صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع: دعوت دکتر شاپور بختیار از عده‌ای از اعضاء حزب ایران

تاریخ سند: 5 شهریور 1343


موضوع: دعوت دکتر شاپور بختیار از عده‌ای از اعضاء حزب ایران


متن سند:

شماره: 11712 /20الف تاریخ:5 /6 /1343
موضوع: دعوت دکتر شاپور بختیار از عده‌ای از اعضاء حزب ایران

روز سه شنبه 3 /6 /43 دکتر شاپور بختیار عده‌ای از اعضاء حزب ایران را به منزل خود دعوت نموده است که افراد شناخته شده عبارتند از مهندس فریدون ابراهیمی. شریفی کارمند بیمه‌های اجتماعی و بازرس آن اداره در شهرهای جنوب و بهمن مشفقی.
در این اجتماع قبل از آمدن شریفی هیچگونه صحبت سیاسی نشد ولی پس از آمدن نامبرده مباحثات حزبی و جبهه‌ای شروع گردید. ابتدا شریفی گفت وضع جبهه ملی که روشن نیست، چرا وضع حزب ما نباید روشن باشد؟ ما در این چند سال اخیر چه کردیم؟ تنها یک کنگره تشکیل دادیم و معلوم هم نیست که[چه] باید بکنیم.
دکتر شاپور بختیار گفت وقتی که آقای ابوالفضل قاسمی از کمیته مرکزی استعفاء می‌کند، چه می‌توان کرد؟ من کار ایشان را جز ضعف چیز دیگری نمی‌دانم. او شخص ضعیفی است و تحت تأثیر عبدالهادی موسوی (ملقب به ملک ناصرالدین موسوی) قرار گرفته است.
شریفی گفت آن طور که می‌گوئید قاسمی آدم ضعیفی نیست و مخصوصاً با موسوی هم مخالف است و برای من نامه نوشت که من در موقعیتی قرار گرفته‌ام که باید یا دکتر شاپور بختیار را برگزینم و یا آقای اللهیار صالح را و من در جواب نوشتم که هر قدر آقای اللهیار صالح کثافتکاری کرد بس است، شما حتماً از بختیار حمایت کنید.
بعد صحبت از مهندس نظام‌الدین موحد به میان آمد. دکتر بختیار گفت این مرد فقط این کارها را می‌کند که بتواند پست و مقامی بگیرد و هیچ ارزش حزبی ندارد و او نان این را در حزب می‌خورد که در زمان دکتر جهانشاهی و جهانشاه صالح کثیف که در حزب ایران بودند، او هم عضویت داشت. ناطق سپس افزود به زودی نظر ما درباره روابط با دولت و ملت چاپ و منتشر خواهد شد و من در هیچ جای دنیا سراغ ندارم که کسی در کنگره و یا انتخاباتی اکثریت داشته باشد ولی انتخاب نشود. شریفی گفت به طوری که شنیده‌ام آقای دکتر محمد مصدق، باقر کاظمی را به عنوان مؤسس جبهه ملی انتخاب کرده و گفته است اساسنامه‌ای بنویسد و گویا آقای باقر کاظمی هم نوشته و در تعریف جبهه ملی این طور گفته‌اند (جبهه ملی تشکیل شده است از احزاب و دستجات و شخصیت‌ها) که دکتر مصدق بر روی (شخصیت‌ها) خط کشیده است.
در اینجا جمال حسین‌زاده اسکوئی گفت آقای دکتر، شنیدم که مهرداد ارفع‌زاده رودسری به سر کار خود رفته است؟ شاپور بختیار گفت چندی پیش که نزد سرلشکر پاکروان بودم، گفتم آقا این جوان چه گناهی کرده؟ پس چه کار کند؟ برود از رادیوی ناصر سخنرانی کند؟ باز هم هیتلر که لااقل به یهودی‌ها اجازه می‌داد که هر کس بخواهد می‌تواند از آلمان خارج شود.
سپس شریفی از وضع و محل کار خود صحبت کرد و چنین اظهار نمود. نمی‌دانید که چگونه شرکتهای خارجی نفتها را استخراج می‌کنند. در چند نقطه جنوب چاه‌هائی حفر شده و فعلاً برنامه استخراج نفت است ولی مردم در فقر و تنگدستی رقت1‌باری زندگی می‌کنند.
در اینجا ناطق خطاب به دکتر بختیار گفت آقای دکتر مثل اینکه دکتر رباطی نزد شما آمده است؟ دکتر بختیار گفت بلی نزد من آمد و گفت مرا از بیمه‌های اجتماعی اخراج کرده‌اند. من به یکی از دوستانم در مجلس تلفن کردم و ایشان معاون وزارت کار را که در آنجا بود پای تلفن آوردند و معاون گفت رسیدگی می‌کنند ولی دیگر رباطی نزد من نیامد.
شریفی گفت بله برای این شخص و رئیس او گزارش کردم، زیرا دزدی‌های کلانی کرده‌اند و عجب اینکه این شخص عضو سازمان امنیت شده و وقتی که مرا به منزلش دعوت نمود ضمن التماس و گریه‌ای که می‌کرد به او گفتم تو نزد دکتر بختیار می‌روی و با او دم از دوستی می‌زنی ولی بعد می‌روی و عضو سازمان امنیت می‌شوی.
سپس دکتر بختیار صحبت از احمد نفیسی2 شهردار اسبق به میان آورد و گفت چندی پیش یکی از دوستانم که قاضی دادگستری است نزد من آمده بود. از او پرسیدم جریان نفیسی چه بود. او گفت احمد نفیسی بدون جهت در زندان است. او دزدی نکرده که در زندان باشد بلکه باید اعدام می‌شد چون دکتر پیراسته3 و باهری4 با او بد بودند و دنبال پاپوش می‌گشتند تا اینکه دکتر پیراسته تلفنچی را طوری حاضر می‌کند که حرفهای تلفنی نفیسی با خارج، بخصوص با دکتر امینی را کنترل کند و آن وقت شبها نوار‌ها را گوش می‌داد و هر کدام به دردش می‌خورد جدا می‌کرد تا اینکه روزی گویا امینی به نفیسی تلفن می‌زند و نمی‌دانم چه می‌گوید که نفیسی در پاسخ اظهار می‌دارد آخر تا موقعی که این پسرک مزخرف در هر کاری دخالت می‌کند مگر می‌شود کاری کرد؟ پیراسته فوراً نوار را برمی‌دارد و در موقع شرفیابی شروع به گریه می‌کند. شاه می‌پرسد چه خبر است؟ پیراسته می‌گوید قربان اینها را پرورش می‌دهید و از هیچ به همه چیز می‌رسانید، ولی اینطور از آب درمی‌آیند و شاه از شنیدن این مطالب نوار به شدت عصبانی می‌شوند و به سپهبد نصیری و باهری دستور می‌دهند که پرونده‌ای بسازند و روانه زندانش کنند.
رونوشت برابر اصل است. اصل در ک 1050 و فعلاً به پرونده اللهیار صالح ضمیمه و بایگانی گردد.

توضیحات سند:

1. در اصل: رقبت
2. احمد نفیسى، فرزند مهدى در سال 1298ش در اصفهان متولد شد. دوره‌ ابتدایى را در دبستان حکیم نظامى اصفهان به پایان رساند و از دبیرستان سعدى دیپلم گرفت و در رشته‌ علوم سیاسى به دانشگاه راه یافت. وی دوره فوق لیسانس را در رشته‌ حسابدارى صنعتى و امور ادارى از آمریکن یونیورسیتى واشنگتن دریافت کرد و در مراجعت به ایران در سازمان برنامه به کار مشغول شد و در وزارتخانه‌هاى مختلف متصدى مشاغل زیادى از جمله: مدیر کل امور ادارى سازمان برنامه، مدیر کل وزارت اقتصاد ملى، رئیس کل دفتر وزارت اقتصاد، بازرس وزارت دارائى، بازرس اداره کل بودجه، معاون کل غله، مدیر رفاه اجتماعى سازمان برنامه، نماینده‌ مدیر عامل و قائم مقام نخست‌وزیر در مراجع عمومى صاحبان سهام برنامه، عضو کمیسیون عالى تبلیغات سازمان برنامه، مدیر مجله‌ی ایران آباد و شهردار تهران بود.
احمد نفیسى از طرفداران سرسخت دکتر على امینى و عضو حزب ایران بود که در سال 1339 در سازمان برنامه در راستاى اهداف تشکیلاتى جلساتى برگزار مى‌کردند. در سال 1341 زمانی‌که وزیر کشور قصد برکنارى وى از سمت شهردارى تهران را داشت، نامبرده با اهدای یک سرویس چاى خورى طلا، وزیر را از این ‌کار منصرف کرد. و در همین سال پیشنهاد عضویتش در لاینز بین‌المللى ایران منطقه‌ی 354 مطرح شد. وی در مسئولیت‌هاى مختلف داراى فساد اخلاق بود؛ از جمله در زمان شهردارى تهران با یکى از دختران ... روابط ... داشت که باعث ... و اعتراض خانواده‌اش مى‌شود و آنها باوجود گرفتن 30 هزار تومان از نفیسى باز هم پیگیر موضوع بوده‌اند. مشارالیه در سال 1342 مسئول برگزارى کنگره‌ دهقانان و کنگره‌ آزاد زنان و آزاد مردان بود و در همان سال همسرش به نام نزهت نفیسى به نمایندگى مردم بافت به مجلس شورای‌ملى راه یافت. وى در سال 1342 به دلیل سوء استفاده‌هاى مالى زیاد در شهردارى و شایعه وسیع آن در افکار عمومى به دستور دادگسترى و براى فریب افکار عمومى دستگیر و در سال 1343 از طرف بازپرس شعبه 12 دیوان کیفر با قرار تأمین از زندان آزاد و در سال 1346 از کلیه‌ اتهامات تبرئه و تمام حقوق معوقه‌ وى پرداخت شد.
احمد نفیسی عضو باشگاه ورزشى شاهنشاهى بود و در زمان شهردارى با مستشاران آمریکایی تماس محرمانه داشت و در سال 1348 مدیر عامل شرکت فارمیکس شد. احمد نفیسی در سال 1382 در تهران درگذشت.
3. مهدى پیراسته، فرزند حاج سید معتمد اراکى در سال 1291ش در اراک به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا دکتراى حقوق ادامه داد. وی سمت‌هایى از جمله کارمند اداره تبلیغات، دادستان تهران، نماینده مجلس شوراى ملى، استاندار فارس، وزیر کشور و... را عهده‌دار بود. ساواک در گزارش ویژه مورخ 9 /4 /1342 در مورد وی چنین آورده است: «دکتر پیراسته و برادرش تحت وصایت مرحوم محمد علیخان راستین ملقب به رونق علیشاه (از دراویش گنابادى) که به مناسبت آشنایى شوهر مادرشان از آنان سرپرستى مى‌کرده، در اراک به تحصیل مى‌پردازند؛ ظاهراً در اراک غیر از یک خانه پدرى که مخروبه بوده و همچنین جزئى مستقل و ملکى در خمین و سهمى از معدن سرب حسین‌آباد ملکى ندارند. دکتر مهدى پیراسته با عامیون ارتباط دارد و در سیاست طرفدار انگلیس مى‌باشد و همچنین مدتى با حزب استقلال و عبدالقدیر آزاد همکارى داشته و یکى از علل ترقیاتش، پشتیبانى دکتر متین دفترى از نامبرده بوده است. به علاوه شخصاً نیز مردى است جاه‌طلب و پرکار... گزارشات واصله از سوء استفاده نامبرده در امر انتخابات دوره گذشته تائید مى‌نماید و اقلام دریافتى بدین شرح مى‌باشد. از آقاى دکتر معدل 250 هزار تومان، از آقاى غلامرضا ایلخانى 100 هزار تومان (این رقم با کمک آقاى عزیزالله‌ توأم اخذ شده). ضمنا در زمان وزارت کشور از شرکت چسب بابت خرید 150 دستگاه خودرو مبلغ 3 میلیون ریال پورسانت دریافت نموده است.» نامبرده از اعضاى جمعیت فراماسونرى لژ ستاره سحر نیز بوده است. اسناد ساواک. پرونده‌ انفرادى
4. دکتر محمد معتضد باهرى فرزند محمدعلی (معتضد الشریعه بهائی) در سال 1295 ش در شیراز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در شیراز به پایان رساند و از دانشگاه تهران لیسانس حقوق قضائی گرفت و و در شیراز به کار وکالت دادگستری مشغول شد.
بعد از شهریور 1320ش، عضو جمعیت آزادگان شد و در سال 1324ش، به حزب توده پیوست و در سال 1327ش، پس از جریان تیراندازی به محمدرضا پهلوی و غیرقانونی شدن حزب توده به پاریس رفت و دوره دکتراى دولتى حقوق را نیز در دانشگاه پاریس گذراند. خروج غیرمترقبه او در سال 1327ش، که خزانه‌دار حزب توده در شیراز بود، موجب گردید تا گفته شود که او موجودی خزانه را نیز با خود به همراه برده است.
در سال 1337 ش در دانشگاه تهران استخدام شد و پس از آن، مدت‌‌ها زیادی استاد دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود.
دکتر باهرى که از توده‌اى‌هاى قدیم و دبیر کمیته حزب توده در فارس و با رسول پرویزی دوستی داشت، از طریق او به باند اسداله علم وارد شد و در پایه گذاری حزب مردم، یکی از افراد مؤثر بود و به همین علت در تیرماه سال 1341ش، از طرف او به عنوان معاون نخست‌وزیر انتخاب گردید و در اواخر همان سال در حالى که دانشیار دانشکده حقوق بود، به وزارت دادگسترى رسید. پس از برکناری علم از نخست وزیری، باهری نیز به تدریس در دانشگاه پرداخت تا اینکه در سال 1345ش، اسداله علم وزیر دربار شد و باهری را به معاونت دربار منصوب و مسئولیت امور اجتماعى دربار را به او محول کرد. وى مدتى نیز مسئولیت بازرسى عالى شاهنشاهى آموزش عالى را به عهده داشت و سرپرست برنامه‌هاى تبلیغاتى جشن‌هاى خانمان‌برانداز 2500 ساله شاهنشاهى نیز بود و چندین کتاب در مدح خاندان پهلوى منتشر کرد.
باهرى از آغاز تأسیس «حزب رستاخیز ملت ایران» بدان پیوست و یک کانون فعال حزبى را در تهران اداره مى‌کرد و در مرداد ماه سال 1356 به سمت دبیرکلى حزب منصوب و در 5 شهریورماه 1356 به عنوان وزیر دادگسترى وارد کابینه شریف‌امامى شد.
محمد باهری پس از پیروزی انقلاب اسلامی به امریکا رفت و در سال 1386ش در واشنگتن درگذشت. اسناد محمد باهری تحت عنوان « کتاب بیست و یکم رجال عصر پهلوی به روایت اسناد ساواک » به چاپ رسیده است.
اسناد ساواک. پرونده انفرادی و باقر عاقلی. شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران. ج 1. ص 269

منبع:

کتاب اللهیار صالح به روایت اسناد ساواک-جلد دوم صفحه 202


صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.