چگونگی ماجرای قتل از زبان متهمین
متن سند:
چگونگی ماجرای قتل از زبان متهمین
محمداسماعیل ابراهیمی در اعترافات خود به نشست اولیه و دستور قتل توسط مهدی هاشمی اشاره میکند و مینویسد:
« ماه قبل از کشته شدن آقای شمسآبادی در جلسهای در منزل شفیعزاده یا در باغ هاشمی بود که تصمیم بر کشتن شمسآبادی گرفته شد که آقای هاشمی و جعفرزاده و شفیعزاده و من در جلسه بودیم. دستور قتل از طرف هاشمی داده شد و گفته شد این آقایان درباری هستند و با یک کشته و یا از بین بروند. در مغازه من بود یا خانه جعفرزاده که قرار شد با موتورسیکلت برویم و ۳ یا چهار بار با موتور رفتیم که به علت جا نداشتن از موتور منصرف و با یک ماشین که اسدالله خریده بود که یکی دو بار مراجعه کردند و آقا نبود تا اینکه یک شب در منزل ما آمده بودند من هم خانه نبودم و خانه برادرزنم مهمان بودم آنها خودشان رفته بودند و آقا را سوار کردند و او را خفه کرده و کنار جاده درچه انداخته بودند. صبح بعد ساعت 8 آمدند و گفتند ما رفتیم کار را تمام کردیم و دیشب آمدیم سراغ تو نبودی»1
بازجوییهای متهمین پرونده قتل مرحوم آیتالله شمسآبادی در اسناد نامبردگان در ساواک در خصوص چگونگی قتل به شرح ذیل است:
«بازجویی از محمد اسماعیل ابراهیمی فرزند عزیزاله (معروف به معلم جلسه دوم 22 /2 /2535
با احراز هویت شما به سؤالات زیر پاسخ دهید.
س- جریان همکاری خود را با اسدالله شفیع زاده و محمد حسین جعفرزاده در زمینه قتل مرحوم شمسآبادی با ذکر تمام جزئیات بیان نمایید.
ج- با توجه به اینکه هر سه نفر ما اهل قهدریجان هستیم آشنایی قبلی با هم داشتیم و حدود چهار الی ۵ ماه قبل از قتل، محمد حسین جعفرزاده و اسدالله شفیعزاده به منزلم آمدند. گفتند با کمک تو میخواهیم آقای شمسآبادی را به قتل برسانیم. گفتم چرا این کار را میخواهید بکنید؛ گفتند که این مسایل اسلام را خوب برای مردم مطرح نمیکند و اگر این نابود شود بهتر است. من هم قانع شدم و قبول کردم با آنها همکاری کنم. حدود ۱۰ الی ۱۵ روز بعد اسدالله شفیعزاده اطلاع داد که ساعت حدود صبح آماده باش تا صدایت کنیم و با هم برویم اصفهان درب منزل شمسآبادی و همینطور هم شد ولی موقعی که درب منزل شمسآبادی رفتیم چون راننده آقا با ماشین به درب منزل آمد و آقا را سوار کرد ما موفق نشدیم چند وقت بعد هم که حدود یک هفته الی ده روز بعد مجدداً به درب منزل شمسآبادی رفتیم باز هم به علت رسیدن راننده موفق نشدیم و دیگر در کارهای بعدی من شرکت نداشتم بخصوص در شبی که آنها توانسته بودند آقا را سوار کنند من اطلاعی از گرفتن آنها نداشتم.
س: در دو دفعه که با اینها بودید چه ماشینی در اختیار داشتید و ماشین را چه کسی میآورد و از کجا میآورد؟
ج: ماشین یک پیکان سفید بود که اکثراً اسدالله شفیعزاده آن را فراهم میکرد ولی از کجا نمیدانم ضمناً رانندگی ماشین مذکور را هم اسدالله شفیعزاده به عهده داشت.
س: طرح قبلی شما برای کشتن شمسآبادی به چه نحو بود. آیا در نظر گرفته بودید که اگر آن مرحوم را توانستید سوار کنید به چه ترتیب از بین ببرید؟
ج: بله چون اسلحه در اختیار نداشتیم، قرار شد او را بدون سروصدا خفه کنیم.
س: علت اینکه محمد حسین و اسدالله شما را به عنوان هم فکر و همکار خود در این قتل انتخاب کرده بودند چه بود؟
ج: به من در این مورد چیزی نگفتهاند من هم از آنها سؤال نکردم ولی چون فکر میکنم بخاطر فن من بود چون من بلدم موتور و یا سایر قسمتهای اتومبیل را تعمیر کنم و به این فعالیت مرا انتخاب کردند.
س: اظهارات خود را چگونه گواهی میکنید؟
ج: من سواد ندارم گفتم نوشتید و خواندید برایم همین اظهارات خود را با زدن انگشت گواهی میکنم.2
بازجویی از اسدالله شفیعزاده فرزند حیدر علی ص ۲؛ تاریخ 21 /2 /1355
س: طبق اطلاع، طراح و مجری برنامه قتل مرحوم شمسآبادی شما بودید که لازم است چگونگی را به طور مشروح از ابتدای تصمیم با ذکر علت و طراح و همکاران تا آخرین لحظه یعنی پرتاب کردن به خارج جاده مشروحاً با خط خودتان بنویسید.
ج: اینجانب اسدالله شفیعزاده در اثر تعصب مذهبی که داشتم با دوست خودم محمدحسین جعفرزاده موضوع را در میان گذاشتیم و تصمیم گرفتیم که چنین عملی را انجام دهیم. چون آقای شمسآبادی مسائل اسلام را خوب مطرح نمیکردند محمد حسین جریان را با من در میان گذاشت و با محمداسماعیل هم مشورت کردیم و او هم قبول کرد و تصمیم گرفتیم که سه نفری هم آقای شمسآبادی را به قتل برسانیم تا اینکه چندین مرتبه رفتیم که ایشان را سوار کنیم ولی کار انجام نگرفت. مجدداً اتومبیل پیکان سفید رنگ ایمانیان را در شب 12 /1 /35 به امانت گرفتیم و به قهدریجان بردیم و تا ساعت حدود ۱۱ شب با محمدحسین جعفرزاده با هم بودیم و هرچه دنبال محمد اسماعیل گشتیم او را پیدا نکردیم و به همین علت من و جعفرزاده تصمیم گرفتیم دو نفری برنامه قتل مرحوم شمسآبادی را انجام دهیم پس از این تصمیم هر یک به خانه خود رفته و قرار گذاشتیم ساعت ۳/۵ صبح من ماشین را بیاورم و او را در جایی که قرار گذاشته بودیم سوار کنم و همین کار را هم کردم و ساعت ۳/۵ صبح... دو نفری مستقیماً بجلوی منزل شمسآبادی آمده و منتظر بیرون آمدن وی از منزل شدیم و موقعی که آقای شمسآبادی از خانه بیرون آمد به اتفاق همسرش بود و همسرش درب ماشین را باز کرده و آقا سوار ماشین شدند البته جلو ماشین نشستند و جعفرزاده عقب ماشین نشست و زنش هم از سوار شدن خودداری کرد و اگر هم زنش درخواست سوار میکرد جلوگیری میکردیم بعد از جلو مسجد که خارج شدیم، از طریق یک کوچهای به خیابان صارمیه رفتیم و در حین حرکت در کوچه، محمدحسین جعفرزاده طبق طرح قبلی با دستمالی که آماده بود گردن او را بست و فشار داد و تا نزدیک آتشگاه هم مرحوم شمسآبادی زنده بود ولی بعداً مرد و پس از اینکه اطمینان حاصل کردیم او مرده است، تصمیم گرفتیم او را در درچه پرت کنیم و همین کار را کردیم.3
بازجویی از محمدحسین جعفرزاده فرزند قاسم
س: هویت کامل خود را بیان نمایید.
ج: نام محمد حسین شهرت جعفرزاده فرزند قاسم شناسنامه به شماره ۱۱۷ صادره قهدریجان اصفهان متولد ۱۳۳۲ ساکن قهدریجان محله علیا کوچه جعفرزاده پلاک 3 شغل دانشجوی دانشگاه اصفهان سال دوم رشته زمینشناسی متأهل دارای عیال بدون اولاد مذهب اسلام تبعه ایران.
س: تاکنون سابقه بازداشت و عضویت در احزاب و دستجات دارید یا خیر؟
ج: خیر ندارم
س: طبق اطلاع واصله با آقای اسدالله شفیعزاده روابطی داشتهاید و در جریان قتل مرحوم سید ابوالحسن شمسآبادی شرکت نمودهاید لازم است چگونگی را شرح دهید.
ج: حدود پاییز سال ۵۴ اسدالله شفیعزاده فرزند حاجی حیدر علی این قضیه را یعنی تصمیم به قتل شمسآبادی را با من مطرح کرد. به علت اینکه یک روحانی مسئول نبود و من هم با او توافق کردم و بعد از چند مرتبه که رفتیم و آمدیم موفق شدیم.
جریان به این صورت بود که چندین مرتبه با پیکان که از نجفآباد تهیه میکرد ولی نمیدانم از چه کسی میگرفت پیکان سفیدرنگ بود و چند مرتبه با من وعده کرد صبح زود قبل از اذان به درب خانه شمسآبادی میآمدیم که او را سوار کنیم ولی موفق نمیشدیم و در این چند مرتبه محمداسماعیل ابراهیمی شغل موتورسیکلت ساز نیز همراه ما بود تا اینکه غروب روز 17 /1 /35 در خیابان قهدریجان مرا دید گفت: مثل اینکه آقای شمسآبادی آمده است من میروم ماشین تهیه کنم و...
صبح روز حدود ساعت ۴ در خیابان همدیگر را ملاقات کردیم و به اتفاق به اصفهان جلوی خانه شمسآبادی آمدیم و منتظر ماندیم
... در این موقع شمسآبادی به اتفاق همسرش از منزل بیرون آمد که به مسجد برود اسدالله شفیعزاده پشت فرمان نشسته بود و من در صندلی عقب ماشین اسدالله شفیعزاده درب جلوی ماشین را باز کرد و گفت بفرمایید. آقا سوار شد ولی خانمش سوار نشد و ما با سرعت حرکت کردیم البته قبلاً اسدالله شفیعزاده به من گفته بود که دستمال گردن او بپیچ و او را خفه کن و دستمال را هم خود اسدالله شفیعزاده در ماشین به من داده بود که نزد من بود وقتی از جلوی مسجد رد شدیم گفت پس چرا از مسجد رد میشوید که ما توجه نکردیم و من دستمال را به گردن او انداختم و گره زدم که تدریجاً خفه شد بعد از شهر خارج شدیم و وارد جاده درچه پیاز شدیم که کنار جوی آب شفیعزاده ماشین را متوقف کرد و پیاده شد و به یکدیگر کمک کردیم و او را کنار جاده انداختیم بعد مستقیماً به فلاورجان رفتیم و از آنجا به قهدریجان رفتیم که هنوز آفتاب نزده بود من پیاده شدم به خانهام رفتم و او هم ماشین را برداشت برد که به صاحبش بدهد.4
توضیحات سند:
1- پرونده محمد اسماعیل ابراهیمی
2- پرونده اعترافات محمد اسماعیل ابراهیمی
3- اعترافات اسدالله شفیعزاده
4- پرونده محمد حسین جعفرزاده
منبع:
کتاب
بنبست - جلد سوم / مهدی هاشمی مظهر خشونت صفحه 70