تاریخ سند: 6 مهر 1351
دوست عزیزم حضرت حجتالاسلام آقای جمی دامت برکاته
متن سند:
پس از تقدیم سالم نمیدانید چقدر در فکر شما بوده و هستم و چقدر دعا کردم و چقدر جویای حالتان بودم اما همین که شنیدم از بیمارستان به راحتی مرخص و به حمداله بهبودی یافتهاید بسیار خوشوقت شدم و خدا را شکر گفتم.
1
از حالات خود مشروحاً مرقوم فرمایید تا بیشتر خوشحال گردم حالات ما را بخواهید به حمداله خوب و دعاگو بوده و هستم و امسال را بنا به اصرار دوستان انشاءالله در تهران خواهم بود و بنا هست برنامههای تبلیغی متعددی ـ در شکل درسی و غیردرسی ـ پیاده شود تا خدا چه خواهد.
لطفاً همه دوستان عزیز مخصوصاً آقایان روحانیون محترم را سلام ابلاغ فرمایید والسلام علیکم.
ناصر مکارم
توضیحات سند:
1.
حجتالاسلام جمی در سال 1351 به سختی بیمار شد و از فعالیت عادی باز ماند و برای درمان و جراحی تومور مغزی به بیمارستان نمازی شیراز اعزام شد.
برادر ایشان آقای ابراهیم جمی ماجرا را اینگونه شرح میدهد:
«در سال 1351 برادرم دچار سردردهای شدیدی میشد که خیلی طاقتفرسا و جانکاه بود.
معالجات پزشکان آبادان نتیجهای نداشت.
من پرونده پزشکی او را از آبادان به بیمارستان نمازی شیراز انتقال دادم.
تشخیص پزشکان شیراز با آبادان کاملاً فرق میکرد.
در شیراز برادرم را دکتر عباسیون و دکتر نصیری معاینه کردند، دکتر خدادوست هم چشمش را معاینه کرد.
پس از اینکه عکسی از سر و نوار مغزی گرفتند، اعلام کردند که در سر ایشان یک تومور مغزی است و باید هرچه سریعتر عمل جراحی گردد.
در این وضعیت علی، مسلم و رسول(دیگر برادرانم) نیز به شیراز آمدند.
حاج آقا را بستری کردیم و فردای بستری شدن او را به اتاق عمل بردند.
این احتمال را پزشکان برای ما و به خود او نیز یادآور شده بودند که ممکن است عمل موفقیتآمیز نباشد و حاج آقا جانشان را از دست بدهند.
لذا ما خیلی دلهره و تشویش از عمل و تبعات آن داشتیم.
دکتر عباسیون ضمن در نظر داشتن خطرات احتمالی مرا صدا کرد و گفت: نگران نباش! به امید خدا وی سالم از عمل بیرون میآید.
گفتم: چطور؟ گفت: هرچقدر من از دشواری این عمل صحبت کردم که اینطور میشود آنطور میشود، حاج آقا میگوید: دکتر عمل کنید مگر بالاتر از مرگ هم چیز دیگر هست! کسی که اینقدر شجاع باشد من مطمئنم که سالم از عمل بیرون میآید.
او روحیه خیلی بالایی دارد!
حدود یازده ساعت این عمل به سختی و پیچیدگی تمام طول کشید.
زمان آنقدر طولانی بود که من دوبار لباس مخصوص اتاق عمل را پوشیده به بالین حاج آقا رفتم، دیدن او در آن وضعیت برایم دردناک بود.
واقعاً پزشکان برای او زحمت کشیدند و از تمام مهارت و هنرشان استفاده کردند و بحمدالله عمل خوب و موفقیتآمیزی بود.
فقط آنکه چند رشته از سلسله عصب مربوط به گونه و چشم پاره شد که باعث تغییر ظاهری صورت حاج آقا شد.
پس از عمل ده ـ دوازده شب و روز ما بالا سرش بودیم.
من شبها را پیش او بودم تا مراقبت کاملی داشته باشیم.
وقتی دوستان و آشنایان متوجه کسالت حاج آقا شدند، همه به شیراز سرازیر شدند تا از او عیادت کنند.
به یاد دارم که در همان روزها، روزی سیدی روحانی به بالینش آمد، برادرم از من خواست که برای مدتی از اتاق خارج شوم، بعد از اینکه او رفت، پرسیدم و اصرار کردم که بگوید این سید کیست که مرا بخاطرش از اتاق بیرون کردی.
گفت از طرف حاج آقا روحالله (امام خمینی) آمده بود و میخواست مخارج و هزینه درمان را محاسبه و تقبل کند که گفتم برادرهایم خود کمک کرده و هزینه را تأمین کردهاند.
گمانم بر این است که آن سید بزرگوار حجتالاسلام عبدالکریم هاشمینژاد بود.
او حتی از طرف امام خمینی به اخوی گفته بود اگر لازم باشد شما را برای ادامه درمان به خارج بفرستیم، نگران هزینههایش نیز نباشید.
برادرم گفته بود: نه نیازی نیست، الحمدالله عمل در همینجا خوب انجام شده است.
به غیر از این سید بزرگوار، نمایندگان بیشتر علما و مراجع نیز به عیادت حاجآقا آمدند.
نمایندگانی از طرف آقایان میلانی، مکارم شیرازی و شریعتمداری.
دکتر عباسیون برای ترمیم ضایعه صورت نیز اجازه خواست تا جراحی پلاستیک کند؛ اما اخوی اجازه نداد.
برادرم حدود یک ماه و نیم در منزل ما بود، بعد برایش خانهای اجاره کردیم.
ما ابتدا فکر کردیم که دیگر اخوی نتواند بالای منبر برود و سخنرانی کند، اما وقتی او خوب شد، بیش از گذشته و با جسارت بیشتر سخنرانی میکرد.
این قدرت و توانایی را خداوند به او داده بود تا پس از آن عمل سخت و پیچیده، باز هم در مسیر روشنگری و انقلاب باشد.
(نوشتم تا بماند، پیشین، ص 495)
منبع:
کتاب
حجتالاسلام غلامحسین جمی به روایت اسناد ساواک صفحه 70