تاریخ سند: 14 آبان 1356
موضوع: برگزاری مجلس ختم مصطفی خمینی در مسجد ارک
متن سند:
به: 312 شماره: 23741 /20 ه 12
از: 20 ه 12
از ساعت 1500 الی 1700 روز یکشنبه مورخه 8 /8 /36 از طرف بازرگانان، بازاریان، اساتید دانشگاه مجلس ختم یاد شده بالا در مسجد ارک برگزار گردید که در حدود 8 هزار نفر از طبقات مختلف مردم از جمله، جامعه روحانیت تهران، اساتید دانشگاه، دانشجویان، جامعه مهندسین، رهبران سابق جبهه به اصطلاح ملی و رهبران نهضت به اصطلاح آزادی، بازاریان و افراد عادی در آن شرکت داشتند و افراد سرشناس زیر بین جمعیت شناخته گردیدند.
مهندس بازرگان، دکتر عباس شیبانی، داریوش فروهر، خسرو سیف، مانیان، حاج شانهچی، حاج علی بابایی، مرتضی افشاری، محسن فیروزآبادی، فتحالملوکی، محمد رازی، عبداله سلطانی، محمد خلیلنیا، مصطفی صادقی، حاج محمود لباف، حسین مجاهد، توسلی متصدی مسجد ارک، شیخ زادگان، مطهری واعظ، فلسفی واعظ، شیخ شجونی، حاج احمد صادق.
تا ساعت 1530 تلاوت قرآن مجید ادامه داشت و سپس آقای روحانی واعظ سخنرانی مجلس را به عهده گرفت و قبل از ورود به منبر در جلو در ورودی مسجد مطالبی را مطهری، دکتر مفتح و بازرگان در گوشی به او گفتند و سپس چند شعار علیه دولت داده شد که بلافاصله آقای توسلی متصدی مسجد ارک برای خاموش کردن شعار و هیاهو پشت میکروفن قرار گرفت و گفت صلوات بلندی برای حضرت قائم که کوبنده کاخ ستمگران و ظالمان است، [بفرستید] بعد از صلوات آقای روحانی سخنرانی خود را با تلاوتی چند از قرآن مجید شروع نمود سپس جامعه روحانیت را به دو گروه تقسیم نمود.
دسته اول علما و روحانیونی هستند که خدا در قرآن از آنان یاد کرده این عده هیچ گاه از ارشاد مردم و هدایت آنان به سوی خداپرستی و انصاف غافل نبوده و تسلیم حکام جابر و ستمگر نمیشوند و دسته دوم علما و روحانیونی هستند که ما آنان را روحانی نما یاد میکنیم این گروه دزد لباس روحانیت هستند و چهره آنان برای بیشتر مردم شناخته شده بوده و به اعمال و رفتارشان واقف هستند چون علمای شیعه واقعی هیچگاه عکس حکام جابر را بالای سر خود نمیزنند.
این افراد رذل و ضاله تملق و چاپلوسی را به آن حد رسانیدهاند که حتی آیات قرآن را به نفع طبقه حاکم تفسیر و تعبیر کردهاند.
این مزدوران خود فروش برای نابودی اسلام به پا خواستهاند در صورتی که اسلام و فروغ جامعه پاک روحانیت با اعمال این فرومایگان ناپاک، خاموش نخواهد شد.
سپس به واقعه فوت سید مصطفی خمینی اشاره کرد و ضمن تشریح ماجرا گفت آیتالله خمینی با شنیدن مرگ فرزندش شجاعانه ایستادگی کرد و در برابر آقای خوئی و علمای دیگر گفتند من مصطفی را امید و آینده خود میدانستم و پس از دلداری حاضرین جنازه به کربلا برده شد و پس از طواف به نجف بازگرداندند.
آنگاه واقعه مرگ مصطفی را با مصائبی که به حضرت ابراهیم وارد آمد تشبیه کرد و گفت ای آیتالله بزرگ و مرجع شیعه جهانی ای ابراهیم زمان، ای خمینی تو را در آتش فرعون ایران انداختند خدا نگهداری نمود سپس تو را در آتش ترکیه انداختند نجات یافتی و آنگاه تو را در آتش بغداد انداختند و در آنجا هم خداوند بزرگ ترا نگه داشت.
درود بیپایان به تو و فرزندت باد ای مظهر آزادگی و انسانیت سپس به شرح حال زندگی سید مصطفی خمینی که صاحب تألیفات عدیده است پرداخت.
در خاتمه از همبستگی ملت ایران و شرکتکنندگان در مجلس ختم تجلیل نمود و گفت ای آیتالله خمینی بدان و آگاه باش اگر پنج هزار تلگرام تسلیت از ممالک اروپایی و آمریکایی و سایر کشورهای اسلامی برایت ارسال شد و از کشور شیعه خودت فقط سه فقره تلگراف برایت مخابره شده علت آنرا خودت بهتر میدانی چون رعب و هراس و وحشت از ظالمان نمیگذارد ملت ایران برایت تسلیت مخابره کند برای اعلام مجلس ختم فرزندت فقط یک بار اجازه داده شده که در روزنامه به آگاهی مردم رسانده شود به هرحال این همه گریه و ضجه و ناله و فریاد بهترین تلگرامهایی است که ما در اینجا نثارت میکنیم در این موقع مردم به شدت گریه کردند و برای بازگشت آیتالله خمینی به ایران دعا نمودند.
1
نظریه شنبه: نظری ندارد.
نظریه یکشنبه: ضمن تأیید مفاد گزارش خبر جریان برگزاری مجلس مذکور قبلاً به استحضار رسیده است.
نظریه سهشنبه: نظریه یکشنبه مورد تأیید است.
رهبر
نظریه چهارشنبه: نظریه سهشنبه تأیید میگردد.
آرزو
دایره عملیات
1- بهرهبردای گردد.
2ـ ...
48539 ـ بایگانی شود.
توضیحات سند:
1ـ حجتالاسلام دکتر روحانی در خاطرات خود درباره مراسم ختم آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی میگوید:
«استاد مطهری تلفن کرد و گفت: ما قصد داریم برای حاج آقا مصطفی دو مجلس بزرگ، یکی در مسجد ارک و دیگری در مسجد اعظم قم برپا کنیم و شما سخنرانی یکی از این دو مجلس را بر عهده بگیرید.
به ایشان عرض کردم: من ممنوعالمنبر هستم.
آقای مطهری فرمود: چه بهتر، چون اگر ممنوعالمنبر هم نباشی، شما را به خاطر این سخنرانی قاعدتاً ممنوعالمنبر میکنند و حتی ممکن است دستگیر کنند.
نظر ایشان را پذیرفتم و برای سخنرانی اعلام آمادگی کردم.
آقای مطهری پرسید: آمادگی برای تهران یا قم؟ گفتم: فرقی ندارد و هر چه نظر شما باشد.
گفت: نظر من تهران است، چون جلسۀ تهران اهمیت بیشتری دارد.
نسبت به زمان جلسه هم قرار شد وقتی مشخص شود، ایشان اطلاع دهند.
بعدازظهر همان روز، آقای مطهری دوباره تلفن زد و گفت: زمان جلسه یکشنبه، هشتم آبان است.
ایشان اضافه کردند: اعلامیهای هم تهیه شده است که در روزنامهها چاپ خواهد شد.
اعلامیۀ مزبور را با امضای روحانیت مبارز تهران و عدهای از بازاریهای و دانشگاهیهای انقلابی چاپ و پخش شد، ولی به یاد ندارم که در روزنامهها هم به چاپ رسید یا از چاپ آن جلوگیری کردند.
من چون احتمال میدادم پس از منبر دستگیر شوم، از یکی از دوستانم پولی قرض کردم و آن را در اختیار خانوادهام گذاشتم و گفتم: بعد از منبر قاعدتاً برنمیگردم و اگر مشکلی برای شما پیش آمد، به آقای اکرمی و یا آقای ناطق نوری اطلاع دهید.
سپس وصیتنامۀ خودم را که در پاکتی دربسته بود، به خانوادهام تحویل دادم که اگر حادثهای پیش آمد، به آن عمل کنند.
برای رفتن به مسجد ارک، آقای اکرمی به منزل ما آمد که با هم به مسجد برویم، چون زمان برگزاری مجلس از ساعت 3 تا 5 بعدازظهر بود، زودتر حرکت کردیم، زیرا تصور میکردیم ممکن است ساواک فهمیده باشد که سخنران مجلس من هستم و بخواهد بیرون مسجد من را دستگیر کند.
از این رو تصمیم گرفتیم که زودتر وارد مسجد شویم.
وقتی به میدان ارک رسیدیم، با تعداد زیادی از افراد نظامی و شهربانی روبه رو شدیم که در اطراف مسجد مستقر شده بودند و مراسم را کاملاً زیر نظر گرفته بودند.
با دیدن نظامیها و کامیونهای ارتشی متوجه شدم که پس از منبر فرار هم کار آسانی نخواهد بود.
به هر حال وارد حیاط مسجد شدیم که عدهای از دوستان، از جمله آقای موسوی خوئینیها، آقای مطهری، آقای خلخالی، داریوش فروهر، مهندس بازرگان، و ...
.
.
جلوی درب مسجد بودند.
آقای خوئینیها یادداشتی به من داد که آن را آخر منبر بخوانم.
یادداشت مربوط به اعلام مجلس دیگری به همین مناسبت در مسجد همت تجریش بود.
هنگامی که ما وارد مسجد شدیم، هنوز جمعیت زیادی جمع نشده بود، اما به تدریج مسجد و حیاط پر از جمعیت شد و در میان جمعیت، دیگر چهرههای آشنا همچون آقایان: ناطق نوری، فلسفی، خزعلی، موسوی اردبیلی و تعداد زیادی از فضلای حوزۀ علمیۀ قم مشاهده شدند.
طلاب و فضلای حوزۀ علمیۀ قم با چند اتوبوس برای شرکت در این مراسم، خود را به این مجلس رسانده بودند.
پیش از شروع سخنرانی شبستان مسجد و حیاط مملو از جمعیت شده بود و در همان حال چند نفر از افسران شهربانی نیز وارد مسجد شدند و در شبستان کوچک روبهروی شبستان اصلی مسجد مستقر شدند.
مجلس، بسیار باشکوه و معظم بود و حدود ساعت 4 بعدازظهر برنامۀ سخنرانی و منبر من شروع شد.
معمولاً منبریها حداقل برای مجالس مهم و سخنرانیهای حساس از قبل فکر میکنند که چه مطالبی را مطرح کنند و نظم بحث چگونه باشد.
مطلبی که برای این مجلس در نظر گرفته بودم، این بود که پس از مقدمهای راجع به روحانیت و نقش آنان در مسائل اجتماعی و سیاسی، زندگی سیاسی امام را با ابراهیم خلیل (ع) مقایسه کنم و مرحوم حاج آقا مصطفی را به اسماعیل تشبیه نمایم.
برای این منظور در آغاز سخنرانی این آیۀ شریفه را خواندم: «و ارادوا به کیداً فجعلناهم الاخسرین و نجیناه و لوطاً الی الارض التی بارکنا فیها للعالمین».
میخواستم «ارادوا به کیداً» را به فشار و برنامۀتبعید رژیم نسبت به امام و « الی الارض التی بارکنا فیها» را بر نجف تطبیق دهم و بگویم که امام و فرزندش به سرزمینی مبارک پناه بردند.
نکتهای که خیلی ذهن من را مشغول کرده بود، این بود که میخواستم لقب «امام» را برای رهبر انقلاب پیشنهاد نمایم؛ در مسیر راه از منزل به مسجد، فکرم به همین مسئله مشغول بود.
ابتدا دچار تردید شدید بودم.
فکر میکردم ممکن است مردم برای پذیرش این پیشنهاد آمادگی نداشته باشند، زیرا واژۀ امام در جامعۀ ما کلمۀ مقدسی بود که مردم صرفاً آن را دربارۀ ائمۀ اطهار (ع) به کار میبرند.
در حقیقت تردید و بیم من از این بود که مردم بگویند اینها میخواهند آیتالله العظمی خمینی رادر کنار دوازده امام قرار دهند و امام سیزدهم درست کنند.
این مطلب مرتب در ذهنم خلجان میکرد.
از طرفی هم تنها لقبِ شایسته و مناسب برای رهبری انقلاب، کلمۀ « امام» بود که دارای بار دینی و سیاسی و انقلابی بود.
سرانجام به این تصمیم رسیدم که این پیشنهاد را مطرح کنم و از رهبری انقلاب با عنوان « امام» یاد نمایم؛ زیرا بحث من دربارۀ تطبیق زندگی امام با ابراهیم خلیل (ع) بود و خداوند نیز دربارۀ آن حضرت فرموده است: « و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما».
یعنی خداوند وقتی ابراهیم خلیل (ع) را آزمایش کرد و او نیز از همۀ آزمایشها سربلند بیرون آمد، او را به مقام امامت رساند و خداوند او را امام مردم قرار داد.
حضرت ابراهیم، آزمایشهای فراوانی را گذراند و مراحل مختلفی را طی کرد و متحمل سختیهای فراوانی شد.
او را در آتش نمرود افکندند.
همسر خود هاجر و فرزند خود اسماعیل را در بیابان بیآب و علف رها ساخت و بالاخره فرزند عزیز خود را برای اجرای فرمان خداوند به قربانگاه برد و خلاصه سختترین آزمونها را با موفقیت پشت سر نهاد.
من در سخنرانی خود، همۀ این مراحل را بر زندگی امام تطبیق دادم و موضوع آتش نمرود را به آتشی که رژیم برای او برافروخته بود، تشبیه کردم و توضیح دادم چگونه خداوند این شعلهها را برای امام گلستان کرد و بعد به ماجرای بتشکنی امام پرداختم و گفتم چگونه امام به تنهایی بتشکنی را آغاز کرد و بالاخره موضوع را به شهادت حاج آقا مصطفی کشاندم و از ایشان تجلیل کردم و گفتم: امام اسماعیل خودش را هم به قربانگاه برد و او را به خداوند تقدیم کرد.
ابراهیم خلیل (ع) وقتی از همۀ آزمایشها سربلند بیرون آمد، به جایی رسید که خداوند دربارۀ او فرمود: « انی جاعلک للناس اماما» من تو را به امامت مردم برگزیدم، بنابراین من هم برای رهبر عزیز انقلاب لقب «امام» را پیشنهاد میکنم و میگویم « امام خمینی».
به محض اینکه این جمله را بر زبان جاری کردم، مردم با دنیایی شور و احساسات آنچنان صلواتی فرستادند که از شدت آن، مسجد به لرزه درآمد.
بنابراین مردم خیلی راحت لقب امام را پذیرفتند و گویی منتظر این چنین پیشنهادی بودند.
همین واژۀ «امام» در حقیقت نقطۀ عطف و مهمترین بخش سخنرانی من بود.
در پایان سخنرانی نیز مقداری دربارۀ شخصیت امام صحبت کردم و آن را با مسائل عاطفی آمیختم و گفتم که این همه تلگراف از نقاط مختلف کشور برای امام آمادۀ ارسال شد، ولی مراکز مخابراتی به دلیل اختناق، تلگراف مردم را نگرفتند و نگذاشتند همدردی، احساسات و ارادت مردم به امام برسد.
بعد هم با روضۀ کوتاهی، سخنرانی را به پایان رساندم و پس از دعا از منبر پایین آمدم.
دوستان بعد از منبر، من را مورد تشویق قرار دادند.
برخی نیز مثل آیتالله موسوی اردبیلی به من گفتند که سخنان شما خیلی تند بود.
خودم هم تصورم این بود که دستگیر خواهم شد.
به خصوص اینکه وقتی روی منبر بودم، افسری که به نظر میرسید رئیس کلانتری محل بود، از فضای سرپوشیدهای که روبهروی شبستان مسجد قرار داشت، مرتب اشاره میکرد که از منبر پایین بیا.
من هم اعتنایی نمیکردم و به سخنرانی خودم ادامه میدادم، گویی اصلاً متوجه اشارات او نیستم.
در همین فکرها بودم که آقای ناطق نوری رسید ودست من را گرفت و گفت: چرا ایستادهای؟ الان دستگیرت میکنند.
سریع با من بیا.
آقای ناطق ورزشکار و قوی بود و لذا با قدرت، جمعیت را میشکافت و تقریباً من را همراه خود میکشید.
نزدیک درب مسجد، عمامۀ من را برداشت و سپس من را از میان انبوه جمعیت و از مقابل مأموران به سرعت عبور داد و به خیابان پشت مسجد برد که اتومبیل پیکان خودش را در آنجا پارک کرده بود و فوری با ماشین او از صحنه دور شدیم.
بعد از من پرسید: کجا برویم؟ به غیر از منزل خودت و منزل ما، جای ثالثی را انتخاب کن.
من به دلیل آنکه در فرار از قم به منزل آقای رستگاری رفته بودم و به ویژه ماجرای خواب خانم آقای رستگاری – که قبلاً توضیح دادم – به ذهنم آمد که به منزل ایشان بروم.
با هم مشورت کردیم، آقای ناطق هم منزل آقای رستگاری را مناسب دانست و لذا به آنجا رفتیم.
آقای ناطق بعد از آنکه من را به منزل آقای رستگاری رساند، با من خداحافظی کرد و گفت: آخر شب برمیگردم.
بعداً دوستان تعریف کردند که دقایقی پس از خروج ما از مسجد، مأمورانی وارد حیاط و شبستان مسجد شدند و در پی من بودند.
آقای ناطق حدود ساعت یازده شب به منزل آقای رستگاری آمد و گفت: آقای مطهری خیلی نگران شما بود و من به او گفتم: جای او امن است.
ضمناً گفت: آقای مطهری خیلی از منبر تعریف کرده و گفته است که حتی آقای مهندس بازرگان و دوستان ایشان هم از سخنرانی خیلی راضی بودند.
آقای ناطق توصیه کرد که یکی دو روز در همان جا بمانم و گفت: آقای فروهر نظرش این است که شما در تهران نمانید و بهتر است یکی دو هفته به مشهد بروید.
به رغم این توصیه، در تهران ماندم و پس از دو روز اقامت در خانۀ آقای رستگاری آخر شب به منزل خودم رفتم و به همسرم گفتم: هر کس تلفن زد و من را خواست بگو در منزل نیست و خودم به اتاق طبقۀ دوم منزل رفتم و قرار شد چند روزی آنجا بمانم، به گونهای که حتی فرزندان کوچکم و همسایگان متوجه حضور من نشوند.
این طرح درست بود، چون یکی دو روز بعد مأمورین به منزل ما مراجعه کرده بودند و همسرم به آنها گفته بود که من مسافرت هستم.
یک بار یک ناشناس جلوی درب منزل از فرزند کوچکم پرسیده بود: بابا کجاست؟ و او هم گفته بود مسافرت است، که احتمالاً از مأمورین ساواک بوده است.
همین فردا از همسایهها هم سراغ من را گرفته بود که آنها نیز گفته بودند چون چند روز است او را ندیدهایم، ظاهراً در مسافرت است.
بعد از سخنرانی مسجد ارک و در روزهایی که مخفی بودم، نمیدانم به چه علت در بعضی از شهرهای ایران از جمله سمنان و نیشابور شایع شده بود که من را گرفتهاند و بعد هم زیر شکنجه شهید شدهام.
نمیدانم ریشۀ این شایعه، خود ساواک برای ارعاب مردم بود و یا آنکه منشاء دیگری داشت.
جالب آنکه یکی از علمای نیشابور، یعنی جناب آقای موسوی (امام جماعت مسجد جامع نیشابور) که قبلاً مطالبی دربارۀ وی بیان کردم، چند ماه بعد که من را دید، گفت: پس از شنیدن خبر شهادت شما، آنچنان بغض کرده بودم که دیدم یک جای خلوتی میخواهم که بلند بلند گریه کنم.
به همین دلیل رفتم داخل حمام منزل و شروع کردم بلند بلند گریه کردن تا کمی آرامش پیدا کنم.
ماجرای دیگر، تکثیر نوار این سخنرانی و پخش آن در سطح بسیار وسیعی بود.
حتی بعداً که من به اروپا رفتم، این نوار را در انجمن اسلامی آنجا دیدم.
دوستانی که از آمریکا آمده بودند، گفتند: این نوار درهمۀ انجمنهای اسلامی در سراسر آمریکا بود و دست به دست میگشت.
پس از انقلاب، یکی از مبارزان عراقی به نام آقای سید تقی مدرسی به من گفت که نوار سخنرانی شما را به تعداد چند هزار نسخه تکثیر و در کویت و دیگر کشورهای خلیج فارس پخش کردیم.
نزدیک همین مسجد ارک، شخصی بود به نام آقای توسلی که مغازۀ نوار فروشی داشت، خودش به من گفت: حدود بیست هزار از این نوار را تکثیر کرده و فروخته است.
آنچه در سخنرانی مسجد ارک برای مردم جاذب بود، تجلیل از رهبر انقلاب، شکستن ممنوعیت نام بردن از امام و مخصوصاً طرح پیشنهاد لقب « امام» برای ایشان بود که به سرعت این لقب، شهرت یافت و همه آن را پذیرفتند و پسندیدند.
چند هفته بعد در جلسۀ روحانیت مبارز، شهید بهشتی همین مسئله را مطرح کرد و به من گفت: سخنرانی شما بسیار خوب و جالب بود، مخصوصاً کلمۀ « امام» بعد فرمود: خیلی خوش ذوقی کردید که این عنوان را به کار بردید، زیرا بهترین لقب برای ایشان همین کلمۀ « امام» است و سایر عناوین، جایگاه و شأن رهبری ایشان را به خوبی تبیین نمیکند.
البته شهید بهشتی در جلسۀ آن روز مسجد ارک نبود، ولی بعداً نوار سخنرانی را گوش کرده بود.
مرحوم آقای مطهری نیز که بعداً به من تلفن کرد، از منبر خیلی راضی بود و گفت: همۀ دوستان راضی بودند و خیلی مطالب خوب و به جایی مطرح کردید و خیلی تشویقم کرد.
به خصوص از اینکه من دستگیر نشده بودم، خیلی خوشحال بود.
به ایشان گفتم: در این زمینه آقای ناطق نقش اصلی را داشت و اگر ایشان به موقع دست به کار نمیشد، احتمالاً دستگیر شده بودم.
ضمناً آقای مطهری گفتند که آقای بازرگان به من تلفن کرد و از سخنرانی شما خیلی تعریف کرد.
در مقابل این تأیید و تشویقها، بعضی از دوستان نیز به من انتقاد میکردند و میگفتند: شما در سخنرانی خود بیش از اندازه از نقش روحانیت شیعه تجلیل کردید.
بعضی از مقدسین خشک و علمای مقدس نما هم ایراد میگرفتند و به من میگفتند: شما چگونه جواب خدا را میدهی که آمدی برای ما امام سیزدهم درست کردی! من البته پاسخ مستدلی داشتم و میگفتم: به کار بردن کلمۀ امام برای غیر معصومین علاوه بر اینکه در آیات و روایات به کار رفته، کاربرد آن در کشورهای اسلامی هم معمول است.
در ایران غیر معمول است، ولی در عراق و دیگر کشورها آن را در مورد علمای بزرگ و مراجع به کار میبرند، مثلاً به مرحوم آقای حکیم هم « امام حکیم» میگفتند.
به یاد دارم چند ماه پس از سخنرانی به مشهد رفتم و در جلسهای که روحانیون در منزل یکی از علما جمع شده بودند و من هم حضور داشتم، یکی از علما به من گفت: چرا عنوان « امام» را برای آقای خمینی به کار بردید؟ الان کمکم مردم میگویند « امام خمینی».
کار بدی شد! و مسئولش تو هستی.
به سخنانش پاسخ دادم، ولی متأسفانه تبدیل شد به نوعی جدال و علیالظاهر قانع نشد.
متأسفانه در آن جمع کسی از من حمایت نکرد.
در ماجرای مسجد ارک، آنچه بیش از هر چیز دیگر من را خوشحال کرد، گوش دادن امام به نوار آن سخنرانی و ابراز رضایت ایشان بود.
شاید پس از حدود دو هفته از تاریخ تشکیل مجلس مسجد ارک، آقای امام جمارانی را دیدم، ایشان به من گفت: احمد آقا از نجف تلفنی با من صحبت کردند و گفتند: به آقای روحانی سلام برسان و بگو امام از سخنرانی شما خیلی راضی هستند و ایشان که کمتر نوار سخنرانی کسی را گوش میکنند، سخنرانی شما را دو بار گوش کردهاند.
من از شنیدن این خبر، خیلی خوشحال شدم واحساس کردم مطالبی را که در سخنرانی مطرح کردهام، به نوعی مورد تأیید ایشان است و در مجموع مشوق بسیار خوبی برای ادامۀ فعالیتهایم بود.
» (خاطرات دکتر حسن روحانی، صفحه 414 تا 421، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول سال 1387)
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد ارک تهران به روایت اسناد ساواک صفحه 583