تاریخ سند: 31 تیر 1357
موضوع: اعلامیه مضره
متن سند:
از: 14/ ﻫ تاریخ: 31 /4 /2537[]
به: 312 شماره: 2829 /14ﻫ
موضوع: اعلامیه مضره
0431
روز 25 /4 /37 دو برگ اعلامیه در دست محمدهادی دعائی فرزند حسین بوده که یکی از طرف خمینی پیرامون قتل عام شهر نجفآباد1 و دیگری مرثیهای درباره عزای پسر شیخ خزعلی2 که ظاهراً توسط دختر شیخ خزعلی3 بیان شده بود که مفاد اعلامیههای مزبور بسیار مهیج و تحریک کننده بوده، بخصوص اعلامیه خمینی که ضمن نامیدن رژیم به دستگاه سفاک و بیرحم، به خاندان 66 اهانت شده و اضافه گردیده به زودی حکومت عوض خواهد شد.4
نظریه شنبه. پس از تحقیق مشخص شد که اعلامیه مزبور اصولاً توسط احمد امیدوار فرزند محمد از کسی گرفته و همچنین از اعلامیه مذکور در دست ابوالفضل منشیزاده، مهدی امیدوار فرزند غلامرضا نیز بوده که خواندن آن را به دیگران توصیه مینمود. اعلامیههای فوق به انضمام مقداری نوار مضره از قم توسط علی معلم به کمک سیدحسن شاهچراغی و علی معلی و دو نفر طلاب ناشناس به دامغان آورده و علی معلم به کمک خدابندهلو فرزند حاجی خدابندهلو که بزاز میباشد، در سطح شهر پخش میگردد. ضمناً یکی از دوستان علی معلم به نام شاکری که معلم میباشد نیز مظنون به پخش اعلامیه میباشد.
نظریه یکشنبه. افراد ذکر شده در متن خبر همگی دارای سوابقی از قبیل پخش و تهیه و مطالعه نوار و اعلامیههای مضره در 14ﻫ و ستاد میباشند. به نظر میرسد در شهرستان دامغان اکثر فعالیت ضد امنیتی زیر نظر و یا دسیسه این افراد (محمدهادی دعائی. ابوالفضل منشیزاده. احمد امیدوار. محمدمهدی امیدوار. محمد ذوالفقاریان فرزند رحمتاله) انجام میگردد. حاضر
نظریه سهشنبه. 14ﻫ در جریان اعمال و رفتار نامبردگان میباشد وصول هرگونه... 5
فیش بررسی سابقه 12 /5
توضیحات سند:
_
1. در ذیل گزارشی به شماره: 3696 /26 ﻫ - 22 /4 /37 درباره حوادث شهر نجف آباد اصفهان، نوشته شده است: «در پانزده خرداد سال 2537 تظاهرات اخلالگرانهای توسط افراطیون مذهبی در شهر نجف آباد برپا شد که در مقابله مأمورین با اخلالگران سه تن در اثر اصابت گلوله مجروح شدند که یک نفر از آنها در بیمارستان فوت شد. تاریخ 24 تیر برابر با چهلمین روز حوادث شهر مذکور است.» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک. استان یزد. جلد سوم
2. حسین خزعلی فرزند آیتالله خزعلی در سال 1338ش در مشهد به دنیا آمد. پس از طی دوران ابتدایی و دبیرستان، در رشته فیزیک به دانشگاه مشهد راه یافت. دانشجوی سال اول بود که در روز 19 اردیبهشت ماه سال 1357ش، در قم به شهادت رسید و در بهشت حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
آیتالله خزعلی در نقل خاطرات خود، پیرامون شهادت فرزندش میگوید:
«بعد از زندان قزل قلعه، به دنبال سخنرانیها و امضای اعلامیههای نهضت دستگاههای قضایی رژیم مرا به تبعید محکوم کردند، اما این بار تن به آن ندادم و به صورت مخفیانه در تهران زندگی میکردم. در اردیبهشت 1357 به احتمال زیاد به مناسبت چهلم شهدای تبریز، در شهر قم جوانان دست به اقداماتی از قبیل پخش اعلامیه زدند که در همین هنگام نیروهای امنیتی رژیم با آنها برخورد کردند که در نتیجهی تیراندازی، فرزندم حسین به شهادت رسید. حسین جوانی بسیار خوب و متعهد به شرع اسلام بود، مادرش حکایتهای سوزناکی از او نقل میکند. این پسر سعی داشت حتیالامکان از نظر اقتصادی خودکفا باشد. مادرش در این باره میگوید: یک بار رفتم مشهد و سری به حسین زدم؛ دیدم ناشتایی فقط نان خالی دارد، فهمیدم که پول نداشته پنیر بخرد. زمانی که در دامغان تبعید بودم و او دورهی دبیرستان را میگذراند، یک روز سر کلاس نرفت، معلم پرسیده بود چرا کلاس نیامدى؟ گفت: خورشید گرفته بود و به دلیل خواندن نماز آیات نتوانستم بیایم. زمانی که حسین به شهادت رسید، چنان که گفتم در تهران زندگی میکردم، بعضی از بستگان با چشم اشکآلود و حالت نگرانکننده نزدم آمدند. پرسیدم: چه شده؟ گفتند: حسین شهید شد؛ من احساس کردم این جا باید استقامت نشان داد و دشمن نباید شاهد اشک ریختن ما باشد؛ در فکر تهیهی وسایل دفن و کفن برآمدم، اما آشنایان گفتند اگر بیرون بیایی تو را خواهند گرفت. گفتم: این موقع مرا بگیرند بهتر است. جسد را به تهران آوردند. برای دیدن بدن حسین حرکت کردم؛ مادرش هم آمده بود. مادر حسین میخواست جسد را ببیند. گفتم: به شرطی اجازه میدهم که هنگام دیدن آن هیچ ناله و فریادی بلند نکنی. خدا توفیق داد، مادر حسین نیز زاری نکرد و دوستان چون مرا ساکت دیدند، خیال کردند غم سنگینی بر قلبم فشار میآورد. علت آن را خودداری من از گریه کردن میدانستند؛ گفتند: برای این که آرام شوی قدری گریه کن. نگاه تندی به آنها کردم و گفتم به خدا اگر لباس دامادی پوشیده بود و به حجلهی زفاف میرفت، این قدر آرام نبودم که الان هستم؛ چون آنچه که پیش آمده، در راه خداست؛ در ضمن در فکر گریه کردن من نیز نباشید. خواستم برای تشییع جنازه به قم بروم، ولی دوستان و آشنایان مانع شدند و گفتند: در قم تو را میگیرند و به این علت فشار دیگری بر خانواده وارد میشود. حسین را در قبرستان معصومیهی قم دفن کردند. این حادثه بازتاب خوبی در قم داشت؛ البته خودم متوجه آن نبودم امام (ره) از نجف کاغذی نوشتند که « تو با این کارت کمر دشمن را شکستی». با خواندن این نوشته گفتم: خدا را شکر، قدمی هر چند کوچک در راه نهضت برداشتیم. یکی از خواهران حسین در سوگ برادر، رثاخوانی خوبی کرد و در آن عبارات بسیار خوبی به کار برد. این رثاخوانی به سرعت در شهر قم منعکس شد و حتی زمان جنگ و تشیع شهدا نیز خوانده میشد.»
ر.ک: کتاب خاطرات آیتالله ابوالقاسم خزعلی. ص 138
3. این کلمه در اصل «خزعل» نوشته بود، که اصلاح گردید.
4. اداره کل سوم پس از دریافت این خبر، طی شماره ... – 18 /6 /57 دستور داد: «پیرامون مفاد گزارش خبر معطوفی تحقیق و نتیجه با اظهار نظر صریح به این اداره کل اعلام گردد. ضمناً چنانچه خبر صحت داشت، مراتب به شهربانی به منظور تحت تعقیب قرار دادن افراد موصوف منعکس و نتیجه اقدامات انجام شده[را] به این اداره کل اعلام دارند.» بخش ضمائم
5. این سند دارای صفحه دیگری نیز بوده که در سوابق موجود نبود.
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک / استان سمنان - کتاب 3 صفحه 147