تاریخ سند: 30 خرداد 1349
[موضوع]: ملاقات چند تن از حزب زحمتکشان با دکتر مظفر بقایی1 در منزل مشارالیه
متن سند:
[به:] 316 [شماره:] 9211 /20ه 2
[از:] 20ه 2
از ساعت 1800 روز چهارشنبه 27 /3 /49 محمد علی یوسفیزاده، سید حسن آیت2، رضا محمدی، محمود آموزگار، احمد سلامت شریف، ولیالله قدیمی، محمد علی غلامی، سید حسین رضوی سرمست، عبدالرضا حسنی، محمد صادق اسلامیت، ناصر قندی، سید اسمعیل طباطبایی، شیخ رضا فعالی، علی فنائیان، محمد تقی علویان قوانینی، علی اصغر علی اکبری، و جواد صاحب اختیاری جهت ملاقات دکتر مظفر بقایی به منزل وی آمدند.
ابتدا آیت، عنوان نمود مجلس ختمی که امروز از ساعت 1630 الی 1830 از طرف حضرت آیتالله غروی برای مرحوم آیتالله سعیدی خراسانی در مسجد ارک اعلام شده بود، دولت جلوگیری کرد و عدۀ زیادی پاسبان جلو در مسجد گذاشته بودند و در مسجد هم بسته بود.
دکتر بقائی سئوال نمود: آیا کسی را هم دستگیر نمودند یا خیر؟ آیت در پاسخ گفت من ندیدم که کسی را بگیرند و وقتی من جلوی مسجد ارک رفتم سرهنگ عزیزالله امیر رحیمی3 را هم دیدم و پاسبانها و افسران شهربانی مردم را متفرق میکردند.
در این وقت دکتر بقایی که از عصبانیت سرخ شده بود اظهار داشت آفرین به این دموکراسی، ختمی که قرار بود در مسجد سیدعزیزالله در بازار برای مرحوم آیتالله سعیدی برگزار شود، دولت جلوی آن را هم گرفت و دستور دادهاند که فعلاً هیچ نوع ختمی برای هر کس که باشد در این مسجد برگزار نشود.
قدیمی بیان نمود: در مسجد خود مرحوم آیتالله سعیدی واقع در خیابان غیاثی، حجازی واعظ به منبر رفت، یک ربع صحبتهای بی سر و ته کرد و فوراً مجلس ختم را دولت تعطیل نمود.
آیت گفت دولت که مانع تشکیل مجالس ختم مرحوم آیتالله سعیدی شد پس چرا گذاشت اعلانات ختم در روزنامهها منتشر شود؟ دکتر بقایی با تمسخر اظهار داشت حتماً تا روز گذشته روزنامهها ...
...
...
...
[صفحه یا صفحات دیگر سند به دست نیامد]
توضیحات سند:
1ـ دکتر مظفر بقایی کرمانی، متولد 1291، فرزند میرزا شهابالدین کرمانی.
پس از انجام تحصیلات ابتدایی و متوسطه در ایران، جزء محصلین دولتی به اروپا اعزام شد و دورۀ دانشسرای مقدماتی و عالی پاریس را در رشتۀ فلسفه طی کرد و درجۀ لیسانس گرفت و در دوران دکترا ثبتنام کرد.
چون مدت تحصیل و توقف او در اروپا طولانی شده بود به تهران احضار و داخل وزارت فرهنگ گردید.
مدارک تحصیلی او را معادل دکترا تشخیص دادند.
با سمت دانشیاری وارد دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران شد و در 1323 به ریاست فرهنگ کرمان منصوب گردید، ولی در این کار زیاد نماند و به مرکز احضار شد.
در 1325 قوامالسلطنه در مقابل حزب دموکرات آذربایجان حزبی به نام حزب دموکرات ایران تأسیس کرد.
مظفر بقایی کرمانی به این حزب پیوست و از اعضای فعال آن حزب شد.
این حزب در انتخابات دورۀ پانزدهم مجلس شورای ملی ابتکار عمل را در دست گرفت و بقایی نیز با استفاده از قدرت قوامالسلطنه و حمایت حزب، کاندیدای کرمان گردید و از همانجا وکیل شد.
اکثریت قریب به اتفاق مجلس پانزدهم اعضای حزب دموکرات ایران بودند، ولی بعد از آنکه اعتبارنامهها به تصویب رسید و مجلس کار خود را آغاز کرد، تدریجاً نمایندگان راه ناساگاری با حزب را آغاز کردند؛ بقایی از پیشروان این عده بود.
ابتدا با انتقاد از اعمال دولت در حزب و نوشتن مقالات در روزنامهها و نطقهای قبل از دستور، موجبات کنار رفتن خود را از حزب فراهم کرد، و هنوز چند ماهی از عمر مجلس نگذشته بود که از صف اکثریت خارج و در مجلس جزء منفردین شد.
مجلس پانزدهم در کنار گذاردن خالق خود یعنی قوامالسلطنه خیلی زود دست به کار شد.
سرانجام قوامالسلطنه از صحنه خارج گردید و بقائی در این اقدام نقشی حساس داشت.
پس از قوامالسلطنه، حکیمی روی کار آمد، اما کابینۀ او زیاد دوام نیاورد.
نوبت به عبدالحسین هژیر رسید که با شدیدترین حملات سیاسی مواجه گردید.
افکار عمومی و مخصوصاً مردم بازار و طرفداران آیتالله کاشانی با زمامداری او موافق نبودند.
تظاهراتی علیه وی شد که منجر به زدوخورد گردید.
بقایی در اوضاع آن روز نقشی داشت.
به آیتالله کاشانی و دکتر محمد مصدق که در افکار عمومی دارای احترام بودند نزدیک شد و یک اقلیت غیررسمی تشکیل یافت، ولی هنوز آنطور که باید و شاید بقایی خود را در مجلس نشان نداده بود، تا اینکه در اواخر 1327 دولت ساعد را استیضاح نمود و طی چندین جلسۀ متوالی که حتی مجلس شبها نیز تشکیل میگردید، بیانات بسیار مفصلی ایراد کرد و موارد زیادی را که دولت از حدود وظیفه و قانون پا فراتر گذاشته بود تذکر داد.
در همین استیضاح بود که خطر حکومت رزمآرا را مشروحاً بیان کرد.
مجلس چندین بار متشنج گردید و حتی گفتگوهای بسیار زنندهای بین او و بعضی از نمایندگان ردوبدل شد.
به فاصلۀ چند ماه مجدداً بقائی استیضاح دیگری از دولت به عمل آورد که مربوط به مواد الحاقی قرارداد نفت جنوب به مجلس بود.
در این استیضاح، حسین مکی و حائریزاده هم دخالت داشتند و دامنۀ گفتگو آنقدر در مجلس کش آمد که عمر مجلس پایان یافت ولی بقایی را بین مردم معروف کرد.
در انتخابات دورۀ شانزدهم که هژیر وزیر دربار کارگردانی آن را به عهده داشت، دکتر مصدق و عدهای به عنوان اعتراض در دربار متحصن شدند.
بقایی هم با آنها همراه شد.
هژیر که به قتل رسید و انتخابات دورۀ شانزدهم از آزادی نسبی برخوردار شد، بقایی از تهران با آراء قابل ملاحظهای به وکالت رسید.
در همین موقع بود که جبهۀ ملی به رهبری دکتر محمد مصدق تشکیل شد و بقایی در ایجاد و کارگردانی آن نقش مهمی ایفا مینمود.
در مجلس شانزدهم، یک اقلیت قوی به رهبری دکتر محمد مصدق، تشکیل یافت.
در این مجلس ساعد مراغهای کنار رفت و جانشین او منصورالملک دوامی نکرد.
سرانجام سپهبد رزمآرا به نخستوزیری رسید که مهمترین موضوع دولت او در مجلس، قضیۀ نفت بود.
این اقلیت نگذاشت آب خوش از گلوی رزمآرا پایین برود.
غیر از نفت موضوع طبقهبندی کارمندان دولت و تقسیم آنها در سه بند الف، ب، ج در مجلس غوغا بهپا کرد.
بقایی در تمام این مسائل نقش اول را بازی میکرد.
رزمآرا در اسفند 1329 ترور شد و همان روز لایحۀ ملی شدن صنعت نفت در کمیسیون خاص نفت به تصویب رسید.
دولت زودگذر حسین علاء دو ماه بیشتر تاب نیاورد تا اکثریت مجلس به پیشنهاد جمال امامی، دکتر محمد مصدق را کاندیدای نخستوزیری کردند و او نیز بدون قید و شرط نخستوزیری را برخلاف دفعات قبل قبول کرد.
از نخستین روزهای تشکیل هیئت دولت مصدق، اختلاف بین اعضاء جبهه ملی شروع شد.
اولین کسی که از جبهه خارج شد و علیه مصدق اقدام کرد، عبدالقدیر آزاد بود و بعد از او تدریجاً حائریزاده و تنی چند انشعاب کردند، ولی بقایی همچنان ظاهر را حفظ میکرد، مخصوصاً به هنگام خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس با آنکه دخالت مستقیمی نداشت، رعایت حزم و احتیاط و افکار عمومی را مینمود، ولی روابط او با مصدق و جبهه ملی به سردی گراییده و مشخص بود که آتشی زیر خاکستر وجود دارد.
او در 1328 برای ازدیاد قدرت خود، مبادرت به انتشار روزنامهای به نام شاهد نمود.
امتیاز روزنامه به نام علی زهری وکیل دادگستری بود، ولی تمام مطالب و خطمشی سیاسی آن را او تعیین میکرد.
شاهد از روزنامههای تندرو و منتقد و محکم آن روز بود.
سرمقالههای آتشین بقایی لرزه بر اندام دولت میانداخت.
روزنامههای دیگری نیز در اختیار داشت.
اگر روزی شاهد توقیف میشد، به جای آن روزنامههایی به نام آهنگ، صفیر، ساغر، و چند نشریۀ دیگر منتشر میشد.
رویۀ کار بدین صورت بود که در بالای این روزنامهها با حروف درشت نوشته میشد «شاهد» و در زیر آن با حروف خیلی ریز مینوشتند: توقیف است، و فلان روزنامه به جای آن منتشر میشود.
گروه بقایی در آن روزها قریب 20 روزنامه در اختیار داشتند.
بدون شک چون مظفر بقایی داعیۀ مقامات بالای کشور را داشت، عوامل و اهرمهای قدرت را میشناخت و برای در اختیار داشتن آنها از هیچگونه اقدامی فروگذار نمیکرد.
وقتی از جبهۀ ملی مأیوس شد و با بودن دکتر محمدمصدق در رأس حکومت، دیگر جایی برای خود نمیدید، به تشکیل حزب همت گماشت و حزبی به نام حزب زحمتکشان ملت ایران تشکیل داد.
در جریان زمامداری قوامالسلطنه در تیرماه 1331، این حزب صادقانه و صمیمانه کار کرد.
در انتخابات دورۀ هفدهم مجلس شورای ملی که در دورۀ زمامداری دکتر محمد مصدق انجام گرفت، بقایی مجدداً به وکالت انتخاب شد.
این بار دوست خود علی زهری را نیز که صاحب امتیاز روزنامۀ شاهد بود، بر مسندوکالت نشانید.
بقایی هم از تهران به وکالت رسید هم از کرمان.
سرانجام وکالت تهران را پذیرفت.
در دورۀ هفدهم مجلس که تعداد نمایندگان در حد اکثریت نسبی بود، تدریجاً شکاف بین دکتر محمد مصدق و همکاران سابق او از جمله مظفر بقایی که قدرت ملی آنها منبعث از وی بود، آشکار شد.
بقایی خواستار نخستوزیری بود.
میل داشت مصدق به عنوان یک شخصیت ملی در رأس حزب یا جمعیت جبهه ملی باقی بماند و او به نخستوزیری برسد.
تنها او نبود که این ادعا را داشت، عجیب آنکه افراد دیگری چون حسین مکی و حائریزاده و عبدالقدیر آزاد نیز چنین هدفی داشتند.
اختلاف دکتر محمد مصدق و مظفر بقایی از شهریور 1331 علنی گردید.
او که تمام هدفهای خود را نقش بر آب میدید، به تکاپو افتاد.
به هیچ چیز جز مصالح شخصی خود فکر نمیکرد.
ملت ایران از نظر او بازیچه بود.
با چند نطق و چند شماره روزنامه، افکار سادهپسند مردم را جلب نموده بود.
میخواست رئیس مملکت شود و مصدق را مانع کار خود میدانست.
خود را به آیتالله کاشانی و نیروهای مذهبی منتسب نمود و سرانجام دست به اقدامات مختلف زد.
در ربودن سرتیپ افشار طوس رئیس شهربانی مصدق نقش اساسی داشت.
قبل از استعفای نمایندگان، زمانی که مجلس هفدهم دایر بود، پروندۀ قتل افشار طوس مراحل نهایی را طی کرد و بقایی در قتل رئیس شهربانی مسئول شناخته شد.
عبدالعلی لطفی وزیر دادگستری وقت در اردیبهشت ماه 1332 خواستار سلب مصونیت او شد.
دکتر محمد مصدق با رفراندومی که در مردادماه 1332 انجام داد، موجبات انحلال مجلس را فراهم نمود و نمایندگانی که استعفا نداده بودند توقیف شدند.
سخن از محاکمه و اعدام آنها در میان بود و شایع بود که دادگاههای نظامی آنها را محاکمه خواهند کرد.
حتی گفته میشد چوبههای دار هم آماده شده است، ولی وقایعی که بعداً پیش آمد تمام برنامهها را نقش بر آب کرد.
این نخستین بار نبود که بقایی بازداشت میشد، قبلاً هم چند بار از طرف حکومت نظامی و طبق مادۀ 5 به زندان افتاده بود.
یک بار هم به علت انتشار سلسله مقالاتی در مورد ارتش، به دستور سپهبد رزمآرا و از طرف دادگاههای نظامی تحت تعقیب قرار گرفت.
در محکمۀ بدوی محکومیت پیدا کرد، ولی بعداً او را تبرئه ساختند.
او مجموعاً پنج سال از بازیگران نقش اول صحنۀ سیاسی ایران آن روز بود.
در آن مدت توانست به اوج قدرت و معروفیت برسد.
برای ملی شدن صنعت نفت، مبارزات پیگیری کرده که اسناد تاریخ گواه آن است.
نطقهایشان در مجلس حاوی نکات مهم و حساسی بود و کمتر کسی جرأت میکرد در آن ایام این سخنان را بر زبان براند.
او به معنای واقعی کلمه، بازیگر بزنبهادر میدان سیاست بود.
به هیچ کس رحم نمیکرد.
حتی سردار فاخر حکمت رئیس مجلس را چند بار آماج انتقادهای شدید و حتی اهانت قرار داد.
قبل از حکومت دکتر محمد مصدق چند بار برای وزارت دعوت شد.
البته این دعوت برای این بود که تریبون مجلس را از او بگیرند و به همین دلیل قبول نکرد.
رویهمرفته مبارزی سیاسی، پراطلاع، نطّاق و سیاستپیشه بود.
در عین حال لجوج، خودخواه، و بدسلیقه هم بود.
برای رسیدن به هدف، مانند همۀ ماکیاولیستها، از هیچ عملی روگردان نبود.
پس از آنکه از صحنۀ سیاست خارج شد، به کار دانشگاهی پرداخت، ولی در تدریس و تحقیق توفیقی پیدا نکرد.
نتوانست به درجۀ استادی دانشگاه برسد و با رتبۀ دانشیاری بازنشسته شد.
در رشتۀ تخصصی خود که فلسفه بود، هیچ اثر با اهمیتی انتشار نداد.
اصولاً به کارهای دقیق علمی و تحقیقی زیاد علاقه نشان نمیداد.
در بحبوحۀ مبارزاتش همسر خود را طلاق داد و از آن تاریخ به تجرّد زندگی کرد.
یکبار هم در اواخر حکومت دکتر منوچهر اقبال، با اشارۀ بعضی مقامات، حزبی درخیابان شیخ هادی دایر کرد، در خیابانها به راه افتاد، ولی خود و حزبش در نطفه از بین رفت.
در 1340 او را در دادرسی ارتش محاکمه کردند،ولی به اتفاق آراء تبرئه شد.
در اواخر عمر رژیم پهلوی، بار دیگر سعی کرد با انتشار اعلامیههای سیاسی و پرخاش به رژیم شاه وارد صحنۀ سیاست شود، اما اینبار نیز کسی چندان اعتنایی به او و دعاویش نکرد.
بقایی در 26 آبان 1366 در بیمارستان مهر تهران درگذشت.
(شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، دکتر باقر عاقلی، جلد اول، صفحه 307 تا 312، نشر گفتار، چاپ اول سال 1380 و زندگینامه دکتر مظفر بقایی، حسین آبادیان، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول سال 1377)
2ـ شهید دکتر حسن آیت در سال 1317 در نجف آباد اصفهان متولد شد و تحصیلات خود را در رشتههای حقوق، جامعهشناسی و ادبیات به پایان رساند فعالیتهای سیاسی خود را مقارن با نهضت ملی آغاز کرد.
در طول دوران نهضت امام خمینی فعال و پس از انقلاب عضو مجلس خبرگان از اصفهان شد و در جریان تصویب اصل ولایت فقیه کوشا بود.
عضویت وی در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی و نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی از دیگر فعالیتهای وی بود.
وی در روز 14 مرداد سال 1360 هنگام رفتن به مجلس مقابل خانهاش هدف 60 گلوله تیر نفاق قرار گرفت و به شهادت رسید.
3ـ سرهنگ عزیزالهل امیر رحیمی، از نظامیان رژیم شاه بود که به علت مخالفت با تغییر لباس افسران ارتش به شکل لباس افسران آمریکایی، بازنشسته گردید.
وی از سال 1334 در تعارض با این رژیم، وکیل مدافع تعدادی از مخالفان از جمله آیتالله سید محمود طالقانی شد و در دادگاههای نظامی به دفاع از آنان پرداخت.
وی در زمان اوجگیری انقلاب اسلامی با امضاء شخصی، اعلامیههایی علیه رژیم شاه منتشر میکرد و در آنها از نهضت اسلامی مردم حمایت مینمود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی به فرماندهی دژبان مرکز رسید.
منبع:
کتاب
پایگاههای انقلاب اسلامی، مسجد ارک تهران به روایت اسناد ساواک صفحه 351