صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

بازجویی از محمدعلی رجائی فرزند عبدالصمد

بازجویی از محمدعلی رجائی فرزند عبدالصمد


متن سند:

بازجویی از محمدعلی رجائی فرزند عبدالصمد

من در سال ۵۱-۵۰ چند ساعت در دبیرستان نصیر و چند ساعت در میرداماد تدریس می‌کردم. در یکی از روزهایی که در دبیرستان نصیر بودم ناصر بهبهانی (ناظم مدرسه) گفت احمد رضایی۱ با تو کار دارد. من احمد را در شرکت انتشار در چند سال قبل از سال ۵۰ دیده بودم. از مدرسه بیرون آمدم او را دیدم گفت می‌خواهم کمی با هم‌صحبت کنیم ولی الآن وقت ندارم و اینجا مناسب نیست. قرار گذاشتیم شب در حوالی میدان فردوسی حدود چلوکبابی فردوسی همدیگر را ببینیم. ضمناً گفت به ناصر بگویم که احمد برای پیدا کردن کار به من مراجعه کرده بود. ساعت هشت شب همدیگر را دیدیم. او از دستگیری دوستانش صحبت کرد. و گفت که آنها توصیه او را نپذیرفته‌اند و گرنه دستگیر نمی‌شدند. به‌ عنوان نمونه از شخصی به نام طریقت صحبت کرد که گفته است به خانه نرود و او رفته و نیمه شب به خانه‌اش ریخته‌اند و او را دستگیر کرده‌اند. صحبت آن شب تا ساعت ۹ طول کشید ازجمله صحبت‌ها این بود که مقداری کتاب و نوشته خطی داریم و می‌خواهیم آن را نگهداری کنی. گفتم به خانه ما بیاورید گفت خانه شما مصلحت نیست خانه دیگری اگر می‌توانی پیدا کن قرار شد که اگر خانه دیگری پیدا کردم به او اطلاع بدهم و این اطلاع را به‌وسیله یک نفر که او خواهد فرستاد به او بدهم. این شخص قرار شد در مقابل دبیرستان میرداماد جنب صندوق پست بایستد. مشخصات او را داد زنی است لاغر اندام با چادر مشکی و عینک مشکی بزرگی نیز دارد. من منزل خواهرم را در نظر گرفتم و روز معین او آمد و با من تماس گرفت و به او گفتم که محل جدید آماده است. لازم بود که ساعت گرفتن کتاب‌ها را به او اطلاع بدهم با همان زن قرار گذاشتم که در حوالی میدان فوزیه او را ببینم و از او جدا شدم. روز معین همان خانم آمد و نوشته‌ای به من داد که ضمن مطالب مختلف که با خط دو رنگ بود. نوشته بود جنب مسجد فخرآباد داخل کوچه غربی آنها را به من بدهید. این کار انجام شد و او کتاب‌ها را آورد و به من داد. و پس از دو یا سه هفته که دقیقا به خاطرم نیست آنها را پس گرفت و گفت که محل مطمئن تری پیدا کرده‌ام و می‌خواهیم روی آنها کار کنیم.
از آن به بعد قرار ملاقات ما به ‌وسیله آقای مهدی غیوران گذارده می‌شد. یک شب ماه رمضان افطار منزل آقای غیوران بودم احمد آمد آنجا و سه نفری افطار کردیم. هر وقت او را می‌دیدم از موفقیت‌ها و شکست‌های چند سال گذشته صحبت می‌کرد. که ما خانه‌های جمعی داشتیم یکی در میدان فوزیه یکی در خیابان آذربایجان و دوستان او چگونه کتاب می‌خوانده‌اند و نوشته‌ها را تهیه کرده‌اند که در آینده تکثیر خواهیم کرد. در یکی از ملاقات‌ها ضمن صحبت گفت که مسافری به فرانسه می‌رود و تو او را می‌شناسی، برای اینکه وضع عادی جلوه کند، تو و یک نفر دیگر نیز تا فرودگاه می‌روید و او را بدرقه می‌کنید. قرار گذاشتیم که در ساعت معین شب بود و (برف می‌آمد) در خیابان ژاله منتظر باشم در ساعت معین با یک ماشین بنز که خود احمد رانندگی می‌کرد آمد و سوار شدم همراه ما خانمی هم بود که بدون چادر بود و طفلی هم در بغل گرفته بود (بعدها فهمیدم که این همان خانم است) در خیابان امیرکبیر آقای مهدی غیوران را سوار کردیم و به ‌سوی فرودگاه رفتیم. خیلی تعجب کردم. چون مسافر همان کسی بود که چند روز پیش نیز به همان مسافرت رفته بود. از احمد پرسیدم که چطور با این فاصله کم او را به مسافرت می‌فرستید معلوم شد که شخص اصلی را که مورد نظر احمد بوده ملاقات نکرده است. به هر حال آقای غیوران از مسافرت بازگشت و همدیگر را در منزل ما ملاقات کردند. شام را منزل ما خوردند. صحبت آن شب وضع تازه‌ای بود که برای آقای فلسفی ۲ پیش آمده بود (به علت یک سخنرانی) از صحبت کردن ممنوع شده بود، و عکس‌هایی از او منتشر کرده‌اند احمد به شدت به فلسفی حمله کرد و گفت مسلمان واقعی‌تر آن کس که انقلابی‌تر و پس از صرف شام منزل ما را ترک کردند. یک‌بار هم احمد نامه‌ای به من داد که به پوراندخت بازرگان بدهم و من هم دادم از اینجا پوراندخت بازرگان از تماس من با احمد آگاه شد. احمد در برخورد خیابان کمالی کشته شد و کار تماس من مدت‌ها تعطیل شد. پس از چند وقت نامهای آقای غیوران به من داد. این نامه را رضا رضایی نوشته بود که به علت رعایت مسائل امنیتی از تماس با من فعلاً معذور است و در فرصت مناسب تو را خواهم دید. این فرصت شبی به اجبار برایش پیش آمده بود که به منزل ما آمد. تا آنشب او را ندیده بودم ولی شباهت به احمد و قرائن در چهره‌اش او را شناساند. پس از یک احوالپرسی کوتاه گفت در کوچه رخشانی که می‌آمدم مورد سوء ظن شخصی قرار گرفته‌ام و فرار کردم و اینک از رفتن به منزل تردید دارم. توبه منزل ما می‌روی و می‌گویی که من امشب نخواهم آمد. و چون از منزل محل اقامتش مطمئن نبود گفت اگر تا ۱۵ دقیقه دیگر نیامدی من از اینجا خواهم رفت. آدرس منزلش را داد خیابان ایران - ایستگاه روحی - کوچه بالاتر از معاون السلطان (اسم کوچه را فراموش کردم) پلاک ۹ من به آنجا رفتم. در این منزل ناصر بهبهانی درب را باز کرد. به او گفتم و فوراً برگشتم و به او اطلاع دادم. رضا پس از اطلاع از منزل ما رفت. پس از آن دو محل را به من نشان دادند که هر شب موظف بودم در آنجا یک علامت بزنم و سلامتی خودم را به این وسیله به آنها اطلاع بدهم. شب دیگری اتفاقی افتاد که من با بهرام آرام (که ما او را عباس آقا - علی آقا) می‌گفتیم روبرو شدم. در نزدیکی منزل آنها داخل کوچه معاون السلطان یک نفر پس از تیراندازی دستگیر شده بود که اتفاقاً رضا نیز در خارج از منزل بوده و در موقع مراجعت از جریان مطلع شده بود. می‌گفت بعضی از مأمورین را شناخته است. به منزل ما آمد و گفت که به منزل محل اقامت او بروم و بگویم که نخواهد آمد به منزل او رفتم این دفعه درب کوچه را جوانی باز کرد که تا آن موقع ندیده بودم و بعدها او را زیاد دیدم. به او گفتم که رضا نمی‌آید برگشتم منزل و به همراه رضا از منزل خارج شدیم و تا کوچه نظامیه با هم رفتیم از آنجا او از من جدا شد. از این به بعد چند مرتبه رضا را دیدم که قرار ملاقات را یا آقای مهدی غیوران و یا ناصر بهبهانی می‌آوردند. رضا نیز همیشه از شکست‌ها با موفقیت‌های رفقایش تعریف می‌کرد توصیه می‌کرد که آن را به هیچ کس نگویم چون با جزئیات همراه است اگر کسی بفهمد ارتباط من و آنها پی خواهد برد. وضع به همین صورت ادامه داشت تا رضا کشته شد. مدتی رابطه قطع شد تا اینکه یک نامه به‌وسیله آقای مهدی غیوران برایم آوردند. در این نامه ضمن ابراز تأسف از کشته شدن رضا نوشته بود که در موقع مناسب یکدیگر را خواهیم دید. این نامه را همان بهرام نوشته بود و بعدها با قرارهایی که به‌ وسیله ناصر بهبهانی می‌فرستاد یا آقای غیوران می‌گذاشت یکدیگر را می‌دیدیم. یکی از این قرارها ساعت ۷ صبح بود که می‌باید در کوچه قائن (خیابان مدرس - جنوب پمپ بنزین) حاضر باشم. بهرام به همراه همسر ناصر بهبهانی که فرزندی در بغل داشت آمدند و به‌اتفاق به منزل آقای غیوران رفتیم و من به محل کارم برگشتم. قرارهای دیگر یا در خیابان شهباز (ایستگاه ورزشگاه) کوچه جنانی بود وقتی من و او تنها بودیم و یا میدان شاهپور جنب مسجد حاج حسن و عموماً شب ساعت ۸ بود و یا اول خیابان ابوسعید. کوچه جنوبی (وقتی با آقای غیوران بودیم) روبروی ذغال فروشی، من از گفتگوی آقای غیوران با بهرام و همچنین ایشان از گفتگوی من و بهرام بی‌اطلاع بودیم. من از ماشین پایین آمدم و کوچه جنوبی را مستقیم می‌رفتم تا او می‌آمد. کلیه کارهای من و بهرام عبارت بود از آنچه قبلاً نوشتم و دیگر اینکه یک شب زنی در حالی که چادر به ‌صورتش کشیده بود به منزل ما آورد و روز بعد برد و می‌گفت چادر بصورتش می‌کشیم تا آدرس منزل و نام تورا متوجه نشود. آنشب بهرام نیز در منزل من ماند به ‌صورت میهمان من بعد از اینکه منزل ما تلفن آمد از این تلفن استفاده می‌کرد مثلاً می‌گفت ساعت ۷ صبح یک نفر تلفن می‌کند که مثلاً محمد از مسافرت آمد من هم می‌باید در ساعت ۵/۷ که دیگری تلفن می‌کند عین جمله را بگویم و به این وسیله از سلامتی هم مطلع می‌شدند. و نیز گاهی نامه‌ای می‌داد که به پوران بازرگان بدهم و یا به رفعت افراز. رفعت افراز رئیس سابق دبستان رفاه - اینکه به‌صورت آموزگار در همان دبستان مشغول است نیز ازجمله کسانی است که با من تماس داشت. او از افرادی است که با گروه نشریه کار می‌کند و عموماً نشریاتی که به من می‌دادند مطالعه کنم وقتی مطالعه‌اش تمام می‌شد آن را می‌بایست به او بدهم و همچنین گاهی کتابی می‌آورد و خودش می‌گرفت. کار عمده من با بهرام آرام بحث درباره ایدئولوژی بود چون کسانی که قبلاً با من تماس می‌گرفتند فرصت بحث نداشتند. کتاب شناخت را به من داده بود که مطالعه کنم. در این کتاب از چهار اصل ماتریالیسم یا دیالکتیک صحبت شده بود و نمونه‌هایی و مثال‌هایی از مسائل مادی آورده بود که قابل قبول بود. مثلاً در زمینه تغییر کم به کیف گرم کردن آب و رسیدن به بخار که حالتی است قبل از آن اختلاف اصولی دارد. مثال‌های علمی قابل قبول بود ولی انطباق آن با مسائل اجتماعی را من نمی‌پذیرفتم به خصوص مسأله تز و آنتی تز در زمینه مسائل اجتماعی. می‌دانیم که این مسأله چنین است که هر پدیده‌ای ضد خود را در خودش می‌پروراند و این تضاد به‌تدریج بالا می‌گیرد و به جنگ بین تز و آنتی تز منجر می‌شود و در نهایت به نفع آنتی تز که نیروی کامل تری (تکامل یافته تری است پایان می‌یابد.) این مطلب اگر در مسائل علمی و احیاناً در یک یا دو مورد اجتماعی صدق کند دلیل آن نمی‌شود که در همه مسائل اجتماعی صدق کند و باعث تغییر اصولی همه پدیده‌های اجتماعی باشد. اشکال عمده در این مسأله نادیده گرفتن نقش انسان است در تحولات اجتماعی، همچنان که تاریخ نشان داده است. مثلاً زندگی اولیه برده داری را در خودش پروراند. برده داری به ملاحظه استثمار انسان از انسان که در دوره قبل نبوده متکامل‌تر از دوره قبلی نیست فقط پیدایش نظامات و قوانین را که در دوره پیشین نبوده دلیل بر مترقی‌تر بودن دوره جدید بدانیم. می‌گفت یا می‌گویند بعد از آن جبراً نظام فئودالی و پس از آن سرمایه داری و بالاخره سوسیالیسم و کمونیسم سؤالی که در این مورد بی جواب بود یکی اینکه چرا کشورهای انگلستان و ژاپن و آلمان که از حیث صنعت و کارگری از روسیه هم جلوتر است سوسیالیسم یا کمونیسم نشده‌اند و دیگر اینکه اگر هم همه جهان کمونیسم شدند پس از آن کدام نظام آنتی تز خواهد شد. این دو سؤال بی جواب بود. بالاخره بحث اقتصادی می‌کردیم که در این مورد من ضعیف بودم و به مطالعه کتاب «اقتصاد ما» پرداخته بودم و بحث خلقت انسان پیش کشیده شد که در این مورد توصیه کرد کتاب «چگونه انسان غول شد» را بخوانم. این کناب پیش از یک رمان به نظرم نیامد و هیچ‌گونه استدلال در چگونگی تبدیل میمون به انسان در آن نیافتم وقتی بحث به بن بست می‌کشید می‌گفت همان‌طور که در ویتنام کشیشها با کمونیست‌ها همکاری می‌کردند در اینجا نیز همان‌طور خواهد شد.
رابطه من با آقای غیوران از تأسیس مؤسسه فرهنگی رفاه شروع می‌شود. چون ایشان از همان ابتدا مسؤول سرویس بود. در جلسات هیأت مدیره مدرسه شرکت می‌کرد و کارش فقط بحث درباره سرویس بود. وقتی از صدور امتیاز دبیرستان به نام خانم بازرگان (به علت کمی سابقه خدمت) مأیوس شدیم من و ایشان و آقای محمد جواد باهنر به تأسیس شرکت فرهنگی وتجارتی رفاه اقدام کردیم و با استفاده از شخصیت حقوقی این شرکت امتیاز دبیرستان را گرفتیم. وضع به همین ترتیب بود تا به‌وسیله احمد رضایی با هم آشنایی جدید پیدا کردیم که شرح آن را داده‌ام. رابطه من با خانم رفعت افراز از تأسیس دبستان رفاه شروع می‌شود. روزهای پنجم یا ششم شهریور بود که به من گفت منصور بازرگان را (برادر خانم بازرگان) و چند نفر دیگر که نامشان در نظرم نیست دستگیر کرده‌اند. او گمان می‌کرد که من با آنها تماس دارم گفتم خدا به خانواده‌هایشان صبر بدهد و مطلب تمام شد.
ایشان عموم مریض بودند و از مرخصی استعلاجی استفاده می‌کردند تا اینکه از ریاست دبستان تغییر کرده به ‌صورت معلم سیار دبستان درآمدند نظرم نیست اولین باری که او را شناختم چگونه بود. آدرس منزل او را نمی‌دانم به همین قدر حدود میدان کندی - خیابان شادمان را در ذهنم مانده که وقتی می‌خواست از سرویس مدرسه استفاده کند به راننده می‌گفت. محل کارش دبستان رفاه بود.
ناصر بهبهانی: شوهر منیژه همان خانمی است که با هم به فرودگاه رفته‌ایم. ابتدای آشنایی ما با هم دبیرستان نصیر بود. او ناظم دبیرستان بود. بعد از اینکه به منزلش رفتم از تماس من مطلع شد و بعد از آن چند مرتبه قرارهای ملاقات از رضا یا احمد رضایی برای من آورد و همچنین از بهرام. از اواخر سال ۱۳۵۳ کم کم زمزمه طلاق گرفتن همسر ناصر از ناصر پیش آمد و بهرام گفت که ناصر و من و منیژه۳ با هم کوه می‌رفتیم و ناصر از آنجا آشنای منیژه شد و چون منیژه علاقه‌مند به کار سیاسی بود ناصر نیز خود را علاقه‌مند نشان داد تا اینکه بالاخره ازدواج صورت گرفت و اینک ناصر پس زده است و خواهان زندگی معمولی است لذا زنش از او طلاق گرفته است.
آدرس منزلش: خیابان ایران ایستگاه روحی، کوچه بالاتر از معاون السلطان پلاک ۹ است. آدرس آقای مهدی غیوران: منزل قبلی ایشان - خیابان امیر کبیر - ایستگاه سراج - کوچه جنب بانک صادرات دست چپ درب آخر، ولی منزل جدید ایشان نرفته‌ام. محل کار: خیابان امیر کبیر - ایستگاه سراج الملک. مغازه شارژ باطری و محل دیگر که دفتر تجارتی است در محل ساختمان دبیرستان رفاه (خیابان مجلس - کوچه مستجاب) شرکت «ورنیتش» است.

توضیحات سند:

١- احمد رضایی برادر رضا رضایی و از کادرهای اولیه سازمان مجاهدین خلق است در دوران نوجوانی به مسجد هدایت می‌رفت و از سخنرانی و تفسیر مرحوم آیت‌الله طالقانی استفاده می‌کرد. در جریان دستگیری اولیه کادر رهبری سازمان احمد رضایی تنها فردی بود که چون دیر به جلسه رسید دستگیر نشد. پس از دستگیری کادر اولیه و رهبری سازمان توسط ساواک احمد رضایی به ‌اتفاق برادرش رضا رضایی و کاظم ذوالانوار به بازسازی سازمان پرداخت. این امر نشانگر آن است که تأسیس سازمان و سپس اداره آن پس از کشته شدن بنیان گذاران اولیه آن تا چه حد سست و به دور از اصول منطقی مبارزه بوده است. چه سال‌ها پس از وقوع قیام ۱۵ خرداد هدایت آن به دست جوانی مانند احمد رضایی می‌افتد که جزوه خود را با شعاری التقاطی و شرک آمیز آغاز می‌نماید. احمد رضایی در ۱۱ بهمن ۱۳۵۰ در درگیری با مأمورین رژیم شاه که موفق به شناسایی وی شده بودند در محله آب، منگل تهران کشته شد. احمد رضایی از جمله کادرهای ایدئولوژی سازمان بود که جزوه نهضت حسینی سازمان تألیف اوست که برای اولین بار با عنوان به نام خدا و به نام خلق قهرمان آغاز شده بود. منابع اطلاعات هفتگی ش ۱۹۳۲ روزنامه کیهان ش ۱۰۱۹۸
۲- حجت‌الاسلام و المسلمین محمدتقی فلسفی در سال ۱۲۸۵ شمسی در تهران در خانواده‌ای متدین و اهل علم به دنیا آمد. مقدمات و ادبیات و سطوح را نزد اساتید بزرگ مانند پدر خود و آیت‌الله شیخ محمد رضا تنکابنی و شیخ یونس قزوینی و شیح علی رشتی و منقول و فلسفه را از محضر میرزا طاهر تنکابنی و آقا میرزا محمود قمی و میرزا مهدی آشتیانی استفاده نمود. دو سال نیز در دوران ریاست مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در حوزه علمیه در قم بود. در سال ۱۳۰۵ که بیست سال بیشتر نداشت مجلس شورای ملی از او دعوت کرد ایام محرم و صفر و ماه رمضان را در صحن مجلس به منبر رود. در سال ۱۳۱۴ مجالس وعظ و عزاداری سید الشهداء توسط رضاخان ممنوع شد وی دو سال بعد از پوشیدن لباس روحانیت منع گردید اما در سال ۱۳۱۹ بنا به توصیه و دخالت مرحوم آیت‌الله کاشانی دوباره ملبس شد و منبر و سخنرانی را از سرگرفت. در سال ۱۳۳۲ نخستین منبر عمومی خود را به مناسبت ورود آیت‌الله حاج آقاحسین قمی به دعوت علمای بزرگ تهران در مسجد شاه رفت. به دلیل جذابیت بیان و طرح مسائل علمی در منبر و انتقاد از انحرافات اخلاقی و اجتماعی موجود در جامع و گاه انتقاد از برنامه و عملکرد دولتمردان و مخالفت با غربزدگی و دفاع از روحانیت منبرها و سخنرانی‌های او با استقبال عامه مردم روبرو می‌شد تا جایی که گاه مسجد شاه مملو از جمعیت می‌شد و مردم در بازار به سخنان او گوش می‌دادند. سخنرانی‌های ماه رمضان او مستقیماً از رادیو پخش می‌گردید. از مرحوم فلسفی رابطه نزدیکی با مرجعیت وقت حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی داشت و از طرف وی مأمور ملاقات با دکتر مصدق و شاه برای طرح نظرات معظم له می‌شد. بنا به دعوت آقای بروجردی دهه آخر صفر هر سال به قم عزیمت می‌کرد و صبح‌ها در منزل ایشان منبر می‌رفت. در سال ۱۳۳۳ که مرحوم آقای بروجردی نگرانی خود را از رشد و فعالیت‌های بهائیان در ارکان اجرایی و تصمیم‌گیری حکومت به اطلاع شاه برساند آقای فلسفی لبه تیز حملات خود را در منبر متوجه بهائیان نمود تا جایی که فرمانداری نظامی تهران ناچار شد به دلیل جو مخالفت شدیدی که ایجاد شد معبد حظیره القدس این فرقه ضاله را در تهران مصادره نماید البته دولت شاه که بر اثر کودتا روی کار آمده بود از یک طرف با پخش سخنرانی آقای فلسفی و از سوی دیگر تقویت بهائیان سعی می‌کرد مسئله اصلی سیاسی روز را که قدرت یافتن دولت کودتا با پشتیبانی آمریکا و مزدوران داخلی نظیر شعبان جعفری و... بود از اولویت مخالفت بیندازد که تا حد زیادی هم موفق گردید. پس از اعلام رسمی مخالفت حضرت امام با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که یکی از شرایط انتخاب شوندگان سوگند به هر کتاب آسمانی بجای قرآن مجید بود امام طی نامه‌ای به آقای فلسفی از او خواست این موضوع را در منبرهای خود مطرح نماید. امام در قضیه فاجعه مدرسه فیضیه هم توسط شهید عراقی به او پیغام داد این فاجعه را در منبر خود زنده نگهدارد. آقای فلسفی پس از قیام ۱۵ خرداد به دستور صریح علما نخست‌وزیر وقت به زندان افتاد. بر همین اساس مورد غضب دستگاه واقع شد و برای دومین بار از سال ۱۳۴۳ تا سال ۱۳۵۰ به مدت ۷ سال از منبر ممنوع شد. در این دوران وقت خود را صرف تألیف کتابهای تربیتی و اخلاقی نمود. پس از انقضای دوران ممنوعیت منبر که مجدداً فعالیت تبلیغی خود را آغاز کرد ساواک که سابقه مخالفت‌های او را در تحریم رفراندوم شاه در سال ۴۱ و قیام ۱۵ خرداد و... دیده بود با تهیه و پخش عکس‌های ساختگی غیر اخلاقی از او سعی در مخدوش کردن شخصیت وی نمود و که به همین بهانه مجدداً او را ممنوع المنبر کرد که این دوران تا سال ۱۳۵۶ ادامه داشت. آقای فلسفی از مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی اجازه اجتهاد داشت و پس از رحلت آیت‌الله بروجردی کماکان مورد احترام مراجع بزرگ و علمای قم و نجف بود. ان آقای فلسفی چند سال قبل بنا به پیشنهاد مقام معظم رهبری به بازگویی چند دهه خاطرات سیاسی خود پرداخت که با عنوان زبان گویای اسلام منتشرشده است.
از آقای فلسفی آثار زیر منتشرشده است: ١- گفتار فلسفی دو جلد در مورد تربیت کودک ۲- گفتار فلسفی دو جلد راجع به جوانان ۳- آیت الکرسی یا پیام آسمانی توحید آقای فلسفی در سال ۱۳۷۷ پس از عمری با برکت در تهران به رحمت ایزدی پیوست. ۴-فلسفی به روایت اسناد ساواک / تهران /مرکز بررسی اسناد تاریخی/ ۱۳۷۸
۳- منیژه اشرف زاده کرمانی از یک خانواده متوسط بود که در دانشکده علوم اداری و بازرگانی دانشگاه تهران تحصیل می‌کرد در این دوران بود که به سازمان مجاهدین خلق پیوست و فعالیت سیاسی داشت در قضیه گرایش شاخه‌ای از سازمان به مارکسیسم منیژه نیز با این جریان همراه بود. ما ماجرای زندگی این زن آینه عبرتی است برای کسانی که در آن دوران به سازمان به‌عنوان یک گروه مذهبی می‌نگریستند وی به تشخیص مسولین خود در سازمان مجاهدین خلق گاه برخلاف اصول مسلم اسلام به‌ صورت بی حجاب رفت ‌و آمد می‌کرد و آن گونه که شهید رجایی نقل کرده است یک شب با بهرام آرام که با او نامحرم بود در یک اطاق خوابیده است. مشاهده این رفتار که مبارزه را از عمل به احکام اسلام اولی‌تر می‌دانست باعث فاصله و جدایی شهید رجایی از سازمان گردید. وی در عملیات ترور دو مستشار آمریکایی در تهران شرکت و توسط ساواک دستگیر و به زندان افتاد ازجمله اعترافات وی بازگویی مطالب ناگفته و افشای ارتباطات شهید رجایی بود که باعث گردید شهید رجایی که در دوران نخست بازجویی به آن مطالب اشاره نکرده بود مجدداً تحت شکنجه و بازجویی قرار گیرد. منیژه به‌رغم همکاری‌هایی که با ساواک در افشای اسرار مبارزاتی شهید رجایی و دیگران داشت توسط دادگاه شاه به اعدام محکوم و حکم درباره او اجرا گردید. منبع: تاریخ سیاسی ۲۵ ساله ایران - غلامرضا نجاتی – ص ۴۲۹

منبع:

کتاب شهید محمدعلی رجایی به روایت اسناد ساواک صفحه 329













صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.