بدبین کردن قشر جوان نسبت به علما
متن سند:
بدبین کردن قشر جوان نسبت به علما
از دیگر نتیجههای نوگرایی به سبک مهدی هاشمی و همفکرانش، به مخاطره افتادن پیشینه فکری و فرهنگی مکتب و جامعه است. و بدبین شدن نسل جوان را نسبت به نظریات علمای بزرگ شیعه در پیخواهد داشت .
مهدیهاشمی در خصوص نوگرایی و محکوم کردن دیدگاههای بزرگانی چون علامه مجلسی(ره) و محدث قمی(ره) میگوید:
«ما آن زمان یادم است که آن مقداری که ملموس بوده و نقطه بارز قضیه محسوب میشد، همان قضیه مرحوم مجلسی بیشتر بود و مرحوم شیخ عباس قمی، در این دو مورد یادم است که بطور صریح و ملموس مثلاً دیدگاهشان برای ما خیلی نه فقط جاذبه نداشت بلکه حتی رد میکردیم. محکوم میکردیم که این دیدگاهها مثلاً منطبق با این زمان نیست با الهام گرفته از رابطه با دربارهایی است که اینها داشتند. ارتباط داشتند؛ اما نسبت به بقیه بدون اینکه حالا مثلاً بطور مشخص و ملموس یک یک برای ما مطرح بشود کلاً چون حالت نوگرایی و تجدد در ما بود حالت قدما و کهنه گرایی را محکوم میکردیم.»1
وی در جای دیگری در خصوص رابطه نوگرایی و بیحرمتی و بیاعتنایی نسبت به بزرگان دین میگوید:
«بُعد سومی که میتوانیم اشاره بکنیم در این فصل، بدبینی و بیاعتمادی به صلحا و بزرگان دین بود که ما به دنبال همان بینش نوگرایی و تجددطلبیدر مسایل اسلامی که از مرحوم شریعتی و سایر الگوهای خارجی گرفته بودیم، یک حالت بیحرمتی و بیاعتمادی حس میکردیم در خودمان نسبت به شخصیتهای گذشته اسلام و تشیع مثل مرحوم مجلسی. فرض کن که در خود کتاب مرحوم دکتر هم ایشان یک سری اهانتها و اشارهای داشت به مرحوم مجلسی برای ما هم این مسئله وجود داشت و هکذا اگر نظریاتی از مرحوم شیخ طوسی یا صدوق یا کلینی اگر چیزی مطرح میشد اینها ما از کنارش یا با بیتفاوتی در بعضی مواقع یا در مواقعی با بیاعتمادی یا در بعضی مواقع هم با بیحرمتی و بیاعتنایی به بزرگان دین عبور میکردیم و این دقیقاً معلول همان دو عامل قبلی بود که قبل از اینکه یک بافت مطمئن متعبدانه قوى شرعی، انسان در خودش حس بکند، رفته یک سری منابع و الگوها و شخصیتهای دیگر و یک نظریهای که قابل بحث و انتقاد است و قابل بحث و رد و نقض و ابرام، این را پایهای اصلی قرار داده و بر اساس آن پایه آمده بالا. طبیعتاً اگر یک شخصیتی از شخصیتها یا بزرگی از بزرگان دین هم یک نظری میداد . حالا یا مخالف این نظریه یا حتی موافق ولی کمرنگتر با عبارات و استدلالات کهنه و قدیمی - این برای ما یا جاذبه نداشت یا بیتفاوت بودیم یا در بعضی موارد هم مثل مرحوم مجلسی یادم است که مثلاً ما رد میکردیم نظریات [ایشان] را. و مثلاً تحلیل میکردیم که مرحوم مجلسی آن زمان با حکومت صفویه . مثلاً با هم رابطه داشتند و با دربار آن زمان مرتبط بوده و این نظریهاش مثلاً نظریه درباری است و فلان؛ ولی بعدها انسان میفهمد که خُب نه مثلاً مرحوم مجلسی با آن شخصیت، شخصیت بسیار مؤثر در جمع آوری روایات شیعه و آن زمان نقش مهم و مبارزی داشت و این حالت دقیقاً یک عارضهای بود که معلول همان عوارض انحرافی قبلی بوده در ما.»2*
مهدیهاشمی در مسیر تضعیف بزرگترین علمای تشیع گام برمی داشت و بعضاً آنان را علمایی واپسگرا و آخوندهای درباری معرفی میکرد.
در بیان تفاوت نظریات امام(ره) با نگرش جریان مهدی هاشمی و همفکرانش همین بس که امام(ره) در خصوص بزرگانی که از ناحیه آنان متهم به درباری بودن میشدند، میفرماید:
«اینها آخوند درباری نبودند. این اشتباهی است که بعضی نویسندگان ما میکنند. اطرافیان سلاطین این آقایان بودند اینها اغراض سیاسی داشتند، اغراض دینی داشتند، نباید یک کسی تا گوشش خورد که مثلاً مجلسی رضوان الله علیه، محقق ثانی رضوان الله علیه نمیدانم شیخ بهایی رضوان الله علیه با اینها روابط داشتند و میرفتند سراغ اینها، همراهیشان میکردند. خیال کند که اینها مانده بودند برای جاه و - عرض کنم برای جاه عزت - احتیاج داشتند به اینکه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بکنند. این حرفها نبوده در کار. آنها گذشت کردند. یک گذشت، یک مجاهد؛ نفسانی کردهاند؛ برای اینکه این مذهب را به وسیله آنها، به دست آنها ترویج کنند.»3
امام(ره) که بزرگترین حماسه شیعه را پس از امامان معصوم به نام خود به ثبت رساند، در بررسی ماهیت حرکت علمای سلف با حرکت خود میگوید:
«ما آن وقت هم اگر میتوانستیم آن طوری که آنها میخواستند خدمت کنند ما هم وارد میشدیم.»4
مهدیهاشمی در تاریخ 24 /12 /61 حرکتی را که امام(ره) از آن به عنوان مجاهده نفسانی در پیشبرد مکتب شیعه قلمداد میکند، به ضعف تقوی، ضعف مادی تفسیر میکند و در جمع طلبههایی که اولین سال تحصیلی خود را در حوزه آغاز کرده و با دنیایی از صفا و تعبد به فضای ملکوتی حجره گام نهاده بودند، میگوید:
«متأسفانه در طول تاریخ یک عده از روحانیون که به خاطر بیتقوایی و ضعف مادی و ضعف تقوی رو آوردند به این قطبهای ضد مردمی و غیر مردمی به مرور زمان یک نوع فقاهت غیر مردمی را در فقه ما و در حوزههای ما شکل گرفته. همین بازیهایی که الان میبینید گاه و بیگاه زمزمهاش بلند میشود این ریشههای واقعاً سیاسی دارد و ریشههای اقتصادی دارد. یعنی اینطور نیست که یک روحانی و یک مجتهد بیاید بطور ساده و ابتدایی از اسلام بفهمد که: اسلام دین طرفدار مالکین و سرمایهدار است. به سادگی این معنا حاصل نمیشود. یعنی در طول تاریخ یک جذب و انجذابهایی بین یک سری آخوندها با سلاطین بوده و با آن قطبهای سیاسی اجتماعی جهان و یک زمانی آن قدر شدت داشته که اگر کسی برخلاف مسیر آب شنا میکرده میکوبیدنش. در زمان مرحوم مجلسی رضوان الله علیه یکی از علما بوده در همین شهر اصفهان به نام سید میرلوحی معروف که میگویند ایشان یک عالم وارستهای بوده و نمیخواسته با قطب سیاسی جامعه آن زمان صفویه همکاری بکند و یک مقدار مردم را تحریک میکرده که علیه حکومت علیه مقامات دست به کار بشوند و این اصلاً حذف شد بطور کامل از زندگی روحانی، یک کتابیهم میگویند نوشته است بنام اربعین و تمام نسخههای اربعین را در آن زمان جمع آوری میکنند و کسی هم نخواند و...»
«یک زمانی که آنقدر گرایش روحانیت به سلاطین زیاد بوده که شما در اوایل بسیاری از کتب میبینید که علمای ما از سلاطین زمان آن قدر تعریف میکنند که مثل اینکه نعوذ بالله از امام زمان(عج) تعریف میکنند. این حاکی از یک واقعیت است و واقعیت این است که این جریان روحانیت . یک عده ایشان به همه آنها در طول تاریخ، یک تعدادی جذب این اقطاب میشدند و این جذب و انجذابیکه حاصل میشد، در شکل دادن فقه و فقاهت، علم و دین و اخلاق اسلامی و همه شئون اسلامی، فرهنگ اسلامی اثر داشته. در این کتابیکه مرحوم ملاهادی سبزواری - مرحوم ملاهادی سبزواری از متکلمین و فلاسفه بنام و مشهور مذهب ماست و از متأخرین مذهب هم هست و لکن خُب با حکومت زمان با ناصرالدین شاه خیلی نزدیک بودند . وقتی ناصرالدین شاه حرکت میکند به طرف مشهد میرود به شهر آنها و دیدن ایشان و از ایشان میخواهد که یک کتابی برای ارشاد مردم بنویسد و ایشان کتاب «اسرارالحکم» را مینویسد. کتاب خیلی پربها و پرباری است، منتهی خیلی مشکل است... یعنی این طوری بوده حتی خوبان ما هم با اینها مألوف بودند و مأنوس بودند که مرحوم ملاصدرا در اول تفسیر «والقرآن» گله میکند از علمای زمان خودش که چه بکنیم که علمای ما، فقهای ما، فلاسفه ما چنان با دربار و حکومت آمیخته شدهاند که اصلاً نمیشود توصیف کرد و خودایشان از مقامات معنویشان به این قطب بالکل فاصله گرفته بود مرحوم ملاصدرا... به هر صورت این شکل گرفتن یک جریان فکری و فرهنگی در فقاهت اسلامی به نفع قطبهای حاکم و سرمایهداران واشراف و اینها این ریشههای بیتقوایی داشته ولی بعدها که یک سنت شده و یک عادت شده و یک چیزی جاری و ساری شده دیگر آن قباحتش را از دست داده است.»
توضیحات سند:
1. نوار شماره یک.
2. نوار شماره یک.
*خواجه نصیر(ره) با نفوذ در دربار هولاکو، هزاران شیعه را از دم تیغه شمشیر این قوم وحشی نجات داد. علامه حلی(ره) با نفوذ در دربار سلطان خدابنده، به دین تشیع رسمیت داد. علامه مجلسی(ره) نیز با نفوذ در دربار شاه سلطان حسین ایران زمین را از شر تصوف نجات داد.
3. صحیفه نور، ج 1، ص 259.
4. همان، ج 8، ص 8.
منبع:
کتاب
بنبست - جلد اول / مهدی هاشمی ریشههای انحراف صفحه 173