تاریخ سند: 24 آذر 1356
به : مدیریت کل اداره سوم 324 و 312
متن سند:
شماره : 2053 / 26 ﻫ تاریخ : 24 /9 /2536[]0924
از : سازمان اطلاعات و امنیت یزد
به : مدیریت کل اداره سوم 324 و 312
صبح روز جاری یک برگ اعلامیه به امضاء طلاب حوزه علمیه نجف در دانشسرای راهنمائی یزد نصب گردیده بود که به وسیله مسئولان ضبط و در اختیار سازمان قرار داده شده است. مفاد اعلامیه در جهت طرفداری از اقدامات علی شریعتی، سیدمصطفی خمینی، سعیدی 1، غفاری2، احمد3 . رضا4 و مهدی رضائی5، اصغر بدیعزادگان6، علی باکری7، ناصر صادق8 و محمد بازرگان9 میباشد. ضمناً از تبعید روح اله خمینی انتقاد و حملاتی به دولت شده است. فتوکپی اعلامیه متعاقباً ارسال میگردد.
رئیس سازمان اطلاعات و امنیت یزد . خرم زاده
محترماً به استحضار میرساند 24 /9 /36
دستور لازم جهت شناسائی عاملین داده شود. ثابتی 24 /9 /36
آقای کنونی . در اجرای امر اقدام شود. 24 /9
______________________
1. آیتالله شهید سیدمحمدرضا سعیدى خراسانى، فرزند سیداحمد، در سال 1308 ش، در منطقه «نوغان» مشهد دیده به جهان گشود. دروس ابتدایى را نزد پدرش آموخت و در دوران نوجوانى به لباس روحانیت درآمد و در حوزه علمیه مشهد، منطق و اصول را نزد عالمان برجستهاى چون: ادیب نیشابورى، شیخ هاشم قزوینى، شیخ کاظم دامغانى و شیخ مجتبى قزوینى فرا گرفت . سپس به شهر قم هجرت کرد و از محضر آیات عظام: بروجردى(ره) و میرزا هاشم آملى(ره) کسب فیض کرد. با راه یافتن به محضر درس حضرت امام خمینى(ره) جزو نامدارترین شاگردان ایشان شد و با دریافت لبّ اسلام ناب محمدى، تلاش هاى سیاسىاش آغاز شد. اولین بار در آبادان به خاطر سخنرانى علیه حکومت دستگیر شد که با وساطت آیتاللهالعظمى بروجردى آزاد شد. پس از آن به فرمان ایشان براى تبلیغ و تدریس به کویت رفت و چند سال در این کشور اقامت گزید. در حادثه 15 خرداد 1342 که منجر به دستگیرى امام خمینى گردید، در کویت رژیم شاه را به باد انتقاد گرفت و با ارسال نامه براى مراجع مقیم نجف، آنها را از خطرى که جان امام را در ایران تهدید مىکرد، مطلع نمود. پس از چند ماه به قصد زیارت حضرت امام با لباس مبدل وارد ایران شد و به دنبال تبعید ایشان از ترکیه به نجف، خود را به آنجا رسانید و براى بهتر شناساندن امام به علما و مدرسین حوزه علمیه تلاش فراوانى کرد. او در مسیر مبارزه علیه رژیم شاه، بارها توسط ساواک تحت تعقیب قرار گرفت، دستگیر شد و ممنوعالمنبر گردید. وى در ماجراى کاپیتولاسیون، به شدت علیه مستشاران آمریکایى به انتقاد پرداخت. پس از بازگشت به قم، به دعوت عدهاى از مؤمنین جنوب شرقى تهران، به مسجد موسىبن جعفر (علیهالسلام) آمد و ضمن اقامه جماعت در آنجا، مسجد را به صورت پایگاهى قوى علیه رژیم شاه درآورد. در سال 1345 به اتهام اقدام علیه امنیت کشور دستگیر و 66 روز بازداشت بود. سال بعد به طور مخفیانه به عراق رفت. در سال 1347 به فرمان امام، مأمور جمعآورى کمک براى فلسطینیان شد. در اردیبهشت 1349 در اعتراض به مشارکت سرمایهداران آمریکایى در اقتصاد ایران سخنرانى کرد. او ورود سرمایهگذاران آمریکایى به رهبری راکفلر یهودی به ایران را، خیانتى بزرگتر از کاپیتولاسیون و قراردادى استعمارىتر از تنباکو مىدانست و با سخنان تند، نامهها و بیانیههاى افشاگرانه، رژیم شاه را سخت به وحشت انداخت. به همین دلیل در روز 11 خرداد 1349 مأموران با هجوم به منزل وى، او را دستگیر و به زندان قزلقلعه بردند و مدت 10 روز تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و استقامت کرد تا آنکه سرانجام مأموران ساواک با طرح مرموزى در روز 20 خرداد 1349 با قطع برق زندان و یورش به سلولش، با پیچیدن عمامه به دور گردنش، وى را به شهادت رساندند. در تاریخ 21 خرداد، جنازه شهید براى مراسم کفن و دفن به قم انتقال یافت. ساواک براى جلوگیرى از حرکت مردم، به طور مخفیانه جنازه را دفن کرد؛ در حالى که در مراسم دفن، به غیر از چند نفر ساواکى و شاهد محلى تنها سید محمد سعیدى، فرزند آن شهید حضور داشت. رئیس ساواک براى جلوگیرى از شرکت مردم و روحانیون در مراسم ترحیم ایشان، دستور داد کسانى که در این زمینه تبلیغ یا فعالیت کنند به مدت سه سال تبعید شوند. در حالى که جو خفقان و وحشت در همه جا حاکم بود و ساواک از تشکیل مجالس ترحیم براى شهید ممانعت مىکرد، جمعى از مردم تهران، در حالى که آیتالله سید محمود طالقانى(ره) در جلو جمعیت در حرکت بود، با بازگشایى مسجد موسىبن جعفر (علیهالسلام) که از تاریخ بازداشت شهید بسته بود، اولین مجلس ترحیم را براى او برگزار کردند. به همین علت در تاریخ 22 خرداد، آیت الله طالقانى و دکتر عباس شیبانى بازداشت شدند و در قم، طلاب حوزه علمیه با انتشار اطلاعیهاى از کیفیت شهادت مرحوم شهید آیتالله سعیدى، از توطئهها و اقدامات اخیر رژیم پرده برداشتند.
یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب اول، شهید آیتالله سعیدى، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1376
2. آیتالله حاج شیخ حسین غفاری، فرزند عباس در سال 1296ﻫ ش، در روستای آذرشهر تبریز متولد شد. در حدود 6 سالگی پدر را از دست داد و از اوائل جوانی مشغول به کار و تحصیل شد. مقدمات را در روستا نزد شیخ علی میرزا و محمد حسن منطقی فرا گرفت و پس از آن به تبریز رفت و در یک نجاری مشغول به کار شد و همراه با کار، به تحصیل علوم دینی پرداخت؛ ولی به علت تنگدستی به روستا مراجعت کرد و برای مدتی تحصیل را کنار گذاشت و به کشاورزی مشغول شد. پس از آن در سال 1322 به قم سفر کرد و تحصیلات خود را نزد آیات عظام: فیض قمی، خوانساری و بروجردی ادامه داد. مبارزات سیاسی وی از سالهای 1329ش در دوران نهضت ملی با سفر به روستاها و سخنرانی در محافل مردمی علیه رژیم شاه آغاز شد. وی پس از کودتای 28 مرداد 32 اقدام به انتشار مجله الدین والحیات کرد که پس از مدتی توقیف شد و پس از آن در سال 1340 در افشای دسیسه رژیم در طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی گامی موثر برداشت. ایشان طی سال های 42 - 41 فعالیتهای سیاسی خود را همراه با امام به اوج خود رساند و در طی سخنرانیهای تحریکآمیز علیه رژیم پهلوی، در یک حملهی وحشیانه، در شب 15 خرداد 42 دستگیر و زندانی شد. آیتالله غفاری پس از آزادی از زندان، از سال 1343 در مسجد الهادی(ع) واقع در شرق تهران، فعالیتهای خود را ادامه داد و در طول سالهای 45 تا 50 بارها دستگیر و زندانی شد. وی در نوبت آخر در تیرماه 1353 مجدداً دستگیر و به کمیته مشترک منتقل شد و با شکنجههای فراوان مورد بازجویی قرار گرفت و سرانجام پس از 7 ماه شکنجههای وحشیانه و پس از سالها مبارزه، در 7 دی ماه 1353ش به شهادت رسید.
یاران امام به روایت اسناد ساواک . کتاب بیست و دوم . شهید آیتالله حاج شیخ حسین غفاری
3. احمد رضایى، فرزند خلیلالله در سال 1324 ﻫ ش در تهران متولد شد. در سال دوم دبیرستان، در سازمان جوانان جبهه ملى ایران فعالیت و در تظاهرات و فعالیتهاى ضد رژیم شرکت فعال داشت. در سال سوم دبیرستان در حالى که یک ماشین چاپ را به منزل مىبرد توسط پلیس دستگیر و بعد از مدتى آزاد شد. وى با اینکه در دبیرستان شاگرد ممتاز بود ولى به خاطر مبارزه با رژیم، از سال پنجم دبیرستان، درس را رها کرد و به فعالیتهاى ضد رژیم پرداخت و از همین سال، وارد نهضت آزادى شد و به دنبال آشنایى با سران و بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق به آن سازمان پیوست و به فعالیتهاى مخفى پرداخت و مورد تعقیب ساواک قرار گرفت تا اینکه در یازدهم بهمن ماه سال 1350 در حالىکه توسط نیروهاى امنیتى و پلیس رژیم محاصره شده بود، به وسیله نارنجکى که در اختیار داشت به میان پلیس رفت و نارنجک را منفجر کرد که علاوه بر خود، چهار پلیس را کشت و سه نفر را زخمى کرد.
4. رضا رضایى فرزند خلیلالله، در سال 1325ش در تهران به دنیا آمد. در سال 1344 به سازمان مجاهدین خلق پیوست و بعد، دو برادر خود مهدى و احمد و خواهرش صدیقه را به سازمان وارد کرد. در سال 1349 که سازمان تعدادى از کادر مرکزى خود را راهى اردن کرد، رضا رضایى نیز به این کشور عزیمت کرد. او که در رشته دندانپزشکى دانشگاه تهران درس مىخواند، در جریان دستگیرى اولیه کادرهاى سازمان، در شهریور 1350 دستگیر شد؛ ولى با هماهنگى ساواک، براى به دام انداختن بقیه کادرهاى سازمان از زندان آزاد شد؛ ولى بعد از کشته شدن برادرش احمد رضایى از همکارى با ساواک امتناع کرد و در حالىکه در منزل یکى از دوستان خود میهمان بود به محاصره نیروهاى ساواک درآمد و توسط نارنجک، خود را کشت.
5. مهدی رضایی، فرزند خلیل الله در سال 1331ﻫ ش متولد شد. به تبعیت از برادران بزرگتر خود به سازمان مجاهدین خلق پیوست. در ١٨ اردیبهشت ماه سال ١٣٥١، در حال اجرای قرار سازمانی، با نیروهای امنیتی کمیته مشترک ضدخرابکاری درگیر شد که این درگیری منجر به دستگیری او شد و پس از بازجوئیهایی که از او صورت گرفت، به سه بار اعدام محکوم و در حالی که در مرز 20 سالگی قرار داشت، تیرباران شد.
بی تردید مهدی رضایی، نماینده نسلی از اعضای سازمان بود که با احساسات پاک مذهبی به این جریان جذب شده بودند. او به هنگام مخفی شدن و پیوستن به سازمان، دانشجوی سال اول مدرسه عالی بازرگانی بود و عواطف و عقاید مذهبیاش را مستقیماً از خانواده و برادر بزرگترش احمد رضایی کسب کرده بود. توجه به این عبارات در دفاعیه مهدی رضایی که با قرائت آیهای از قرآن کریم و استناد به نهج البلاغه و یادآوری تربیت مذهبی و اعتقادات دینی خود و خانوادهاش همراه بود، برای روشن شدن وضعیت فکری و ذهنی او در آخرین روزهای حیاتش کافی است: « هدف، لقاءالله است، یعنی رسیدن به عالیترین درجات کمال و صفات الهی. هدف، فراهمآوردن چنان شرایطی است که همه انسانها تحت آن شرایط به آخرین حد کمال و انسانیت برسند... هدف ما چیزی جز بهروزی خلق و در هم شکستن هرگونه روابط ظالمانه اجتماعی و اقتصادی و استوارساختن تعالیم انقلابی اسلام درجامعه نیست» سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
6. علی اصغر بدیع زادگان در سال ١٣١٩ﻫ ش در اصفهان متولد شد. دوره تحصیلات ابتدایی را در اصفهان و کرج و دوره دبیرستان را در تهران گذراند. از سال ١٣٣٧ در رشته مهندسی شیمی دانشکده فنی دانشگاه تهران آغاز به تحصیل کرد. وی که از دوران دبیرستان با مسائل سیاسی مأنوس بود، از بدو ورود به دانشگاه، به فعالیتهای سیاسی منظم کشیده شد و ضمن شرکت در میتینگهای جبهه ملی و فعالیت در بخش دانشجویی آن، به طور منظم در جلسات تفسیر و سخنرانیهای آیتالله طالقانی(ره) در مسجد هدایت تهران، شرکت میکرد و همزمان در جلسات سخنرانی مهندس بازرگان نیز حاضر میشد. آشنایی وی با محمد حنیف نژاد و سعید محسن در همین دوران پیش آمد.
پس از پایان دوره دانشکده٬ در اواخر سال ١٣٤١ش برای خدمت وظیفه به پادگان سلطنت آباد، کارخانجات مهمّات سازی ارتش رفت و در همانجا نیز استخدام شد. پس از آن، در سال٤٣، پس از ٨ ماه اشتغال در کارخانهای دیگر، به عنوان استادیار شیمی به استخدام دانشکده فنی دانشگاه تهران درآمد.
در حدود سال ١٣٤٥ از سوی سعید محسن به همکاری با گروه دعوت شد و بدین ترتیب در ارتباط تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت. وی از نخستین کسانی بود که به سازمان پیوست ولی برخلاف آنچه در مدارک و نوشتههای سازمان ذکر شده، از بنیانگذاران نبود. فعالیتهای نخستین وی بیشتر مطالعاتی بود.
تا اوایل سال ٬ ١٣٤٧ که بدیع زادگان به جمع مرکزی سازمان پیوست و در کنار محمد حنیف نژاد، سعید محسن، بهمن بازرگانی و علی باکری قرار گرفت. در مرداد ماه ١٣٤٩ با گرفتن مرخصی از دانشکده به پاریس رفت و تا پایان خرداد ماه ١٣٥٠ که به ایران بازگشت، مسئولیت فعالیتها و هماهنگیهای سازمان در خارج از کشور ( فرانسه، لبنان، اردن) را به عهده داشت. در همین ایام بود که دورههای تعلیماتی تیراندازی و ساختن مواد منفجره را گذراند.
وی در اوایل تیر ماه ١٣٥٠ به ایران بازگشت و چند قبضه اسلحه و مقداری فشنگ نیز با خود آورد و از بدو ورود، «گروه شیمی » سازمان را با همفکری علی باکری به راه انداخت. پس از ضربهی شهریورماه سال 1350ش، به همراه حنیف نژاد، طرح ربودن « شهرام پهلوی » را در دستور کار قرار دادند که این طرح ناموفق بود.
بدیع زادگان در پنجم مهر ماه ١٣٥٠ توسط اطلاعات شهربانی دستگیر شد و زیر شکنجههای شدیدی قرار گرفت؛ در حدی که در اثر سوزاندن بدنش، حالت نیمه فلج پیدا کرد. پس از تحویل به ساواک، در دادگاه نظامی رژیم به اعدام محکوم شد و حکم مزبور در چهارم خرداد ١٣٥١ در میدان تیر چیتگر به اجرا درآمد. ر . ک : سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
7. علی ( بهروز) باکری در سال ١٣٢٢ﻫ ش در میاندوآب متولد شد. در سال ١٣٤١ در رشته مهندسی شیمی دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. از همان ابتدای دوران دانشجویی٬ تحت تأثیر جریاناتی چون جبهه ملی دوم و نهضت آزادی و نیز فاجعه ١٥ خرداد قرار گرفت. با داشتن زمینه مذهبی٬ به مطالعه کتابهای مهندس بازرگان و آیتالله ناصر مکارم شیرازی روی آورد؛ و در سالهای دوم و سوم دانشگاه به جریان نهضت آزادی جلب شد.
باکری در اواسط سال ١٣٤٤ با معرفی ناصر صادق٬ در کلاسهای مطالعاتی که توسط سعید محسن اداره میشد شرکت کرد و از این طریق بود که اولین تماسهای وی با سازمان برقرار شد. وی از ابتدای سال ١٣٤٨ به عضویت کادر مرکزی سازمان درآمد؛ و در واقع پس از بنیانگذاران و شخص اصغر بدیع زادگان٬ نخستین عضوی بود که به مرکزیت راه یافت.
یک بار در تاریخ پنجم مرداد ماه ١٣٤٩ به اتفاق رضا رضایی، در تربت حیدریه مورد سوءظن مأموران انتظامی قرار گرفت و بازداشت شد، ولی پس از مدت کوتاهی آزاد گردید. در اواسط سال ١٣٤٩ از شغل خویش استعفا داد و به عنوان ادامه تحصیل، با اخذ گذرنامه رسمی٬ از راه دوبی به بیروت رفت و در اواخر سال ١٣٤٩ به اتفاق اصغر بدیع زادگان وارد فرانسه شد. در پاریس ضمن تماس با مسئول سازمان در آنجا یعنی حسین روحانی، به اتفاق بدیع زادگان مدارک و اسناد مربوط به حزب توده، سازمان انقلابی، توفان و جبهه ملی را جمع آوری و تلخیص نمود؛ که سرانجام دو نفر فوق به این نتیجه رسیدند که ایجاد ارتباط رسمی با این سازمانها به صلاح تشکیلات نیست. در همانجا علی باکری به اتفاق حسین روحانی چند بار با سفارت چین و چند کشور سوسیالیستی دیگر مانند کوبا و شوروی تماس برقرار کردند که تنها توانستند نشریاتی را از آنها دریافت دارند. باکری در اردیبهشت ماه ١٣٥٠ از پاریس به بیروت بازگشت و با مشورت مشکین فام، مقادیری اسلحه و مهمّات تهیه کرد. در تیرماه همان سال، مستقیماً از بیروت به ایران آمد و اسلحه و مهمّات تدارک شده را به صورت قاچاق وارد کرد و مشروح جریانات و بحثهای خارج از کشور را به کادر مرکزی سازمان ارائه داد و در ارتباط با مسئولیت قبلی خود، به عنوان سرپرست « گروه شیمی »، جزوهای نیز درباره مواد منفجره تدوین کرد. سرانجام در ششم شهریور ماه ١٣٥٠ در منزل یکی از دوستانش دستگیر شد. پس از گذراندن دوره بازجویی، در دادگاه نظامی رژیم به اعدام محکوم شد که حکم صادره در ٣٠ فروردین ١٣٥١ به اجرا درآمد.
ر. ک : سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
8. ناصر صادق در سال ١٣٢٤ در تهران متولد شد. پدرش عضو هیات امنای مسجد هدایت و از دوستان آیتالله طالقانی(ره) و مهندس بازرگان بود. دوره متوسطه را در دبیرستان مروی گذراند و از همانجا فعالیتهای مذهبی سیاسی خود را آغاز کرد؛ و ضمن شرکت در جلسات آیتالله مهدوی کنی در « مسجد جلیلی » و آیتالله طالقانی در « مسجد هدایت »، انجمنی با نام « دین و دانش » در دبیرستان ایجاد کرد.
در سال ١٣٤٢ در رشته مکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد و در حین تحصیل به فعالیتهای گذشته خود ادامه داد. در مهر ماه ١٣٤٤ با محمد حنیف نژاد آشنا شد و از این طریق به سازمان راه یافت؛ وی از نخستین اعضای این تشکیلات بود.
در سال ١٣٤٦ پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه، برای خدمت وظیفه به شیراز رفت و در طی سکونت در آنجا مسئولیت شاخه شیراز سازمان را عهدهدار شد. در سالهای49، 1348 پس از پایان سربازی به تهران بازگشت و به همراه محمد بازرگانی مسئولیت « گروه تدارکات »را به عهده گرفت. در بهار سال ١٣٥٠ از طریق ارتباط با یکی از عوامل نفوذی ساواک به نام شاهمراد دلفانی، مقداری اسلحه به طور قاچاق تهیه کرد؛ که سبب شد تیمهای تعقیب و مراقبت ساواک به کشف خانههای تیمی سازمان موفق شوند و ضربه شهریور وارد آید. ناصر صادق در اول شهریور ماه ١٣٥٠ دستگیر و در دادگاه نظامی رژیم شاه به اعدام محکوم شد که حکم صادره در ٣٠ فروردین ماه ١٣٥١ به اجرا درآمد.
ر. ک : سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
9. محمد بازرگان در سال ١٣٢٥ﻫ ش در ارومیه متولد شد. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در زادگاه خویش در سال ١٣٤٤ برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در مدرسه عالی بازرگانی مشغول تحصیل شد. وی با مشاهده تبعیضات اجتماعی و فقدان آزادی در جامعه و نیز تحت تأثیر فعالیتهای جبهه ملی دوم و نهضت آزادی ایران٬ به فعالیتهای سیاسی روی آورد و توسط برادرش بهمن، به محمد حنیف نژاد معرفی شد و به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد. در اواخر تیر ماه ١٣٤٩ به اتفاق رضا رضایی برای گذراندن دوره آموزش چریکی، از راه دوبی به امّان پایتخت اردن و بیروت رفت، ولی به دلیل محدودیت زمانی موفق به گذراندن دوره چریکی نشد. پس از بازگشت به ایران، به همراه ناصر صادق، مسئولیت « گروه تدارکات » سازمان را به عهده گرفت و در اواخر سال ١٣٤٩ به مرکزیت سازمان راه یافت و مسئولیت «گروه الکترونیک» را نیز عهدهدار شد. وی سرانجام در اول شهریور ماه ١٣٥٠ دستگیر شد و پس از طی دوران بازجویی در دادگاه نظامی شاه به اعدام محکوم شد که حکم مزبور در ٣٠ فروردین ١٣٥١ اجرا شد.
ر. ک : سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان یزد، کتاب 2 صفحه 66