ولادت
شهید آیتاللّه سید عبدالحسین دستغیب در شب عاشوراى 1292 شمسى در شهر شیراز، در یک خانواده روحانى پاى به عرصه وجود گذاشت. این تولّد مبارک در خانهاى محقّر در یکى از کوچههاى قدیمى شیراز، کنار بازار مرغ که امروز «خیابان احمدى» نامیده مىشود، صورت گرفت. ولادت او در شب عاشورا، سبب گردید که به «عبدالحسین» مسمّى شود و حیاتش مصداق بارزى از نام شریفش گردد. پدرش سید محمد تقى فرزند میرزا هدایتاللّه مرجع بزرگ فارس بود که به هنگام تولّد فرزندش در کربلا بسر مىبرد. شهید دستغیب در سن 12 سالگى از نعمت داشتن پدر محروم گردید و از همان تاریخ سرپرستى مادر، سه خواهر و دو برادر خویش را بعهده گرفت. خاندان دستغیب از خاندانهاى اصیل و شریف استان فارس و شیراز است که سابقهاى 800 ـ 700 ساله دارد و از این سلسله رجال، دانشمندان بزرگ، ادباء و خطباى شایستهاى برخاستهاند. این خاندان با 33 واسطه به حضرت امام سجّاد علیه الصّلوة والسّلام مىرسد.
در عرصه تحصیل علم و معرفت
در سالهاى کودکى، از برکت هوش سرشار و استعداد شکوفایى که خداوند در ذاتش به ودیعه نهاده بود، دروس مقدماتى را خواند و پس از اتمام دروس سطح، امامت جماعت مسجد باقرخان را عهدهدار گردید و پس از گذراندن سالها رنج و مشقت و فقر شدید مادّى، در سال 1314 به منظور ادامه تحصیلات راهى نجف اشرف شد. ایشان خود در این باره مىگوید: «در زمان رضاخان قلدر ملعون ما را چند بار زندانى کردند و یک دفعه بناشان تبلیغ بود. بعد فشار آوردند که اصلاً باید از روحانیت بیرون بروى و 24 ساعت مهلت دادند که بنده اصلاً خلع لباس کنم و از روحانیت بیرون روم و مسجد و منبرى نباشم. بناچار فرار کردم و رفتم نجف و این هم به خواست خدا وسیله خیرى شد براى استفاده از محضر بزرگان.» در آنجا از محضر اساتیدى چون مرحوم آیتاللّه حاج شیخ کاظم شیرازى[1]، آیتاللّه حاج سید ابوالحسن موسوى اصفهانى،[2] آیهاللّهالعظمى حاج سید میرزا آقا اصطهباناتى[3] و آیتاللّه حاج میرزا على آقا قاضى طباطبایى[4] که یکى از اعاظم اهل معرفت بود، کسب فیض نمود. در سن 24 سالگى موفق به کسب درجه اجتهاد از مراجعى چون آیات عظام آقا ضیاء عراقى،[5] شیخ کاظم شیرازى و سید ابوالحسن اصفهانى گردید. شهید دستغیب صاحب 8 اجازه اجتهاد بود.
پس از مراجعت از نجف اشرف، ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد جامع عتیق و تنویر افکار عموم، تحصیل و فراگیرى علم و دانش را ادامه داد و خدمت فقیه و عارف نامى مرحوم آیتاللّه حاج شیخ محمد جواد انصارى همدانى (قدسّ سرّه) رسید و با بهرهگیرى از مراحم آن بزرگوار، مدارج عالیهاى را در عرفان طى کرد و بالاخره همنشینى و رفاقت با حضرت آیتاللّه نجابت[6] جملگى موجب آزادى از قیود عالم طبع گردید و آرزویى جز تقرّب به ذات مقدّس پروردگار و وصال او باقى نگذاشت.
بزرگ منشى و ساده زیستى، شیوه اولیاء
شهید دستغیب در خانهاى محقر و ساده که بىشباهت به خانه اجداد طاهرینش نبود، زندگى را بسر مىبرد و از هر گونه تجمّلات و مظاهر فریبنده دنیا پرهیز مىنمود. ارادت به اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسّلام، تقوى، زهد، صبر، اخلاق حسنه، قدرت بیان و قلم از صفات بارز وى بشمار مىرفت. خوراکش کمتر از یک چهارم نان جوین بود که آن را با مقدارى پیاز، نمک و گاه مختصرى پنیر مىخورد و از خوردن گوشت پرهیز مىنمود؛ چنانکه ریاضتهاى شرعى مداوم، مجاهدات و ترک شهوات او را ضعیف و رنجور ساخته بود. شبها را با عبادت و تهجّد به صبح مىرسانید و بسیار روزه مىگرفت. عشق به روضه حضرت ابى عبداللّه علیهالسّلام ریشه در جانش داشت و شبهاى عاشورا لباس سیاه عزا به تن مىکرد. غالبا اول وقت به نماز مىایستاد و در آن هنگام گویى که دیگر در این دنیا نبود. اوقات ایشان یا به عبادت و تلاوت قرآن و ذکر مىگذشت و یا به نگارش و یا به کمک و همدردى با نیازمندان.
به مردم علاقه زیادى داشت و سروکار ایشان با افراد طبقه 3 جامعه بود که همواره به یارى و حل مشکلات آنها مىشتافت. معمولاً خاموش بود و با دقّت به سخنان افراد گوش مىداد و سخنان درست آنها را مىپذیرفت. با دشمنانش نیز رفتارى شایسته داشت و به هیچکس اجازه نمىداد که از مخالفین ایشان بدگویى کند. حتّى گاهى با تعریف از مخالفین خود، آنها را به شگفت مىانداخت.
وى در محیط خانه منشاء خیر و برکت بود. همسر ایشان در این باره مىگوید: «در امور زندگى به من اختیار تام داده بودند. هر کارى که انجام مىدادیم، هیچ ایرادى نمىگرفتند چون مىدانستند که راه ما راه خودشان و هدف ما یکى است. با بچهها خیلى مهربان بودند. در اوقات فراغت در حیاط با بچهها قدم مىزدند و آنگونه که بچهها و نوهها دلشان مىخواست، با آنها رفتار مىنمودند. ایشان در کارهاى خانه هم علاوه بر کارهاى شخصى خود به ما کمک مىکردند... به کرّات مىگفتند: من اجازه امر کردن را به خودم نمىدهم. ایشان بسیار کم خوراک، دائمالوضو و اهل تهجّد و ذکر و دعا بودند.» فرزند شهید نیز در مورد نقش ارزنده پدرش در منزل چنین اظهار مىدارد: «... در ایام مریضى مرحوم والده، از بچهها نگهدارى مىکردند. فراموش نمىکنم که حتّى در نظافت بچهها ابایى نداشتند یا حتى خودشان خانه را جارو مىکردند. او مانند جدّش رسول خدا بود؛ اذا کان فى بیته کان فى محنة اهله یعنى آن هنگام که در خانه بود، غمخوار اهل خانه بود.»
او دریاى فضیلت و کرامت بود
فضائل اخلاقى آن شهید سعید زبانزد خاص و عام بود. حضرت آیتاللّه نجابت از همسنگران قدیمى وى مىفرماید: «ملاقاتى با آیتاللّه دستغیب نداشتم مگر آنکه ایشان در آن صحبت از خدا و معارف اهل بیت داشته باشند.» عالم ربّانى و فقیه عالیقدر مرحوم حاج آقا شیخ محمد کاظم شیرازى به هنگام اعطاى اجتهاد به ایشان، در مورد وى مىنویسد: «او از هر اخلاق ناشایستى پاک است و به هر اخلاق شایستهاى آراسته است.» حضرت امام امّت، خمینى کبیر (سلاماللّه علیه) نیز با بیاناتى روشن، اخلاق و خلقیات شهید محراب را به تصویر مىکشد و او را «مربّى محرومان»، «هدایت کننده مردم»، «معلّمى بزرگ»، «عالمى عامل» و بالاتر از همه «متعهد به اسلام» و «شخصیتى ارزشمند» مىنامد.
شهید دستغیب به درجات والایى از معنویات دست یافته بود که در سیر وحدانیّت ربّالعالمین، کمتر کسى به این مراحل مىرسد و پى به این عوالم مىبرد. از وى که در تمام عمر، داراى نفسى مطمئن بود، کرامات زیادى نقل شده است. گاهى خبر از هنگام مرگ فردى مىداد، گاه کودک محتضرى را به اذن خدا زنده نگاه مىداشت و گاه با عملى که حاکى از اشراف خود نسبت به واقعه ناگفتهاى بود، موجب شگفتى مىگردید: روزى شخصى دست دو فرزندش را گرفته و از شهرستان بوشهر جهت زیارت آقا رفته و در بیان علت این ملاقات چنین اظهار داشته بود: «چند روزى است یکى از فرزندانم سخت مریض شده است و پزشکان گفتهاند باید در شیراز بچهات را معالجه کنى. من هم از لحاظ مالى تنگدست بودم. به حضرت ولى عصر (عج) متوسّل شدم و پس از گریه و زارى فراوان در حال خواب و بیدارى به من گفتند ناراحت نباش. به شیراز برو، نماینده ما آقاى دستغیب در آنجاست. حاجت تو را برآورده مىکند. بعد آن شخص خدمت آقا رسید و ایشان بدون هیچ مقدمهاى فرموده بود: «ناراحت نباش که خودم وجه بیمارستان فرزندت را فراهم مىکنم.»
داستانى شگفتتر از داستانهاى شگفت
امّا شگفتتر از همه کراماتى که در کتاب «داستانهاى شگفت» در مورد اولیاء خدا نقل شده، حکایت زیر است که توسط یکى از دوستان نزدیک ایشان، آقاى سودبخش مشاهده گردیده است:
«... شهید بزرگوار حضرت آیتاللّه دستغیب بسیار مقیّد بودند نماز را اوّل وقت بخوانند حتّى در مسافرتها و سالیان دراز که خدمت آن بزرگوار بودم بندرت به یاد دارم که سر وقت نماز نخوانده باشند. در یکى از مسافرتهاى عمره که خدمت ایشان بودیم، بلیط هواپیما یکسره براى جدّه فراهم نشد. بلیط هواپیما از تهران به بیروت و از بیروت به جدّه تهیه شد. در فرودگاه بیروت بطور ترانزیت چند ساعت ما را نگاه داشتند و نزدیکهاى مغرب بود که هواپیما براى پرواز به جدّه آماده شد. حضرت آیتاللّه شهید دستغیب خیلى سعى مىکردند اگر میسّر باشد هواپیما تأخیر کند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولى میسّر نشد. وارد هواپیما شدیم. در داخل هواپیما زیاد معطّل شدیم. ایشان خیلى ناراحت بودند که نماز نخواندهاند. چند مرتبه خواستند پیاده شوند، گفتند مسافرین همه سوارند، الآن حرکت مىکنیم. بالاخره تأخیر هواپیما به قدرى شد که حساب کردیم وقتى به جدّه مىرسیم ممکن است وقت نماز گذشته باشد و نماز قضا گردد. حضرت آیتاللّه دستغیب با حالت پریشان و ناراحت گفتند: پیاده شویم هر چند هواپیما برود و ما جا بمانیم، امّا درب هواپیما بسته بود. ایشان با حالت توجه مخصوص و سکوت چند دقیقهاى سراپا ایستاده بودند که هواپیما براى حرکت روشن شد. به مجرد روشن شدن هواپیما شعلههاى آتش از موتور آن نمایان گردید. با عجله هواپیما را خاموش کردند و درب آن را باز کردند و از مسافرین خواستند که هر چه زودتر پیاده شوند. آیتاللّه دستغیب با خوشحالى زائدالوصفى با دوستان پیاده شدند و مرتب مىفرمودند: «نماز، نماز». کارکنان هواپیما مىگفتند: حداقل 4 ساعت تأخیر داریم تا هواپیما آماده حرکت شود. به مجرّد رسیدن به سالن فرودگاه ایشان به نماز ایستادند. نماز مغرب و عشاء را با توجه و شکرگزارى خاص انجام دادند. سلام نماز را که دادند، مأمورین گفتند: آقا سوار شوید که نقص هواپیما برطرف شده و مىخواهیم حرکت کنیم!»
ارائه طریق و استمرار رسالت پیامبران
از دیگر خصوصیات ارزنده این شهید والامقام، برگزارى مراسم هفتگى دعاى کمیل و هدایت و ارشاد مردم بود که در آن هنگام کم نظیر مىنمود. بیان شیوا و نفوذ کلام ایشان گمراهان بسیارى را براه مىآورد و موجب توبه گنهکاران زیادى شد. در حقیقت، در دوران طاغوت علیرغم فشار و تباهى عالمگیر دستگاه حاکم، مجالس دعاى کمیل او اثرى شبیه تأثیر صحیفه سجادیّه و مبارزه منفى ائمه اطهار علیهمالسّلام داشت.
پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى نیز با آنکه نمایندگى مردم فارس و امامت جمعه شهر شیراز را برعهده داشت، بیشتر به ارشاد مردم همّت مىگمارد تا انجام امور دولتى. ایشان به دولت اسلامى ارج مىنهاد و در امور مربوط به اداره استان و یا شهر دخالتى نمىکرد. معتقد بود که اگر دخالتهایى صورت گیرد، هرج و مرج بوجود خواهد آمد. مىفرمود مسئولین دولتى باید وظایف قانونى خود را انجام دهند و ما هم ارشاد و هدایت و اصلاح و تربیت اخلاقى مردم را بعهده داشته باشیم که رسالت پیامبران است و موجب مىشود کار دولت را به صلاح و فلاح برساند و گر نه دوگانگى در اداره امور موجب بیگانگى مردم از حکومت و اسلام خواهد شد و تشتّت و تفرقه و جدایى و طرح مسائلى که به سود انقلاب نخواهد بود، در پى خواهد داشت.
شهید بزرگوار آیتاللّه دستغیب، در میان مردم و با آنها زندگى مىکرد و این امر را سعادتى انکارناپذیر مىدانست. یکى از محافظین ایشان مىگوید: «روزهاى جمعه حدود ساعت 5 / 11 ظهر براى رفتن به نماز جمعه آماده مىشدیم و هر چه اصرار مىکردیم که اجازه بدهند ماشین براى رفتن آماده کنیم، قبول نمىکردند و مىگفتند که مىخواهم در این کوچهها در میان مردم باشم تا اگر کسى سؤالى و یا گرفتارى داشته باشد و خجالت بکشد به منزل بیاید، به کارش رسیدگى کنم.» با آنکه بارها از وى خواسته شده بود که منزل خویش را از درون کوچههاى پر پیچوخم و قدیمى شهر تغییر داده و به جایى رحل اقامت افکند که حفاظت و حراست از ایشان امکانپذیر باشد، نپذیرفت. او مىفرمود که در بین مردم بودهام و تا آخرین نفس هم باید در بین اینان و با ایشان باشم و در سختى و شادیشان شریک و سهیم. بنابراین در همان خانه ساده و بىآلایش سکونت نمود و در همان کوچههاى پر پیچ و خم هم به شهادت رسید. ماشین ضد گلوله و مسائلى از این قبیل که نگاه حسرتآمیز مردم را بخود مىکشید و آه و درد و رنج را از نهادها برمىآورد، در زندگى وى راه نداشت. او معتقد بود که تشریفات جدایىآفرین است و همه مصائب از جدایى است. درِ خانه ایشان به روى همه باز بود و به جوانان از هر طبقه و گروه عشق مىورزید و آنها را تکیهگاه واقعى و حقیقى حکومت و انقلاب مىدانست. درباره ایشان مىفرمود: «علیک بالاحداث فانّهم اسرع الى کلّ خیر» جوانان را دریابید، آنها بر پاکى و خیر مشتاق ترند.
در صحنه سیاست و مبارزه علیه تهاجم فرهنگى
مبارزات سیاسى این شهید بزرگوار از هنگامى شروع شد که اساس دین را با روى کار آمدن رضاخان در خطر دید. بنابراین در منابر و سخنرانیها مردم را از توطئه آگاه مىنمود؛ بویژه در مورد کشف حجاب که از نخستین برنامههاى ضد اسلامى و زمینهساز نشر منکرات و مفاسد در سطح جامعه و در نهایت نفوذ و سلطه هر چه بیشتر اجانب و بیگانگان بر همه شئون میهن اسلامى بود، به شدّت مخالفت مىکرد. هنگامى که رضاخان بناى مخالفت با روحانیون را گذاشت، باز هم او در صف اوّل مبارزه قرار داشت. تفنگ بدستهاى رضاشاه مانع از منبر رفتن و سخنرانى وى مىشدند و به قول خود شهید، کار این مزاحمتها و اخلالگرىها به جایى رسید که او ناگزیر بر روى زمین مىنشست و مردم را موعظه مىکرد. در جواب اعتراض مأمورین هم پاسخ مىداد که «مرا از منبر رفتن منع کردهاند، نه از سخن گفتن بر روى زمین.»
در اواخر سال 1341 که با طرح لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى، زمزمه مخالفت از قم به رهبرى امام امّت برخاست و نخستین اعلامیه رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامى از قم بدست شهید دستغیب رسید، صریحا اعلام نمود: «کلاّ و دربست در اختیار اسلام هستم.» از آن به بعد لحظهاى آرام نگرفت و حرکت خود را دقیقا با کم و کیف حرکت امام تنظیم نمود و از هرگونه تندروى و کندروى بشدّت پرهیز مىکرد. از آنجا که همکارى دیگر علماء نیز ضرورى بود، ایشان به خانه فرد فرد علماء آن روز رفت و با هر زبان و برنامهاى که بود، جز دو سه نفر بقیه را راضى به شرکت در مجلس هفتگى عمومى در شبهاى جمعه در مرکز مبارزات (مسجد جامع شیراز) نمود و با سخنرانىهاى افشاگرانه و آتشین خود مردم را روشن و آماده مبارزه با طاغوت مىنمود. نوار سخنرانىهاى ایشان در سطح کشور پخش مىگردید و برخى از سخنرانیها بقدرى مؤثر و نافع بود که به دستور حضرت امام تکثیر و در سطح وسیعى توزیع مىشد. در اسناد ساواک آمده است که ایشان پس از تصویب طرح شش مادهاى اظهار داشته «امروز مىخواهم بگویم اسلام در خطر است. بىحرمتى به شما مىکنند. انتخابات زنان چه معنا دارد؟ ارمغانهایى که اروپائیان براى ما آوردهاند غیر از بىعفتى و بىعصمتى چیز دیگرى نیست. خانمى که همیشه جلوى میز توالت است چطور مىتواند در انتخابات شرکت کند؟! مگر مرد در ایران کم است یا قحط است که بخواهند زن به مجلس شوراى ملّى ببرند؟ مىگویند «ارتجاع سیاه»، «مفتخورها». حلقومت گندیده باد. علماء جانشین پیغمبرند... مردم نگذارید به علماء توهین کنند. آنها عمامه را سوزاندند تا آثار پیغمبر را از بین ببرند. شما امروز دست هر روحانى و سیّدى را که دیدید، ببوسید. واللّه بوسیدن دست سیّد از بوسیدن ضریح شاهچراغ بهتر است. دست سیّد را بوسیدن تجلیل از علماء و تجلیل از دین است. خرد باد دهان کسى که بگوید روحانى مفتخور است و خرد باد قلم کسى که بنویسد روحانى آماده خور است... علماء اسلام چشم مردم هستند. تا مىآئیم درباره شاه و دولت صحبت کنیم ما را جلب مىکنند. مىگویند فلان کس که پاى منبر نشسته بود جاسوس اطلاعات و سازمانهاى زهرمارى بود. این جاسوسان پستترین افراد اجتماع هستند. خداوند قسم خورده روز قیامت آنها را حلقآویز کند.»
شهید دستغیب پیوسته بر دامنه مبارزاتش مىافزود تا آنجا که به شهادت اسناد ساواک در تاریخ 1 / 1 / 42 اعلام مىدارد که تاکنون دو بار از آیتاللّه حکیم اجازه جهاد خواستهام امّا جوابى نرسیده است. همچنین در تاریخ 8 / 1 / 42 مأمورین اطلاعاتى گزارش مىدهند که ایشان بر روى منبر افراد را تشویق و تحریک به جهاد و کفنپوشى مىنماید و بالاخره در مورخه 10 / 1 / 42 سرلشگر پاکروان حکم تبعید وى را صادر مىکند. امّا از آنجا که سیاست حمایت از بىفرهنگیهاى بیگانگان کشور را بسوى نابودى مىکشانید، ایشان عمدتا با تکیه بر فرهنگ اسلامى به مبارزه علیه تهاجم فرهنگى اجنبى مىپرداخت. اسناد ساواک در این زمینه چنین گزارش مىدهد: «... مدرسه منصوریه و مدرسه قوام و غیره، حکومت یا اوقاف درب آن را بسته و نمىگذارد طلبه ادامه درس بدهد. من دل پرخونى از دست این فرهنگ و فرهنگیان دارم. شما را بخدا بگویید چرا زنى که دین ندارد و یا بهتر بگویم بهائى است، معلم دینى یا تاریخ باشد؟ این فرهنگ نیست، خانه فساد است. رئیس دانشگاه که یهودى باشد و زنش بهائى، آیا اولاد شما دیندار مىشوند؟!... مىخواهند مملکت را بدست یهودیان بسپارند، چرا با تهدید و ارعاب حقایق را نگوئیم؟ ما زنده باشیم و بگذاریم اسرائیل و جاسوسانش در فرهنگ کشور اسلامى حکومت کنند؟ نه، این عملى نیست. ما مىجنگیم با آنها که با مراجع تقلید جنگ دارند. ما در جنگ هستیم با مخالفین اسلام. ما طرف هستیم با هیئت حاکمه فاسد که دارد کمک مىکند به بهائىهایى که دشمن دین و استقلال مملکت مىباشند. اینها جاسوسانى هستند که در بلاد مسلمان پراکنده کردهاند و کتابهاى آنها را در بین مسلمین پراکنده نمودهاند. تمام پستهاى حساس مملکت را بدست آنها دادهاند. شما هم مىگویید مسلمانیم و هم کمک به آنها مىکنید که دو هزار نفر آنها بروند لندن و علیه مسلمانان و علماء جلسه بگیرند. همه دلشان از دست شما هیئت حاکمه فاسد خون است.»
پس از دستگیرى حضرت امام در 15 خرداد 1342، شب هنگام مأمورین شاه و رنجرهاى مخصوص گارد، از تهران به شیراز آمده و به خانه ایشان حمله کردند. ساعت حدود 3 بعد از نیمه شب بود و جمعیت مردم که احتمال چنین یورش وحشیانهاى را مىدادند از سر شب در منزل و کوچه و مسجد مجاور مانده بودند و در برابر یورش مأمورین مقاومت نمودند و عدهاى نیز ایشان را به منزل همسایه بردند. مأمورین با شکستن شیشهها و در و پنجره، به ضرب و شتم مردم بىدفاع حتّى زنها و کودکان پرداختند و عده زیادى را مجروح کردند. خانمها را بسختى کتک زده بودند، بطورى که جاى ضرباتشان حتى پس از گذشت 15 سال هنوز بر بدن علویه خانم همسر شهید باقى بود. پس از گذشتن دو روز و تعطیل عمومى شیراز و کشتار عدهاى از آن جمله همشیرهزاده ایشان شهید خلیل دستغیب و بازداشت حدود 500 نفر از وابستگان و ارادتمندان معظمله توسط فرماندارى نظامى، ایشان به مقامات دولتى پیغام فرستادند که اگر بخاطر دست یافتن به من مردم را اینطور اذیت مىکنید، من حاضرم به دو شرط خود را معرفى نمایم. اول اینکه همه کسانى که زندانى شدهاند، آزاد شوند و دوم اینکه حاضر به تهران رفتن و محاکمه شدن نیستم. پاسخ دادند هر دو شرط را مىپذیریم ولى چون شخص شاه مکرر دستور داده و بازخواست نموده، چارهاى از تهران رفتن نیست ولى بخاطر راحتى، شما را با هواپیما مىفرستیم. سپس استاندار وقت به اتفاق رئیس ساواک به خدمت ایشان رفتند و نامبرده را با یک فروند هواپیماى اختصاصى به تهران اعزام و مستقیما روانه زندان عشرتآباد کردند. در سال 1343 نیز یکبار دیگر مزدوران رژیم مانند دفعه قبل نیمه شب به منزل ایشان ریختند و باز مستقیما او را به تهران و زندان قزلقلعه منتقل کردند که پس از آزادى مدّت 3 روز میهمان حضرت امام خمینى (سلاماللّه علیه) بود.
این شخصیت بزرگوار در حرکت دادن به مبارزات مردم مسلمان فارس علیه رژیم مزدور شاه نقش بسیار مهّم و مؤثرى داشت. افشاگریهاى بىپرواى او در مورد جشن هنر فسادانگیز شیراز، حرکتهاى اسلامى مردم فارس را عمق بیشترى مىبخشید و سخنرانیها و حضورش در تظاهرات و راهپیمایىها و مبارزات امت مسلمان منطقه، پشتوانه محکمى براى مردم ستمدیده بود. یکى از این اقدامات، ابراز مخالفت شدید با برنامه جشن هنر شیراز در سال 1356 بود. برنامه سالیانه جشن هنر توسط دربار در شهر شیراز تشکیل مىشد و با صرف بودجهاى هنگفت گروهى از خارجیان نیز در آن شرکت مىنمودند و انواع فحشاء را مرتکب مىشدند. در ماه مبارک رمضان نمایشنامهاى با عنوان «خوک ـ بچه ـ آتش» درست کردند که ضمن آن رسما عمل جنسى را در ملاء عام انجام مىدادند و برنامه مزبور ده روز یا دو هفته ادامه داشت. فرداى نخستین روز پس از نماز عصر، چنان از این برنامه انتقاد نمود که مأمورین در بیرون شبستان ضبط صوتها را توقیف مىکردند و نوار آن را مىگرفتند. عصر همان روز از طرف مقامات دولتى پیغام فرستادند شما کوتاه بیایید و ما خودمان جلوگیرى مىکنیم، مبادا در شهر آشوب شود. امّا براى دوّمین روز نیز برنامه تکرار گردید، لذا فرداى آن روز مجددا با تهدید صریح و اتمام حجّت، سخنرانى مبسوطى بدین مضمون ایراد نمود: «اگر یکبار دیگر این ماجرا تکرار شد، وظیفه مردم است خودشان بریزند و بساطشان را بهم بزنند. هر چه هم پیش آمد، بعهده دولت است و سببش را مأمورین فراهم کردهاند. از هم اکنون من مجرم را معرفى مىکنم. خود مقامات حکومتى مجرمند که مردم را اینگونه تحریک مىکنند و باعث آشوب و ناامنى مىشوند.» امّا گزارشات ساواک هم در مورد بیانات ایشان بسیار جالب و خواندنى است: «یک چیزى شنیدم، جشن خوک، جشن خوک، عجب اسمى هم دارد. آنها که به اینجا مىروند نر و ماده با هم از خوک پست ترند... زن و مرد هم مانند خوکها مىرقصند... آنهایى که مىروند براى تماشاى آن، میمون و خوک هستند... خدا لعنت کند کسانى را که در این جشن شرکت مىکنند... مؤسس آنها هم خوک است. لعنت باد بر آنها، تا کِى این مملکت و این جوانها را مىخواهید گمراه کنید و به دست استعمار بدهید و منحرف کنید... خدا لعنت کند افتتاح کننده جشن هنر[7] را.» پس از این بیانات آتشین، بسرعت شوراى امنیت استان تشکیل و برنامه جشن هنر شیراز فورا تعطیل گردید. در سال 1357 نیز ساواک با اذعان به وقاحت برنامه، اقدام به درج گزارشى به شرح زیر در بولتن ویژه کرد: «برنامه جشن هنر شیراز نمایشنامهاى تحت عنوان «خوک ـ بچه ـ آتش» را به معرض نمایش درآورد که صحنههایى از آن برخلاف عفت عمومى بود. سید عبدالحسین دستغیب که از روحانیون افراطى طرفدار خمینى است، روز 11 / 4 / 37 در مجلسى که با شرکت قریب شش هزار نفر در مسجد جامع شهر شیراز برگزار شد، طى سخنانى که جنبه تحریکآمیز و خلاف مصالح مملکتى داشته از برنامههاى جشن هنر شیراز انتقاد و اظهار نمود: براى سومین بار اخطار مىکنم که امسال نباید جشن هنر یا بىهنر در شیراز برگزار گردد. آنها مىخواهند با برگزارى این جشن مردم را از راه دین منحرف سازند.»
در واقعه دیماه 1356، در برابر مقاله توهینآمیزى که نسبت به حضرت امام در روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده بود، بشدّت به موضعگیرى پرداخت. در گزارش مورخه 24 / 10 / 36 مأمورین ساواک اظهارات ایشان بدین شرح درج گردیده است: «... خمینى مرجع تقلید چند میلیون شیعه مىباشد و چون روزنامه اطلاعات به وى تهمت هایى زده طبق قانون عاملین این امر بایستى تحت تعقیب قرار گرفته و از یک تا سه سال زندانى شوند.»
در همان سال ایشان مدّتى در منزل خود در محاصره ساواک بسر برده و هنگام اوجگیرى مبارزات و پس از کشتار 5 رمضان در مسجد نو شیراز توسط رژیم سفاک، به مدت 2 هفته مسجد جامع، دژ استوار مبارزات تعطیل شد. با شروع حکومت نظامى و پس از حادثه خونین 17 شهریور 1357، مأمورین شبانه به منزل ایشان رفته و او را در حال بیمارى و تب بازداشت، ابتدا به کمیته شهربانى و پس از آن به زندان اعزام کردند. امّا، پس از چند ماه زندانى و تبعید، وى در میان استقبال باشکوه مردم به شیراز بازگشت.
شهید والامقام محراب در دوران تبعید امام در نجف اشرف، چندین نوبت به ملاقات ایشان شتافت. اخبار ایران و مبارزات جارى را به عرض ایشان مىرساند و با کسب رهنمودهاى ارزشمند امام به ایران مراجعت مىنمود. وجود شهید دستغیب همیشه منشاء خیر و برکت بود. آقاى هاشمى رفسنجانى در این مورد مىگوید: «در غیاب امام که دسترسى گاهى به امام مشکل بود مشورت مىکردیم بعضى مسائل را در داخل با آقایان. یکى از شخصیتهایى که همیشه مورد مشورت بود و نظراتش هم همیشه مفید بود براى ما ایشان [شهید دستغیب] بودند.»
حضرت آیتاللّه دستغیب جهت روشن کردن افکار مردم به شهرهاى مختلف از جمله فسا، مرودشت، کوار، داراب، فیروزآباد، اصطهبانات، نىریز، سروستان، اقلید، آباده و.... مسافرت مىنمود و موجب تحولات عظیم در اجتماعات مردمى مىگردید.
یکى از زیباترین حرکتهاى با عظمت ایشان در سال 1357 که موجب رعب و وحشت رژیم سرسپرده گردید، بدین شرح در گزارش 10 / 10 / 57 ساواک منعکس گردیده است: «برابر اطلاع واصله: مورخه 26 / 9 / 57 آیتاللّه دستغیب در بیمارستان نمازى شیراز اظهار نمود که از تاریخ فوق حکومت نظامى اسلامى است و ظرف 48 ساعت حکومت نظامى اسلامى، هیچکس جهت دادخواست و یا رسیدگى به کارهاى خود به ادارات مراجعه نکند. به خود من مراجعه کنید تا مشکلتان را حل کنم.»
با اوجگیرى انقلاب اسلامى و نزدیک شدن لحظه پیروزى نهایى، در 22 بهمن 57 ایشان با رئیس شهربانى تماس گرفت و به او فرمود که خود را تسلیم کند و به فکر جان خود و مردم باشد و چون سقوط نزدیک است خود و دیگران را به کشتن ندهد. البته یگانهاى ارتش و مخصوصا ژاندارمرى یکى پس از دیگرى تسلیم شدند. با اینکه هنوز پیروزى انقلاب اعلام نشده بود، امّا منزل آن شهید بزرگوار از سران نظامى و درجهداران و افسران مرتبا پر و خالى مىشد.
التفات به ارتش و سپاه پاسداران و سرکشى به سربازخانهها و صحبت با افراد، همچنین شرکت در مراسم صبحگاهى شهربانى و همگامى با قواى انتظامى و نظامى در اوایل پیروزى انقلاب، موجب گردید که ارتش در منطقه فارس بزودى انسجام خود را بازیابد.
شهید آیتاللّه دستغیب پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى، نمایندگى مردم فارس در مجلس خبرگان را عهدهدار گردید و در پى درخواست اهالى شیراز با امضاء طومارى به طول 80 متر، از سوى حضرت امام به امامت جمعه شیراز منصوب شد.
من اطاعالخمینى فقد اطاعاللّه
شهید بزرگوار، حضرت آیتاللّه دستغیب چنان عظمت وجودى حضرت امام و اتصال ایشان به مبداء وحى را دریافته بود که اطاعت از ایشان را همان اطاعت از خداوند سبحان مىدانست و سرپیچى از فرمان امام را نافرمانى خداى تعالى. او عارفانه مىگفت: «من اطاعالخمینى فقد اطاعاللّه» و بنا بر همین اعتقاد از همان آغاز نهضت اسلامى تا پایان عمر همواره پشت سر ایشان حرکت مىکرد و از نظر خاص و عام سختترین مدافع ولایت فقیه بود.
در ماجراى وقایع خرداد 1342، آنقدر به مقاومت ادامه داد تا بالاخره هنگامى که از طرف دستگاه مأمورین رده بالا و افسران عالیرتبه به شیراز آمدند و خواستند با ایشان ملاقات کنند، حاضر نشد و فرمود هر چه آقایان قم بگویند، حرف ما هم همان است. رئیس ساواک وقت سرلشگر پاکروان مستقیما به شیراز آمد، امّا شهید دستغیب او را نپذیرفت. پاکروان پیغام فرستاد که غرض شما از این هیاهو و سر و صدا چیست؟ بیایید بنشینید، تفاهم کنید. ایشان فرمود: بروید با قم و امام امت تفاهم کنید. ما پیرو ایشان هستیم هر چه بفرمایند ما هم اطاعت مىکنیم.
شهید دستغیب معتقد بود که «مسئله امام، مسئله شخص سادهاى نیست که انسان فکر کند حالا ایشان یک مرجعى هست که حرفى مىزند و ما هم باید انجام دهیم. مسئله خیلى بالاتر از اینهاست. در بسیارى از مسائلى که ما خدمت امام مىرفتیم اصلاً مسائلى که امام مىگفت احساسمان این بود که امام شاید از خودش نیست که این حرفها را مىگوید و چیزهایى بود که فوق تصور بوده، در بسیارى از جزئیات که امام را در جریان نگذاشته بودیم حرفى که مىزد تطبیق داشت با طرح نظامى که طرح کرده بودیم.»
ایشان همانقدر که نسبت به مقام امامت و رهبرى تولّى داشت، در رابطه با هر عنصرى که در جهت خلاف امام بود، بشدّت تبرّى مىورزید. چنانکه خود مىفرمود: «هنگامى که در مجلس خبرگان قانون اساسى دیدم بنىصدر خبیث در رابطه با ولایت فقیه که اساس نظام الهى جمهورى اسلامى است، آن هتاکىها را نمود، بر خود واجب دانستم به دفاع از ولایت فقیه برخیزم و مطالبى را از تریبون مجلس بیان نمایم.» نمونه دیگرى از تبرّى وى، تنفر شدید از گروهگرایى و گروهکها بود که همواره در سخنانش آنها را نصیحت مىفرمود و به تبعیت از حق فرا مىخواند.
همسر شهید در مورد علاقه و ارادت ایشان به حضرت امام مىگوید: «هر گاه حاج آقا با امام امّت دیدار داشتند، در بازگشت بیش از حد خوشحال و شاداب بودند. همیشه خودشان را موظف مىدانستند که اخبار رادیو و تلویزیون و بخصوص صحبتهاى امام امّت را گوش کنند و یادداشت نمایند. ایشان در سخنرانىهاى خود صحبتهاى امام را محور سخنرانى قرار مىدادند.»
هنگامى که به محضر امام شرفیاب مىگردید، همچون عبدى در مقابل مولایش و عاشقى در برابر معشوقش به زمین مىنشست و در یکى از ملاقاتها با امام فرموده بود: «در محضر امام مرا یاراى سخن گفتن نیست، لذا بایستى مطالب لازم را خلاصه و فشرده کنم.» هم او بود که خطاب به یکى از نمایندگان مردم شیراز در مجلس اظهار داشت: «پسرجان! باید باورت بیاید که حضرت امام نایب امام زمان سلاماللّه علیه است. تصور کن با امام زمان چگونه باید رفتار کرد؟ احترام به امام، احترام به امام زمان سلاماللّه علیه است. احترام به امام زمان، احترام به خداوند متعال است. مىخواهى عزّت پیدا کنى، عزّت در تبعیت از امام است.» جمله معروف «بى عشق خمینى نتوان عاشق مهدى شد» نیز از همین شهید است. در اواخر عمر احوال ایشان طورى شده بود که وقتى صحبتى از امام به میان مىآمد، چندین بار پشت سرهم مىگفت امام، امام، امام، چه امامى و سپس آهى مىکشید مثل اینکه آن چیزى را که از امام یافته بود، نمىتوانست بیان کند. هیچگاه اسم امام را تنها نمىبرد و اظهار مىداشت که پیروى از ایشان باعث افتخار من است. او این اطاعت را قولاً و عملاً نشان مىداد و هرگز دیده نشد که در برابر امام و فرامینش و یا دولتى که مورد تأیید حضرت امام باشد، به اجتهاد و رأى و استنباط خویش استناد جوید.
به تعبیر رهبر کبیر انقلاب او متعهد به اسلام و جمهورى اسلامى بود و تا روزهاى آخر عمرش چه در خطبهها، چه در سخنرانیها و چه در مصاحبهها و چه در مقالاتى که مىنوشت وظیفه خود را و اجتماع را و گویندگان را در تقویت ولایت فقیه مىدانست و مىگفت اگر مىخواهید به رژیم طاغوتى برنگردید باید ولایت فقیه را تقویت کنید. حکومت اللّه به پرچمدارى ولایت فقیه است. حضرت امام ایشان را از مفاخر اسلام مىدانست.
جنگ تحمیلى در آئینه قلب شهید
با شروع تجاوز دشمن به میهن اسلامى، او با بیانات بسیار رسا جوانها را تشویق به شرکت در جبههها مىکرد و در بسیج نیروهاى خالص به جبهه و تأمین امکانات و تدارکات براى رزمندگان تلاش مستمر و پیگیر داشت. گاه مىفرمود: «اگر مؤمن واقعى مىخواهید پیدا کنید به رزمندگان ما نگاه کنید که اگر به زبان اظهار ایمان مىکنند، در عمل هم نشان مىدهند که غیر خدا را فداى خدا مىکنند» و گاهى از آنها تعبیر به «انصار اللّه» مىنمود. در یکى از خطبههاى نماز جمعه، وى جبهههاى نبرد را نمونه جنگهاى صدر اسلام ذکر نمود و جنگ تحمیلى دولت بعث عراق علیه ایران را وسیلهاى براى آشکار شدن انسانیت افراد و صبر و تحمل و بردبارى و شهامت آنها نامید. با فرا رسیدن موسم حج اطلاعیه زیر از سوى ایشان صادر گردید:
«مردم متدین و شریف استان فارس با توجه به وضع حساس فعلى مملکت و تجاوز ناجوانمردانه عراق به کشور اسلامى ما سزاوار است از رفتن به حج صرف نظر کرده و با حضور یکپارچه خود در صحنه مبارزه، کمکهاى لازم را به ارتش نیرومند و عالیقدر جمهورى اسلامى ایران برسانید. ما فعلاً در حال مبارزه با کفر هستیم و این مصداق واقعى جهاد در راه خداست که صراحتا قرآن مجید او را والا و برتر از هر عمل دیگر ذکر کرده و بدانید که انشاءاللّه به ثواب حج هم خواهید رسید... ضمنا از رؤساى کاروانهاى محترم تقاضا مىشود در صورت امکان وسائلى را که براى سفر حج آماده کرده بودند، در اختیار برادران و خواهران خود که زیر فشار ظالمانه عمّال بعث عراق قرار گرفتهاند، بگذارند...»
شهید دستغیب همچنین با احساس مسئولیتى فوقالعاده نسبت به چگونگى هدایت دفاع مقدس و لزوم مشارکت علماء خصوصا حضرت آیتاللّه خویى که در عراق سکونت داشت، تلگرافى بدین مضمون خدمت ایشان ارسال نمود:
«نظر شریف مستحضر است در شرایط کنونى که صدام خائن محارب با اسلام و مشغول کوبیدن مساکن و کشتار مردم بىدفاع مسلمان ایران است و از راه تزویر خود را مسلمان و حامى اسلام معرفى مىنماید، واجب است ملّت شریف و ارتش مسلمان عراق را آگاه فرمایید که وظیفه شرعى ایشان جهاد در راه اسلام و مخالفت با صدام بوده و لازم است ارتش عراق به ارتش جمهورى اسلامى ملحق گردد تا به خواست خداوند حکومت اسلامى در عراق به رهبرى حضرت امام خمینى مستقر گردد.»
دستغیب صد پاره شد، دیگر نمىآید
مجلس یادبود شهداى فتح بستان بود که شهید دستغیب با بیان آنکه «این بدنهاى ما جیفه است، همه خواهند مرد و مرگ حق است چه بهتر که در بستر نمیریم»، آروزى قلبى خود در پیوستن به خیل شهدا را آشکار نمود. از برکت مدارج معنوى بود که آن شهید از راه مکاشفه درون و الهامات غیبى، قبل از شهادت از این امر آگاهى یافت. نقل کردهاند که قبل از شهادت ایشان کسى خواب دیده بود که محلّى آتش گرفته است و دود حلقه حلقه به آسمان مىرود، آقا هم همراه دود بالا مىروند و در آسمان مىنویسند: «لا اله الاّ اللّه». وقتى که به ایشان توصیه کرده بودند که بیشتر مواظب خودشان باشند، اظهار داشته بود: «شهادت افتخار ما است، مگر شما حسودیتان مىشود که من به مقامى برسم، افتخارى نصیبم بشود.»
دختر شهید محراب نیز درباره اطلاع از حادثهاى که در شرف وقوع بود، چنین مىگوید، «من شب قبل از حادثه خواب دیده بودم که مادر مرحومم به همراه برادرم در «شاهچراغ» با شادى بسیار از مردم پذیرایى مىکنند و در ضمن صحن شاهچراغ را هم سیاه گرفتهاند. از مادر مرحومم پرسیدم: «چه خبر است؟» ایشان گفتند: «به استقبال شهدا آمدهایم، امروز تشییع جنازه است.»
نیمههاى شب یعنى ساعاتى قبل از روى دادن فاجعه ناگهان آقا از خواب بیدار شده، سراسیمه در بستر نشسته، دستها را بر پیشانى نهاده و مرتّب «لا حول و لا قوة الاّ باللّه» را مىخواند. حالتش از یک خواب هولناک خبر مىدهد. او مىگوید که امروز جز با اشاره سخن نمىگویم. ساعت 30 / 11 صبح جمعه 20 آذر ماه 1360 طبق معمول عازم میعادگاه نماز جمعه مىشود. از پاسدار ایشان نقل است که وى به هنگام خروج از خانه، لحظهاى مىایستد، شالش را محکم مىکند و مىگوید: «لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلى العظیم. انّا للّه و انّا الیه راجعون» بعد از پلّهها پائین مىآید و در حالیکه یک دست بر سینه دارد و با دست دیگر به سوى بالا اشاره مىکند، به راه مىافتد. لحظاتى بعد یک دختر 19 ساله از گروهک خائن منافقین با چند کیلو تى ـ ان ـ تى به بهانه داشتن نامهاى که شخصا باید به دست آقا برساند، بطرف ایشان مىدود و سپس با یک انفجار مهیب، سید عبدالحسین دستغیب همچون مولاى مظلوم خویش حضرت ابىعبداللّه با بدن تکه تکه به لقاءاللّه مىپیوندد. دیوارهاى کوچه، درهاى منازل، کف کوچه و پشت بامها غرق در خون مىشود و شناسایى بیشتر اجساد غیرممکن مىگردد. از آن پس نمازگزاران ناله سر مىدهند که «دیدهها بارد، سینهها نالد، دستغیب صد پاره شد، دیگر نمىآید.»
جسم شهید، کفنپوش و به خاک سپرده شد، امّا مشاهده گردید که در خلعت ایشان یک کیسه اضافى هم وجود دارد. بامداد اربعین حسینى مصادف با هفتمین روز شهادت آن عزیز بود که خبر آوردند علویه محترمهاى شب قبل مرحوم آقا را در خواب دیده که فرمودهاند: «من ناراحت هستم چون قطعاتى از بدن من لابلاى آجرهاى کوچه باقى مانده است. امروز آن را به من ملحق کنید.» جستجو آغاز گردید و پس از تلاش فراوان مقدارى قطعات پوست و گوشت یافت شد. ساعت 10 همان شب تشییع دوم انجام گرفت و با جاى دادن پارههاى بدن درون همان کسیه اضافى، پائین قبر را شکافتند و آن را به بدن مطهّر ملحق نمودند. بعدها فرزند ایشان طى یک رؤیاى صادقه، این شهید سعید را همدوش شیخ شوشترى[8] مىبیند.
حضرت امام خمینى (سلام اللّه علیه) پس از اطلاع از شهادت جانگداز این اسوه اخلاق، طى پیامى چنین مىفرمایند: «بسماللّه الرّحمن الرّحیم انّا للّه و انّا الیه راجعون... شما فرضا شهید بهشتى را گناهکار بدانید شهداى دیگر مثل شهید مدنى و شهید دستغیب که جز تربیت محرومان و هدایت مردم گناهى نداشته با چه انگیزه شهید مىکنید... دست جنایتکار آمریکائیان یک شخصیت ارزشمند که مربّى بزرگ و عالمى عامل که گناهش فقط تعهد به اسلام بود، از دست ملّت ایران و اهالى محترم فارس گرفت و حوزههاى علمیه و اهالى ایران را به سوگ نشاند. حضرت حجهالاسلام والمسلمین شهید حاج سید عبدالحسین دستغیب را که معلّم اخلاق و مهذّب نفوس و متعهد به اسلام و جمهورى اسلامى بود، با جمعى از همراهانشان به شهادت رساندند... آیا ما این بزرگان علما و معلمان ارزشمند را براى جبران شکست آمریکا در منطقه و صدام آمریکایى در جبهه از دست مىدهیم؟ رحمت خداوند بر این مجاهدان عظیمالشأن که شهادتشان پیروزى اسلام را بیمه مىکند...»
شهید دستغیب با توصیه به تقواى الهى رخت از جهان بر مىبندد و بدون شک رهروان نور همیشه به این فراز از وصیت نامه وى تمسک خواهند جست: «وصیت مىکنم فرزندان خود را به تقوى و سعى در اینکه واجبى از آنها فوت نشود و مرتکب حرامى نشوند و در هر حال خدا را حاضر بدانند. دنیا را محل عبور و آخرت را محل قرار بدانند و این ضعیف را از دعا فراموش ننمایند...»
خدمات ارزنده و آثار جاودانه
در سال 1321 شهید دستغیب اقدام به تعمیر مسجد جامع عتیق شیراز نمود که از بناهاى قدیمى بشمار مىرفت و بیش از هزار سال از تاریخ بنیان آن مىگذشت و به مرور ایّام رو به ویرانى مىرفت. وى با همّت عالى با یارى مؤمنین فارس چنان تعمیرات اساسى انجام داد که گویى آن مسجد به تازگى بنا شده است. مأمور گزارشگر ساواک در این باره مىگوید: «...آیهاللّه دستغیب که امام جماعت مسجد عتیق است، وقتى که این مسجد خراب بود، او شخصا در آغاز امر مانند یک عمله در خاکبردارى مسجد اقدام و سپس با کمک اهالى آن را تعمیر کردند.»
با پیروزى انقلاب اسلامى، مدارس علمیه قوام، هاشمیه و آستانه در شیراز که سالهاى متمادى توسط رژیم گذشته غصب و خالى از طلبه بود، تحت نظر ایشان در اختیار طلاب قرار داده شد که اکنون توسط مدرسین برجسته و نمونه اداره مىشود. بیش از دهها مسجد و مدرسه و حوزه علمیه از جمله مدرسه حکیم، مسجدالرّضا، مسجد المهدى، مسجد فرج آل رسول، مسجد امام حسین و مسجد روحاللّه نیز توسط آن شهید ساخته شد و هزاران متر زمین در اختیار مستضعفین قرار گرفت که در این زمینه مىتوان به مجتمع على بن ابیطالب، شهرک شهید دستغیب و مجتمع خاتمالانبیاء اشاره کرد. وى همچنین کمکهاى شایستهاى به ساختمان بیش از 50 مسجد نموده است.
تألیفات
شهید آیتاللّه حاج سید عبدالحسین دستغیب، گنجینههایى ارزشمند از علوم و معارف را براى بشریت در این عالم به ودیعه نهاد که عبارتند از :
1) صلوهالخاشعین (این کتاب در سن 22 سالگى به رشته تحریر درآمد که دو سوّم آن در زمان پهلوى اوّل سانسور شد.)
2) داستانهاى شگفت
3) گناهان کبیره (2 جلد)
4) قلب سلیم
5) قیام حسینى
6) سیدالشهداء
7) خطبه شعبانیه
8) استعاذه
9) معاد
10) توحید
11) بهشت جاویدان (شرح و تفسیر سوره شریفه الرّحمن)
12) مظالم
13) نفس مطمئنة
14) بندگى، راز آفرینش
15) ایمان
16) عدل
17) اخلاق اسلامى
18) آدابى از قرآن (تفسیر سوره شریفه حجرات)
19) سراى دیگر (تفسیر سوره شریفه واقعه)
20) 82 پرسش
21) معارفى از قرآن (تفسیر سوره شریفه حدید)
22) رازگویى و قرآن (تفسیر سوره شریفه مجادله)
23) قلب قرآن (تفسیر سوره شریفه یس)
24) حقایقى از قرآن (تفسیر سوره شریفه قمر)
25) معراج (تفسیر سوره شریفه والنجم)
26) قیامت و قرآن (تفسیر سوره شریفه طور)
27) نبوّت
28) امامت
29) فاطمه زهرا (سلاماللّه علیها)
30) زینب کبرى (سلاماللّه علیها)
31) خطبههاى نماز جمعه
32) ماه خدا
33) شرح و حاشیه بر کفایهالاصول
34) حاشیه بر رسائل شیخ
کتابهاى شهید دستغیب اکثرا در تیراژ بسیار بالایى چاپ و به دست خیل مشتاقان رسیده است. برخى از کتابهاى حضرت استاد همچون معاد و گناهان کبیره بیش از یک میلیون تیراژ را بخود اختصاص داده است. تألیفات ایشان به پنج زبان عربى، انگلیسى، فرانسه، آلمانى و اردو ترجمه و چاپ گردیده و ترجمه عربى آن در کمترین مدّت در کشورهاى عربى نایاب شده است.
در تدوین زندگینامه، منابع و مآخذ زیر مورد استفاده قرار گرفته است:
1) یادواره شهید حضرت آیتاللّه حاج سید عبدالحسین دستغیب / نوشته حجهالاسلام سید محمد هاشم دستغیب
2) اسناد ساواک (مجموعه حاضر)
3) شهداى روحانیت در یکصد سال اخیر / نوشته على ربّانى خلخالى
4) ساواک و روحانیت
5) پیشتازان شهادت در انقلاب سوّم
6) گنجینه دانشمندان / نوشته محمد شریف رازى
7) روزنامه قدس 20 / 9 / 61، شماره 571
8) روزنامه جمهورى اسلامى 8 / 7 / 59
9) روزنامه جمهورى اسلامى 12 / 7 / 59
10) روزنامه جمهورى اسلامى 13 / 7 / 59
11) روزنامه جمهورى اسلامى 20 / 9 / 60
12) روزنامه جمهورى اسلامى 21 / 9 / 60
13) روزنامه جمهورى اسلامى 6 / 12 / 60
14) روزنامه جمهورى اسلامى 18 / 9 / 61
15) روزنامه جمهورى اسلامى 19 / 9 / 63
16) روزنامه جمهورى اسلامى 20 / 9 / 75
17) روزنامه کیهان 21 / 9 / 60
18) روزنامه کیهان 29 / 9 / 60
19) روزنامه کیهان 20 / 9 / 64
20) روزنامه کیهان 20 / 9 / 65
21) روزنامه کیهان 20 / 9 / 68
22) روزنامه اطلاعات 26 / 9 / 60
23) روزنامه اطلاعات 20 / 9 / 61
24) مجلّه امید انقلاب 27 / 9 / 61، شماره 45
25) مجلّه شاهد 15 / 10 / 60، شماره 14
26) مجلّه اطلاعات هفتگى 23 / 9 / 62
27) مجلّه سروش 28 / 9 / 60، شماره 126
28) مجلّه زن روز 20 / 9 / 61، شماره 895
پینوشتها:
[1]- حاج شیخ کاظم شیرازى در حدود سال 1290 قمرى در شیراز متولد گردید. در دوران تحصیل از محضر اساتیدى چون حاج شیخ حسنعلى تهرانى و آیهاللّه میرزا محمدتقى شیرازى کسب فیض نمود. ایشان در سال 1367 قمرى وفات یافت.
ر. ک: حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، ج 4، ص 153.
[2]- حضرت آیهاللّه حاج سید ابوالحسن اصفهانى 1277 ـ 1365 ه ق در یکى از مضافات اصفهان متولد گشت. در سال 1307 به عراق عزیمت نمود و نزد آخوند ملا محمدکاظم خراسانى و میرزا محمدتقى شیرازى به تکمیل تحصیلات پرداخت. پس از فوت مرحوم شریعت، ریاست مطلقه امامیه به او منتهى و شهرتش به شرق و غرب عالم رسید و مرجع کل گشت. از فضائل او همین بس که توقیعى شریف از حضرت صاحب الامر (ارواحنا لهالفداه) برایش صادر گردید که در آن وعده نصرت و یارى به کلمه «نحن ننصرک» فرموده بودند. وى داراى رساله عملیهاى به نام «صراط النّجاة» مىباشد و در انقلاب 1320 ه . ق عراق جزو رهبران جامعه شیعه بوده و یکبار نیز از عراق تبعید گردیده است.
ر. ک : کوثر، ج 1، ص 308 / شیخ عباس قمى، مشاهیر دانشمندان اسلام، ج 4، ص 375
[3]- حاج سید میرزا آقا اصطهباناتى از مراجع تقلید نجف بشمار مىرفت که پس از فوت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانى بسیارى از مردم فارس از ایشان تقلید مىکردند. وى به محقّق، مدقّق ،متکلم، فقیه و جامع معقول و منقول شهرت داشت و از جمله شاگردانش مرحوم آیهاللّه العظمى نجفى مرعشى بوده است. میرزا آقا اصطهباناتى در یکى از حجرات صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین على علیه السلام مدفون مىباشد.
[4]- عارف نامى حضرت آیهاللّه سیدعلى قاضى طباطبایى فرزند مرحوم سید حسین، از اساتید بزرگوار عرفان و معارف الهى و صاحب مکاشفات و کرامات بسیار در 13 ذىالحجة 1285 ه . ق چشم به جهان گشود. روش عرفانى مرحوم قاضى همان رویه استاد بزرگش مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى بود که براى وصول به معرفت نفس، نفى خواطر را دستور مىداد. بدین طریق که سالک براى نفى خواطر و اندوختههاى ذهنى، باید مقدار نیمساعت یا بیشتر در هرشبانه روز معیّن و در آن وقت توجه به نفس خود نماید. در اثر این توجه رفته رفته خواطر از او نفى شده و بتدریج معرفت نفس حاصل خواهد گردید و شیوه آن دو راه است: 1) تلاوت قرآن مجید و التفات به معانى آن 2) توسل به حضرت ابىعبداللّه علیهالسّلام براى رفع حجاب و برداشته شدن موانع نسبت به سالکین راه. / حضرت آیهاللّه قاضى در 6 ربیعالاول 1366 در نجف اشرف دار فانى را وداع گفت.
ر. ک: محمد شریف رازى، گنجینه دانشمندان، صص 906 ـ 910.
[5]- آقا ضیاءالدین عراقى از علماى بزرگ نجف و از شاگردان آخوند ملامحمدکاظم خراسانى بود که به حُسن بیان شهرت داشت. وى یکى از مراجع تقلید بشمار مىرفت، در سال 1320 هجرى شمسى دار فانى را وداع گفت.
ر. ک : مهدى بامداد، شرح حال رجال ایران، ج 6، ص 125
[6]- مجذوب واصل و عارف کامل حضرت آیتاللّه شیخ حسنعلى نجابت، شاگردبرجسته آیات عظام سید علىآقا قاضى طباطبایى و حاج شیخ محمد جواد انصارى همدانى، درسال 1296 ه . ش در شیراز دیده به جهان گشود. پس از اتمام مقدمات در شیراز، به نجف عزیمت و از محضر درس اساتیدى چون آیهاللّه سید ابوالحسن اصفهانى، سید عبدالهادى شیرازى و سید ابوالقاسم خویى بهرهمند و در سن 28 سالگى به درجه اجتهاد نائل گردید. ایشان از همان ابتداى ورود به نجف اشرف، به توصیه آیهاللّه قاضى بناى رفاقت محکمى با شهید آیهاللّه دستغیب گذاشت و پس از بازگشت ازنجف به همراه ایشان علیه نظام طاغوتى دست به مبارزه زد. وى معتقد بود که عشق به حضرت امام خمینى، عشق به امام زمان علیهالسلام و عشق به خداست. درزمان جنگ تحمیلى، فرزند ایشان به خیل شهدا پیوست و خود نیز که جذبات حق نه تنها تجرّد ازماده بلکه تجرّد از صورت را نیز برایش ملکه گردانیده بود، در بهمنماه 1368 به لقاءاللّه پیوست. از ایشان آثار ارزنده بسیارى چون کلمه طیبه، توحید، ولایت شرعیه مطلقه فقیه، شرح زیارت شعبانیه و ... برجاى مانده است.
[7] - جشن هنر شیراز توسط فرح پهلوى افتتاح شده بود.
[8]- شیخ جعفر شوشترى از علما و فقهاى بزرگ شیعه بود که در موعظه و ارشاد مردم ید طولایى داشت. وى از شاگردان شیخ انصارى و صاحب جواهر و در اظهار ارادت به اهل بیت علیهمالسلام و خصوصا حضرت ابىعبداللّه الحسین علیه السلام داراى منزلت ویژهاى بود. از ایشان آثار ارزشمندى چون خصائص الحسینیه و مجالس البکاء برجاى مانده است. شیخ شوشترى در سال 1303 هجرى قمرى رخت از جهان بربست و در نجف اشرف به خاک سپرده شد.