تاریخ سند: 27 تیر 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0700 سه شنبه 27/4/37 تا ساعت 1245 چهارشنبه 28/4/37
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0700 سه شنبه 27 /4 /37 تا ساعت 1245 چهارشنبه 28 /4 /37
شخصی تلفن زد و سراغ سوژه را گرفت. جواب داده شد: نیستن. 0427
ناشناس: آدرس این رفیقتان را نمیدانید؟
رجبعلی: منزل محیالدین هستن.
ناشناس آدرس را خواست. رجبعلی اظهار بیاطلاعی کرد.
ناشناس: حاجی آقا کی میآیند؟
رجبعلی: ظهر هم گویا در طزرجان هستن و دیشب هم در طزرجان بودهاند.
ناشناس: دیشب را که میدانم و خبر هم دارم که چطور شده.
رجبعلی: چطور شده؟
ناشناس: صحبت کردند حاجی آقا و تابلوی حزب رستاخیز1 را هم کشیدند پائین شکستند.
رجبعلی: این که چندی قبل بوده است.
ناشناس: دیشب دیگه کلکش را کندند.
رجبعلی: آقای گلبهار تلفن کرده که قرآنها حاضر است؟ و من پیغام دادم نمیدانم، پیغام رسیده است یا نه؟
ناشناس: این آقای شاهرودی چی کار کرده که گذاشته و رفته و اعلامیهاش را پخش کردند؟
رجبعلی: نمیدانم.
ناشناس: شاید دیده با این اوضاع نمیتونه.
رجبعلی: شاید جای دیگهای وعده داشته که بیخبر رفته است.
(گویا ناشناس شخصی به نام وحید است و منظور از رفیق هم شخصی به نام صابری2 میباشد.)
*****
رجبعلی به منزل شخصی به نام قویدل تلفن زد، گفتند: منزل نیستن.
رجبعلی: به ایشان بگویید که این تقویمها را بیایید ببرند، چون تاریخش اشتباه است و حاجی آقا ناراحت شدند و بیایند زودتر ببرند؛ خودشان میفهمند. خلاصه بگویید که بیایند تقویمها را ببرند. (گویا منظور از تقویم، اعلامیه یا چیز دیگری باشد.)
*****
شیخ محمد آیتاللهی3 تماس گرفت و گفت: از آن اعلامیهها دارید؟ من دو سه تا میخواهم.
رجبعلی: از اعلامیههای خود حاجی آقا؟
آیتالهی: بله.
رجبعلی: هست، بیایید ببرید.
*****
سوژه دیشب از طزرجان مراجعت نموده است و قرار است امروز هم قبل از ظهر دوباره به طزرجان برگردد، در ضمن همسر ایشان هم در طزرجان میباشند و گویا قرار است روز جمعه هم به بافق برود.
*****
[محمدعلی] ربانی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: حسبالامر شما در بافق بودیم، شما کی تشریف میآورید بافق؟
صدوقی: جمعه ساعت 4 قدیم از اینجا حرکت میکنیم.
ربانی: زودتر نمیتوانید تشریف بیاورید؟
صدوقی: نه، برای صبح جمعه اینجا باید مجلس برگزار کنیم؛ عصر جمعه حرکت میکنیم. سپس خداحافظی کردند.
*****
دیواری تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، گفت: آقای حسن فلاحزاده میخواستن بیایند خدمتتان، میخواستم ببینم تشریف دارید؟
صدوقی: بله، تشریف بیاورید.
دیواری: امروز طزرجان تشریف میبرید؟
صدوقی: بله.
*****
شخصی تلفن زد و گفت: من از فراشاه4 میآیم، صبح آقای استاندار فراشاه بودند و آقای آسید ناصر فراشاهی اینها استقبال رفته بودند.
صدوقی: خدا انشاءالله مرگشان بدهد، خدا از صفحه روزگار ورشون دارد، بیپناه گورشان کند.
ناشناس: خواستم شما در جریان باشید.
صدوقی: خیلی ممنون.
*****
شخصی تماس گرفت و گفت: حاجی آقا هستن؟
مخاطب: دارند وضو میگیرند.
ناشناس: پس به ایشان عرض کنید، من کارمند یکی از ادارات هستم و یک نامه محرمانه آمده از استانداری برای ادارات، که سر در ادارات را چراغانی کنید.5 ایشان به آقای صابری بگویند که بالای منبر امشب بگویند که یک چنین نامه محرمانهای آمده است و من به سهم خودم به متصدی برق خودمان گفتم که تو اگرمجبور شدی چراغانی کنی، کاری کنم که برق قطع شود.
مخاطب: خودتان پس به حاجی آقا بگویید.
ناشناس: نه، چون الان دور و برم پیدا میشوند و نمیتوانم صحبت کنم. همینها را شما به حاجی آقا بگویید.
*****
شخصی تماس گرفت و گفت: خیابان ایرانشهر، کوچه فردوسی میخواستیم روضه بگیریم؛ یه شخصی گفت آقا باید اجازه بدهند.
صدوقی: نه آقا، اینها چه حرفی است؛ هر کی میخواهد روضه بخواند، بخواند، فقط گویندگانی را که بوی کفر میدهند و همراهی با دولت دارند، دعوت نکنند و گوینده مذهبی باشه، گوینده دولتی نباشه.
*****
شورکی از منزل سوژه با جایی تماس گرفت و سراغ شخصی به نام دعایی را گرفتن. جواب داده شد: نیستن.
شورکی: کسی امروز کاغذی و نامهای نیاوردند.
مخاطب: خیر.
شورکی: اگر آمدند بگویید بیایند منزل حاجی آقا.
*****
سوژه در حدود 1230 حرکت کردند برای طزرجان و قرار است شب بیایند.
توضیحات سند:
ـ
1. حزب رستاخیز، در اسفندماه سال 1353ش، به دستور محمدرضا پهلوی تشکیل و حزبهای ایران نوین، مردم، پانایرانیست و ایرانیان در آن ادغام شدند و پس از چندی، عضویت در این حزب، برای همهی مردم ایران اجباری اعلام شد. محمدرضاپهلوی در سخنانی که بیشتر شبیه به گفته مجانین بود، به این مناسبت گفت: «هر کسی باید جزو این حزب بشود و تکلیف خود را روشن بکند. اگر نشد، از ایران بیرون رود. اگر نخواستند بیرون بروند، جایشان زندان است.»
اولین دبیرکل این حزب، امیرعباس هویدا بود که پس از چندی، جای خود را به جمشید آموزگار داد. در سال 1355، محمد باهری جانشین آموزگار شد و در مرداد سال 1356ش، دوباره این صندلی را به جمشید آموزگار داد و چند روزی هم در سال 1357، جواد سعید به عنوان دبیرکل این حزب برگزیده شد، که به زودی مجبور به استعفاء شد.
اولین واکنش مخالفت با این دیکتاتوری، 10 روز پس از تشکیل حزب رستاخیز، توسط امام خمینی(ره) صورت گرفت که طی استفتائی، عضویت در آن را حرام اعلام نمود: « نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به استیصال مسلمین است...»
2. حجتالاسلام اصغر صابری امام جمعه احمدآباد اردکان.
3. شیخ محمد آیتاللهی فرزند ابوالحسن در سال1310ش در تل قشقائی از توابع لار به دنیا آمد. در مدرسه منصوریه شیراز، علوم حوزوی را فراگرفت و چون پدربزرگش(پدر مادر) روحانی و سرشناس بود، خود را فرزند محمدجواد معرفی مینمود. در سال 1337ش که در عراق کودتا شد، وی از کودتاچیان طرفداری کرد و به همین دلیل احضار شد و به وی تذکر داده شد. در سال 1345ش به عراق رفت. در گزارشی که پیرامون این سفر تهیه شد، به ارتباط وی با امام خمینی(ره) نیز اشاره شد و در مردادماه سال 1346 به دلیل سخنرانی پیرامون لایحهی خانواده، که مورد مخالفت علماء و مراجع قرار داشت، به ساواک احضار شد. مشارالیه که در کشورهای حاشیه خلیج فارس نیز سخنرانی میکرد، در منبرهای خود، به صورت نوبه ای، نسبت به مسائل اجتماعی نیز انتقاداتی داشت. اسناد ساواک . پرونده انفرادی
4. روستای فراشاه، که یکی از مناطق عبور حضرت رضا(ع) در هجرت به ایران میباشد، دهی تاریخی است در محدودهی دهستان پیشکوه بخش تفت، که در متون تاریخی، با نامهای متعددی چون: خُراشه . خُوراَشا . فَراشَه و ... مطرح شده است. این روستا، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به نام « اسلامیه » مشهور شد.
5. پس از اعلامیه امام خمینی(ره) در خصوص عدم برگزاری جشنهای اعیاد شعبانیه، رژیم شاهنشاهی برای مقابله با آن، در دستورالعملی به ادارات دولتی ابلاغ نمود تا محوطهی بیرونی ادارات را چراغانی و تزئین نمایند. این درحالی بود که که مردم متدین و انقلابی ایران در سراسر کشور به پیروی از فرمان امام خمینی(ره) در راستای عدم چراغانی معابر و خیابانها که هرساله به طرز باشکوهی تزئیین میشد، فعالیت مینمودند. در یزد نیز، بنا به دستور آیتالله صدوقی(ره)، پارچه نوشتهای به طول 4 متر در بالای در ورودی مسجد حظیره نصب شد که بر روی آن نوشته شده بود: « ایران دیگر عید ندارد، عید ایران را عزا کردند. امام خمینی» انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک . استان یزد . ج 3. سند شماره: 3714 /26 ﻫ - 27 /4 /37
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 139