تاریخ سند: 13 مهر 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0700 پنجشنبه 13/7/57 تا ساعت 1130 جمعه 14/7/57
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0700 پنجشنبه 13 /7 /57 تا ساعت 1130 جمعه 14 /7 /57
سوژه با [سیداحمد] دعایی تماس گرفت و پرسید: محسن آقا تلفن نکرده است؟
دعایی: نه. 13 /7 /57
صدوقی: اگر شد یکی دو ساعت دیگر به اتفاق دکتر بیایید، میخواستم شوری با هم بکنیم.
*****
سوژه با [سیداحمد اخوان] دستمالچی تماس گرفت و گفت: از بیت آقا هم خبر رسیده که صحت دارد موضوع و فعلاً این قضیه مهار باشد.
*****
موسویان از تهران تماس گرفت و گفت: از اوضاع خبر دارید؟
صدوقی: همان خبرهایی که شما دارید.
موسویان: حالا معلوم نیست که دمشق هم راه میدهد یا نه؟
صدوقی: بعد از این پیش آمد کویت، مشکل است همین طوری آقا بروند دمشق؛ حتماً قبلاً جویا میشوند. حافظ اسد شیعه هست؟
موسویان: بله، گویا روابط ایشان با امام موسی صدر که بینهایت خوب بوده است. انشاءالله اصلاح شود.
صدوقی: اصلاح هم نشود، همه این کارها تماماً به نفع اسلام است.
موسویان: گویا عمد دارند که خرابی را بیشتر کنند؛ عمل کرمانشاه هم دیروز و کشتار بیرحمانه تا حدود 500 نفر، ولی لندن فرمودهاند 1 نفر که حتی تهران هم یک نفر را نگفته است، روز به روز دارند خودشان را بدتر میکنند؛ بکنند تا وقتی که شام نکبت آنها بدمد.
*****
امینی1 نامی تلفن کرد و گفت: یکی از رفقای2 ما را که در اداره راه هست، ساواک او را خواسته است؛ برود یا مسئلهای نیست؟
صدوقی: نه، برود. فقط مواظب و مراقب باشید و به دکتر هم اطلاع بدهید.
امینی: شنبه تعطیل است؟
صدوقی: من نشنیدهام.
*****
سوژه با محمدعلی فرزندش که رفته است قم، تماس گرفت و جریان خمینی را به پسرش گفت و گفت: برو منزل آقا، خبری به دست بیاور و به من بگو. در ضمن اگر تصمیمی هم دارند، به من خبر بده.
*****
[محمدتقی] فلسفی از تهران تماس گرفت. سوژه جریان خمینی را به فلسفی هم گفت و گفت: حتی پسر مناقب از آمریکا هم امروز صبح به پدرش جریان را گفته است. سپس خداحافظی کردند.
*****
موسوی از تهران تماس گرفت و گفت: تازه چه خبر؟
صدوقی: دیگر خبر تازهای ندارم، فقط بیت آقا هم در جریان هستن.
موسوی شماره تلفن آقای [غلامحسین] جمی در آبادان را از سوژه خواست و سوژه شماره 24108 را داد و سپس گوشی را موسوی به دکتر [سیدمحمد حسینی] بهشتی داد. بهشتی گفت: جا رزرو شده در هواپیما از بغداد برای سوریه برای فردا و اگر بشود کسانی را طوری کرد که بشود قبل از رسیدن آقا به فرودگاه دمشق، عدهای آنجا باشند و استقبالی بشود از ایشان؛ خلاصه هر جور شما صلاح میدانید.
صدوقی: ما که در یزد کسی را نداریم، ولی یزدیها مقیم تهران را من باهشان تماس میگیرم. سپس خداحافظی کردند.
*****
[محمدعلی] معزالدینی(معزالدینی امروز از تهران آمده است) داماد صدوقی از منزل سوژه با شخصی به نام حسین جناب زاده تماس گرفت و گفت: حدود ساعت 1 بعد از ظهر اینجا تشریف بیاورید، چون الان منزل شلوغ است. در ضمن آن آقا هم فعلاً در عراق نیستن، شنیدهاید؟
جناب زاده: نه.
معزالدینی: رفتهاند کویت، کویت هم راه نداده و الان در بصره هستن.
جناب زاده: ما حالا حرفهامون را میزنیم.
معزالدینی: امروز خبر داده شده است.
جناب زاده: شاید دروغ باشد؟
معزالدینی: نه، صحت دارد.
جناب زاده: ما حرفمون را میزنیم، ایشان یک سری بیایند تهران اگر صلاح بود. سپس خداحافظی کردند.
*****
در مکالمهای که دکتر پاک نژاد با منزل سوژه با شخصی به نام حاجی محمود دستمالچی انجام داد، گفت: حاجی آقا که این زن را فرستاده اینجا، واقعاً زنی است محتاج کمک و رفقای آن ملااحمد اینها اینجا بودند و گفتند که سه سال است از خانه بیرون نیامده است. فرنگی بوده و مسلمان شده است و حتی پول ندارد نان بخورد.
دستمالچی: ما بهش پول دادیم.
دکتر: آدرسش را یادداشت کنید، خیابان ثریا، خیابان اویسی، کوچه سرعتی، بن بست سرعتی، دست چپ، درب دوم، منزل رشید حمید بابک.
دستمالچی: آن کارشون اصلاح شد که میگفتن گرفتن و بستن؟
دکتر: راست است، عیسوی بوده و مسلمان شده. 15 تا معلم بودند که ده تاش فرار کردهاند و این یکی تازه جرمش خیلی سبکتر است، که معلوم نیست کجا هست.
دستمالچی: یزدی است، یا شیعه بوده یا از خودشان است؟
دکتر: اطلاع ندارم. به حاجی آقا بگویید که بچههایی که رفته بودند ساواک، برگشتهاند. در ضمن تصادف تفت بچهها که در بین راه شده، تلفات نداشته است.
دستمالچی: حاجی آقا میگویند بپرسید که این قضیهای که این زنه میگوید درست است یا نه؟
دکتر: کس دیگری اینجا بود، رفیقم بود و کرد هست و معلم هست؛ گفت درست میگوید.
دستمالچی: حاجی آقا میگویند اگر میشه برای اصلاح کارشان اقدامی کرد.
دکتر: اینها 15 نفر هستن، ده تاشون فراری هستن و مشکل است؛ پس مسئله مهم است که ده تاشون فراری هستن، حالا من به آقای حایری3 در ساواک تلفن میکنم ببینم چی میشود. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام [سیدعلی]خامنهای از مشهد تماس گرفت. ابتدا با دکتر [میرزامحمد] نظام الدینی که منزل سوژه بود، احوالپرسی گرمی کرد، سپس با سوژه صحبت نمود.
صدوقی: قضیه نجف را اطلاع دارید؟
خامنهای: شما تا بغداد اطلاع دارید یا تا بصره؟
صدوقی: تا بصره.
خامنهای: اینجا با آقای [سیدعبدالله] شیرازی تماس گرفتیم، آقای شیرازی گویا تماس گرفتهاند و میگویند که آقا رفتهاند بغداد؛ و خبر دیگری که از تهران داشتیم، این بود که حتی برای سوریه جا رزرو شده برای فردا و قرار شده که آقای شیرازی با سوریه تماس بگیرند، افرادی را در جریان آمدن آقا بگذارند که در فرودگاه باشند.
صدوقی: نظر من این است که اگر از ناحیه آقای شیرازی و آقای [سیدحسن] قمی یک عدهای فرستاده شوند برای سفارت عراق و سفارت کویت، که بگویند ما چنین انتظاری از کشورهای شما نداشتهایم، خیلی خوب است.
خامنهای: بله، فکر خوبی است.
صدوقی: اگر در سطحی وسیع هم انتشار پیدا کند و اعلامیه کند، خوب است.
خامنهای: شما به قم هم بگویید.
صدوقی: الان چند تا از آقایان میخواهند بروند قم، پیغام میدهم.
خامنهای: شنیدهام حضرتعالی میخواهید بیایید مشهد و از مشهد بروید طبس؟
صدوقی: والله هنوز تصمیمی برای طبس نگرفتهام، اگر خواستم بروم طبس حتماً اول مشهد میآیم. در ضمن هر عملی که مؤثر میدانید بفرمایید، اگر تلگرافی زده شود، چطور است؟
خامنهای: خوب است، انشاءالله اقدام میکنیم. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی که خانم بود و میگفت من مادر یکی از شاگردان دبیرستان اشرف هستم، گفت: مدیر دبیرستان اشرف بازنشسته شده و یک خانمی به نام شهلا کریمی که بهایی است، برای دبیرستان اشرف انتخاب کردهاند و به اسم جنابعالی دارند تمام میکنند که شما فرمودهاید. ایشان بهایی هستند و علاوه بر بهایی، هیچ مرجع و مبدأیی را قبول ندارند و مادرشان بهایی اصل بوده و مبلّغ بوده است و به ما میگویند از آقای صدوقی پرسیدهایم، آقای صدوقی گفتهاند که ایشان مسلمانند؛ شوهر این خانم هم سروان ملک زادهاند.
دکتر نظام الدینی که به حرفهای خانم گوش میکرد، گفت: به آقای دکتر پاک نژاد 3002 تماس بگیرید و بگویید.
*****
شخصی به نام رضا زرگرباشی تماس گرفت و گفت: آقای سجادی از اصفهان تلفن زدند، اول میخواستن با شما تماس بگیرند، شماره شما را نداشتهاند و گفتهاند که آقا را از نجف بردهاند.
صدوقی: نبردهاند، خودشان رفتهاند و الان بصره هستن و قرار است بروند دمشق، یا امروز یا فردا.
*****
شخصی به نام سید اسماعیل هاشمی از اصفهان تماس گرفت و پرسید: اطلاعی از آقا دارید؟
صدوقی: شما چه خبر دارید؟
هاشمی: ما شنیدهایم که آقا را گرفتهاند و یا ربودهاند.
صدوقی: خیر، ایشان با اراده خودشان از نجف رفتهاند کویت و از کویت رفتهاند بصره و قرار است امروز یا فردا بروند سوریه(دمشق)؛ شما با آن آقایانی که قرار است، تماس بگیرید. شماره تلفن شما چند است؟
هاشمی: 34527
صدوقی: قرار است تلگرافاتی به سفارت عراق و کویت زده شود که اعتراض شود نسبت به رفتار آنها.
*****
خانمی تماس گرفت و گفت من مادر یکی از بچههایی هستم که در دبیرستان اشرف درس میخواند، یک خانمی به نام شهلا کریمی انتخاب کردهاند برای مدیریت این دبیرستان؛ این خانم شناخته شدهاند و من حتی زن هستم ایشان را به خوبی میشناسم و سابقه ایشان را میدانم. ایشان را میخواهند مدیر دبیرستان کنند، چی کار کنیم؟
صدوقی: بچههایتان را از مدرسه دربیاورید؛ اگر علاقه به بچهها دارید، بچهها را فوری دربیاورید.
خانم ناشناس: الان دربیاوریم، مدرسه دیگری نمیتوانیم بفرستیم، چون کلیه مدارس پر هستن.
صدوقی: یک سال مدرسه نروند، مگر چطور میشود؟ ولی آئین و دین آنها محفوظ میماند، همگی شما میخواهید کارها را دیگران انجام دهند؛ اگر پدر و مادرها بچههایشان را دربیاورند و اعتصاب کنند، غلط میکنند که چنین زن هایی را مدیر دبیرستان کنند. اگر شما علاقهای به دین و مذهب دارید، بچههایتان را دربیاورید و اعتصاب کنید. چند روز که اعتصاب کردید، چشم مدیرکل آموزش و پرورش کور میشود و کس دیگری را میگذارد به جای این خانم.
خانم ناشناس: گویا شما گفتهاید که ایشان مسلمان هستن؟
صدوقی: بنده هرگز نگفتهام؛ وظیفه پدر و مادرها این است که بچههایشان را فوری از این مدرسه دربیاورند؛ چون هم من خودش را میشناسم و هم برادرش را و هم زن کریمی را میشناسم و همگی آنها مردمان ناپاکی هستن و ما آنها را به پاکی نمیشناسیم. شما اعتصاب کنید، درست میشود.
*****
سوژه به مناقب تلفن زد و گفت: الان دکتر بهشتی با من تماس گرفت و گفت که فعلاً این اخبار مهار شود؛ چون قضیه خیلی مهم است و در بین مرز عراق و کویت هستن؛ تا چطور شود و نتیجه چه میشود. سپس خداحافظی کردند.
*****
از طرف منزل آقای [سیدمرتضی] پسندیده تماس گرفته شد و جریان را برای سوژه گفت و گفت: آقا و احمد آقا فعلاً در ...[ناخوانا]هستن.
صدوقی: نشر دادن این اخبار درست نیست و فعلاً مهار شود؛ چون ممکن است دروغ باشد و روحیه مردم ضعیف شود؛ ولی آنها فکر نمیکنند که روحیه مردم به این چیزها ضعیف نمیشود.
*****
شخصی به نام احمدعلی خدمتگزار4 تماس گرفت و گفت: جریان نجف را میدانید؟
صدوقی: چطور مگه؟
خدمتگذار: یکی از طرف حسابهای ما در تهران به نام حبیباللهیان با من تماس گرفته و گفته به حاجی آقا بگویید اطلاعی از نجف از آقا دارند یا نه، چون من چیزهایی شنیدهام؟
صدوقی: من تا آنجا خبر دارم که ایشان فعلاً در بصره هستن، اگر خبر دیگری غیر از این، ایشان دارند به من هم اطلاع دهید.
*****
خدمتگزار دوباره تماس گرفت و گفت: حبیباللهیان هم همین جریان را اطلاع داشته است.
صدوقی: من این موضوع را از صبح میدانستهام.
*****
شخصی تلفن کرد و گفت: میخواهند برای دبیرستان اشرف یک خانم مدیر بهایی بگذارند.
صدوقی: من هم شنیدهام و به پدر و مادرها هم گفتهام که بچههایشان را نفرستند.
ناشناس: من با مدیرکل آموزش و پرورش صحبت کردهام، ایشان گفتهاند من از حاجی آقا میپرسم و اگر ایشان گفته بهایی هست، کسی دیگری را میگذارم. خواستم قبلاً به شما گفته باشم که گوشی دستتان باشد.
*****
محمدعلی صدوقی از قم تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: امروز اینجا سراسر تعطیل است.
صدوقی: تعطیل یزد باید تعطیل سراسری باشه، هر موقع همه جا تعطیل کردند ما هم تعطیل میکنیم.
محمدعلی: موسویان از تهران تلفن کرده و گفته دولت کویت پاسپورت ایشان را ویزا کرده است، چون به اسم فامیلی خودشان بوده، نفهمیدهاند و بعد که رفتند کویت، دولت عراق گفته که صاحب پاسپورت، همین شخص است و بعد سر مرز دولت عراق ایشان را با ماشین و عذرخواهی خواستهاند که ایشان برگردند نجف؛ ولی آقا گفته است که من به نجف برنمیگردم و رفتهاند بصره و قرار است امروز و یا فردا بروند به طرف سوریه و موسویان عقیده داشته است که شما تلگرافی به حافظ اسد بزنید.
صدوقی: من امروز دو تا تلگراف به سفارت عراق و کویت در ایران زدم و اعتراض نمودم5، ولی وقتی مطمئن شدیم که ایشان رفتند سوریه، چشم، تلگرافی به حافظ اسد خواهم زد. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام محیالدین از کرمانشاه تماس گرفت و گفت: یک سری به آقای [کاظم] راشد زدم و الان هم در کرمانشاه هستم.
صدوقی: اوضاع کرمانشاه چطور است؟
محیالدین: آرام است، ولی اجازه ندادهاند که سوم بگیرند و تهدید کردهاند که سوم بگیرید، ارتش مداخله خواهد کرد؛ چون باید چهل و هشت ساعت قبل اجازه میگرفتید و قرار است امشب جلسهای آقایان بگیرند و من هم به آنها ملحق خواهم شد. پریشب هم کشتار بیرحمانهای شد و حتی تانک گذاشتند بین مردم و در حدود 500 نفر تلفات داشته است و حتی شایع شده بود که خود آقای [عبدالجلیل] جلیلی هم تیر خورده است، ولی ایشان سالم هستن و نامهای مفصل و پیغامهایی دادهاند که بعد میآیم خدمتتان عرض میکنم؛ الان محور اصلی منزل آقای جلیلی است.
صدوقی: جریان آقای خمینی را میدانید؟
محی الدین: بله، ولی الان یک شخصی تلفن زده که گویا ایشان میروند الجزایر؟
صدوقی: نه، سوریه است و حتی گویا بلیط هم رزرو شده است.
محی الدین: فرمایشی اینجا ندارید انجام بدهم؟
صدوقی: خیر، فقط به آقایان بگویید که تلگرافهای اعتراض آمیزی به عراق و کویت بزنند و شما هم زودتر بیایید.
*****
[ابوالحسن] بنی صدر از پاریس تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: آقا الان به طرف بغداد در حال حرکت هستن و سوریه هم هنوز معلوم نیست.
صدوقی: اینجا گفته شده که حتی برای سوریه بلیط رزرو شده است؟
بنی صدر: من الان صحبت کردم، گفتهاند معلوم نیست.
صدوقی: شما با نجف تماس گرفتید؟
بنی صدر: بله، با خانه ایشان؛ ایشان ساعت 5 /2 میرسند بغداد و سوریه هم معلوم نیست و عراقیها هم گفتهاند که اگر آقا بخواهد بیاید نجف، تحت نظر خواهند بود.
صدوقی: ما که برخلافش شنیدهایم، که گفتهاند اگر میخواهید میتوانید بدون هیچ محدودیتی در نجف باشید؟
بنی صدر: نخیر، خبر من موثقتر است؛ حتی گفتهاند میتوانید به آقا این خبر را بدهید که آقا میتوانند برگردند به نجف، ولی تحت نظر خواهند بود. الان هم رادیو ایران گفته است که دولت ایران اطلاعی ندارد.
صدوقی: بله، سلب همه چیز از خود کرده است.
بنی صدر: پیشنهاد من این است که مراجع قم، سفیرهای تمام کشورهای اسلامی را دعوت کنند به قم و تحقیق کنند که چرا اصلاً دولت عراق این کارها را میکند و من هم خودم سعی میکنم که از اینجا با قم تماس بگیرم. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام حسینی از مدرسه تعلیمات اسلامی گفت: محسن دعایی تلفن کرده و جریان نجف را گفته است، شما اطلاعی ندارید؟
صدوقی: فقط همین قدر میدانم که ایشان قرار بود بروند سوریه، ولی حالا معلوم نیست. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام قنادباشی تماس گرفت و گفت: موضوع آیتالله خمینی که امروز رادیو گفته است، چی هست؟ من خیلی ناراحت هستم.
مخاطب: ایشان از نجف رفتهاند به کویت و کویت اجازه ورود ندادهاند و فعلاً بصره هستن.
قنادباشی: اجباری از عراق رفتهاند؟
مخاطب: بله.
قنادباشی: عقیده من این است که ایرانیهایی که در کویت هستن و چرخ اقتصاد کویت را میچرخانند، دست از کار بکشند و بیایند ایران، چون اکثراً یزدی و اصفهانی هستن.
مخاطب: حالا ببینیم.
قنادباشی: حواس من پرت شده است که این خبر را شنیدم.
مخاطب: کی حواسش پرت نشده است؛ اگر کار با خود حاجی آقا دارید بعداً تلفن کنید.
قنادباشی: نه، همین را میخواستم بپرسم.
*****
شخصی که میگفت من یکی از دانشجویان انستیتو هستم، تماس گرفت و گفت: جریان آقای خمینی صحت دارد؟
دعایی: بله، صحت دارد.
ناشناس: حالا ما باید چه کاری انجام دهیم؟
دعایی: بعداً معلوم میشود؛ امشب حاجی آقا در حظیره 6 خواهند گفت.
*****
شخصی به نام متوسل المهدی از اداره پست گفت: این پول قبض آب را چی کار کنم؟
صدوقی: من گفتهام پولی که به زور میگیرند، ندهند.
متوسل المهدی: یعنی پول را ندهیم؟
صدوقی: نه، این موضوع باید از خود اداره آب حل شود.
متوسل المهدی: امروز ما اعتصاب کرده بودیم به خاطر کمبود حقوق، اقداماتی خواهد شد؟
صدوقی: والله اگر انعکاس پیدا کند، بله رسیدگی خواهد شد.
*****
سید محمود مرعشی از قم تماس گرفت و بعد خود آقای [شهابالدین] مرعشی صحبت کرد و گفت: اطلاع تازهای ندارید؟
صدوقی: فعلاً بصره هستن و امروز یا فردا به سوریه یا جای دیگری خواهند رفت.
آیتالله مرعشی: پس مطمئن نیستید کجا خواهند رفت؟
صدوقی: نه، معلوم نیست.
صدوقی دوباره با سید محمود مرعشی صحبت کرد و گفت: اگر بشود اشخاصی را به سفارت عراق و کویت بفرستند، بسیار مفید خواهد بود و شما هم به بقیه آقایان بگویید که اگر ده دوازده نفر جمع شوند به عنوان نماینده بروند و اعتراض نمایند، خیلی خوب خواهد بود.
*****
شخصی به نام خلیل اکبر مصطفی شماره تلفن 29550 از اصفهان تماس گرفت.
[سیداحمد] دعائی: مسجد هستن.
خلیل اکبر: برای تعطیلی آقا چی کار کرده است؟
دعائی: حاجی آقا هنوز دستوری در این زمینه نداده است.
سپس خلیل اکبر مصطفی شماره تلفن خود را داد و به دعایی گفت: اسم و شماره تلفن من دست کسی افتاده نشود.
دعائی: خیر آقا. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی از اصفهان تماس گرفت و پرسید: عکس آقای خمینی آنجا هست؟
مخاطب: بله.
ناشناس: برای سال آقازاده خمینی میخواستیم که پنجشنبه هفته دیگر است.
مخاطب: بله، در یزد فراوان است.
*****
شخصی به نام منتظری تماس گرفت و گفت: شما که لطف کردید و من را میخواهید بفرستید آلمان، با اجازه شما بهتر نیست اول بروم مشهد و بعد بروم آلمان؟
صدوقی: چرا، بهتر است.
*****
دکتر پاک نژاد تماس گرفت و گفت: آقای مجلسی مدیرکل آموزش و پرورش به من تلفن کرده که من شنیدم که خانم کریمی حتی در محضر آقای صدوقی عقد شده است. من به مجلسی گفتم که خیر، حتی حاجی آقا صبح به من تلفن کرد که مدیرکل آموزش و پرورش همچین کاری کرده است. بعد که من این را به آقای مجلسی گفتم، آقای مجلسی گفت من زبانم بریده باد که بدون اجازه حاجی آقا کاری بکنم؛ دستم بریده باد، خدا مرگم بدهد که بدون اجازه ایشان من کاری بکنم. من بدون اجازه ایشان هیچ کسی را عوض نمیکنم؛ حتی نمایشگاه را هم امروز تعطیل کردم و هرچی معلم ورزش مرد بوده در مدارس دخترانه، من برداشتهام.
صدوقی: یک اظهار تشکری از جانب من از ایشان بکنید.
*****
[عباس] متین از بندرعباس گرفت و جریان نجف را پرسید.
صدوقی: فعلاً در بصره هستن و شاید به سوریه بروند و یا الجزایر بروند.
*****
مجلسی مدیرکل آموزش و پرورش تماس گرفت و گفت: سلام عرض کردم، چاکر شما هستم، زیر سایه شما هستم، من از صمیم قلب شما را دوست دارم.
صدوقی: من از شما تشکر دارم.
مجلسی: من به دکتر گفتم که دستم بریده باد که بخواهم برخلاف دین و آئین کاری بکنم. سپس خداحافظی کرد.
*****
[محمدتقلی] فلسفی با سوژه صحبت کرد و پرسید: تازه چه خبر؟
صدوقی: تازه که نیست؛ ایشان در بصره هستن و عازم سوریه یا الجزایر هستن.
فلسفی: من خبر دارم که در بغداد هستن.
صدوقی: اگر در بغداد باشن، به خاطر عزیمت به این دو کشور هستن، چون از بصره که نمیشود.
فلسفی: تلفنی شده از احمد آقا [خمینی] از بغداد به نجف، که ما بغداد هستیم.
صدوقی: بله، ما دو تا تلگراف به سفارت عراق و کویت هم زدهایم و اعتراض کردهایم.
*****
موسوی از تهران تماس گرفت و پرسید: چه خبر؟
صدوقی: احمد آقا از بغداد به حسین آقا [خمینی] در نجف تلفن زده که ما عازم سوریه هستیم.
موسوی: ما هم همین اخبار را داشتیم.
صدوقی: آیا در تهران اقداماتی شده است؟
موسوی: اقدامات فقط تلگرافاتی به عراق و کویت شده، حتماً تلگراف به سوریه هم زده شود.
صدوقی: چشم، فردا میزنم.
*****
سید عباس خاتم از نجف تماس گرفت و گفت: گفته شده که ایشان در بغداد هستن و شاید به سوریه بروند و مطالب زیاد است، ولی معذورات هم هست.
صدوقی: فشاری که روی شما نیست؟
خاتم: خیر.
سپس محسن دعایی با صدوقی احوالپرسی کرد، صدوقی گفت: اگر خبر فوقالعادهای بود، توسط تلفن به پدرت بگو، پدرت ما را در جریان میگذارد.
سپس عباس خاتم گوشی را گرفت و گفت: عموی محسن آقا هم در خدمت آقا بغداد هستن.
صدوقی: اگر گرفتاری مالی چیزی داشتید، بگویید من بلافاصله میفرستم. اگر خبری شد به ما خبری بدهید.
*****
دکتر [سید محمد حسینی] بهشتی تماس گرفت و گفت: خبر تازهای ندارید؟
صدوقی: دیشب حدود ساعت 11 شب خاتم از نجف تلفن کرده که آقا در بغداد است و شاید فردا سوریه و یا جای دیگری برود.
دکتر بهشتی: راجع به عکسالعمل اینجا مشورت شده که دوشنبه هفته بعد برای سالگرد مرحوم حاجی آقا مصطفی و شهدای 17 شهریور تهران قراره 1 روز تعطیل باشه؛ حالا این هفته هم تعطیل باشه، صحیح نیست، ولی وقتی معلوم شد که ایشان کجا میروند، فقط تلگرافات خیلی زیادی به آنجا زده شود، ولی فعلاً تلگرافات اعتراض آمیزی به سفارت عراق و کویت زده شود.
صدوقی: بله، من تلگراف زدهام.
دکتر بهشتی: سال آقا مصطفی البته پنج شنبه است، ولی شهدای تهران دوشنبه است؛ اینها را ادغام باید کرد و یک روز گذاشت. سپس خداحافظی کردند.
*****
محمدی از آباده تماس گرفت. سوژه جریان را گفت و گفت: قرار است یا به دمشق یا به جای دیگری بروند؛ فعلاً معلوم نیست کی خواهند رفت. ضمناً تصمیم بر این است که هر موقعی که معلوم شد ایشان کجا رفتهاند، تلگرافات زیادی به آن دولت زده شود، که احترام ایشان را داشته باشند. در ضمن پنجشنبه همین هفته، سالگرد آقا مصطفی است و دوشنبه شهدای تهران است و چون دو تا تعطیلی صحیح نیست، هر دو را روز دوشنبه آینده خواهیم گرفت.
توضیحات سند:
1. آقای ماشاءالله امینی، کارمند بهداری و از مبارزین انقلابی
2. آقای محمدحسین ترابی سرچشمه، که در رابطه با فعالیتهای انقلابی سابقه دستگیری نیز دارد.
3. سید ضیاء حائری میبدی که در بخش ضدجاسوسی ساواک اشتغال داشت.
4. احمدعلی خدمتگزار از بازاریهای متدین یزد.
5. در این روز، چگونگی حضور امام خمینی(ره) در عراق و حرکت ایشان به سوی کویت و ممانعت از ورود ایشان و همچنین بازگشت ایشان به عراق و تصمیم به خروج از آن کشور، بر نگرانیهای یاران ایشان و مردم متدین و مذهبی افزوده بود. به همین علت، آیتالله صدوقی(ره) که اخبار لحظه به لحظهی این جابجائی را دنبال مینمود، در روز سیزدهم مهرماه، به نمایندگی از جامعه روحانیت یزد، دو تلگراف به سفارتخانههای عراق و کویت مخابره نمود که در آنها، خروج امام خمینی(ره) از عراق را که بر اثر فشار دولت بعثی بود، مغایر با اصول ابتدائی مهمان نوازی دانست و ممانعت دولت کویت از ورود امام(ره) را اجرای نقشههای شوم امپریالیسم نامید. انقلاب اسلامی در یزد . ج 4 و در همین روز، شورای تأمین استان یزد، به بهانهی « جلوگیری از حوادث احتمالی در منطقه یزد »، وضعیت امنیتی را « از آبی به صورت زرد » اعلام نمود. انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 4، سند شماره: 4348 /26 ﻫ - 13 /7 /57
6. در سراسر متن مکالمات مأمور ساواک حظیره را به شکل حضیره نوشته است که تمامی موارد اصلاح شده است.
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد دوم - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 10