صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع : مسجد جلیلی

تاریخ سند: 19 تیر 1352


موضوع : مسجد جلیلی


متن سند:

شماره : 3416 /20 ه 12 از ساعت 1900، مورخه 14 /4 /52 قرائت نماز مسجد جلیلی به امامت آقای مهدوی شروع شد و در ساعت 2030 نامبرده ابتدا در مورد رحلت حضرت فاطمه (ع) صحبت کرد و درباره خلافت چند نفر از خلفا که در زمان حضرت امام محمدباقر حکومت می کردند اظهار داشت: این چهار نفر دیکتاتور به تمام معنی بودند ولی از آنهابه نام عمربن عبدالعزیز کمی ملایمتر بود و افزود در آن زمان می گفتند دین از سیاست جداست و می خواستند دین را فقط قرآن و مسئله دینی بدانند و به سیاست و اقتصاد دخالت نکنند سپس موضوع نطق حضرت امام محمد باقر را مطرح نمود و گفت همه مردم به حضرت پیوستند و آنگاه مخالفت حشام [هشام] را با آن حضرت شرح داد که چه مجالسی تشکیل داد و حتی در یک مجلس تیراندازی تمام تیرهای حضرت به هدف اصابت نمود1 و در پایان گفت دین نباید از سیاست و اقتصاد جدا شود در ساعت 2125 این سخنرانی پایان یافت ضمنا افراد شناخته شده عبارت بودند از یزدان پناه و اسماعیل کریمخانی.
نظریه سه شنبه : امکان صحت خبر وجود دارد.
نظریه چهارشنبه : نظریه یکشنبه مورد تأیید است.

توضیحات سند:

1ـ روزی در مکه، حضرت صادق، در مجمع عمومی سخنرانی می کند و در آن سخنرانی تأکید بر سر مسأله پیشوایی و امامت و اینکه پیشوایان برحق و خلیفه های خدا در زمین ایشانند نه دیگران، و اینکه سعادت اجتماعی و رستگاری در پیروی از ایشان است و بیعت با ایشان و...
نه دیگران این سخنان که در بحبوبه قدرت هشام بن عبدالملک اموی گفته می شود، آن هم در مکه در موسم حج، طنینی بزرگ می باید و به گوش هشام می رسد.
هشام در مکه جرأت نمی کند و به مصلحت خود نمی بیند که معترض آنان شود.
اما چون به دمشق می رسد، مأمور به مدینه می فرستد و از فرماندار مدینه می خواهد که امام باقر (ع) و فرزندش را به دمشق روانه کند.
حضرت صادق (ع) می فرمایید: چون وارد دمشق شدیم، روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید.
هنگامی که به مجلس او در آمدیم، هشام برتخت پادشاهی خویش نشسته و لشکر و سپاهیان خود را در سلاح کامل غرق ساخته بود و در دو صف در برابر خود نگاه داشته بود.
نیز دستور داده بود تا پرده های خانهایی (جاهایی که در آن نشانه برای تیراندازی می گذراند) در برابر او نصب کرده بودند، و بزرگان واطرافیان او مشغول مسابقه تیراندازی بودند.
هنگامی که وارد حیاط قصر او شدیم، پدرم در پیش می رفت و من از عقب او می رفتم، چون نزدیک رسیدیم، به پدرم گفت: شما هم همراه اینان تیر بیندازید.
پدرم گفت: من پیر شده ام، اکنون این کار از من ساخته نیست اگر من را معاف داری بهتر است.
هشام قسم یاد کرد: به حق خداوندی که ما را به دین خود و پیغمبر خود گرامی داشت، تو را معاف نمی دارم.
آنگاه به یکی از بزرگان بنی امیه امر کرد که تیر و کمان خود را به او (یعنی امام باقر ـ ع ـ بده تا او نیز در مسابقه شرکت کند.
پدرم کمان را از آن مرد بگرفت و یک تیر نیز بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بکشید و بر میان نشانه زد.
سپس تیر دیگر بگرفت و بر فاق تیر اول زد...
تا آنکه نه تیر پیاپی افکند.
هشام از دیدن این صحنه خشمگین گشت و گفت: نیک تیر انداختی ای ابوجعفر، تو ماهرترین عرب و عجمی در تیراندازی.
چرا می گفتی من براین کار قادر نیستم؟...
بگو: این تیراندازی را چه کسی به تو یاد داده است.
پدرم فرمود: میدانی که در میان اهل مدینه، این فن شایع است.
من در جوانی چندی تمرین این کار کرده ام .
سپس امام صادق (ع) اشاره می فرماید که: هشام از مجموع ماجرا غضبناک گشت و عازم قتل پدرم شد.
در همان محفل هشام بر سر مقام رهبری و خلافت اسلامی با امام باقر (ع) سخن می گوید.
امام باقر درباره رهبری رهبران برحق و چگونگی اداره اجتماع اسلامی و اینکه رهبر یک اجتماع اسلامی باید چگونه باشد، سخن می گوید.
اینها همه هشام را ـ که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام ـ بیش از پیش ناراحت می کند.
بعضی نوشته اند که: امام باقر را در دمشق به زندان افکند.
و چون به او خبر می دهند که زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام (ع) شده اند، امام را رها می کند و به شتاب روانه مدینه می نماید و پیکی سریع، پیش از حرکت امام از دمشق، می فرستند تا در آبادیها و شهرهای سر راه همه جا علیه آنان (امام باقر و صادق ـ ع ـ) تبلیغ کنند تا بدین گونه، مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تأثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند.
(ر.ک، داستان زندگی امام محمد باقر (ع)، امیرمهدی مرادحاصل و رضا شیرازی، نشر پیام نور، سال 1382)

منبع:

کتاب پایگاه‌های انقلاب اسلامی، مسجد جلیلی تهران به روایت اسناد ساواک صفحه 361

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.