«توطئه آبادان، سلاح کثیف رژیم در برابر قدرت مردم»
متن سند:
«توطئه آبادان، سلاح کثیف رژیم در برابر قدرت مردم»
به دنبال مبارزات پیگیر گروههای مردم ایران (وکلا و قضات دادگستری) شاعران و نویسندگان و دیگر اهل قلم، روزنامهنگاران و نویسندگان مطبوعات، دانشجویان دانشگاهها، و اعضای هیئتهای علمی مراکز آموزش عالی کشور برای دفاع از آزادیها و حقوق قانونی و صنفی خویش، دولت پس از آزمودن انواع شیوههای اختناق و سرکوب آشکار، اینک روش حیلهگرانهتری را برای انتقام جویی در پیش گرفته است. دولت اینک تصمیم گرفت آزادیخواهان و معترضان را از کار برکنار و عرصه را برآنان و خانوادهشان تنگ سازد تا آنان مطیع عوامل دولتی باشند. آقایان منوچهر هزارخانی1 (نویسند و مترجم) و اسلام کاظمیه2 (نویسنده) و ناصر پاکدامن3 (اقتصاددان و دانشیار دانشگاه تهران ) قربانیان این حیله کثیف هستند. و نیز قطع نان در مورد هیئت علمی دانشگاه آریامهر ادامه این سیاست کثیف رژیم است. همچنین آقایان جلال سرفراز، بزرگپور جعفر و جواد طالعی از نویسندگان با سابقه مطبوعات کشور از روزنامه کیهان اخراج شدهاند و آقای داریوش آشوری4 نیز برای مدت شش ماه از کار برکنار شده است. در این راه شاه مزدور از هیچکار کثیفی بخاطر حفظ موقعیت متزلزل خود و اربابانش رویگردان نیست که نمونههای آن زیر رگبار مسلسل گرفتن مردم آزادیخواه تبریز و قم و شهرهای دیگر و نیز دانشجویان و مردمانی است که زیر شکنجهها میمیرند و دستگاه تبلیغاتی رژیم هیچ یک از این فجایع را منعکس نمیکنند. این فجایع آنقدر زیاد است که کشتار در سینما رکس آبادان در مقابل آنها هیچ است. پس از آنکه در مقابل مبارزات خلق درماندهاند با این فاجعه مرگبار میخواهند مبارزین در راه کسب آزادی را مقصر جلوه دهند تا مردم را برضد این مبارزه بشورانند. ما به مردم اطمینان میدهیم که به هیچ وجه در این حادثه شوم دست مبارزین در کار نبوده است و این نیز توطئهای بود اما یکی از کثیفترین توطئهها.
ما میدانیم که برای کسب آزادی شهدای زیادی خواهیم داشت که این شهدا فرزندان و برادران و خواهرانمان هستند. حادثه خونین آبادان تمام ملت ایران را عزازده کرده است اما باید بدانیم که این ملت سالهای متمادی است که در دورۀ استبداد پهلوی به سوگ و ماتم نشسته است. تسلیت خود را به تمام مردم ایران به خاطر حادثه آبادان ابراز میداریم اما عزاداری ما مبارزهای است برای کسب آزادی
«جاودانه باد پیوند ملت ایران»
توضیحات سند:
1. منوچهر هزارخانی، فرزند یوسف در سال 1313ﻫ ش در خانوادهای نظامی به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در دبستان نظام سپری کرد و در سال 1325 به دبیرستان فیروز بهرام رفت و در سال 1331 جهت ادامه تحصیل به فرانسه عزیمت کرد. وی مدت 8 سال در دانشکده پزشکی شهر مونپلیه به تحصیل پرداخت و در سال 1339 جهت طی دوره تخصصی آسیبشناسی به پاریس رفت و 27 مهرماه سال 1346 پس از اخذ مدرک دکتری به ایران بازگشت.
ازدواج وی با شهر آشوب امیرشاهی در زمان اقامت در فرانسه، در سال 1341ـ در هنگامی که شهر آشوب به همراه مادر و خواهرش در فرانسه ساکن بودندـ صورت گرفت. این ازدواج که ثمرۀ آن دو فرزند پسر بود، دستخوش اختلاف گردید و در سال 1349 به متارکه انجامید. خصوصیات فردی هزارخانی در ارزیابی ساواک، شخصی آرام، با سواد، عمیق و وارد به امور اجتماعی، بسیار پخته و مطّلع، حرّاف و در نهایت شخصی زنباره و مریض جنسی عنوان شده است.
منوچهر هزارخانی که با اخذ کمک هزینه تحصیلی در فرانسه امور خود را سپری میکرد، پس از بازگشت به ایران در دانشگاه تبریز مشغول به کار شد، ولی پس از مدتی به علت سوابق سیاسی در فرانسه و به بهانه انجام خدمت سربازی از کار برکنار شد.
نامهنگاریهای پدرش به ساواک و تعهداتی که وی شخصاً به ساواک داد باعث موافقت ساواک با استخدام وی در وزارت بهداری گردید که منجر به اشتغال ایشان به عنوان پاتولوژیست در بیمارستان بوعلی شد. هزارخانی در این دوران بعدازظهرها در مؤسسه تحقیقات اجتماعی با احسان نراقی همکاری میکرد و به ترجمه اشتغال داشت و مدتی نیز در سال 1355 به عنوان رئیس اداری دبیرخانه کمیسیون علمی یونسکو در ایران فعالیت کرد و در انتشارات رواق با اسلام کاظمیه نیز همکاری داشت.
ارتباط وی با مرحوم جلال آلاحمد به علت ارتباط سببی با شمس آلاحمد میباشد ـ هزارخانی باجناق شمس بوده است ـ بر این اساس ترجمه مقالات امه سزر که از فرانسه برای جلال آلاحمد ارسال میگردید توسط جلال در مجله جهان نو چاپ شد و سپس تحت عنوان «گفتاری در باب استعمار» توسط انتشارات نیل به چاپ رسید.
از دیگر نمونههای ترجمه شده هزارخانی به کتابهای «درباره فلسطین و نمایشنامه فصلی از کنگو» میتوان اشاره کرد.
زمزمههای تشکیل کانون نویسندگان، با حضور هزارخانی در ایران همزمان شد و به واسطه ارتباطاتی که هزارخانی با جلال آلاحمد داشت وی نیز به این جرگه پیوست. ارتباط هزارخانی با ابوالحسن بنیصدر در فرانسه صورت گرفت و از طریق بنیصدر بود که وی به گروه جبهه ملی خارج کشور پیوست و در عین حال به علت ارتباطات قدیمی با خلیل ملکی که به دوران شرکت وی در میتینگهای جبهه ملی در زمان دبیرستان برمیگشت، با جامعه سوسیالیستهای ایران در اروپا نیز ارتباط داشت. گزارشات ساواک، هزارخانی را فرد مارکسیسم لنینیسم معرفی کرده است هرچند هزارخانی خود را فردی سوسیالیست مینامد که به برطرف کردن شکافهای طبقاتی میاندیشد. منوچهر هزارخانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فرانسه گریخت و به همراه بنیصدر و رجوی به شورای مقاومت ملی پیوست. وی به عنوان یک فردی نظامی سیاسی با سازمان منافقین همکاری میکند.
2. عباسقلی کاظمیه، معروف به اسلام کاظمیه، فرزند تقی در سال 1309 ﻫ ش در تهران متولد شد. کارمند وزارت اقتصاد، کارمند اتاق بازرگانی تهران و مسؤول کتابخانه، کارمند پژوهشگاه علوم انسانی در وزارت آموزش و پرورش و آموزش عالی و عضو کانون نویسندگان ایران و عضو جامعه سوسیالیست های نهضت ملی ایران بود. وی بعد از سال های 1320 وارد حزب توده شد و در سال 1326 با خلیل ملکی انشعاب کرد. کاظمیه جزو انشعابیون بود و در تشکیل حزب زحمتکشان و نیروی سوم شرکت داشت و سپس جزو گروه خلیل ملکی شد و در جریان انشعاب از دکتر مظفر بقایی کرمانی جدا گردید و در سال 1333 از وزارت فرهنگ کنارهگیری کرد.
وی از مریدان و دوستان نزدیک دکتر علی امینی و رابط بین امینی و خلیل ملکی بود و از سال 1340 نطقهای دکتر امینی را می نوشت. بیشتر فعالیتهای یادشده تا سال 1352 مربوط به تشکیل جلسات جامعه سوسیالیست ها در کانون نویسندگان ایران بود و در سال 1356 به عضویت هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران انتخاب شد و در همان سال در نامه سرگشادهای به هویدا تقاضای تأسیس کانون نویسندگان و اجازه نشر مجلهای بدون سانسور را نمود.
ساواک در سال 1356 در گزارشی می نویسد: «در مراقبتهایی که از اسلام کاظمیه در مدت دو ماه به عمل آمد، چنین استنباط گردید که نامبرده، فردی حیلهگر، دورو، دورنگ نسبت به دوستان و رفقای خود بوده و با توجه به اختلاف اعضای کانون (نویسندگان) ضمن این که درصدد است نزد سایرین، خود را فردی مبارز نشان دهد، کوشش میکند با اظهار سخنانی در مقابل کسانی که به نحوی با مقامات ساواک ارتباط دارند، موقعیت خود را حفظ و فرد مثبتی بقبولاند.»
کاظمیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فرانسه رفت و در جبهه نجات به رهبری دکتر علی امینی با وی همکاری کرد. وی در سال 1376 پس از مرگ دکتر علی امینی در پاریس خودکشی کرد.
(اسناد ساواک - پرونده انفرادی)
3. ناصر پاکدامن همدانى، فرزند علىاصغر در سال 1306 ﻫ ش در تهران به دنیا آمد. دوران ابتدایى را در دبستانهاى ادب و اقبال و دوران متوسطه را در دبیرستانهاى علمیه و دارالفنون سپرى کرد و در سال 1329 به دانشکده حقوق دانشگاه تهران راه یافت. پاکدامن مدتى مجله ماهانه سخن را اداره مىکرد و مقالاتى در رابطه با نقاشى و خیمهشببازى مىنوشت. وی در سال 1334 به علت اینکه شاگرد اول دانشکده بود، از بورس دولتى استفاده کرد و جهت ادامه تحصیل به کشور فرانسه اعزام شد.
پاکدامن در فرانسه تحصیلاتش را ادامه داد. وی در این رابطه گفته است: «سال 36 امتحان دکترا را گذراندم و همراه با شروع رساله دکترى به تحصیل در جمعیتشناسى و آمار پرداختم (38ـ37) از سال 39 تحصیل در جامعهشناسى را شروع کردم».
ناصر پاکدامن در فرانسه به فعالیتهاى دانشجویى پرداخت و مدتى با جامعه سوسیالیستهاى ایرانى در اروپا همراهى کرد و از سران آن معرفى شد و مدتى نیز با کنفدراسیون ارتباط گرفت و از گردانندگان مهم مجله «نامه پارسى» ارگان کنفدراسیون معرفى شد. مشارالیه در مردادماه سال 1346 به ایران مراجعت کرد و به علّت ارتباطى که در فرانسه با مرحوم جلال آلاحمد داشت، با او و نهضت سوسیالیستها ارتباط برقرار کرد. وى در 26 /1 /47 به ساواک احضار شد و در خصوص اشتغال خود در فرانسه، چنین گفت: «پنج سال قبل هم در مؤسسه تحقیقات علمى فرانسه کار مىکردم، دو سال قبل نیز در دانشگاه پاریس تدریس مىکردم.»
ناصر پاکدامن با کمک جهانگیر تفضلى که با نصیرى رئیس ساواک گفت وگو کرده بود به دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران راه یافت و در سال 1348 به ریاست اداره آموزش این دانشکده رسید. در سال 1350 که نام وی در لیست 47 نفره اساتید دانشگاه تهران، جهت تصفیه قرار گرفت، با ضمانت رئیس دانشگاه تهران ابقا شد. در سال 1351 تقاضاى سفر یکساله به امریکا را جهت تدریس کرد که مورد موافقت قرار گرفت. مشارالیه پس از اینکه در سال 1352 از امریکا بازگشت به کار خود در دانشگاه تهران ادامه داد و سپس به عضویت هیئت علمى دانشگاه درآمد. با شروع فعالیت مجدد کانون نویسندگان در سال 56، وی به اتفاق همسرش هما ناطق به آنان پیوست که در تاریخ 15 /9 /57 دستگیر و بلافاصله آزاد شد. وى در ابتداى پیروزى انقلاب اسلامى با گروههاى چپ همکارى میکرد و در سال 1360 به فرانسه پناهنده شد. و در شورای مقاومت ملی با منافقین همکاری نمود. و در نشریات چپ مقالاتی از وی منتشر شد خاصه دفاع از احمد کسروی، دفاع از سلمان رشدی ...
4. داریوش آشورى، فرزند جعفر در سال 1317 ﻫ ش در تهران به دنیا آمد. پدرش کارمند اداره رادیو، سرپرست دفتر وزارت اطلاعات و رئیس دفتر مخصوص وزارت دربار بود. او در سال 1337 از دبیرستان دارالفنون دیپلم ادبى گرفت و در تیرماه سال 1338 به استخدام وزارت دارائى درآمد.
آشورى که در ابتدا به حزب توده پیوسته بود پس از انشعاب حزب به همراه خلیل ملکى از حزب توده جدا و در نیروى سوم که پس از چندى به جامعه سوسیالیست هاى نهضت ملى تغییر نام داد به فعالیت پرداخت و به عنوان کادر مؤسس این جامعه مطرح شد. در آذرماه سال 1339 در حالى که دانشجوى سال دوّم دانشکده حقوق بود، به علت پخش اعلامیهاى با عنوان «جوانان ایران متحد شوید» دستگیر شد و چون فعالیت جامعه سوسیالیستها در راستاى سیاست رژیم تشخیص داده شد، پس از سه روز با سپردن تعهد همکارى آزاد گردید. بعد از اخذ لیسانس اقتصاد در مرداد سال 1343 از وزارت دارائى استعفا داد و به سازمان برنامه رفت.
در دوران دانشجوئى در دى ماه سال 1340 با موافقت ریاست ساواک جهت شرکت در سمینار دانشجوئى به اسرائیل رفت. در گزارش فروردین ماه سال 1341 آمده است: شخصى بنام آشورى که کلیمى بوده و از اعضاى وابسته به نیروى سوم مىباشد در جلسه سخنرانى جمعیت مزبور اظهار داشته: «کشور مترقى اسرائیل ارزش زیادى براى تشکیلات نیروى سوم ایران قائل مىباشد و حاضر است هرگونه کمکى را در اسرع وقت به جمعیت ما بنماید.» تأثیرپذیرى وى از صهیونیسم در مقالهاى که وى در نکوهش اعراب به خاطر آغاز جنگ علیه اسرائیل نوشت مشهود است. او در تاریخ 4 /4 /46 به ساواک احضار شد و در همان سال در شماره 11 و 12 مجله خوشه در مقالهاى با عنوان «هشیارى تاریخى» به نقد نظریات جلال آل احمد در رابطه با غربزدگى پرداخت.
وى در مهرماه سال 1347 همزمان با تشکیل کانون نویسندگان جهت شرکت و بازدید مطالعاتى به ژاپن اعزام شد. در سال 1348 به همکارى با مؤسسه علوم اجتماعى پرداخت و سردبیرى مجله علوم اجتماعى را به عهده گرفت. در بهمن ماه سال 1349 از بورس واگذارى سازمان ملل در زمینه برنامهریزى نیروى انسانى در ایالات متحده استفاده کرد و با موافقت ساواک به آمریکا رفت. آشورى که در این رابطه به ساواک دعوت شده بود اینگونه ارزیابى شد: «با این شخص، شخصاً مصاحبه، ضمن اظهار این که در دوساله اخیر فعالیتى در جامعه سوسیالیست ها نداشته، آماده همکارى تشخیص داده شد. با مسافرت وى موافقت شود»
آشوری در سال 1353 در وزارت فرهنگ و آموزش عالى، مأمور به خدمت شد و به تدریس فلسفه سیاسى و جامعهشناسى سیاسى در دانشگاه پرداخت. ازآثار وی میتوان به:« فرهنگ سیاسى واژگان فلسفه و علوم اجتماعى» و ترجمه «چنین گفت زرتشت» اثر نیچه اشاره کرد. داریوش آشوری به عنوان نویسنده نیروى سوم یا جامعه سوسیالیست ها مشهور بود و با انتشارات فرانکلین نیز همکارى میکرد. منابع و مأخذ کتاب فرهنگ سیاسى آشورى، آثار صهیونیستهاى فرانسوى مىباشد.
وى در جریان تأسیس کانون نویسندگان فعالیت داشت و در سال 1356 در جلسات شب شعر در انجمن ایران و آلمان که از طرف کانون برگزار شد، شرکت نمود و اعلامیههاى کانون را نیز امضا مىکرد.
در این سال، ساواک به علت شرکت او در کانون نویسندگان، نسبت به وى حساسیت نشان داد و طى نامهاى صلاحیت وى را در رابطه با فعالیت در رادیو و تلویزیون به مصلحت ندانست. پاسخ رادیو و تلویزیون به این شرح است: «آقاى داریوش آشورى کارمند این سازمان نمىباشد، به قرار اطلاع نامبرده به صورت مأمور از طرف سازمان برنامه و بودجه با مرکز گفتگوى فرهنگها که تحت نظر بنیاد شهبانو فرح اداره مىشود، همکارى دارد.» رضا قطبى در ذیل این نامه چنین مىنویسد: ا«گر نظر شخصى مرا بخواهید، آقاى آشورى مىتواند فرد مؤثرى براى آن مرکز و براى خدمت به کشورش باشد». در گزارشى از ساواک ضمن اظهار تعجب آمده است که وى در تیرماه 1357 به رغم همکارى با سه مرکز فرهنگى از جمله بنیاد شهبانو فرح و دریافت حقوق ماهانه 400 هزار ریال، از اوضاع کشور انتقاد میکند.
داریوش آشورى پس از پیروزى انقلاب اسلامى با حفظ سمت در سال 1359 به دانشگاه تهران مأمور شد و در اسفند ماه سال 1361 به طور قطعى به آن دانشگاه انتقال یافت. وى سردبیرى فنى نشریه« ایران نامه» به مدیریت «داریوش شایگان» در آمریکا را عهدهدار است.
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان مازندران، کتاب 06 صفحه 205