تاریخ سند: 8 مهر 1354
موضوع : غلامرضا نیک پی شهردار پایتخت
متن سند:
از : 340
1ـ سناتور مصباح زاده1 (مؤسس روزنامه کیهان) با نامبرده تماس گرفت و
اظهار داشت اگر دیر رسیده بودم سر دبیر روزنامه کیهان مقاله ای در صفحه اول
روزنامه برایت نوشته بود که کاملاً حله به شما بوده دستور دادم آن را عوض کنند.
مصباح زاده افزود اخیرا احراز در روزنامه اطلاعات مطلبی در مورد میدان
حسن آباد نوشته که بهتر
است آن را بخوانی.
قدری
بودار است.
2ـ سالار جاف2 (نماینده
اهالی پاوه در مجلس
شورای ملی) با روضاتی
رئیس دفتر شهردار تماس
گرفت و گفت می خواستم در
مقابله با صحبت هایی که
اخیرا در مورد شهرداری
شده مدارکی ارائه می دهم.
روضاتی پاسخ داد مراتب را
به اطلاع آقای نیک پی
خواهد رساند.
3ـ سلطانی (رئیس شرکت
واحد) با نیک پی تماس
گرفت و اظهار داشت حدود یک سال و نیم است که شهردار از شرکت واحد
تأسیسات آن بازدید نکرده اند.
نیک پی پاسخ داد در فرصت مقتضی بازدید به
عمل خواهد آورد.
4ـ مجددا مصباح زاده تماس گرفت و چون نیک پی نبود به روضاتی گفت به
آقای شهردار بگویید در جلسه اخیر آقای نخست وزیر از کارهای شهردار در
مقابل خبرنگاران دفاع کرده است.
5ـ فرد ناشناسی با منزل نیک پی تماس گرفت.
شهردار گفت وضع به کلی عوض
شد در جلسه سنا نخست وزیر از کارهای شهرداری دفاع کرده.
مشارالیه افزود
در جلسه هیئت وزیران گزارش تندی در مورد کار و مشکلات شهرداری به آقای
نخست وزیر دادم که ایشان آن را پس داده قرار شد در برخی از موارد تغییر داده
شود.
توضیحات سند:
1ـ فرزند عبدالرحمن در سال
1287 ه ش در تهران بدنیا آمد.
تحصیلات خود را تا دکترای
حقوق جزا از فرانسه ادامه داد.
طبق سند بیوگرافی ساواک
نامبرده نماینده مجلس شورای
ملی و سنا، صاحب امتیاز
روزنامه کیهان، بازپرس وزارت
دادگستری، استاد دانشگاه،
مؤسس علوم ارتباطات اجتماعی،
عضو هیئت امنای دانشگاه ملی،
عضو هیئت مدیره سندیکای
کارفرمایان صنعت چاپ مرکز،
عضو کمیسیون ترافیک و عضو
هیئت امناء بنیاد آرشام بوده که در
جوانی به علت فقر مادی توسط
یکی از ثروتمندان شیراز به نام
قوام شیرازی که قصد داشته
پسرش را برای تحصیل به بیروت
بفرستد، یاد شده فوق را نیز برای
کمک در کارهای شخصی
فرزندش به اتفاق هم به لبنان
فرستاده و مشارالیه پس از چندی
در اثر موفقیت در تحصیل برای
ادامه تحصیلات به خرج شخص
مذکور به فرانسه رفته و
گزارش های واصله حاکیست که
یاد شده فوق در زمان دکتر مصدق
از دولت وی طرفداری می نموده
و در سال 40 با افراد جبهه ملی در
تماس و نظریات حزب مذکور را
در نشریات کیهان منعکس
می نموده و برای بالا بردن تیراژ
روزنامه خود از سازش با
دستجات سیاسی روگردان نیست.
از نظر سیاسی طرفدار سیاست
غرب بوده و دارای انحراف
جنسی است.
در سال 47 به اتفاق
حبیب ثابت (از سران فرقه ضاله
بهائیت) و مسعودی (سرپرست
اطلاعات) و چند نفر از مسئولین
وزارت اطلاعات و جهانگردی
شرکتی تحت عنوان «روزتل»
جهت تثبیت نرخ آگهی در
رسانه های گروهی ایجاد
نموده اند.
نامبرده در سال 51 پس
از بازگشت از شوروی اظهار
داشته با توجه به برگزاری مراسم
انتخاب دختر شایسته از طرف
مجله زن روز (متعلق به
مشارالیه) و احتمال خرابکاری از
طرف عناصر مذهبی افراطی!!
تقاضا دارد اقداماتی توسط
ساواک جهت جلوگیری از بروز
حوادث صورت گیرد.
ـ اسناد ساواک، پرونده های
انفرادی.
2ـ سالار جاف فرزند داود بیک
نامبرده لیسانس حقوق، فوق
لیسانس علوم سیاسی، مترجم
شرکت نفت، معاون دبیرخانه
تشریفات، معاون رئیس
تشریفات دربار شاه (معدوم)،
آجودان کشوری، نماینده مجلس
(منحله) شورا از پاوه، عضو حزب
ایران نوین، مشاور دبیر کل حزب
رستاخیز و از سران ایل جاف
بوده، که در سال 38 پس از
کودتای عبدالکریم قاسم به همراه
خانواده اش به ایران پناهنده و
پس از گذرانیدن تحصیلات
متوسطه در کرمانشاه، طی نامه ای
از ساواک تقاضای ثبت نام در
رشته ادبیات دانشگاه تهران را
می نماید، که با موافقت ساواک
در دانشگاه پذیرفته می شود و
پس از مدتی تغییر رشته داده و به
دانشکده حقوق منتقل و با استفاده
از بورسیه دانشگاه به تحصیل
مشغول می گردد، وضع تحصیلی
وی نامطلوب بوده به طوری که
در سال سوم به علت عدم موفقیت
در امتحانات بورسیه اش قطع و به
وی ابلاغ می گردد که منزل خود را
در باشگاه دانشگاه ترک نماید.
که
یاد شده نامه ای به ساواک نوشته
که در قسمتی از آن آمده «بنده
خدماتی که به سازمان امنیت
می کنم به امید این است که در
مواقع حساس بنده را حمایت
کنند» که پس از مدتی با موافقت
ساواک مجددا بورسیه و منزل در
اختیارش قرار می گیرد.
مشارالیه
در جهت همکاری با ساواک
گزارشات و اقدامات متعددی
دارد، از آن جمله، خبرها و
اعلامیه هایی که در دانشگاه بدست
می آورد در اختیار ساواک قرار
می داده و در مورد همکاریش با
ساواک کرمانشاه در گزارشی آمده
است: «مدتی با ساواک مزبور
همکاری داشته، ولی همکاریش
چندان با ارزش نبود و گاهی
اوقات فقط به عنوان مترجم از وی
استفاده می شد، نامبرده در ظاهر
نسبت به ایران سمپاتی دارد ولی
قابل اعتماد نیست و از نظر
اطلاعاتی بی ارزش می باشد.
»
پس از مراجعه یاد شده به مدرسه
عراقیها و توافق جهت تدریس با
مدیر مدرسه مذکور، ساواک
موافقت می کند که وی ضمن
تدریس اطلاعات لازم را کسب و
گزارش نماید که از نتیجه امر
اطلاعی موجود نیست.
نامبرده
ضمن ملاقات با یکی از کارمندان
ساواک در سال 45، گزارشی از
اوضاع دانشجویان لبنانی دانشگاه
تهران ارائه نمود و در همان سال در
نامه ارسالی به ریاست ساواک
اظهار داشته است : «از دانشجویان
عرب زبان دانشگاه تهران مراقبت
بیشتری اعمال گردد.
» وی در سال
42 به عراق عزیمت نموده و پس
از مراجعت گزارشی از بازدید خود
از مناطق تحت نظر ملامصطفی را
به ساواک داده است، یاد شده
همچنین ضمن تماس با یکی از
کارمندان سفارت عراق با دادن
قول مساعدت اقدام به خرید وی
نموده و گزارشاتی کسب و در
اختیار ساواک قرار می دهد لکن
چون گزارشاتش مشکوک بوده
ارتباط وی تحت نظر قرار
می گیرد.
پسر عموی فرد مذکور
بنام جلال جاف کاردار سفارت
عراق در کابل بود که در سال 43 از
وی برای مسافرت به کابل دعوت
می نماید که یاد شده با موافقت
ساواک به کابل عزیمت و پس از
مراجعت در گزارشی عنوان داشت
که پسر عمویش تلویحا تمایل خود
را در مورد همکاری با دولت ایران
ابراز نموده است.
ساواک در سال
44 اعلام داشت : پدر و مادر و
خودش تظاهر به وفاداری و
صمیمت نسبت به کشور و مقامات
نموده، لکن همواره جانب احتیاط
را از دست نداده و تماس و مراوده
خود را با مقامات عراقی حفظ کرده
و در واقع با ایفای نقش دو جانبه
سعی نموده اند به مقتضیات زمان،
مادامی که در ایران اقامت دارند
ظاهرا خود را عناصری شاهدوست
و علاقمند به ایران معرفی کنند تا
در موقع مناسب با آسودگی خیال به
عراق مراجعت نمایند.
در همین
رابطه گزارشی در سال 44 حاکی
است : «ایشان چندی قبل به بغداد
عزیمت نموده و صبح روز
30 /5 /44 در معیت سفیر کبیر
عراق در تهران و کنسول عراق در
کرمانشاه که جهت مذاکره با وزیر
بهداری آن کشور به خانقین رفته
بودند، از مرز خسروی وارد ایران
گردیده اند شخص مذکور در این
مورد اظهار داشته، به علت شیوع
بیماری و با چنانچه سفیر کبیر عراق
در مرز نبود از ورودش به ایران
جلوگیری می شد و نظریه ساواک
در این زمینه چنین عنوان گردید:
«این خود دلیل واضح دیگری است
که او مورد توجه خاص مقامات
عراقی می باشد، به طوری که از
عراق تا ایران با اتومبیل شخص
سفیر کبیر بدون روادید و توجه به
مقامات مرزی آمده است.
»
مشارالیه در سال 45 از دانشگاه
فارغ التحصیل گشت و از طریق
ساواک متقاضی شغلی در یکی از
ادارات دولتی، و احراز مقام
مناسبی که در خور میزان
تحصیلات و مدارکش باشد
می گردد.
ساواک وی را به شرکت
نفت معرفی که از طریق دکتر اقبال
کاری به ایشان محول گردد، لکن
در روزهای آخر مراحل استخدام
بنا بر دستور ساواک (بعلت نداشتن
تابعیت ایرانی) از استخدامش
جلوگیری می شود لذا نامه ای به
ریاست ساواک نوشته و سرانجام
در وزارت دربار مشغول بکار
می گردد، در همان سال نیز به اتفاق
همسرش مریم قاضی فرزند محمد
به آلمان غربی مسافرت نموده و به
تمام مجروحین کُرد که در جنگ
مجروح شده بودند، در بیمارستانها
سرکشی نموده و با روزنامه خاک و
خون که مورد علاقه کردها بوده
تماس نزدیک داشت، و در سال 44
اظهار داشت : «مدت 41 سال است
دولت عراق به ما تجاوز می کند و
تاکنون مسئولین وزارت امور
خارجه غافل بوده اند و این
روزنامه خاک و خون بوده که آنها
را بیدار کرده است.
» در سال 45
جهت دفن جنازه پدرش به عراق
عزیمت نمود (لازم به توضیح است
پدرش در کرمانشاه نقطه امیدی
برای کردهای عراقی و ملامصطفی
بارزانی بوده و کمکهای مادی نیز
به آنها می کرده است) و در سال 46
از ساواک درخواست می کند که دو
برادرش بنامهای سربست و سروت
جاف جهت ادامه تحصیل به
دانشگاه معرفی گردند که با آن
موافقت می شود.
در سال 47 طبق
دستور به همراه 2 تن از اقوامش
به طور غیرمجاز به عراق رفته و
قصد به قتل رساندن شخصی
بنام موسی آیت اله زاده اصفهانی
را داشته که مأموریت بدون
موفقیت کامل، (با اصابت 2 تیر به
بدن شخص مذکور) انجام یافته
است.
یاد شده برای حصول به
اهداف، و انجام کارهای خود و
خانواده اش با ارسال نامه به
مقامات مملکتی از جمله شاه،
هویدا و نصیری (معدوم) و...
تقاضاهای خود را جامه عمل
می پوشاند و در ملاقات با یکی از
کارمندان ساواک خواستار
واگذاری 4 قبضه اسلحه کمری
کوچک با 400 تیر فشنگ، اعطای
تابعیت ایرانی، معافیت از خدمت
سربازی و افزایش مستمری
می گردد (نامبرده ماهیانه 5000
ریال و پدرش 25000 ریال
مستمری دریافت می داشته اند) که
در سال 47 با تابعیت و دریافت
شناسنامه ایرانی، و در سال 53
ضمن درخواست مجدد با صدور
پروانه حمل سلاح وی موافقت
می گردد.
مشارالیه همچنین
زمین هایی در مناطق اطراف قصر
شیرین به مقدار 137 هکتار (از
وزارت تعاون و امور روستاها در
سال 51 با موافقت ساواک) و در
خرم دره زنجان به مقدار 750
هکتار زمین که به مزرعه جاف ها
معروف بوده، دریافت داشت.
نامبرده در مسافرتهای خود به
شهرهای کرمانشاه، پاوه و دهات
مرزی با ایجاد رعب و وحشت
موجب آزار مردم می گردید، و
اطلاعیه سال 50 حاکیست : یاد
شده به اتفاق برادرش خود را
مأمور ساواک معرفی و چندی قبل
که به آبادی محمود نظری رفته بوده
با جمع آوری تعدادی زن و مرد به
دور خود با اسلحه کمری خویش
مبادرت به تیراندازی هوائی نموده
و دلیل این کار را به عقد در آوردن
دختر کدخدای آبادی مزبور، برای
یکی از بستگانش ذکر کرده است.
در ضمن مشارالیه فردی مشروب
خوار بوده و گزارشی در سال 52
حاکیست : دبیر اول سفارت امارت
عربی جهت وی پنج صندوق
ویسکی و یک صندوق نیز جهت
برادرش از گمرک ترخیص و پول
آن را دریافت داشته است.
برابر
گزارشی یاد شده در سال 54 اظهار
داشت : «که ما جانشین ملامصطفی
خواهیم شد و کردهای ایران
خصوصا اهل تسنن تا ناحیه
جوانرود با ما ارتباط داشته و
دارند و با ما موافق خواهند بود و
از انتخاب ما به سرپرستی عشایر
خوشحالند و در گزارشی در سال
55 آمده است که ملامصطفی دو
رأس اسب تازی برای وی به
خرم دره فرستاده است.
نامبرده در
سال 54 مبلغ /000 /750 /137
ریال از بانک توسعه کشاورزی
جهت نگهداری گوسفند و زراعت
و باغداری وام دریافت نموده، و
در سال 55 مزرعه خود را یک
میلیون ریال جهت چرانیدن چهار
هزار رأس گوسفند اجاره می دهد به
شرط اینکه به مأموران کشاورزی
عنوان گردد که گوسفندان متعلق به
سردار جاف می باشد، و در جاده
ترانزیت تهران ـ تبریز از دکتر
اقبال اجازه تأسیس یک جایگاه
فروش بنزین را گرفته و در سال 55
چهل میلیون تومان وام از جلب
سیاحان، احتمالاً جهت احداث هتل
دریافت داشته و نیز از سوی دولت
نیز مقادیر زیادی زمین در
اختیارش قرار گرفته که مقداری از
آنها را فروخته است.
دولت عراق
با تحت فشار گذاردن عده ای از
اقوام وی در نظر داشت که
خانواده های جاف به عراق
مراجعت و نیز قول داده بود که در
صوت بازگشت اسلحه در
اختیارشان گذارده تا برعلیه
ملامصطفی به جنگ بپردازند، لکن
آنها خودداری نموده اند.
یکی از
دوستان او که از بازرسان وزارت
فرهنگ و هنر عراق در بغداد بود به
ایشان توصیه می کند که مواظب
خودش باشد زیرا امکان دارد
مقامات عراقی نظر سوئی علیه او
داشته باشند.
همچنین به دنبال
اختلافات شدیدی که بین او و
ادریس بارزانی در سال 52 بروز
کرده بود بازرانی در صدد قتل وی
بر می آید و چندین بار نیز اقدام
می کند، لکن موفق نمی گردد،
شخصی را مأمور ترورش نمود
ولی فرد مذکور پس از بررسی
اوضاع طی نامه ای به فرزند
ملامصطفی نوشت که بطور کاملاً
غیرمحسوسی مورد حمایت
مأموران دولت ایران می باشد.
در
سال 52 دولت عراق پسر عموی
یاد شده را بنام صلاح جاف که
کارمند شرکت نفت بود با سه نفر
دیگر به اتهام همکاری با ساواک
ایران اعدام می نماید.
یاد شده در
سال 55 در خرم دره رستورانی
تأسیس و به کشاورزی اشتغال
داشت، و در سال 54 عده ای با یاد
شده درباره مراجعت به عراق
مشورت می کنند که اظهار داشت:
«به صلاح است به عراق بروند
زیرا اگر ایران خوب بود جنازه
پدرش را به عراق نمی برد، ضمنا
افزود در پی فرصت است تا هر
وقت وضع عراق خوب باشد به
عراق باز گردد.
» در همین سال
لشکر 6 تلگرافی به مرکز اطلاع
می دهد که سردار و سالار جاف
مشغول ثبت نام عده ای از عشایر و
پیشمرگ های ساکن اردوگاه انزل
می باشند و به قرار معلوم قصد
دارند شش هزار نفر را به عنوان
چریک دولتی استخدام کنند.
در
سال 56 شایع می شود که سرگرد
فرحبخش افسر ژاندارمری
وامهای کلانی به جاف های مقیم
تهران می دهد و بهره زیادی نیز
دریافت می دارد.
نامبرده در سال
57 به اتفاق برادرش مسلح وارد
شهر پاوه گردید و پیرمرد ریش
سفیدی در حالی که قرآن در دست
داشت برای جلوگیری از بروز
حوادث ناگوار جلوی ماشین آنها
رفته و یادشدگان را به قرآن قسمت
می دهد که به شهر وارد نشوند،
لکن برادر وی جوانی را که به آنها
توهین نموده به گلوله می بندد و
پیرمرد موصوف نیز مورد اصابت
گلوله قرار گرفته و در این واقعه
عده ای دیگر هم کشته می شوند.
ضمنا یاد شده مأمور ویژه ساواک
در امور اکراد بوده و در حزب
پارت در تهران فعالیت داشته و در
جلسات حزب پان ایرانیست که
محسن پزشکپور سخنران آن بود
شرکت می کرد و در آستانه پیروزی
انقلاب در راه اندازی تظاهرات به
نفع شاه (معدوم) فعالیت داشت.
سردار جاف پس از انقلاب به
همراه ارتشبد بهرام آریانا، دکتر
حسن جاف و سروان مختاری برای
آموزش نظامی ضد انقلابیون
ایران اردوگاهی در عراق تأسیس
کردند.
پرونده سردار جاف در
ساواک، ش، 2104 /1 م و ظهور و
سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، ص
432
منبع:
کتاب
غلامرضا نیکپی به روایت اسناد ساواک صفحه 230