تاریخ سند: 20 دی 1345
موضوع: مجلس روضه خوانی در مسجد جامع
متن سند:
به: 316 شماره: 25167 /20ه 3
از: 20 ﻫ 3(و)
از ساعت 13 روز 14 /10 /45 مجلس روضهخوانی در شبستان گرمخانه مسجد جامع با حضور عدهای در حدود 400 نفر تشکیل گردید.
ابتدا شیخ غلامحسین جعفری رشته سخن را در دست گرفت و ضمن سخنان خود گفت:
از من خواهش کردهاند که قدری کوتاه بیایم حالا من نمیدانم از چه کوتاه بیایم نماز جماعت نخوانم و یا منبر نروم و یا در اطراف مسائل مربوط به دین صحبت نکنم.
البته همان طوری که عرض کردم خواهش کردند اگر به حساب تهدید و قهر و لجبازی بود مسلم بدانید بدتر میکردم ما که حرفی نمیزنیم میگوییم علی خوب است و معاویه بد.
اگر اینها را نگوییم پس چه بگوییم.
یک وقت به یک شخص میگفتند ملا کشک این شخص ناراحت شد و میگفت به من ملا کشک نگویید در نتیجه عدهای به او میگفتند ملا نبات مجدداً وی با عصبانیت میگفت فلان فلان شدهها ملا نبات یعنی چه من ملا کشک هستم.
حالا حساب ما شده ما هر چه بگوییم آنها ایراد میگیرند.
وظیفه ما است که از علی تعریف و از معاویه بدگویی کنیم ما نمیتوانیم بگوییم علی بد است علی را همه دوست دارند.
به هر حال چون از من خواهش کردهاند قبول میکنم ولی آنها هم باید در عوض اجازه بدهند از فردا آقای نورانی به منبر برود منتهی ما به آقای نورانی سفارش میکنیم که نگوید معاویه بد است و از معاویه تعریف کند (چون این جمله را با تمسخر بیان نمود حاضرین خندیدند)
سپس نجات واعظ به منبر رفت و ضمن سخنان خود گفت واقعاً جای خوشبختی و مباهات است که مردان مجاهدی چون آیتاله جعفری را داریم باید به وجود ایشان افتخار کنیم چون جان خود را در کف دست گذاشته و برای سربلندی اسلام فداکاری میکند آقایان اینها نوکران حقیقی امام زمان هستند و حقیقت را علنی میگویند.
دیروز یکی از نوکران حقیقی امام زماندر تهران از دنیا رفت آقای خندقآبادی 1 واقعاً مجاهد و مبارز بود و روزی از دنیا رفت که مردم آماده عزاداری بودند و یا در سال گذشته آقای شیخ جواد فومنی یکی دیگر از مبارزین دین در چنین ایامی دارفانی را وداع گفت اینها مردان حق هستند.
این مجلس در ساعت 14 پایان یافت.
20 /10
اداره کل سوم 20 /10 /45
توضیحات سند:
1.
آیتالله سید حسن طاهری در خاطرات خود درباره فوت مرحوم خندقآبادی میگوید: «فوت آقای خندقآبادی در ماه رمضان اتفاق افتاد.
در آن سال (1345) من هم در تهران منبر میرفتم.
شب بیست و یکم ماه رمضان بعد از منبر خودم به اتفاق حاج آقای مروارید برای شرکت در مراسم احیا به مسجد لرزاده رفته بودیم.
منزل آقای مروارید نزدیک مسجد لرزاده بود و به همین سبب به اتفاق ایشان به آن مسجد رفته بودیم و قصد داشتیم پس از مراسم احیا نیز به منزل ایشان برویم.
امام جماعت مسجد لرزاده آقای فلسفی بود که اکنون از مدرسان معروف و با فضل مشهد هستند.
ایشان در مسجد لرزاده نماز میخواندند و شبهای احیا هم خودشان منبر میرفتند.
آن شب پس از این که منبر آقای فلسفی تمام شد، قرآن سرگرفتن شروع شد و چراغها خاموش گشت و مردم با معنویت خاصی «بک یا الله» میگفتند و دعا میخواندند.
در آن حال شخصی از داخل مجلس فریاد زد و گفت که آشیخ حسین خندقآبادی بالای منبر سکته کرد.
با اعلام این خبر ولولهای در میان جمعیت به وجود آمد و من همان جا حس کردم که آشیخ حسین خندقآبادی محبوبیت زیادی در بین مردم دارد.
به هر حال معلوم شد که ایشان در همان حالی که قرآن بر سر داشته است و «بک یا الله» میگفته است و بنابر قولی دیگر، هنگامی که به اسم حضرت امام حسین (ع) رسیده است، ناگهان صدایشان قطع میشود.
چراغها هم خاموش بوده است.
بعد که میآیند سراغ ایشان میبینند که همان بالای منبر افتاده و سکته کرده است.
یادم میآید آقای مروارید در همان تاریکی نالهای سر داد و از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد.
در هر حال مراسم احیا برگزار شد و ما در ساعات آخر همان شب به اتفاق آقای مروارید به منزل آقای خندقآبادی رفتیم.
زمستان بود و تا سحر فرصت زیادی داشتیم.
البته من با خود مرحوم خندقآبادی از نزدیک آشنایی نداشتم ولی با آقایان خندقآبادیها از جمله پسر ایشان که الان هم در تهران هستند آشنایی داشتم.
منزل آقای خندقآبادی هم نزدیک مسجدشان در خیابان مولوی بود.
به هر حال به منزل آقای خندقآبادی رفتیم و یک تسلیتی به بازماندگان ایشان که خیلی هم ناراحت بودند، گفتیم و به منزل آقای مروارید برگشتیم.
قرار بود فردا که روز بیست و یکم ماه رمضان بود جنازۀ ایشان را تا حرم عبدالعظیم (ع) تشییع کنیم.
آن سال من ظهرها در مسجد جناب آقای رسولی محلاتی در امامزاده قاسم شمیران منبر میرفتم و طبعاً نمیشد که منبر را تعطیل کنم.
پیش از ظهر آن روز به شمیران رفتم و خلاصه، موفق به شرکت در تشییع جنازۀ مرحوم خندقآبادی نشدم، اما خبر تشییع باشکوه ایشان و تبدیل این مراسم به تظاهرات اعتراضآمیز مردم علیه رژیم و به نفع امام در سراسر تهران پیچید و ما هم اطلاع پیدا کردیم.
» (خاطرات آیتالله حسن طاهری خرمآبادی، محمدرضا احمدی، جلد دوم، صفحه 51 تا 53، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، سال 1384)
* به : 316 ـ از : 20 ﻫ 3 ـ شماره : 25093 /20 ﻫ 3 ـ تاریخ : 17 /10 /45 ـ موضوع : شیخ غلامحسین جعفری
در ساعت 1330 روز 14 /10 /45 شیخ غلامحسین جعفری در مسجد جامع پس از خواندن نماز ظهر رو به جمعیت ایستاد و از روی کتابی که در دست داشت چند حدیثی خواندند که معنایش این بود خداوند مردی منافق بر مردم میگمارد توضیح داد که منافق کسی را گویند که دین ندارد ولی تظاهر به دینداری مینماید بعد اضافه نمود از من خواهش کردند که صحبت نکنم و یا لااقل حمله نکنم آخر بابا مگر من چه میگویم به جز این که معاویه را نفرین و لعنت میکنم و علی و فرزندانش را درود میفرستم مگر ما کاری دیگر میکنیم آخر مگر نمیشود معاویه را بد گفت که به سبیل فلان آقا بر میخورد بعد افزود خودتان را با معاویه تطبیق ندهید چرا کاری میکنید که معاویه بشوید در پایان سخنان جعفری شخصی به نام شیخ حجت [نجات] منبر رفت و اظهار داشت خدایا مجتهد و مرجع عالیقدر حضرت آیتالهالعظمی را محفوظ بدار و دشمنش را در هر لباس و مقامی هست از بین ببر.کوهک اداره کل سوم ـ 17 /10 /45 بایگانی شود.
20 ﻫ / 3
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد جامع بازار تهران به روایت اسناد ساواک - جلد اول صفحه 305