صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد

مقاله مجله فردوسی : شوهر ایده آل یا آخرین مد ازدواج !

تاریخ سند: 7 مهر 1332


مقاله مجله فردوسی : شوهر ایده آل یا آخرین مد ازدواج !


متن سند:

به قلم : م.
خوشدل «گیتی» هم مثل همه دخترهای قشنگ، وقتی که به سن هیجده سالگی رسیده بود، در عالم خواب و بیداری، رؤیاهای گیج کننده طلایی می دید.
در عالم بیداری، عصرها که از مدرسه برمی گشت، با آن جوانک سبزه چهره سبیل دوگلاسی، به خیابان های خلوت و بی سر و صدا می رفت.
دست در دست هم قدم می زدند و کنار گوش هم زمزمه می کردند و برای آینده نقشه ها می کشیدند.
این نقشه ها، شبها در عالم رؤیا به صورت یک دنیای افسانه ای در پیش چشمان «گیتی» جان می گرفت و کاخ سربلندی را که عشق جوانک سبزه چهره معمار آن بود، در قلمرو بی انتهای خیالش بنا می کرد.
افسوس که فاصله رؤیا و حقیقت، فاصله خواب و بیداری، در دنیای ما خیلی زیاد است و رؤیای دخترهای هیجده ساله و جوانک های سبزه چهره مثل بناهای مقوایی اطفال، خیلی زود از هم می پاشد.
«گیتی» در جواب مادرش که از او می پرسید: «چرا شبها اینقدر دیر از مدرسه برمی گردی» جواب می داد: «مادر جان می روم منزل همشاگردانم، درس حاضر می کنم» پته این دروغ علی رغم همه احتیاط ها و محافظه کاری های عاشق و معشوق خیلی زود روی آب افتاد و کوس رسوایی گیتی خیلی محکم و پرسر و صدا کوفته شد.
پدرش آقای ص آن پیرمرد علیل و عصبانی، بعد از شنیدن این خبر دو شبانه روز مثل یک آتش فشان، در حال اشتعال و انفجار بود و به زمین و زمان ناسزا می گفت، بخصوص وقتی که فهمید عاشق دخترش یعنی یک محصل بی سروپا و بی...
جسارت ورزیده و به خواستگاری «گیتی» آمده، بحدی عصبانی شد که دو پا در یک کفش کرد و فریاد زد.
«خیر! من دخترم را به این پسرک قرتی نمی دهم» حرف آقای ص، حرف مرد بود و حرف مرد یکیست، فقط «گیتی» هنوز حاضر نبود این مطلب را قبول کند، در اتاق را از پشت به روی خود می بست و زار زار اشک می ریخت، عشق جوانک سبزه چهره به هیچ قیمتی از قلبش بیرون نمی رفت...
**** معذالک صحبت پدر فرزندی آقای ص، با این اشکها و زاریها تحریک نشد و تصمیم او را تغییر نداد.
قضیه اصلاً غیرممکن بود.
ازدواج دختر آقای ص، مالک دو پارچه آبادی و مستغلات در تهران و دماوند و مازندران، عضو عالی رتبه دولت صاحب اسم و رسم و حیثیت و شخصیت، با یک پسره محصل بی سر و پا بدون دارایی و عایدی و بیکار چگونه ممکن بود عملی شود؟ آقای ص ـ که شخص عاقلی ـ بود بهیچوجه زیربار نرفته و برای اینکه دختر ساده و چشم گوش بسته ای را از فکر آن پسرک قرتی منصرف کند، او را به عنوان ادامه تحصیل نزد برادرش روانه «پاریس» کرد و با این سیاست مدبرانه همه سر و صداها و جار و جنجال ها را خوابانید.
زندگی تازه ای برای «گیتی» شروع شد.
پاریس عروس شهرهای دنیا، مرکز هنر و زیبایی و عشق، مرکز بی بندوباری و آزادی، بهشت سرور و نشاط...
دو سال زندگی در این محیط و استفاده از همه امکانات و تسهیلات آن برای آنچه انسان و مخصوصا یک دختر خانم ـ دلش می خواهد بکند، از گیتی محجوب و چشم گوش بسته یک دختر همه چیز دیده و همه کار کرده یک «لعبت» آخرین مدل و آخرین سیستم بیرون کشید.
حساب پدر دلسوز و خیرخواه کاملاً درست درآمد.
گیتی، نه فقط عشق جوانک سبزه چهره را از یاد برد بلکه در این محیط جدید، مغز خود را از همه معتقدات و سنن پوسیده پاک کرد و رؤیاهای طلائی سابق او جای خود را به تفننها و هوسبازی های یک زن «پاریسی» عیاش و خوشگذران داد.
معلوم است که انسان ـ مخصوصا دختر خوشرویی مثل گیتی خانم ـ از چنین محیطی دل نمی کند و راضی نمی شود پاریس را بگذارد و به تهران برگردد، ولی متأسفانه ناگهان آقای ص، به معرض سکته قلبی درگذشت و گیتی خانم به حکم اجبار راه ایران در پیش گرفت و...
قدم در کشور گل و بلبل گذاشت.
این دفعه البته او خیلی خیلی تفاوت کرده بود اولاً دیگر سرخر و آقابالاسر وجود نداشت در ثانی گیتی خانم آن گیتی خانم سابق نبود.
زندگی «پاریسی» دختر خوشگل و ثروتمند مرحوم آقای ص، در تهران ادامه یافت.
گیتی از پاریس خیلی چیزها با خود ارمغان آورده بود که مهمتر از همه آنها میل شدید به شیک پوشی و خودآرائی، علاقه مفرط به شرکت در مجالس رقص و شب نشینی، و اشتیاق بی پایان به مصاحبت و معاشرت با جوانهای اهل دل و خوشگذران بود.
نسخه بدلهای کلارک کابل و تیرون پاور و کرتل وایلد «کاوبوی»ها و «کاوالیه»های وطنی به زودی به دورش حلقه زدند و هر یک با شیوه و زبان و راه و رسم مخصوص به خود درصدد به راه آوردن این شکار تازه و نوظهور برآمدند نامه ها نوشته شد بوسه ها ردوبدل شد اشکها ریخته شد، سوگندها خورده شد، نقشه ها کشیده شد، حتی چند نفر جلو آمدند و پیشنهاد ازدواج کردند.
هیچکدام ظاهرا عیبی هم نداشتند، پولدار و جوان و تحصیل کرده بودند و ادعا می کردند گیتی خانم را از صمیم قلب و برای تمام عمر دوست می دارند یکی از آنها یک مهندس سی و دوساله برای ازدواج خیلی پافشاری کرد، با واسطه و بیواسطه مستقیم و غیرمستقیم، علاقه خود را نشان داد.
می گفت : «بدون گیتی، گیتی برای من تنگ و خفه کننده است» حاضر بود به هر شرطی که دخترک پیشنهاد کند، تن در دهد و هر مشکل و مانعی را، هر قدر سخت و طاقت فرسا باشد از میان بردارد اما گیتی، نه فقط به این پیشنهاد بلکه به سایر پیشنهادهای ازدواج نیز جواب رد داد.
به آقای مهندس گفت «شری، تو خیلی ژانتی و خیلی دوست داشتنی هستی، من هم بی اندازه از تو خوشم می آید، اما...
» چه رازی در این «اما» پنهان بود؟ چرا گیتی به پیشنهادهای ازدواج جواب رد می داد؟ اما این معما اندکی بعد، اندکی بعد از عروسی او روشن شد...
.
یکسال و نیم از مراجعت گیتی خانم به تهران گذشته بود که بعد از جستجوی زیاد بالاخره شوهر دلخواه خود را پیدا کرد و از شر خواستگارهای سمج و مزاحم خلاص شد.
اشتباه نشود این شوهر ایده آل و این مرد دلخواه برخلاف آنچه همه تصور می کردند، از طبقه جوان های خوش قد و بالا و ژیگول های آخرین مد نبود بلکه یک مرد مسن و جا افتاده، یک تاجر بی بو و بی خاصیت بازار بود که حتی گره کراواتش را درست نمی توانست ببندد چه رسد به اینکه اهل رقص و پوگر و رامی باشد؟ البته همه کسانی که به روحیه گیتی خانم آشنا بودند از این ازدواج که بنا به میل شخصی او صورت گرفته بود خیلی تعجب کردند، ولی گیتی به قضاوت های دیگران می خندید.
حساب او از نظر خودش کاملاً درست بود می گفت : «بهترین شوهری که من می توانستم بکنم همین آقای شکم گنده است، فکرش را بکنید اگر زن یکی از جوان ها می شدم آیا این قدر آزادی داشتم، آیا می توانستم هر جا دلم می خواهد بروم و با هر کس می خواهم معاشرت کنم، آیا می توانستم به این زندگی خوش و بی بندوبار ادامه بدهم؟ علت اینکه من پیشنهادهای خواستگاران قبلی خودم را قبول نکردم نه از این جهت بود که آنها را دوست نداشته باشم، اتفاقا همه آنها جوان و خوش قیافه و تحصیل کرده بودند، ولی چون من آنها را دوست داشتم، چون آنها را می خواستم زنشان نشدم و این شوهر مسن را انتخاب کردم تا در عشق و دوستی هر قدر که دلم بخواهد آزاد باشم.
» ملاحظه می کنید که منطق گیتی خانم بسیار محکم و روش او صددرصد معقول و متین است.
اتفاقا این زن و شوهر از خوشبخت ترین زن و شوهرهای روی زمین اند و بیش از هر زن و شوهر دیگری با هم توافق «اخلاقی» دارند.
آقا صبح پی کار خود می رود خانم هم ـ البته برای خرید ـ راه اسلامبول و لاله زار را در پیش می گیرد حالا اگر در بین راه تصادفا با اتومبیل یکی از «بچه ها» برخورد کرد و آن «بچه» او را برای رساندن به مقصد توی اتومبیل کنار خودش نشاند، اینها از لوازم ادب و تمدن و تجدد است که البته برای یک خانم از فرنگ برگشته عیب نیست.
یان.
برای توجه خوانندگان «کارولین »که از شماره پیش به عنوان پاورقی در فردوسی شروع شده، سرگذشت زن طناز و هوس انگیزی است که در زمان انقلاب کبیر فرانسه برای نجات زندگی با هزاران ماجرای هیجان آور روبرو شده است و بدون شک کتابی خواندنی و سرگرم کننده تر از آن در ایران چاپ نشده است.
ما یکبار دیگر توجه خوانندگان عزیز خود را برای خواندن سرگذشت عبرتآور و محرک کارولین جلب می کنیم.

منبع:

کتاب مطبوعات عصر پهلوی - مجله فردوسی به روایت اسناد ساواک صفحه 40

صفحه قبل برو به صفحه
صفحه بعد
کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.