تاریخ سند: 11 اسفند 1343
بازجوئی از حبیباله عسکراولادی فرزند حسین
متن سند:
تاریخ: 11 /12 /1343
ساعت شروع: 2000
بازجوئی از حبیباله عسکراولادی فرزند حسین
س- هویت کامل خود را بیان نمائید.
ج- حبیباله عسکراولادی مسلمان (معروف به عسکری)، فرزند مرحوم حسین. متولد سال 1311 در تهران بخش 9، شماره شناسنامه 118 صادره از تهران، دارای برگ معافیت از خدمت نظام وظیفه ـ متاهل (یک زن و سه فرزند)، نام مادر آمنه، شغل خانهدار، شغل پدر قبلاً در دماوند خواروبارفروشی بوده است. شغل خود متهم برنج فروش(بنکداری) در خیابان سیروس سرای دماوند طبقه فوقانی، میزان سرمایه مغازه در حدود ده هزارتومان، محل سکونت خیابان بوذرجمهرینو، کوچه امامزاده یحیی، کوچه حزیره شماره 49، منزل متعلق به همسر متهم و اخوی متهم میباشد. دارای دو برادر به نامهای صادق عسکراولادی در حدود 36 سال، شغل برنج فروش در خیابان سیروس سرای دُرّریز. برادر دیگر حاج اسداله عسکراولادی در حدود 30 سال سن، شغل صاحب سهم در شرکت صادراتی حساس که خشکبار به خارج صادر میکند. تحصیلات متهم علوم قدیمی تا سطح ـ مذهب متهم مسلمان (شیعه اثنیعشری) و تبعه ایران میباشد، تلفن کاروانسرا 52031 (سرای دماوند). حبیبالله عسگری
س- مسافرتهائی که به خارج کردهاید بیان نمایید. ضمناً توضیح دهید در داخل کشور چه مسافرتهائی به چه منظورهائی نمودهاید.
ج- من مسافرتی به خارج از کشور نکردهام ولی چندین سفر در ایام عاشورا از هفت سال پیش هرسال یکبار جمعاً پنج دفعه به مشهد مقدس جهت زیارت مسافرت کردهام و پس از توقف 5 یا 6 روز به تهران برمیگشتم و در شهرستانهای آمل ـ شهسوار ـ فریدونکنار و شهرهای کنار دریا به منظور خرید برنج مسافرتهائی کردهام. یک سفر به تبریز رفتم جهت وصول مطالبات از شخصی به نام مقصود محمودپور که شغلش در تهران خواروبار فروشی بود ولی در تبریز پیدایش نکرده بودم و ناچار برگشتم و ضمناً به قم زیاد مسافرت کردهام. حبیبالله عسگری
س- هرگونه سابقه اتهامی یا محکومیت کیفری خود یا دوستان و اقوام نزدیکتان را بیان نمائید.
ج- یکبار به اتهام عضویت برادرم (صادق عسکراولادی) در حزب منحله توده در حدود سالهای 32 و 33 به اداره اطلاعات شهربانی احضار شدهام و پس از دستگیری برادرم و سه ساعت بازداشت شدن، من را آزاد کردند. منظور از احضار، خواستن آدرس اخوی من بوده است. بار دوم در سال 41 (فروردین ماه) که علماء آن سال عید را فکر میکنم موضوع مدرسه فیضیه بوده یا انجمنهای ایالتی و ولایتی بوده و عزا اعلام کرده بودند، مرا به علت چاپ و توزیع تراکتهائی مذهبی تحت عنوان «عزای ملی1 طبق دستور مراجع تقلید مسلمانان امسال عید ندارند2» دستگیر و پس از صدور قرار بازداشت سه یا چهار روز بعد به قید التزام عدم خروج از حوزه قضائی تهران آزاد گردیدهام. از اقوام من غیر از برادرم صادق عسکراولادی که سابقۀ عضویت در حزب منحله توده داشته بقیه اقوام هیچگونه سابقه اتهامی یا محکومیت کیفری ندارند. ضمناً باید توضیح دهم که من دو دایی به نامهای میرزا عباس توسلی شغل سابق خواربارفروش، فعلاً بدون شغل و دائی دیگرم میرزا عبداله توسلی شغل مدیر شرکت صادراتی وقار واقع در چهارراه گلوبندک، سرای فردوسی و یک عمو دارم به نام شیخ حسن نمازی عسکری که در دماوند ساکن و شغل سابق او خواروبار فروشی بوده و فعلاً به علت پیری خانهنشین است. این عده هیچگونه سابقه اتهامی و محکومیت کیفری ندارند. حبیبالله عسگری
س- هرگونه عضویت خود را در احزاب و دستجات سیاسی و هرگونه جمعیت به هر شکل و فرمی که تشکیل شود و همچنین شرکت یا عضویت در هیئتهای مذهبی بیان دارید.
ج- من عضویت در هیچیک از احزاب سیاسی و جمعیتهای مذهبی نداشته و وضع زندگی اجتماعی و تحقیقی من به شرحی است که عرض میشود. من تا کلاس 6 ابتدائی را در دماوند (در حدود سال 25 یا 26) به اتمام رسانیدهام و دو سال ترک تحصیل داشتهام و بعد نزد مرحوم شیخ محمدحسین زاهدی3 به تحصیل علوم دینی (در مسجد امینالدوله، کوچه غریبان، بازار تهران) پرداختم و در تجارتخانههای برنجفروشی شاگردی میکردم و شبها به تحصیل علوم دینی نزد شیخ محمدحسین زاهدی مشغول بودم (در حدود 6 سال نزد آقای زاهدی مشغول تحصیل بودم) و روحیه اخلاقی اینجانب در اثر معاشرت و تعلیم آن مرد زاهد و دستورات مؤکد ایشان درباره برادری و صیغه عقد اخوت و اینکه دستور داده بود که به یکدیگر برادر بگوئیم؛ عدهای که در آن مسجد بودیم بیشتر انس به آن مسجد و برنامههای آن داشتیم و در حدود 4 سال پیش عدهای از همان رفقای مسجد (به اسامی حاج مهدی شفیق ـ حاج حسن بزاز ـ احمد ساعینژاد ـ و مهدی مشهدی اصغری و عدهای دیگر که اسامیشان یادم نیست) تصمیم به تأسیس یک جلسهای مذهبی گرفتیم که در هفته یک شب و هرشب یک ساعت مرد دانشمندی را دعوت کنیم و از حقایق دین در منازل اشخاص به طور سیار استفاده نمائیم و جناب آقای شیخ ذبیحاله محلاتی2 دعوت شدند و مدتی ایشان تشریف میآوردند و بعد یک شب تصمیم گرفتیم که عدهای از رفقائی که در جلسه شرکت میکنند چون اطلاعات مذهبی دارند، خودشان مطالعات کنند و صحبت نمایند و مدتی هم بدین منوال گذشت تا ماه رمضان سال گذشته تصمیم گرفته شد که جلسه را به صورت کلاسی تبدیل کنیم و استادی را دعوت نمائیم که درس زندگی اسلامی بیاموزیم و از جناب آقای سیدمحمد بهشتی اصفهانی دعوت شد و ایشان پذیرفتند که برنامۀ زندگی یک نفر مسلمان از تربیت کودک و انتخاب همسر و سایر موضوعات تربیتی، خانوادگی را به ما بیاموزند و ابتدا چگونگی انتخاب همسر را بحث فرمودند و شروع به نحوۀ تربیت کودک شده بود، در ماه رمضان امسال که حقیر بازداشت شدم و در حدود هشت الی ده ماه پیش چون ما از تغییر برنامۀ جلسه دینی خودمان همه جا گفتگو میکردیم عدهای دور هم جمع شدیم که اگر ممکن باشد برنامههای سایر مجالس دینی را به صورت صحیحتری در بیاوریم البته این عده از هیئت، بنده و حاج شفیق بودیم و جناب آقای حاج ابوالفضل توکلی ـ حاج سیدمحمود محتشمی ـ حاج احمد شهاب ـ حاج هاشم امانی و مهدی عراقی [و] عدهای دیگر که اسمشان را نمیدانم و گاهی اوقات شرکت مینمودند و چون عدهای دیگر هم در جاهای دیگر به همین نحوه فکرها تصمیم داشتند برای هیئت خودشان یا سایر هیئتها، لذا از سه هیئت اشخاصی انتخاب شدهاند که در امور کارهای هیئتها با هم تبادل نظر کنند از این عدهای که، دورهم جمع شده بودیم چهار نفرمان به نامهای حبیباله عسکراولادی ـ حاج شفیق ـ حاج توکلی و مهدی عراقی معروف به معمار انتخاب شدیم که با رفقای دیگرمان که در هیئتهای دیگر هستند تبادل نظر نمائیم. به طور کلی سه هئیت مذهبی بود که تحت نظر چهار نفر مذکور به اضافه هشت نفر دیگر به اسامی حاج علی حبیباللهیان بلورفروش در تیمچه حاجبالدوله ساکن شهباز ـ حاج سیدمحمود میرفندرسکی شغل عطار در سرای حاج حسن ساکن سه راه سلسبیل چهارراه خوش ـ سیداسداله لاجوردی شغل محتملاً پیراهن فروش محل سکونت خیابان مولوی کوچه مقابل خانیآباد ـ حسین رحمانی آهنفروش ساکن بازار آهنگرها کوچه حاج سیدمحمد طرف محل مغازه در خیابان بوذرجمهری ـ حسین خلیلی شغل اتوشوئی در جاده شاهعبدالعظیم ساکن جاده شاهعبدالعظیم ـ حاج مهدی بهادران شغل دلال قماش در بازار تهران محل سکونت خیابان سیمان ـ صادق امانی شغل خواربارفروش در بازار سرای حاج محمدعلی محل سکونت کوچه غریبان در بازار ـ محمدصادق اسلامی شغل تحصیلدار محل سکونت خیابان لرزاده خیابان اتابک. توضیح اینکه از این دوازده نفر چهار یا پنج نفرشان در اینگونه جلسات مذهبی که ماهی یکبار یا بیشتر یا کمتر تشکیل میشد به عللی شرکت نمیکردند. آقای بهادران به علت اینکه اکثراً در شهرهای جنوب برای شغل و وصول مطالباتشان مسافرت میکرد، آقای میرفندرسکی به علت کثرت مشغله کسبی اکثراً شرکت نمیکرد، آقای مهدی عراقی معروف به معمار به علت اینکه شغل ایشان در کورهپزخانه و در جاده قزوین معدنی داشت که میبایست در آنجا برود و همچنین صادق امانی به علل کثرت مشغله که دفترنویسی و امثال آن بود شرکت نمیکرد. نشانی منزل محتشمی خیابان مولوی و شغلش بازاردروازه حضرتی خواروبارفروش. توکلی شغل بلورفروش در بازار نجارها ـ حاج شفیق ... شاگرد خواربارفروش بازار حضرتی، منزل کوچه غریبان. احمد شهاب دلال آهن محل سکونت خیابان خراسان کوچه سوم دست راست. هاشم امانی اخوی صادق امانی شغل و محل سکونتشان هردو یکی است. مهدی عراقی شغل کورهپزی آجر و معدن داری آدرس دفتر: اول خیابان شهباز میدان خراسان محل، سکونت شمیران قلهک خیابان دولت. حبیبالله عسگری
س- دربارۀ شرکت خود در هیئتهای مذهبی هرگونه توضیحی که کاملاً سیستم و روش کارتان را روشن کند بیان نمائید.
ج- اساسنامهای تنظیم کرده بودیم در آن اساسنامه هدف این بود که جامعه اسلامی منظمتری از چند هیئت تشکیل شود و راه رسیدن به این منظور در اساسنامه پیشبینی شده: بهتر شناختن اسلام و بهتر عمل کردن به آن و بهتر به دیگران معرفی کردن بوده و به همین منظور تصمیم گرفته شده بود برای برنامه مذهبی هیئتهای مرتبط ... به آقایان حاج شیخ مرتضی مطهری و آقای سیدمحمد بهشتی اصفهانی و آقای حاج شیخ محیالدین مراجعه و دستوراتی مذهبی و اعتقادات دینی کسب نمائیم. این اساسنامه ... نوشته شده به این منظور که اگر نواقصی به نظر برسد تعویض و یا تصحیح شود. اساسنامه توسط چند نفری که بودیم تهیه شد و خود من شخصاً متن آن را ننوشتهام و اینکه چه کسی آن را نوشته و یا چند نفر نوشته است، نمیدانم ولی همینقدر میدانم که این اساسنامه به تصویب همه ما رسید. وضع مالی عبارت بود از این که در هفته هریک از رفقا که در جلسه شرکت میکردند ... مخارج جلسه از قبیل دعوت گوینده و پرداخت هزینه تهیه بحث و حقوق استاد و سایر امور خیریه از قبیل زغال و دارو برای مستمندان و کمک به علما و طلابی که زندانی میشدند. صندوق پولی نداشت و هرچه قدر که لازم میشد جمعآوری میگشت و پرداخت میشد و سابقه جمعآوری پول فقط حدود چهار و پنج ماه بوده و در زمینه مخارجی که شده، همچنین پولی که جمعآوری شده است به علت نداشتن دفتر چیزی به خاطرم نیست و در امور مالی سرکشی نداشتم و مسئول مالی معینی نداشت. برای بررسی مالی نیز که در اساسنامه منظور شده کسی تعیین نشده بود و گرداننده مرکزی این هیئت همین ده، دوازده نفری بودیم که شرکت میکردیم. مبتکر ایجاد یک هیئت که در آن تعالیم اسلامی طبق اساسنامه که ذکرش به میان آمد به خاطرم نیست ولی خود من این فکر را داشتهام. این سه هیئت که اساسنامه مرتبط به این سه هیئت میباشد هیچکدام اسم معینی نداشته و جمعاً به نام هیئتهای مؤتلفه مینامیدند. یک هیئت که متعلق به خود ما بود و اسامی آنها در بالا گفته شد. هیئت دیگر که عبارت بودند از: حاج حبیباللهیان و حاج میرفندرسکی و حاج بهادران و خلیلی و هیئت سوم که چهار[نفر] از آنها در هیئت مؤتلفه شرکت داشتند عبارت بودند از: محمدصادق اسلامی، حسین رحمانی، حاج صادق امانی و لاجوری ـ و تنها موضوعی که در بین ما بحث میشد تدریس کتاب انسان و سرنوشت به قلم آقای مطهری بود و هیچ نوع نشریه و تراکت منتشر نکردیم. این کتاب راجع به عقیده صحیح به قضا و قدر که یک نفر شیعه اثنیعشری چگونه میتواند عقیده به آن داشته باشد. طرز عضویت در این هیئتها فقط مسلمان شیعه اثنیعشری، بالغ و عاقل و معروف به فساد اخلاق و سابقه سوء نداشته باشد زیرا هیئت فقط مذهبی بود و اشخاصی که در احزاب عضویت دارند در آن شرکت نکنند و این عده هیچکدام در احزاب عضویت نداشته و اگر همینها در هیئتهای دیگر مذهبی شرکت میکردند بلامانع بود. با هیئتهای دیگر خود من شرکت نداشتم زیرا وقت نداشتم. علت این که بایستی جلسات در منزل تشکیل میشد برای این بود که مساجد خود برنامه مخصوص به خود داشته و حاضر نبودند که مسجد را در اختیار ما بدهند. بیشتر اشخاص در منزل من جلسه تشکیل میدادند ولی این جلسات سیار بود، در منزل سایر رفقا نیز منعقد میشد. استاد ما آقای باهنر بود که معرفی شده بود و این بحثها را ایشان میکردند و ماهیانه در حدود دویست تومان به او پرداخت میشد و خود من ماهی سی تومان پرداخت میکردم. بعضی اوقات آقای شفیق و گاهی اوقات توکلی عهدهدار میشد و بعضی اوقات سایرین میشدند ولی خود من هیچوقت در امور مالی هیئت دخالت نمیکردم چون وقت نداشتم. در سایر شهرستانها ما هیچ شعبهای نداشتیم. حبیبالله عسگری
س- در مورد نمایندگی شما در امور مالی آقای خمینی توضیحاتی بیان بفرمائید؟
ج- بعد از آزادی ایشان از تهران و مراجعت ایشان به قم مقداری به حساب خودم که در حدود هزار و چهار تومانی بود به حضور ایشان تقدیم کردم و این پول بابت خمس و سهم امام علیهالسلام بود. ایشان سئوال کردند که شغل شما چیست؟ جواب عرض کردم: شغل من برنجفروشی است به طور نسیه و اقساط و خودم هم برای وصول آن مراجعه میکنم و پس از مدت دیگر که به زیارت حضرت معصومه رفتم، به منزل ایشان برای دیدن ایشان رفتم. ایشان گفتند: که اگر حوالههائی به شما درج شود وصول میکنید یا خیر؟ جواب دادم در صورتی که از عهده من برآید حرفی ندارم و ایشان بعد از آن هر چند ماه یکبار یا به اشخاص حواله میفرمودند که وجوهی به من میدادند که به قم ببرم یا حوالههائی بود درخیابانهای تهران از کسبه مختلف که به ایشان بابت حساب خمس و سهم امام بدهکار شده بودند، حواله میفرمودند و در صورت وصول شخصاً یا به وسیله اشخاص دیگر به ایشان در مقابل رسید میپرداختم و ایشان تا مدتی حتی اجازه تبدیل پول را هم نداده بودند و بعد فقط حقیر اجازه داشتم پول را در صورت اسباب زحمات بودن به اسکناس یا چک درشتری تبدیل کنم و هیچگونه هزینه حتی هزینه ایاب و ذهاب به قم را مجاز نبودم و هرچه مخارج انجام میشد از جیب خود میپرداختم و حتی اگر کسی را میفرستادم کرایه آن را باز خود من میپرداختم و این کار افتخاری بود. درموضوع هیئت با آقای خمینی هیچوقت صحبتی نکردم و حتی آقای خمینی شرط کرده بود که به جز این کار که ایشان محول کرده بودند در هیچ کار مذهبی و اجتماعی شرکت نکنم ولی چون خود من انجام کارهای مذهبی را منافی با کار آقای خمینی نمیدانستم آن را خود به عهده گرفتم. به آقای شریعتمداری نیز مراجعاتی داشتم ولی این مراجعات در کارهای مالی و یا امور هیئت نبود و فقط دیدن ایشان منظور بود و میرفتم ملاقات میکردم و برمیگشتم. حبیباله عسگری
س- عقیده شما راجع به آقای خمینی چیست؟
ج- عقیده من درباره آقای خمینی این است که ایشان را مرجع تقلید خود میدانم و در امور سیاسی و فقهی اوامر ایشان را اطاعت میکنم و در مسائل سیاسی که ایشان عنوان میکنند، انتقادهای ایشان را مطابق قانون میدانم و برخلاف قانون تشخیص ندادم. حبیبالله عسگری
س- هدف نهائی شما از تشکیل این هیئت چه بود.
ج- جامعه اسلامی بود که هیئت را از وضع ناقص خود بیرون بیاوریم. حبیبالله عسگری
س- راجع به قوانین مملکتی چه اعتقاداتی دارید.
ج- بنده افتخار میکنم که در کشوری زندگی میکنم که قانون اساسی آن و سایر قوانینش از قوانین آسمانی اسلام و استنتاج از رویه شیعه اثنیعشری است و تا به حال سعی براین داشتهام که کوچکترین کار برخلاف قانون انجام ندهم و حتی با وضع بد مالی تا آنجا که توانستهام از پرداخت مالیات نیز دریغ نداشتهام و مقداری هم بدهکارم که تهیه کردهام بپردازم و باز مفتخرم که در زندگی 32 ساله خود مرتکب هیچ عمل خلاف قانونی در این کشور نشدهام. حبیبالله عسگری
س- جواب سئوالاتی که دادید امضا میکنید.
ج- بله حبیبالله عسگری
س- آیا توضیحات اضافی دارید که بیان کنید یا خیر؟
ج- توضیحات من راجع به این بود که آقایان حاج هاشم امانی و حاج صادق امانی دو شب در منزل من بودند شب 21 و 22 ماه رمضان و شب در آنجا خوابیدند و چمدانی به امانت گذاشتند که این چمدان را من در منزل خواهرم که آنجا بودم گذاشتم و محتوی چمدان را نمیدانستم و احتمال میدادم دفاتر حجره و سایر چیزها باشد که برای فرار از مالیات باشد به این منظور در منزل همشیره گذاشتم و گفتند در ظرف یکی و دو شب دیگر آن را میبریم و نمیدانستم که توی آن چیست و بعد معلوم شد که داخل آن اسلحه بود و من در اداره اطلاعات شهربانی مطلع شدم که در داخل آن اسلحه بوده است. حبیبالله عسگری
توضیح دیگر این است که اشخاص یعنی مجتهدینی که درصدد جانشین شدن بعضی دیگرند، معمولاً اشخاص مختلف برای اینکه تکلیف خود را بداند که آیا به چه شخصی باید مراجعه کنند تحت آزمایش مختلف او را قرار میدهند که از جمله یکی از موارد مورد نظر آقای خمینی بود و مردم به عناوین مختلف سئوالهای گوناگون از او به عمل میآورند و حتی خود من نیز چند سئوال که مربوط به خود من بود از آقای خمینی کردم. بالاخره یک روز آقای حاج هاشم امانی به من مراجعه کرد و راجع به امور کسبی بود و گفت اصولاً نظر آقای خمینی را راجع به ترور میدانید یا خیر؟ جواب دادم نمیدانم. گفتند در سفری که به قم میکنید این سئوال را از آقای (خمینی) بکنید. من در مراجعه به آقای خمینی در اطاقی که ایشان نشسته بودند دیدم که دو نفر دیگر در کنار ایشان نشستهاند و یک نفر در مقابل ایشان نشسته و گفته از اوضاع روز میکند و ضمناً سئوال کرد نظر جنابعالی راجع به کشتن یکی از رجال مؤثر چیست؟ آقا جواب داد: اصولاً مبارزات روحانیت به طور کلی قانونی و منطقی بوده و اینطور موضوعات صلاح و جایز نیست. البته حقیر آن شخص را نمیشناختم ولی از قیافه طهرانی مینمود و پس از مراجعت به آقای حاج هاشم امانی که در چند روز بعد به من مراجعه کرد، جریان را گفتم و پس از چندی که نمیدانم دو روز یا بیشتر شد خود هاشم امانی یا صادق امانی که تردید دارم کدام یکی از آنها بوده به من مراجعه کرده برای سود کسبی و ضمناً گفته اگر به قم رفتی از آقا بپرسی که اگر اشخاصی قصد داشته باشند ترور کنند آیا مخالفت کنیم یا نکنیم؟ در مراجعه به قم این سئوال را شخصاً از آقا نمودم و ایشان در جواب با نگاه تندی فرمودند: چه کارهاید که منع کنید یا نکنید! این سئوالها چیست؟ و من پس از مراجعه جریان را به سئوال کننده گفتم و تا حالا که این جا نشستهام خبرندارم که آقایان امانی مقلد چه مجتهدی هستند و اصولاً وضع ظاهری این آقایان امانی در بازار طوری است که هیچ احتمال ارتکاب این گونه امور داده نمیشد و من صرفاً خیال میکردم که این سئوالات که مورد خواست ایشان میباشد به خاطر آزمایش آقا میباشد و بس. حبیبالله عسگری
توضیحات سند:
1. اعلام عزای عمومی از طرف امام خمینی در عید نوروز سال 1342: پس از انجام رفراندوم رژیم شاه در ششم بهمن 1341 و ادعای کذب رأی دادن قاطبه ملت به برنامههای انقلاب سفید، حضرت امام با سخنرانی و پیام درصدد افشای نقشههای استعماری شاه و اربابان وی برآمد و با صدور اعلامیه مشترک با علمای اعلام و مراجع وقت در 28 بهمن 41 و سخنرانی مورخ 7 اسفند و پیام مورخ 22 اسفند و با ارسال نامه به آقای محمدتقی فلسفی برای اعلام عزای عمومی در نوروز سال 42، نهایتاً در 22 اسفند پیامی خطاب به علما و روحانیون صادر فرموده و عید نوروز سال 42 را عزای عمومی اعلام کردند. متن اعلامیه توسط هیئتهای مؤتلفه اسلامی از جمله آقای عسگراولادی در سطح وسیعی چاپ و پخش گردید. متن اعلامیه امام خمینی(ره) به شرح زیر است:
«بسمالله الرحمن الرحیم . خدمت ذیشرافت حضرات علمای اعلام و حجج اسلام دامت برکاتهم. اعظمالله تعالی اجورکم. چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه میخواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروریۀ اسلام قیام؛ و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر میاندازد. لذا اینجانب عید نورزو را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجلالله تعالی فرجه، جلوس میکنم و به مردم اعلام خطر مینمایم. مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهای وارد بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند. و السلام علیکم و رحمتالله و برکاته. روحالله الموسوی الخمینی»
(صحیفه امام، جلد اول، صفحه 156)
2. چاپ و پخش تراکت اعلامیه عزای عمومی در عید نوروز سال 1342: با شروع سال 1342 ش، مبارزه روحانیت به رهبری امام خمینی(ره) شدت گرفت. عید نوروز سال 1342 در اعتراض به برگزاری رفراندوم در 6 بهمن 1341 که از آن به انقلاب سفید یاد میشد، عزای عمومی اعلام شد و تراکت آن به وسیله گروههای مسلمان مبارز از جمله هیئتهای مؤتلفه اسلامی چاپ و توزیع گردید. رژیم شاه به سرعت پاسخ شدیدی به این اقدام داد و چند روز بعد به مراسم سالگرد شهادت حضرت امام صادق (ع) که مصادف با دوم فروردین سال 42 بود و در مدرسه فیضیه قم مراسم سوگواری بدین منظور تشکیل شده بود، حمله کرد و دست به تخریب مدرسه و ضرب و شتم و قتل طلاب و مردم حاضر در مدرسه فیضیه زد.
آقای عسگراولادی در اینباره میگوید: «اعلام نوروز سال 1342 به نام عزای ملی یکی از مقدمات حضور مردم برای پانزده خرداد بود ... ما هیئت دینی که به دعوت حضرت امام گردهم جمع شده بودیم [بعداً به نام هیئتهای مؤتلفه اسلامی نام گرفت] به فکر این افتادیم که همین عزای ملی را به صورت تراکتهایی از فرمایشهای امام و بیانیه و اعلامیههای ایشان در درون مردم انعکاس دهیم...» (خاطرات حبیبالله عسگراولادی، صفحه 99؛ همچنین نک: روزها و رویدادها، صفحه 18 تا 22)
3. شیخ محمد حسین زاهد: از تاریخ تولد و برخی از مشخصات فردی عالم عامل و زاهد واصل مرحوم شیخ محمد حسین نفتی که بعداً به زاهد شهرت یافت، اطلاعات دقیقی در دست نیست. شاگردان او میگویند: «قد متوسطی داشت، با ظاهری ساده و قیافه¬اي جذاب و کلامی دلنشین. چشمان ضعیفی داشت و به همین خاطر وقتی حرکت میکرد. دست او را میگرفتند. دارای همسر و مادری زمینگیر بوده که به او خدمت میکرده است. در منزل مردی به نام حاج آقا کلاهدوز روبروی حمام نقلی(واقع در کوچه روبروي مسجد امینالدوله) مستاجر بود. ایشان براي تحصیل علوم حوزوی ابتدا مشهد مقدس را انتخاب کرد اما اقامت در مشهد فقط یک سال و نیم به طول انجامید. پس از آن برای ادامه تحصیل به تهران هجرت کرد. در تهران افتخار شاگردي حضرت آیتالله سیدعلی حائري رحمتالله علیه معروف به مفسر (صاحب تفسیر مقتنیاتالدور و ملتقتات الثمر، در سال 1362 ق- 1322ش دار فانی را وداع میگوید، ایشان را پس از تشییع در مقبرهای واقع در امامزاده عبدالله شهر ري دفن مینمایند ( نصیبش شد و از محضر آن عالم وارسته کسب فیض کرد. فقه را هم از باب طهارت تا دیات در محضر حاج آقا عیسی فراگرفت .در زمانی که مشغول تحصیل بود، براي گذران زندگی به اتفاق برادرش در تهران به نفتفروشی پرداخت و تا زمان تغییر لباس و ممنوعیت گذاشتن عمامه در حکومت رضا شاه به همین کار مشغول بود ... هر وقت براي خرید نفت خدمت ایشان می¬رسیدم، ایشان را غرق در مطالعه می¬دیدم .اما یک روز که برای خرید نفت رفتم، دیدم ایشان لوازم را جمع می¬کند، تعجب کردم؛ پرسیدم: آقا چه شده؟ فرمود: تا حال درس خواندن برای من مستحب بود ولی الان که عمامه¬ها را از سر علماء بر می¬دارند، بر من واجب است که مقابله کنم و مشغول هماهنگی شوم. از آن به بعد در مسجد جامع بازار تهران حجره بالا¬سر مسجد چهل ستون مشغول تدریس شد. در تدریس ادبیات متبحر بود، اگر کسی در ادبیات عرب مشکلی داشت خدمت ایشان می¬رسید و حل مشکل می¬کرد .خودم شاهد بودم که بعضی از فضلا در درس شرح نظام ایشان شرکت داشتند.
در درس و علم ادعایی نداشت و همواره بسیار متواضعانه برخورد مینمود.» یکی از شاگردان او میگوید: «روزي با عدهاي در خدمت آقا نشسته بودیم که یکی از دوستان وارد شد؛ خیلی ناراحت بود. آقا وقتی ناراحتی او را دید فرمود: داداشی چه شده؟ جواب داد: آقا شما این همه زحمت می¬کشید ولی عده¬اي پشت سر شما حرفهایی می¬زنند که طاقت شنیدنش را ندارم. آقا فرمود: مگر چه گفته¬اند که تو این همه ناراحت شدي؟ گفت: می¬گویند، شیخ محمد حسین زاهد سواد ندارد؛ تا مغنی بیشتر درس نخوانده .من هم با آنها درگیر شدم .آقا لبخندي زد و گفت: داداشی راست می¬گویند من ادبیات را تا مغنی خوانده¬ام، از طرفی نفی کمال هم غیبت نیست.»
مرحوم عسگراولادی در این باره میگوید: «بعضی¬ها از اینکه عده¬اي دور آنها جمع شوند و هیاهویی داشته باشند، لذت میبردند اما آقا شیخ محمد حسین زاهد از این صفت ناپسند مبرا بود و اصلا از مرید بازي خوشش نمی¬آمد و کسی را معطل خودش نمی¬کرد و فقط در اندیشه پیشرفت معنوي ما بود .وقتی درس شاگردان به آخر ادبیات عرب می¬رسید. میفرمود: داداشی¬ها شما درستان پیش من تمام شده باید بروید از دیگران بهرهمند شوید .مثلا می¬فرمود: بروید خدمت آقای شاهآبادیی رحمهالله علیه. روزي شخصی در مسجد امینالدوله منبر رفته بود، در بین صحبتهایش گفت: جوانان! مثل این مسجد جاي دیگر پیدا نمی¬کنید، به جاهاي دیگر نروید. آقا از حرف گوینده خیلی ناراحت شد و گفت: آقا این چه حرفی است که شما می¬زنید .خود من اگر این درس و بحث اینجا نباشد، به جاي دیگر می¬روم.»
شیخ مرحوم دارای کرامات و صاحب نفس قدسیه بود و جاذبه فوقالعادهای داشت و همه مردم خصوصا جوانان به محض هم نشینی با ایشان شیفته وی میشدند. او در تعلیم و تربیت روش بدیعی داشت و تربیت را با احترام و محبت و همراه با تفرج، تفریح، نماز و دعا پیش میبرد.
آقای عسگراولادی در این باره میگوید: «شانزده بهار از عمرم گذشته بود، ماه رمضان بود و تاریکی همه جا را گرفته بود. از کوچه پس کوچههای بازار رد می¬شدم که صداي محزونی از داخل مسجد امین¬الدوله مرا به خود جذب کرد .خود به خود به طرف مسجد و آن صدا کشیده شدم. داخل مسجد رفتم .آن چنان مجذوب مناجات شدم که متوجه گذر زمان نشدم بعد از اتمام مناجات از یکی از افراد پرسیدم چه کسی مناجات می¬خواند؟ جواب داد :آقا شیخ محمد حسین زاهد. شروع درس طلبگی من از همین آشنائی بود ... یکی از برنامههای جالب و به یاد ماندنی ایشان سفر پیاده به امامزاده داود بود که سفر بسیار روحانی و جذابی بود ... کنار نهر نشستیم و مشغول خوردن صبحانه شدیم .آقا از دستمالش چند عدد تخممرغ بیرون آورد ولی همه را به جوانترها داد و خودش از آن تخممرغها چیزی نخورد ... در طول سفر هر کجا که توقف میکردیم و فرصت مناسب بود، آقا صحبت می¬کرد. گاهی هم دعا و مناجات داشتیم. در خود امامزاده هم جلسه تفسیر و دعا برقرار بود .این سفر براي ما هم تفریح بود و هم اردوي تربیتی و تقویت معنویات. سفر امامزاده داود نه تنها برای ما جذابیت داشت بلکه در طول سفر عده بسیاري جذب آقا و رفتارش می¬شدند ... بعد از خواندن نماز ظهر و عصر به امامت آقا، بساط نهار پهن می¬شد .بعد از خوردن ناهار عده¬اي استراحت می¬کردند و عده¬اي هم مشغول بازی میشدند. عصر که میشد، شخصی که مسئول خرج و مخارج بود، سهم هر نفر را حساب می¬کرد .اولین کسی که سهم خود را پرداخت میکرد آقا بود .نمی¬گذاشت که کسی سهم او را بدهد .با این که خیلی¬ها و خود من حاضر بودیم سهم ایشان را پرداخت کنیم، می¬گفت: نباید سربار دیگران باشم .نکته جالب این که ایشان ما را محدود نمی¬کرد و اگر از بزرگترها کسی اعتراضی به سر و صدای ما میکرد، آقا میگفت: بگذارید بچه ها آزاد باشند ... دریکی از ماههاي رمضان بود که بعد قرائت قرآن آقای میرهادی خدمت آقا عرض کرد: کسی که قرآن را خیلی خوب خواند، آقا حبیبالله بود .ایشان مرا تشویق کرد و گفت: ان شاءالله موفق به عمل هم بشوي، شنیده¬ام دوچرخه سوار می¬شوي و خیلی مراعات عابرین پیاده را نمی¬کنی .اگر مراعات حال مردم را بکنی، خیلی عالی می¬شود .منتظر فرصت بودم که خدمت ایشان برسم .فرداي آن روز، فرصت پیش آمد. بعد از عرض سلام گفتم: اگر شما صلاح نمی¬دانید، دیگر دوچرخه سوار نشوم .فرمود: نه منظورم این نبود، بلکه در هنگام حرکت مواظب مردم باش. اگر میخواهی زود سرکارت برسی نباید به مردم تنه بزنی و آنها را با زدن زنگ بترسانی. مردم را بکن چون مردم بندگان خدا هستند و نسبت به بندگانش لطف دارد و اگر کسی بندگان او را اذیت کند، رهایش نمیکند ... شخصیت شیخ محمد حسین زاهد را میتوان از سه جنبه بررسی کرد و هر کدام از جنبه ها داراي جاذبه خاصی بود. اول: زهد واقعی ایشان بود که در ساده¬ترین حالت ممکنه در زمان خویش زندگی می¬کرد. و واقعا زاهد صادق بود. دوم: آن چه که می¬دانست و به آن رسیده بود عمل میکرد، و در ضمن هیچوقت ادعایی نداشت. علاوه بر این در طول آشنایی با ایشان هرگز ندیدم که دعوت به عملی یا خُلقی نماید ولی عمل به آن نکرده باشد. سوم: به این مطلب رسیده بود که در زمانی زندگی می¬کند که باید نسل جوان را دریابد و این یک زمانشناسی و بصیرت بزرگی بود .با خلق و خوی خوب با جوانان برخورد می¬کرد، و خودش را در سطح آنها نگه می¬داشت .برداشت ایشان از اوضاع زمانه این بود که اگر فقط درس و بحث داشته باشد کفایت نمی¬کند لذا شبها و روزهاي تعطیل نیز خود را وقف جوانها کرده بود و در این راه همت و پشتکار بالایی داشت و خستگی نمی¬شناخت .نکته قابل توجه این است که همه کارها و فعالیت ایشان در میان سالی بود. آن زمانی که من با ایشان آشنا شدم حدود 55 سال سن داشت.[از همین نکته میتوان حدس زد که مرحوم شیخ متولد حدود سال 1268 ش بود] ... ایشان یک نفس گیرا و چشم بصیرتی داشت و ادعا هم نمی¬کرد و بعضی وقتها آثار این نفس و چشم بصیرت بروز می¬کرد .درهمان ایام تحصیل به علت درد شدید دندان چند روزي را نتوانستم سر درس حاضر شوم .بعد از دو روز با این که درد داشتم، به کلاس رفتم، وقتی حاضر شدم، سلام کردم .ایشان بعد از جواب سلام فرمود: داداش حبیبالله آمدي؟ گفتم :خدمتتان رسیده¬ام. فرمود: سابقه غیبت نداشتی چطور شد که دو روز نیامدي؟ عرض کردم: آقا دندانهایم درد گرفته بود و الان هم درد می¬کند. فرمود: داداشی من راضی نیستم دندانهایت درد کند .همین که آقا این جمله را فرمود، درد دندانهایم ساکت شد و تا روزي که دندانهایم را عوض کنم، هیچ وقت مبتلا به درد دندان نشدم.»
شیخ زاهد بسیار به امام حسین(ع) و گریه و ذکر مصائب آن حضرت عشق میورزید. یکی از شاگردان او در این مورد میگوید: «مرحوم آقا چشمشان ضعیفتر شده بود، لذا به اتفاق آقا به دکتر مراجعه کردیم. دکتر بعد از معاینه به آقا عرض کرد، چشم شما خیلی ضعیف شده است به خاطر همین براي سلامتی آنها نباید گریه کنید، چون گریه براي شما ضرر دارد و اگر گریه کنید احتمال دارد که بینایی¬تان را از دست بدهید. آقا در جواب فرمود: آقاي دکتر! من چشم را براي امام حسین(ع) میخواهم اگر گریه نباشد، چشم را هم نمی¬خواهم.
ایشان در سیاست دخالتی نمیکرد ولی آن را نفی هم نمیکرد، اگر کسی وظیفه خود را تشخیص داده و با روش صحیح در این مسیر گام میگذاشت او را نهی نمیکرد. ضمن این که تربیت مذهبی ایشان از شاگردان وی افرادی ساخته بود که هر کدام الگوی مناسبی برای مبارزه و جهاد اسلامی بودند و تا آخر ثابت قدم و استوار در راه مستقیم اسلام و ولایت ایستادند.
آقای عسگراولادی در اینباره میگوید: «ایشان با آن بصیرتی که در کارفرهنگی داشت طوري ما تربیت کرد که استخوانبندی ایمانی خوبی پیدا کردیم و شاهدش این که روزهاي اول که امام خمینی(قدس سره) مبارزه با رژیم شاه را شروع کرد از میان شاگردان ایشان بیش از پنجاه نفر دعوت امام را لبیک گفتند و تقریبا بدون استثنا همه آنها از امتحانات سربلند بیرون آمدند و این نبود مگر تربیت ایشان ... در سال 1327 به دستور حضرت آیتالله کاشانی در راهپیمایی که بر ضد اسرائیل تشکیل شده بود، شرکت کردم .با جمعت تا جلوی مدرسه عالی شهید مطهري(سپهسالار) آمدم. در آن جا جمعیت مورد حمله نیروهای دولتی قرار گرفت، تا آن جا که به یاد دارم یک نفر شهید و تعدادي نیز مجروح شدند . بعد از آن روز، مأمورین دولتی کسانی را که در راهپیمایی شرکت کرده بودند، دستگیر می¬کردند من هم جزء بازداشت شده¬ها بودم .بعد از دستگیري من، شخصی برای سرزنش من نزد آقا رفته و گفته بود، فلانی یعنی من با آقاي کاشانی در ارتباط است .به خاطر همین بازداشتش کردهاند. آقا بعد از شنیدن سخنان، در جواب می¬فرماید: اگر کسی آگاه به وظیفه¬اش باشد و به آن نیز عمل کند و شخص آقاي کاشانی را بشناسند و بداند ایشان به چه چیزي دعوت می¬کند شرکت کردنش اشکال ندارد، بلکه وظیفه¬اش را انجام داده است...»
این عالم جلیلالقدر پس از بیماری، در 21 محرم سال 1372ق برابر با 19 مهر 1331ش دار فانی را وداع گفت و طی یک مراسم با شکوه در ابن بابویه شهر ری به خاک سپرده شد. تا مدتها بعد شاگردان و ارادتمندان ایشان شبهای جمعه بر سر مزار آن مرحوم دعای کمیل برگزار مینمودند. (نک: شیخ محمدحسین زاهد، حمیدرضا جعفری ؛ خاطرات حبیبالله عسگراولادی، صفحه 29 و 30 و نیم قرن خدمت، خاطرات سید رضا نیری، صفحه 31 تا 33)
4. آیتالله ذبيحالله محلاتي، در سال 1271 ﻫ ش در محلات چشم به جهان گشود. مقدمات تحصيل را نزد شيخ عبدالحسين كبير در محلات به پايان رسانيد. سپس همراه با مادرش عازم نجف اشرف شد و در آن جا از محضر رجال علم و حديث و درايه سود برد و در درس خارج اساتيدي چون شيخ مرتضي طالقاني، عبدالرحمان قزويني، آيتالله عبدالحسين رشتي، آيتالله سیدابراهیم اصطهباناتي، حجتالاسلام سيد محمد فيروزآبادي، آيتالله سيد ابوتراب خوانساري، شيخ محمدجواد بلاغي، فاضل نيشابوري، شيخ صادق بروجردي، آيتالله ناييني، آيتالله سيدضياءالدين عراقي، آيتالله سيدابوالحسن اصفهاني و آيتالله سيدحسن صدر شركت كرد. وي با اتمام تحصيلات، پس از پانزده سال اقامت در نجفاشرف به سامرا رفت. در آن جا نزد آيتالله ميرزا محمد تهراني و آيتالله شيخ آقا بزرگ تهراني باقي ماند و به تدريس در حوزۀ سامرا و مدرسۀ ميرزاي شيرازي پرداخت. در همين شهر است كه به فعاليت تحقيقاتي نيز پرداخت كه حاصل آن دو اثر است به نامهاي (مآثر الكبراء فيتاريخ سامراء) در دوازده جلد به زبان عربي (سه جلد آن در تهران به چاپ رسيده است) و (الكلمه التامه في اكابر العامه) به فارسي در پنج جلد. دورۀ اقامت وي در شهر سامرا نزديك به بيست و پنج سال به طول انجاميد. وي در سال 1327 به تهران بازگشت. و در مسجد مشيرالدوله واقع در مسگرآباد به امام جماعت و تبليغ و نشر معارف اسلامي پرداخت. از جمله آثار قلمي ايشان است: دايره المعارف شش جلدي رياحين الشريعه (به فارسي و حاوي شرح حال بانوان دانشمند شيعه در زمينه علم و ادب و مذهب در تاريخ اسلام)؛ الحقالمبين (در قضاوتهاي اميرالمؤمنين)؛ اختران تابناك (در دو جلد)؛ قرهالعين في حقوقالوالدين؛ وقايع الايام (دوجلد)؛ لطايف الحكايات يا داستانهاي آموزنده (مشتمل بر 303 حكايت در 576 صفحه در دو جلد)؛ خیرالکلام (در رد آراء و نظریات سيد احمد كسروي)؛ صندوق النفايس؛ كشكول؛ مجموعه كبيري (عربي و فارسي)؛ نعمالنصير (ترجمۀ بعضي از قسمتهاي كتاب الغدير). آيتالله ذبيحالله محلاتي در اسفند سال 1364 دارفاني را وداع گفت.
منبع:
کتاب
حبیبالله عسکراولادی به روایت اسناد ساواک صفحه 29