تولد ـ تحصیلات
محمدصادق صادقى گیوى معروف به خلخالى در اول مرداد سال 1305 شمسى در منطقه گیوى[1] از شهرستان خلخال دیده به جهان گشود. پدرش حاج یداللّه خلخالى و مادرش خانم امالبنین جنانى از معروفین به تقوا و تدین بودند.
«من در یک خانواده روستایى و نیمه کاسب به دنیا آمدم. پدرم اهل نماز، دعا، ذکر و حتى نماز شب بود. شاید در محیط خلخال و گیوى کسى شبههاى در تدین ایشان نداشت.»[2]
وى داراى سه برادر به نامهاى جواد، غفور و موسى و دو خواهر به نامهاى فاطمه و صغرى بود.
«مادرم مىگفت که من فرزند چهارم او هستم. قبل از من سه دختر به دنیا آمده بودند، به خاطر دارم وقتى که خیلى کوچک بودم یکى از آنها در راه مدرسه حالش بد شد و همان شب درگذشت.»[3]
جنبوجوش و تحرک زیاد وى را از دیگر کودکان متمایز ساخته بود. به همراه پدر، که از مؤذنین خوش آوا بود به مسجد مىرفت و در بازىهاى کودکانه حرف اول را مىزد. تحصیلات ابتدایى را در یکى از دبستانهاى خلخال دنبال نمود. پس از گرفتن گواهینامه ششم ابتدایى، به تشویق پدر براى فراگیرى علوم اسلامى عازم اردبیل شد. مدت نه ماه در مدرسه علمیه حاج ملا ابراهیم اقامت نمود. طى این مدت بخشى از ادبیات عرب را فرا گرفت.
«حدود نه ماه در اردبیل بودیم، بعد تابستان به خلخال برگشتیم و با پدرم مشورت کردیم و از راه جنگل و کوهستان عبور کردیم، از طریق پیره سرا و انزلى آمدیم تهران فرداى آن روز به وسیله یکى از آشنایان حرکت کردیم رفتیم قم. ما وارد شدیم در دارالشفا[4].... کمکم با طلبههاى قم آشنا شدم. اول کسى که من را به ایشان معرفى کردند آیتاللّه حاج شیخ على مشکینى بود.»[5]
محمد صادق با سکونت در مدرسه فیضیه ادامه آموختههاى خود در حوزه علمیه اردبیل را پى گرفت. از خرمن پر فیض اساتید برجسته و توانمندى چون آیات عظام عباسعلى نجفآبادى، شیخ على پناه اشتهاردى، عبدالجواد اصفهانى و حاج میرزا محمد مجاهدى تبریزى بهرهمند شد. به رسم حوزههاى علمیه، براى فهم کامل مطالب آموخته شد، و رفع شبهات احتمالى مىبایست فردى را براى مباحثه انتخاب نماید.
«در همان اوان طلبگى مثل یک بچه پرشور و با استعداد و درسخوان، با بچهى دیگرى همانند خودم که باهوش، زرنگ و فرز بود آشنا شدم و بعد معلوم شد که این بچه، فرزند یکى از شخصیتهاى قم یعنى آقاى حاج آقا مصطفى خمینى بود.... این آشنایى ما موجب شد که من با حاج آقا مصطفى هم مباحثه شوم، لذا از اوایل مقدمات، سیوطى، مغنى مخصوصا تا آخرهایش، مطول، معالم، لمعتین، رسائل، مکاسب، کفایه، قسمتى از رجال و قسمتى از درس خارج را با هم مباحثه کردیم.»[6]
صمیمیت، رفاقت، دوستى و همنشینى با شهید حاج آقا مصطفى خمینى، سالهاى متمادى ادامه داشت، بهگونهاى که زبانزد بسیارى از طلاب حوزه علمیه قم گردید.
«مرحوم حاج آقا مصطفى خمینى چند دوست صمیمى داشت که در میان آنها مىتوانم به آقایان ابطحى کاشانى و خلخالى اشاره کنم. این رفاقت در حدى بود که آن شهید را وا مىداشت که شبها در مدرسه اقامت کند با آنکه معمولاً آقازادهها در مدرسه نمىماندند و به منزل مىرفتند.»[7]
حجتالاسلام خلخالى پس از اتمام دروس سطح در سال 1330 ش خود را مستعد فراگیرى دوره عالى فقه و اصول دیده و قدم به حوزههاى درسى خارج فقه و اصول نهاد. پنج سال در محضر آیتاللّهالعظمى حاج آقا سیدحسین طباطبایى بروجردى، چهار سال درس آیتاللّه سیدمحمد محقق داماد، سیزده سال فقه و اصول امام خمینى (ره)، و مدتى در کلاس آیتاللّه سیدمحمد حجت کوهکمرهاى و آیتاللّه میرزامحمد مجاهدى تبریزى مجموعه سالهایى است که وى نزد استوانههاى فقه و فقاهت زانوى تلمذ زده و به درجه اجتهاد نائل گردید. مدت هفت سال نیز در درس فلسفه، عرفان و تفسیر قرآن علامه سید محمدحسین طباطبایى شرکت نمود. وى از خاطرات دوران تحصیل چنین یاد مىکند :
«در شبهاى گرم تابستان، اواخر شب تخت کهنه خود را که به مبلغ پنج تومان خریده بودم، در گوشه باغچه حیاط مدرسه فیضیه قرار مىدادم و غالبا شهید مطهرى و آقاى سیدحسن شریعتمدارى جهرمى مىآمدند و روى آن تخت مىنشستند و براى ما از اوضاع طلاب و علماى گذشته مطالبى مىگفتند. ما روزهاى و پنجشنبه و جمعه به اطراف قم و مسجد جمکران و کوى خضر مىرفتیم و این بهترین تفریح ما در ایام هفته بود.»[8]
حجتالاسلام خلخالى در سال 1329 ش با خانم صدیقه رسولى دختر آیتاللّه حاج آقا حسین رسولى محلاتى روحانى و امام جماعت محله امامزاده قاسم تهران ازدواج نمود، ثمره این ازدواج هشت فرزند به نامهاى مهدى، محمد، مسعود، ملیحه، منیره، مریم، فاطمه و فریده است.
مبارزات سیاسى
فدائیان اسلام
در سال 1329ش، رژیم شاه تصمیم به انتقال جسد رضاخان پهلوى به ایران و برگزارى مراسم تشییع و طواف در حرم حضرت معصومه (س) در قم گرفت. نواب صفوى رهبر فدائیان اسلام سریعا خود را به قم رسانده و مخالفت خود با این اقدام را اعلام نمود. در آن روزها فدائیان اسلام در حوزه علمیه قم و تهران طرفدارانى پیدا کرده و تا حدودى تشکل یافته بودند. مسئولیت اصلى در قم به عهده شهید سیدعبدالحسین واحدى از اعضاى فدائیان اسلام بود.[9] حجتالاسلام خلخالى نیز به عنوان طلبهاى جوان در کم و کیف قضایا قرار داشت.
«من در قم به تدریج با فدائیان اسلام آشنا شدم و به تدریج به طرف آنها کشیده شدم. این آشنایى مصادف بود با آوردن جنازه رضاخان پهلوى به ایران. مرحوم سید عبدالحسین واحدى که با هم رفیق شده بودیم، اکثرا به حجره ما مىآمد. با مرحوم نواب صفوى نیز دورادور آشنا شدم.»[10]
آشنایى، همفکرى و همکارى وى با فدائیان اسلام منجر به درگیرى و زدوخورد نیز شد.
«طلبهاى در مدرسه فیضیه داشتیم به نام اسماعیل که به «مارشال» معروف بود. او همان کسى بود که یک بار در فیضیه به چشم خودم دیدم که لبههاى قبایش را به کمرش بسته بود و با چوب بلندى به جان طرفداران و اعضاى شناخته شده فدائیان اسلام همچون آقاى خلخالى و محمدجواد حجتى کرمانى افتاده بود.»[11]
مرجعیت امام خمینى (ره)
یکى از مهمترین مسائلى که پس از درگذشت آیتاللّه بروجردى مطرح شد، آینده مرجعیت شیعیان بود. شاه در صدد انتقال مرجعیت به حوزه نجف بود تا بدین وسیله روحانیت و مرجعیت را تضعیف نماید. امام خمینى (ره) علىرغم صلاحیت علمى و معنوى از این امر اجتناب ورزیده و آیتاللّه سید احمد خوانسارى را به عنوان مرجع عام معرفى کرد ولیکن در این امر موفقیتى حاصل ننمود. کنارهگیرى امام (ره) از مقام مرجعیت در حالى صورت مىگرفت که هم حوزویان به مقام علمى و معنوى ایشان اعتراف داشتند و هم اقتدار از دست رفته حوزه، حضور جدى معظمله را در مقام مرجعیت احساس مىکرد. از اینرو عدهاى از شاگردان امام از جمله حجتالاسلام خلخالى تصمیم گرفتند طى یک برنامه منسجم وارد صحنه شده و از مقام علمى و صلاحیت معنوى ایشان براى احراز مقام مرجعیت حمایت کنند.[12]
«وقتى پیشنهاد انتشار رساله علمیه امام مطرح شد، ایشان نپذیرفتند... آقاى صادق خلخالى که در شمار شاگردان خوب حضرت امام و مورد حمایت ایشان بود، نخستین کسى بود که پیشنهاد ترجمه حاشیه عربى امام بر عروه را مطرح کرد. به ایشان گفتم: گرچه پیشنهاد جالبى است ولى ممکن است ماحصل کار مورد رضایت امام قرار نگیرد. آقاى خلخالى گفت: ما کار را شروع مىکنیم تا ببینیم چه مىشود... حاصل کار رساله فارسى کوچکى بود که مردم به آسانى مىتوانستند از آن استفاده کنند. صحبت نهایى را هم آقاى خلخالى با حضرت امام مطرح کرد و قرار شد به هر نحو ممکن رضایت امام را جلب کند. حضرت امام نهایتا اصل کار را قبول کرده بودند ولى ظاهرا با نشر و توزیع آن به صورت مجانى مخالفت کرد....»[13]
انجمنهاى ایالتى و ولایتى
با تصویب «لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى» در سال 1341 ش و درج خبر آن در جرائد تهران، که به موجب این لایحه قید اسلام را از شرائط انتخابکنندگان و انتخابشوندگان برداشته و در مراسم تحلیف به جاى قرآن کریم، کتاب آسمانى قرار داده شده بود، مراجع و مقامات روحانى از جمله امام خمینى (ره) به مخالفت برخاسته و اقدامات مؤثرى را در راستاى لغو این لایحه انجام دادند. آیتاللّه خلخالى که اینک از ملازمان و شاگردان شناخته شده امام خمینى (ره) است در رابطه با نقش خود در این جریان مىگوید :
«ناگفته نماند که هیچ یک از تلگرافهاى متبادله میان علماى اعلام و شاه و همچنین علما و علم در جرائد درج نمىگردید. لذا امام دستور داد که تلگراف مخابره شده از طرف معظمله را چاپ نمائیم. اینجانب عین دست خط امام را گرفته و به تهران آوردم و بیش از دویست هزار نسخه از آن چاپ کردم. نسخ چاپ شده را به منزل آقاى اشراقى داماد امام برده و دو بسته از آن را هم به خدمت معظمله بردم. امام از این بابت بسیار خوشحال شده و در حق من دعا کرد.»[14]
پس از ناکامى رژیم در قضیه لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى طولى نکشید که شاه مستقیما به میدان آمده و لوایح ششگانه انقلاب سفیدش را به رفراندم گذاشت. عدهاى موافق درگیرى مجدد روحانیت با رژیم نبودند ولى امام خمینى (ره) این اقدام را طرحى فریبکارانه دانسته و در صدد آگاه ساختن مردم برآمد.
«در آن مقطع تنویر افکار عمومى، امر لازم و سرنوشتسازى بود. حضرت امام در قالب یک تکلیف شرعى به حوزویان مأموریت دادند که به سخنرانى و افشاگرى در میان مردم بپردازند. ....به تدریج خطباى انقلاب دیگر شهرستانها را هم تحت پوشش قرار دادند. آقایان طاهرى، خلخالى و حدود هشت نفر دیگر از جمله بنده، این توفیق را یافتیم که مواضع حضرت امام را براى مردم در نقاط مختلف کشور تعیین کنیم.»[15]
حادثه مدرسه فیضیه
صبح روز دوم فروردین ماه سال 1342ش که با 25 شوال سال 1382 ق سالگرد شهادت حضرت امام صادق (ع) مصادف بود، در منزل امام خمینى (ره) آئین عزا برپا بود. سخنگوى روحانى هنگامى که بر طرح مسائل روز پرداخت، صدایش با صلواتهاى نابجا و پىدرپى عوامل ساواک قطع شد و مجلس رو به ناآرامى رفت. امام که براى استراحت به اندرونى رفته بود. حجتالاسلام خلخالى را احضار و او را مأمور ابلاغ پیام خود نمود. وى به میان جمعیت آمده و اظهار داشت:[16]
«ما در اینجا نه پى حشمت و جاه آمدیم از بد حادثه اینجا به پناه آمدیم
اولاً، در اینجا حلالزاده شلوغ نمىکند.[17] ما آمدهایم که بدون زدوخورد و در کمال آرامش از آقاى خمینى کسب تکلیف کنیم. قصد آشوب و بلوا نداریم و در بیت علماى اعلام اگر چیزى باشد کتب فقهى است. اینجا قورخانه نیست که مرکز اسلحه و مهمات جنگى باشد، چون شنیده شده که احیانا ممکن است چند نفر در اینجا دست به آشوب بزنند، لذا آنها باید بدانند که مردم در مقابل آنها ساکت نخواهند نشست و آقاى خمینى به حرم مىروند و تکلیف خود را با هیئت حاکمه تعیین مىکنند.»[18]
این تهدید و اولتیماتوم امام (ره) مؤثر واقع شد و مراسم ادامه یافت. بعدازظهر آن روز مزدوران رژیم به مدرسه فیضیه حمله برده و طلاب را به خاک و خون کشیدند. شدیدا در قم شایع شده بود که بعد از فیضیه به منزل امام (ره) حمله خواهد شد. لذا عدهاى از روحانیون و مردم در منزل امام اجتماع کرده و حاضر به ترک آنجا نشدند. حضرت امام (ره) به محض اطلاع شخصا از حاضرین تشکر کردند و از مردم و طلاب خواستند که به خانههایشان بازگردند. تنها دو نفر حاضر به خروج از منزل امام نشدند و خطاب به امام گفتند: «شما خود فرموده بودید منزل من خانه طلاب است و ما از منزل خود بیرون نمىرویم» که دو نفر عبارت بودند از آقاى خلخالى و شهید حاج مهدى عراقى که شب را تا صبح پشت در اطاق امام خوابیدند.[19] بسیارى از طلاب براثر حمله کماندوهاى رژیم مجروح و مصدوم گردیدند. امام خمینى (ره) حجتالاسلام خلخالى را مأمور رسیدگى به وضعیت طلاب مصدوم نمود. وى به همراه اطبا به منزل طلاب رفته و آنها را مورد معالجه و مداوا قرار دادند.[20] وى همچنین به دستور امام خمینى (ره)[21] به بیمارستان فاطمى قم رفته و از طلاب مجروح عکس گرفت.[22]
«البته روز قبل ما عکاس به بیمارستان برده و از بیماران بسترى در کنار پزشکان و ادوات و آلات جراحى و پانسمان عکس گرفته بودیم. از قضا در حین عکسبردارى، دو نفر از کارآگاهان قم به نامهاى محمدى معاون آگاهى و رضا کاشى مأمور آگاهى در آنجا بودند. آنها به عکسبردارى اعتراض و کماندوها نیز ریختند تا عکسها را بگیرند. من یکى از فیلمها را سریعا در جیب آقاى آذرى قمى گذاشتم ولى فیلم دیگر را رضا عکاس از دست من گرفت و در جلوى مأمورین باز کرد. در همین گیرودار بود که من گفتم: «شهربانى و ساواک قصاب شدهاند و به جان مردم افتادهاند.» آنها جریان را گزارش کردند و ما را توقیف کردند.... ما را در داخل پستوى اداره آگاهى بازداشت کردند. تا اینکه حاجى ورامینى از طرف امام به شهربانى و به دیدن من آمد.... و سرانجام غروب همان روز ما را از شهربانى آزاد کردند.»[23]
تلگرافهاى فراوانى از سوى مجامع روحانى و طبقات مختلف مردم، دایر بر محکومیت حمله به مدرسه فیضیه، به شخص امام خمینى (ره) مخابره شد.[24] امام در پاسخ تلگرام علما و روحانیون تهران، تلگرامى را براى حاج سید علىاصغر خویى یکى از علماى تهران مخابره نمود.[25] حجتالاسلام خلخالى در این باره مىگوید:
«حضرت امام عصر روز 9 / 1 / 1342 اینجانب را توسط آقاى علوى املشى احضار کرد و فرمود: مىخواهم مطلبى را با شما در میان بگذارم، ولى حرام مىکنم بر شما اگر درباره آن با کسى حرف بزنید. اینجانب گفتم: «سمعا و طاعة» ایشان فرمودند: «اعلامیهاى را نوشتهام و از شما مىخواهم که آن را به تلگرافخانه ببرید و براى حاج سید علىاصغر به تهران مخابره کنید.»[26] حاج سید علىاصغر خویى یکى از علماى بزرگ و سرشناس تهران بود. من عرض کردم اجازه مىفرمائید یک نسخه از آن را بنویسیم که اگر ما را بازداشت کردند اصل تلگراف از بین نرود امام فرمودند: «این کار بکنید».... من عین نامه امام را با خود برداشته و به اتفاق آقاى رضایى، به طرف مخابرات که در خیابان بهروز بود راه افتادیم.»[27]
حجتالاسلام خلخالى پس از جروبحثهاى فراوان با رئیس اداره مخابرات قم سرانجام موفق به مخابره نامه امام (ره) شده و قبض ارسال تلگراف را براى امام برده در همین رابطه وى اقدام دیگر را نیز انجام داد.
«ما این اعلامیه را بلافاصله به تهران رساندیم و از ساعت 12 نیمه شب دهم فروردین ماه سال 1342 مشغول چاپ شدیم. فرداى آن شب تا عصر اعلامیهها به دست مردم تهران و قم رسید. اگرچه این تلگراف به آقاى حاج سید علىاصغر خویى مخابره شده بود، هیچگاه به دست او نرسید. ولى مردم با دیدن این تلگراف تاریخى محکم، مستدل و پر محتوا که مانند بمب در همه جاى ایران به صدا در آمد بیش از پیش به دوام مبارزه امیدوار شدند.»[28]
مراسم چهلم فاجعه فیضیه
چهل روز پس از فاجعه فیضیه، امام خمینى (ره) با صدور اعلامیهاى تند[29] و برگزارى مراسم در مسجد اعظم قم[30] ضربه کوبندهاى را بر پیکر رژیم وارد نمود. همچنین در آغاز اولین جلسه درس خود در مسجد اعظم قم نطق[31] معروف خود را ایراد فرمود و پس از درس به منظور همدردى با مصدومین حادثه فیضیه با پاى پیاده در حالى که طلاب اطراف ایشان را گرفته بودند عازم مدرسه فیضیه گردیدند. ادامه ماجرا را از زبان حجتالاسلام خلخالى نقل مىکنیم :
«امام پس از ورود به مدرسه در قسمت شرقى مدرسه جلوى ایوان یکى از حجرهها (حجره سوم) نشست. اینجانب رشته سخن را بدست گرفتم و وقتى که اولین جمله از دهانم خارج شد طلاب شروع به گریه کردند و مانند ابر بهارى اشک مىریختند. دیگر گریهها تا به آخر قطع نشد. به خاطر دارم که مرحوم حاج آقا مصطفى نیز حضور داشت و در کنار جمعیت گریه مىکرد. من در نطق کوتاه خود از کشتار در مدرسه فیضیه که به دست عمال شاه انجام گرفت، به شدت انتقاد کردم و یادى از طلاب غریب و سید یونس رودبارى به عمل آوردم و مردم را به استقامت و پایدارى دعوت نمودم.»[32]
قیام خونین پانزده خرداد 42
با فرا رسیدن محرم سال 1342ش حجتالاسلام خلخالى براى انجام امور تبلیغى عازم شهرستان تفرش گردید. اهالى یکى از بخشهاى این شهرستان داراى مسلک اخبارى بوده و قائل به تحریف قرآن بودند.[33] وى در منابر خود علاوه بر طرح مسائل اعتقادى که نهایتا منجر به اصلاح آنان نیز گردید فرصت را غنیمت شمرده و علیه رژیم نیز سخنانى ایراد نمود. برهمین اساس ژاندارمرى محل وى را احضار و مورد تذکر قرار داد و در ایام بازداشت به جهت قیام پانزده خرداد در این مورد نیز مورد بازجویى قرار گرفت.[34] پس از اطلاع از دستگیرى و بازداشت امام خمینى (ره) و قیام پانزده خرداد بلافاصله خود را به قم رساند. شهربانى قم در مورخ 24 / 3 / 42 چنین گزارش مىکند :
«محترما معروض مىدارد در موقع عبور از حدود منزل آقاى خمینى اغلب مشاهده مىشود که آقاى شیخ محمدصادق خلخالى به طور مشکوکى در منزل آقاى خمینى رفت و آمد دارد و اغلب با چند نفر شیخ به طور محرمانه صحبت مىنماید.»[35]
دو روز بعد یعنى در تاریخ 26 / 3 / 42 توسط شهربانى قم دستگیر و مورد بازجویى قرار گرفته سپس تحویل ساواک قم گردید.[36] ساواک قم ضمن نامهاى براى اداره کل سوم ساواک وى را روانه تهران نمود. متن نامه چنین است.
«... مشارالیه از نزدیکان و اطرافیان آیتاللّه خمینى بوده که در مواقع بیکارى طلاب را در منزل خمینى جمع و براى آنها صحبتهایى تحریکآمیز و انتقاد از دولت و دربار شاهنشاهى و تشریح جریان مدرسه فیضیه به صد چندان که اتفاق افتاده بود مىنموده و در تقسیم و توزیع اعلامیههاى خمینى بین طلاب فعالیت و عامل مؤثرى بوده است.»[37]
همزمان ساواک از اداره دادرسى ارتش تقاضاى صدور قرار بازداشت موقت وى را نمود که این امر مورد موافقت قرار گرفته و در تاریخ 28 / 3 / 42 توسط بازپرس دو لشکر یک گارد سرهنگ حسینعلى مشفق صادر گردید.[38] در تهران ابتدا وى را به بازداشتگاه پادگان عشرتآباد بردند.
«ما نیز به اتفاق حدود 25 نفر از علماى شیراز، همدان، تبریز و قم در آنجا (پادگان عشرتآباد) بازداشت بودیم. پس از انتقال ما به زندان موقت شهربانى، امام و حاج آقا حسن قمى را به جاى ما آوردند.»[39]
تماس با امام خمینى (ره)، مطالعه، نشر و توزیع اعلامیه، ایراد سخنان انتقادى در منابر، مخالفت با لوایح ششگانه و اصلاحات ارضى از جمله محورهایى بود که در جلسات بازجویى وى مطرح و توضیح خواسته شد.[40] مدتى بعد وى را به زندان موقت شهربانى منتقل نمودند.
«یک شب ناگهان اعلام کردند که مىخواهند از عشرتآباد به جاى دیگرى منتقل کنند. ساواکىها در آن شب لباسهاى رسمى سویل پوشیده بودند و چراغهاى اطراف را خاموش کرده بودند.
خلاصه اوضاع وحشتناکى بود. بعد از صرف شام آمدند و گفتند که اثاثیه خود را بردارید. ما هم اثاثیه خود را جمع کردیم. آنها ابتدا شش تن از علماى شیراز را جدا کردند بعد با خبر شدیم که آن شش نفر را به منزلى که تحتنظر ساواک بود بردند و بقیه ما را به داخل یک جیپ ارتشى هدایت کرده و حرکت نمودند.... این انتقال از ساعت 7 شب شروع و در ساعت 11 شب خاتمه یافت. ما در زندان موقت شهربانى مشاهده کردیم که حدود صد نفر از علماى تهران و شهرستانها نیز در آنجا به صورت بازداشت به سر مىبردند. بیشتر روزنامهها نوشته بودند که بیست نفر از روحانیون محاکمه صحرایى و اعدام خواهند شد. اما با انتقال ما به زندان شهربانى اینگونه تلقى شد که در اوضاع تخفیفى به وجود آمده است. همین امر نیز موجب شد که پس از چهل روز اکثر ما را آزاد کردند.»[41]
تبعید امام خمینى (ره)
پس از تبعید امام خمینى (ره)، طلاب حوزه علمیه قم دست به حرکت جدید و بىسابقهاى زدند و آن برگزارى دعا و نیایش براى بازگشت امام (ره) در مسجد بالاسر حضرت معصومه (س) در قم بود. این مجالس دعا بىاندازه چشمگیر بود و ساواک تلاش فراوانى به عمل آورد تا این جلسات را تعطیل کند، ولى نتوانست[42] آیتاللّه خلخالى یکى از دستاندرکاران اصلى این مجالس بود که در تاریخ 11 / 12 / 43 توسط شهربانى قم دستگیر شد. وى در این باره مىگوید :
«در 25 شوال همان سال هنگامى که جهت تدریس مکاسب به صحن مطهر حضرت معصومه مىرفتم، دم در صحن در محاصره ساواکىها قرار گرفتم. آنها مىخواستند مرا سوار درشکه کنند. اما من با سر و صدا حاضر نشدم. کسبه محل دور ما در سه راه موزه جمع شدند. علت این سروصدا این بود که آن روزها ساواک افراد را مىدزدید و پس از چندى جنازههاى آنها کشف مىشد و در واقع من با این سروصدا مىخواستم پیشگیرى کرده باشم. سرانجام آنها مرا به زور سوار درشکه کردند و به شهربانى قم در خیابان باجک بردند.»[43]
شهربانى قم طى نامهاى براى ساواک قم چنین نوشت :
«طبق گزارش مأمورین مربوطه نامبرده بالا در جریانات روزهاى 7 و 8 اسفند ماه جارى به طور محرمانه طلاب جوان را تحریک مىنمود که در خیابان به طور دسته جمعى حرکت و شعارهایى به نفع آقاى خمینى بدهند و در کلیه موارد نیز تحریکاتى مىنموده است.»[44]
عصر روز دستگیرى، وى را به تهران اعزام و روانه زندان قزل قلعه نمودند. ساواک قم در گزارشى به ساواک تهران درباره وى مىنویسد:
«در تاریخ غروب 7 / 12 / 43 و 8 / 12 / 43 که مصادف با وفات امام جعفر صادق و زدوخورد مدرسه فیضیه بوده نیز به تحریک او و چند نفر دیگر مجالسى در مسجد بالاسر و مدرسه فیضیه تشکیل و عدهاى از طلاب نیز با تظاهرات خیابانى و شعار عزیز ما خمینى ـ مرجع ما خمینى در میدان آستانه اجتماع نمودند و موسوى تهرانى واعظى که از طرف آنها انتخاب شده بود و در منبر مدرسه فیضیه مطلبى برعلیه دولت اظهار نمود با دخالت مأمورین و استعمال گاز اشکآور متفرق شدند.»[45]
قرار بازداشت موقت وى در تاریخ 7 / 1 / 44 به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایى تهران تبدیل و وى از زندان آزاد گردید.[46] آیتاللّه خلخالى پس از آزادى همچنان به فعالیتهاى خود ادامه داده و لحظهاى از پاى ننشست. در پى تغییر تبعیدگاه امام خمینى (ره) از ترکیه به عراق در مهر ماه سال 1344 وى به همراه جمعى از روحانیون و فضلاى آذربایجانى حوزه علمیه قم تلگراف مفصلى خدمت امام خمینى (ره) مخابره نمود.[47] یک سال بعد از مسیر آبادان و به صورت قاچاق موفق به سفر به عراق و دیدار با امام خمینى (ره) گردید.[48] ساواک پیوسته با صدور گذرنامه براى وى مخالفت مىنمود. اداره کل سوم در پاسخ به استعلام شهربانى براى صدور گذرنامه سفر به عتبات عالیات اعلام داشت:
«با عرض مراتب فوق و اینکه یاد شده به تعهدات خود پاىبند نبوده و پس از استخلاص از زندان رویه گذشته خود را دوباره از سر گرفته و دست به تحریکات و ایراد مطالب خلاف مصالح کشور مىزند و همچنین با توجه به ارتباط وى با روحانیون مخالف در صورت تصویب، با عزیمتش به عراق مخالفت شود.»[49]
جمعآورى وجوهات و ارسال آن براى امام خمینى(ره) یکى از موضوعاتى بود که ساواک نسبت بدان حساسیت داشته و جرم محسوب مىشد. اداره کل سوم ساواک طى نامهاى به ساواک قم اعلام مىدارد:
«نامبرده بالا که از روحانیون ناراحت و مخالف دولت بوده و از طرفداران روحانیون مخالف به ویژه خمینى مىباشد، نماینده جمعآورى وجوه شرعیه از ناحیه خمینى در خلخال بوده و وجوه جمعآورى شده را راسا و یا از طریق مقتضى به عراق جهت خمینى ارسال مىدارد.»[50]
ایراد سخنرانىهاى متعدد که در آنها نسبت به عملکرد رژیم انتقاد و اعتراض نموده بخشى از فعالیتهاى وى را تشکیل مىداد. مخالفت با انقلاب به اصطلاح سفید شاه،[51] اعتراض به جشنهاى 2500 ساله،[52] انتقاد به حضور زنان در مجلس قانون گزارى،[53] تجلیل از امام خمینى(ره)،[54] طرح بحث آمیخته بودن دین با سیاست،[55] اعتراض نسبت به بازداشت و تبعید روحانیون[56] و انتقاد به عدم آزادى بیان محورهایى بوده است که وى در سخنرانىهاى خود به آن مىپرداخت. مجموعه اقدامات مذکور وى را سوژه دائمى ساواک نمود. بهگونهاى که دائما تحتنظر بود.[57] برخى مواقع وى را احضار،[58] مدت مدیدى وى را ممنوعالمنبر[59] نموده و حتى مکاتبات وى را کنترل[60] نمودند.
تبعید به انارک
عمال رژیم در اوائل دهه پنجاه به منظور پراکنده نمودن مبارزین تصمیم به تبعید روحانیون به شهرهاى مختلف گرفتند.[61] کوچکترین بهانه کافى بود تا افراد را دستگیر و بازداشت نمایند. با دستگیرى اعضاى گروه ابوذر[62] در نهاوند حجتالاسلام خلخالى به اتهام همکارى با این گروه دستگیر شد.[63] به دستور اداره کل سوم ساواک، کمیسیون حفظ امنیت اجتماعى قم در تاریخ 22 / 5 / 52 در فرماندارى قم تشکیل جلسه داده و با تبعید حجتالاسلام خلخالى به شهرستان انارک به مدت سه سال موافقت نمود.[64] وى در خاطراتش در این باره مىنویسد:
«صبح روز 23 مرداد ماه 1352 موقعى که در مغازه کتاب فروشى مولانا نشسته و با چند نفر از رفقا مشغول صحبت بودم، ناگهان چند نفر از مأمورین (کارآگاهان) شهربانى نزد ما آمده. پس از سلام و تعارف از من و مولاناى کتابفروش که سابقا هم طلبه بود خواستند که با آنها به شهربانى برویم، چون موضوعى که موجب احضار ما به شهربانى بشود به نظرم نمىرسید، ابتدا باور نمىکردم، لذا گفتم نکند شوخى مىکنید. خلاصه پس از مذاکراتى گفتند باید بیایید و چارهاى هم ندارید.»[65]
ساواک مرکز طى دستورالعملى محدودیتهاى فراوانى را براى افراد تبعیدى ایجاد نمود. کنترل مکاتبات آنان، جلوگیرى از سخنرانى و برپایى کلاس درس، ممانعت از خروج آنها از منطقه تبعید، کنترل و نظارت بر افرادى که با آنان رفت و آمد دارند. از جمله این محدودیتها بود.[66] آیتاللّه خلخالى پس از استقرار در انارک به مرور فعالیتهاى خود را آغاز نمود. وى در این باره مىنویسد :
«نماز عید فطر در انارک به طور جمعى و در مکان روباز و در وسط میدان برقرار نمىشد. من این مراسم را در آنجا احیا کردم. ما باهم، اعم از زن و مرد، بیرون آمده و در وسط میدان شهردارى تکبیر گفته و نماز عید را خواندیم. این موضوع باعث شد که عدهى دیگرى هم که در این امور بىعلاقه بودند به ما ملحق شده و در نماز شرکت نمایند. این امر در احیاى روح دینى جوانها بسیار مؤثر بود.»[67]
ساواک یزد در گزارشى به مرکز اعلام مىدارد که وى در سخنرانى خود در یکى از شبهاى احیا در مسجد انارک اظهار داشته است :
«ایران نفت به آمریکا مىفروشد و امریکا هم در اسرائیل از نفت ایران برعلیه اعراب استفاده مىکند، یعنى با نفت و بنزین ایران است که جنگندههاى آمریکایى با مصر و سوریه و سایر کشورهاى عربى مىجنگد و بر آنها پیروز مىشود. به عبارت بهتر ایران به آمریکا و اسرائیل در شکست اعراب کمک مىکند».[68]
رئیس ژاندارمرى انارک وى را از ایراد سخنرانى منع مىکند ولى وى بدون توجه به این دستور منبر رفته و در پاسخ او اظهار مىدارد :
«مگر تو از مقام بالاتر نوشته دارى که مرا از منبر رفتن منع مىنمایى.»[69]
گزارش دیگرى حاکى از آن است که وى در تاریخ 19 / 8 / 52 محل اقامت خود را ترک نموده و به قم رفته است. ساواک قم پس از ده روز وى را دستگیر و به محل تبعید مراجعت مىدهد.[70] وى همچنین یک بار بدون اطلاع براى دیدار با پدر و مادر خود به خلخال رفته و پس از چند روز مراجعت نمود.[71] حرکتهاى صورت گرفته توسط حجتالاسلام خلخالى به انضمام کارگرى بودن منطقه و نفوذ وى در بین اهالى[72] منجر به تغییر تبعیدگاه وى در مورخه 25 / 2 / 53 به شهرستان رودبار در استان گیلان گردید.
تبعید به رودبار
آیتاللّه خلخالى پس از طى مدت نزدیک به ده ماه اقامت اجبارى در انارک بنا به تصمیم کمیسیون حفظ امنیت اجتماعى شهرستان قم براى گذراندن مابقى دوران محکومیت خود به همراه مأمورین ژاندارمرى استان اصفهان عازم رودبار گردید.[73] وى در خاطرات خود درباره تبعیدگاه دوم خود مىنویسد:
«در رودبار اکثرا با آقاى شیخ محمد یزدى مأنوس بودم. او در جوره بازار (بالا بازار) منزل اجاره کرده بود و من در جیره بازار (پائین بازار) سکونت داشتم. سرانجام پس از شش ماه من هم منزلى دربست در بالابازار اجاره کردم و در آنجا نزدیک هم بودیم. من نه تنها در رودبار بلکه در تمامى مکانهایى که تبعید بودم، دفتر حضور و غیاب را امضا نمىکردم. آنها به آقاى یزدى فشار آورده بودند که امضا کند. من به او گفتم که بگوید اگر خلخالى امضا کرد من هم امضا مىکنم. به این ترتیب او هم امضا نکرد.»[74]
آیتاللّه خلخالى این ایام را مغتنم شمرده و شروع به نوشتن حاشیه بر عروهالوثقى مرحوم آیتاللّه سید محمدکاظم یزدى نمود.[75] سرانجام پس از طى 26 ماه، ایام سخت تبعید به سر آمد و در مرداد ماه سال 1355 ش رهسپار شهر قم شد.
شهادت حاج آقا مصطفى خمینى
با اعلام خبر شهادت فرزند برومند امام خمینى (ره) در اول آبان سال 1356 موجى از غم و اندوه حوزههاى علمیه را فرا گرفت. نخستین مجلس ترحیم در قم برپا شد. آیتاللّه خلخالى که در فراق دوست دیرین خود غرق در عزا و ماتم بود یکى از سخنرانان اصلى این مراسم بود.[76] همچنین به همراه جمعى از روحانیون با ارسال تلگرافى براى امام خمینى (ره) مراتب تأثر و تأسف خود را ابراز نمودند.[77] وى در ادامه با هماهنگى با سایر روحانیون مراسم چهلمین روز شهادت را به گونهاى برگزار نمودند که به نقطه عطفى در تاریخ مبارزات مردم ایران تبدیل گشت. ساواک قم در گزارشى مىنویسد :
«در ساعت 30 / 8 صبح روز 11 / 9 / 36 مراسم چهلم مصطفى خمینى از طرف مدرسین حوزه علمیه قم منعقد که به ترتیب محمدمهدى ربانى رانکوهى و شیخ محمدصادق خلخالى که از وعاظ ممنوعالمنبر هستند به طور ایستاده بیانات تحریکآمیزى ایراد کردند.... در خاتمه هنگام خروج از مسجد قریب دوهزار نفر به طرف میدان آستانه شهرستان قم حرکت و قصد اشغال مدرسه فیضیه قم را داشتند که با مقاومت پلیس مواجه و چون براى متفرق نمودن مردم حدودا 10 تیر هوایى شلیک مىگردد، اجتماعکنندگان متوارى و به علت ازدحام و فشار جمعیت عدهاى جراحات سطحى برداشتند...»
در ادامه همین گزارش راجع به مراسمى که در عصر همان روز برگزار شده چنین آمده است :
«عصر روز جارى در ساعت 16 مجلس دیگرى از سوى بستگان خمینى برگزار شد که مجلس اخیر با شرکت حدود 20 هزار نفر برگزار و گرداننده اصلى این مجلس شیخ صادق خلخالى و سخنران عبدالحمید معادیخواه واعظ ممنوعالمنبر بود...»[78]
تبعید به رفسنجان
متعاقب جریانات اتفاق افتاده در خلال برگزارى مراسم چهلم شهید حاج آقا مصطفى خمینى، ساواک اقدام به دستگیرى جمع کثیرى از مردم نمود.[79] در همین رابطه و به پیشنهاد ساواک مرکز، کمیسیون حفظ امنیت اجتماعى شهرستان قم در تاریخ 15 / 9 / 56 در فرماندارى قم تشکیل جلسه داده و حجتالاسلام خلخالى را به مدت سه سال به شهرستان رفسنجان تبعید نمود. پنج روز بعد، وى تحتالحفظ راهى رفسنجان شد.[80] در اولین فرصت همانند مورد قبل با ارسال نامهاى به شهربانى رفسنجان نسبت به رأى صادره از سوى کمیسیون حفظ امنیت اجتماعى شهرستان قم اعتراض نمود.[81] تحریک اهالى به برپایى تظاهرات،[82] تشکیل جلسات مشاوره با روحانیون منطقه[83] و اقامه نماز جماعت و سخنرانى توسط وى، ساواک کرمان را بر آن داشت که هنوز سه ماه از اقامت وى در رفسنجان نگذشته، طى نامهاى به مرکز اعلام نماید :
«... در اثر تحریکات نامبردگان روز 29 / 11 / 36 عدهاى از اهالى رفسنجان در خیابانها به راه افتاده و شعارهاى مضره مىدادهاند که بلافاصله از طرف مأمورین انتظامى تظاهرکنندگان متفرق و محرکین تحت تعقیب قانونى قرار گرفتهاند، با توجه به مراتب فوق، ادامه اقامت اجبارى شیخ محمدصادق صادقى گیوى در شهرستان رفسنجان به مصلحت نبوده و پیشبینى ادامه این قبیل عملیات در هر فرصت مناسبى با توجه به تحریکات وى متصور است. لذا پیشنهاد مىگردد در صورت تصویب در مورد انتقال یاد شده به محل دیگرى اقدام[84] شود...»
در پى این پیشنهاد، پرویز ثابتى رئیس اداره کل امنیت داخلى ساواک دستور انتقال وى را به یکى از مناطق بد آب و هوا و سنىنشین صادر نموده[85] و کمیسیون حفظ امنیت اجتماعى شهرستان قم نیز با تشکیل جلسه محل تبعید وى را شهر لار در استان فارس معین نمود.[86]
تبعید به لار
«ما را در فروردین سال 1357، از رفسنجان به لار منتقل کردند. دو نفر از ژاندارمها هم همراهم بودند. یکى از آنها سرگروهبان ایراننژاد بود. حدود بیست دستگاه ماشین پلیس و ژاندارمرى ما را بدرقه مىکردند. آنها تا انار با ما بودند. در آنجا ما را به پاسگاه ژاندارمرى بردند، چون ایام عید بود رئیس پاسگاه به من شیرینى تعارف کرد. من گفتم: «چون ما عید نداریم از خوردن شیرینى معذورم.»[87]
وى در لار دامنه فعالیتهاى خود را گسترش داده و این امر از چشم مأموران امنیتى رژیم مخفى نبود. ساواک فارس در روزهاى ابتدایى اردیبهشت سال 57 طى نامهاى به مرکز نوشت:
«نامبرده بالا که اخیرا به منظور گذراندن بقیه مدت تبعیدش به شهرستان لار اعزام گردیده علنا اظهار مىدارد (من با دولت مخالفم) و مردم را علیه دستگاههاى مملکتى تحریک و با روحانیون افراطى بخصوص سیدحسین نسابه که اخیرا ممنوعالمنبر گردیده به طور دائم در تماس و با افراد ناباب معاشرت دارد که به همین علت شهربانى فارس تقاضاى انتقال نامبرده بالا را به محل دیگرى نموده است.»[88]
اقدامات و تلاشهاى بىوقفه وى منجر به درگیرى او با شهربانى لار گردید.
«من در لار نماز جمعه مىخواندم و مسجد جامع پر از جمعیت مىشد. پلیس آمد و در مسجد را بست یک روز هم در پارکشهر جدید لار، نماز جمعه را برپا کردیم و سنى و شیعه در آن شرکت کردند، اما در جمعههاى بعد آمدند و پارک را به وسیله ماشین اشغال کردند و مانع از اقامه نماز جمعه شدند. سرانجام چند روز قبل از تبعیدم به بانه، ژاندارمها صبح زود به خانهام حمله کردند و تا مىتوانستند مرا کتک زدند. البته من هم آنها را زدم، ولى من یک نفر بودم و آنها پنج و زورم به آنها نمىرسید. ژاندارمها مرا با پیراهن و شلوار به داخل ماشین انداختند و به شهربانى و از آنجا به دادگسترى بردند.»[89]
شهربانى لار پس از دستگیرى و بازجویى اقدام به تشکیل پرونده نموده[90] و وى را به همراه اسناد و مدارک به اصطلاح مضره کشف شده از منزلش جهت صدور حکم راهى دادگاه عمومى لار نمود. دادگاه عمومى لار با ارسالى نامهاى به شهربانى بررسى موضوع را در صلاحیت دادسراى نظامى دانسته[91] و پس از یک هفته وى را با صدور قرار کفالت به مبلغ یکصد هزار ریال آزاد نمود.[92] اداره دادرسى ارتش در خرداد همان سال قرار منع پیگرد صادر کرد.[93] نامهنگارى شهربانى فارس با ساواک منطقه[94] مبنى بر انتقال خلخالى به نقطه دیگرى منجر گردید تا بار دیگر ساواک مرکز دستور انتقال وى به منطقهاى دیگر را صادر نماید.[95]
تبعید به بانه
رژیم شاه که ماههاى پایانى عمر خود را سپرى مىنمود، بیش از دو ماه نتوانست حضور آیتاللّه خلخالى را در لار تحمل نماید. کمیسیون حفظ امنیت اجتماعى قم در تاریخ 11 / 2 / 57 تشکیل جلسه داده و اینبار وى را به شهر مرزى بانه در غرب کشور تبعید نمودند.[96]
«هنگام غروب به همراه دو ژاندارم که یکى از ایزه و دیگرى از اهالى زنجان بود از لار حرکت کردیم قرار بود که همان روز همسر و فرزندانم از قم به لار بیایند. حدود «خنج» رسیده بودیم که مشاهده کردم پیکان سفید قراضهاى به طرف لار مىرود. به ژاندارمها گفتم: «این ماشین خودمان است» از قضا همان طور هم بود. حاجیه خانم با زهرا، دختر کوچکمان به لار مىرفتند. ما به آنها رسیدیم و گفتم: «به لار بروید و اثاثیهام را جمع کرده و به قم ببرید. من از بانه به شما تلفن خواهم کرد تا به آنجا بیایید.»[97]
وى در خاطرات خود به ترسیم موقعیت بانه و برخى فعالیتهاى خود اشاره دارد :
«بانه شهر مرزى و ساواک آنجا بسیار قوى بود. من به هر طرف که مىرفتم، مشاهده مىکردم که دنبالم هستند.... من با شیخ على امام جمعه معروف بانه رابطه برقرار کردم و قرار گذاشتیم که او به شاه دعا نکند و من هم به نماز جمعه او بروم چندین جمعه او به قول خود وفا کرد، اما سرانجام زیر فشار رژیم مجبور شد شاه را دعا کند. مردم پس از اینکه او دعا کرد، برگشتند و به من نگاه کردند. من که چنین دیدم، تصمیم گرفتم بیرون بروم و همین که به دم در و نزدیک پلیس رسیدم، گفتم : «مسجد نجس شده است و باید آن را آب کشید.»[98]
وى چندین بار توسط شهربانى و ساواک بانه احضار و درباره اظهارات و عملکردش مورد تذکر قرار گرفت ولى هر بار با صراحت کامل مخالفت خود را با شاه، دولت و عمال آن اعلام نمود. مأموران امنیتى رژیم که دیگر به تنگ آمده بودند براى آخرین بار پس[99] از سه ماه به امید محدود کردن وى بار دیگر تبعیدگاه وى را تغییر دادند.[100]
«سرانجام کارگزاران رژیم تصمیم گرفتند که در همان ماه مبارک رمضان ما را به بندرلنگه تبعید کنند در چهاردهم ماه مبارک ما را بازداشت کرده و به فرماندارى بردند. دیدم که رؤساى ادارات دیگر نیز در فرماندارى هستند. وقتى که متوجه شدم مىخواهند مرا به جاى دیگر تبعید کنند خیلى خوشحال شدم، زیرا براى یک فرد تبعیدى خود این جابجایى نوعى گشایش است. ما به هر کجا که مىرفتیم فعالیت خود را علیه رژیم تشدید مىکردیم و به این وسیله دستگاه بهترین فرصت را براى ما فراهم آورد. آنها به قدرى سخت گرفتند که من نتوانستم با زن و بچههایم خداحافظى کنم. آنها ما را به طرف سنندج بردند...»[101]
تبعید به بندر لنگه
کمیسیون حفظ امنیت داخلى اجتماعى شهرستان قم در تاریخ 12 / 5 / 57 تشکیل جلسه داده و نسبت به تغییر تبعیدگاه پانزده نفر از مبارزین تصمیمگیرى نمود.[102] به همین اساس آیتاللّه خلخالى با بدرقه مأمورین ژاندارمرى سنندج در اواخر مرداد ماه 57 رهسپار شهر جنوبى بندر لنگه شد. وى به همراه سایر روحانیون اولین تظاهرات را در آنجا به مناسبت آتش زدن مسجد کرمان راهاندازى نمود.[103] به پیشنهاد وى نماز جمعه برپا و هر هفته یکى از علما آنرا اقامه نمود.[104] سخنان شدیداللحن علیه رژیم، افشاگرى نسبت به دولت تازه روى کارآمد شریف امامى، تحریک مردم به ویژه جوانان به تظاهرات و دادن شعارهاى انقلابى، صدور اعلامیه درباره مسائل سیاسى روز[105] و اقداماتى از این قبیل منجر به دستگیرى وى توسط شهربانى بندر لنگه شد.[106]
«... به دنبال این جریان از شهربانى آمدند که آقاى خلخالى را ببرند. ایشان به من گفتند اگر دیر شد و آنجا مرا معطل کردند به دنبال من بیا. چند ساعتى گذشت دیدم آقاى خلخالى نیامد. به برادران گفتم طبق قرار مىبایستى بروم و ببینم چه شده که ایشان نیامدند. همگى گفتند ما هم مىآئیم. وقتى به شهربانى رفتیم، گفتند: «براى چه آمدهاید؟» گفتیم: «آقاى خلخالى دیر کرد آمدیم. ببینیم علتش چیست» گفتند: «با ایشان کار داریم» گفتیم: «ما هم با ایشان کار داریم». بالاخره ما را هم به داخل بردند وارد اطاقى شدیم که آقاى خلخالى با رئیس ساواک و رئیس شهربانى به نام سرهنگ توسلى نشسته بودند. با ورود ما بحث و گفتگو بالا گرفت. از طرفى بعضى از دوستان بندر لنگه نیز که مطلع شده بودند در شهربانى جمع شدند. عمال رژیم از بیم آنکه مردم به تدریج اجتماع کنند و عواقبى داشته باشد در حالى که پاسى از شب گذشته بود گفتند «بفرمایید بروید». لذا دسته جمعى با آقاى خلخالى به منزل برگشتیم.»[107]
در آستانه انقلاب اسلامى
با اوجگیرى انقلاب اسلامى و فراگیر شدن مخالفتهاى مردمى، مأموران امنیتى رژیم دیگر توان کنترل افراد تبعیدى را نداشتند. آیتاللّه خلخالى در دى ماه 1357 بندر لنگه را ترک نمود.
«روزى که آقاى خلخالى قرار بود بروند جمع کثیرى از اهالى ایشان را بدرقه کردند و هنگام حرکت، ایشان در حسینیه صحبت کردند. یادم هست وقتى ایشان این جمله را بیان کردند که: «من مىروم و برادر همرزمم سید علىاصغر دستغیب همچنان نزد شما مىماند» خودشان به گریه افتادند و مردم با محبت و صمیمى و برخوردار از عواطف و علایق دینى هم گریستند. به هر حال حرکت کردیم و تا مقدار زیادى از بیرون شهر ایشان را بدرقه نمودیم.»[108]
وى از بندر لنگه به بندر عباس و از آنجا راهى قم شد. حضور امام خمینى (ره) در پاریس، وى را بر آن داشت که به دیدار ایشان برود. بر این اساس بلافاصله پس از اخذ گذرنامه عازم پاریس شد. نزدیک به بیست روز در آنجا بود. طى این مدت بارها به دیدار امام نائل آمده و با اخذ دستورات لازم به کشور مراجعت نمود.[109] اوج فعالیتهاى وى در این دوران است. هماهنگى و همگامى با روحانیون مبارز، سازماندهى تظاهرات و راهپیمایىهاى گسترده، برنامهریزى اعتصابات سراسرى، و زمینه سازى براى بازگشت امام خمینى (ره) به میهن از جمله این فعالیتها است.
«وقتى اعلام شد حضرت امام مىخواهد به ایران بیاید بختیار دستور داد که تمام فرودگاههاى ایران بسته شود تا هواپیماى حامل امام خمینى نتواند فرود آید. ما در مدرسه رفاه نزدیک مدرسه علوى جمع شدیم و تصمیم گرفتیم به عنوان اعتراض به دانشگاه برویم و در آنجا به طور دسته جمعى متحصن شویم... پس از ورود به دستور آقاى مطهرى اینجانب تحصن را اعلام کردم.»[110]
یکى دیگر از اقدامات مهم و تأثیرگذار آیتاللّه خلخالى در راستاى نهضت امام خمینى (ره)، تهیه، چاپ و توزیع اعلامیه به مناسبتهاى مختلف بود. اهم این اعلامیهها، پیامها و نامههایى که یا خود به تنهایى صادر نموده و یا نام وى در کنار نام دیگران در ذیل آن آمده بدین شرح است : 1ـ نامه جمعى از فضلا و مدرسین حوزه علمیه قم به هیئت دولت درباره بازداشت امام و جمعى از علما در مهر سال 1342[111]
2ـ نامه جمعى از علماى حوزه علمیه قم به امیرعباس هویدا درباره اوضاع نابسامان ایران در بهمن سال 1343[112]
3ـ نامه جمعى از روحانیون و فضلاى آذربایجانى حوزه علمیه قم به امام درپى انتقال معظم له از ترکیه به نجف در مهر سال 1344[113]
4ـ تلگراف اساتید حوزه علمیه قم به آقایان منتظرى و ربانى شیرازى و آذرى قمى در پى بازداشت آنان در فروردین سال 1347[114]
5ـ تلگرام اساتید و مدرسین حوزه علمیه قم به امام خمینى (ره) در پى ارتحال آیتاللّهالعظمى حکیم در خرداد 1349[115]
6ـ تلگرام تسلیت علما و مدرسین حوزه علمیه قم به امام در پى شهادت آیتاللّه حاج آقا مصطفى خمینى در آبان سال 1356[116]
7ـ اعلامیه حاج شیخ صادق خلخالى درباره خواستههاى مشروع و قانونى ملت مسلمان ایران خطاب بمراجع مسئول و علماى مترقى و مردم شریف مسلمان و آزاده ایران در فروردین1357، رونوشت: سازمان ملل، کانون وکلا
8ـ متن اعلامیه آقایان خلخالى و على تهرانى در سالگرد فقدان دکتر على شریعتى در خرداد 1357[117]
9ـ اعلامیه جمعى از علما و استادان حوزه علمیه قم به مناسبت فرا رسیدن نیمه شعبان سال 1398[118]
10ـ نامه جمعى از روحانیون تبعیدى به مراجع تقلید درباره لزوم ادامه مبارزه تا پیروزى انقلاب اسلامى در مرداد سال 1357[119]
11ـ اعلامیه جمعى از روحانیون تبعیدى درباره مسائل سیاسى روز در شهریور سال 1357[120]
12ـ اعلامیه جمعى از اساتید حوزه علمیه قم درباره حمله مزدوران رژیم شاه به حرم مطهر امام رضا (ع) در آذر سال 1357[121]
13ـ اعلامیه جمعى از اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم درباره پشتیبانى از اعتصاب کارکنان صنعت نفت در آذر سال 1357[122]
14ـ اعلامیه اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم درباره کشتار وحشیانه رژیم شاه در تهران و سایر شهرستانها در اول محرم 1399[123]
15ـ نامه جمعى از علما و اساتید حوزه علمیه قم به آیتاللّه خویى درباره ملاقات ایشان با فرح دیبا در آذر سال 1357[124]
16ـ اعلامیه جمعى از فضلا و اساتید حوزه علمیه قم درباره ملاقات آیتاللّه خویى با فرح دیبا در آذر 1357[125]
17ـ اعلامیه مدرسین و فضلاى حوزه علمیه قم درباره راهپیمایى تاسوعا و عاشورا در آذر سال 1357[126]
18ـ اعلامیه جمعى از اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم درباره مجلس بزرگداشت شهداى محرم 99 در آذر سال 57[127]
19ـ اعلامیه جمعى از اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم درباره راهپیمایى سراسرى مردم ایران در تاسوعا و عاشورا در آذر سال 1357[128]
20ـ اعلامیه جمعى از اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم درباره راهپیمایى برگزارى مجلس بزرگداشت شهداى حوادث ایران در آذر سال 1357[129]
21ـ اعلامیه علما و مدرسین حوزه علمیه قم درباره بازگشایى موقت مغازهها در آذر سال 1357[130]
22ـ اعلامیه اساتید و فضلاى حوزه علمیه قم درباره خلع محمدرضا شاه از مقام سلطنت در آذر سال 1357[131]
23ـ اعلامیه جمعى از علما و مدرسین حوزه علمیه قم در سالگرد وحشیانه مردم قم در دى سال 1357[132]
24ـ نامه جمعى از روحانیون حوزه علمیه قم باستادان دانشگاههاى ایران و اعلام پشتیبانى از آنان در دى سال 1357[133]
25ـ اعلامیه جمعى از علماى حوزه علمیه قم درباره روى کار آمدن دولت بختیار و اعلام عزاى عمومى در دى سال 1357[134]
صبح پیروزى
چند روز پس از پیروزى انقلاب اسلامى، امام خمینى (ره) طى حکمى آیتاللّه خلخالى را به عنوان اولین حاکم شرع دادگاههاى انقلاب منصوب نمود. وى با حضور در شهرهاى مختلف بسیارى از سران و کارگزاران رژیم طاغوت را محاکمه و به سزاى اعمال ننگینشان رساند. بسیارى از عوامل غائلههاى کردستان، گنبد و خوزستان را محاکمه و اعدام کرد. مدتى به عنوان سرپرست کمیته مبارزه با مواد مخدر منصوب گشت. سه دوره نمایندگى مردم قم در مجلس شوراى اسلامى و عضویت در مجلس خبرگان قانون اساسى از دیگر مشاغل وى بود. وى داراى آثار و تألیفاتى است که از آن جمله مىتوان به کتب: تاریخچه هنر و عرفان در سه جلد، دماء ثلاثه، رسالة فىالنیة، النکاح فى شرح شرایعالاسلام، زادالمعاد فىاحکام الجهاد، القضاء فى شرح شرایعالاسلام، تقریرات دروس فقه و اصول امام خمینى(ره). خاطرات در تبعید در دو جلد، تاریخچه خلیج فارس، لغات سیاسى قرآن، خاطرات آیتاللّه خلخالى، ایام انزوا و حاشیه بر عروهالوثقى اشاره نمود. همچنین در سال 1375ش اقدام به انتشار رساله عملیه نمود. سرانجام آیتاللّه خلخالى پس از عمرى تلاش و مجاهدت در آذر سال 1382 دارفانى را وداع گفته و پس از تشییعى باشکوه در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) در شهر قم به خاک سپرده شد.
طوبى له و حسن مآب
پینوشتها:
[1]ـ هماکنون گیوى مرکز شهرستان کوثر است.
[2]ـ آرشیو اسناد وزارت اطلاعات، پرونده موضوعى، خاطرات سیاسى آیتاللّه خلخالى
[3]ـ همان
[4]ـ مدرسه علمیه دارالشفاء در مجاورت مدرسه فیضیه قرار دارد.
[5]ـ آرشیو اسناد وزارت اطلاعات، همان
[6]ـ همان
[7]ـ خاطرات آیتاللّه محمد یزدى. مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، ص 351
[8]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، نشر سایه، چاپ چهارم، بهار 1380، ص 39.
[9]ـ جمعیت فدائیان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسى ـ اجتماعى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، ص 148
[10]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 40
[11]ـ خاطرات آیتاللّه محمد یزدى، همان ص 333؛ پس از پیروزى انقلاب اسلامى برخى از اعضاى فدائیان اسلام علاوه بر فعالیت در جمعیت موتلفه اسلامى در قالب سه شاخه به فعالیت خود ادامه دادند... شاخه دوم به سرپرستى حجهالاسلام خلخالى با عنوان «فدائیان اسلام» شکل گرفت. این تشکل نیز با توجه به موقعیت حجهالاسلام صادق خلخالى که پس از پیروزى انقلاب اسلامى در مصدر امور قضایى کشور قرار گرفته بود، ایجاد شد. و به دلیل وجهه ممتاز مبارزاتى فدائیان اسلام با حکومت پهلوى و مقام و منزلت شهید نواب صفوى در میان مبارزین مسلمان جهان، عنوان فدائیان اسلام را برگزیدند. این گروه که در زمینه سیاسى ـ فرهنگى و نظامى فعالیت مىکرد به جذب جوانان مذهبى و هواداران فدائیان اسلام مبادرت ورزید. از جمله نقش این گروه پس از انقلاب اسلامى، اطاعت از دستورهاى امام خمینى ره در جهت حفظ انقلاب اسلامى و اعزام نیروهاى رزمنده به جبهههاى جنگ تحمیلى بود چنانکه بر حسب نامه حجهالاسلام صادق خلخالى به ستاد نیروى پشتیبانى جنگ ـ در همان سالهاى اولیه جنگ پیش از پانصد شهید تقدیم انقلاب اسلامى کرد. جمعیت فدائیان اسلام، همان، ص 347
[12]ـ تاریخ شفاهى انقلاب اسلامى از مرجعیت امام خمینى تا تبعید، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ دوم، ص 25
[13]ـ خاطرات آیتاللّه محمد یزدى، همان، ص 292.
[14]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 66
[15]ـ خاطرات آیتاللّه محمد یزدى، همان، ص 294
[16]ـ کوثر (مجموعه سخنرانیهاى حضرت امام خمینى (ره)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره)، چاپ چهارم، ج اول، ص 54.
[17]ـ خاطرات آیتاللّه محمدعلى گرامى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، ص 237.
[18]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 74
[19]ـ کوثر (مجموعه سخنرانیهاى امام خمینى (ره)، همان، ص 57
[20]ـ آرشیو اسناد وزارت اطلاعات، همان
[21]ـ سند مورخ 30 / 3 / 42
[22]ـ سند مورخ 15 / 2 / 42
[23]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان ص 79
[24]ـ نهضت روحانیون ایران، على دوانى، ج 3، صص 315ـ284
[25]ـ کوثر (مجموعه سخنرانیهاى امام خمینى (ره)، همان، ص 62
[26]ـ صحیفه امام خمینى، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینىره، چاپ اول، ج 1، ص 177.
[27]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى همان، ص 85
[28]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان ص 91
[29]ـ صحیفه امام خمینى ره، همان، ص 196
[30]ـ کوثر (مجموعه سخنرانیهاى امام خمینى (ره)، همان، ص 66
[31]ـ کوثر (مجموعه سخنرانىهاى امام خمینى(ره)، همان، ص 67
[32]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 98
[33]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 99
[34]ـ سند مورخ 26 / 3 / 42
[35]ـ سند مورخ 24 / 3 / 42
[36]ـ سند مورخ 26 / 3 / 42 شماره 1014 / 5
[37]ـ سند مورخ 28 / 3 / 42 شماره 6470 / س ت
[38]ـ سند مورخ 28 / 3 / 42
[39]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 165
[40]ـ سند مورخ 30 / 2 / 42
[41]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 166
[42]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 133
[43]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 173
[44]ـ سند مورخ 11 / 12 / 43 شماره 4100 / 5
[45]ـ سند مورخ 11 / 12 / 43 شماره 2905 / ق م
[46]ـ سند مورخ 7 / 1 / 44 شماره 6322 / 37955 / 7 / 11
[47]ـ اسناد انقلاب اسلامى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ج 3، ص 168
[48]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 145؛ سند مورخ 7 / 11 / 47
[49]ـ سند مورخ 25 / 10 / 46
[50]ـ سند مورخ 9 / 11 / 48 شماره 5688 / 316
[51]ـ سند مورخ 26 / 2 / 45 شماره 70 / م
[52]ـ سند مورخ 15 / 8 / 50 شماره 542 / 3 ه الف
[53]ـ سند مورخ 16 / 8 / 50 شماره 543 / 3 ه الف
[54]ـ سند مورخ 28 / 3 / 47 شماره 9447 / ه
[55]ـ اسناد مورخ 28 / 6 / 47 شماره 9447 / ه و 31 / 5 / 50 شماره 374 / 3 ه الف
[56]ـ سند مورخ 15 / 8 / 50 شماره 542 / 3 ه الف
[57]ـ سند مورخ 14 / 6 / 45 شماره 1580 / ه 3
[58]ـ سند مورخ 28 / 6 / 47
[59]ـ سند مورخ 6 / 10 / 54 شماره 7179 / 312
[60]ـ سند مورخ 10 / 7 / 45 شماره 2610 / 21
[61]ـ سند مورخ 17 / 5 / 52 شماره 4904 / 412
[62]ـ یکى از گروههایى که براى مبارزه با رژیم شاه دست به اسلحه برد، گروه ابوذر بود. این گروه که مرکز آنها در نهاوند بود فعالیتهاى سیاسى و انقلابى خود را با اخلال در برنامههاى ضد اسلامى مسئولان شهر نهاوند و به آتش کشیدن برخى از مراکز فساد از قبیل خانه زنان مفسد و اتومبیلهاى ژاندارمرى و اعدام برخى از عناصر فاسد منطقه آغاز کردند. پس از این مرحله به فکر تهیه اسلحه برآمده تصمیم به خلع سلاح پاسبانى در قم مىگیرند. در جریان عملى ساختن تصمیم خود، مامور شهربانى کشته شد. آنها نیز به محاصره در آمده و دستگیر شدند. شش تن از اعضاى این گروه به اعدام محکوم که حکم صادره در سحرگاه 30 بهمن 1352 به اجرا درآمد.
[63]ـ سند مورخ 8 / 12 / 52 شماره 8906
[64]ـ سند مورخ 22 / 5 / 52 شماره 21836
[65] ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 180
[66]ـ سند مورخ 31 / 6 / 52 شماره 6398 / 312
[67]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان ص 191
[68]ـ سند مورخ 10 / 8 / 52 شماره 1951 / 26 ه
[69]ـ سند مورخ 10 / 8 / 52 شماره 1951 / 26 ه
[70]ـ اسناد مورخ 28 / 8 / 52 و 29 / 8 / 52
[71]ـ سند مورخ 29 / 1 / 53 شماره 590 / 312
[72]ـ سند مورخ 7 / 11 / 52 شماره 3934 / 21
[73]ـ سند مورخ 15 / 3 / 53 شماره 658 / 10 ه
[74]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 213؛ اسناد مورخ 13 / 11 / 56 و 13 / 11 / 36 شماره 10626 / 8 ه و 15 / 3 / 57
[75]ـ خاطرات آیتاللّه محمد یزدى، همان، ص 397
[76]ـ سند مورخ 10 / 8 / 56 شماره 368 / 21 ه
[77]ـ سند مورخ 5 / 8 / 56 شماره 2232 / 352
[78]ـ سند مورخ 11 / 9 / 56 شماره 5439 / 21 ه
[79]ـ سند مورخ 13 / 9 / 56
[80]ـ سند مورخ 20 / 9 / 56 شماره 5492 / 12 ه
[81]ـ سند مورخ 7 / 10 / 56 شماره 10084 / 8 ه
[82]ـ سند مورخ 8 / 12 / 56 شماره 11167 / 8 ه
[83]ـ سند مورخ 20 / 11 / 56 شماره 10680 / 8 ه
[84]ـ سند مورخ 4 / 12 / 56 شماره 10914 / 8 ه
[85]ـ سند مورخ 16 / 12 / 56 شماره 9260 / 312
[86]ـ سند مورخ 21 / 12 / 56 شماره 10187 / 21
[87]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 215
[88]ـ سند مورخ 3 / 2 / 57 شماره 10873 / 1 ه
[89]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 217
[90]ـ سند مورخ 21 / 2 / 57 شماره 21-26-57
[91]ـ سند مورخ 21 / 2 / 57
[92]ـ سند مورخ 28 / 2 / 57 شماره 3772
[93]ـ سند مورخ 3 / 2 / 57 شماره 10873 / ه 11
[94]ـ سند مورخ 10 / 2 / 57 شماره 1550 / 312
[95]ـ سند مورخ 17 / 2 / 57 شماره 346 / 21
[96]ـ سند مورخ 23 / 5 / 57 شماره 19840 ـ 66ـ 401
[97]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 219
[98]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان صص 225 و 220
[99]ـ اسناد مورخ 23 / 3 / 57 شماره 7414 / 12 ه ب و 5 / 4 / 57 شماره 52155 / 12 ه
[100]ـ سند مورخ 9 / 5 / 57 شماره 5172 / 312
[101]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 230
[102]ـ سند مورخ 15 / 5 / 57 شماره 1159 / 21 ه
[103]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 234
[104]ـ خاطرات حجهالاسلام سید علىاصغر دستغیب، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ص 61
[105]ـ خاطرات حجهالاسلام سید علىاصغر دستغیب، همان، ص 63
[106]ـ سند مورخ 11 / 6 / 57 شماره 6636 / 312
[107]ـ خاطرات حجهالاسلام علىاصغر دستغیب، همان؛ سند مورخ 12 / 6 / 57 شماره 4516 / ه 1
[108]ـ خاطرات حجهالاسلام علىاصغر دستغیب، همان.
[109]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان، ص 252
[110]ـ خاطرات آیتاللّه خلخالى، همان
[111]ـ اسناد انقلاب اسلامى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، ج 2، ص 106
[112]ـ همان، ص 128
[113]ـ همان، ص 168
[114]ـ همان، ص 199
[115]ـ همان، ص 222
[116]ـ همان، ص 229
[117]ـ همان، ص 274
[118]ـ همان، ص 319
[119]ـ همان، ص 336
[120]ـ همان، ص 380
[121]ـ همان، ص 441.
[122]ـ همان، ص 447.
[123]ـ همان، ص 459.
[124]ـ همان، ص 471.
[125]ـ همان، ص 474.
[126]ـ همان، ص 477
[127]ـ همان، ص 481
[128]ـ همان، ص 488
[129]ـ همان، ص 497
[130]ـ همان، ص 505
[131]ـ همان، ص 506
[132]ـ همان، ص 518
[133]ـ همان، ص 522
[134]ـ همان، ص 532