صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

پرویز عزیز،

تاریخ سند: 5 تیر 1349


پرویز عزیز،


متن سند:

زندان شهربانى یزد پنجم تیرماه 4913490405

پرویز عزیز،
از من خواسته‌اى که نظرم را درباره موضوعهایى که خودت با شهامتى قابل تحسین از یک ماه پیش به این طرف مطرح کرده‌اى ابراز کنم. خب، بفرما! ضمناً تو مى‌دانى که من در سازمانهاى دانشجویى در انگلیس به سیاست کشانده شدم و قبل از آن کارى به سیاست نداشتم و بعد از آن هم نظرات سیاسى‌یى که داشتم ریشه‌اش بیشتر بر احساس بوده [است] تا بر استدلال پخته منطقى. و این ناپختگى هم پنج سال پیش، در آن موقعیت بحرانى بعد از بازداشت، چه‌ها که بر سر خودم و تو و دوستان نیاورد! با این همه، من هم حق دارم که مثل تو در قبال جامعه و جوانان احساس مسئولیت بکنم؛ مخصوصاً حالا که در من تا حدى منطق بر احساس و تعصب خام چیره شده [است] و در پرتو آن مى‌توانم اشتباهاتم را به عنوان تجربه‌اى تلخ مطرح کنم. این است که این نامه را سر گشاده مى‌نویسم. شاید کمترین فایده‌اش این باشد که خلع سلاح دیگرى خواهد شد از تیمور بختیار ـ آن خونریز حرفه‌اى ـ و علمداران و «همرزمان» قدیم و جدیدش، تا دیگر به منظور بهره‌بردارى گرد ما نگردند.
و امّا نظرم درباره حرفهاى تازه تو:
راستش علاقه همیشگیم به علم و فن، که تو مى‌دانى، در این دو سال و چند ماه تنهایى هم مرا بیشتر به سوى مطالعه موضوعهاى علمى و فنى و احیاناً ترجمه مى‌کشاند، یعنى تا حدى بقول تو «ولنگارى» در قبال سیاست و وضع وطن. اما این «ولنگارى» مطلق هم نبود. چون بالاخره من در اینجا سر راه معادن کرمان و بافق به ذوب آهن بسر مى‌برم و از حاشیه «گود» نمى‌توانم تا حدى شاهد تأثیر این فعالیت‌ها در مردم اینجا نباشم و مشت را نمونه خروار نبینم.
اصلاً مگر همین اخبار روزنامه هم مى‌گذارد که آدم مطلقاً ولنگار باشد، آدم اگر هم آمار اقتصادى و اجتماعى را نبیند و نخواند (که من کم مى‌دیدم و مى‌خواندم)، از همین روزنامه‌ها و مجله‌ها کلّى چیز دستگیرش مى‌شود: از اخبار اقتصادى که بگذریم، رونق ورزش را بگو، رونق ه‍نر، رونق سینما و تلویزیون و تا حدى کتاب و مجلّه، رونق گردهاى رختشویى در دهات! حتى آگهی‌هاى استخدام و تغییرات کمّى و کیفى آنها نسبت به زمانى که من و تو بیکار بودیم! ممکن است خیلى‌ها، و از جمله در زندان سیاسى، بگویند «به! این که چیزى نیست ـ باید فلان طور مى‌بود». اما وقتى آدم در تنهایى قضاوت کند به این نتیجه مى‌رسد ـ یعنى من که به این نتیجه رسیده‌ام ـ که اگر هم «باید فلان طور مى‌بود»ش در بعضى موارد درست باشد، «این که چیزى نیست»اش درست نیست. چون اینها همه، از قوه خرید گذشته، زیربنا مى‌خواهد، آن هم زیربنایى در تکاپو و رو به جلو.
زیاد حاشیه نروم. سئوال برایم زیاد مطرح مى‌شد، اما «ولنگارى» از یک طرف و سرگرم بودن به مطالب علمى از طرف دیگر مهلت نمى‌داد که درست به جوابها هم فکر کنم. این بود که تا پیش از انتشار نامه‌ها و مصاحبه‌هاى تو فقط به یکى دو جواب رسیده بودم، آن هم نه بروشنى امروز. اما از یک ماه پیش تا حالا خودت مى‌توانى تصور کنى که چه قدر فکر کرده باشم! نتیجه آن سؤالها و جوابها و این فکر کردنها را در زیر مى‌خوانى. ساده نوشته‌ام، یعنى همان‌طور که به فکر خودم رسیده است. بنابر این شاید بى‌پرده‌تر از مطالب تو به نظر آید:
1 - درباره «جنگ چریکى یا همبستگى ملّى»
همان‌طور که تو به رضوانى نوشته‌اى، آیا در شرایط فعلى ایران چیزى مسخره‌تر از جنگ چریکى هست؟ و اگر فرضاً درگیر شود، چیزى فاجعه‌بارتر از این براى میهن ما و منطقه ما هست؟ بگذار مسئله را بى‌پرده این طور مطرح کنم:
فرض کنیم که توده دهقان ایرانى، یعنى دهقانى که دست ارباب و امنیه از سرش کوتاه شده [است]، دهقانى که دارد طعم مالکیت را مى‌چشد، دهقانى که فرزندش پیش سپاهى دانش درس مى‌خواند و خانواده‌اش از سپاهى بهداشت دوا و درمان مى‌گیرد و خودش و زنش از راهنماییهاى سپاهیان ترویج برخوردار مى‌شوند، دهقانى که در انتظار اجراى بیمه‌هاى روستایى است، دهقانى که قوه خریدش دارد بیشتر مى‌شود و سلف فروشیش کمتر، دهقانى که تازه دارد به «شیرینى» و بارآورى فعالیت‌هاى جمعى چه در تعاونیها و چه در خانه‌هاى انصاف و فرهنگ روستایى پى مى‌برد، دهقانى که همه اینها را از شاهنشاه و «دولت» مى‌داند (و واقعیت هم جز این نیست) ـ فرض کنیم که چنین دهقانى، آن هم نه یکى دو تایش بلکه توده‌اش، در اثر یکى از آن معجزه‌هاى وراى طبیعى، بر همین «دولت» بشورد و رو به چریک بازى بیاورد.
بعدش فرض کنیم که توده کارگر ایرانى، یعنى کارگرى که برخورداریش از مزد، شرایط مساعد در محیط کار، بیمه‌هاى اجتماعى و سود کارگاه روزبروز سهلتر و بیشتر مى‌شود، کارگرى که در انتظار اجراى قانون «آموزش فرزندان کارگران» است، کارگرى که لوازم قسطى و فیلم فارسى در دسترسش است ـ چنین کارگرى هم توده توده، و باز در اثر یکى از همان معجزه‌هاى وراى طبیعى، به علمیات چریکى بپیوندد.
بعدش فرض کنیم که توده روشنفکر ایرانى، یعنى روشنفکرى که در اثر احتیاجات جامعه سریعاً بالنده و صنعتى شونده ایران از امتیازات مادى و معنوى و حیثیتى بسیار برخوردار است (حالا از خاستگاهش بگذریم)، روشنفکرى که کارش در این دوره سازندگى براى جامعه سازنده است و براى خودش رضایت‌آور ـ توده چنین روشنفکرى هم به چریکهاى کذایى ملحق شود.
بعدش خیلى فرضهاى دیگر هم در زمینه داخلى و خارجى بکنیم و تجربه‌هایى را که تو شرح داده‌اى ندیده بگیریم. از جمله فرض کنیم که تجربه‌هاى بعد از جنگ در یونان و آذربایجان تکرار شدنى نباشد، اهمیت ایران در جبهه‌بندى قدرتهاى جهانى از ه‍ند و چین بیشتر نباشد و همان‌طور که تو اشاره کرده‌اى، قطبى شدن ملّت در اثر این مخاصمه طبقاتى منجر به فاجعهاى منطقه‌اى و چه بسا جهانى نشود.
با این فرضها، چقدر طول مى‌کشد تا جنگ چریکى تمام شود؟ و آن وقت، چقدر طول مى‌کشد تا خرابیهاى این جنگ فرضاً «داخلى مانده» را جبران کنیم و اقتصاد و فرهنگ کشور را بر دوش خانمانهایى چه بسى پاشیده و نیرویى چه بسى دست و پا و چشم و گوش از دست داده و ابزار و منابعى چه بسى وی ران یا بر باد رفته دوباره به گردش بیندازیم و سطح و سرعت آن را به پاى فرهنگ و اقتصاد امروزمان برسانیم؟ و اگر جنگ چریکى پا نگیرد (که واضح است خوشبختانه نمى‌تواند بگیرد) پس از همین مدت و با این سرعت و جهت فعلى کجا خواهیم بود ـ چه خودمان و چه منطقه‌مان؟ با این فرضها و مقایسه‌ها، و با تفکرات زیاد روى حرفهاى تو درباه گرایه‌هاى موجود ملى و جهانى* به همان نتیجه‌گیرى تو رسیده‌ام: یعنى که در گذرگاه فعلى تاریخ، لازمه این که ما ـ یعنى ملت ایران ـ بتوانیم هم منافع ملى خود را تأمین کنیم و هم بسهم خود و در منطقه خود با استعمار و جهانخوارگى مقابله کرده باشیم، این است که از هر گونه مخاصمه طبقاتى بپرهیزیم، بیگانگى، عاطفى را کنار بگذاریم، و همبستگى ملّى را هر چه محکمتر حفظ کنیم.
و حالا روى هر یک از اصول ششم بهمن1 (مخصوصاً ولى نه تنها اصلاحات ارضى) که انگشت بگذاریم، و نیز روى هر کدام از ثمرات عمده سیاست مستقل ملى که انگشت بگذاریم، همان‌طور که تو اشاره کرده‌اى مى‌بینیم که تضادى را در مقیاس ملّى حل کرده، کمبودى را در مقیاس ملى برطرف کرده یا به‌جاده برطرف شدن انداخته، و یا تعادلى لازم را در مقیاس ملّى برقرار کرده ـ پس مخاصمه طبقاتى را بى‌زمینه و مهمل کرده، بیگانگى عاطفى را تحلیل برده و همبستگى ملى را تقویت بخشیده است. پس کمک کنیم تا این روند ادامه یابد و بقول تو با گامهاى طبیعى فراتر رود.
مثل این که در این باره زیاد حرف زدم، ولى مى‌ارزد. اگر هم مثل حرفهاى تو و دکتر پارسانژاد، پنج نفر را آن طور از بن‌بست نرهاند، شاید یک نفر را برهاند، و به این مى‌ارزد!

2 - درباره انقلاب سپید
در پاسخ به آنهایى که احیاناً اصالت هر تحول را با خون مى‌سنجند، چه چکیده و خوش گفته‌اى که «دگرگونى هدف است، نه خونریزى»
چند روز پیش اتفاقاً کتابى مى‌خواندم از طالبوف بنام «مسالک المحسنین» که خیلى از آرمانهاى مشروطیت را در قالب یک داستان خیالى شرح داده. طبیعى است که یاد وقایع مشروطیت و بعد از آن، که در کتابها خوانده‌ایم، افتادم. و بعد مقایسه‌اى در ذهنم شد بین آن آرمانها و وضع ایران بعد از ششم بهمن 41 تا حالا. مى‌بینم که انقلاب مشروطیت شکل سیاسى اداره مملکت را عوض کرد، اما آرمانهاى زیربنایى انقلاب مشروطیت اجرا نشد، یعنى نظام ارباب و رعیتى دست نخورده برقرار ماند. و با برقرار ماندن آن طى پنجاه و چند سال چه حرمانها و بی‌سامانیها و خونریزیها که بر سر این ملّت نیامد ـ چه بواسطه تحریکات و اعمال نفوذ خارجى و چه بواسطه تضادهاى داخلى. اکنون واقعیت روشن این است که با اجراى منشور ششم بهمن، این تضادها از میان برخاسته و آن آرمانهاى زیربنایى مشروطیت عملى شده است. اما بازهم واقعیتى است که منشور ششم بهمن به آرمانهاى مشروطیت اکتفا نکرده و بسیار از آن فراتر رفته است.
همان‌طور که تو شرح داده‌اى، نهادهایى که با اجراى اصول انقلاب سپید به وجود آمده‌اند (سپاهها، تعاونیها، شرکتهاى زراعى، خانه‌هاى انصاف، خانه‌هاى فرهنگ، حقوق تازه زنان و کارگران، بیمه‌هاى روستایى، شوراهاى داورى، ملى شدن آبها و جنگلها) نه تنها با معیارهاى آن زمان بلکه با معیارهاى امروزى کشورمان هم بسیار مترقى هستند، چرا که براستى نهادهایى هستند مردمى و گسترنده عدالت اجتماعى.
پس نه تنها باید طرفدار و خواستار اجراى کامل آنها شد، و نه تنها باید به پیشبرد هر چه کاملتر آنها بقول تو «خلاقانه» کمک کرد، بلکه باید آورنده و رهبرى کننده این اصول مترقى را نیز بزرگ داشت و رهبرىِ حرکت‌انگیز و تحول‌آور شاهنشاه را ارج گذاشت.
3 - درباره حادثه کاخ مرمر
اینجا دیگر اظهار نظر روى حرفهاى تو مطرح نیست. بلکه صرفاً شرح وقایع است و «اعتراف» ـ اعتراف به خطاها. تو مى‌توانى درک کنى که این شرح و این اعتراف فقط در پرتو رسیدن به نتیجه‌هایى که در بالا نوشتم ممکن شده است. من مى‌خواهم جزئیات رابطه خودم را با حادثه کاخ مرمر، صادقانه براى همه شرح دهم. مردم باید از جزئیات واقعه‌اى که به سرنوشت ملت مربوط مى‌شده آگاه شوند، و از جمله این مسئله هم برایشان حل شود که اگر من در این حادثه گناهکارم چرا در دادگاه آن طور از خودم دفاع کردم، و اگر بیگناهم چرا در حضور شاهنشاه اقرار به تشویق کامرانى کرده‌ام. حتى تو هم اینها را نمى‌دانى، چون در این مدت برایت نگفته‌ام...
...پرویز عزیز، این نقطه‌ها علامت یک مکث است ـ یک مکث تقریباً یکروزه در نوشتن بقیه این نامه. در این فاصله به آنچه باید بنویسم فکر مى‌کردم. و چون مى‌خواستم صادقانه بنویسم به مرور دقیق خاطراتم پرداختم، و ازآنچه به یادم آمده در شگفت شده‌ام و سرگردان. چیزهایى به یادم آمده که هرگز در این پنج سال به یادم نیامده بود، حتى تا دیشب، حتى تا چند ساعت پیش! مى‌بینم که بعضى از اینها را در بازجوییها و دادگاه هم به یاد نداشته‌ام! مى‌دانى که به یاد نداشتن با «لاپوشانى» فرق دارد، ولى مى‌بینم که رفتار من چنان بوده که به مقامات حق مى‌دهم اگر حتى در صداقت همین نامه هم شک کنند! خودم هم یقین ندارم که باز چیزهاى دیگرى که گفتنشان ضرورى است از یادم نرفته باشد. بنابراین طى نامه‌اى از مقامات خواسته‌ام تا مرا با کامرانى مواجهه دهند. بعد از این مواجهه مى‌توانم به درستى حرفهایم یقین کنم و همه مطالب را بازگو کنم. بنابراین در اینجا فقط چیزى را که پیش از این مکث یکروزه هم خیال داشتم در آخر این شرح به عنوان جمع‌بندى بگویم مى‌گویم:
1 - پیش از حادثه: درجه تأثیر داشتن یا نداشتن من در وقوع حادثه کاخ مرمر هر چه مى‌خواهد بوده باشد، و طرز فکر منفى من نسبت به تروریسم و مخالفتم با آن بر هر زمینه مى‌خواهد بوده باشد، این را مى‌دانم که چه بسا کشورهایى هستند که در آنها صرفِ اطلاع از وجود چنان سربازى با چنان افکارى مى‌تواند به مرگ منتهى شود.
2 - بعد از حادثه: انگیزه‌ها و عوامل رفتار من در بازجوییها و دادگاه هر چه مى‌خواهد بوده باشد، واقعیت بیرونى این است که این رفتار چنان ناهنجار، ماجراجویانه و غیرصادقانه بود که نمى‌توانست به محکومیت من منجرنشود.
پس چقدر باید از شاهنشاه سپاسگزار باشم که با تمام اینها حکم اعدام را لغو کردند تا زندگى من ادامه یابد. تو به یادت هست که این سپاس را همان هنگام هم ابراز کردم، گرچه اذعان مى‌کنم که در آن موقع عمقش باندازه درک اندک من از اشتباهاتم بود، و امروز باندازه همه محتواى این نامه است (و از این هم بیشتر، چون که هنوز شرح حادثه کاخ مانده است!).
4 - درباره جوانان، و دانشجویان خارج از کشور
مى‌دانى، با تمام قدرشناسى و دلبستگى‌یى که نسبت به آنها دارم، منطق مى‌گوید که من، با این همه ناپختگیهایى که نشان داده‌ام، دیگر صلاحیتى ندارم که پیامى و رهنمودى صادر کنم ـ آن هم بعد از گفته‌هاى جامع تو. فوقش باید آنچه را که بر سرم آمده، و آنچه را که در افکارم و عقایدم پیش آمده [است] ، به آنان ارائه دهم (که داده‌ام و خواهم داد). و بدون ادعا به سر کارهاى علمى و فنى در رشته خودم بر گردم ـ که برخواهم گشت، چه در زندان و چه بعدها در آزادى احتمالى (آخر، امید را نباید از دست داد!) با این حال میل دارم که احساسم را از زندگى در این دوره سازندگى ملّى، هر چند افسوس که من و تو تا حالا در آن شرکت نداشته‌ایم، در قالب این اشعار (از سیاوش کسرایى)1 به آنان عرضه کنم:
«..........
...........
سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهى در بلور آب؛
بوى خاک عطر باران خورده در کهسار؛
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب؛
آمدن، رفتن، دویدن؛
عشق وزیدن؛
در غم انسان نشستن؛
پابپاى شادمانیهاى مردم پاى کوبیدن؛
کار کردن، کار کردن؛
آرمیدن؛
چشم انداز بیابانهاى خشک و تشنه را دیدن؛
جرعه‌هایى از سبوى تازه آب پاک نوشیدن؛
گوسفندان را سحرگاهان بسوى کوه راندن؛
همنفس با بلبلان کوهى آواز خواندن؛
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن؛
نیمروز خستگى را در پناه دره ماند؛
..............
..............
یا، شب برفى،
پیش آتشها نشستن،
دل به رؤیاهاى دامنگیر و گرم شعله بستن.......
آرى، آرى، زندگى زیباست.
زندگى آتشگهى دیرنده پابرجاست.
گر بیفروزیش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست،
ورنه، خاموش است و خاموشى گناه ماست.»

بامید دیدار
منصورى

توضیحات سند:

* در این زمینه به مصاحبه‌هاى شاه، از جمله در فنلاند، باید بسیار توجه داشت. [این پاورقى نوشته منصورى است]
1 ـ انقلاب سفید شاه و مردم و ملت، نام حرکتى است که محمدرضا شاه پهلوى به امر امریکا در سال‌هاى 1341 ـ 1341 در ایران انجام داد. عناوین این حرکت سیاسى را اصلاحات ارضى، ملى کردن منابع طبیعى و جنگل‌ها، واگذارى سهام کارخانه‌هاى دولتى به مالکین بزرگى که طى اصلاحات ارضى زمین خود را به دولت مى‌فروختند و اعطاى حق رأى به زنان تشکیل مى‌داد. لکن در کنار آن قوانین شرع و اخلاق مذهبى و روحانیت هم پایمال مى‌شد. مجموعه این حرکت به تعمیم زندگى دنیا دارى مى‌انجامید و ایرانى به اروپائى و امریکایى تبدیل مى‌گشت. طرح انقلاب سفید در کاخ سفید آمریکا ریخته و مأموریت اجراى آن به دکتر على امینى ـ عاقد قرارداد کنسرسیوم نفت پس از کودتاى 28 مرداد 1332 ـ داده شده بود. اما شاه پس از مدت کوتاهى اربابان آمریکایى خود را راضى کرد که خود عهده‌دار آن گردد. امینى استعفا داد و شاه، اسداللّه‌ علم راکه اجدادش به نوکرى انگلیس شهرت داشتند، به نخست‌وزیرى منصوب و موظف به انجام آن کرد. روحانیت به رهبرى مراجع در برابر آن مردانه ایستادند و با آن مخالفت کردند. نهضت اسلامى به رهبرى امام خمینى(ره)، از آن مخالفت و مقاومت و کشمکش سیاسى جوانه زد. انقلاب سفید بر خلاف ادعاى شاه و اربابان آمریکائى‌اش «سفید» نماند، بلکه از همان ابتدا و در جریان مقاومت مردم و روحانیت، باخون فرزندان اسلام رنگین گشت. امام خمینى (ره) در این باره فرمودند: «اینها ثمره شوم انقلاب خونین و استعمارى است که با تبلیغات و عوام‌فریبى‌ها مى‌خواهند آن را به انقلاب سفید ملقب سازند و آن را انقلاب شاه و ملت بنامند... ه‍تک مقدسات اسلام، کشتن علماء و مردم مسلمان در زیر شکنجه، ه‍جوم به مدرسه فیضیه ودانشگاهها وکشتار فجیع 15 خرداد، از ثمرات دیگر این انقلاب ننگین است. ..» ر. ک: صحیفه نور، ج 1، ص 322 و 399 و همچنین فرهنگ واژه‌هاى انقلاب اسلامى، جلال الدین فارسى، ص 172 و 173
2ـ سیاوش کسرائى فرزند رحیم در سال 1304 در اصفهان به دنیا آمد. وى شاعر و نویسنده و کارمند سازمان مسکن در تهران و در سال‌هاى قبل از کودتاى 28 مرداد از عناصر حزب توده بود و با نام مستعار «کولى» در نشریات توده ایها شعر مى‌سرود. مشارالیه در سال 1333 از طریق فرماندارى نظامى بازداشت و پس از درج تنفر و انزجار در جراید آزاد گردید. نامبرده با حفظ علایق و گرایشات کمونیستى خود مرتباً با افسران سازمان نظامى و اعضاى حزب توده تماس و ارتباط داشت و اغلب به ملاقات زندانیان توده‌اى مى‌رفت. وى در جمع نویسندگان و شاعران معاصر به عنوان یکى از اندیشمندان چپ گرا و مخالف شهرت داشت او در تهیه و تنظیم اعتراض نامه‌ها و نامه‌هاى سرگشاده نویسندگان و معترضین برنامه‌هاى دولت دخالت مؤثر داشت. اشعار وى توسط برادرش فریدون کسرائى از رادیو پیک ایران قرائت مى‌شد.
پرونده سیاوش کسرائى در ساواک

منبع:

کتاب ترور شاه / حادثه کاخ مرمر به روایت اسناد ساواک صفحه 380












صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.