی اظهار داشت: «مسئولیت سنگین خود را از سال ۴۱ تا دیروز صبح یعنی در طول ۱۹ سال بخوبی انجام داد و دیروز هم با کمال سربلندی و سرافرازی به لقاءالله پیوست. احساس میکنم برادر عزیز و گرانبهایی که قلب و روح به او خیلی متکی بودم و همواره به او دلخوش و امیدوار بودم از دست دادهام ..... خدایش رحمت کند و به ملت در مقابل از دست دادن این گوهر گرانبها، عطیه ارزندهای عطا نماید. خداوند این خسارت را خود جبران کند![50] پس از شهادت، یکی از بستگان بسیار نزدیک وی، در عالم خواب، خود را به بالای قبر شهید میرساند، اما با قبر خالی مواجه میگردد. با جستجوی فراوان او را نشسته در داخل ضریح حضرت امام رضا علیه السلام مییابد. بعد خطاب به ایشان میگوید: شما در دنیا با همه لیاقتهایی که داشتید، پستهای پیشنهاد شده از سوی امام خمینی را قبول نکردید، اکنون در داخل ضریح به چه کاری اشتغال دارید؟ شهید سرش را بالا میآورد و میگوید: «داخل قبر جایم خیلی تنگ بود. اینجا آمدهام و مسئولیت تنظیم ملاقاتهای امام جواد علیه السلام را بعهده گرفته ام.» [51]
... و در سالگرد شهادت این شهید بزرگوار بود که مقام معظم رهبری (ادام الله ظله العالی) با برشمردن برخی خصوصیات والای او، چهره نورانی وی را بیش از پیش به مردم شناساند:
«ایشان فرد شجاع و در برخورد با مسائل، آدم نترس و قوی القلبی بود. یک فرد سیاسی کاملا روشن بین بود و خط سیاسی ایشان هم به معنای واقعی کلمه همان چیزی بود که ما به آن میگوئیم خط امام ..... این شخص جلیل و شریف در برابر دوستان دیگرش آنقدر شکسته نفسی مینمود که دوستان خودش را واقعاً شرمنده میکرد ... یک بعد دیگری که در زندگی آقای هاشمینژاد شناخته نشده است، بعد عرفانی ایشان است. ایشان مرد عارفی بود، هیچکس این را در شخصیت و خصوصیات ایشان نمیشناسد. اهل حال بود، اهل توجه بود، اهل نماز و ذکر و گریه و مناجات بود و این را من از دوران جوانی ایشان حس کردم.»[52]
آثار و تألیفات، جلوهگاه افکار و اعتقادات
از شهید هاشمینژاد آثار ارزنده و جاویدی بر جای مانده است که با مطالعه آنها بهتر میتوان ارزش واقعی شان را دریافت:
۱) مناظره دکتر و پیر که قبل از سال ۱۳۴۰ نوشته شده و بارها تجدید نظر، اصلاح و تکمیل گردیده است. این اثر دینی، اجتماعی، علمی و اعتقادی مهم حدود بیست بار تجدید چاپ شد و علیرغم چاپهای مکرر، دست به دست میگشت و توسط علاقمندان مطالعه میگردید. ساواک مطالب کتاب را اغوا کننده و تحریکآمیز نامید و اعلام کرد که انتشار آن برخلاف مصالح کشور است و بنابراین دستور جمعآوری آن را صادر کرد.[53]
۲) درسی که حسین علیه السلام به انسانها آموخت؛ کتابی تاریخی که به بررسی و تحلیل عوامل و ریشههای نهضت کربلا و آثار و ثمرات آن پرداخته است.
۳) قرآن و کتابهای دیگر آسمانی؛ مجموعه ده شب سخنرانی در حسینیه ارشاد.
۴) پاسخ ما به مشکلات جوانان؛ نشریه کانون بحث و انتقاد دینی
۵) مشکلات مذهبی روز
۶) مسائل عصر ما
۷) اصول پنجگانه اعتقادی (۲ جلد)
۸) مقالاتی چند در مجله مکتب اسلام
۹) رهبران راستین؛ درباره ثبوت و دلایل رسالت و خاتمیت
۱۰) هستی بخش
۱۱) راه سوم بین کمونیزم و سرمایهداری
۱۲) ولایت فقیه
۱۳) زهرا (سلامالله علیها) و مکتب مقاومت
۱۴) تقریرات اصول آیتالله شیخ علی کاشانی به زبان عربی که هنوز به چاپ نرسیده است.
پینوشتها:
[1] . در برخی از اسناد ساواک، نام شهید هاشمی نژاد، علاوه بر عبد الکریم، «حبیب» و «حبیب الله» نیز آمده است. ر. ک: سند 26/ ۹ / 46 – 9945 / ه و 8 / 5 / 49 – 2496 / ه
[2] . در برخی از اسناد ساواک، «هاشمی نژاد اشرفی» آمده است. ر.ک: سند بازجویی از شهید هاشمی نژاد در تاریخ ۱۳۵۴ به پیوست سند 11 / ۴ / 54 - ۱۰۰۲ و اسناد دیگر.
[3] . ر.ک : شهید هاشمی نژاد، فریاد فضیلت، مرتضی بذرافشان، ص ۳۴.
[4] . شهید هاشمی نژاد در بازجویی مورخ ۱۳۵۴ (ضمیمه سند 11/ 4 /54 - ۱۰۰۲) نام همه استادهایش را - بجز نام حضرت امام - گفته است.
[5] . بازجویی 23 / ۷ / 42 ، ضمیمه سند 23 / ۷ / 42 - -۶۹۹۵ / م الف ۱۱.
[6] . شهید هاشمی نژاد، فریاد فضیلت، مرتضی بذرافشان، ص ۳۹.
[7] . سند 11 / ۴ / 54 - ۱۰۰۲، بازجویی.
[8] . فریادگر شهر شهادت، سید احمد هاشمی نژاد، صص ۸۶-۷۳.
[9] . سند «عطف به 113857 / 316 – 29 / 12 / 47 » که خود سند شماره و تاریخ ندارد.
[10] . سند 1 / 9 / 44 – 8630 / 9 ه
[11] . سند 22 / 5 / 49 – 206586 / 20 ه
[12] . گزارش اطلاعات داخلی، تاریخ حادثه : 11 / 8 / 43 ، بدون شماره. گزارش 5 / 3 / 49 – 10591 / 9 ه . گزارش 8 / 3 / 49 – 10750 / 9 ه . گزارش 5 / 3 / 49 – 10633 . گزارش ساواک خراسان، مورخ 10 / 10 / 43 ، بدون شماره و اسناد بسیار دیگری که از نظر خوانندگان محترم خواهد گذشت.
[13] . سند 1 / 9 / 44 – 8630 / 9 ه و سند عطف به « 29 / 12 / 47 – 113857 / 316» که بدون تاریخ و شماره است.
[14] 5 . سند عطف به « 29 / 12 / 47 – 113857 / 316 » که بدون تاریخ و شماره است.
[15] . سند 22 / 5 / 49 – 106586 / 20 ه.
[16] . سند 4/ 2 / 51 – 106586 / 20 ه
[17] . سند مورخ 6 / 6 / 43 (بدون شماره) و سند 25 / 8 / 49 – 22333 / 9 ه
[18] . بازجویی 15 خرداد 42، ضمیمه سند شماره 15 / 3 / 1342 – 8773 / 313
[19] . سند 12 / 3 / 42 – 361 س ت 2.
[20] . سند بازجویی مورخ 15 / 3 / 42
[21] . سند 24 / 4 / 1342 – 15779 / 313 و سند بعدی که فاقد شماره است.
[22] . نام فعلی این مسجد، نواب صفوی است که در پایین خیابان مشهد قرار دارد.
[23] . «مکتب تشیع، سالنامه ای بود که از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۲ شمسی در حوزه علمیه قم به همت برخی از طلاب جوان و مبارز، از جمله شهید دکتر باهنر، آیة الله مهدوی کنی و حجة الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی با مقالات علمی، دینی، تاریخی و اجتماعی به قلم متفکران بزرگ اسلامی مثل علامه طباطبایی، شهید مطهری و دیگر نویسندگان متعهد مسلمان، چاپ و منتشر می شد. هفت شماره از این نشریه منتشر شده بود که نهضت اسلامی از حوزه شروع شد و گردانندگان نشریه که همگی از طرفداران امام خمینی (سلام الله علیه) بودند، در قیام شرکت جستند. همین امر ممانعت ساواک از ادامه انتشار آن را موجب گردید . ر.ک: مصاحبه با آقای هاشمی رفسنجانی در مجله «یاد»، شماره ۸، سال دوم، پاییز ۱۳۶۶، ص ۴۰ و مصاحبه با مجله عروة الوثقی ۱۳۶۱
[24] . گزارش ساواک خراسان مورخ 22 / 7 / 42
[25] . همان.
[26] . اطلاعیه ۱، مورخ 23 / 7 / 42
[27] . اطلاعیه ۳.
[28] . گزارش ساواک خراسان، مورخ 22 / 7 / 42
[29] . گزارش ساواک خراسان، مورخ 27 / 7 / 42
[30] . شهید هاشمی نژاد فریاد فضیلت، مرتضی بذرافشان، ص ۵۵.
[31] . گزارش ساواک خراسان، مورخ 27 / 7 / 42
[32] . گزارش ساواک خراسان، مورخ ۴۲
[33] . سند 27 / 7 / 42 - 697
[34] . سند 13549 / 20 ه 3 – 14 / 3 / 48
[35] . فریادگر شهر شهادت، سید احمد هاشمی نژاد، ص ۳۳۹.
[36] . سند 21 / 4 / 36 – 7802 / ه 1 و چند سند بدون شماره و تاریخ . سند 23 / 4 / 36 – 2659 / 312 که تاریخ ترخیص را 31 / 3 / 56 ذکر نموده است.
[37] . روزنامه جمهوری اسلامی 8 / 7 / 60.
[38] . مدرسه علوی در آن زمان محل استقرار حضرت امام بود.
[39] . حضرت آیة الله خامنه ای، روزنامه جمهوری اسلامی، 8 / 7 / 60
[40] . فریادگر شهر شهادت، سید احمد هاشمی نژاد، ص ۱۲۳ و ۱۲۵.
[41] . شهید هاشمی نژاد فریاد فضیلت، مرتضی بذرافشان، ص ۱۰۱.
[42] . فریادگر شهر شهادت، سید احمد هاشمی نژاد، صص ۱۹۵-۱۹۳.
[43] . شهید هاشمی نژاد فریاد فضیلت، مرتضی بذرافشان، صص ۱۰۹-۱۰۳.
[44] . روزنامه جمهوری اسلامی، 8 / 7 / 60
[45] . شهید هاشمی نژاد فریاد فضیلت، مرتضی بذرافشان، ص ۱۱۶ به نقل از ویژه نامه جوانمرد فاضل ص ۱۱ و یادواره شهید اثر آقای شفیعی.
[46] . فریادگر شهر شهادت، سید احمد هاشمی نژاد، ص ۱۴۱.
[47] . شهید هاشمی نژاد فریاد فضیلت، مرتضی بذرافشان، صص ۱۳۱ - ۱۲۰.
[48] . روزنامه جمهوری اسلامی، 8 / 7 / 1360
[49] . فریادگر شهر شهادت، سید احمد هاشمی نژاد، ص 254
[50] . شهید هاشمی نژاد فریاد فضیلت، مرتضی بذر افشان، صص ۱۳۴-۱۳۳ به نقل از کتاب مقام شهید ص ۲۱.
[51] . همان، ص 123
[52] . روزنامه جمهوری اسلامی، ۷ مهر ۱۳۶۱، ص
[53] . سند 42101 / 325 – 13 / 8 / 44