صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

تاریخ سند: 5 اردیبهشت 1344


متن سند:

س ـ خود را معرفی کنید؟ ج ـ پرویز نیکخواه، فرزند حسن، شماره شناسنامه 302، صادره از تهران، تاریخ تولد 1318، مجرد، فارغ التحصیل در رشته فیزیک، ساکن خیابان ژاله، خیابان حریرچیان، کاشی شماره 20، مذهب اسلام، شیعه ایران بدون پیشینه کیفری س ـ طبق سوابق مکشوفه و اطلاعات واصله شما در معیت تعدادی از افرادی که با شما همفکری و هم آهنگی داشته اند فعالیتهایی داشته که بر خلاف مصالح مملکتی و حکومت وقت می باشد اینک ضمن بیان نحوه فعالیت ها همکاران خود را ضمن تعیین وظایف و مسئولیتهای آنها به طور مشروح بیان کنید؟ ج ـ بنده در تابستان دو سال قبل به ایران آمدم.
این موقعی بود که یک ماه قبل از آن به سمت ریاست انجمن دانشجویان ایرانی مقیم انگلستان انتخاب شده بودم.
قصد از مسافرت به ایران دیدن خانواده بعد از قریب به شش سال و سپس دیدن اوضاع ایران از نزدیک بود.
با وجودی که از طرف دوستان به من گفته می شد که به ایران نرو، نخواهند گذاشت بازگردی و اگر بازنگردی کار انجمن مختل خواهد شد، من به ایران آمدم و پس از دو ماه که تقاضای بازگشت کردم به من اجازه خروج داده نشد.
سپس جویای کار شدم و خواستم بنا به پیشنهاد برادرم در شرکت نفت کنسرسیوم کاری به دست آورم.
آنجا کار من به سازمان امنیت کشید و در نتیجه سازمان امنیت به علت سوابق من در انگلستان مجاز ندانست که من در شرکت نفت کار کنم و سپس من بی کار ماندم تا مهرماه گذشته که در دانشکده صنعتی به کار مشغول شدم.
بنده در انگلستان از طریق بررسی کتب مارکسیستی با مارکسیسم آشنا شدم و...
.
شدم که اگر اساس فلسفی آن و دید دیالکتیکی آن را بتوان با شرایط ویژه ایران تطبیق داد و مردم را به حرکت درآورد آن وقت میسر است که ما بتوانیم با نفوذ خارجی ها در ایران مبارزه کنیم و به عنوان یک ملت متحد در مقابل آنها بایستیم.
بدین سبب من شروع به مطالعه سیاسی و کتب سیاسی بیشتری کردم و به چین به عنوان یک کشور آسیایی بزرگ که توانسته است از زیر یوغ نفوذ آمریکا و ژاپن خارج شود و به حرکت درآید و اینک با چنان سوابق تاریخی و با هرج و مرج و فسادی که انگلیس ها در آنجا به راه انداخته بودند، از نظر اقتصادی مستقل شده و برای حیات خود حتی در مقابل اتحاد شوروی هم می ایستد، می نگریستم.
لازم دیدم که آثار رهبران آنها را مطالعه کنم و آنچه که از گفته های آنها و تجارب آنها که به درد مبارزه مردم ایران علیه نفوذ خارجی می خورد استخراج کنم.
در شرایط کنونی چین یک کشور آسیایی است که با ایران هم مرز نیست و با همسایه شمالی ما اتحاد شوروی که سوابق درخشانی در نحوه برخورد با نیازمندیهای ملت ما نداشته است دارای اختلاف است و به هیچ وجه از لحاظ مرزی کشور ما را تهدید نمی کند.
تجارب آنها را من برای بالا بردن دانش سیاسی دیگران هم لازم دیدم موقعی که من به ایران می آمدم از یکی از دوستان بسیار نزدیک بنام آقای رضوانی تقاضا کردم که او نیز به ایران بیاید.
او چون تحصیلاتش به پایان نرسیده بود و چون فکر می کرد که اگر به ایران باز گردد نخواهند گذاشت برگردد از آمدن به ایران خودداری کرد و من قرار گذاشتم که او را از نتایج مطالعات خود با خبر کرده و با او مکاتبه می کردم و قرار شد که من به برادرم در انگلستان نامه بفرستم و او چون آدرسش مشخص نبود و خیال داشت دنباله تحصیلاتش را در فرانسه ادامه دهد با برادر من در انگلستان ارتباط آدرسی داشته باشد.
چون ما در نامه هایمان درباره مسایل کلی سیاسی، اوضاع و احوال ایران گفتگو می کردیم.
نامه نوشتن به طور غیرمستقیم کمتر موجب دردسر می شد.
پس من نامه هایم را سربسته به آدرس برادرم به دانشگاه منچستر می فرستادم و نیز آنها را برای رضوانی می فرستاد.
من درصدد بودم که از نخبه ترین و متفکرترین روشنفکران ایرانی دسته ای تشکیل دهم و پس از آن که خوب وضع ایران را بررسی کردیم، آن وقت ببینم دقیقا چه باید کرد.
رضوانی می توانست یکی از آدم هایی باشد که در این زمینه به من کمک کند.
به همین سبب من با او مکاتبه می کردم.
او کمتر به من نامه می نوشت.
در ایران نیز من دست به کار شدم و طبیعتا سراغ دوستان روشنفکرم رفتم.
به سراغ فیروز شیروانلو، احمد منصوری و بعد کاشانی رفتم و به آنها پیشنهاد کردم که با هم مسایل ایران را مطالعه کنیم.
آنها نیز پیشنهاد مرا قبول کردند و ما چهار نفر در منزل شیروانلو جلساتی ترتیب می دادیم.
یک نکته را باید توجه کرد و آن این که روابط ما هیچگاه از حد گردهم آیی خارج نشد.
یعنی از بین ما نه کسی مسئول بود و نه کسی دنبال کارها می دوید بلکه ما با هم تبادل نظر می کردیم و درباره کتابهایی که باید بخوانیم، درباره برداشت از مسایل ایران گفتگو می کردیم.
من پیشنهاد کردم که ما از هم اکنون باید در زمینه مسایل مارکسیستی کتب و جزواتی تهیه کرد و به خصوص جزواتی درباره مسایل سیاسی بین المللی فراهم کرد.
هنگامی که از انگلستان مراجعت می کردیم، هر یک با خود کتبی آوردیم و جزوه هایی به زبان انگلیسی.
سپس به خواندن آنها و ترجمه بعضی از آنها پرداختیم.
من از دوستم رضوانی تقاضا می کردم که برای من جزوه های تازه بفرستد و همچنین کتب تازه، او نیز بعضی ها را با پست و بعضی دیگر به وسیله کسانی که از انگلستان به ایران می آمدند.
به در خانه من می داد.
این واقعه دو مرتبه رخ داد و من هیچ گاه در صدد شناسایی آن دو شخص برنیامدم.
چون براساس تجزیه و تحلیل سیاسی از اوضاع ایران من بدین نتیجه رسیده بودم که بایستی گروههای مارکسیستی و سیاسی دیگری نیز در ایران باشد و بدین سبب فکر کردیم که خوب است از نشریاتی که چاپ می کنیم تعدادی چاپ کنیم و آنها را انبار کنیم برای روزی که به درد بخورد.
در جریان تظاهراتی که در انگلستان شد و من در سفارت ایران در حضور اردشیر زاهدی نطق کوتاهی کردم و هنگامی که یکی از روزنامه های پرتیراژ انگلستان چندین سطر در این باره نوشت و نام و مشخصات مرا ذکر کرد.
بلافاصله بعد از آن شنیدم که روزنامه مردم و رادیو پیک ایران نیز در این باره نوشته و گفته اند.
من از کار آنها متعجب شدم که آخر این چه سوءاستفاده ای است.
و به همین سبب موقعی که به ایران بازگشتم همه دوستان و نزدیکانم از این جریان با خبر بودند و دیگران هم حتما نام مرا بی آن که خود مرا بشناسند می دانستند.
بدین سبب امکان این که من بتوانم احیانا با کسانی که به نظر من بر حسب ضرورت باید وجود می داشتند ارتباط برقرار کنم کم می شد.
اما من کار را در حد امکانات محدودی که داشتم شروع کردم.
1ـ ابتدا سراغ نزدیکترین دوستان رفتم و از قبل پیش بینی می کردم که آنها سواد سیاسی ندارند.
معهذا تصور می کردم که اگر با آنها صحبت کنم نتیجه خوبی عاید خواهد شد.
سراغ مرتضی نورکامی دوست قدیمی ام رفتم و با او زیاد گفتگو کردم، اما اصولاً او آدم شوریده است و فقط می تواند دوست خوبی باشد نه همکاری سیاسی.
من به دوستی با او قناعت کردم.
سراغ جمشید عقیقی رفتم با او تا همین اواخر درباره مسایل سیاسی ایران بحث می کردم، او نیز چون به خوبی به مخاطراتی که در کارهای سیاسی در این شرایط واقف است حاضر نشد که با من همفکری و همکاری کند.
به سراغ حمید نیکوکاری رفتم و او را که از قدیم می شناختم خواستم با نظریات سیاسی ام آشنا کنم.
او بیشتر علاقمند بود که ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد و همین کار را نیز کرد و اینک در مشهد مطب دارد.
و با دانشجویانی که از انگلیس باز می گشتند صحبت های سیاسی می کردم و غالبا هر شب یکی دو ساعت در تهران پالاس بودم و از بین روشنفکرانی که در آنجا رفت و آمد می کردند علاقمند بودم که آدمهای نخبه ای پیدا کنم.
این کار میسر نشد.
تمام زمستان سال اول اقامتم را با عقیقی و نیکوکاری به کوهنوردی می رفتم.
در این زمینه هیچ گونه پیشرفتی حاصل نشد و من فقط در زمینه کارهای تحقیقی و ترجمه و تایپ و پلی کپی پیشرفت می کردم.
ما در بین خود صندوق خاصی نداشتیم و کسی پولی به عنوان حق عضویت نمی پرداخت چون ما عضو جاری نبودیم.
ما خودمان بودیم.
اما من اصرار داشتم که برای پیشرفت کار، برای این که بخواهیم مسافرت بکنیم به پول نیازمند هستیم.
حتی برای تهیه ماشین تایپ و ماشین پلی کپی و کاغذ.
خود من سرکار نبودم، منصوری سرکار بود، او پول می داد و بعد از آن که من بعد از عید حقوق گرفتم مبلغ شش هزار تومان بابت قرض هایی که از او کرده بودم و همین مبلغ اضافی به او پرداختم که قاعدتا باید در بانک باشد.
باید توجه کرد که ما یعنی این گروه چهار نفری در آغاز کار بودیم و در صدد کسب دانش سیاسی و یافتن راه چاره.
در بین ما مسئولیتی تقسیم نمی شد، هرکس هر کاری از دستش بر می آمد می کرد.
خود من هم تایپ می زدم هم ماشین می کردم و هم ترجمه، هم مطالعه، هم به مخارج کمک می کردم.
ما هنوز بدل به سازمانی نشده بودیم که بتوانیم تقسیم کار کنیم.
بتوانیم شبکه تشکیل دهیم.
در این زمینه نقشه هایی داشتیم و من طرحهایی رسم می کردم و از هم اکنون در فکر وسیع کردن امکانات بودم.
همانطور که توضیح دادم رضوانی آدمی بود که من به او از نظر سیاسی کاملاً اعتماد می کردم و درباره وضع خود با او صحبت می کردم.
نشریاتی را که منتشر می کردم برای او می فرستادم و می گفتم که اشکالات ما در زمینه پیشرفت کارهایمان چیست.
من از او تقاضا کرده بودم که اگر کس صالحی را در ایران می شناسد به من معرفی کند و او نیز بمن نوشت که کسی را نمی شناسد و خوب است من با او تماس بگیرم و درباره نظریات سیاسی خود با او صحبت کنم و احیانا از جزواتی که تهیه می کنم در اختیار او بگذارم.
این شخص را بنام منوچهر به من معرفی کرد که به ظاهر فارغ التحصیل دانشگاه تهران بود.
این شخص به خانه من آمد و مرا دید ساعتها در پیرامون مسایل ایران صحبت کردیم.
خواست بداند که در اروپا چه خبر است من نمی دانستم.
او فکر کرد که مبارزه در ایران اساسا مشکل است و خوب است در صورتی که بتوان گروه متشکلی در اروپا تشکیل داد ابتدا زمینه های فکری لازم را برای پیشرفت کار فراهم کرد.
او معتقد بود که حزب توده ایران مانع اساسی پیشرفت نهضت ملی ایران است و به علت این که در اروپا رادیو دارد و از جانب کشورهای اروپای شرقی حمایت می شود و امکانات مالی وسیع دارد و سابقه سیاسی در ایران باعث شده است که عده ای از مردم هنوز علی رغم اشتباهاتی که آنها کرده اند به دنبال رهبران حزب توده ایران بروند و چون در شرایط کنونی امکان فعالیت عملی هم در ایران نیست می توان این کار را در اروپا شروع کرد.
به همین سبب من فکر کردم که خوب است در تابستان آینده سفری به اروپا بکنم و اوضاع آنجا را از نزدیک بررسی کنم و تحولات سیاسی ای را که در آنجا پیش آمده ببینم و با دوست خود رضوانی گفتگو کنم و به او نیز پیشنهاد کردم که با هم برویم، چون او نیز در ایران آدم هایی را می شناخت و از قدیم دوست هایی داشت او نیز با من موافقت کرد و قرار شد که من موضوع مسافرت را با دوستانم یعنی گروه چهارنفری در میان بگذارم و برای فراهم کردم امکانات مالی برای انجام این مسافرت بکوشیم و از هم اکنون در صدد تهیه مقدمات برآئیم و طرح مذاکره و چگونگی کار را درباره اش فکر کنیم و با رضوانی در میان بگذاریم.
بدین سبب من به نوبه خود اقدام کردم و از آقای پورکاشانی که تجارتخانه شان با سوئیس و سایر کشورها کار می کند تقاضا کردم دعوت نامه ای از یکی از کارخانه های خارجی برای من بگیرد تا من بتوانم با آن به خارج سفر کنم.
درباره این مسأله با آقای مهندس آقاخانی مدیر دوره عمومی دانشکده صنعتی نیز صحبتکرده ام.
که این کار به سامان نرسیده آخرین باری که من منوچهر را دیدم یکشنبه قبل ساعت 6 بعد از ظهر در منزل من بود.
من از وضعیتی که پیش آمد کرده بود و از اینکه باید ارتباط ها را قطع کرد با او صحبت کردم و از او تقاضا کردم که چون یکی از رفقای من به نام منصوری ممکن است در معرض جلب توجه پلیس قرار گیرد و اگر منصوری را توقیف کنند، توقیف شدن من که دوست نزدیک او هستم، حتمی است و لذا بی جهت خطر متوجه او هم خواهد شد بهتر است فعلاً به خانه ما نیاید تا آبها از آسیاب بیافتد.
او هم به من توصیه کرد که حتما خانه ام را تمیز کنم.
من هم قبول کردم.
مقادیری از نشریاتی را که فراهم کرده بودم به او دادم.
یک چمدان بزرگ می شد و از او تقاضا کردم که برای من نگهدارد و در صدد بودم که ماشین تایپ و ماشین پلی کپی را نیز با بقیه کتب و نشریات از منزل خارج کنم که تا لحظه ای که توقیف شده بودم جای مناسبی نیافته بودم.
اینها را قبلاً از خانه منصوری به منزل خود آورده بودم و چون فکر نمی کردم که صد در صد منصوری توقیف خواهد شد عجله ای در تمیز کردن منزلم نشان ندادم.
بعد از حادثه کاخ مرمر ما دیگر با هم جلسه ای تشکیل ندادیم.
اما من تقریبا مرتبا به منزل منصوری سر می زدم تا ببینم وضع او از چه قرار است تا اینکه در آنجا توقیف شدم.
در مورد رابطه خود با محامدی باید بگویم که من او را از انگلستان می شناخته ام.
او مدتی رئیس فدراسیون انجمن دانشجویان ایرانی بود، با هم به کنگره های پاریس و لندن رفتیم، از جانب کنفدراسیون دانشجویان به مسکو مسافرت کردیم و در جلسات دانشجویی که از طرف «سازمان بین المللی دانشجویان» ترتیب داده شده بود شرکت کردم.
من هیچگاه با محامدی در زمینه مسایل سیاسی ایران توافق نداشته ام بلکه با هم درباره مسایل کلی ایران صحبت می کردیم.
غالبا در تهران پالاس جز یک یا دو مرتبه آن اوایل که در منزلش...
.
داد به منزل او نرفته بودم.
آخرین باری که او را دیدم در تهران پالاس بود یکشنبه قبل ساعت نزدیک بود که من از منزل به تهران پالاس رفتم بعد از ملاقات با منوچهر تا ببینم چه خبر است.
فیروز شیروانلو، حمید محامدی، شازده دولتشاهی، بودند من سرمیز شیروانلو نشستم و محامدی سر میز دیگری نشسته بود.
به من گفتند که محامدی را به سازمان امنیت خواسته اند.
من از او جویای حال شدم و گفت پس فردا خواهم رفت ببینم چه می شود.
خواستم از نتیجه کارش مرا مطلع کند و بعد موقعی که برخاستیم و عازم منزل شدیم من با او قدم زنان به طرف خانه اش رفتم.
درباره این که خوب است همه حقایق فعالیت های ما را در انگلستان اگر خواستند بگوید خبر مسافرت به مسکو.
زیرا سازمان امنیت که از ماوقع امر مطلع نیست و این مسافرت را مسأله مهمی تلقی خواهند کرد و بی جهت موجب دردسر ما خواهند شد و تا ما بخواهیم آن را ثابت کنیم که فقط مسافرت دانشجویی بوده مدتها طول خواهد کشید.
محامدی هم موافق کرد و ما حدود دوازده شب نزدیک خانه او از هم خداحافظی کردیم.
بین راه موقعی که ما از کنار کاخ می گذشتیم، من ملاحظه کردم که...
تفنگ دارند به جای مسلسل.
شاید این نکته را به محامدی هم تذکر داده باشم خاطرم نیست.
این توجه از آنجا بود که این خبر را در تهران پالاس شنیده بودم.
دو روز بعد محامدی را دیدم و گفت که تحقیقات خیلی مختصری از او شده است.
دیگر او را ندیدم.
درباره دوستانی که در انگلستان داشته ام جز آنهایی که هم اکنون نام برده ام.
دکتر رسولی، دکتر ثابتیان، حمید عنایت، جمشید انور هنوز در انگلستان هستند.
البته من به علت موقعیتی که در سازمان دانشجویان داشته ام کسان زیادی را می شناخته ام با هیچ یک از این اشخاص از حد توافق در کادر سازمانهای دانشجویی پا فراتر نگذاشته ام.
چون نحوه تفکر آنها بر من دقیقا معلوم نبوده است.
درباره دوستانی که در ایران دارم یا بهتر بگویم آشنایان.
آقایان عقیقی، محمود ظروفچی،...
.
، پارسا، موئیز آقایی پور، در تهران هستند که غالبا در تهران پالاس با آنها ملاقات می کنم...
ما هیچ رابطه سیاسی نیست و دوستی ما در اینجا جز با عقیقی که از قدیم با من دوست بوده است دنباله دوستی ما از انگلستان است.

منبع:

کتاب پرویز نیکخواه به روایت اسناد ساواک صفحه 152







صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.