تاریخ سند: 5 مرداد 1353
درباره : موسی صدر
متن سند:
به : قزل آلا
از : بریستول / 334 شماره : 1988 /334
برابر اطلاع واصله، نامبرده بالا یک سازمان میلیشیا تأسیس نموده که هنوز
از تعداد افراد و تشکیلات آن اطلاعات دقیقی در دست نیست.
رهبران این
سازمان جدیدالتأسیس در اردوگاههای سازمان الفتح با توافق یاسر عرفات و در
جبهه آزادیبخش خلق فلسطین به رهبری جرج حبش و در سازمان صاعقه به
سرپرستی زهیر محسن تحت تعلیم قرار گرفته اند و اسلحه آنان توسط سازمان
صاعقه و جرج حبش تأمین می گردد.
مراکز آموزشی برای افراد این سازمان که
اغلب از جوانان شیعه مدرسه حرفه ای صور1 در شهر بعلبک و جنوب صور بوده
پیش بینی شده است.
ضمنا فرمانده عملیات سازمان مذکور با مصطفی چمران
بوده که در حال حاضر در اردوگاههای سازمان الفتح تحت تعلیم قرار گرفته
است.
خواهشمند است دستور فرمایید پیرامون مراتب فوق دقیقا تحقیق و نتیجه را
ضمن روشن نمودن موارد زیر به مرکز اعلام دارند.
از طرف بامداد
1ـ تعداد و اسامی افراد عضو سازمان.
2ـ محل دقیق اردوگاه.
3ـ اسامی کلیه ایرانیانی که در سازمان مزبور عضویت و یا به نحوی با آن ارتباط
دارند.
4ـ هدف اساسی سازمان مزبور.
5ـ آموزش عناصر مزبور فقط برای دفاع از مناطق جنوبی لبنان که مورد حمله
اسرائیل قرار می گیرد می باشد یا آن که برای فعالیتهای خرابکاری در ایران نیز
آموزش می گیرند.
6ـ امکانات و منابع تغذیه تشکیلات مزبور از نظر اسلحه، پرسنل، وضع مالی و
آموزشی.
مسئول بررسی.
راحت 1 /5 /53
رئیس دایره.
رئیس بخش 334 ـ کاظم زادگان 2 /5 /53
رئیس اداره سوم عملیات و بررسی.
یاوری
توضیحات سند:
1ـ یکی از بزرگترین افتخارات
ما این بود که برای اولین بار،
حدود هفت سال پیش [1972]
اولین کسی که در مقابل اسرائیل
مسلحانه ایستاد و به شهادت
رسید، جوان پانزده ساله ای بود
از مدرسه صنعتی جبل عامل در
شهر صور در جنوب لبنان.
این
جوان به نام «فلاح شرف الدین»
در مسجد مدرسه اذان می گفت.
صدای خوبی داشت، خانه اش
در شهری بود به نام «طَیِّبِه»، در
جنوب لبنان نزدیک مرز
اسرائیل.
هنگامی که اسرائیل به
شهر «طَیِّبِه» حمله کرد، پدرش
در نیمه های شب در خانه را باز
کرد و اسرائیلی ها با یک رگبار
گلوله پدرش را کشتند.
برادر
بزرگش دوید تا اسلحه
کلاشینکف خود را بردارد، ولی
قبل از آن که اسلحه را بردارد او
نیز هدف رگبار گلوله قرار گرفت
و به خاک و خون خویش در
غلطید.
این جوان پانزده ساله
شاگرد مدرسه ما اسلحه برادر را
برداشت و خود را به اتاق جانبی
رسانید و از داخل پنجره اتاق به
مدت نیمساعت مبارزه کرده
بود، هفت نفر از آنها را به خاک
ریخت و مدت نیمساعت مبارزه
کرد، تا بالاخره اسرائیل با یک
موشک، یا یک راکت، اتاقی را
که این جوان در آن مبارزه
می کرد به آتش کشید و این
جوان شجاع و فداکار قطعه قطعه
شد.
این اولین شهیدی است که
مسلحانه در مقابل اسرائیل قیام
کرده و به شهادت رسید.
یکی از
شاگردانی است که در مدرسه ما
و در حرکت امام موسی صدر، با
این روحیه شجاعت و فداکار
تربیت شده بود.
همین مردمی که از مرگ
می ترسیدند و در مقابل دشمن
احساس حقارت می کردند.
به
جایی رسیدند که شهادت افتخار
آنها شد.
در یکی از دهات
جنوبی جوانی شهید شده بود، به
اتفاق امام موسی برای دیدار از
خانواده این شهید رهسپار خانه
آنان شدیم.
مادر پیری بود
شصت ساله.
فرزند جوانش
لیسانسیه ای بود که در مدرسه
شهر تدریس می کرد این جوان
که به شهادت رسیده بود، تنها
جوان خانواده محسوب می شد.
پیرزن شوهر نداشت، بچه
دیگری نداشت و فقط یک
فرزند برومند داشت و او را همو
در راه مبارزه تقدیم کرده بود.
به
خانه اش رفتیم.
خانه ایی محقر و
کوچک مردم نیز در خانه او و
اطراف خانه جمع شدند.
امام
موسی صدر در کنار اتاق بر
زمین نشست، عده ای از بزرگان
نیز در داخل اتاق جمع شدند،
پیرزن سرتا پا سیاه پوشیده در
جلوی او نشسته بود و هیچ
نمی گفت یکباره شروع به سخن
کرد، با حالتی عصبانی، صدایی
مرتعش.
من فکر کردم که
می خواهد به امام موسی صدر
پرخاش بکند و بگوید چرا
فرزندم را از من گرفتی و در این
مبارزه او به شهادت رسید، اما
دیدم این زن برخاست و شروع
به صحبت کرد و با آن حالت
عصبانیت فریاد برآورد، که ای
امام موسی تو چرا اردوگاه برای
زنان تأسیس نکرده ای تا من
بتوانم در آن اردوگاه آیین
جنگاوری بیآموزم و من به
افتخار شهادت نائل شوم.
منبع:
کتاب
امام موسی صدر به روایت اسناد ساواک - جلد دوم صفحه 234