تاریخ سند: 13 مهر 1357
تلگراف رمز ـ به سازمانهای تابعه
متن سند:
اطلاع دارند که مقامات عراقی برای خمینی محدودیت هایی قائل شدند و با
این که دولت ایران درخواست نمود که این محدودیت ها را بردارند حاضر
نگردیدند و نتیجتا خمینی در نظر داشته و دارد که از عراق خارج و از طریق کویت
به سوریه برود که چون کویت به او روادید نداده اکنون در بصره است و به هر حال
از عراق خواهد رفت.
بررسی های معموله نشان می دهد که مقامات عراقی چون
اصولاً اجازه نمی دهند روحانیون در امور سیاسی دخالت کنند و حتی به آیت الله
حکیم که عراقی بود نیز این اجازه را نمی دادند.
با داشتن پنج میلیون شیعه از نفوذ
خمینی در عراق بیمناک شده و به هر صورت در نظر داشته اند به ترتیبی او را از
عراق خارج سازند.
دستور دهید این مطلب به نحو غیرمحسوس به اطلاع آیات،
روحانیون، طلاب و مذهبیون برسد که در هیچ کشوری مانند ایران به روحانیون
مجال مشارکت در امور مملکتی داده نمی شود و به عنوان نمونه دولت عراق به
تدریج قصد دارد مرکزیت مذهبی نجف را از بین ببرد و کویت نیز به خمینی روادید
نداده است.
انتشار این مطلب باید ماهرانه و غیرمستقیم انجام شود.
2716 /1 ه 1 ـ 13 /7 /1357 لحسائی
به عرض رسیده، بفرموده مخابره شد.
13 /7 /1357
در کلاسه 40 ـ 312 بایگانی شود.
دعایی
موسی زاده 13 /7 /57
توضیحات سند:
* از آنجا که امکان ادامه
حضور رهبر انقلاب در عراق
میسر نبود ایشان تصمیم به
ترک خاک عراق و عزیمت به
فرانسه گرفتند.
حجه الاسلام
سیداحمد خمینی درباره
نحوه تصمیم گیری برای
اقامت در فرانسه می گوید: «...
نماز صبح را با امام خواندم و
بعد از نماز از تصمیمشان
جویا شدم، گفتند: «سوریه».
گفتم اگر راه ندادند، اگر آنها
هم برخوردی مثل کویت
کردند، بعد کجا؟» کشورهای
همسایه یکی یکی بررسی
شد، کویت که نگذاشت،
شارجه و دوبی و از این قبیل
به طریق اولی نمی گذارند،
عربستان که مرتب فحش
می داد افغانستان و پاکستان که
نمی شد، می ماند سوریه، و
امام درست تصمیم گرفته
بودند ولی نباید بی گدار به
آب می زدیم، می بایست وارد
کشوری شد که ویزا نخواهد و
از آنجا با مقامات سوری
تماس گرفته شود که آیا
حاضرند بدون هیچ شرطی ما
را بپذیرند، یعنی امام به
هیچ وجه محدود نگردند.
چرا
که اگر محدودیت بود، عراق
که منزلمان بود فرانسه را
پیشنهاد کردم، زیرا توقف
کوتاهمان در فرانسه
می توانست مثمرثمر باشد و
امام می توانستند بهتر
مطالبشان را به دنیا برسانند،
امام پذیرفتند.
خوابیدیم.
ساعت 8 صبح به مأموران
عراقی گفتم: می خواهیم
برویم بغداد، گفتند می توانید
برگردید نجف، گفتم
می خواهیم برویم، ساعتی بعد
آمدند که مرکز می گوید
تصمیمتان چیست؟ گفتم
«پاریس» با تعجب رفت!
حال امام مساعد نبود، با
اصرار با هواپیما به بغداد
رفتیم.
بلافاصله بعد از پیاده
شدن، با پاریس تماس گرفتم
که عازم آنجاییم.
آقای دکتر
حبیبی گفت: چه کنم؟ گفتم: تا
ورودمان به آنجا از تلفن
فاصله نگیر.
شب را در بغداد
بودیم، دوستانمان را دوباره
دیدیم.
امام همان شب برای
زیارت به کاظمین مشرف
شدند.
احساسات مردم
عجیب بود.
» (کوثر، ج 3، ص
573)
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان گیلان، کتاب 2 صفحه 343