صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

موضوع: سخنرانی خلاف جواد محدثی فرزند حسن

تاریخ سند: 11 بهمن 1336


موضوع: سخنرانی خلاف جواد محدثی فرزند حسن


متن سند:

سند شماره 171

به: ۱۰ ه‍ تاریخ: 11 /11 /36
از: ۱۰ ف شماره: 3014 /10 ف
موضوع: سخنرانی خلاف جواد محدثی فرزند حسن

ساعت ۲۰۰۰ روز 9 /11 /36 که نامبرده در مسجد قاضی زاهدی گلپایگان به منبر می‌رود، شروع به اظهارات تحریک‌آمیز و خلاف مصالح مملکتی عنوان، که چون مأموران شهربانی در محل بوده، پس از خاتمه مجلس و بیرون آمدن از مسجد، به وسیله مأمورین به شهربانی هدایت، که عده‌ای از طرفداران و متعصبین مذهبی موجبات فرار وی را فراهم و مأمورین موفق به جلب وی به شهربانی نمی‌شوند، که روز 10 /11 /36 عده‌ای از اهالی که گویا در این زمینه دخالت داشته‌اند توسط شهربانی جلب می‌گردند.
نظریه شنبه: مراتب مورد تأیید است.
نظریه یکشنبه: ۱- مراتب تلگرافی و به موقع طی شماره پیروی به استحضار رسیده است.
۲- مشخصات نامبرده بالا عبارت است از جواد محدثی فرزند حسن شناسنامه شماره ۱۱۷۴۲ اهل سراب ساکن قم شغل واعظ.
٣- قسمتی از اظهارات یاد شده که روی نوار ضبط شده بود شنیده شد و مطالب تحریک‌آمیزی روی منبر عنوان کرده بود
۴- لیست مشخصات کامل نه نفر از دستگیر شدگان به وسیله شهربانی گلپایگان به پیوست می‌باشد. خاتم
نظریه ۱۰ ف: ۱- چون احتمال داشت شهربانی افراد منظور را به عنوان فعالیت مضره به این سازمان اعزام نماید، لذا با رئیس شهربانی محل تماس و توجه لازم به وی داده شد.
۲- افراد دستگیر شده به اتهام فراری دادن متهم از دست مأمورین انتظامی و ایجاد اخلال [در] نظم عمومی، با صدور قرار مقتضی بازداشت شده که سرانجام کار آنان متعاقباً به استحضار خواهد رسید.
نظریه ۱۰ ه‍: نظریه ۱۰ ف مورد تأیید است.

در کلاسه 1 /4 بایگانی

توضیحات سند:

1- حجت‌الاسلام جواد محدثی جریان دستگیری خود را چنین بیان می‌نماید:
دی ماه ۱۳۵۶ بود که طبق دعوت، ده شب در گلپایگان سخنرانی داشتم. دعوت کنندگان، فرهنگیان متعهد و انقلابی بودند که ایام تبعید آیت‌الله مشکینی به این شهر، در اثر آشنایی با ایشان و صحبتهایشان، جذب روحانیت انقلابی و پیرو خط امام شده بودند و مقلد امام راحل بودند و روحانیون انقلابی را به گلپایگان جهت سخنرانی دعوت می‌کردند.
در ۹ شب اول، پیرامون «فتنه» در قرآن و احادیث و تاریخ اسلامی بحث کردم. شب دهم درباره مسائل رهبری و اصلاح حکومت و جامعه آزاد و ملت زنده و ملت مردد و... سخنرانی کردم. در طول این مدت، یکی دو بار مرا به شهربانی احضار کردند و تذکرات و تهدیداتی داشتند و از مضامین سخنرانیها انتقاد داشتند و تأکید می‌کردند که از خلفای جور و یزید و معاویه صحبت نکنم، چون گوشه و کنایه داشت.
شب آخر، پس از پایان سخنرانی و هنگام خروج من از مسجد، مأموران شهربانی برای بردن من به شهربانی آمده بودند، وضع طوری بود که چاره‌ای از رفتن نبود. وقتی همراه مأموران در کوچه به طرف اتومبیلی که سر کوچه ایستاده بود می‌رفتم ، جمعیت از پشت سر با صلوات‌های مکرر و شعارهای ضد شاه، صحنه‌ای هیجانی پدید آورده بودند و پشت سر ما در حرکت بودند. من در یک لحظه با یک تصمیم، از کنار مأمورین جدا شدم و به داخل جمعیت دویدم و همراه مردم شروع به دویدن کردیم و از دسترس مأموران دور شدیم. برای چند لحظه در یک خانه مخفی شدم و بعد با لباس مبدل و با موتورسیکلت مرا به یکی از روستاهای اطراف رساندند. صبح زود، دوستانی از بیراهه مرا تا دلیجان رساندند و از آنجا سوار اتوبوس شده به قم بازگشتم. شهربانی گلپایگان همه راههای خروجی شهر را کنترل داشت و در پی دستگیری من بود
(آن طور که بعداً به من اطلاع دادند).
برای دهه بعد، قراری تلفنی از گلپایگان گذاشته بودیم برای رامسر. شب را قم ماندم. صبح زود به سمت رامسر عزیمت کردم. آنجا هم سخنرانی‌های من حساس و تند بود و درباره«امامت» و مبارزات سیاسی ائمه بود. شب چهارم مرا از مسجد دستگیر کرده به شهربانی بردنه [۲۶، دی ۱۳۵۶] از بازجویی‌های اولیه فهمیدم که مسأله دستگیری به سخنرانیها گلپایگان ارتباط دارد. پس از یک هفته که در زندان شهربانی تنکابن بازداشت بودم، همراه مأمور و دست بسته مرا به تهران و سپس به گلپایگان، فرستادند. دیدم ده نفر از فرهنگیان انقلابی گلپایگان را به جرم فراری دادن من دستگیر کرده‌اند. دو هفته و چند نوبت بازجویی گذشت و بالاخره مرا به زندان شهربانی اصفهان بردند و پس از چند ماه، دو نوبت محاکمه در دادگاه نظامی کردند. به جرم اخلال در امنیت و برهم زدن نظم. در نوبت اول به دو سال زندان محکوم شدم و در دادگاه تجدیدنظر به ۹ ماه.
چون داخل زندان به طور پنهانی برنامه داشتم (جلسه تفسیر قرآن، بحث و گفتگو و...) و نیز به خاطر شعاری که در مسیر غذاخوری در حمایت از دستگیر شدگان تظاهرات که در بخش انفرادی بودند داده بودم، مرا دو هفته به سلول انفرادی بردند که در آنجا هم موقع اذان مغرب و ظهر با صدای بلند اذان می‌گفتم یا تلاوت قرآن داشتم و این باعث رنجش مأموران بود.

منبع:

کتاب انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان اصفهان، کتاب 1 صفحه 244

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.