صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

گزارش

گزارش


متن سند:

گزارش

پس از حادثه 21 فروردین کاخ مرمر و صدور اوامر دایر به کشف موضوع و تعقیب توطئه‌گران هیئتى مرکب از نمایندگان اداره دادرسى ارتش. گارد شاهنشاهى، اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران و ساواک مأمور رسیدگى به واقعه مذکور شده و چون عامل سوءقصد بذات شاهانه فردى بود که در لباس مقدس سربازى به این عمل خائنانه و جنایت مبادرت ورزیده بود لذا تعقیب موضوع در ابتدأ امر از طریق سازمان ضد اطلاعات ارتش شروع که پس از انجام یک سلسله بازجوئى نظر به این که کلیه متهمین دستگیر شده غیرنظامى بوده و تعدادى از آنان مبادرت به تشکیل هسته‌اى با مرام کمونیستى نموده و اقداماتى به منظور بهم زدن اساس حکومت و تغییر رژیم نموده بودند لذا پرونده امر با متهمین دستگیر شده از نظر کشف و ادامه و تکمیل تحقیقات در اختیار ساواک گذارده شد که اینک نتیجه تحقیقات انجام شده طى این گزارش به استحضار می‌رسد. با این توجه که گزارش تقدیمى کلیاتى است از گردش پرونده و اعترافات متهمین دستگیر و روابط آنها در اتهامات انتسابى ضمن این که جزئیات امر در اوراق بازجوئى و گزارش انفرادى در پرونده هر یک از متهمین مربوطه منعکس می‌باشد.
نظر به این که سرباز وظیفه شمس‌آبادى (عامل سوءقصد) در اثر تیراندازى مأموران از جان گذشته وشهید از پاى درآمده و کشته می‌شود با بررسی‌هاى معموله در اطراف زندگى و شخصیت این عنصر پلید وناپاک قبل از اعزام‌ بخدمت سربازى و همچنین تحقیقاتى که در مورد معاشرتها و آمد و رفتهاى وى در ایام مرخصى در طول انجام خدمت سربازى در تهران به عمل آمد معلوم گردید که شخصى بنام احمد کامرانى اهل کاشان شغل رادیوساز ساکن جوادیه از سالها قبل با سرباز وظیفه شمس‌آبادى معاشر بوده و ضمن وجود سوابقى در زمینه فعالیت‌ها مضره از ناحیه دو نفر مذکور در کاشان در تهران نیز با هم در تماس و ارتباط بوده و ملاقاتهائى داشته‌اند. در نتیجه احمد کامرانى در کاشان بازداشت و در تحقیقاتى که از وى به عمل آمد مطالبى را به شرح زیر اعتراف نمود.
1 ـ نامبرده آشنائى و ارتباط خود را با سرباز وظیفه شمس‌آبادى از 15 سالگى و همچنین فعالیت خود و نامبرده را در حزب مردم ایران در کاشان اعتراف می‌نماید.
2 ـ اظهار می‌کند در اواخر سال 41 از کاشان به تهران آمده و پس از طى کارآموزى رادیو در کانون فرهنگى پارس در 8 /11 /42 در کارخانه ارج تقاضاى استخدام نموده و مهندس احمد منصورى تهرانى مقدم که در آن موقع معاون دایره مونتاژ رادیو در کارخانه ارج بوده با آزمایشى که از نامبرده به عمل می‌آورد او را استخدام می‌نماید.
3 ـ کامرانى اظهار می‌کند با آشنائى که با مهندس احمد منصورى از این طریق حاصل شده بود مورد علاقه او قرار گرفته و بعدها ضمن تماس و بحث و مذاکره در مسائل سیاسى و اطلاع از فعالیت‌هاى وى در کاشان بالاخره مهندس منصورى وی را به فعالیت‌هاى سیاسى دعوت نموده و پیشنهاد همکارى به او می‌نماید و احمد کامرانى نیز با قبول این دعوت و پیشنهاد از آن پس با احمد منصورى در تماس و ارتباط بوده و جلساتى به منظور بحث و مطالعه در زمینه فعالیت‌هاى‌آینده و نحوه مبارزه و تبلیغ و جمع‌آورى افراد تشکیل می‌دهند و در اجراى این مقصود و هدف احمد کامرانى از فعالیت‌هاى مردم کاشان به ویژه فعالیت افراد و عناصرى که در حزب مردم ایران داراى سوابق و فعالیت بوده و بهنگام انتخابات در مقابل قدرت دولت و حکومت استقامت نموده و به نفع کاندیداى حزب مزبور مبارزاتى داشته‌اند براى مهندس منصورى تعریف و توصیف می‌نماید و در این باره مهندس احمد منصورى را چند جلسه با حسن شریف که سابقه فعالیت در حزب مردم ایران داشته است به منظور فعالیت و همکارى ارتباط داده و همچنین به منظور مشاهده شهر کاشان و مردم آن دیار و امکانا شناسائى و نشان کردن افرادى که کامرانى آنان را مبارزان و قهرمانان مخالف دولت معرفى می‌کرده است مسافرتى باتفاق منصورى به کاشان می‌نمایند.
کامرانى اضافه می‌کند ضمن توصیف افرادى که در گذشته داراى فعالیات سیاسى بوده‌اند از رضا شمس‌آبادى نیز صحبت و از خصوصیات و فعالیت‌ها و شجاعت و بى‌باکى و از زندگیش براى مهندس منصورى تعریف کرده و گفته بودم که رضا سرباز گارد شاهنشاهى می‌باشد و مهندس منصورى بمن گفته بود خوبست تو می‌توانى با او تماس بگیرى و به او پیشنهاد کنى که با ما همکارى کند و در آتیه براى ما یک فرد خوبى باشد.
با این که احمد کامرانى بعد از نوروز سال 43 از کارخانه ارج اخراج شده و در جوادیه مغازه تعمیر رادیو باز می‌کند معهذا تماس و ارتباط این دو نفر در زمینه فعالیت‌هاى مضره همچنان ادامه داشته و به طورى که احمد کامرانى اعتراف می‌کند مهندس منصورى نامبرده را با این مقدمه تبلیغ می‌نموده است:
«ما در وهله اول باید از خود شروع کنیم به این ترتیب که هرکدام از ما دو نفر بگردیم اشخاصى را پیدا کنیم و آنها را در جریان هدف و مقصود خود بگذاریم که با ما هم عقیده شده و بتوانیم خرابکارى را بانجام برسانیم» و مقصود از خرابکارى را چنین تشریح می‌کند «کاملاً روشن است منظور این‌بود که در آینده علیه دولت و سازمانهاى دولتى قیام کنیم.»
4 ـ کامرانى اظهار می‌کند یک روز رضا شمس‌آبادى را در خیابان مولوى دیده و آدرس مغازه‌ام را به او دادم بعدها پیش من آمد و چند دفعه دیگر هم آمد در دفعه سوم که تقریباً یکماه به عید سال 44 مانده بود رضا بمغازه من آمد پس از تعارف و احوال‌پرسى قصد خود را دایر به سوءقصد به اعلیحضرت همایونى بمن گفت من او را نصحیت کرده و گفتم نتیجه این کار براى تو چه خواهد بود این کار تو جز نتیجه منفى چیز دیگر نخواهد بود آن روز رفت و بعداً من به مهندس منصورى تلفن کردم او بمغازه آمد به منزل رفتیم و جریان را به او گفتم و موقعیتى را که رضا شمس‌آبادى در کاخ مرمر از نظر پاسدارى داشت براى مهندس منصورى تعریف کرده گفتم در کاخ مرمر دوستى داریم که می‌خواهد به اعلیحضرت همایونى سوء قصد کند گفت: «آن رفیق ما که در گارد شاهنشاهى خدمت و قبلاً درباره خصوصیات اخلاقى او صحبت کردى» مهندس گفت اگر این کار شد و رضا موفق گشت ما باید بهره‌بردارى کنیم در غیر این صورت کوچکترین نتیجه‌اى نخواهد داشت مانند ترور منصور که نتیجه‌اى نداشت. ما باید دست بخرابکارى بزنیم گفت اگر بتوانیم موقع انجام سوءقصد را بفهمیم خیلى خوب خواهد شد. وقتى به مهندس گفتم رضا می‌گوید بارها تصمیم گرفته‌ام ولى در موقع عمل نتوانستم با این که در موقعیت‌هاى نسبتاً خطرناک هیچ احساس ناراحتى نکرده‌ام (مثل زدن شیشه اسید به ماشین نخست‌وزیر دکتر امینى در کاشان و زدن تخم‌مرغ به ماشین شعبان جعفرى).
منصورى در جواب گفت این احساس تنهائى می‌کند باید این احساس را از بین ببرد و به طور کلى احمد کامرانى مدعى است مهندس منصورى پس از اطلاع از این جریان مرا تشویق به تائید تصمیم رضا نمود که بعداً من در اثر اظهارات مهندس منصورى تحت تأثیر قرار گرفته و او را در این کار تشویق و تحریص کردم.
5 ـ احمد کامرانى اظهار می‌کند بعد از ملاقات با منصورى مطالبى را که رضا شمس‌آبادى درباره تصمیم و موقعیت خودش در کاخ برایم شرح داده بود به این نحو براى حسین ساعدى گفتم «سربازى در گارد است بمن گفته می‌خواهم اعلیحضرت را ترور کنم و نقشه رضا در چه جائى قرار دارد و موقعیت او را در کاخ برایش گفتم «حسین در آن روز هیچ مطلبى درباره این که راضى به این کار است یا نه نگفت بعداً حسین ساعدى را دیدم حسین گفت به آن سرباز دوست بگو این کار را نکن و حسین در آن روز صراحتاً گفت که آن سرباز این کار را نکند من به او گفتم که فکر می‌کنم مریض باشد البته از روى روحیه رضا در دفعه آخر ملاقات فکر کردم.
6 ـ احمد کامرانى اظهار می‌کند سرباز وظیفه شمس‌آبادى بهنگام فعالیت در حزب مردم ایران در کاشان با حسن شریف آشنائى داشت در تهران دو مرتبه با او به منزل حسن شریف رفتیم بار دوم که به نظرم روز جمعه و قبل از عید نوروز 44 بود من منزل آقاى شریف بودم و خواستم بروم سیگار بگیرم وقتى‌از منزل حسن شریف خارج شدم رضا شمس‌آبادى را در خیابان دیدم که می‌آید منزل شریف سیگار گرفتم با رضا به منزل شریف رفتیم و اضافه نموده که سرباز وظیفه شمس‌آبادى پس از احوال‌پرسى درباره خصوصیات تروریستها از حسن شریف سئوالاتى نموده ولى من به خاطر ندارم که حسن شریف چه مطالبى در این باره شرح داد پس از این که باتفاق رضا شمس‌آبادى از منزل حسن شریف خارج شدیم قدرى با همدیگر صحبت کردیم و رضا شمس‌آبادى با من خداحافظى نمود و صورت مرا بوسید سپس من به منزل شریف مراجعت کردم و با هم ابتدا به سینما و سپس در خیابان اسلامبول به کافه رفتیم و مشروب خوردیم و شاید در جریان خوردن مشروب راجع به تصمیم رضا شمس‌آبادى مطالبى به حسن شریف گفته باشم.
با توجه به اعترافات احمد کامرانى مهندس احمد منصورى تهرانى بازداشت و ضمن تحقیقاتى که از نامبرده به عمل آمده مطالبى بخلاصه زیر اعتراف نموده است.
1 ـ هنگامى که از انگلستان به ایران مراجعت کردم با این فکر و هدف آمدم که در فعالیت‌هائى شرکت کنم که سرانجامش به تغییر رژیم فعلى ایران و استقرار رژیمى تحت رهبرى حزبى که مرام آن کمونیستى باشد منتهى شود. در انگلستان قبلاً در این مورد با دیگران صحبت‌ها کرده بودم کسانى که اصولاً و تماماً با من موافق بودند و مبلغ و محرک من در داشتن این افکار بودند عبارت بودند از دکتر ثابتیان، محسن رضوانى، پرویز نیکخواه و فیروز شیروانلو. از میان افراد فوق بیش از همه و اول از همه با پرویز نیکخواه محشور بودم در اواخر اقامتم در انگلستان بود (مقارن با قطع شدن ارز تحصیلى من) که نیکخواه بمن مستقیماً پیشنهاد فعالیت کرد با این هدف که به ایران برویم و سازمانى به وجود بیاوریم و در آن حزب کمونیست را مسلط کنیم و این سازمان به قیام مسلحانه اقدام کند و تغییر رژیم در ایران به وجود آورد. نقشه مفصل بود به این ترتیب که در ایران با هرکس که مستعد تشخیص داده می‌شد رابطه برقرار کنیم و او را تعلیم فکرى دهیم و وقتى کاملاً آماده شد خودش را به کار مستقلى در همین زمینه بگماریم و یا زمینه‌هاى دیگر مثل انتشارات در موقع لزوم، اطلاعات تهیه اسلحه. همچنین کسانى که در خارج با ما حفظ رابطه می‌کردند قرار بود ما را در جریان پیشرفت کار خودشان نیز بگذارند و در موقع مناسب و مقتضى شاید عده‌اى از طریق آنها به کشورهائی که تا آن موقع با آنها رابطه برقرار می‌شد اعزام شوند و تعلیمات ببینند. کشورها دقیقاً معلوم نبود ولى می‌شد حدس زد که کوبا، الجزایر، چین، آلمان شرقى، آلبانى و احیاناً مصر جزو آنها باشد. ضمناً پرویز نیکخواه مستقیماً نگفت چه کسانى در اروپا خواهند ماند و چه کسانى به ایران خواهند آمد و طبق توافق (تشکیلاتى) با هم قرار نبود در این مورد صحبتى بشود چون قرار بود تشکیلات در ایران در شرایط اختفاى مطلب و با حداکثر احتیاط به وجود آید به صورت گروه‌هاى خیلى کوچک دو یا سه نفرى که بوسیله یک فرد با هم در ارتباط باشند بدون این که از افراد یا نوع دقیق فعالیت گروه‌هاى دیگر با اطلاع باشند به این توافق‌هاى اولیه به ایران آمدیم. من جداگانه و پرویز نیکخواه جداگانه به تهران بازگشتیم. در ابتداى ورودمان براى چند ماه در زمینه فعالیت تماس نگرفتیم چون هنوز از اوضاع ایران و از وضع خودمان در سازمان امنیت اطلاع نداشتیم در عین حال با هرکس که برمی‌خوردیم صحبت سیاسى می‌کردیم و می‌خواستیم از زمینه فکرى او سر در بیاوریم.
در مهر یا آبان 1342 که براى اولین بار من و پرویز نیکخواه و فیروز شیروانلو گرد هم آمدیم قرار ما این شد که ابتداء هر چه بیشتر خود را با اوضاع اقتصادى و اجتماعى ایران آشنا کنیم مطالعه کنیم و مطالبى را که با خود از انگلستان آورده بودیم بخوانیم این مطالب شامل جزوه‌هائى می‌شد که به انگلیسى بود و چاپ پکن و مسکو بود (بیشتر چاپ پکن) و همچنین کتابى بود چاپ آمریکا (نیروى دریائى آمریکا) بنام «پارتیزان و چگونه باید با او جنگید» و شامل شرح شکستها و پیروزیهاى ارتشهاى آمریکا و انگلیس و غیره در جنگ با شورشیان ویتنام، برمه، یونان، قبرس و جاهاى دیگر. قرار گذاشتیم باز یکدیگر را به بینیم ملاقاتهاى ما بیشتر در کوه و گاهى در کافه‌ها صورت می‌گرفت در ضمن قرار گذاشته شد که فیروز شیروانلو به علت آنکه خیلى شناخته شده بود در پى پیدا کردن همفکر نباشد و من و پرویز نیکخواه این کار را بکنیم.
نیکخواه گزارش می‌داد که با عده‌اى مشغول کار است ولى هرگز دقیقاً نمی‌گفت چند نفرند و این هم مطابق با قرار ما بود در جلسات من و شیروانلو و نیکخواه شخص اخیر (نیکخواه) خود بخود جنبه رهبرى ما را داشت فکرهاى ما را در مورد تشکیلات، ایده‌ئولوژى و غیره با توضیحات زیاد تقویت می‌کرد این وضع ادامه داشت تا این که من در بهمن 1342 در کارخانه ارج مشغول کار شدم. در اسفند همان سال به احمد کامرانى که براى تقاضاى کار به کارخانه مراجعه کرده بود و من او را امتحان کرده بودم برخوردم که با اطلاع از سوابق و زندگى و فعالیت او باعث شد که من به کامرانى نظرى پیدا کرده و موافقت مهندس مسئول کارخانه را براى استخدام او جلب کنم. درصدد فرصت براى صحبت بیشتر با کامرانى بودم که به طور خلاصه بنا بخواست من ملاقاتهاى من و کامرانى چه در کارخانه در موقع مناسب و چه در خارج از کارخانه تکرار شد تا این که او را مستعد طرح موضع فعالیت سیاسى یافتم و موضوع را با او در میان گذاشتم و او موافقت کرد نظریاتى بین من و کامرانى در مورد تشکیلات رد و بدل شد و من به او گفتم من و او در آن لحظه می‌خواهیم کار را شروع کنیم. قرار شد چون من تازه از خارج آمده بودم و کسى را نمی‌شناختم او باعده‌اى از دوستان خود تماس بگیرد و شخص یا اشخاصى را که قابل اعتماد تشخیص داد وارد جرگه ما کند. او شخصى بنام حسن شریف را معرفى کرد گفت معلم و دوست بسیار نزدیک اوست و قابل اعتماد است ملاقات ما سه نفرى در کوه صورت گرفت و من موضوع را با شریف مطرح کردم شریف در این ملاقات زیاد صریح صحبت نکرد. بعداً هم کم‌کم خود را عقب کشید و از همکارى سرباز زد.
چون کامرانى خیلى از فعالیت‌ها و مقاومت‌هاى سیاسى مردم کاشان در مواردى مثل انتخابات حکایت کرده بود لذا قرار مسافرت گذاشته و به کاشان رفتیم در کاشان از چندین کارگاه دستبافى دیدن کردیم و کامرانى افرادى را بمن معرفى کرد و از خصوصیات و فعالیت آنها تعریف می‌کرد مثلاً می‌گفت «این شخص زندان هم رفته، احساساتى است و ممکن است در موردى به کار بخورد» بموازات تماس‌هاى من با احمد کامرانى جلسات من و شیروانلو و نیکخواه نیز برقرار بود و در عین حال من نیکخواه را مستقلا می‌دیدم و با هم صحبت می‌کردیم. پرویز نیکخواه را از موضوع ارتباط خودم با کامرانى (که او را کارگر کارخانه معرفى کرده و اسمش را نگفتم) آگاه کردم کار من و نیکخواه و شیروانلو به همین وضع ادامه داشت. نیکخواه در جمع‌آورى گروه‌ها پیشرفت می‌کرد گاهى خبرى یا جزوه‌اى که از خارج رسیده بود می‌آورد ولى بمن و شیروانلو نمی‌گفت که در اروپا با چه کسى در تماس است و در آنجا چه می‌گذرد. در این ضمن من منزل تازه‌اى گرفتم و جلسات ما مدتى بیشتر در منزل من تشکیل می‌شد.
در اواخر پائیز 1343 از کارخانه ارج استعفا داده و در سازمان T.A.I که بر پروژه مخابرات سنتو نظارت می‌کند استخدام شدم از طرف T.A.I مرا مأموریت تبریز فرستادند قبل از مسافرتم بدیدن احمد کامرانى که در جوادیه مغازه تعمیر رادیو داشت رفتم و تغییر شغلم را به او گفتم در ضمن او را به مطالعه کتابهائى از قبیل «زردهاى سرخ، بشر دوستان ژنده‌پوش و خر مگس» تشویق کردم. من به تبریز رفتم و در 7 ماه مارس (16 یا 17 اسفند 1343) مراجعت کردم وقتى وارد منزل شدم مادرم اظهار داشت احمد کامرانى تلفن کرده که حتما او را به بینم دو روز بعد بدیدن او رفتم او مرا به خانه‌اش برد و موضوع سوءقصد به اعلیحضرت را در میان گذاشت کامرانى گفت که دوستى دارد که در گارد کاخ مرمر است (از این دوست به خاطر می‌آورم که قبلاً هم صحبت‌هائى کرده بود و گفته بود که جوانى است با معلومات کم ولى خیلى پرشور و احساساتى و خیلى هم تنگدست اسم او را نگفته بود و هیچ وقت هم نگفت) گفته است که بارها می‌خواسته است باعلیحضرت سوء قصد کند و خودش را نیز از بین ببرد چون در این جهان هیچ کس را ندارد و این کار را تنها و بزرگترین خدمتى می‌داند که می‌تواند به مردم بکند اما هر بار دستش لرزیده یا نتوانسته است این کار را بکند کامرانى سپس نظر مرا در این مورد پرسید اقرار می‌کنم که آنچه که من در آن موقع که موضوع برایم تازگى داشت به او گفتم در جهت تائید این اقدام بود من به کامرانى گفتم که اولاً این شخص را باید دلدارى داد و روحیه او را قوى کرد تا احساس تنهائى نکند او از این جهت شاید نمی‌تواند این کار را بکند که مطمئن نیست آیا از «فداکاریش» نفعى خواهد رسید یا نه. ثانیاً باید سعى کرد که این سرباز فعلاً این کار را نکند چون سازمانى وجود ندارد که بتواند به موقع و باندازه کافى از این امر بهره‌بردارى کند. به کامرانى گفتم این کار منافعى دارد و مضارى منافعش آنست که اگر قرین موفقیت باشد هرج و مرج ایجاد خواهد شد که شاید بتوان آن را دامن زد و وضعى پیش آورد که هر سازمانى که احتمالاً وجود دارد و فعالیت می‌کند بتواند آسانتر فعالیت کند مضارش اینست که اگر مصادف با شکست شود و یا طورى صورت گیرد که کسى از جریان آن آگاه نشود باحتمال قوى لو رفتن هر نوع سازمانى که ممکن است وجود داشته باشد خواهد انجامید چون در آن صورت فعالیتى بسیار شدید از طرف سازمانهاى امنیتى شروع خواهد شد به کامرانى گفتم بهرحال در آن لحظه که موضوع برایم تازگى دارد به نظر می‌آید منافعش شاید بیشتر از مضار یا خطراتش باشد اما بهر حال و در هر صورت بهتر است که کامرانى سعى کند دوست سربازش را براى بعدها ذخیره کند یعنى او را وادار کند که تقاضاى پیوستن به گارد جاوید کند و بهرحال اگر این دوست او می‌خواهد خودش این کار را بکند بنحوى از تاریخ احتمالى وقوع آن کامرانى را با خبر کند منظور من از این گفته این بود که در سازمان خود ما اقداماتى احتیاطى را براى جلوگیرى از لو رفتن احتمالى بکنیم. به کامرانى گفتم نظریات من در آن لحظه که قبلاً راجع به آن فکر نکرده‌ام آنست که گفتم ولى من باید باز هم راجع به این موضوع فکر کنم و باز هم او را به بینم و براى چند روز با او قرار گذاشتیم منظورم این بود که هم دوباره راجع بموضوع فکر کنم و هم با پرویز نیکخواه در این باره گفتگو کنم و از او راهنمائى بخواهم. هنگام جدا شدن از کامرانى نامبرده بمن گفت و اصرار کرد که در این باره چیزى بکسى نگویم و منهم به او قول دادم که این کار را بکنم در نتیجه بعداً موضوع را با پرویز نیکخواه در میان گذاشتم اما نه به طور مستقیم بلکه به طور غیرمستقیم یعنى از نیکخواه به صورتى شبیه به این سئوال کردم که «از بین رفتن شاه در شرایط فعلى به نظر تو چه صورتى دارد و آیا خوبست یا نه» نیکخواه در جواب من کمى فکر کرد ولى نه زیاد و گفت که حتى اگر امکان هم براى ما و سازمان ما در این مورد و در شرایط آن موقع وجود داشته باشد نباید این کار را بکنیم چون منظور ما این نیست که یک شبه انقلاب بکنیم بلکه منظور اینست که مردم در یک پروسه لازم و طولانى به لزوم انقلاب پى برند و خود آن را حمایت کنند در صورتى که تروریسم و ترورهاى شخصى در مورد هر کس هم که اتفاق افتد فقط یک «اتفاق» است و ممکن است که یک بى‌ثباتى‌سیاسى موقتى کوتاه یا طولانى به وجود آورد ولى باز هم به آگاهى مردم کمک نخواهد کرد بلکه برعکس آنها را از پروسه انقلاب نیز منحرف می‌کند بدنبال این گفتگو با نیکخواه شبى که قرار بود فرادیش من کامرانى را ملاقات کنم از T.A.I بمن مأموریت دادند که صبح فردا بصوب زنجان بروم در نتیجه قادر نشدم کامرانى را روزى که قرار بود به بینم مسافرت من به زنجان سه روز طول کشید یکى دو روز بعد از مراجعت در صدد برآمدم کامرانى را به بینم بمغازه او رجوع کردم دیدم بسته است منتظر شدم او نیآمد به منزل او مراجعه و معلوم شد که در خانه هم نیست. کامرانى در همان ملاقات آخرى بمن گفته بود که ممکن است در ایام عید به کاشان برود حدس زدم که به کاشان رفته باشد و دیگر در صدد تماس با او برنیآمدم به این انتظار که اگر موضوع مهمى پیش بیآید او باز هم بمن مراجعه خواهد کرد ولى دیگر او را ندیدم اما بالاخره سوءقصد بوقوع پیوست. در حدود یک هفته پس از سوءقصد که یک شب من در منزل والدینم بودم کامرانى تلفن کرد گفت می‌خواهد به «ولایت» برود پیدا بود که می‌خواهد سربسته صحبت کند و مرتباً حرف توى حرف می‌آورد در پاسخ به سئوال مرا که (شنیده‌ام آن دوست شما مرحوم شده است) چیزهاى بى‌ربط می‌گفت از من پرسید که آیا می‌تواند مرا به بیند و من جواب منفى دادم و باز تکرار کردم که فردا صبح به ولایت می‌رود و از آن پس خبرى از او ندارم.
2 ـ نامبرده در زمینه فعالیت در گروه پرویز نیکخواه مطالبى بخلاصه زیر اعتراف نموده است قرار شد نیکخواه با منصور پورکاشانى تماس بگیرد و در صورت آمادگى او پورکاشانى به جمع بپیوندد این کار هم شد و گروه چهارنفرى در زمینه مطالعه و نیز سعى در تماس با افراد شروع به کار کرد در اوائل سال 1343 بود که وضع مالى ما صورت جالبى بخود گرفت و من به عنوان صندوقدار عهده‌دار جمع‌آورى پول و نگهداشتن خرج و دخل شدم قرار شد من ماهى چهارصد تومان پور کاشانى ماهى هزارتومان شیروانلوماهى یکصد تومان بپردازیم. از پولهاى اولیه‌اى که جمع‌آورى شد یک ماشین تایپ و بعد یک دستگاه ماشین پلى‌کپى خریدارى شد. ماشین تحریر و چاپ ابتداء در منزل شیروانلو بود سپس وقتى من خانه‌اى اجاره کردم بدان منزل انتقال داده شد.
نامبرده معترف است که گروه چهار نفرى (پرویز نیکخواه، منصور پورکاشانى، فیروز شیروانلو خودم) مستقیماً اقدام به ترجمه و چاپ جزواتى در زمینه فعالیت‌هاى گروه نموده ونسخ اضافى در منزل وى بایگانى می‌شده است که بعدها این مدارک توسط نیکخواه بجاى دیگرى منتقل می‌شود نامبرده ضمن تأیید اقدامات و اعمال پرویز نیکخواه اظهار می‌دارد. ما طرفدار و پیرو خط‌مشى بودیم که پکن اشاعه می‌داد این طرفدارى در انگلستان به وجود آمد و نضج گرفت و ما در ایران هم بیشتر روى این خط‌مشى بودیم که پکن اشاعه می‌داد این طرفدارى در انگلستان به وجود آمد و نضج گرفت و ما در ایران هم بیشتر روى این خط‌مشى (که آن را مارکسیسم. لنینیسم واقعى می‌پنداشتیم) فعالیت می‌کردیم اکثریت مطالبى که ترجمه و چاپ می‌کردیم جزوات اخیر پکن بود آنچه که علاوه بر اینها می‌خواندیم یا متعلق بسیاست پکن بود و یا آثار اصلى مارکس، انگلس، لنین و استالین.
قرار بود این اواخر نیکخواه اگر ممکن شود به اروپا مسافرت کند و پس از تماس با ایرانیانی که با ما رابطه داشتند ترتیب رابطه مستقیم با چین یا هر جاى ممکن دیگر را از طریق شرکت یوشیج بدهد.
در جریان گران شدن بهاء مواد نفتى اعلامیه‌اى از طرف گروه چهار نفرى تهیه و چاپ و پخش شد مقدارى از نشریات را نیکخواه و پورکاشانى در باغى که متعلق به خانواده پورکاشانى بود در شمیران مخفى کردند تصمیم گرفتم فرستنده‌اى بسازم و بعدها در ایران برنامه پخش کنیم قرار شد من روى آن کار کنم. طرح مقدماتى را ریختم قرار بود پورکاشانى لامپهائى را که من تعیین کرده بودم از طریق تجارتخانه پدرش وارد کند ولى چون به فیلیپس‌نامه نوشته بود نامه او را به نماینده فیلیپس در ایران عودت دادند و بعد هم دنباله این کار را نگرفتم چون اوضاع را موافق تشخیص ندادیم.
مهندس احمد منصورى نام جزواتى را که توسط گروه چهارنفرى ترجمه و چاپ شده است عموماً بیان داشته و معترف است که از هر جزوه در حدود 6 نسخه چاپ می‌شده که به علت ضایع شدن در زیر چاپ در حدود 4 نسخه باقى میماند.
نامبرده فعالیت‌هاى خود را در سازمانهاى دانشجوئى در انگلستان به طور مشروح و مفصل اعتراف نموده است که جزئیات امر در اوراق بازجوئى در پرونده مربوطه منعکس می‌باشد. با توجه به اقاریر احمد کامرانى دایر به آگاهى حسن شریف از تصمیم سرباز وظیفه رضا شمس‌آبادى حسن شریف بازداشت گردید و در تحقیقاتى که از وى به عمل آمده مطالبى به شرح زیر اعتراف نموده است:
1 ـ نامبرده فعالیت خود را در حزب ایران و سپس در حزب مردم ایران وابسته به جبهه ملى معترف و اظهار می‌کند تا اوایل سال 1343 خود را عضو جبهه ملى می‌دانستم ولى از آن پس از فعالیت‌هاى سیاسى دست کشیده‌ام.
2 ـ نامبرده آشنائى خود را با احمد کامرانى از لحاظ این که دبیر وى کاشان بوده و همچنین در حزب مردم ایران کاشان فعالیت داشته است معترف و به علاوه شناسائى سرباز وظیفه رضا شمس‌آبادى را علاوه از این که توسط احمد کامرانى به حزب مردم ایران معرفى شده و در حزب مذکور فعالیت داشته از لحاظ این که هر یک منحله بوده‌اند اعتراف و مدعى است که در زمستان سال 134 حزب مردم ایران کاشان چند نفر از اعضاء حزب را به علت داشتن افکار کمونیستى و چپى بودن اخراج کرد که نامبردگان (احمد کامرانى و رضا شمس‌آبادى) از جمله اخراج شدگان بودند.
3 ـ حسن شریف اظهار می‌دارد یک روز عصر جمعه که به نظرم 21 اسفندماه بود احمد کامرانى باتفاق سرباز وظیفه رضا شمس‌آبادى به منزل من آمدند تا پس از احوال‌پرسى سرباز وظیفه شمس‌آبادى کمى درباره اوضاع سیاسى جارى صحبت کرد و راجع بمقام سلطنت و چگونگى مسافرت شاهنشاه به انگلیس و نقش شاهنشاه در امور کشور از من سئوالاتى نمود. گفتم شاهنشاه فعلا زمام امور را در دست دارند و در مورد مسافرت اعلیحضرت گفتم تا آنجا که حدس می‌زنم مسافرت غیررسمى است و احتمال دارد براى این که با بعضى از دولتها علیه مصر که تبلیغات علیه ایران می‌کند می‌خواهند تماسهائى بگیرند. سئوال کرد آیا اگر شخص شاهنشاه از میان برداشته شود چطور است جواب دادم به هیچ وجه این مسئله بصلاح کشور نیست چون شخصى و دستگاهى که بتواند این مقام را پرکند وجود ندارد و این موضوع بهرج و مرج کشیده می‌شود گفت آیا در حال حاضر می‌توان گفت که آزادى بمعناى واقعى در کشور وجود دارد گفتم آن آزادی‌هائى که شما می‌خواهید خیر و آزادی‌هائى هم که قانون اساسى به ملت داده به طور کامل در اختیار ملت نیست گفت چه وقت می‌توان یقین کرد که از بین رفتن شاه بصلاح مردم باشد گفتم اگر این مسئله زمانى هم بصلاح باشد یکى دو قرن زمان لازم دارد دیگر صحبتى بمیان نیامد من تمام این مذاکرات را عادى تلقى کردم و هیچ مظنه سوئى نبردم. پس از این صحبت احمد کامرانى و شمس‌آبادى از منزل رفتند. احمد کامرانى در حدود ساعت 9 الى912 شب در حالی که مست بود به منزل ما آمد و گفت می‌دانى رضا شمس‌آبادى چه تصمیمى دارد گفتم چه تصمیمى گفت می‌خواهد به شاهنشاه تیراندازى کند گفتم این چه عملى است و هیچ کار عاقلانه‌اى نیست گفت وقتى می‌خواست برود با من روبوسى هم کرد دیگر رفته است من در حالی که متوحش بودم پیش خود فکر می‌کردم جریان ممکن نیست چون یک سرباز ساده در قبال مستحفظین کارى نمی‌تواند انجام دهد.
کامرانى را پس از آن روز تا 26 اسفند که به کاشان رفتم ندیدم و در این ملاقات نیز به خاطر ندارم راجع به این موضوع صحبتى کرده باشد روز یازده یا دوازده فروردین از کاشان مراجعت کردم و کامرانى به منزل ما آمد و عصر روز سیزدهم فروردین نیز کامرانى بدیدن من آمد ولى مطلبى در این باره نگفت و یکى دو مرتبه نیز کامرانى به منزل ما آمد تا این که عصر یکشنبه 22 فروردین حدود ساعت 5 در منزل نشسته و مشغول مطالعه یک کتاب حقوقى فرانسه بودم که زنگ در بصدا درآمد وقتى در را باز کردم احمد کامرانى بود که با حالت مضطرب وارد شد و گفت شمس‌آبادى کشته شد من وارد اطاق شده بجاى خود نشستم آمد مقابل من نشست گفتم جریان چیست گفت شمس‌آبادى کشته شد گفتم چطور گفت مگر روزنامه نخواندى گفتم حادثه کاخ مرمر را خواندم گفت همانست گفتم بلکه او نباشد ناراحت نباش گفت چرا مگر قبلاً بشما نگفتم دیشب هم خیلى گریه کرده‌ام در این موقع من‌شروع بمطالعه کتاب کردم گفت حالا فرانسه می‌خوانى بحرف من گوش کن گفتم چه می‌گوئى گفت مرا هم خواهند کشت چون شمس‌آبادى را زیاد در مغازه ما دیده‌اند همسایه‌هاى مغازه و دیگران همینطور در منزل ما ضمناً گاهى هم به باغشاه بملاقات او می‌رفته‌ام ولى در آنجا اسم خود را نمی‌گفتم اسم فامیلهاى شمس‌آبادى را می‌گفته‌ام ولى قیافه من را دیده‌اند سپس گفت وصیت می‌کنم و توقع دارم آن را شما انجام دهید و گفت یک مقدار اثاث و لوازم رادیوسازى دارم اینها را می‌فروشید 45 هزار تومان به طلاسیان بدهکارم آن را می‌پردازى چهل تومان هم بمغازه عطارى نزدیک خانه ما از من طلب دارد... جنازه من را هم به کاشان برده در مزار ملا فتح‌اله دفن کنید سپس گفت شمس‌آبادى را شما خوب نمی‌شناختى من خوب می‌شناختم روحیه عجیبى داشت چند مرتبه این تصمیم را داشته بود یک دفعه در فرودگاه می‌خواسته این کار را بکند بعداً که حبیب بورقیه [بورقیبه] به ایران آمده چنین تصمیمى داشته که موفق نشده تا دیروز این کار را کرده است. او با ناراحتى خداحافظى کرده در ضمن گفت مبلغى پول می‌خواهم که اگر دستگیر شدم بتوانم در زندان سیگار بخرم بمن بده بعداً از فروش اثاثیه بردار گفتم فعلا ندارم فردا بیا من از بانک میگیرم که فردا ظهر آمد 3 تومان پول به او دادم و رفت بعداً شب به منزل ما آمد گفت من اثاثیه‌ام را بسته‌ام و در گاراژ گذاشته‌ام که به کاشان بروم ضمناً حالا برایت قطعى شد که شمس‌آبادى بوده گفتم آرى در روزنامه خواندم از در خارج شد رفت بیرون یک روزنامه کیهان خرید آورد مثل این که میل داشت شب در منزل من بماندولى چون خواهر من براى خرید وسائل عروسى به تهران آمده بود و من مهمان داشتم به او تعارفى نکردم خداحافظى کرد که روز بعد به کاشان برود و من از آن ببعد دیگر او را ندیدم.
موقعی که مأمورین به منظور بازرسى به منزل مهندس احمد منصورى مراجعه می‌نمایند بهنگام بازرسى شخصى وارد و چون از هویت او سئوال می‌شود معلوم می‎کرده‌اند پرویز نیکخواه می‌باشد که بلافاصله مشارالیه توسط مأمورین دستگیر و در تحقیقاتى که از وى به عمل آمده مطالبى را بخلاصه زیر اعتراف نموده است.
1 ـ پرویز نیکخواه اظهار می‌کند در زمان تحصیل در دوره متوسطه در دبیرستان ادیب تهران یکى از اعضاى فعال سازمان جوانان حزب منحله توده بوده در سال 1957 به منظور ادامه تحصیل عازم انگلستان شده و در اکتبر 1959 بعضویت هیئت مدیریه انجمن دانشجویان ایرانى مقیم انگلیس درآمده و در این انجمن مسئولیت‌هائى را عهده‌دار شده و ضمن تحصیل ببررسى مارکسیسم پرداخته و در سال‌هاى 6و1961 بنا بدعوت اتحادیه بین‌المللى دانشجویان شرقى (I.O.S)که محل آن در پراک است باتفاق حمید محامدى به منظور شرکت در مجمع عمومى جوانان دانشجو با هزینه اتحادیه مزبور ابتدا به پراک مسافرت و در پراک با 2 نفر از منشى‌هاى اتحادیه مزبور یکى تبعه شوروى و دیگرى افریقائى تماس گرفته و آنها وسائل حرکت او را بمسکو فراهم نموده‌اند و مدت 3 هفته در مسکو و لنینگراد اقامت داشته و پس از خاتمه مجمع بنا بدعوت سازمان دانشجویان رومانى به عنوان ناظر براى مدت یک هفته عازم بخارست شده تا در سمینار دانشجویان روزنامه‌نگار شرکت کند. در این سمینار نمایندگان کشورهاى شوروى. چین. کوبا. آلمان شرقى. رومانى. مجارستان و فرانسه و نمایندگان کشورهاى افریقائى شرکت داشته‌اند و اضافه می‌نماید که از طریق مطالعه ابتدا به مارکسیسم و لنینیسم رسیده و آن را علم تکامل اجتماع دانسته و در جریان اختلاف ایدئولوژیکى چین و شوروى نظرات رهبران چین را درست شمرده است.
مشارالیه میافزاید در انگلستان با فیروز شیروانلو، محسن رضوانى، احمد موسوى و کاتوزیان درباره نظریات سیاسى و مسائل جهانى با هم صحبت می‌کردیم و ایده جنگ پارتیزانى از کوبا بما الهام شده بود. اما با در نظر داشتن این که ایران داراى شرایط خاص خود است و تا وضع ایران دقیقاً براى ما روشن نشده نمی‌توانیم درباره نحوه حرکت خود صحبت کنیم این بود که من براى تحقیق و مطالعه درباره اوضاع سیاسى ایران و پیشرفت آن تصمیم گرفتم به ایران بیایم. درباره آمدن به ایران با فیروز شیروانلو مذاکره کردم او نیز موافقت کرد که به ایران بیاید و 2 ماه قبل از آمدن به ایران جلسات ما با افراد مزبور تشکیل می‌شد و نیز در مدتیکه در انگلستان بودیم نشریات حزب توده مانند روزنامه مردم، مجله دنیا بوسیله پست براى من می‌رسید و نیز در ماههاى آخر اقامتم در انگلستان نشریات چینى بزبان انگلیسى براى دانشجویان فعال و سازمانهاى دانشجوئى آسیائى و افریقائى منجمله بعضى از دانشجویان ایرانى که با سازمانهاى مزبور همکارى داشته‌اند فرستاده می‌شد. براى من و محسن رضوانى نیز نشریات چینى ارسال می‌شد و براى فیروز شیروانلو هم که در «لیدز» ساکن بود ارسال می‌گردید. این نشریات جزواتى بود صرفاً مربوط بمباحثه ایده‌ئولوژیک بین چین و شوروى و حاوى نظریات هر 2 کشور.
قبل از مسافرت به ایران باتفاق فیروز شیروانلو مسافرتى به اروپا کرده و با دوستان دانشجو که با آنها در کنگره‌هاى دانشجوئى ملاقات کرده بودیم درباره مسائل دانشجوئى و مسائل سیاسى مذاکره نمودیم. در آن زمان در داخل جنبش دانشجویان ایرانى در خارج بحران سیاسى پدید آمده بود و غالب دانشجویان درباره شکل مبارزه سازمانهاى سیاسى موجود و تکامل سیاسى ایران همه به بن‌بست رسیده بودند و این موضوع در کنگره لوزان کاملاً مشهود بود بدین سبب ما براى بحث پیرامون مسائل جارى و اظهارنظر با این عقیده که حزب توده ایران نمی‌تواند حزب کمونیست ایران باشد و عملاً هم نیست با دوستان دانشجو صحبت کردیم و آنها را در مسیر افکار و عقاید خود دایر به مراجعت به ایران و ادامه فعالیت سیاسى قرار دادیم. چون محسن رضوانى تصمیم داشت به تحصیلاتش ادامه دهد قرار گذاشتیم که من درباره مطالعات خود در ایران مطالب را براى او بنویسم. کاتوزیان نیز حاضر به آمدن به ایران نشد. پس از آمدن به ایران ارتباط خود را با کاتوزیان قطع کردم چون با الهام از کشورهاى عقب افتاده مانند. کوبا، الجزایر، ویتنام و چین در انگلستان عقیده پیدا کردم که با توسل بایجاد جنگ‌هاى پارتیزانى می‌توان کشور ایران را از زیر سلطه امپریالیزم نجات داد براى نیل به این هدف و بررسى وضع ایران و تشکیل یک سازمان کمونیستى به ایران آمدم.
2 ـ در اواسط سال 42 بتدریج مهندس احمد منصورى و فیروز شیروانلو و من به ایران آمدیم. پس از ورود به ایران در سال 43 باتفاق فیروز شیروانلو، احمد منصورى و مهندس منصور پورکاشانى (از تحصیل‌کرده‌هاى انگلیس و قبل از عده مذکور به ایران وارد شده است) جمع شده و درباره مبارزات سیاسى و نحوه تشکیل یک حزب کمونیستى صحبت نمودیم و به این نتیجه رسیدیم که ابتدا باید اوضاع ایران را بررسى کرده و براى این کار لازم بود از دیگران کمک گرفت. جلسات گروه چهار نفرى ما در کافه‌هاى «ریوئیرا» واقع در خیابان قوام‌السطنه، تهران پالاس و منزل شیروانلو تشکیل می‌شد و در عین حال دست بترجمه بعضى از جزوات زدیم و قرار شد این گروه چهارنفرى با دوستان و آشنایان و رفقاى دبیرستانى خود ارتباط بگیرند و آنها را به کار مطالعه و جستجوى راه حل تشویق نمایند. بسراغ عده‌اى از دوستان خود رفتیم. پس از چند جلسه عده‌اى از آنها حاضر بمبارزه نشدند من با بهمن فره‌وشى که او را از دوران دبیرستان می‌شناختم تماس گرفتم بهمن فره‌وشى 2 نفر از دوستان خود بنام جواد زین‌الدین و اکبرنیاى تهرانى را بمن معرفى کرد و با منوچهر مقدم سلیمى «از دوستان دوره تحصیلى در ایران» تماس گرفتم و او حاضر بهمکارى گردید باتفاق این عده سفرى به شهسوار و شمال براى بررسى وضع روستاها و بازدید از نظر سوق‌الجیشى منطقه نمودیم و سپس سفرى باتفاق اسفندیار نوائى بمناطق آذربایجان شرقى نمودیم و از طریق اسفندیار نوائى با کارگرى بنام حسین که راننده است به طور غیرمستقیم ارتباط گرفته شد و با یکى از دانشجویان که از خارج آمده بود او را می‌شناختم تماس گرفته و او را به مبارزه سیاسى ترغیب نمودم.
براى تهیه نشریات گروه چهارنفرى که عبارت بودند از فیروز شیروانلو منصور پورکاشانى احمد منصورى و خودم تصمیم گرفتیم یک ماشین پلى‌کپى و 2 ماشین تایپ خریدارى نمائیم. منصور پورکاشانى که سرکار بود مبلغى پرداخت و گروه نامبرده شروع بترجمه کتابهاى انگلیسى درباره مسائل تئوریک، اختلاف چین و شوروى. جزواتى از آثار مائوتسه تونگ و جنگ‌هاى پارتیزانى نمودیم و از هر جزوه در حدود 3 نسخه تهیه می‌کردیم یک اعلامیه بهنگام اعتصاب تاکسى رانان و درباره افزایش بهاى محصولات نفتى چاپ کردیم. جزوات مزبور را از اوائل سال 43 شروع بترجمه و چاپ نمودیم. این جزوات پخش نمی‌شد بلکه به منظور نگهدارى و مطالعه بین گروه چهارنفرى و محسن رسولى، منوچهر مقدم، بهمن‌فره‌وشى، اسفندیار نوائى و حسین راننده تقسیم می‌شد و بهر یک 2 الى 3 نسخه داده می‌شد و تاکید می‌گردید بکس دیگر داده نشود تا از شناسائى گروه بوسیله پلیس جلوگیرى گردد.
نیکخواه اعتراف می‌کند که از نشریات خود براى محسن رضوانى میفرستادم تا او بتواند از وضع ما مطلع باشد. نامه‌هائی که رضوانى بما نوشته همه را پس از مطالعه می‌سوزاندیم درصدد بودیم بعد از آن که تا حدى نظریات سیاسى ما درباره مسائل ایران بجائى رسید با رضوانى و احیاناً کسان دیگر در اروپا ملاقات کنیم و براى رسیدن بتوافق سیاسى بمذاکره بپردازیم. من از او خواسته بودم که اگر برایش ممکن است شرایطى فراهم آورد که 2 نفر از ما بتوانیم بى‌آنکه مجبور بخرج گزافى شویم به اروپا برویم و ضمناً بگوید کجا و چه موقع او را ملاقات نمائیم. کمک مالى از خارج براى ما بفرستد. تصمیم داشتیم بعد از این که از نظر مالى قوت گرفتیم در خارج وسائلى براى آموزش فراهم آوریم و بترتیب کادر حرفه‌اى بپردازیم و با یکى از کشورهائیکه از این قبیل کمکها در اختیار ما بگذارد مانند الجزایر، کنگو، ویتنام و در درجه اول چین براى آموزش رفقاى خود ارتباط بگیریم.
3 ـ پرویز نیکخواه اظهار می‌دارد در سال گذشته بیژن حکمت به ایران آمد و از طریق آشنائى که با یکى از الجزائریها داشت و در جنگ رهائى بخش ملى الجزایر شرکت نموده بود فرمولهاى مواد منفجره‌اى را بانضمام چند جلد از جزوات و کتابهاى چینى براى ما تهیه کرده بود. هدف از تهیه فرمولهاى مواد منفجره داشتن اطلاعات نظامى بوده است و آوردن این مدارک در اثر مذاکرات قبل یمن در اروپا به اوى بوده و بیژن حکمت تا موقعی که در ایران بود یکى از جزوات چینى را که بنام همزیستى مسالمت‌آمیز بود براى ما ترجمه کرد که آن را چاپ و منتشر کردیم.
مهندس نیکخواه اعتراف می‌نماید با مکاتباتیکه با محسن رضوانى به عمل آمده از نظر ارتباط با کشورهاى چین، کوبا، الجزایر، ویتنام و امکان اعزام افرادى به کشورها به منظور آموزش و تربیت کادر احتمال می‌دهم که محسن رضوانى در این مورد ارتباطاتى‌گرفته باشد ولى این مساله براى من رسماً در نامه ننوشته است و قرار بود در تابستان امسال من باتفاق بهمن فره‌وشى بکشورى که او تعیین می‌کند برویم تا از نزدیک درباره ارتباطى که حاصل نموده و احیاناً امکاناتی که حاضر شده‌اند در اختیار ما بگذارند مذاکره کنیم.
4 ـ نامبرده در مقابل مدرکى که ضمن بازرسى از منزل وى به دست آمده چنین می‌گوید (این نامه بخط من است و مطالبى که روى آن نوشته شده مربوط به رئوس کلى اطلاعاتى درباره نحوه عملیات جنگ پارتیزانى است. هدف از به دست آوردن این اطلاعات داشتن اطلاعات کلى درباره مواد منفجره است تا اگر روزگارى در آینده تصمیم گرفته شد که بجنگ پارتیزانى در ایران دست زنیم داراى اطلاعات باشیم)
نیکخواه اعتراف می‌کند مبلغ پانزده هزار ریال در اختیار حسین راننده گذارده تا او با اخذ پاسپورت به اروپا مسافرت کند و هدف از این کار را دو مسئله عنوان می‌کند یکى استفاده از امکانات مالى که وى می‌توانسته در اختیار بگذارد دوم پس از برآمدن از عهده آزمایش استفاده از وجود وى به عنوان پیک بین ایران و اروپا.
نیکخواه ارتباط و تماس خود را با محسن رسولى، منوچهر مقدم سلیمى، بهمن فره‌وشى، اسفندیار نوائى، جواد شیخ زین‌الدین، حسین اکبر نیاء تهرانى، پرویز وکیلى و حسین ساعدى اقرار و اعتراف و حدود فعالیت و میزان همکارى آنها را ضمن بازجوئی‌هاى انجام شده مشخص نموده است.
5 ـ پرویز نیکخواه اعتراف دارد مکاتباتى که با محسن رضوانى داشته با نام مستعار و با آدرس واسطه برادرش (ایرج نیکخواه) از لندن انجام می‌داده است.
ضمن بازرسى بدنى از پرویز نیکخواه دو سند به شرح زیر:

الف) وضعیت عمومى جامعه ایران در هشت برگ ماشین شده.
ب) نامه‌اى در ده صفحه بخط نیکخواه به عنوان رفیق عزیز بتاریخ 2 آوریل 1965. به دست آمده که اعتراف دارد مدرک اولى نتیجه بررسى و مطالعات و نظریاتى‌است که به صورت تز تهیه شده و پس از بحث و مذاکره با گروه چهارنفرى جهت اطلاع محسن رضوانى فرستاده شده است. مدرک دومى نامه‌اى است که در پیرو تز ارسالى به محسن رضوانى در مقابل ایرادات و اظهار نظرهاى او تهیه شده است. هدف از فرستادن این تزها براى محسن رضوانى در جریان گذاردن ایشان از نحوه تفکر ما در اینجا بوده است.
این تزها را براى آقاى رضوانى فرستادم تا در ضمن شرایط ذهنى زمینه مساعدى را براى وحدت دادن به همه عناصر مارکسیست و لنینیست به وجود آورد.
مطالعه دو مدرک فوق مبین طرز تفکر و نحوه اقدام و اعمالى است که نیکخواه و یارانش به منظور وصول و نیل بهدف خود آن را سرلوحه فعالیت خود قرار داده و همان طوری که اقرار و اعتراف دارد مدارک مذکور تز گروه نیکخواه محسوب می‌شده است.
6 ـ پرویز نیکخواه اظهار می‌کند هنگامی که حبیب بورقیبه رئیس‌جمهور تونس به ایران آمده بود حسین راننده در یکى از ملاقاتهاى خود با من درباره ترور اعلیحضرت همایون شاهنشاه صحبت نمود و در این مورد نظریات مرا استعلام کرد. من در جواب به او گفتم تا مردم بحرکت در نیایند دردى درمان نخواهد شد و با شرایط کنونى این ترور جز ایجاد هرج و مرج سیاسى و در نتیجه محکمتر شدن جاى پاى امپریالیستها نتیجه‌اى نخواهد داد و با او نیز دیگر تا بعد از حادثه کاخ مرمر صحبتى نکردم.
بعد از آنکه مهندس منصورى از سفر آذربایجان مراجعت نمود و به طور خصوصى درباره تز سوء قصد به اعلیحضرت همایون شاهنشاه با من صحبت کرد. من این کار را نادرست می‌دانستم و براى او دقیقاً توضیح دادم. بعد از این توضیحات تا بعد از حادثه کاخ مرمر دیگر با منصورى صحبتى نکردیم تا این که منصورى مساله ارتباط خود را با کامرانى با من مطرح نمود.
نیکخواه اظهار می‌کند بعد از آنکه محمدعلى صیرفى یکى از دوستان ما از انگلستان مراجعت نمود به علت امکانات مالى که براى او فراهم بود پیشنهاد کردیم که شرکتى تشکیل دهد تا از منافع آن بهره‌مند شویم در نتیجه شرکت یوشیج با سرمایه پانصد هزار ریال از اوایل سال 44 شروع به کار نمود شرکاء شرکت عبارتند از: محمدعلى صیرفى، مهندس منصور پورکاشانى، مهندس محسن رسولى و پرویز نیکخواه هدف از تأسیس شرکت تحصیل وجوهى از طریق تجارى و گشایش مالى از این راه در فعالیت سیاسى ما بوده است. لکن محمدعلى صیرفى آگاهى بقصد و منظور ما نداشته و اقدام او در تأسیس شرکت صرفاً جنبه انتفاعى مسئله بوده است و شرکت براى انجام امور تجارى و اخذ نمایندگى با آمریکا، آلمان، انگلیس، رومانى و چین کمونیست مکاتبه نموده است.
7 ـ پرویز نیکخواه ضمن تشریح فعالیت خود بهنگام اقامت در انگلیس و ارتباط خود و محسن رضوانى و سایر همفکران خود را با سازمانهاى کمونیستى و همچنین روزنامه‌هاى سازمانهاى جناح چپ و بعضى از نمایندگان حزب کارگر در پارلمان انگلیس و سایر شخصیت‌هاى حزب کمونیست انگلیس به طور مشروح اقرار و اعتراف نموده است.
علاوه بر این ارتباط خود را با نمایندگان سازمان دانشجویان چین کمونیست که در سال 1962 براى شرکت در کنگره دانشجویان افریقاى غربى به لندن‌آمده بودند تشریح و اعتراف می‌نماید که ضمن مذاکره با نمایندگان مذکور از آنها خواستار شده که درباره عضویت و پذیرفته شدن فدراسیون دانشجویان ایرانى به اتحادیه بین‌المللى دانشجویان شرقى (محل این اتحادیه در پراک می‌باشد) اقداماتى به عمل آورند و با اخذ نشانى سازمانهاى دانشجوئى چین آدرس و نشانى انجمن‌هاى دانشجوئى ایرانیان مقیم انگلیس را به آنها داده تا از نشریات خود به این انجمن‌ها ارسال د

منبع:

کتاب ترور شاه / حادثه کاخ مرمر به روایت اسناد ساواک صفحه 87


























صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.