تاریخ سند: 15 آذر 1342
گزارش 1
متن سند:
امروز در ساعت 1830 دقیقه آقای سید عبدالحسین دستغیب در مسجد
جامع به منبر رفت پس از تفسیر آیه حل عطا [هل اتی] راجع به خلقت بشر
صحبت کردند و در ضمن سخنرانی چنین گفتند که خداوند متعال آدم را از خاک
آفرید و چهل سال او را گذاشت و بعد از چهل سال به او روح دارد ایهاالناس یعنی
من و شما و دیگران چه بوده ایم و چه خواهیم بود از مشتی خاک و مقداری آب
گندیده به دنیا آمده ایم و بعد هم خواهیم خاک شد اگر از یک نفر مرد 50 ساله
سؤال کنید که صد سال پیش چه بوده ای می گوید هیچ اصلاً این بشر از موقعیکه
بدنیا میآید و طفل در قنداقه است که می باشد و چه هست و ما تماما جانورانی
هستیم اگر پند و موعظه علماء نبود نسبت به یکدیگر چه کارها که نمی کردیم و
نسبت به یکدیگر غرور و هوس روا می داشتیم و بعد طی داستانی چنین گفته شد
که سلطان محمود غزنوی دارای غلامی بود به نام ایاز و سلطان زیاد او را دوشت
می داشت و همان اندازه که سلطان او را دوست می داشت او هم سلطان را دوست
می داشت تمام اطرافیان سلطان از محبّتی که نسبت به ایاز می کند رشک می بردند
که چرا سلطان به ایاز این همه محبت می کند ایاز را خانه ای بود که هر روز
خودش بدانجا می رفت و درب آنرا قفل می کرد و کسی را بدانجا راه نمی داد
اطرافیان رفتند پهلوی سلطان محمود و گفتند که ایاز جواهرات سلطنتی را
می دزدد و در خانه مذکور پنهان
می کند سلطان قبول نکرد و برای اینکه به آنها بفهماند دستور داد که در غیاب ایاز
به حجره او بروند و آنجا را بازرسی کنند آنها رفتند و تمام نقطه اطاق را بازدید
کردند و در آنجا از جواهرات چیزی ندیدند و مجبور شدند کف اطاق مذکور را
کاوش کنند پس از کندن کف اطاق هم چیزی عایدشان نگردید در آن حجره
چیزی جز یک کفش پوستی و یک نمد چیزی ندیدند و به سلطان خبر دادند که
در حجره ایاز جز این چیزی نیست بعدا سلطان ایاز را خواست و گفت این چه
حسابی است و در آن اطاق چیست ایاز در جواب گفت که حالا که راز من فاش
شد برای سلطان می گویم که بنده قبل از اینکه به خدمت شما برسم چوپانی بیش
نبودم و حالا که می بینید در لباس وزارت و دارای نشان و مصدر می باشم در
آن حجره یک نمد و کفش پوستی مال هنگام چوپانی من است و من هر روز
بدانجا می روم و کفش و لباس خود را می پوشم و به خود می گویم ایاز تو همان
چوپانی نکند حالا که به مقام و منصبی رسیده ای خودت را فراموش کنی سلطان از
سخنان او در حیرت شد و بعد راجع به سلطنت انوشیروان عادل صحبت نمود که
ایران دارای چنین پادشاهانی بوده و مایه افتخار ایران می باشد انوشیروان
بنیانگذار طاق کسری می باشد او هر وقت می خواست حکم کند مثلاً حکم کند
فلان کس را بکشید و فلان کس را بگیرید یا قشون به فلان جا بفرستید بدانجا
می رفت محل حکم او در طاق کسری بوده قبل از این که انوشیروان برای حکم
دادن بدانجا برود و مأموری را می فرستاد که آنجا...
.
و بعد طی داستانی چنین
گفتند که اسکندر که تمام دنیا را گرفت همیشه در رکاب او عده ای از علماء و
بزرگان بودند و همیشه دست به دامان علماء می زد
و همینکه در موقع رفتن به ظلمات حضرت خضر همراه او بود اسکندر با وجودیکه تمام دنیا را گرفت
وصیت کرد که در موقع مردن مرا در تابوت نگذارید و مرا روی یک تخته بگذارید بزرگان گفتند که شما
سلطانید و اینطور نمی شود گفت چرا، مرا روی تخته بگذارید و دستهای مرا از اطراف بیرون کنید و تمام
شهرها بگردانید تا مردم ببینند که من که اعلیحضرت بودم با حسرت به خاک رفتم مردم گوش به موعظه
دهید و مغرور نباشید که بگوئید من چکار کردم و من دم خود را به دم فیل زدم و دماغم را به دماغ فیل زده ام
بشر نباید مغرور بشود زیرا عاقبت باید مرد و بخاک گردید حالا که دیگر به اندازه سر سوزنی گوش به این
حرفها نمی دهند کاش به اندازه سر سوزنی گوش می دادند این سخنرانی در ساعت 1915 دقیقه خاتمه
یافت.
داریوش.
ناظمی
توضیحات سند:
1ـ برگ خبر گزارش مذکور،
همچنین گزارش مشابه دیگری
که در همین تاریخ تنظیم
گردیده، بشرح زیر است :
*
از : شهربانیهای فارس
به : جناب آقای استاندار فارس
تاریخ : 15 /9 /1342
شماره : 13342 /5
درباره : اظهارات آقای سید
عبدالحسین دستغیب
رونوشت گزارش مورخه
15 /9 /42 مأمورین مربوطه
در مورد اظهارات نامبرده بالا
در مسجد جامع جهت استحضار
و اقدام شایسته به پیوست ایفاد
می گردد.
رئیس شهربانیهای استان فارس
سرتیپ شاه خلیلی
گیرنده: ریاست سازمان
اطلاعات و امنیت فارس جهت
اطلاع و اقدام شایسته
* *
گزارش
15 /9 /42
محترما بعرض می رساند به
فرموده روز گذشته به طور
غیرمحسوس از آقای سید
عبدالحسین دستغیب مراقبت
نموده ساعت 12 ظهر از منزل به
مسجد آمده مشغول نماز
جماعت ظهر و عصر گردید و به
منزل رهسپار شده است.
و
ساعت 2117 از منزل به مسجد
مزبور رفته پس از نماز جماعت
مغرب و عشاء آقای حجتی منبر
رفته در اطراف دعاهای شب
جمعه که وارد است بیاناتی ایراد
و با خواندن روضه به سخنان
خود خاتمه داده است و سپس
آقای سید عبدالحسین دستغیب
منبر رفت ابتداء مشغول خواندن
خطبه شد و درباره کسانی که
جهت تعمیر مسجد وجوهاتی
پرداخته اند دعا نمود و بیان
داشت جوانان عزیز این عمر
عزیز خود را بیهوده تلف نکنید و
بجای رفتن به سینما و اماکن
فساد به مساجد بیائید و
نمی دانید که عمر عزیز چه
ارزش و قیمتی دارد وقتی از
خلیفه ای فوت نموده بود مقدار
زیادی جواهر به فرزندش ارث
رسیده آن پسر جواهرات را
برداشته بر سر جوی آب رفته و
جواهرات را یکی یکی به داخل
آب می انداخت در این اثناء
عالمی از آنجا عبور کرد وضع
فرزند خلیفه را دید از او سؤال
کرد که چرا چنین کاری می کنی
آن پسر جواب داد از صدای
افتادن جواهر در آب لذت
می برم جوانان عزیز آن پسر عمر
و مال خود را بیهوده تلف می کرد
شما کاری نکنید که از آن جمله
باشید و بعدا دعای کمیل و
روضه خواند و به سخنان خود
خاتمه داد و اشخاص متفرق
شدند مراتب جهت اطلاع
گزارشا عرض شد.
رونوشت
برابر اصل است
ر.ک: ضمیمه شماره 35
منبع:
کتاب
شهید آیتالله سید عبدالحسین دستغیب به روایت اسناد ساواک صفحه 204