صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

جلسه سوم بازجویی از محمد علی رجایی

جلسه سوم بازجویی از محمد علی رجایی


متن سند:

جلسه سوم
بازجویی از محمد علی رجایی

س - شرح فعالیت‌های سیاسی خود را از بدو شروع تاکنون و به ‌طور بسیار مفصل و با ذکر جزئیات بنویسید و شرح دهید که در هر زمان و یا هر مرحله تحت تأثیر چه عواملی عقیده تازه‌ای پیدا نمودید و یا در آن عقیده سابق استحکام بیشتری پیدا کردید.
ج - فعالیت در جبهه ملی یعنی شرکت در جلسات عمومی و میتینگ‌ها و این کار در همان زمان هم شکل موظف نداشت و من به‌عنوان عضوی از جبهه در آنها شرکت نمی‌کردم بلکه طبق معمول و هجوم همه طبقات به خصوص دانشجویان شرکت می‌کردیم.
در این موقع جبهه ملی در اوائل گرفتار دو دستگی شد و آقای مهندس بازرگان به‌عنوان یک فرد مذهبی در جبهه درخواست تظاهرات مذهبی در فوت آقای بروجردی نمود. جبهه گفت شما که مهندس بازرگان هستید به‌ عنوان یک عضو سخن می‌گوئید و شما حزب ندارید که نماینده گروه باشید.
آقای مهندس بازرگان به کمک دوستان مذهبی خود اقدام به تأسیس نهضت آزادی۱ کرد و مشهور شد که هر کس علاقه مذهبی دارد در نهضت آزادی ثبت‌نام می‌کند. ماجرای ثبت‌نام من در نهضت آزادی چنین بود. و تا موقعی که نهضت فعالیت داشت صحبتی از خط‌مشی سیاسی نبود. جلسه‌های عمومی در مسجدی در دروس که اسمش را نمی‌دانم و همچنین در محل نهضت در خیابان کاخ که راجع به علت شرکت جوانان در امور سیاسی سخنرانی کردند.
پس من هرچه هستم در همین چارچوب هستم. نه یک عقیده سیاسی مخصوصی پیدا کرده‌ام و نه تحولی در من پیدا شده است.
س - آنچه شما در سوابق قبل نوشتید تحولات اداری نهضت آزادی بود به سؤال من توجه نمائید و به ‌طور مفصل و با ذکر جزئیات جواب آن را بنویسید.
ج - تا سال ۱۳۳۵ که به دانشسرای عالی وارد شدم اصولاً به هیچ چیز جز تحصیل و تأمین معاش فکر نمی‌کردم. دوره دانشسرای عالی هم مقارن آمدن ما دانشسرا از دانشگاه جدا شد و محیط ما فقط به تحصیل می‌گذشت من در تمام این مدت به هیچ مرکز متشکلی رفت ‌و آمد نمی‌کردم.
در سال ۱۳۴۰ که مجدداً به تهران آمدم هیاهوی بسیاری بود و من هم در این سال برای فوق لیسانس دانشگاه مشغول بودم. از اینجا بود که گاهی روزهای جمعه در منزلی واقع در خیابان فخر آباد شرکت می‌کردم و این تظاهرات به تظاهرات جبهه ملی معروف بود.. علاوه بر محل فوق در جلسات مذهبی که ماهیانه در تهران - خیابان ژاله - کوچه قائن تشکیل می‌شد شرکت می‌کردم. جلسه مدرن بود. گویندگان انتخاب می‌شدند و موضوع‌های تحقیقی قابل استفاده‌ای می‌گفتند. تا آنجا که خاطرم هست آقای خلیل کمره‌ای ۲ - ابراهیم آیتی ۳ ۔ على غفوری - مطهری در آنجا سخنرانی کرده‌اند....... از این به بعد برنامه دیگری که سازنده باشد به خاطرم نیست که بعد از آن در نهضت آزادی ایران ثبت‌نام کردم. نهضت آزادی برای من هیچ طرز تفکر خاصی نبود که بتوان آن را جدید دانست بلکه به نظر من اکثر آنهایی که در همان جلسه ماهیانه کوچه قائن بودند به آنجا آمده بودند شاید هم بدون ثبت‌نام چون نهضت برای ما جلسه خصوصی نداشت و در جلسه عمومی هم که عنوان سخنرانی داشت ورود برای همه آزاد بود. پس من تنها اختلافم با آنها شاید پرداخت ماهیانه ۳۰ ریال باشد. فعالیت من در نهضت خواندن نشریاتی بود که به‌طور مرتب (خاطرم نیست ماهیانه یا هفتگی بود) منتشر می‌شد و داشتن همین نشریه به همراه من باعث دستگیری در قزوین شد.
چون نهضت از موضوع مخصوصی به نظر من صحبت نمی‌کرد گاهی اعلامیه‌های جبهه ملی و گاهی سایر اعلامیه‌ها را هم پخش می‌کرد. لذا من در موقع دستگیری علاوه بر نشریات نهضت آزادی، بعضی اعلامیه‌های دیگر هم در کیف دستی داشتم که ضمیمه پرونده شد.
در زندان بودم که همه اعضاء اصلی نهضت آزادی دستگیر شدند و رئیس سازمان امنیت قزوین به من گفت که نهضت غیرقانونی بوده است باید از آن استعفا بدهی. من هم به جای استعفا از تنفرنامه استفاده کردم و بعد از دو مرحله محاکمه محکمه مرا تبرئه کرد و به کار آموزشی خودم ادامه دادم. از سال ۱۳۴۲ به بعد باز هم وضع عادی شد و هیچ سازمان سیاسی که من در آن فعالیت کنم وجود نداشت و من خدمت اجتماعی را در چارچوب مدارس انجام می‌دادم و آخرین مدرسه که خدمت کرده‌ام رفاه بود که اینک به کلی از بین رفته است.
س - آشنایی و هرگونه ارتباط خود را با خانم پوران بازرگان بنویسید.
ج - من تنها در سال ۱۳۴۸ با اسم پوران بازرگان آشنا شدم و از آن پس به‌عنوان رئیس دبیرستان رفاه وارد مدرسه شد. خانم بازرگان به وسیله آقای باهنر به مدرسه معرفی شد. در آن موقع در دبیرستان فخریه شمیران مشغول تدریس بود که به آقای باهنر معرفی شد. مدت یک سال اول او نتوانست به مدرسه بیاید و ما هرچند یک‌بار او را می‌دیدیم و از جریان ابلاغ آمدن به مدرسه‌اش سوال می‌کردیم تا سال ۱۳۴۹ که رسماً وارد مدرسه شد. در مدرسه هرچند روزی یک‌بار من و آقای باهنر و ناظم مدرسه و خانم بازرگان و بعضی از معلمین دور هم جمع می‌شدیم و هر اشکالی که پیش آمده بود مطرح می‌کردیم و آنچه مربوط به امور آموزشی بود و وسائل مدرسه من جواب می‌دادم. و دیگر هیچ‌گونه برخوردی هم با هم نداشتیم و کاری هم نبود که همدیگر را احتیاج داشته باشیم.
س - پس از فرار خانم پوران دخت بازرگان شما معترف هستید که درب اطاق او را باز کرده‌اید و کتب مضره وی را (کتب شرح حال مجاهدین خلق) از آنجا خارج نموده به محل امنی برده‌اید مشروحاً بنویسید که بقیه مدارک ایشان را به چه شکل خارج نمودید و کجا مخفی کردید و اینها چه بود.
ج - درباره سؤال فوق دو قسمت توضیح هست. اول اینکه اطاق مخصوص ایشان نبوده بلکه اطاق استراحت ایشان بوده است و همچنین سایر دبیران هم در آنجا استراحت می‌کردند و اطاق بسته و منحصر به ایشان نبوده است.
ثانیاً مدارک دیگر عبارت از ابلاغ‌های مدیریت و تقاضای انتقال به تهران از شمیران بود که همه را به خانه خواهرم بردم و روزی که برای برگرداندن کتاب‌هایم به منزل خواهرم رفته بودم آنها را در همانجا آتش زدم.
س - در سوابق قبل نوشتید که اطاق مربوط بایشان نبود و همگی در آنجا استراحت می‌کردند شما از کجا دانستید که کتب متعلق به ایشان است. (پوران دخت بازرگان)
ج - من هنوز هم نمی‌دانم که آیا واقعاً کتب به ایشان متعلق است یا نه، فقط چون تقاضای انتقال و ابلاغها و درس‌های مربوط به تاریخ و جغرافیا همه در یک جا بود فکر می‌کنم متعلق به ایشان باشد وگرنه دلیل خاص دیگری که تعلق کتاب‌ها را به ایشان نشان دهد ندارد.
س - اگر شما ارتباطی بین فرار خانم بازرگان و کتب مورد بحث نمی‌دیدید چرا قبلاً به فکر کاوش بر نیامدید که با فرار ایشان شما به سراغ کتب رفتید.
ج - واضح است وقتی ایشان با ابلاغ رسمی مانند سایر دبیران در مدرسه کار می‌کنند دلیلی ندارد که گرداننده مدرسه نسبت به یکی از دبیران گمان بی جا داشته باشد. ایشان در آن زمان رسماً دبیر بودند و به کلاس می‌رفتند صبح به موقع سرکار می‌آمده و مانند دیگران زندگی عادی داشته است اما از موقعی که معلوم شد ایشان رفته‌اند من هم به همه دبیران و اطاق‌ها به نظر عادی نگاه می‌کردم.
س - شما نوشتید که دقیقا نمی‌دانستید که کتاب‌ها متعلق به چه کسی است چطور بلافاصله بعد از رفتن خانم بازرگان کتاب‌ها را وارسی کردید و چرا شما این کار را انجام دادید.
ج - من کتاب‌ها را به خصوص وارسی نکردم بلکه همان‌ طور که گفتم اطاقها را همچنین کلاس‌ها را می‌رفتم و نواقصی اگر بود یا شخصاً رفع می‌کردم و یا به متصدیان مربوطه تذکر می‌دادم. لذا گردش در مدرسه کاری بود که در هر فرصت بعد از چهار بعد از ظهر انجام می‌دادم ولی آن روز به خصوص آن اطاق را بازرسی بیشتر کردم چون تا آن روز دخالت او در سیاست برای من معلوم نبود و کاری هم به جزئیات اطاق نداشتم ولی آن روز که از جریان مطلع شدم وارسی بیشتر کردم و کتاب‌ها را پیدا کردم.
س – به چه منظور کتاب‌ها را از اطاق خارج نمودید و چرا شما.
ج - چون اطاق مورد بحث اطاق خاص کسی نبود و هر کس ممکن بود وارد اطاق شود و اتفاقاً کتابها را ببیند و بردارد و بگوید که در مدرسه رفاه پیدا کردم و این مطلب برای مدرسه به قیمت نابودی آن و بر باد رفتن امیدهای من می‌شد. و اما چرا من، قبلاً گفته‌ام که من تنها فردی بودم که فرصت بررسی اوضاع مدرسه را داشتم و این وظیفه‌ای بود که از ابتدای تأسیس مدرسه بعهده گرفته بودم و همواره انجام داده‌ام.
س - درست توجه کنید این منطقی نیست در یک اطاق به نحوی که هر کس بتواند وارد آن شود مدارک چریکی و مضره کسی قرار دهد بخصوص خانم پوران دخت بازرگان آدمی بود و با تجربه و دارای سابقه زیاد در فعالیت‌های مضره طبیعی است که خیلی بی‌احتیاطی را نمی‌کند حقیقت امر چیست؟
ج - از آنچه راجع به خانم بازرگان نوشته‌اید من اطلاع نداشتم و هنوز هم نمی‌دانم که آیا این کتاب‌ها و مدارک چریک بودن یک نفر می‌تواند باشد یا نه؟ تنها چیزی که به‌عنوان مضره می‌توان گفت همین پنج کتاب است که شاید (اگر مطمئناً متعلق به او باشد) به تازگی به آن محل آورده و می‌خواسته بعد خارج کند که فرصت نکرده. به هر حال توجیه یا دلیل دیگر اگر داشته باشد من بی اطلاعم.
س - شما چرا کتاب‌های مورد بحث را خارج کرده و آنها را مخفی نمودید و اگر مدرک به حساب نمی‌آمد.
ج - من در برخورد با عکس‌ها و عنوان کتاب مضر بودن آن را تشخیص دادم و به این جهت مخفی کردم که از دسترس خارج باشد. نه اینکه یک مدرک بدانم و مخفی کنم.
س - منظورتان را نمی‌فهمم روشن‌تر بنویسید.
ج - منظور اینست که من فهمیدم کتاب‌ها مضره هستند و نباید در دسترس کسی قرار گیرد اینست که آنها را مخفی کردم. من مدرک چریکی کسی را مخفی نکرده‌ام. فقط پنج کتاب از یک نوع.
س - چرا از بین نبردید و اینها را مخفی کردید و برای چه مقصدی این کار را کردید.
ج - من در این کار تعلل و سستی کرده‌ام و می‌باید از بین می‌بردم ولی ماندن آنها برای روز خاص نبوده و در تمام یک سال و نیم که در داخل ساک بود مطلب را بی اهمیت تلقی کرده‌ام، متأسفانه، و روزی که برای از بین بردن آنها رفتم نیز روز خاصی نبود جز اینکه ساک مورد احتیاج بود و من همان منزل خواهرم ابلاغ‌های خانم بازرگان را آتش زدم با اینکه از کار محسن صدیقی، هیچ‌گونه اطلاعی نداشتم. به همین دلیل اگر کتاب‌ها بود همانجا آتش می‌زدم ولی همان‌طور که برای جنابعالی روشن است کتاب موجود نبود تا از بین ببرم واضح است که اگر روز خاصی مورد نظرم بود در مدت یکسال و نیم به وجود آمده بود.
س – دقیقاً من اطلاع ندارم کتاب‌ها چند عدد بود و شما با بقیه آن چه کردید که شما مدت یک سال و نیم را قید می‌کنید ضمناً شما ابلاغ‌های خانم بازرگان را چرا همراه و مدرک مضره خارج کردید و بعداً چرا آتش زدید.
ج - تعداد کتاب‌های مضره فقط پنج عدد بود ولی ابلاغ‌ها را به خیال اینکه روزی برای مدرسه مفید باشند همراه کتاب‌ها از اطاق خارج کردم و با کتاب‌ها به منزل بردم. اگر خانم بازرگان در دسترس بود هر روز که لازم بود می‌توانستیم از او بگیریم ولی در شرایطی که پیش آمده بود ممکن نبود لذا من آنها را برداشتم ولی متأسفانه تابستان همان سال دبیرستان منحل شد و احتیاجی به آنها نبود.
س – ابلاغ‌های شخصی دبیری چطور ممکن بود به درد مؤسسه بخورد.
ج - ایشان تا چند ماه قبل از این واقعه کفیل دبیرستان بودند همچنین قبل از ریاست در شمیران دبیر بودند که ابلاغ انتقال به تهران و آمدن به دبیرستان و بعد اینکه برای ایشان تقاضای ریاست شده بود همیشه ممکن بود مورد درخواست اداره آموزش و پرورش باشد و این مطلبی است که برای همه کارمندان نواحی آموزش و پرورش پیش می‌آید.
س - بقیه مدارک خانم بازرگان را چه کردید تمام مدارک ایشان که منحصر به پنج کتاب مجاهدین نمی‌باشد.
ج. غیر از کتاب‌های یاد شده و ابلاغها چیزی که عنوان مدارک باشد نبود. تکرار می‌کنم که این محل اطاق خصوصی ایشان نبود و بلکه ایشان دارای منزل و مسکن در محل خارج دبیرستان بوده و اگر چیزی داشته در آنجا باید جستجو می‌شد. اگر هم منظور مدارک کارمندی است که در دبیرستان یا نزد خودش می‌باشد.
س - یک‌بار دیگر تکرار می‌کنم طبیعی نیست که مدارک مضره با اهمیتی همچون کتب مورد بحث در یک محل عمومی و به ‌طور علنی قرار داده شود حقیقت چیست.
ج - من نگفتم به ‌طور علنی قرار داشته، بلکه پس از بازرسی پیدا کردم. به هر حال من حقیقت را گفتم و تنها موضوع اینکه کتاب‌ها علنی نبوده و همان‌طور که نوشتم شاید تصمیم داشته به زودی خارج کند که موفق نشده است.
س - روشن بنویسید کجا بودند که شما آنها را در بازرسی پیدا کردید.
ج – در اطاق مورد نظر، وسائل استراحت، چادرهای نماز، جعبه‌هایی که در آن کفش‌های راحتی و غیره در آن وجود داشت. همچنین در این جعبه‌ها اوراق امتحانی و پلی کپی‌های سؤالات در فاصله امتحانات یا مخصوص امتحانات. که من همه را بازدید کردم و در یکی از این جعبه‌ها کتاب‌ها را پیدا کردم.
س - چطور اطاق استراحت و اختصاصی خانمی ممکن است جای عمومی برای دیگران باشد و باز منطقی نیست که مدارکی به این اهمیت به‌طور دست رسیدنی در اطاق قرار داشته باشد.
ج - در سؤالات قبل به عرض رساندم این اطاق اختصاص به یک نفر نداشت بلکه اختصاص به استراحت دبیران داشت. بنابراین اختصاصی خانم نبوده و در عین حال نامبرده هم آنجا استراحت می‌کرده و باز توضیح دادم که نامبرده ممکن است که می‌خواسته آنها را فوراً خارج کند که موفق نشده است.
س - شما در چند سؤال قبل گفته‌اید برای حفظ آبروی مدرسه خواستید مدارک ایشان را که همگی مضره بود از مدرسه خارج نمائید و توجه دارید که به هر حال آنها نزد هر کس پیدا می‌شد مقداری سؤال همراه داشت چرا شما این خطر را به خود خریدید و آنها را مخفی کردید چرا همانجا و یا جای دیگر آنها را از بین نبردید؟ چرا به پلیس اطلاع ندادید تصور می‌کنم قصد داشتید در یکی از قرارهای خود آنها را تحویل دهید دقیقاً توضیح دهید که منظورتان چه بوده است.
ج - هم در جواب‌های قبلی هم در سؤال جنابعالی پیداست که من فقط برای حفظ مدرسه کتاب را مخفی کرده‌ام و هیچ‌گونه تماسی با او نداشتم که به او تحویل دهم اما اینکه چرا به پلیس نداده‌ام اما چون من سابقه سیاسی داشتم گمان نمی‌کردم که مسأله به سادگی حل شود لذا فکر کردم که خودم آنها را از بین ببرم، منتها مسامحه کرده‌ام و مطلب را مهم ندانستم که اقدام جدی بکنم. لذا آنقدر ماند تا آن اتفاق افتاد.
س - منظور از آن اتفاق افتاد چیست.
ج - منظورم اینست که قبل از اینکه من کتاب‌ها را از بین ببرم محسن صدیقی خواهرزاده‌ام از وجود آنها مطلع شد و آنها را برداشت و به‌طوری‌که می‌دانید یکی از آنها را به دیگری داد و فرصت مرا برای از بین بردن کتاب‌ها ضایع کرد.
س - منظور از دیگری چیست و او چه کسی بوده و چرا داد.
ج - دیگری همان شخصی است که دستگیر شده و اعتراف کرده است که کتاب از محسن گرفته است من او را نمی‌شناسم. اما اینکه چرا داده است من دقیقاً نمی‌دانم چون از ارتباط آن دو نفر اطلاع ندارم.
س - شما در سوال جلسه قبل نوشتید که خواهرتان بوده.........کتاب‌های پوراندخت بازرگان واقف نشد آنها را سوزانیده در صورتی که می‌دانید خواهر شما زن بسیار مسنی است و فاقد سواد کافی برای یک چنین تشخیص.
ج - خواهرم کتابی را نسوزانده است.
س - اگر خواهرتان آنها را (کتاب مجاهدین خلق) را نسوزانیده پس کجاست.
ج - من از محل آنها اطلاع ندارم. محسن وقتی به من اطلاع داد که کتاب‌ها پیش اوست و یکی از آنها را به شخص دیگری داده است. گفت بقیه کتاب‌ها در منزل است. من در فکر آینده مسأله بودم و گفتم کار بسیار اشتباهی کرده‌ای و تکرار مکن ممکن است وقتی محسن از عظمت اشتباهی که کرده مطلع شده به منزل رفته و برای خانواده‌اش تعریف کرده و آنها اقدام به سوزاندن کتاب‌ها کرده‌اند من بعد از آخرین ملاقات با محسن به منزل خواهرم نرفته بودم که دستگیر شدم.
س - شما در صفحه هفتم جلسه سوم بازجویی نوشته‌اید که بعد از مدت‌ها یک روز به منزل خواهرتان رفتید و ابلاغ‌ها را آتش زدید اولاً بنویسید چرا پس از... به این فکر افتادید ثانیاً این را معین نمائید ثالثاً بنویسید که آیا... همراه اطرافیان و در مورد اینکه چرا کتب را آنجا آورده‌اید گرفته‌اید یا خیر.
ج - تابستان سال ۵۳ آخرین تلاش برای نگهداشتن مدرسه بی نتیجه ماند و روز سی‌ام شهریور اطلاع دادند مدرسه کاملاً منحل شده است. من بعد از آن دیدم که ابلاغها دیگر به هیچ وجه قابل استفاده نخواهد بود لذا در یکی از روزهای تعطیلی مهر یا اوائل آبان اقدام کردم. مضافاً اینکه ساک مال دیگری نبود و او را می‌خواستم پس بدهم
(مال عمویم) گر چه قبل از دریافت ساک مرد (چهارم یا پنجم یا نهم آبان) از وجود کتاب‌ها فقط خواهرم اطلاع داشت که پرسشی نکرد. آنچه که من سوزاندم چند ورق کاغذ بیش نبود و در حضور خواهرم بود که در این مورد هم سؤال نکرد.
س. چه موجبی پیدا شد که شما دیدید که ابلاغها دیگر قابل استفاده نیست.
ج - انحلال کامل دبیرستان و راهنمایی - چون در تابستان ۱۳۵۲ فقط دبیرستان منحل شده بود و در تابستان ۱۳۵۳ راهنمایی هم منحل شد و در این صورت هیچ‌گونه احتیاجی نبود..
س - نوشتید که در تابستان مدرسه منحل شد در صورتی که شما در زمستان ابلاغها را سوزاندید این منطقی نیست تازه هر چیزی که از استفاده بیافتد که نمی‌سوزانند منظور واقعی شما چه بوده است.
ج - در مورد قسمت اول همان‌طور که در سطر آخر صفحه ۱۱ نوشته‌ام روز سی‌ام شهریور اطلاع دادند که مدرسه راهنمایی نمی‌تواند دائر باشد و من اواخر مهر یا اوایل آبان اقدام کرده‌ام لذا فاصله زمستان و تابستان نیست اما در مورد قسمت دوم من نمی‌خواستم آنها را از بین ببرم و سوزاندن فقط به این منظور بوده است.
س - شما ابلاغی که اعتراف دارید از ترس مخفی کردید بنویسید برای ارائه به چه مرجعی آن را نگاه داشته بودید.
ج - اداره آموزش و پرورش، چون هرچند یک‌بار مدارکی از آن قبیل از دبیرستان می‌خواستند.
س - چرا به سؤال توجه نمی‌کنید اگر این ابلاغ قابل ارائه بجایی بود که شما آن را مخفی نمی‌کردید.
ج – آنها را بی جهت مخفی کرده بودم، اگر قبل از انحلال کامل مؤسسه برای از بین بردن کتاب‌ها اقدام می‌کردم آنها را به مدرسه بر می‌گرداندم. به علت عجله‌ای که در بردن کتاب‌ها داشتم توجه به این مسأله نکردم و الا لزومی نداشت مخفی کنم.
س - اگر مخفی کردن آنها لزومی داشت سوزانیدن آنها هم که بی موردی بوده پس چرا سوزانیدید.
ج - به هر حال وقتی از مورد استفاده احتمالی افتاد نگهداشتن آن بی فایده بود ولی در شکل از بین بردن آن نظر خاصی نداشتم.
س – مشروحاً بنویسید که چه وسائلی را به منزل خواهرتان انتقال دادید.
ج - تعداد پنج عدد کتاب شرح حال مجاهدین و تعداد تقریباً بیست کتاب چاپی مختلف و چند برگ ابلاغ و تقاضای انتقال خانم بازرگان و عکس عبدالناصر.
س - این مدارک متعلق به چه کسی بود.
ج - به جز پنج کتاب و چند برگ تقاضای انتقال بقیه متعلق به خودم و مدرسه بود.
س - کتب خود را در چه تاریخی به منزل خواهر خود بردید.
ج - همه را با هم بردم و تاریخ دقیق آن خاطرم نیست.
س - چرا کتاب‌های خود را هم‌زمان با کتب‌های خانم بازرگان به منزل خواهر خود بردید.
ج - قبل از آن هم چند بار تصمیم گرفته بودم بعضی از کتاب‌ها را که مطالعه آنها ممنوع شده از بین ببرم ولی سستی و مسامحه کرده بودم وقتی کتاب‌های کاملاً ممنوع را خارج می‌کردم تصمیمم را عملی کردم.
س - به نظر می‌رسد ارتباطی بین فرار خانم پوراندخت بازرگان و احتیاط‌های تامینی شما باشد.
ج - من چنین احساسی نداشتم چون او کارمند رسمی دولت بود که در مدرسه کار می‌کرد و این برای گرداننده مدرسه همان حالت را داشت که برای اداره آموزش و پرورش.
س - شما به شکل بسیار بی ارتباطی جواب می‌نویسید زیرا می‌پرسم چطور شد که شما وقتی که خانم بازرگان فراری شد به فکر اقدامات احتیاطی برای خود افتادید و کتب را به منزل خواهرتان بردید.
ج - من اقدامات احتیاطی به جز بردن کتاب نکردم. آن هم چون کتاب‌ها را بعد از رفتن ایشان (کتاب‌های مجاهدین) به منزل خواهرم می‌بردم طبیعی بود که کتاب‌های دیگر را هم ببرم. در سطر چهارم همین صفحه نوشته‌ام که قبلاً تصمیم به از بین بردن کتاب‌ها داشتم و هر دو را با هم عملی کردم.
س - کتاب‌های خود را از کجا به منزل خواهرتان انتقال دادید.
ج - از منزل خودم
س - سؤال اصلی این است که چرا پس از فرار خانم بازرگان کتب خود را بردید چرا قبلاً نبردید حتما این کتاب‌ها را بیش از بردن به خانه خواهرتان تهیه کرده بودید.
ج - در صفحه چهارم عرض کردم که قبلاً تصمیم گرفته بودم ولی مسامحه شده بود و در آن موقع که کتاب‌های مضره را خارج می‌کردم کتاب‌های دیگر را هم بردم.
س - شما هر کجا که بایستی مطلب اصلی را بنویسید اظهار می‌کنید که مسامحه شد می‌پرسم چرا کتب را اگر قصدی نداشتید از بین نبردید می‌گوئید مسامحه شد می‌پرسم چرا هم زمان با فرار خانم بازرگان به فکر اقدامات احتیاطی افتادید و قبلاً کتب خود را خارج نکردید می‌گویید مسامحه شد منظور شما از جواب دادن به این شکل چیست.
ج - من منظور خاصی ندارم حقیقت همانست که عرض کردم.
س - به‌طوری‌که از قرائن پیداست و در کلیه جواب‌های شما مشاهده می‌شود بین فرار خانم پوراندخت بازرگان و اقدامات احتیاطی شما ارتباطی موجود می‌باشد و از طرفی باز قرائن نشان می‌دهد که خانم بازرگان بعد از فرار خود با شما مربوط بوده است اطلاعات خود را در این خصوص بنویسید.
ج - بنده هیچ‌گونه ارتباطی با ایشان نداشته‌ام. قبلاً هم نوشته‌ام که نه من با او کاری داشتم و نه او با من.
س - تاریخچه عضویت خود را در احزاب و دستجات با ذکر فعالیت‌ها در هر دسته و جمعیت بنویسید و توضیح دهید که از هیچ‌یک از دستجات افراطی که شما عضو یا وابسته بوده‌اید روزی نیز قانونی اطلاع شده و بدان سبب شما به مراجع قضایی و یا امنیتی احضار و یا بازداشت شده‌اید.
ج - حدود سال ۱۳۴۰ که جبهه ملی فعالیت خود را شروع کرد من در بعضی از تظاهرات آنها شرکت می‌کردم ولی عضو نبودم. بعداً هم نفهمیدم که به چه علت فعالیت جبهه قطع شد ولی غیرقانونی اعلام نشد.
در سال ۴۱ در نهضت آزادی ایران عضو شدم و نهضت دارای محل مشخصی بود که هر کس می‌توانست برود. در سال ۴۲ به علت داشتن اعلامیه و نشریه نهضت در قزوین بازداشت شدم در همان موقع که من بازداشت بودم تمام مؤسسین جبهه و نهضت بازداشت شدند. من از نهضت استعفا کردم و بعد از ۵۰ روز آزاد و در محاکمه تبرئه شدم. بعد از مدتی مؤسسین جبهه ملی آزاد شدند ولی مؤسسین نهضت آزادی محاکمه و محکوم شدند. در نتیجه این محکومیت نهضت نیز از بین رفت. حدود سال ۴۸ گروهی برای کمک به فقرا و تأسیس بیمارستان و مؤسسات فرهنگی به وجود آمد که من به آن گروه ماهیانه می‌پرداختم (قبلاً شرح کار آنها را نوشته‌ام) نتیجه فعالیت اصلی این گروه تأسیس مدرسه رفاه بود که سایر فعالیت‌ها را متوقف کرد.
س - به‌طور مشروح بنویسید که اعلامیه‌ها چه بود و از چه کسی گرفته بودید و به کجا می‌بردید و محتوی آنها چه بوده و به چه اتهامی بود که محاکمه شدید و گروه بعدی تحت چه عنوانی شکل گرفت در چه تاریخی شما عضو گروه شدید.
ج - متن اعلامیه‌ها هیچ به خاطرم نیست چون از آن تاریخ ۱۱ سال می‌گذرد ولی نشریه مرتبی داشت که اخبار سیاسی را درج می‌کرد همچنین مقالات سیاسی، اعلامیه دیگری هم غیر از نهضت همراه من بود که باز موضوع آن را به خاطر نمی‌آورم. شخصی که نشریات را به خانه من می‌داد هیچ وقت معلوم نشد ولی تشکیلات پلی کپی و نشر نهضت همه توسط دستگاه امنیتی کشف و ضبط شد ضمناً بعضی از اعلامیه‌های نهضت که به‌صورت تراکت بود در مسجد هدایت پخش می‌شد که شخص معینی آن کار را نمی‌کرد بلکه در محل‌های معین قرار داده می‌شد که مردم از آنها بر می‌داشتند. گروه بعدی تحت عنوان «بنیاد رفاه و تعاون» تشکیل شد و عضویت در این گروه فقط پرداخت کمک‌ها ماهیانه و معرفی خانواده‌های بی بضاعت بود. من همان فروردین یا اردیبهشت ۴۸ عضو شدم.
س - مشروح فعالیت‌های غیر حرفه‌ای خود را بنویسید.
ج - ۱- در سال ۱۳۴۶ در جلسه تودیعی که برای رئیس فرهنگ قزوین تشکیل شده بود از طرف دبیران صحبت کردم. موضوع از این قرار بود که رئیس فرهنگ در گسترش فرهنگ قزوین در همه ابعادش فعالیت و شایستگی زیادی از خودش نشان داده بود و همه فرهنگیان قزوین این موضوع را می‌فهمیدند لذا تغییر ایشان که ناگهانی بود باعث تعجب همه بود و من در آن جلسه از طرف فرهنگیان (دبیران) تقاضای اعاده ایشان را به ریاست فرهنگ کردم. البته ایشان از قزوین رفتند ولی همان‌طور که پیش بینی می‌شد ایشان به مدیر کلی فرهنگ و هنر شیراز منصوب شدند.
۲- در سال ۱۳۵۰ در تابستان (مرداد ماه) یک ماه به مسافرت خارج رفتم ابتدا از تهران به پاریس با هواپیما رفتم و در آنجا در حدود پانزده روز ماندم. مقصودم از این مسافرت تفریح و در صورت امکان دیدن مؤسسات فرهنگی بود ولی مؤسسات فرهنگی به علت تعطیلی وضعف من در زبان عملی نشد و فقط به دیدن مؤسسات توریستی گذشت. هر روز به یکی از محلات دیدنی می‌رفتم. و در روزهای جمعه به مسجد می‌رفتم. در مسجد آقای علی غفوری ۴ را که در آن موقع در پاریس مشغول مطالعه بودند دیدم و به آدرسی که از ایشان گرفتم به محل اقامت ایشان رفتم. محل بسیار محقر بود. روز جمعه دیگر آقای شبستری زاده که مسجد هامبورگ را اداره می‌کند در مسجد بود (ایشان هم برای گذراندن تعطیلات تابستانی به پاریس آمده بود - از هامبورگ) قرار شد یک شب به منزل آقای غفوری برویم ولی من که منزل آقای غفوری را دیده بودم گفتم که به اطاق من بیایند قبول کردند در مراجعت از مسجد من با ماشین آقای شبستری زاده به مسافرخانه برگشتم و ایشان محل را یاد گرفت در یکی از شب‌های هفته آن دو نفر به آنجا آمدند و سه نفری ساعتی نشستیم. آقای شبستری از فعالیت‌های مسجد صحبت می‌کردند که چطور با مسیحیان و سایر فرقه‌های غیر اسلامی رفتار می‌کنند و از من راجع به آقای بهشتی و کتاب شهید جاوید (که در آن زمان بحث روز روحانیت بود) سؤال کردند. فعالیت آقای بهشتی را در مدرسه و شرکت در جلسات تفسیر توضیح دادم هر دو نفر خوشحال شدند ولی راجع به کتاب شهید جاوید که خیلی مورد علاقه هر دو نفر بود اطلاعات کافی نداشتم. آقای غفوری هم از وضع تحصیل و دانشکده‌ای که در آن مشغول بودند صحبت می‌کردند. بعد از پانزده روز با قطار به سمت ترکیه حرکت کردم. قطار بسیار پرجمعیت بود و بلیط‌ها بدون شماره صندلی. هر کس می‌توانست در طول راه در هر کشوری پیاده شود و روز یا روزهای بعد در همان ساعت در همان محل مجدداً سوار شود. من به علت شدت ناراحتی از حیث محل نشستن در ژنو پیاده شدم. یک روز در ژنو ماندم. گرانی به قدری شدید بود که بدی جا را به ماندن ترجیح دادم و صبح روز بعد با قطار بعدی به سمت ترکیه حرکت کردم. قطار به علت خرابی لوکوموتیو با یک روز و چند ساعت تأخیر وارد شد. دو روز در استامبول ماندم و بعد به قصد دیدن سوریه و زیارت به سوریه رفتم یک روز در حلب و دو روز در دمشق ماندم و از محل‌های دیدنی و زیارتی آنجا دیدن و زیارت کردم و مجدداً یک روز در حلب و از آنجا به انطاکیه و آنکارا مراجعت کردم. از آنکارا به ارض روم و از آنجا با ماشین میهن تور به تهران آمدم وقتی به تهران رسیدم بیست و نهم مرداد بود. که از اول مرداد تا بیست و نهم مسافرت طول کشیده بود.
۳- شرکت ایرفو – مؤسسه‌ایست که دیگ بخار و اتصالات چدنی می‌سازد - من هم پنج سهم از آن شرکت دارم. سالی یک‌بار مجمع عمومی داشت که من هم در آن شرکت می‌کردم و اتفاقاً طوری پیش می‌آمد که هر سال راجع به یک مسأله اعتراض می‌کردم و سر صحبت من در آن با اعتراض به سود و یا اعتراض به رابطه کارخانه با کارمندان منحصر می‌شد. گرچه به علت نارضایی مدیر عامل با جنجال توأم بوده است.
۴- در سال‌های ۴۹ تا ۵۲ عضو علی البدل شرکت انتشار در هیأت مدیره بودم. هیئت مدیره سه نفره بودند و دو نفر هم عضو علی البدل. اعضاء اصلی عبارت بودند از: ۱- محجوب (کارمند مجلس) ۲- رمضانی (مدیر کتابخانه ابن سینا) ۳- ثباتی (کارمند بانک ملی) و اعضاء على البدل 1مرتاضی کارمند بانک رهنی ۲- محمد علی رجایی. جلسه هیأت مدیره به دعوت مدیر عامل تشکیل می‌شد و اگر احتمال می‌داد که اعضاء اصلی نیایند على البدل را دعوت می‌کرد.
کار اصلی هیأت مدیره شنیدن پیشنهاد آقای محجوب (مدیر عامل) درباره خرید کاغذ و تعداد و اندازه کتاب بود. واضح است که چاپ کتاب بعد از دریافت اجازه رسمی از مقامات مربوطه بود. و این کار تا تعطیل شرکت انتشار ادامه داشت.
۵- چند روز بعد از اعدام على میهن دوست شنیدم که مجلس فاتحه‌ای در منزل پدرش در قزوین منعقد است. زن على میهن دوست کارمند دبیرستان رفاه بود من به احترام و خاطر او به قزوین رفتم. بعد از ظهر جمعه بود. آدرس هم خیلی روشن نبود ولی به هر حال من در مجلس شرکت کردم. یک اطاق زنانه و یک اطاق مردانه و در راهرو هم که تقریباً اطاق مانند بود مردها نشسته بودند.
۶- تمام جلسات سخنرانی در مدرسه رفاه مقدماتش به وسیله من فراهم می‌شد ولی من فقط خیر مقدم می‌گفتم و اعلام برنامه. ولی آخرین جلسه که موضوع انحلال بخش راهنمایی مدرسه بود علاوه بر خیر مقدم اطلاع دادن به جمعیت و تقاضای کمک هم به‌وسیله من صورت گرفت. چند نفر از اولیاء انتخاب شدند و با تماس با مقامات صلاحیت دار وزارت آموزش و پرورش اجازه ادامه کار را تا آخر سال تحصیلی گرفتند.
۷- من در جلسات سخنرانی مسجد هدایت که شب‌های جمعه تشکیل می‌شد شرکت می‌کردم در این مسجد افراد مختلفی سخنرانی می‌کردند از قبیل آقایان مرتضی مطهری - محمد جواد باهنر - امامی کاشانی و اکبر هاشمی رفسنجانی. در بین این سخنرانی‌ها آقای هاشمی مقید بود که اگر کسی اشکالی و ایرادی دارد عنوان کند و بخصوص ایشان مقید بود که در محل سخنرانی بیایند و اشکال را مطرح کنند.
در یک شب جمعه ایشان راجع به مشرکین صحبت می‌کردند و اختلافی که از دیدهای مختلف بین خداپرستان و سایرین وجود دارد (منظور از خداپرستان مسلمانان است) من که مدت‌ها بود کتاب‌های ضد توده‌ای مطالعه کرده بودم به این نتیجه رسیده بودم که اختلاف بین توده‌ای‌ها و ما نیست مگر خدا و اگر آنها خدا را قبول کنند مسلمان هستند و مطلب تمام است. این اطلاعات را من به خصوص از کتاب «پس از کمونیسم حکومت حق و عدالت» تألیف آقای عبدالحسین کافی به دست آورده بودم. در این کتاب به‌طور مشروح بحث درباره اثبات خدا و اینکه هر فرد توده‌ای ناچار به قبول ذات خدا می‌رسد. به این علت من همیشه فکر می‌کردم و معتقد بودم که توده‌ای یعنی ضد خدا و فقط این اختلاف بین ما و آنها هست. وقتی آقای هاشمی سخنرانی می‌کرد نمی‌دانم به چه مناسبت بحث مفصلی در این ‌باره کرد و اختلافات زیادی قائل بود که من تا آن موقع نشنیده بودم بعد از اینکه یک هفته گذشت و ما به مسجد آمدیم ایشان مجدداً خواستند که اگر کسی اشکالی دارد مطرح کند. چند نفر سؤال کردند ازجمله من که نظرم را به آن قسمت از بحث گفتم و ایشان به شدت رد کرد و گفت با کمال تعجب آقای فلانی (یعنی من) دچار اشتباه بزرگی شده است و ما با آنها (مقصود توده‌ای‌ها) اختلاف زیادی داریم که مهمتر از همه مسائل اقتصادی است که به‌طور خلاصه ما مالکیت را قبول داریم و آنها منکر مالکیت هستند. ما پیغمبر را فرستاده خدا می‌دانیم ولی آنها نتیجه ضرورت زمان می‌دانند و همچنین مذهب که از نظر آنها پدیده‌ای است اجتماعی و حال آنکه ما مذهب را قانون خدایی می‌دانیم. با توضیح ایشان من قانع شدم ولی دیگر جلسات سخنرانی تعطیل شد و امکان اینکه نظرم را مجدداً بگویم که اصلاح شده بود وجود نداشت.
س - هویت شما محرز است (محمد علی رجایی) ضمن تشریح نحوه روش و آشنایی با مهدی غیوران کلیه اطلاعات خود را پیرامون نحوه افکار و تمایلات و فعالیت‌های مضره او و همچنین اقداماتی که به ‌اتفاق وی انجام داده‌اید بنویسید و توضیح دهید چه کتاب و یا جزوه و یا اعلامیه یا نشریه را به ‌اتفاق مطالعه و یا با هم مبادله کرده‌اید و هر گونه بحث و مذاکره‌ای پیرامون مسائل کمونیستی و نحوه هرگونه مبارزه علیه رژیم انجام داده‌اید با ذکر تاریخ آخرین ملاقات خود بنویسید.
ج - آشنایی من با آقای غیوران از تأسیس مؤسسه رفاه شروع می‌شود. ایشان در آنجا مسؤول سرویس ایاب و ذهاب بودند و در صدور امتیاز دبیرستان به علت کمی خدمت خانم بازرگان به اشکال برخوردیم معلوم شد که اگر شرکت تشکیل بدهیم با استفاده از شخصیت حقوقی شرکت می‌توانیم امتیاز دبیرستان بگیریم برای اینکار من و آقای باهنر و آقای غیوران تشکیل «شرکت تجارتی و فرهنگی رفاه» را تشکیل دادیم و پس از آن امتیاز صادر شد. اولین آشنایی سیاسی من و ایشان از اینجا شده که شبی به منزل ایشان افطار دعوت داشتم که احمد رضایی هم آمد. سه نفری افطار کردیم. از آن به بعد گاهی قراری با احمد رضایی را می‌رفتیم ایشان قرار را می‌آوردند. بعد از احمد نیز قرارهای بهرام آرام را عموماً ایشان می‌آوردند. در یک شب زمستانی که آقای غیوران به خارج می‌رفتند با اتفاق احمد رضایی و منیژه به فرودگاه رفتیم. ایشان در اواخر کار مدرسه می‌خواستند از عضویت در شرکت فرهنگی استعفا بدهند ولی پیش از اینکه این استعفا عملی شود مدرسه منحل شد و تمام شد
س - هویت شما محرز است (محمد علی رجایی) ضمن تشریح و نحوه دوستی و آشنایی با محسن طریقت کلیه اطلاعات خود را پیرامون نحوه افکار و فعالیت‌های مضره او بنویسید و توضیح دهید ارتباط شما با او چگونه بوده و چه کتب و یا نشریه و یا جزوه با هم مطالعه و مبادله کرده‌اید.
ج - یک‌بار که با احمد رضایی ملاقات داشتم گفت به او (طریقت) گفتم به منزل نرود دستگیر می‌شود که رفت و نیمه شب به خانه‌اش ریختند و دستگیرش کردند. دیگر هیچ چیز درباره او نمی‌دانم. توضیح آنکه این مذاکره در سال ۱۳۵۰ انجام شد و اینکه این مطلب به‌طور مثال ذکر شده مطلب مورد مذاکره درباره حفاظت بود محل مذاکره خاطرم نیست.
س - هویت شما محرز است (محمد علی رجایی) لازم است چگونگی آشنایی خود را با رفعت افراز بیان نموده و توضیح دهید ارتباط شما با او چگونه بوده و به ‌وسیله او با چه کسانی آشنا شده و چه کسانی را به او معرفی کرده‌اید و چگونه اوراق یا جزوه و یا کتب با یکدیگر مبادله نموده‌اید جریان امر را به‌طور مشروح بنویسید.
ج - در سال ۱۳۴۷ که مؤسسه فرهنگی رفاه تأسیس شد ایشان که در آن موقع یکی از آموزگاران دبستان‌های جامعه تعلیمات اسلامی بود به‌عنوان صاحب امتیاز دبستان رفاه که طبق مقررات رئیس دبستان هم می‌شد، در مؤسسه رفاه شروع به کار کرد. این ابتدای آشنایی من با ایشان بود. قرار بود تمام وقت در دبستان کار کنند ولی بر حسب تصادف همان سال در دانشکده قبول شد (شاید دانشکده حقوق - خوب به خاطر ندارم و شاید هم در ادبیات عرب) درنتیجه فعالیت ایشان در مدرسه کمتر شد. تا تابستان ۱۳۵۰ روزی مشغول کار در دبستان بودم که ایشان اطلاع داد که منصور بازرگان برادر پوراندخت بازرگان و عده‌ای دیگر که اسامی آنها به خاطرم نیست دستگیر شده‌اند. و من در جواب گفتم خداوند به خانواده‌های آنها صبر بدهد. دیگر رابطه‌ای غیر از کار دبستان با هم نداشتیم تا اینکه ایشان مریض شدند و رفت ‌و آمد ایشان به مدرسه کمتر شد و به این علت و علت دیگری که جنبه فرهنگی داشت نامبرده از ریاست دبستان برکنار شدند و به سمت آموزگار سیار در دبستان مشغول کار بودند که من دستگیر شدم اولین باری که از من کتاب خوانده شده را گرفت درست خاطرم نیست ولی رابطه ما با هم بیش از اینها نبود که اگر کتاب یا جزوه‌ای را به من داده بودند که بخوانم به او می‌دادم و گاهی هم بعضی لوازم برای کار نشریه می‌خواست که من برای او می‌خریدم از قبیل کاغذ و ماشین دوخت و غیره. مشخصات اطلاعاتی او از نظر علمی کلاسیک لیسانس است و از جهات دیگر با او صحبت نکرده‌ام قد متوسط و نسبتاً کوتاه دارد. همان‌طور که گفتم مبتلا به یک بیماری زنانه است که من کیفیت بیماری او را نمی‌دانم. آخرین باری که او را دیدم در جلسه هیأت امناء دبستان سه شنبه هفته قبل از دستگیری بود. آدرس منزل ایشان را نمی‌دانم. همین قدر حدود میدان آزادی - خیابان شادمان است. و محل کار ایشان در زمان دستگیری من مدرسه رفاه بود. خیابان مجلس کوچه مستجاب - مؤسسه رفاه.
س - هویت شما محرز است محمد علی رجایی ضمن تشریح و دوستی و آشنایی با ناصر بهبهانی کلیه اطلاعات خود را پیرامون نحوه افکار و تمایلات و فعالیت‌های مضره او بنویسید و توضیح دهید چه کتب و بالاخره یا نشریه مطالعه و مبادله کرده و هرگونه مذاکره‌ای پیرامون مسائل کمونیستی و نحوه هرگونه مبارزه علیه رژیم نموده‌اید بنویسید.
ج - ابتدای آشنایی ما در دبیرستان نصیر بود (سه راه بوذرجمهری نو) ایشان ناظم و من دبیر آن دبیرستان بودم. اولین بار که احمد رضایی پیش من آمد در آن دبیرستان بود که به‌وسیله ایشان به من اطلاع داد. بعدها دیگر ندیده بودم تا شبی که به منزل او رفتم تا اطلاع بدهم رضا رضایی شب را نمی‌آید از آنجا با هم آشناتر شدیم و بعدها چند قرار ملاقات با رضا رضایی و بهرام آرام را او به من داد. او شوهر منیژه است که به علت اختلاف فکری طلاق داده است. بهرام می‌گفت که ناصر حاضر به ادامه مبارزه نیست و خواهان زندگی معمولی است لذا منیژه از او طلاق گرفته است.
روزهای آخر قبل از دستگیری بعضی صبح‌ها او را می‌دیدم که دست پسر کوچکی را گرفته از کوچه مستجاب عبور می‌کند. آدرس منزل: خیابان ایران - ایستگاه روحی - قبل از کوچه معاون السلطان (نام کوچه را نمی‌دانم) پلاک ۹
محل کار: قبلاً دبیرستان نصیر - سه راه بوذرجمهری نو بود - محل جدیدش را نمی‌دانم.

توضیحات سند:

١- واقعیت مسلم این است که دلیل جذب و عضویت شهید رجایی و بسیاری از افراد دیگر به نهضت آزادی - انگیزه اعتقادی به دلیل تفاوتی که رویه نهضت و بنیان گذاران آن مانند مرحوم آیت‌الله کاشانی و... با رویه جبهه ملی و اعضای مرکزی آن داشتند؛ بوده است. اما پس از اینکه نهضت آزادی به یک جریان سیاسی که با مشی مبارزاتی امام در جریان مبارزه سازگاری نداشت تبدیل گردید زمینه جدایی این‌گونه افراد از آن به سرعت فراهم گردید. این فاصله پس از پیروزی انقلاب شدت بیشتری یافت چه نهضت عملاً در تقابل با اندیشه‌های انقلابی حضرت امام قرار می‌گرفت که نمونه روشن آن مسئله رابطه با آمریکا و ملاقات پنهانی دکتر ابراهیم یزدی به‌عنوان وزیر خارجه دولت موقت با برژینسکی وزیر وقت خارجه آمریکا بود که به شدت مورد توبیخ و نکوهش امام و یاران انقلاب قرار گرفت.
۲- آیت‌الله حاج میرزا خلیل کمره‌ای در سال ۱۳۱۷ در کمره از توابع اراک متولد شد تحصیلات ابتدایی حوزه را در خوانسار آغاز و برای تکمیل آن به اراک رفت و در این زمان که حوزه علمیه اراک تحت نظارت مرحوم آیت‌الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی اداره می‌شد آقای کمره‌ای از شاگردان ایشان بود که در محضر مرحوم شیح فقه، اصول و علوم عقلی و ریاضی و اخلاق آموخت و از اولین کسانی بود که در سال ۱۳۴۰ ه‍ ق همراه با استاد خود از اراک به قم مهاجرت نمود در ماجرای اعلام کشف حجاب از سوی رضاخان آقای کمره‌ای به دلیل مخالفت جدی با این عمل ضد اسلامی از سوی رضاخان دستگیر و زندانی شد و پس از یک ماه حبس به شرط عدم خروج از تهران آزاد گردید. وی حتی اجازه نداشت تهران را به قصد حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری ترک نماید. در سال ۱۳۱۷ هجری قمری به دعوت حزب شعوب المسلمین پاکستان به‌عنوان نماینده آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی در معیت آیت‌الله سید محمود طالقانی به پاکستان (کراچی) رفت و به ایراد سخنرانی پرداخت.
هشت سال بعد در کنفرانس اسلامی اردن شرکت نمود در سال ۱۳۸۰ قمری که کنفرانس عالم اسلامی در مکه تشکیل شد به ریاست کنفرانس انتخاب گردید. با اوج‌گیری نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی در راهپیمایی عظیم تاسوعا و عاشورا حضور داشت و با تمام توان از نهضت و اهداف آن پشتیبانی می‌نمود. آقای کمره‌ای مورد عنایت حضرت امام بود که این امر در دوران چند ساله نقاهت و بیماری ایشان که همواره از طرف امام مورد تفقد و محبت قرار می‌گرفتند نمایان بود.
ایشان در سال ۱۳۶۳ در سن ۸۸ سالگی در تهران به رحمت ایزدی پیوست. آیت‌الله کمره‌ای دارای بیش از ۶۷ اثر علمی و تحقیقی است که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره نمود: ١- تفسیر سوره نور ۲ جلد ۲- هفتاد و دو تن و یک تن در ۴ جلد ٣- نوید اسلام ۴- غروب آفتاب در اندلس ۵- اسرار حج (عربی) ۶- محاکمه فدک ۷- شرح نهج البلاغه ۸- ندای آسمان ۹- فتح مکه ۱۰- مادر و وظیفه زن در اسلام منابع: ۱- گنجینه دانشمندان: محمد شریف رازی ص ۵۳۵ ۲۔ آیت‌الله کاشانی رایت استقلال: علی محمدی – ص ۹۵ ۳- روزنامه کیهان ش ۱۲۲۷۹
۳- دکتر محمد ابراهیم آیتی مرحوم دکتر محمد ابراهیم آیتی در سال ۱۲۹۷ هجری شمسی در یکی از روستاهای حومه بیرجند بنام گازار در خانواده‌ای مذهبی متولد شد. پدر بزرگوار وی شیخ محمد قائنی امام جماعت روستای زادگاه وی بود. مرحوم آیتی با تشویق و ترغیب پدر به فراگیری دروس مقدماتی حوزوی در روستای خویش پرداخت سپس به بیرجند عزیمت و از آنجا به مشهد مقدس رفت و در مدرسه علمیه باقریه ساکن شد و از محضر اساتید و بزرگان حوزه علمیه مشهد نظیر مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینی و آقا شیخ مجتبی قزوینی و آیت‌الله سبزواری و ادیب نیشابوری و... استفاده کرد و پس از آن در درس خارج فقه و معارف مرحوم آقا میرزا مهدی اصفهانی حضور یافت. دکتر آیتی پس از ختم تحصیلات حوزوی تصمیم به ادامه تحصیلات جدید گرفت و دوره دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران را به اتمام رسانید و موفق به اخذ دکترا گردید. وی پس از فراغت از تحصیل در همان دانشکده به تدریس پرداخت. دکتر آیتی در محافل و مجالس مختلف مذهبی که در دهه چهل در گوشه و نقاط مختلف تهران برگزار می‌شد در کنار شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر سخنرانی می‌کرد. از وی که در سال ۱۳۴۳ در تهران دیده از جهان فرو بست آثار و تألیفات متعددی در زمینه مسائل تاریخی و مذهبی نظیر اندلس و تاریخ حکومت مسلمین در اروپا و گفتار عاشورا و تاریخ پیامبر اسلام و آئینه اسلام به یادگار مانده است.
۴- علی گلزاده غفوری در سال ۱۳۰۲ در قزوین متولد گردید. وی علاوه بر تحصیل در حوزه علوم دینی در علوم جدید نیز به تحصیلات خود ادامه داد و در رشته حقوق از دانشگاه تهران مدرک فوق لیسانس گرفت و پس از آن به فرانسه رفت و از دانشگاه سوربن در رشته حقوق قضایی اسلامی به اخذ مدرک دکترا نائل شد. آقای غفوری در دوران مبارزه در تدوین کتب تعلیمات دینی دوران متوسطه با همکاری شهید مظلوم دکتر بهشتی و شهید محمد جواد باهنر فعالیت‌هایی داشت. به دلیل فعالیت‌های سیاسی به دفعات مکرر توسط ساواک دستگیر و به زندان افتاد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در اولین دوره انتخابات مجلس خبرگان از سوی مردم تهران به نمایندگی این مجلس برگزیده شد و به‌عنوان نماینده مردم تهران در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی به مجلس راه یافت. در این دوران به دلیل حمایت او از مواضع انحرافی و التقاطی سازمان مجاهدین خلق که عناد و دشمنی آنها با نظام مقدس جمهوری اسلامی صورت آشکارتری به خود گرفته بود مسئله عدم‌کفایت سیاسی وی در مجلس مطرح که با تصویب نمایندگان از مجلس اخراج گردید. آقای گلزاده غفوری دارای آثار و تألیفات متعددی ازجمله کتب زیر است:
۱- با دستورات اسلام آشنا شویم
۲- انفال
۳- بیائید این‌گونه باشیم و....

منبع:

کتاب شهید محمدعلی رجایی به روایت اسناد ساواک صفحه 350
























صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.