تاریخ سند: 18 دی 1348
تشکیل جلسه کمیته ب
متن سند:
از: 20 ﻫ 1
به: 311 شماره: 24113 /20 ﻫ 1
در ساعت 18:00 روز 14 /10 /48 جلسه کمیته ب با شرکت مسعود، واحدیپور.
سلیمانی و بهمن در منزل واحدیپور تشکیل گردیده.
ابتدا بهمن جریان تماس خود را با پرویز صادقی و آزادی فریدون خاوند را از زندان مطرح میسازد بعد واحدیپور اظهار میکند نیکنام از کرمانشاه به تهران آمده بوده که سه روز در تهران اقامت داشته و موفق نمیشود با بهمن ملاقات نماید ولی با صادقی ارتباط میگیرد صادقی به او اظهار میکند رضا معتمدی مطالبی را برای وی مطرح کرده که بهمن پلیس است و اسم اصلی او محمدی و دانشجوی سال چهارم حقوق میباشد ضمناً صادقی در مورد چند نفر اکراد که از تشکیلات تهران کمک خواسته ولی تشکیلات این کمک را به آنان نکرده با نیکنام در میان میگذارد و سئوال مینماید موضوع چه بوده است؟ بهمن جریان کردها را شرح میدهد که صادقی چند ماه پیش مطرح کرد چهار نفر از اکراد در کردستان مخفی شدهاند آیا امکان کمک از طرف تشکیلات برای آنان هست یا خیر؟ به او گفته میشود ما نمیتوانیم در کردستان به آنان کمک نمائیم ولی در تهران امکان مخفی کردن وجود دارد و تشکیلات آماده است تا آنجائیکه برایش مقدور باشد به آنان کمک نماید ولی بعد از مدتی صادقی اطلاع داد که آنان از ایران خارج شدهاند.
ضمناً اظهارات رضا معتمدی نیز درباره او صدق نمیکند چون او مدت 18 سال است فارغالتحصیل شده حاضرین در جلسه اظهارات بهمن را تائید میکنند.
در این موقع مسعود اظهار داشته صادقی این مسئله را قبلاً عنوان نموده و او قانع شده است ولی او بعد از آن ملاقات این مطالب را به نیکنام بیان داشته است.
تصمیم گرفته میشود واحدیپور نیکنام را از کرمانشاه به تهران فرستاده(دوم بهمن) و جلسه با حضور صادقی تشکیل موضوع رسیدگی شود.
بهمن پیشنهاد میکند واحدیپور هم به عنوان بازرس در این جلسه شرکت نماید.
واحدیپور و سلیمانی اظهار میکنند بهتر است دوست ما مسعود در این جلسه حضور داشته باشد.
سلیمانی درباره افراد تحت مسئولیت خود چنین بیان داشته: قرار بود دکتر دامپزشک را با علامت تماس به بهمن معرفی نماید پس بقیه افراد را چکار کند.
مسعود در جواب سلیمانی اظهار میکند یک کمیته بخش سه نفری با شرکت عباس رجبی.
عظیم خان و یک نفر بافنده که با دکتر دامپزشک ارتباط دارد تشکیل و بقیه افراد را زیردست آن سه نفر قرار دهد و در مورد رشید فرخی و محیط تصمیم میگیرند موقعیکه نیکنام به تهران میآید با علامت تماس به تشکیلات تهران معرفی و در زیر کمیته دانشگاه شروع به فعالیت نمایند ضمناً صادقی نیز با فریدون ملاقات و علت دستگیری و تحقیقاتی که از او در زندان به عمل آمده است از وی سئوال نماید سپس مسعود آزادی امیر را مطرح کرده و اضافه میکند شنیده است چندی پیش او را از زندان آزاد و مدت سه روز در منزل مادرش بوده و بعد هم معلوم نشده به کجا رفته است چنانچه این شخص با هر یک از ما به طور تصادفی برخورد کرد باید منکر هر نوع فعالیت شد.
در این موقع واحدیپور در مورد ارگانی چنین بیان نموده: رئیس بهداری کرمانشاه به او گفته است که با ارگانی دوست میباشد.
مسعود از واحدیپور میخواهد که ضمن برخورد دوستانه از او سئوال کند چه کسی به ناصر فخرآرائی دستور داده بود در 15 بهمن سال 27 به شاهنشاه تیراندازی نماید چون حزب میخواهد این مسئله را در کنگره مطرح سازد البته این مسئله برای حزب روشن است که کیانوری این دستور را داده بود ولی خود کیانوری تاکنون در این مورد مطالبی به حزب بیان نداشته است.
1
نظریه منبع: ارگانی با ناصر فخرآرائی ارتباط و فعالیت حزبی داشته و موضوع تیراندازی 15 بهمن سال 27 را کیانوری به ناصر فخرآرائی دستور داده بوده و از این موضوع ارگانی با اطلاع میباشد.
نظریه رهبر عملیات: دکتر دامپزشک منوچهر رحیمی درگاهی است که قرار است از وجود او در کمیته بخش دانشگاه استفاده گردد ـ امیر اسم مستعار علی عیسی نصیری است که اخیراً از زندان آزاد شده است.
افسر
نظریه 20 ﻫ 1: نظریه رهبر عملیات تائید میگردد.
س
توضیحات سند:
1.
کیانوری دربارهی نقش خود در ترور شاه چنین توضیح میدهد: «ماجرای من دقیقاً به این شکل است: یکی از اعضاء حزب، که جوان دانشجوی خیلی خوبی بود و مرا میشناخت به نام عبدالله ارگانی، چند ماه پیش از 15 بهمن پیش من، که مسئول تشکیلات کل حزب بودم، آمد و گفت: یکی از آشنایان من به نام ناصر فخرآرایی فردی است که از زندگی ناامید شده و تصمیم گرفته است که شاه را ترور کند.
عقیده شما چیست؟ من بلافاصله به جستجوی دکتر رادمنش ـ دبیر اول کمیته مرکزی ـ برآمدم و معلوم شد که او در دفتر روزنامه مردم (ساختمانی مجاور ساختمان حزب) است.
به آنجا رفتم.
دکتر رادمنش، دکتر کشاورز و احسان طبری در بالکن طبقه دوم ساختمان مشغول صحبت بودند.
من موضوع را به آنها گفتم.
دکتر رادمنش گفت: «حزب ما بطور اصولی با ترور مخالف است و ما ترور را وسیلهای برای پیشبرد انقلابی نمیدانیم، ولی اگر کسی میخواهد شاه را بکشد ما که نمیتوانیم برویم به شاه اطلاع بدهیم.
» (این عین جمله اوست).
من هم از آن پس همین سیاست را با ارگانی پیش گرفتم که به ما مربوط نیست.
هرچند وقت یکبار ارگانی نزد من میآمد و از وضع ناصر فخرآرایی خبر میداد که بنا به دلایل متعدد نتوانسته موفق شود، درصدد تهیه اسلحه است، یک اسلحه پیدا کرده ولی به دردخور نیست و غیره، من هم خیلی ساده از موضوع میگذشتم.
.
.
ناصر فخرآرایی یک کارت خبرنگاری میگیرد و با این کارت به دانشگاه میرود (شاه معمولاً 15 بهمن به دانشگاه میرفت.) او اسلحهاش را در دوربین جاسازی کرده بود.
ارگانی از چند روز قبل اطلاع داشته که فخرآرایی در 15 بهمن قصدش را عملی میکند، ولی موفق نمیشود که مرا پیدا کند و اطلاع بدهد.
به این ترتیب، من از موضوع ترور در این تاریخ اصلاً اطلاع نداشتم.
هی میگویند که آقا تو چرا پیشنهاد کردی که بهجای پنجشنبه 14 بهمن، که سالروز ارانی بود، جمعه 15 بهمن سر قبر ارانی برویم! ما هرسال، برای اینکه کارگران و دانشجویان و کارمندان بتوانند در تظاهرات شرکت کنند، تظاهرات 14 بهمن را در جمعه بعد یا قبل برگزار میکردیم.
این هیچ چیز غیرعادی نبود.
بعضی ایرادهای بچگانه میگیرند که تو در موقع میتینگ به خانه رفتی و دوربین عکاسی آوردی! (سوار موتورسیکلت یکی از بچههای حزبی شدم و رفتم به خانه و برای عکسبرداری دوربین را آوردم.)
روز 15 بهمن پس از انجام تظاهرات بر مزار دکتر ارانی به شهر آمدم، کمی در دفتر حزب کار کردم و شب به خانه رفته و خوابیدم؛ بدون اینکه حتی از رادیو خبر تیراندازی به شاه را شنیده باشم.
کمی پس از نیمه شب به خانه ما ریختند و مرا بازداشت کردند.
همسرم مریم را بازداشت نکردند.
پس از اینکه مرا بردند، مریم فوراً از خانه بیرون رفت و به منزل یکی از بستگانش رفت.
کمی پس از بیرون رفتن مریم، مأمورین فرمانداری نظامی دوباره برای بازداشت مریم به خانه ما ریختند و اینبار تمام کتابهای مرا، که کتابخانه نسبتاً مفصلی بود، با خود بردند، ولی به اثاثیه خانه و لباس دستبردی نزدند.
عده دیگری از رهبران حزب را به همین ترتیب گرفته بودند.
به این ترتیب این جریان پیش آمد و رژیم هم که به علت آن مقدمهای که گفتم در تدارک ضربه به حزب بود از موقعیت استفاده کرد.
ما یک یا دو شب در زندان شهربانی بطور انفرادی زندانی بودیم و بعداً به حیاط کوچکی با دو اتاق، که زندان عمومی بود، منتقل شدیم.
روز دوم که با هم جمع شدیم روزنامه به دست ما رسید و من از جریان مطلع شدم و فهمیدم که ارگانی هم بازداشت شده است.
موضوع را به قاسمی، جودت، یزدی و بقراطی گفتم که ارگانی چند وقت پیش چنین مطلبی را به من گفته بود، ولی از هفتهها پیش از 15 بهمن او را ندیدم و از اینکه ناصر فخرآرایی در روز 15 بهمن خیال چنین کاری داشته اصلاً خبر نداشتم.
در آن زندان ما مطلع شدیم که ارگانی در زندان موقت عمومی است.
قرار شد که بقراطی هنگام رفتن به حمام با ارگانی تماس بگیرد و از او جریان را پرسوجو کند.
ارگانی به او گفته بود که نتوانسته به کیانوری خبر بدهد که ناصر میخواهد روز 15 بهمن نقشهاش را عملی کند و کیانوری از مسئله اطلاع نداشته است.
به این ترتیب، این موضوع دیگر بین ما مورد بحث قرار نگرفت.
حتی پس از بازگشت از تبعید و پس از فرار از زندان هیچ بحثی علیه من نشد، ولی در پلنوم چهارم یکی از ریشهایترین اتهامات علیه من شد.
من در پلنوم چهارم دو جریان را برای تبرئه خود بازگو کردم: یکی گفتگو با دکتر رادمنش و دکتر کشاورز و احسان طبری در بالکن ساختمان دفتر روزنامه مردم و دیگری گفته ارگانی به بقراطی که من از جریان 15 بهمن اطلاع نداشتهام.
رادمنش و کشاورز انکار کردند و گفتند که چیزی به یاد ندارند، ولی طبری آمد و از من دفاع کرد و عیناً جریان را بازگو کرد و جملهای را که رادمنش گفته بود عیناً تکرار کرد.
اگر او اظهار نظر نکرده بود اثبات موضوع برای من واقعاً دشوار بود.
بقراطی هم علیرغم اینکه دشمن خونی من بود و شدیداً در قطب مقابل من قرار داشت، چون کمونیست با وجدانی بود، عین گفته ارگانی را به پلنوم گزارش داد.
همین دو مطلب مرا نجات داد.
» (خاطرات نورالدین کیانوری، ص 183 ـ 185)
منبع:
کتاب
تشکیلات تهران حزب توده به روایت اسناد ساواک صفحه 280