تاریخ سند: 18 خرداد 1350
[موضوع:] جلسه بحث و تفسیر هفتگی مسجد هدایت
متن سند:
[به:] 312
[از:] 20 ه 3 [شماره:] 16430 /20 ه 3
در جلسه مذکور پس از ادای نماز جماعت به وسیله سیدمحمود طالقانی در
ساعت 2015 دکتر محمدجواد باهنر به منبر رفت و ضمن صحبت چنین اظهار
داشت: تمام پیشوایان اسلام هر کدام به نوعی شهید شدند امام حسن عسگری در
سن 28 سالگی از دنیا رفت
و هرکدام از آنها وظایف
مخصوصی داشتند و وضع
این طور نبود که در مقابل
حاکم و یا خلیفه وقت بیکار
بنشینند و آنها هر چه دلشان
می خواست انجام دهند و یا
وظایف خود را در خواندن
نماز و برچیدن ختم و
خواندن دعا و غیره محدود
کنند تمام آنها در زندانهای
طویل المدت بسر می بردند و
همین که آزاد می شدند آن
چنان از منبع علمشان
استفاده می شد که موج افکار
شاگردان آنها تا به امروز در
نوسان است هر چه ما به تاریخ زندگی امامان بعد از حضرت علی (ع) نگاه
می کنیم می بینیم آنها به خاطر وجود گرفتاریهای زیادتر و داشتن مخالفان بیشتر
زندگی کوتاهی داشته اند ناطق در پایان شمه ای درباره لقب امام حسن
عسکری1 و اقداماتی را که برادرش به نام جعفر کذاب2 به منظور جانشینی او به
عمل آورده است و همچنین مطالبی درباره اثبات وجود امام زمان بیان داشت و
در ساعت 2100 به گفتار خود پایان داد و مجلس ختم شد.
تعداد شرکت کنندگان
حدود 130 نفر و اشخاص شناخته شده عبارت بودند از آقایان:
خلیل شالچی، حکیمی، احمدعلی بابایی، دکتر عباس شیبانی، علی درخشان.
موسوی دانشجوی مؤسسه عالی حسابداری، سیدابراهیم موسوی حسینی،
محمدعلی رجائی، محمد بهفروزی، اکبر عسگری آزاد، علی دانش منفرد،
حسام الدین انتظاری، صدراله واثقی، محمدصادق اسلامی، علی اکبر پوراستاد،
حجت (محمدمهدی) اندوهی، هادی اندوهی، محمدعلی یزدان پناه، بهبهانی اهل
شمال، محمدصادق قاضی طباطبایی، وفائی، میرزائی، واحدی دانشجوی
دانشکده پلی تکنیک، محمدعلی قیومی هوشیار، محمد بسته نگار، محمدمهدی
جعفری، محمدی کتاب فروش، خوش صولتان، اکبری و علیجانی اهل طالقان،
مهندس عرب زاده کمالی، حاج عیسی موسوی و پسرانش (علی، اکبر و نقی)،
حاج روائی، حاج جواد علی اله، محمد اشکان نژاد، عبدالحسین طوفانی اصل،
کریمخانی و عبدالمجید معادیخواه.
نظریه شنبه: شنبه نظری ندارد.
نظریه یکشنبه: یکشنبه نظری ندارد.
آمال
نظریه چهارشنبه: نظری ندارد.
21378 جلد 3 باهنر 17 /3 /50
توضیحات سند:
1ـ امام حسن عسکری (ع)،
ابومحمد حسن بن علی، امام
یازدهم از ائمه اثنی عشری (ع)
و سیزدهمین معصوم از چهارده
معصوم (ع).
پدر بزرگوارش
امام علی هادی (ع) و مادرش
بانوئی صالحه و عارفه به نام
سوسن یا حدیثه یا سلیل بود.
تولدش به اختلاف روایات در
ماه ربیع الاول یا ربیع الاخر سال
231 یا 232 ق و بنا به اکثر
روایات در مدینه اتفاق افتاده
است که بعضی در سامرا گفته اند
و آن درست نیست.
22 یا 23
سال داشت که پس از وفات پدر
بزرگوارش امام هادی (ع)
(254 ق) به امامت رسید و در
هشتم ربیع الاول سال 260 ق که
حدود 28 یا 29 سال داشت
وفات یافت و در خانه خود و
جوار قبر پدر خویش در سامرا
به خاک سپرده شد.
در شمایل آن
حضرت آورده اند که رنگش
گندمگون، چشمانش درشت و
سیاه، رویش زیبا، قامتش
معتدل و اندامش متناسب بود و
با آن که جوان بود مشایخ قریش
و رجال و علمای زمان را
تحت تأثیر خود قرار می داد.
دوست و دشمن به برتری او در
علم و حلم وجود و زهد و تقوی
و سایر مکارم اخلاق اذعان
داشتند.
چون او و پدر
بزرگوارش امام هادی (ع) در
محله عسکر (قرارگاه سپاه) در
شهر سامرا زندگی می کردند به
عسکری لقب یافتند و نیز این دو
امام مانند امام جواد (ع) به
احترام جد بزرگوارشان علی بن
موسی الرضا (ع) به ابن الرضا
مشهور بودند.
عثمان پیشکار و
دربان حضرت و علی بن عباس
معروف به ابن الرومی (م
283ق) شاعر منقبت گوی آن
حضرت بود.
مدت کوتاه حیات
امام به سه دوره تقسیم می گردد:
تا چهار سال و چند ماهگی (و به
قولی تا 13 سالگی) از عمر
شریفش را در مدینه بسر برده، تا
23 سالگی به اتفاق پدر
بزرگوارش در سامرا می زیسته
(524 ق) و تا 29 سالگی یعنی
شش سال و اندی پس از رحلت
امام دهم (ع) در سامرا ولایت
برامور و پیشوایی شیعیان را به
عهده داشته است...
.
جماعتی روایت کردند که در
مجلس احمدبن عبیداللّه بن
خاقان عامل خراج و رئیس
املاک شهر قم صحبت از آل
علی (ع) که در سامرا به سر
می بردند به میان آمد.
او گفت:
از علویان کسی را در عفاف و
حسن سیرت و رفتار و شرف و
احترام در خاندان خود و
بنی هاشم و نزد خلیفه چون حسن
ابن علی بن محمد (ع) ندیدم.
او
بر قاطبه بنی هاشم مقدم بود و
مقام و منزلتی والاتر از سایر
مشایخ قریش و دولت مردان و
سران سپاه و وزیران و کارمندان
دولت و همه مردم سامرا داشت
و همه با او به حرمت رفتار
می کردند.
روزی در مجلس
رسمی پدرم ایستاده بودم که
پرده داران گفتند: ابومحمد
ابن الرضا بر در است.
پدرم با
بانگ بلند گفت: راه را باز کنید
تا بیاید.
من تعجب کردم که
چطور جرأت کردند از کسی با
کنیه نزد پدرم نام ببرند.
جز
خلیفه و ولیعهد او یا کسانی که
از خلیفه درباره آنها امر صادر
شده بود هیچ کس را با کنیه نزد
پدرم نام نمی بردند.
پس مرد
جوانی با چهره گندمگون و
چشمانی درشت و سیاه و قامتی
معتدل و رویی زیبا از در
درآمد.
او را هیأتی نیکو و جلالی
چشمگیر بود.
پدرم تا او را دید
از جای برخاست و به سوی او
رفت.
ندیده بودم چنین رفتاری با
کسی کرده باشد.
وقتی به او رسید
در آغوشش کشید و روی و سینه
و شانه هایش را بوسید و دستش
را گرفته بر مصلای خود نشاند و
خود پهلوی او در حالی که رویش
به او بود نشست.
هنگام خطاب به
او گفت: جان من و پدر و مادرم
فدای تو باد و من از رفتار او
تعجب می کردم.
ناگاه حاجب
درآمد و گفت الموفق ـ برادر
معتمد ـ از راه می رسد.
رسم این
بود که وقتی موفق پیش پدرم
می آمد ابتدا مأموران تشریفات و
محاظان او داخل می شدند و در
صف می ایستادند تا وارد شود.
پدرم مشغول صحبت بود که
چشمش به غلامان ولیعهد افتاد.
پس عرض کرد خدا مرا فدای تو
کند آیا میل دارید و اجازه
می دهید (از ولیعهد پذیرائی
کنم)؟ پس به حاجبان گفت
ابومحمد را از پشت صفها
راهنمایی کنید که این مرد ـ یعنی
ولیعهد ـ را نبیند.
آنگاه هر دو از
جای برخاستند.
پدرم ابومحمد را
در برگفت و تودیع کرد و او از
مجلس بیرون رفت.
بعد از نماز
عشاء که پدرم کارها و
گزارشهای خود را برای خلیفه
مرتب نمود من در برابرش
نشستم.
پرسید آیا حاجتی داری؟
گفتم آری اگر اجازت دهی.
گفت
اجازه دادم.
گفتم مردی که امروز
صبح این همه به او جلال و احترام
می نمودی و خود و پدر و مادرت
را فدای او می کردی کیست؟
گفت ای پسرک من این امام
رافضیان حسن ابن علی معروف
به ابن الرضا است و بعد از اندکی
سکوت گفت اگر خلافت
از دست بنی عباس برود در
بنی هاشم هیچ کس شایسته تر از او
برای خلافت نیست.
او به خاطر
فضل و عفاف و خویشتن داری و
زهد و عبادت و اخلاق پسندیده
و صلاح شایسته این مقام است.
پدرش نیز مردی بزرگ و کریم و
بخشنده و اصیل و فاضل بود.
احمدبن عبداللّه گفت بعد از هر
یک از بنی هاشم و سران سپاه و
دولت مردان و قضات و فقها و
سایر مردم که درباره ابومحمد
سؤال می کردم همان پاسخ را
می شنیدم و دوست و دشمن در
ستایش او متفق القول بودند...
روایت زیر را از ابوالادیان نقل
کرده اند که گفت: من خادم امام
عسکری بودم و رسائل او را به
شهرهای دیگر می بردم و جواب
می آوردم.
در بیماری منتهی به
رحلت وی هم نزد او رفتم
نامه هایی را که نوشته بود به من
داد و فرمود به مداین ببرم.
من
رفتم و بعد از پانزده روز برگشتم
اما دیدم بانگ زاری و شیون از
خانه امام بلند است و جعفر بن
علی بر در خانه ایستاده و به
تعزیت شیعیان پاسخ می دهد.
با
خود گفتم اگر این مرد امام شده
باشد کار امامت دگرگون خواهد
شد.
دراین اثنا خادمی بیامد و به
جعفر گفت کار تکفین تمام شد.
بیا
بر جنازه برادرت نماز بگذار.
جعفر و همه حاضران به داخل
خانه رفتند.
من هم رفتم و امام را
کفن شده دیدم.
جعفر پیش رفت تا
در نماز امامت کند.
وقتی
خواست تکبیر بگوید ناگهان
کودکی با چهره ای گندمگون و
موئی کوتاه و مجعد و دندانهایی
که بینشان گشادگی بود پیش آمد
و ردای جعفر را کشیده گفت: ای
عم عقب برو.
من برای نماز بر
پدرم از تو شایسته ترم.
جعفر در
حالی که رنگش از خشم تیره شد
عقب رفت و آن کودک بر جنازه
امام نماز گزارد.
او مهدی موعود
امام دوازدهم (عج) بود.
از تألیفات امام عسکری (ع)
تفسیر قرآن (تهران 1268 و
1315 ق) که منسوب به امامست
از همه معروفتر است.
عده ای از
اجله علمای شیعه این تفسیر را
تأیید نموده و صحت انتساب آن
از تفسیرهای منسوب به امام
صادق (ع) و امام هادی (ع)
مستندتر است.
دیگر از آثار امام
(ع) نامه ایست که به اسحاق ابن
اسماعیل نیشابوری نوشته اند.
دیگر مجموعه حکم و مواعظ و
کلمات قصار امام است که در
کتب تاریخ و حدیث ثبت است.
اثر دیگر منسوب به امام
رساله المنقبۀ در مسایل حلال و
حرامست که ابن شهر آشوب در
کتاب مناقب از آن سخن گفته
است.
در همین کتاب به نقل از
خیبری در مکاتبات ـ الرجال
قطعه ای از احکام دین منسوب به
امام هادی (ع) و امام عسکری
(ع) منقولست.
به علاوه احادیث
و ادعیه بسیار از آن حضرت
روایت شده است.
(رک: دایره المعارف تشیع، جلد
دوم، صفحه 371 تا 373،
سازمان دایره المعارف تشیع،
چاپ اول، سال 1368)
2ـ جعفربن علی معروف به جعفر
کذاب، پسر حضرت امام هادی
علیه السلام بود و در سال 226 به
دنیا آمد.
او مردی عیاش و نااهل
و شراب خوار و از مدعیان
امامت بود.
پس از شهادت امام حسن
عسکری علیه السلام و آغاز
غیبت صغری امام مهدی، او
فرصت یافت ادعای امامت کند و
با دروغ، جمعی را به گمراهی
بکشاند و از این رو به جعفر
کذاب شهرت یافت.
حضرت امام
سجاد علیه السلام درباره ملقب
شدن امام ششم به «صادق»
فرمود: «از نسل پنجم او مردی به
نام جعفر متولد می شود که به
دروغ ادعای امامت می کند، و
نامش جعفر کذاب است، از
این رو به امام ششم، جعفر صادق
لقب داده اند.
»
پس از شهادت امام حسن
عسکری، جعفر مأموران حکومت
ستمگر عباسی را جهت تفتیش و
تفحص از منزل امام و پیدا کردن
امام زمان علیه السلام به سرای
امام برد.
هنگامی که پیکر مطهر
امام عسکری علیه السلام را کفن
نموده و در تابوت نهاده بودند،
جعفر کذاب پیش رفت تا بر جنازه
امام نماز بگذارد، امام وقتی
خواست تکبیر بگوید، ناگاه
کودکی گندمگون و سیاه موی
پیش آمد، او را کنار زد و بر پیکر
مطهر امام نماز گزارد.
مورخین
درباره ی او دو نظر دارند.
عده ای براین باورند که وی تا
پایان زندگی بر دعوی دروغین
خود پای فشرد و هم چنان خود را
امام می دانست، اما برخی دیگر
می گویند که وی از دعوی خود
دست کشید و توبه کرد، و شیعیان
نیز نامش را از جعفر کذاب به
جعفر تائب برگرداندند.
در
روایتی از محمدبن عثمان
عمری، نائب خاص امام زمان
علیه السلام، آمده است که امام
دوازدهم در توقیعی به توبه او
اشاره نموده و فرموده است که
راه جعفر راه برادران یوسف است
که سرانجام توبه کردند.
جعفر با
وجود عمر کوتاهی که داشت،
فرزندان زیادی داشت او
سرانجام در سال 271 قمری در
سامراء گذشت (همان، جلد پنجم)
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد هدایت به روایت اسناد ساواک - جلد دوم صفحه 256