مقدمه - کتاب سیدضیاءالدین طباطبایی

مقدمه

     سید ضیاءالدین طباطبایى در سال 1268 شمسى مطابق با 1310 هجرى قمرى در شیراز متولد شد. او یکى از چهارده فرزند سید على آقاى یزدى است که از سادات سرشناس بود. این سید على آقا در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه در حوزه علمیه نجف به فراگیرى فقه و اصول مشغول بود و از محضر درس آیت‌الله العظمى حاج میرزا حسن شیرازى کسب فیض کرد. سید على آقا پس از اینکه به ایران بازگشت مورد احترام بود و مظفرالدین شاه به او ارادت مى‌ورزید به طورى که وصیت کرد سید على آقا بر جنازه‌اش نماز گذارد.

     آقاى سید على یزدى مدرس مدرسه سپهسالار و مرد فاضلى بود و با حاج شیخ فضل‌الله نورى «کمال دوستى و یگانگى را داشت»[1] لاجرم یکى از مدافعین سرسخت مشروعه‌طلبى بود و چون خطیب و واعظ زبردستى بود با سید جمال‌الدین واعظ خطیب معروف مشروطه مبارزه داشت. او آشکارا به بدگویى از مشروطه و مجلس مى‌پرداخت اما بعد از به توپ بستن مجلس طولى نکشید که از رفت و آمد خود به دربار کاست و مدتى انزوا اختیار کرد و حتى «در مجالس خصوصى از اوضاع دولت انتقاد مى‌کرد و اظهار عدم رضایت از شاه مى‌نمود. دوستانش مى‌گفتند چون آقا سید على آقا از بیدادگرى‌هاى محمد علیشاه ناراضى و متنفر است از او روگردان شده و دشمنانش شهرت مى‌دادند که چون به انتظاراتش ترتیب اثر نداده‌اند و به عبارت دیگر او را به بازى نگرفته‌اند دلتنگ شده، بعضى ریشه دلتنگى او را از مخالفتى که با حاجى شیخ فضل‌الله پیدا کرده بود مى‌دانستند...»[2]

    سید على آقاى یزدى شاید تحت‌تأثیر پسرش سید ضیاء این بار چنان از مشروطیت دفاع مى‌کرد که از سوى مفاخرالملک حاکم تهران مورد سوءقصد واقع شد.[3]

    سید ضیاء در سن دو سالگى به همراه پدر به تبریز رفت و تا سن 12 سالگى در آن شهر اقامت داشت و دانش‌هاى معمول را آموخت و سپس به تهران آمد. سید ضیاء در سال 1324 قمرى و در سن 15 سالگى مجدداً به شیراز بازگشت و این ایام مقارن با مشروطه‌خواهى مردم بود. با اعلان مشروطیت سید ضیاء که اینک هفده ساله مى‌بود به انتشار روزنامه اسلام پرداخت. از زمان انتشار، شمارگان و محتواى این روزنامه حتى از علت توقف انتشار آن نیز اطلاعى در دسترس نیست. ولى در 11 صفر 1325 ه‍‌ ق اولین شماره «نداى اسلام» توسط او انتشار یافت.

     سید ضیاء در این ایام بر خلاف پدر هواخواه مشروطه بود و به مقتضاى سن تلاش‌هایى کرد که از جمله مى‌توان به مشارکت او در بمب‌گذارى مغازه حاجى محمداسمعیل (که از نمایندگان مجلس یکم بود ولى این زمان هوادار محمدعلى میرزا مى‌بود) اشاره کرد و «خواستش این مى‌بود که چون بمب بترکد هم مغازه آتش گیرد و هم به آواى آن مردم سراسیمه شوند و دیگر بازار را باز نکنند.»[4]

    بمب‌گذار بلافاصله دستگیر و کشته شد و سید ضیاء از بیم جان به سفارت بلژیک پناه برد و از آنجا به خارج رفت و سید ضیاء آموخت که گلیم خود را از این پس با حمایت خارجى بیرون کشد.

     سید ضیاء روزنامه‌نگارى حرفه‌اى خود را با انتشار «شرق» آغاز کرد. نخستین شماره شرق در چهار صفحه منتشر شد.

     شرق با «حمایت مالى زرتشتیان تهران منتشر مى‌شد»[5] «از شماره 50ـ60 به بعد دکتر حسین کحال مدیر روزنامه استقلال ایران به کمک سید برخاست. اما این همکارى ادامه نداشت»[6] مى‌دانیم که این دکتر حسین کحال یکى از اعضاء «لژ بیدارى ایران» بود که اردشیر ریپورتر[7] عضو و یا در حقیقت صحنه‌گردان آن بود.

     به هر تقدیر، روزنامه در بیان هدف خود ادعا کرد: «این روزنامه طرفدار استقلال ایران و آئینه حقیقت نماى ایرانیان است» و نیز در شماره مورخه شنبه 27 ربیع‌الثانى 1328 صفحه 1 ستون سوم مى‌نویسد: «روزنامه را براى تحصیل عنوان و ممر معیشت دایر نکرده‌ایم. شخص ناشناس نیستیم. در راه حق و حق‌گویى از هیچ چیز اندیشه نداریم. نیتى داریم بس مهم مقصودى داریم بس عالى. همین قدر مى‌خواهیم اگر شده با قلم اگر نشد با خون خود به ملت خویش بفهمانیم انسانیت داراى مقاماتى است عالى، رسیدن به این مقامات منوط و منحصر است به جدیت وافى و فعالیت کافى.» اما روزنامه عملاً نه آئینه حقیقت نماى ایرانیان بود و نه طرفدار استقلال ایران.

     روزنامه شرق تا شماره 91 مورخ 10 شهر جمادى‌الثانى 1328 ه‍ ق تمام به فارسى انتشار مى‌یافت اما از شماره مذکور به بعد، صفحه چهارم آن تمام به زبان فرانسه انتشار یافت. شرق پس از انتشار 64 شماره از طرف وزارت داخله توقیف شد. این توقیف چند ماه ادامه داشت و از ذیقعده 1327 تا ربیع‌الاول 1328 طول کشید.

     بهانه توقیف آن بود که سید ضیاء ناشر روزنامه بیشتر از 19 سال ندارد حال آن که بر طبق قانون حداقل 30 سال سن باید داشته باشد. «دلیل اصلى غیر از این بود، سر جرج بارکلى در گزارشى سالانه مدعى شد که شرق عملاً توسط یکى از ارامنه منتشر مى‌گردید. او نوشت که ارمنى مزبور به وزیر مختار روسیه گفته است که هیچ امیدى براى آینده ایران نیست مگر اینکه قشون روسیه از قزوین وارد تهران شدند. بارکلى گزارش داد که حملات ضد روسى شرق هدفى جز این نداشته است که مردم را علیه روسیه برانگیزد و همین امر بهانه‌اى براى حملات آتى روسیه علیه ایران مى‌شد. پس بهتر آن بود که نشریه مزبور تعطیل شود. تعطیلى شرق به اشاره انگلیسیها براى جلب اعتماد روسیه انجام گرفت.»[8]

    مجدداً شماره 64 سال اول شرق در پنجشنبه 5 شهر ربیع‌الاول 1328 در چهار صفحه به قطع بزرگ انتشار یافت.

     توقیف دوم روزنامه در جمادى‌الاول 1328 بود. این توقیف به دستور اداره نظمیه صورت گرفت. علت توقیف دفعه دوم براى این بود که روزنامه شرق با لحنى شدید و تند و سخت بازخواستى از کابینه سپهدار کرد.

     این توقیف هم تغییرى در رویه روزنامه نداد و دوباره با همان حدت و تندى انتشار یافت و تا شماره 106 ادامه پیدا کرد. از این شماره به بعد روزنامه شرق براى همیشه توقیف شد سید ضیاء ناچار روزنامه خود را تحت عنوان برق انتشار داد.

     روزنامه برق نیز پس از نشر 13 شماره به دستور شهربانى وقت طى حکمى توقیف شد. هنگامى که سید ضیاء مدیر روزنامه برق بود کاشف‌السلطنه ـ عضو لژ بیدارى ـ او را براى عضویت در لژ پیشنهاد داد : «اگر اجازه داده شود با آقا سید ضیاء صاحب روزنامه برق در خصوص لژ مذاکره شود و اگر داخل عضویت این بیت گردد شاید بتواند خدمت به نوع نماید و مخصوصاً براى روزنامه‌اى که مى‌خواهم شاید خیلى مفید باشد. کاشف» اما این درخواست با مخالفت دیگر ماسونها مواجه شد. آنان در شکایتنامه که علیه کاشف‌السلطنه خطاب به ارجمند لژ نوشتند در بیان تخلفاتش ذکر کرده‌اند: «این که اشخاص نامناسب مثل مدیر روزنامه شرق را به ل پیشنهاد نمود و رد شد. ل را چه مقام و جاى چگونه اشخاصى پنداشته و پیشنهاد کردن این اشخاص به چه نظر بود؟»[9]

    با توقیف روزنامه برق سید ضیاء بلافاصله روزنامه رعد را منتشر ساخت. این روزنامه «احتمالاً از سفارت انگلیس کمک مالى دریافت مى‌کرد»[10] شاید این کمک مالى بود که او را از دریافت کمکهاى دیگر منصرف ساخت: مورخ‌الدوله سپهر مى‌نویسد: «سه‌شنبه 28 سپتامبر 1915 ـ از طرف سفارت آلمان باغلب جراید کمک مالى مى‌شود. چون سید ضیاءالدین مدیر روزنامه رعد زیر بار چنین مساعدتى نرفت لذا اقدام باشتراک سالیانه 91 نسخه روزنامه به عمل آمد. ده نسخه براى سفارت تهران و 81 نسخه براى 9 قونسولگرى و آژانسهاى آلمان در ولایات (با اینکه سید ضیاء معتقد است که اتحاد با متفقین براى ایران مفیدتر از نزدیکى به آلمان مى‌باشد و با اینکه پرنس رویس اطلاع حاصل کرده که واسطه مذاکرات سرى میان مستوفى‌الممالک با سفارت انگلیس سید ضیاءالدین بود معذلک یک نوع حس احترامى نسبت به او دارد و براى روزنامه رعد اهمیت مخصوص قایل است.)»[11]

    البته مى‌دانیم که حبیب‌الله هویدا (عین‌الملک) یکى از نویسندگان و مترجمین روزنامه رعد بود و از سَر و سِرّ او با انگلیسى‌ها نیز بى‌اطلاع نیستیم و این امر کمک مالى سفارت انگلیس به روزنامه را قوّت مى‌بخشد.

     اعتقاد سید ضیاء مبنى بر اتحاد با متفقین موجب شد که با پیشرفت قشون عثمانى در ایران او کشور را در سال 1335 «مطابق با 1917» ترک کرده و عازم روسیه شود و تحولات آنجا را به ایران مخابره سازد.

     سفارت ایران در پطرزبورگ در گزارش به نمره 1098 مورخ 4 صفر 1335 ق مى‌نویسد: «آقاى سید ضیاءالدین مدیر روزنامه رعد چندى است به پطروگراد آمده و اظهار مى‌دارد براى تحصیل زبان روسى و سایر اطلاعات آمده است. گاهى هم به سفارت مى‌آید از قرار معلوم چندى باز در اینجا خواهد ماند.»[12]

    معلوم نیست که سید ضیاء در روسیه چه مى‌کرد ولى آشکار است در روزنامه رعد مورخ پنجشنبه 22 ذیقعده 1334 برابر با 29 شهریور 1295 خورشیدى شماره 246 وى در سرمقاله‌اى که تعطیل موقتى رعد را اعلام مى‌کند از سفر خود به روسیه سخنى به میان نمى‌آورد و حتى پس از بازگشت و انتشار مجدد روزنامه اقامت خود در روسیه را مکتوم مى‌دارد[13] و این دوره فترت را ناشى از «کسالت مزاج و خستگى دِماغ» بیان مى‌کند.

     با بازگشت سید ضیاء از روسیه روزنامه رعد «بعد از چهارده ماه» توقف مجدداً در 29 محرم 1336 برابر با 24 آبان 1296 انتشار یافت.

     سید ضیاء مدیر روزنامه رعد بود که وثوق‌الدوله ـ رئیس الوزراء ـ او را در رأس هیأتى به قفقاز روانه کرد. در آن زمان انقلاب 1917 بلشویکى به پیروزى رسیده بود اما هنوز بر قفقاز سیطره نیافته بود و این منطقه پس از پایان یافتن جنگ جهانى داعیه استقلال داشت از این رو مجلس ماوراى قفقاز «... در 22 آوریل 1918 میلادى استقلال جمهورى فدرال قفقاز را اعلام کرد» اما آشکار بود که این فدراسیون دولت مستعجل است زیرا اشتراک منافع مسلمانان، ارامنه و گرجیها چندان گسترده نبود که آنان را به اتخاذ رویه‌اى مشترک در برابر عثمانى‌ها و آلمانها مجبور سازد. لذا فدراسیون ماوراى قفقاز راهى جز انحلال در پیش روى نداشت.

     با تأسیس «جمهورى آذربایجان» مساواتیها به رهبرى محمدامین رسول‌زاده قدرت را به دست گرفتند. امین‌زاده اگر چه از دوستان استالین بود و بارها او را از خطر رهانید ولى ایدئولوژى مارکسیزم را بر نمى‌تافت و سوداهاى پان‌ترکیستى در سر مى‌پروراند و اینک اگر چه مساواتیها به عثمانى تمایل داشتند و حتى نام «جمهورى آذربایجان» را به اشاره ترکان برگزیده بودند ولى برخى از سران این دولت تازه تأسیس توجهى نیز به ایران داشتند و مترصد بهبود روابط با ایران بودند از این رو هیأتى به ایران اعزام کردند.

     سید مهدى فرخ (معتصم السلطنه) که آن زمان رئیس اداره تحریرات روس بود مى‌نویسد: «در گرماگرم انقلاب شوروى عده‌اى به نام «مساواتیست‌ها» که از لحاظ ایدئولوژى ضدکمونیست بودند در بادکوبه اعلام خودمختارى کرده، نماینده‌اى از طرف آنان به نام «زیادخان اف» به ایران آمد تا با دولت ایران قراردادهایى منعقد نماید. دولت ایران سفیر فوق‌العاده مساواتیست‌ها را در خانه مرحوم «مقتدرالملک» منزل داد و سپس من به عنوان نماینده دولت ایران با «زیادخان اف» وارد مذاکره شدم، بالاخره پس از چندین جلسه قراردادى بین من و «زیادخان اف» در چهارده ماده تنظیم شد و من از او امضاء گرفتم و سپس نزد «وثوق‌الدوله» رفتم. «وثوق‌الدوله» مشغول صرف ناهار بود. از من دعوت کرد که بنشینم با او و عده‌اى دیگر از وزرا ناهار بخورم. ضمن صرف ناهار قرارداد را مطالعه نمود و سپس زد زیر خنده و بعد متن قرارداد را داد یکى یکى آقایان خواندند و همه خندیدند.

«وثوق الدوله» از جایش بلند شد و با خنده گفت: آقاى معتصم السلطنه!... من باور نمى‌کنم که شما تا این اندازه دیپلومات زبردستى باشید. اجازه بدهید که باور کنم که حریف شما خیلى خر بود»[14]

    اما این قرارداد به واسطه مخالفت افرادى از مساواتیها که روابط مثبت بین ایران و جمهورى آذربایجان را برنمى‌تافتند به تصویب نهایى نرسید و اینک سید ضیاء از سوى وثوق‌الدوله مأمور بود که مذاکرات را ادامه دهد. بى‌گمان پیشینه همکارى مطبوعاتى سید ضیاء و رسول‌زاده در این انتخاب بى‌تأثیر نبود خصوصاً آنکه آن هنگام که جعل عنوان «جمهورى آذربایجان» واکنش‌هایى را در ایران برانگیخت این روزنامه رعد بود که با لحنى جانبدارانه توضیح رسول‌زاده را به نقل از جراید قفقاز به چاپ رساند. رسول‌زاده در ایضاح جمهورى آذربایجان نوشت: «مساواتیها فقط به علت اینکه مردم ماوراى ارس آذربایجانى هستند نام کشور خود را آذربایجان گذاشته‌اند و اصولاً و اصلاً نظر سویى به خاک ایران ندارند.»[15]

    البته وثوق‌الدوله فراموش نکرده بود که پس از امضاء قرارداد 1919 این سید ضیاء بود که به او دست مریزاد گفت و نوشت «خدا خیرت دهد» بى‌گمان این جمله از سوى انگلیسى‌ها بدون پاداش نمى‌ماند. سیدمهدى فرخ مى‌نویسد: «بگذریم، بارى گو اینکه «سید ضیاءالدین» براى عقد قرارداد با «مساواتیها»... شخص بسیار لایق و برازنده‌اى بود با این همه سیاست انگلستان نیز در فرستادن او به بادکوبه بى‌تأثیر نبود»[16]

    به هر تقدیر سید ضیاءالدین در رأس هیأتى چهارده نفره از طریق قزوین، رشت، بندرانزلى عازم باکو شد و در آنجا مورد استقبال مقامات جمهورى آذربایجان و ایرانیان مقیم بادکوبه قرار گرفت.

موضوعات متنوع و گوناگونى در دستور کار سید ضیاءالدین بود. پیش از حرکت از تهران وثوق‌الدوله طى یادداشتى به او مى‌نویسد: «نظر به اینکه پاره‌اى ایرانیها اخیرا به بادکوبه و نقاط دیگر قفقاز رفته و مطابق اطلاعات واصله با جنگلیها... ارتباط پیدا کرده... در این موقع که جنابعالى مأمور قفقازیه هستند لزوماً اظهار مى‌شود... اشخاص مزبور را به مقاصد و نیات حسنه دولت آگاه در صورتى که حاضر شدند از خیالات سوء خود دست بردارند بعد از حصول اطمینان و اخذ تعهدات لازمه به آنها تأمین بدهید که مراجعت به ایران کرده...»[17]

    وظیفه دیگر او موضوع ترانزیت کالا بود. سید ضیاء در گزارش خود به وثوق‌الدوله مى‌نویسد: «درخشنده‌ترین موفقیت هیأت اعزامیه دولت علیه حل مسأله ترانزیت آزاد است. دولت علیه ایران مى‌تواند از موفقیت مأمورین خود در خصوص ترانزیت آزاد بین تمام دول سربلند بوده و از این خدمتى که به تجارت بین‌المللى شده است برخود ببالد»[18]

    همچنین موضوعات دیگر چون حمل محمولات پستى، قرارداد تلگرافى و قرارداد کنسولى، امنیت کسبه و تجار ایرانى نیز مورد مذاکره واقع گردید.

     سید ضیاء به موازات گفتگو با حکومت مساواتى، مذاکراتى نیز با ماژور ادمونس مأمور سیاسى انگلیس و کلنل استوکس داشت و «از فعالیت بلشویکها، خاطر آنها را آگاه ساخت»[19] زیرا «آنها از اوضاع و جریانهاى آذربایجان کاملاً مسبوق نبودند.»[20] و حتى «براى جلوگیرى از خطر بالشویزم در ایران تدابیر لازمه را»[21] براى ایشان بیان داشت.

     محور دیگر مهم گفتگوى سید ضیاء با مأمورین انگلیسى خرید دو کشتى جنگى بود حتى او پیشنهاد کرد که این دو کشتى را از دنیکین[22] گرفته و به ایران بدهند ولى کلنل استوکس جواب داد ممکن است کشتى را از دنیکین گرفت ولى نمى‌توان به نام ایران دریافت داشت، زیرا اولاً معاهده ترکمانچاى مانع از حق سیر کشتى ایران است و ثانیاً سبب بغض دنیکین شده و این مسأله را قبول نخواهد کرد». سید ضیاء بر این امر اصرار مى‌ورزد و از «تأثیرات اخلاقى این مساعدت انگلستان در ایران» سخن مى‌راند و حتى مى‌گوید : «ممکن است کاپیتن این کشتیها را نظر به اینکه ما آشنایى به فنون بحرى نداریم از انگلیسها استخدام کنیم» و باز سخن کلنل استوکس همان است ایران طبق معاهده ترکمانچاى حق کشتیرانى در بحر خزر را ندارد. این مذاکرات با وعده و وعیدهاى کلنل به پایان مى‌رسد.

     آنچه که حاصل سفر «هیأت فوق‌العاده قفقازیه» مى‌باشد قراردادهاى ذیل مى‌باشد.

عده قراردادها و عهدنامه که به امضاء رسید از این قرار است:

1. عهدنامه دوستى مشتمل بر چهارده ماده

2. قرارداد گمرکى و تجارتى مشتمل بر هفده ماده و یک ضمیمه، به علاوه سه جلد کتاب چاپى راجع به قیمت کرایه حمل و نقل راه‌آهن که به مهر رسمى حکومت آذربایجان تسلیم هیأت اعزامیه ایران گردید.

3. قرارداد محرمانه راجع به تعرفه مواد غذاییه ایران به آذربایجان و غیره مشتمل بر ماده واحده.

4. قرارداد قنسولى مشتمل بر هفده ماده.

5. قرارداد راجع به کلى پستال مشتمل بر نوزده ماده.

6. قرارداد پستى مشتمل بر پانزده ماده.

7. قرارداد تلگرافى مشتمل بر هجده ماده.[23]

    سید ضیاء در نخستین روزهاى سال 1299 مفاد قراردادها را جهت ملاحظه و تصویب براى رئیس‌الوزراء فرستاد و او نیز وزراء و متخصصان را مأمور بررسى مواد عهدنامه‌ها ساخت ولى بهر تقدیر این قراردادها به تصویب طرفین نرسید زیرا بلشویکها حکومت مساواتى را برانداختند و اوضاع دیگر شد.

     یکى از موضعگیریهاى سیاسى مهم سید ضیاء، حمایت او از قرارداد [24]1919 بود. مى‌دانیم که با انعقاد قرارداد 1915 ایران به دو منطقه نفوذ روسیه در شمال و انگلیس در جنوب تقسیم شد و هر یک از دو کشور در حوزه نفوذ خود قواى مسلح خاص خود را داشتند. اما انقلاب 1917، سیاست روسیه را در مورد «ملل شرق» تغییر داد و قرارداد سال 1915 را ملغى ساخت بنابراین زمینه فراهم آمد تا انگلستان حاکم بلامنازع در ایران شود از این رو هنگامى که حسن وثوق ـ وثوق‌الدوله ـ در سال 1297 براى دومین بار به رئیس‌الوزرایى رسید در اولین فرصت قراردادى با دولت انگلستان منعقد ساخت که به قرارداد 1919 معروف شد. این قرارداد متضمن امتیازات ویژه براى انگلستان بود.

     عاقدین قرارداد یعنى وثوق‌الدوله، اکبرمیرزا مسعود (صارم الدوله) وزیر دارایى و فیروز میرزا فیروز (نصرت‌الدوله) وزیر امور خارجه که با دریافت رشوه به این قرارداد تمکین کردند و بیم آن داشتند که با انتشار مفاد قرارداد شورشى درگیرد و آنان ناگزیر از فرار شوند به همین جهت از دولت انگلستان خواستند که در صورت وقوع شورش به آنان پناه دهد. وزیر مختار بریتانیا براى هر یک از آن سه تن نوشت: «حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان آماده است... اگر لازم باشد عالیجناب را در یکى از سرزمین‌هاى متعلق به امپراتورى انگلیس به عنوان پناهنده سیاسى بپذیرد.». [25]

    سید ضیاء به سود قرارداد مقالاتى در روزنامه‌اش نشر داد و اهمیت آن را چنین توجیه کرد : «رستاخیز نو ایران از هنگام امضاء قرارداد انگلیس و ایران (1919) آغاز شده است... ما در قرارداد با انگلستان به آرزوى دیرین خود دست یافته‌ایم...»[26]

    به مجرد امضاء قرارداد لرد کرزن وزیر امور خارجه انگلیس براى توجیه همکارانش در کابینه خطاب به آنان نوشت : «همکاران من یقیناً ملاحظه نموده‌اند که از چندماه قبل تلگراف‌هایى بین وزارت امور خارجه و نماینده ما در تهران درباره یک قرارداد احتمالى با دولت ایران رد و بدل شده است. این مذاکرات موقعى آغاز گردید که کمیته شرقى کابینه جنگ مأمور این رشته از سیاست خارجى ما بود و «مستر بالفور» و «لرد ربرت سیسیل» و «جنرال اسموتس» وزیر هندوستان و وزیر دارایى از ابتدا وارد این گفت و گو بودند. شکل نهایى قرارداد را آقاى مونتاگو رئیس بانک انگلیس و «آقاى چمبرلن» وزیر دارایى در لندن و آقاى بالفور در پاریس نیز تصویب نمودند.» سپس کرزن شرحى از اوضاع ایران پس از انعقاد قرارداد 1907 و حفظ منافع بریتانیا در هندوستان بدست داده و ادامه مى‌دهد: «یک سال قبل موقعى که در میدان جنگ غرب طالع ما به طرف پیروزى مى‌رفت و موقعى که ایران از فتح آلمان یأس حاصل نمود، یک نفر سیاستمدار برجسته ایرانى به اسم وثوق‌الدوله که همواره طرفدار منافع انگلیس به شمار مى‌رفت به امر شاه به ریاست وزرا منصوب گردید دو نفر دیگر از وزراء او نیز همانطور ایمان داشتند که آینده ایران به دوستى ما بستگى دارد. شخص شاه هم همین سیاست را اتخاذ نمود و از آن وزراء حمایت کرد. در آن موقع بود که ما سرپرسى کاکس را به سمت وزیر مختار به تهران گسیل داشتیم... موضوع و تعلیماتى که به وى احاله شد این بود که قراردادى با دولت ایران منعقد سازد تا منافع انگلیس را در آن قسمت عالم در آتیه از مصادمات گذشته محروس و محفوظ نماید.. ممکن است سؤال بشود اساساً چرا ما دست به این اقدام مى‌زنیم و چرا نگذاریم ایران به حال خود مانده و تدریجاً به پوسیدگى گراید. جواب اینست که وضعیت جغرافیایى آن مملکت و اهمیت منافع ما در آنجا و امنیت آینده شرق امپراتورى ما براى ما غیرممکن مى‌سازد که خود را نسبت به حوادث ایران بى‌علاقه نشان دهیم... در این اوضاع و احوال وزارت امور خارجه و اداره هندوستان با اتفاق نظر تمایل نمودند که یک ترتیبى اتخاذ شود که بدون نظارت مستقیم در اداره امور داخلى یا قبول مسئولیت‌هاى سنگین، ما بتوانیم کارشناس و مستشار در اختیار ایران بگذاریم تا قادر به تجدید سازندگى بشود» کرزن ادامه مى‌دهد: «خزانهدارى موافقت دارد که معادل دو میلیون لیره به رسم مساعده به دولت ایران تفویض نماید. دولت هندوستان و خزانهدارى هر یک نصف این مبلغ را به عهده خواهند گرفت.»[27]

    اما چند ماه بعد در 20 دسامبر 1919 کرزن وزیر خارجه انگلیس به کاکس وزیر مختار در تهران اطلاع مى‌دهد «اداره هندوستان قطعاً امتناع دارد که کمک مالى ماهیانه دیویزیون قزاق را بیش از این ادامه دهد و ما نمى‌توانیم بعد از آخرین ماه آن را بپردازیم. شما باید مراتب را به دولت ایران اطلاع دهید.» در همان روز مجدداً کرزن به کاکس تلگراف مى‌زند: «شما مى‌توانید ماهى سیصد و پنجاه هزار تومان تا آخر فوریه 1920 به دولت ایران بپردازید.»[28]

    نظر اداره هندوستان مى‌توانست تعیین‌کننده باشد زیرا در آن ایام ایران از هندوستان اداره مى‌شد و این نکته‌ایست که شاپور ریپورتر براى اولین بار آن را بیان داشت ارتشبد حسین فردوست در خاطرات خود ضمن بیان سوءاستفاده مالى در معامله شکر که نام شاپور ریپورتر در میان بود مى‌نویسد: «پس از این واقعه، شاپور جى به دفتر نزد من آمد و از محمدرضا گلگى کرد که چرا دستور چاپ گزارش بازرسى را در روزنامه اطلاعات داده است... شاپورجى کتابى را با خود به دفتر آورده بود. گفت این کتاب از کتب مستند یعنى مجموعه اسناد طبقه‌بندى شده انگلیس در هندوستان است و مى‌دانى که در آن سالها ایران از هندوستان اداره مى‌شد. این کتاب نشان مى‌دهد که پدر من رضا را پیدا کرد و به نایب‌السلطنه هندوستان معرفى کرد...»[29]

    بنابراین نارضایتى اداره هندوستان از قرارداد اگر مهمترین علت ناکامى قرارداد نباشد بى‌گمان زمینه‌ساز نافرجامى قرارداد بود.

     آشکار بود که اداره هندوستان ناخرسندى خود را از قرارداد نشان دهد زیرا قرارداد با موج مخالفتهاى داخلى و خارجى روبرو شد. از یک سو افرادى چون آیت‌الله سیدحسن مدرس علیه قرارداد بپاخاستند و از دیگر سو شوروى، آمریکا و فرانسه مخالفتهائى ابراز داشتند.[30]

    آیت‌الله مدرس در جلسه دهم آبان 1303 مجلس اظهار داشت: «همچنان که در بدو صحبت خود عرض کردم چون مزاجم خیلى کاهیده شده است لذا مجبورم آنچه را که در قلب دارم عرض کنم که اگر عمرم وفا نکرد این حرفهائى که امروز مى‌زنم تذکرى باشد براى شماها که رفیقتان روزى در مجلس این چیزها را گفت... مثلاً آمدند قرارداد درست کردند. دستى از غیب برون آمد و بر سینه نامحرم زد. هر چه کردند نشد... هى مى‌آمدند پیش من و مى‌گفتند این قرارداد کجایش بد است، کدامیک از موادش بد است، هر کجایش بد است موردش را ذکر کنید تا برویم اصلاح کنیم. من جواب مى‌دادم: آقایان، من رجل سیاسى نیستم. یک نفر آخوندم و از رموز سیاست سردر نمى‌آورم. اما آن چیزى که استنباط مى‌کنم در این قرارداد بد است همان ماده اولش مى‌باشد که مى‌گوید: ما (انگلیسیها) استقلال ایران را به رسمیت مى‌شناسیم (خنده نمایندگان). این مثل این است که یکى بیاید و به من بگوید: سید، من سیادت ترا به رسمیت مى‌شناسم. هى اصرار کردند جهت مخالفت شما چیست باز همان حرف سابق خود را تکرار کردم که من مرد سیاست نیستم و از این کارها سردر نمى‌آورم. در این مملکت رجال سیاسى فراوانند بروید به آنها رجوع کنید. اما به همان دلیلى که عرض کردم استنباط شخصى‌ام این است که این قرارداد بد است.

این جوابى بود که به طراحان و موافقان قرارداد مى‌دادم. اما...اگر کسى در کُنه این قضیه غور و مطالعه مى‌کرد و روح و منظور باطنى قرارداد را مى‌شکافت، دو چیز را آناً مى‌فهمید و استنباط مى‌کرد و آن این بود که این قرارداد مى‌خواهد استقلال مالى و نظامى‌مان را از دستمان بگیرد. چون اگر بنا باشد ایران مستقل بماند همه چیزش باید دست ایرانى باشد: حالش، مالش، حیثیتش، چه‌اش، چه‌اش، همه چیزش باید متعلق به ایران باشد، اما این قرارداد یک دولت خارجى (انگلستان) را در دو چیز مهم مملکت ما شریک مى‌کرد: در پولش و در قوه نظامى‌اش و این دلیل عمده مخالفت من بود...»

     در نهم سپتامبر 1919 وزیر مختار آمریکا در تهران مرقومه وزارت امور خارجه آمریکا را که متضمن اعتراض «به مندرجات اشتباه‌آمیز روزنامه رعد مورخ 19 اوت» است را براى سه روزنامه جنجالى ارسال مى‌دارد که در آن تأکید شده است «دولت آمریکا از انعقاد قرارداد جدید انگلیس و ایران تعجب دارد زیرا از مفاد آن مشاهده مى‌شود که علیرغم تقاضاى آشکار و فورى نمایندگان ایران در کنفرانس صلح مبنى بر کمک و پشتیبانى آمریکا دولت مرکزى ایران از این به بعد علاقه به مساعدت و تقویت آمریکا نخواهد داشت» و در بند نخست این یادداشت وزیر امور خارجه آمریکا خطاب به وزیر مختار خود آمده است «دولت ممالک متحده به شما دستور مى‌دهد لطفاً به مقامات رسمى ایران یا هر فرد ایرانى که به این موضوع علاقمند باشد این موضوع را تکذیب نمایید که آمریکا از مساعدت با ایران خوددارى داشته است.»

     دولت آمریکا همچنین براى تحریک مردم علیه این قرارداد «تعداد زیادى ابلاغیه سفارت را به زبان انگلیسى و فارسى بین مجتهدین مهم و رجال دیگر توزیع» کرد.

     همچنین آن دسته از مطبوعات آمریکا که از دولت الهام مى‌گیرند به شدت با قرارداد مخالفت مى‌کنند و حتى پیشنهاد شد که در مجالس سناى آمریکا قرارداد مورد اعتراض قرار گیرد.

     روس‌ها نیز به مخالفت با قرارداد برخاستند و در میتینگ بزرگى که تحت نظر بالشویک‌ها در عشق‌آباد برپا شد قرارداد انگلیس و ایران مطرح گردید. مظالم و تجاوزات انگلیس در ایران مورد حمله قرار گرفت و از عموم ایرانیان طلب شد که به بالشویک‌ها ملحق شوند. انگلیس‌ها را بیرون رانند و از آلودگى اماکن مقدسه جلوگیرى نمایند.

     از این رو بعدها مورخین روسى مدعى شدند «سیاست استوار و پیگیر دولت شوروى به رهبرى لنین بزرگ، علیه نیرنگ‌هاى انگلستان در ایران، در لغو این قرارداد نقش پراهمیتى داشت و حزب کمونیست ایران در اعلامیه خود نوشته بود قرارداد سال 1919 از انگلستان و ایران مى‌بایست به اشغال ایران جنبه رسمى مى‌داد، اما کوشش و تحکیم قدرت دولت شوروى از یک سو و گسترش بیشتر جنبش انقلابى خلقى در ایران از سوى دیگر دولت انگلستان را بر آن داشت که از نیات خود (غصب فورى و آشکار) دست بکشد و راههایى دیگر براى رسیدن به هدف‌هاى خود جستجو کند.»[31]

    آشوب و آشفتگى کشور را فراگرفته بود. در گیلان میرزا کوچک خان پرچم مبارزه علیه قرارداد را برافراشته بود و در آذربایجان شیخ محمد خیابانى. در اردیبهشت ماه 1299 ناوگان بلشویکها با سیزده کشتى در انزلى ظاهر شد و غازیان را بمباران و قواى خود را پیاده کرد.

     وثوق‌الدوله ناگزیر از استعفا مى‌شود و در 5 تیر 1299 شاه رسماً استعفاى وثوق را پذیرفت و مشیرالدوله را که مخالف قرارداد بود به جاى او برمى‌گزیند. «نورمن بدون کسب نظر از کرزن از مشیرالدوله حمایت کرد و این آغاز کشمکش غیرعادى بود بین کرزن و وزارت خارجه انگلیس از یک سو و کارمندان و دیپلماتهاى انگلیس در تهران از سوى دیگر».[32] در این ایام است که کمیته زرگنده براى پیشبرد اهداف خود به فعالیت خویش توسعه مى‌بخشد. پیشینه این کمیته به دوران صدارت وثوق‌الدوله باز مى‌گردد. یحیى دولت‌آبادى مى‌نویسد: «در این وقت که انگلیسیان خود را حاکم حقیقى ایران مى‌دانند و انتظار دارند این مقام را در یک لفافه نازک قانونى رسمیت داده براى خود نگاهدارى کنند مى‌خواهند طرفداران خود را تحت انتظام حزبى در آورده به این وسیله یک قوه ملى هم به حمایت سیاست خود در ایران در دست داشته باشند.» از این رو آنان در جلفاى اصفهان کمیته دایر کرده و حسین خان معتمد گیلانى را براى مدیریت آن انتخاب مى‌کنند تا «دستورهاى کلنل هیک قنسول انگلیس را در کار توسعه کمیته اجرا» نماید دولت‌آبادى از مدیر کمیته شنیده است «که مى‌خواهند مرکز تهران آنرا به زودى دائر کنند و سه نفر عضو اساسى آن وثوق‌الدوله رئیس دولت، نصره‌الدوله وزیر عدلیه و سید ضیاءالدین طباطبائى خواهند بود»[33] اگرچه سقوط وثوق‌الدوله مانع از آن شد که «در زمان کمى همه کارکنان دولت عضو کمیته» شوند ولى اینک سید ضیاء همان کمیته را در قالبى دیگر احیاء مى‌کند. همو مى‌نویسد: «مدیر رعد در خانه ییلاقى خود که نزدیک سفارت انگلیس در زرگنده است کمیته‌یى تشکیل داده مرکب از جمعى از ایرانیان و از ارامنه دوست و همفکر و خیال خود در سیاست داخلى و خارجى. این کمیته مخفى است ولى نگارنده دورادور به واسطه نزدیکى جایگاه ییلاقیم به خانه مزبور و به سبب شناسایى اشخاصى که با آن خانه روز و شب آمد و شد دارند و از روى آگاهى بر عاقبت کار کمیته آهن اصفهان که مرکزش به تهران منتقل شده به نام کمیته فولاد ارتباطش به این حوزه بر جریان این کار آگاه هستم.»[34]

    کلیه افراد طرفدار قرارداد و بعضى از دوستان وثوق‌الدوله که اکنون از کارها که داشته‌اند منفصل شده‌اند در این کمیته رفت و آمد دارند و واسطه این کمیته با سفارت انگلیس سید ضیاءالدین طباطبایى مى‌باشد. مشیرالدوله به این کمیته اهمیت نمى‌دهد و آنان نیز متقابلاً اعتنایى چندان به رئیس دولت نمى‌کنند زیرا مى‌دانند که «عمر ریاست او کوتاه است». آنان مشغول اقداماتى براى تشکیل کابینه بعد از کابینه مشیرالدوله هستند. دولت‌آبادى ادامه مى‌دهد: «کمیته زرگنده که اکنون مرکب است از طرفداران قرارداد و یک عده از دموکراتها و یک جمع از اعتدالیون قدیم که حالا خود را سوسیالیست مى‌خوانند و نظریات انگلیس را هم در تشکیل کابینه و غیره در بردارد مى‌خواهند رئیس دولتى بر سر کار آورند که با مقاصد خصوصى آنها همراه باشد و با اجراى قرارداد موافق یا غیرمخالف و چون میرزا کریم خان گیلانى نفوذى در کمیته مزبور دارد و گیلان در دست برادران اوست و آنها به فتحالله خان سپهدار گیلانى بستگى دارند در نظر گرفته مى‌شود که فتح‌الله خان زمامدار دولت بگردد اما چون او هنوز مقام تصدى ریاست دولت را ندارد و مورد توجه ملیون نیست مى‌خواهند میرزا حسنخان مستوفىالممالک رئیس شود و سپهدار با یک عده دیگرى را که در نظر دارند عضو کابینه او بنمایند حتى زمزمه مى‌کنند که بر خلاف رسم و عادت مملکت دو نفر از اعضاى معمم کمیته را که سید ضیاءالدین طباطبایى و میرزا محمدصادق طباطبایى باشند در آن کابینه به مقام وزارت رسانیده یکى وزیر عدلیه بگردد و دیگرى وزیر معارف و به این ترتیب رفته رفته زمام امور دولت را به دست کمیته درآورده مقاصد انگلستان را در اجراى قرارداد برآورند و خود نیز هر یک به مقاصد شخصى برسند انگلیسیان هم در این نقشه آن‌ها را کمک مى‌نمایند.»[35]

    دو ماه پس از آنکه مشیرالدوله از سوى شاه مأمور تشکیل کابینه شد سرلشکر سرادموند آیرونساید از بغداد به قزوین آمد تا فرماندهى نورپرفورس[36] را از سرتیپ چمپین تحویل بگیرد. این جابجایى شاید بدین علت بود که وى ویژگیهاى یک افسر ممتاز را دارا بود. هالدین فرمانده انگلیسى در بغداد به آیرونساید این اجازه را داد تا «در مأموریت جدیدش هر طور که صلاح مى‌بیند عمل کند». بنابراین از این پس سیاست رسمى دولت انگلیس که توسط کرزن وزیر خارجه طراحى و ابلاغ مى‌شد بتدریج رنگ مى‌باخت و وزارت جنگ فعال مایشاء مى‌شد. آیرونساید در گام اول توانست نورمن را با خود همدل کند زیرا او نیز از دست کرزن به ستوه آمده بود. در این میان استاروسلسکى فرمانده دیویزیون قزاق توانسته بود موفقیتهایى را در دفع جنگلیها و بلشویکها در شمال ایران کسب کند و این امر بر محبوبیت او نزد شاه افزوده بود و زمانى که استاروسلسکى وارد رشت شد شاه لقب «سردار» را به او بخشید. محبوبیت و مقبولیت استاروسلسکى در نزد نیروهاى قزاق و شاه مانع جدى تشکیل ارتش ایرانى تحت نظارت انگلیس بود لذا آیرونساید مى‌بایست شر این مزاحم را براى همیشه از سر خود کم کند. وى در پاسخ واحد انگلیسى مستقر در منجیل گفته بود: «از نظر سیاسى به نفع ماست که بگذاریم کلنل استاروسلسکى به پیسى بیفتد، آنوقت من آسانتر مى‌توانم شر او را کم کنم.»[37]

    بر این اساس آیرونساید به نورمن پیشنهاد کرد تا تلاش کند حتى به قیمت استعفاء مشیرالدوله استاروسلسکى را برکنار کند. آیرونساید موافقت نورمن را به هالدین چنین گزارش مى‌کند: «وزیر مختارمان در تهران با عزل استاروسلسکى موافق است و [بعد] خودش وزارت خارجه‌مان را مجاب خواهد کرد. من و او با رئیسالوزراء ملاقات کردیم و به او گفتیم که استاروسلسکى باید برود.»[38]

    مشیرالدوله بسیار تلاش کرد تا فرماندهى قزاقها بدست انگلیسیها نیفتد اما انگلیسى‌ها که براى تحقق اهداف خود هیچ مانعى را برنمى‌تافتند زیر بار نرفتند و بالاخره وى در 5 آبان 1299 هنگامى که شاه تصمیم خود را مبنى بر عزل استاروسلسکى به او اطلاع داد استعفا داد.

     از آنجا که آیرونساید احتمال مقاومت از سوى استاروسلسکى را مى‌داد با حیله‌اى قزاق‌ها را به اردوگاهى در آقا بابا در چند کیلومترى قزوین آورد و توسط نورپرفورس همگى را خلع سلاح کرد.

     نورمن براى جانشینى مشیرالدوله به سراغ فتح‌الله خان اکبر رفت. پیشتر نیز گفتیم که «کمیته آهن» نیز در مورد سپهدار براى جانشینى مشیرالدوله به توافق رسیده بودند و البته نباید از خاطر برد که عده‌اى از کارمندان سفارت از دوستان نزدیک سید ضیاء بودند. والتر اسمارت دبیر جدید امور خاورى سفارت سید ضیاء را از روزهاى انقلاب مشروطه مى‌شناخت. کلنل هیگ بنیانگذار اصلى کمیته آهن نیز در این ایام در تهران بود.

     کرزن وزیر امور خارجه که نمى‌دانست در تهران چه خبر است خشم و نارضایتى عمیق خود را در تلگراف 9 آبان به نورمن چنین نشان مى‌دهد: «برایم دشوار است در مورد وضعى موضعگیرى کنم و نظر بدهم که یک انقلاب در سیاست، در قبال ایران به نظر مى‌رسد و مرا یک بار دیگر، این بار بدون هیچ هشدارى در برابر عمل انجام شده‌اى قرار مى‌دهد. تا یک هفته پیش به من قبولانده بودید که توفیق سیاست انگلیس در ایران در گرو ریاست مشیرالدوله بر دولت ایران است... حالا همه چیز عوض شده و بازیگران اصلى، یکى بعد از دیگرى خواسته یا ناخواسته از صحنه خارج مى‌شوند بدون اینکه مشورتى با دولت انگلستان شده باشد.»[39]

    وزارت امور خارجه اگرچه خطر بلعیده شدن شمال ایران توسط بلشویکها را کاملاً احساس کرده بود ولى نمى‌دانست چه موضعى باید اتخاذ کند و قرارداد همچنان به واسطه عدم تشکیل مجلس در بلاتکلیفى وبالى بودن برگردن کرزن اما وزارت جنگ که در رأس آن وینستون چرچیل قرار داشت طرح خود را به پیش مى‌برد. هالدین از بغداد آیرونساید را احضار کرد تا در مورد طرحى که تمامیت ایران را بدون آن که هزینه‌اى در برداشته باشد براى آنان حفظ کند گفتگو نمایند. شاه و سپهدار هر دو منفعل بودند. شاه اصرار داشت تا هر چه زودتر از ایران برود و سپهدار نیز مایل بود عطاء صدارت را به لقایش ببخشد. همه از خطر هجوم بلشویکها سخن مى‌گفتند. گفتگوهاى ایران و شوروى براى انعقاد قرارداد به سرانجام نمى‌رسید تا حداقل از شدت خطر بکاهد اما همین رنجش خاطر انگلیس‌ها را فراهم مى‌ساخت آشفتگى در ارائه بهترین «راه حل» براى خروج از بحران در میان کارمندان سفارت موج مى‌زد. نورمن اگر چه کارمند وزارت خارجه بود اما با آیرونساید همدلى مى‌کرد. کرزن نوشت : «مسئول مصیبتهاى قریب‌الوقوع در ایران اول از همه وزارت جنگ است، دوم وزارت هند و سوم کابینه، البته موقعى که افتضاح رخ داد، همه گناهان را به گردن وزارت خارجه خواهند انداخت.»[40]

    دولت انگلیسى هند اصرار بر لغو قرارداد داشت تا از این طریق آبرو و حیثیت برباد رفته انگلیس اعاده شود اما کرزن علیرغم آنکه اعتقاد داشت «دولت ایران گور قرارداد را کنده است ولى براى گریز از «قبول مسئولیت عواقب آن» الغاء آن را از سوى خود نمى‌پذیرفت.»

     به هر تقدیر حل این بحران براى آیرونساید بسیار واضح بود به اسمایس گفته بود: «راستش یک دیکتاتورى نظامى همه مشکلات ما را حل مى‌کند».[41]همچنین در یادداشتهایش مربوط به 29 بهمن نوشت: «براى ما کودتا از هر چیز دیگر مناسبتر است. نورمن بیچاره را از کوره به در خواهیم کرد.» اما چه کسى مى‌بایست نیروهاى قزاق مستقر در قزوین را علیرغم مخالفت شاه به حرکت آورده و به منظور کودتا راهى تهران سازد. جمالزاده از قول سید ضیاء نوشت: «امیر موثق هم در قزوین رسماً رئیس قوا بود. با او یک شب صحبت کردیم که مجرى خیال ما بشود و قوا را او به تهران بیاورد. رسماً گفت من دل این کار را ندارم. دور مرا قلم بگیرید... لهذا از کاظم [کلنل کاظم خان سیاح] و مسعود [ماژور مسعودخان کیهان] پرسیدم در میان صاحب منصبان آن‌جا کى قابلیت دارد قزاقها را به تهران بیاورد. گفتند... رضاخان... لهذا کاظم و مسعود مأمور حاضر کردن رضاخان شدند... دادن فرماندهى این قزاقها به رضاخان که میرپنج بود... کارآسانى نبود و لهذا من با سردار همایون صحبت کردم و او چون مى‌ترسید سپهدار او را معزول کند و من هم به او گفتم پیشنهاد من از طرف رئیسالوزراست بالاخره حاضر شدند که حکم فرماندهى رضاخان را بدهد.»[42]

    اما آیرونساید و اسمایس ـ که پس از خلع استاروسلسکى، آموزش نظامى قزاقها را در قزوین عهده‌دار بود ـ رضاخان را بهتر از سید ضیاء مى‌شناختند. به گمان آیرونساید «گل سرسبد رضاخان است، کلنل رضاخان که من از قبل از او خوشم مى‌آمد. اسمایس مى‌گوید مرد خوبى است.»

     اما رضاخان حداقل سه سال پیش از این تاریخ براى دستگاه اطلاعاتى بریتانیا شناخته شده بود. اردشیر ریپورتر در وصیتنامه‌اى که از او برجاى مانده است مى‌نویسد: «در اکتبر سال 1917 بود که حوادث روزگار مرا با رضاخان آشنا کرد و نخستین دیدار ما فرسنگ‌ها دور از پایتخت و در آبادى کوچکى در کنار جاده «پیربازار» بین رشت و طالش صورت گرفت رضاخان در یکى از اسکادریل‌هاى قزاق خدمت مى‌کرد.»[43]

    مى‌دانیم که در اکتبر 1917 بلشویکها در روسیه قدرت را به چنگ آورده بودند بنابراین بدیهى است که دستگاه اطلاعاتى بریتانیا در این ایام در کشورهاى پیرامونى سخت در تکاپو بوده است و رضاخان از رهگذر این تکاپوها شناخته مى‌شود. اردشیرجى مى‌نویسد: «از مدتها قبل من جزئیات مربوط به کلیه صاحبمنصبان ایرانى واحدهاى قزاق را بررسى کرده و تعدادى از آنها را ملاقات نموده بودم. درباره رضاخان چکیده آنچه به من داده شده بود در کلمات بیباک، تودار، مصمم «خلاصه شده و هم چنین اضافه شده بود که افراد و صاحبمنصبان ایرانى از او حرف شنوى دارند. قرار ملاقات گذاشته شده بود...»[44] این ملاقاتها استمرار داشت و «حس اعتماد و دوستى دوجانبه‌اى» بین آنان برقرار شد و رضاخان تعلیمات اردشیر جى را به خوبى به حافظه مى‌سپرد و به عنوان یک راپورتچى براى وى عمل مى‌کرد. «در طى ملاقاتى در منزل ارباب جمشید در طهران رضاخان به من [اردشیرجى] توضیح داد که افسران روسى قزاق در حال جلب همکارى عده‌اى از قزاق‌هاى ایرانى هستند که به موقع مناسب و به بهانه حفظ و حمایت از جان شاه پایتخت را در تسلط کامل خود درآورند و آن را اشغال کنند.»[45] در این ایام است که «به دستور وزارت جنگ در لندن و نایب‌السلطنه هند» همکارى اردشیر جى با آیرونساید آغاز مى‌گردد و اردشیر جى که «براى نظرات رضاخان درباره نیروى قزاق اعتبار فراوانى قائل» بود او را به آیرونساید معرفى مى‌کند.

     دانسته نیست سید ضیاء که انتخاب رضاخان را به خود نسبت مى‌دهد براى کاستن از بار گناهان انگلیس است و یا آن خود بزرگ‌بینى که همواره دچار آن بوده است او را مجبور ساخته تا لاف در غربت بزند و خاندان پهلوى را تا ابد مدیون خود سازد و یا حتى ممکن است اشتهار نام رضاخان در محافل اطلاعاتى ـ نظامى انگلیس گزینه دیگرى در فکر و ذهن او ایجاد نمى‌کرده است.

     به هر تقدیر ماشین کودتا توسط آیرونساید روشن شده بود آنچه که مى‌ماند حرکت دسته قزاق از آقا بابا به سوى تهران و حرکت آیرونساید از تهران جهت شرکت در کنفرانسى در قاهره بود. با تحت فشار گذاشتن سردار همایون ـ رئیس دیویزیون قزاق ـ که از سوى اسمایس و سید ضیاء صورت گرفت او بدون اطلاع دادن به شاه دستور داد دسته قزاق تهران به سوى پایتخت حرکت کند و این دسته به فرماندهى رضاخان در 28 بهمن راهى تهران شد و دو روز بعد در 30 بهمن آیرونساید نیز به سوى بغداد رفت. تلاشهاى شاه براى متوقف ساختن حرکت قزاقها و ممانعت از ورود به تهران راه به جایى نبرد و به تعبیر کلنل اسمایس «تیرى بود که رها شده بود».

     دسته قزاق به نزدیکى تهران رسید و سید ضیاء و رضاخان شاید براى اولین بار با یکدیگر دیدار کرده و هماهنگى‌هاى لازم را براى کودتا به عمل آوردند. سپهبد امیراحمدى مى‌نویسد: «من در شاه آباد ـ سه فرسخى تهران ـ موضع گرفتم و سنگربندى کردم... چون مقدر بود که هر کس از قزوین به تهران یا بالعکس بیاید توقیف شود که مبادا خدشه‌اى در کار ما پیدا گردد... در این اثناء اتومبیلى از تهران رسید و دو نفر در آن بودند. بر حسب دستور جلوى آن‌ها را هم گرفتند که توقیف نمایند. یکى از آنها نزد من آمد و خودش را معرفى کرد که ماژور مسعود خان است و گفتند: همراه من آقا سید ضیاءالدین مدیر روزنامه رعد مى‌باشد و با شما مطلبى دارند. چون سرگرم کار آن انگلیسى‌ها و کامیون بودم. چندان توجه نکردم. لیکن آقا سید ضیاءالدین خودش آمد و گفت: کار مهمى دارم و باید هر چه زودتر با آقاى میرپنج رضاخان ملاقات و مذاکره کنم. من که تا آن روز نه سید ضیاءالدین را مى‌شناختم و نه روزنامه رعد را دیده بودم و نه در جریانات سیاسى دست داشتم به وسیله سیم تلفنى که با کرج برقرار کرده بودیم به میرپنج اطلاع دادم که دو نفر با این نام و نشان آمده‌اند و مى‌گویند کار مهمى با شما دارند و کسب دستور نمودم جواب داد آنجا باشند، من الآن مى‌آیم. من از آنها در مهمانخانه شاه‌آباد، که اطاق خرابه‌اى بیش نبود و من در آن سکونت داشتم مختصر پذیرایى کردم. به فاصله سه ربع ساعت میرپنج رضاخان آمد و در آن اطاق ملاقات کردند. صحبت روى این بود که باید به ناامنى و آشفتگى کشور خاتمه داد. آقا سید ضیاءالدین قرآنى از جیب خود درآورد و پنج نفرى یعنى میرپنج رضاخان و سید ضیاءالدین و ماژور مسعودخان و کاظم خان و من، قسم خوردیم که به کشور و استقلال کشور وفادار باشیم...»[46]

    دسته قزاق در ساعات اولیه بامداد سوم اسفند 1299 به تهران رسید و بدون مقاومت جدى شهر را تصرف کرد. ستاد مشترک «ضیاء ـ رضا» حکم به دستگیرى حدود 60 تن از افراد را داد که از همه صنف در میان آنان مشاهده مى‌شدند از سیدحسن مدرس تا صارم‌الدوله یک ضلع مثلث حاکم در عقد قرارداد 1919 حتى احمد قوام برادر وثوق‌الدوله عاقد قرارداد 1919 که بى گمان سید ضیاء مرهون محبتهاى او بود.

     به هر تقدیر سید ضیاء و رضاخان در روز چهارم اسفند نزد احمدشاه رفتند. سید ضیاء فرمان نخست‌وزیرى گرفت و رضاخان نیز به لقب «سردار سپه» و ریاست دیویزیون قزاق نایل گردید. رئیس‌الوزراى جدید کابینه خود را در پنجم اسفند تشکیل داد که برخى از اعضاء «کمیته آهن» در آن حضور داشتند.

     «رضاخان» بیانیه‌اى صادر کرد مشتمل بر دستورات شداد و غلاظ. در هشتم اسفند نیز بیانیه رئیس‌الوزرا صادر شد که در آن ضمن بیان اوضاع اسفبار کشور گفت: «اکنون قضا و قدر مرا تعیین کرده است که مقدرات و سرنوشت ملت خود را در این موقع بحرانى و خطرناک در دست گیرم» و افزود: «لازم است اداراتى که تأسیس آن‌ها براى اسراف و تبذیر مال و پولى است... از میان برود...[و] انجام این امر، یعنى محو و انهدام مفتخوارى، و مبانى امنیت و رفاه، استفاده کارگران از مشقت خویش، اولین وظیفه من خواهد بود.» همچنین لازم است بنیان عدلیه ما که مرکز فجایع و جنایات است واژگون و معدوم گشته... و یک عدالتخانه حقیقى که ارکانش مبنى بر عدل و نصفت باشد بنا گردد. [و] لازم است وضعیت هرج و مرج کنونى مالیه... محو گردد. [و] لازم است مدارسى تأسیس گردد که براى کشور ایران تدارک فرزندان لایق و شایسته نماید.» و همچنین باید «مملکت داراى قشونى گردد که دشمنان داخل و خارج را به حساب دعوت نماید...«[و] امنیت در محوطه شاهنشاهى ایران حکمفرما گردد.» و سپس با بیان اصول سیاست خارجى خود مى‌افزاید: «به نام همین اصول و به خاطر همین اصول است که الغاء قرارداد ایران و انگلستان مورخه اوت 1919 را اعلام مى‌دارم.» زیرا اکنون «موجباتى که ما را ناگزیر به استفاده از آن [قرارداد ]مى‌نمود، دیگر وجود ندارد.»

     بدین ترتیب سید ضیاء قراردادى را که به تعبیر کرزن گور آن کنده شده بود با عوامفریبى و «براى اغفال بلشویکها و ناراضیان داخلى» روانه گور ساخت. سید ضیاء در نامه‌اى به ناصرالملک که آن ایام در اروپا مى‌زیست با اشاره به لغو قرارداد نوشت: «... البته این تصمیم نباید موجب توهم براى اولیاى دولتى انگلستان شده و دلیل و علامت مخالفت تصور شود...»[47] سپس از ناصرالملک تقاضا و درخواست مى‌نماید که با توجه به دوستى با لردکرزن با او مذاکره نماید و خاطرنشان کند که: «دوستى سابق دولت علیّه با دولت انگلیس کاملاً برقرار و در لغو کردن قرارداد به هیچ وجه نظر مخالف در بین نیست... لغو کردن این قرارداد مانع نخواهد بود که مستشار انگلیسى استخدام شود...»[48]

    اما کرزن که از وقوع کودتا غافلگیر شده بود و سیاست‌هاى خود را نقش بر آب و حیثیت سیاسى‌اش را در خطر مى‌دید هیچ تمایلى براى کمک به سید ضیاء نداشت. در برابر وینستون چرچیل که اخیراً از وزارت جنگ به وزارت مستعمرات رفته بود به واسطه آنکه کودتا در مجموعه او طراحى و اجرا شده بود «شدیداً طرفدار حمایت از سید ضیاءالدین با همه امکانات، اسلحه و مهمات و غیره بود.»[49]

    البته اولین اقدام عوامفریبانه سید ضیاء انعقاد قرارداد با مسکو بود. پیش‌نویس این قرارداد در زمان مشیرالدوله تهیه شده بود اما او و سپس سپهدار چندان تعلل کردند که امضاء آن نصیب سید ضیاء شد و گویا سید ضیاء در تلگرافى به لنین نوشت «کارى را که شما در آنجا کردید ما در اینجا انجام دادیم.»[50] اگر این تلگراف صحت داشته باشد آن را باید بر همان خودبزرگ‌بینى سید ضیاء حمل کرد.

     پیشتر گفتیم هنگامى که سید ضیاء به قفقاز رفت از سوى وثوق‌الدوله مأموریت داشت مانع از پیوستن ایرانیان مقیم قفقاز به جنگلیها شود. از موفقیت او در این امر اطلاعى در دست نیست ولى اینک که سید ضیاء به ریاست‌الوزرایى دست یافته سرکوب نهضت جنگل یکى از اهداف او بود. «او در آغاز توسط سعدالله خان درویش به جنگل پیام فرستاد و یک مهلت شش ماهه از میرزا خواست و تقاضا نمود که در ظرف این مدت عملیات خصمانه متوقف شد و تا او بتواند تمام منویات جنگلى‌ها را به موقع اجرا بگذارد. او در این پیام تصریح نمود که اگر ظرف مدت ضرب‌الاجل توفیق یافت که اصلاحاتى در ایران به وجود آورد قهراً میرزا و تمام یارانش به او خواهند پیوست و با طاعت دولت در خواهند آمد و همکارى خواهند نمود اگر نه، موافق مصلحت و صلاحدید خود براهى که تا حالا در پیش گرفته خواهد رفت و به تکلیفش عمل خواهد نمود و دستور داد که سعدالله خان درویش براى ابلاغ این پیام به فوریت حرکت کند... سعدالله درویش در مراجعت از دیدار نخست وزیر، در اتاق رئیس دفترش سلطان محمودخان عامرى با حاجى احمد کسمایى (یکى از جنگلیها که با اوج گرفتن اختلافاتش با میرزاکوچک خان، خود را تسلیم دولت وثوق‌الدوله کرد) روبرو شد که به ملاقات سید ضیاءالدین دعوت شده بود. این تصادف مختصر، سرپوش از راز مهمى برداشت و محقق شد که عزیمت حاجى احمد کسمایى به گیلان با شصت نفر افراد مسلح به اشاره نخست‌وزیر و کمک مالى او صورت گرفته است و منظور از این اعزام اقدامى براى ترور کردن پیشواى جنگل است.»[51]

    اما دولت سید ضیاء مستعجل بود و کابینه او که «سیاه» نام گرفت پس از 94 روز برافتاد و سید ضیاء راهى بغداد شد. بدرستى دانسته نیست که چرا عمر حکومت سید ضیاء تا این حد کوتاه بود شاید بى‌توجهى کرزن به او که موجب جسارت یافتن رضاخان نیز مى‌شد از دلایل مهم این حیات کوتاه باشد. سید ضیاء در مجلس چهاردهم هنگام دفاع از خود گفت: «... یک مقتضیاتى پیش آمد که آن هم از اسرار کودتاست که من بودن خود را در ایران براى مصالح ایران مقتضى ندیدم با طیب خاطر ایران را ترک کردم کسى مرا بیرون نکرد.» سید ضیاء این اسرار را براى جمالزاده نیز بازنگفت. محمدرضا پهلوى مى‌گوید: «او ... بخواست پدرم که مایل بود آزادى عمل بیشترى داشته باشد ایران را ترک کرد.»[52] جمالزاده و کیانورى هر دو بر بى‌عرضگى سید ضیاء تأکید دارند: کیانورى مى‌گوید: «... سید ضیاء فکر مى‌کرد که عرضه داشته است ولى انگلیسیها او را کنار گذاردند... سید ضیاء آمده بود که رهبر باشد ولى انگلیسیها او را فقط یک حمال مى‌دانستند.»[53] و جمالزاده نیز مى‌گوید «...خیلى مرد بى‌قابلیتى بود. آخر نوکرى هم یک قابلیتى مى‌خواهد. قابلیت نداشت. کار ازش برنمى‌آمد... اصولاً هیچ کشور استعمارطلبى نمى‌آید آدمى را که نمى‌تواند دور و بر و اداره خودش را درست کند ببرد رئیس یک مملکتى بکند. چون مى‌داند که یک آدم بى‌عرضه و بى‌قابلیت مثل سید ضیاء براى آنها هم حسنى ندارد...»[54]

    اما در این میان اظهار على امینى اگر چه مى‌تواند با اغراق توأم باشد ولى قابل توجه است.

     در اوج قیام جنگلى‌ها، پدرم [محسن خان معینالملک (امینالدوله بعدى)] هوس کرد به املاک موروثى خود در لشت نشاى گیلان سرکشى کند که آنها را به مادرم بخشیده بود ممانعت مادرم تأثیر نکرد. در گیلان، انقلابیون جنگل او را به گروگان گرفتند و به مادرم پیغام دادند به ازاى آزادى او صدهزار تومان پول بفرستد. مادرم املاک موروثى خود را در خیابان لاله‌زار فروخت و پول را فرستاد. اما پیش از آزادى، میرزا کریم خان رشتى که با جنگلى‌ها کنار آمده بود به عنوان دستمزد حق حفاظت خود یک سند اجاره نامه لشت نشاى بخشیده شده را هم از پدرم گرفت و پدر آزاد شد.

     این موضوع شکایت مادرم شد به دادگسترى که اجاره‌نامه بى‌اعتبار است. اما میرزاکریم خان املاک را به زور تصرف کرده بود و خیال خوردن آنها را داشت. مملکت هم در هرج و مرج بود و سنگ روى سنگ بند نمى‌شد. چند ماهى گذشت تا در شب سوم اسفند 1299 شمسى کودتا شد. رضاخان میرپنج به آسانى پایتخت را تصرف کرد و لقب سردار سپه و فرماندهى کل قوا گرفت و سید ضیاءالدین طباطبائى روزنامه‌نگار بیست و نه ساله و عامل سفارت انگلیس نخست‌وزیر شد. به فرمان نخست وزیر بگیر و ببند را شروع کردند. شب هولناک و پرترس و لرزى را گذراندیم. همگى از خانه گریختیم. مادرم ما را در خانه یکى از مستخدمین خانه جا داد. صبح سحر یک کالسکه تهیه کرده بود که پدرم و مرا با آن روانه قم کرد. خودش و سایرین با وسایل دیگر از پشت سر آمدند سختى‌هاى چند صباح زندگى در قم خود داستانى مفصل دارد. میرزاکریم خان که از روسها نومید شده بود با سفارت انگلیس مربوط شده و میخواست به زور سید ضیاء لشت نشا را مالک شود. مادرم گفت جاى درنگ نیست. ما را در قم گذاشت و عازم تهران شد. آنچه شنیدم اینکه براى سردار سپه پیغام فرستاده و از او قول گرفته بود که نگذارد پرونده از جریان عادى دادرسى خارج شود ما هم امان گرفتیم و همگى به تهران آمدیم اولین بارى که سردار سپه را دیدم در این دوران است که به دیدار مادرم آمد. چون از نفوذ مادرم در بازار و روحانیون و رجال مطلع بود گفت و گو را چنین عنوان کرد که خانم، من قول مى‌دهم که قصد برانداختن قاجاریه و برداشتن احمدشاه را ندارم. امیدوارم به من کمک کنید. معنى حرف این بود که احتمالاً سید ضیاء ـ نخست‌وزیر ـ این قصد را دارد. مادرم وعده کمک داد و واسطه‌اى براى پیام بردن و آوردن معین کردند.

     مادرم تدارک وسیله اخراج سید ضیاء را وعده داده بود و دست به کار شد. شروع خرج بود و دید و بازدید و قول دادن و قول گرفتن. خود سید ضیاء هم در همان دو سه ماه طورى عمل کرده بود که نه آزادیخواهان به او نظر موافقى داشتند نه مردم و نه سایر رجال. به تدبیر مادرم چادر بزرگى در خانه آیت‌الله سیدمحمد بهبهانى یکى از دو روحانى از رهبران مشروطیت برپا کردند. قرار شد در روز معین که آیت‌الله اعلام خواهد کرد مردم بازارها را ببندند. اعتصاب عمومى شود و در خانه آیت‌الله بهبهانى بست بنشینند و عزل دولت را بخواهند.

     این دومین بارى بود که سردار سپه را مى‌دیدم. شایعات مختلف شهر را گرفته و سردار سپه را نگران کرده بود. به دیدن مادرم آمد. خلاصه کلامش این بود که خانم، مبادا طورى شود که اوضاع از دستمان در برود. مادرم با خونسردى جواب داد که مطمئن باشید فکرش را کرده‌ام. شما بروید و مراقبت کارهاى خودتان باشید. عملى خواهم کرد که کار حتى به استفاده از چادر منزل آیت‌الله بهبهانى نکشد.

     سردار سپه رفت و غروب مادرم فرستاد به احضار اعتمادالدوله که در همسایگى ما و در همان محدوده پارک امین‌الدوله منزل داشت.

     اعتمادالدوله از دوستان نزدیک عدل‌الملک دادگر وزیر داخله سید ضیاءالدین بود و مشهور بود به دهن لقى و اینکه هیچ رازى را نمى‌شود به او گفت که فوراً فاش مى‌کند. اعتمادالدوله که آمد مادرم پس از حرفهاى معمول و تهیه مقدمات او را سوگند داد که رازى را مى‌خواهم با شما در میان بگذارم که اگر به کسى گفته شود سرهاى من و شما به باد رفته است. بعد از اینکه اعتمادالدوله سوگند خورد و قول رازدارى داد مادرم گفت ما و شما باید به فکر سلامت خود باشیم، چون از منبع مطمئنى باخبر شده‌ایم که فردا صبح اول وقت سردار سپه خیال دارد سید ضیاء را در هیئت دولت توقیف کند و به جایش بنشیند.

     نتیجه بازى پیش‌بینى شده بود... آقاى اعتمادالدوله شبانه خود را به خانه دوستش عدل‌الملک دادگر وزیر سید ضیاء رسانید و عدل‌الملک هم نیمه شب به خانه سید ضیاء رفت. سید که مى‌دانست در میان مردم طرفدارى ندارد در طلوع صبح به سردار سپه پیام رسانید که امان بدهید خودم مى‌روم. بازارها را بستند و اعتصاب عمومى هم نشد و چادر منزل آیت‌الله را به آرامى برچیدند و سید ضیاء به سادگى رفت. قرار شد چاپخانه روزنامه رعدش را بفروشند و برایش بفرستند و مختصرى خرج سفرش را نیز بدهند تا دست خالى نرود.[55]

    حقیقت هر چه که باشد نقطه پایانى بر بخشى از زندگانى سیاسى سید ضیاء نهاده شد. اردشیر جى درباره او نوشت؟ «... فقط مى‌گویم که آنچه را هم که سید ضیاءالدین طباطبائى به عهده داشت به خوبى انجام داد و محرک او هم خدمت به ایران بود ولى شاید بیش از آنچه لازم و یا مطلوب بود تظاهر به همگامى با سیاست انگلیس مى‌کرد.»[56]

    سید ضیاء راهى بغداد شد تا از آنجا به اروپا برود. مدتى در برلن گذراند و سپس عازم ژنو شد. در آن‌جا مدتى همنشین جمالزاده بود و از او خواست تا ویرایش کتابى را که در دست تدوین داشت به عهده گیرد اما این کتاب هیچگاه تدوین نشد اما جمالزاده بنا به ذوق خود تقریرات او را به رشته تحریر کشید معلوم نیست در مدت شانزده سالى که سید ضیاء در اروپا بود چه مى‌کرد و چگونه امرار معاش مى‌نمود. بر حسب نقل جمالزاده او «مدام از لحاظ معاش و مخارج چشم به راه بود که برادرش آقا جمال از بابت عایدات مطبعه روشنایى در تهران، مخارج او را برساند.»[57] و وقتى جمالزاده به او اعتراض مى‌کند چرا مبلغ بیست و پنج هزار تومانى که با خود به سویس آوردى ریخت و پاش کردى سید ضیاء پاسخ مى‌دهد، «من یقین داشتم که طولى نخواهد کشید که دولت ایران از نو مرا به ایران دعوت خواهند کرد تا باز مرا متصدى ریاست دولت نمایند.»[58]

    سید ضیاء پس از 16 سال زندگى در اروپا به دعوت حاج امین‌الحسینى براى شرکت در کنفرانس عازم فلسطین شد و مدت شش سال نیز در آنجا سپرى کرد مشهور است که وى به اشاره انگلیس و براى بسط ید صهیونیست‌ها در آنجا اراضى مسلمانان را مى‌خرید و به یهودیان مى‌فروخت.

     اگر چه سید ضیاء قریب به دو دهه ایران را ترک کرده بود ولى انگلیسیها او را فراموش نکردند و مایل بودند در لحظات بحرانى از او استفاده کنند. در وقایع شهریور 1320 آنگاه که رضاخان مستأصل و درمانده بود این اجازه را یافت تا با سید ضیاء نیز مذاکره کند. اشرف پهلوى در خاطرات خود مى‌نویسد: «در این موقع انگلیسى‌ها به طور غیرمستقیم به پدرم فهماندند که فقط با سه نفر از رجال قدیمى ممکن است مذاکره کنند و آن سه تن سید ضیاءالدین طباطبائى. قوام‌السلطنه و ذکاءالملک فروغى بودند...»[59]

    البته پیش از آن یعنى در مردادماه «کلنل تیگ» یک مقام نظامى انگلیس در فلسطین با سید ضیاء در مزرعه‌اش ملاقات کرده بود و مزه دهانش را براى تصدى نخست‌وزیرى چشیده بود اما رضاخان فروغى را ترجیح داد و با او مذاکره کرد و نخست‌وزیرى را به او پیشنهاد داد و سید ضیاء که در عطش به چند آوردن قدرت مى‌سوخت چند ماه بعد در ملاقاتى دیگر به «کلنل تیگ» پیشنهاد داد که حاضر است با تشکیل سازمان‌هاى چریکى در نقاطى که تحت اشغال قواى متفقین نیست با عوامل نازى در ایران مبارزه کند.

     «سرریدر بولارد» وزیر مختار انگلیس در تهران که مخالفت شاه و روسها را با سید ضیاء مى‌دانست معتقد بود که «سید ضیاء فعلاً مى‌بایست کاملاً ساکت و منتظر بماند تا هرگاه شرایط ایجاب کرد از وى بهره بگیرند.» به همین جهت پیشنهاد داد تا ترات دبیر قسمت شرقى سفارت انگلیس در تهران با سید ضیاء در فلسطین مذاکره کند.

     آلن چارلز ترات یکى از مأموران ورزیده اطلاعاتى انگلیس بود که نقش برجسته‌اى در انتقال سلطنت به محمدرضا پهلوى داشت[60] اکنون او مى‌رفت تا ارزیابى دقیقترى از سید ضیاء به دست آورد.

    ترات در 24 سپتامبر 1942، تهران را به قصد اورشلیم (براى دیدن سید ضیاء و اطلاع از نظریات وى درباره ایران) ترک کرد. کمیسر عالى انگلیس در فلسطین دستور داشت تا ترتیب ملاقات ترات و سید ضیاء را به طور خیلى محرمانه بدهد قبلاً هم انگلیسى‌ها سر و صداى زیادى درباره تشکیل کنفرانس تبلیغات جنگ در اورشلیم به راه انداخته بودند. و این مسئله پوششى بود تا هدف اصلى مسافرت ترات به اورشلیم را مخفى داشته و این سفر را صرفاً براى شرکت ترات در آن کنفرانس قلمداد نمایند. ترات بعد از ملاقات با سید ضیاء و گفتگو با وى به این نتیجه رسید که؛ سید ضیاء هنوز یک ایرانى وطن‌پرست[61] است و مشتاق انجام خدماتى براى کشور خود مى‌باشد و شدیداً معتقد است به اینکه کشورش باید با انگلیسى‌ها به نحو ممکن همکارى نماید. براى بازگشت سید ضیاء مى‌بایست مقدماتى تمهید مى‌شد تا حساسیتى برانگیخته نشود. بولارد در حالیکه ادعا مى‌کند «اطلاعاتش درباره سید ضیاء بسیار جزیى»[62] است ولى با خود مى‌اندیشد که «بازگشت او در چنین موقعیتى اصلاً به صلاح نیست.»[63] وى همچنین با اشاره به نظر وزارت خارجه انگلیس به این نتیجه مى‌رسد که: «به این ترتیب معلوم است که بازگشت سید ضیاء به ایران نمى‌توانست هیچ ارتباطى به ما داشته باشد.»[64] اما سفیر آمریکا در گزارش خود مى‌نویسد که: انگلیس باید بسیار تلاش کند تا شاه را نسبت به بازگشت سید ضیاء به کشور راضى نماید.[65]

    حزب وطن رسماً از سید ضیاء دعوت کرد تا بازگردد و مظفر فیروز نیز به فلسطین رفت تا او را براى بازگشت متقاعد سازد و یا در مسیر بازگشت همراه او باشد. به هر تقدیر سید ضیاء در مهرماه 1322 به ایران بازگشت انگلیسیها «همه جا بیرقها نصب کردند. به هر شهرى مى‌رسید کنسول انگلیس تدارکات مى‌دید که مردم به استقبال بشتابند در کرمانشاه و همدان، به طهران که آمد مى‌گفتند که گماشته انگلیس است. رئیس‌الوزراء [از او دیدن کرد] حتى مرحوم علا که وزیر دربار بود لباس رسمى پوشید و رفت دیدن او.»[66]

کسان بسیارى به دیدن سید ضیاء رفتند که یکى از آنها ابوالحسن ابتهاج بود. ابتهاج بسیار تلاش کرد تا سید ضیاء را به شاه نزدیک سازد. از «جوانى» و «حسن نیت» او گفت ولى سید ضیاء زیر بار نمى‌رفت ولى پافشارى و اصرار ابتهاج در ملاقاتهاى بعدى سید ضیاء را رام ساخت تا به دیدار شاه برود به شرط آن که ژاکت نپوشد. زیرا «ژاکت را کاترین کبیر ملکه روسیه معمول کرد به این علت که مى‌گویند چون از مردها خیلى خوشش مى‌آمده مى‌خواست جلوى لباس آنها باز باشد.»[67]

    بالاخره ابتهاج آنقدر گفت تا سید ضیاء قبول کرد با تشریفات رسمى به دیدار شاه برود. ابتهاج به شاه نیز گفت «که این شخص آدم خوبى است و تجربیاتى دارد. یک زمان کارهایى کرده و حالا هم آمده و قصد خدمت دارد.»[68]

    این ملاقات صورت مى‌پذیرد «بزودى هر دو خیلى به هم نزدیک شدند و سید ضیاء مرتب به دیدن شاه مى‌رفت و هفته‌اى یک بار با شاه شام مى‌خورد.»[69]

    برغم تلاشهاى فراکسیون میهن سید ضیاء نتوانست قدرت را به چنگ آورد اما چند ماه بعد حزب اراده ملى را تأسیس کرد که کانونى بود براى سازمان دادن به عناصر انگلوفیل و حبیب‌الله رشیدیان نیز مشاور مخصوص او گردید.

     در انتخابات مجلس چهاردهم سید ضیاء از یزد کاندیدا شد و رأى آورد، براى مخالفت با اعتبارنامه سید ضیاء رادمنش از فراکسیون حزب توده و دکتر محمد مصدق زودتر از دیگران ثبت نام کردند. مصدق سخنان خود را به بازپس‌گیرى مخالفت فراکسیون توده مشروط ساخت. رادمنش نیز اجازه صحبتش را پس گرفت. مصدق و ضیاءالملک فرمند در جلسه چهارم روز چهارشنبه مورخ 17 اسفند 1322 سخنانى در رد اعتبارنامه سید ضیاء ایراد کردند ولى بالاخره اعتبارنامه سید ضیاء به تصویب رسید. هنگام طرح اعتبارنامه اردشیر آوانسیان از فراکسیون حزب توده حدود سى نفر از نمایندگان اعلام مخالفت کردند و این براى حزب امرى نگران‌کننده بود از این رو ایرج اسکندرى به سراغ سید ضیاء که عنوان لیدر اکثریت را داشت رفت و از او تقاضا کرد که اکثریت به اعتبارنامه اردشیر رأى مثبت دهد سید ضیاء نیز وعده داد که چنین کند. در روز رأى‌گیرى «رئیس مجلس اعلام کرد که اعتبارنامه آقاى اردشیر، آرادشس آوانسیان نماینده ارامنه شمال مطرح است. خوب رئیس مجلس هم منتظر بود که مخالفین بلند شده و تقاضاى صحبت کنند. اطلاع نداشت که در این میان چه گذشته و واقعیت قضیه چه بوده است. دید از مخالفین خبرى نیست و آب از آب تکان نخورد، گفت مخالفتى نیست؟ها، مخالفى نیست؟ دیدم با تعجب چند بار اینطرف و آن طرف نگاه کرد و هاج و واج مانده بود و نمى‌دانست چکار بکند... رئیس مجبور شد اعلام رأى کند... و همه به اعتبارنامه اردشیر رأى دادند.»[70]

    اکنون سید ضیاء لیدر فراکسیون بود که بیشتر آنها نماینده حوزه‌هاى انتخاباتى تحت نفوذ انگلیس بودند و این موقعیت شرایطى براى او فراهم آورد که بتواند به دیگران امر و نهى کند و در حوزه وظایفشان دخالت نماید به عنوان مثال زمانى که بین ابوالحسن ابتهاج مدیر کل بانک ملى و آرتور میلسپو رئیس کل دارایى نقار و کدورت ایجاد شد. میلسپو با استناد به اختیارات خود حکم عزل ابتهاج را صادر کرد ولى ابتهاج استنکاف ورزید و هرگونه حق برکنارى‌اش توسط میلسپو را مورد انکار قرار داد در این میان سید ضیاء جانب میلسپو را گرفت و براى ابتهاج پیغام فرستاد که کنار رود. ابتهاج مى‌نویسد: «یک روز پنجشنبه که تازه چند دقیقه بود از بانک به منزلم در تجریش رسیده بودم سید علاءالدین طباطبائى، برادر سید ضیاءالدین که کارمند بانک ملى بود، بیخبر آمد و با ترس و لرز گفت که پیغامى از طرف آقا (به برادرش مى‌گفت آقا) آورده‌ام. آقا مى‌گویند از لحاظ سیاست خارجى ایران لازم است براى تحکیم روابط ایران و آمریکا از میلسپو حمایت کنند و بنابراین شما باید از بانک بروید. در حال حاضر پست سفارت در واشنگتن و ترکیه خالى است و براى نصرالله انتظام از واشنگتن پذیرش خواسته‌اند ولى آقا مى‌گویند اهمیت ندارد اگر مایل باشید شما را به واشنگتن خواهند فرستاد و چنانچه هیچ یک از اینها را نخواهید آقا هر شغل دیگرى را که به ایشان پیشنهاد کنید به شما خواهند داد.» به سید علاءالدین گفتم به سید بگوئید شما چه کاره هستید که چنین پیغامهایى براى من مى‌فرستید. اگر نخست‌وزیر بودید میتوانستید از این پیغامها بدهید و آن وقت من هم جواب لازم را به شما مى‌دادم. شروع کرد به التماس که شما آقا را نمى‌شناسید. مخالفت نکنید. چون آقا مصمم است و این قضیه به ضرر شما تمام خواهد شد. آقا گفته‌اند اگر از بانک نروید از روز شنبه تمام روزنامه‌ها به شما حمله خواهند کرد و شما حق گلایه نخواهید داشت. گفتم که بروید به سید ضیاء بگویید آنچنان درسى به شما خواهم داد که تا عمر دارید فراموش نکنید. به او بگویید شما اصلاً حق ندارید از این حرفها بزنید شما خودتان بارها آمده‌اید پیش من و از میلسپو انتقاد کرده‌اید حالا از من مى‌خواهید در مقابل یک خارجى از کارم دست بکشم و سفارت قبول کنم. وقتى سید علاءالدین را از اتاقم بیرون کردم و گفتم که به سید بگوئید هر غلطى مى‌خواهید بکنید. از روز بعد روزنامه‌هاى طرفدار سید ضیاء شروع کردند به فحاشى.»[71]

    البته حمایت‌هاى سید ضیاء از هیئت مالى آمریکایى خالى از نیات قدرت جویانه نبود. میلسپو ضمن با ارزش دانستن پشتیبانى سید ضیاء از «هیئت» به «شیوه‌هاى سیاسى او مشکوک» بود و نوشت: «او بدون شک امیدوار بود روابطى با هیئت برقرار کند که مادر ماشین سیاسى او به صورت مهره‌اى درآئیم و این فکر را به سایر نمایندگان القا مى‌کرد که نفوذ خاصى برمن دارد.»[72]

    اما این موقعیت سید ضیاء چندان دوامى نیافت. پس از آنکه احمد قوام در بهمن ماه 1324 بار دیگر بر مسند نخست‌وزیرى تکیه زد به منظور حل بحران آذربایجان عده‌اى از عوامل مشهور انگلیسى را دستگیر و زندانى ساخت و سید ضیاء نیز از آن جمله بود که در فروردین 1325 بازداشت و نزدیک به یک سال در زندان بود. با محبوس شدن سید ضیاء حزب اراده ملى نیز به محاق رفت و حتى اقشارى از جامعه خواهان تبعید او و جمال امامى شدند.[73] سید ضیاء پس از آزادى بر فعالیتهاى خود افزود. صادق سرمد یکى از اعضاء حزب اراده ملى در اردیبهشت 1326 اظهار داشت: اخیراً فعالیت طرفداران سید ضیاء زیاد شده و مرتباً با دستجات مختلف ملاقات و مذاکره مى‌کنند.»[74] اگر چه سید ضیاء و قوام هر یک به دستور دیگرى مدتى را در زندان گذراندند اما در سال 1327 زمزمه‌هاى نزدیکىِ آن دو شنیده مى‌شد و این امر براى دربار ناراحت‌کننده بود به طورى که «به مأمورین مربوطه دستور داده شد که براى ایجاد اختلاف بین قوام و سید جدیت و فعالیت نمایند.»[75] براى همکارى و سازش بین قوام و سید ضیاء، محمد باقر حجازى مدیر روزنامه وظیفه رابط طرفین بود و ظاهراً قوام براى جلب نظر انگلیس به این همکارى تن داد و از سوى دیگر خبر مى‌رسید «دکتر متین دفترى نماینده مجلس به حضور اعلیحضرت همایون شاهنشاهى شرفیاب شده و دستورات لازم را براى مبارزه و مخالفت با قوام‌السلطنه اخذ [کرده] و قرار است با همکارى ستاد ارتش بر علیه مشارالیه در مجلس و خارج از مجلس فعالیت نمایند [زیرا] دربار شاهنشاهى از باند سید ضیاء مأیوس گشته و اکنون دکتر متین دفترى را براى این کار انتخاب نموده‌اند.»[76]

    در این ایام سید ضیاء تلاش بى‌وقفه‌اى را براى ائتلاف با دیگران آغاز کرد. جلالى نائینى مدیر روزنامه کشور که یکى از نزدیکان سید ضیاء است روزنامه‌نگاران را به هتل ریتس دعوت کرد منزل سید ضیاء نیز محل آمد و شد عده‌اى از نمایندگان مجلس و چند نفر از روحانیون مى‌باشد. عده‌اى از طرفداران او به عباس شاهنده مدیر روزنامه فرمان مراجعه نموده و از او مى‌خواهند که با سید ضیاء همکارى کند اما شاهنده به این دعوت پاسخ رد داده و مقاله‌اى نیز علیه سید ضیاء در روزنامه فرمان نوشت.

     این سیاست ائتلاف با دیگر احزاب و دستجات حتى متوجه حزب توده نیز مى‌شود. «در اردیبهشت 1327 دفتر مرکزى حزب توده، در تهران کلاسهاى منظمى براى کادرها برگزار مى‌کرد و اعضاى فعال آموزش دیده‌اى را به مراکز استانى حزب مى‌فرستاد. در خردادماه مسئولین نشریات حزب به دموکراتهاى قوام، طرفداران سید ضیاء و دیگر سردبیران مخالف سلطنت پیوستند تا جبهه‌اى علیه دیکتاتورى تشکیل دهند. حتى سید ضیاء اعلام کرد که اگر نخست‌وزیر مى‌شد حزب توده را از فشارها و محدودیتهاى پلیس خلاص میکرد زیرا «حزب توده یک سازمان میهن‌پرست و پاى‌بند قانون است.»[77]

    محمد باقر حجازى که پیشتر رابط قوام و سید ضیاء بود اکنون رابط سید ضیاء و حزب توده مى‌باشد و روابط بین طرفین همه روزه دایر است و «سران حزب توده از این همکارى کاملاً راضى و خشنود بوده و براى ادامه آن فعالیت مى‌نمایند. مسئولین حزب توده امیدوارند که از سازش حزب توده با سید ضیاء نتایج بسیار مهمى برده و قسمتى از آمال حزب توده به وسیله این همکارى تأمین خواهد گشت. ضیاءالدین الموتى مى‌گفت: اساس و پایه این همکارى طورى گذاشته شده است که علاوه بر این که حزب توده کاملاً تقویت خواهد شد، یک رکن مهم ارتجاع نیز با شکست فاحش مواجه گردیده و به نفع آزادى خواهان تمام خواهد شد.»[78]

    متأسفانه خاطرات نویسان «توده‌اى» هیچکدام به «جبهه مطبوعات ضد دیکتاتورى» که آنان را با سید ضیاء در یک جبهه گرد آورده بود اشاره شایسته‌اى به عمل نمى‌آوردند از این رو تکاپوهاى سید ضیاء در این جبهه در پرده‌هاى ابهام مانده است ـ سید ضیاء در این ایام از یک سو به حزب توده نزدیک مى‌شود و از سوى دیگر واسطه مى‌تراشد تا به دربار تقرب جوید. اما این تلاشها سودى براى او به همراه نداشت به طورى که ابوالحسن ابتهاج با استناد به اسناد وزارت خارجه مى‌نویسد: «وقتى در سال 1328 شاه به این فکر افتاد که مرا به سمت نخست‌وزیر منصوب کند و موضوع را با «لوروژتل» سفیر انگلیس در میان گذاشت. لوروژتل جواب داد که در ایران اشخاص دیگرى هم هستند که قوى و داراى اراده مى‌باشند و بعد به لندن گزارش داده بود که البته در صحبتهایم با شاه مواظب بودم از کسى اسم نبرم ولى منظورم سید ضیاء بود.»[79]

    پس از ترور رزم‌آرا توسط خلیل طهماسبى بار دیگر سید ضیاء براى استقرار بر کرسى نخست‌وزیرى خیز برداشت. وى با اسدالله علم و شخص شاه ملاقات کرد و پس از مشورت با آنها با پایمن مستشار سفارت انگلیس تماس گرفت و رئوس برنامه‌هاى خود درباره نخست‌وزیرى‌اش را جهت اطلاع اعضاى سفارت و دیگر مأموران انگلیسى در اختیار وى قرار داد. وى در گفتگو با اعضاى سفارت انگلیس تصریح کرد که هرگاه از برنامه‌هایش استقبال کردند سریعاً با شاه تماس بگیرند و از او بخواهند با نخست‌وزیرى او موافقت کنند[80] اما پیش از این اسدالله علم، که شدیداً نگران وضعیت موجود بود با شپرد سفیر انگلیس ملاقات کرده و از وى درباره چگونگى تشکیل دولت آتى مذاکره کرده بود. از قراین برمى‌آید که هم اسدالله علم و هم شپرد سفیر انگلیس از نخست‌وزیرى سید ضیاءالدین طباطبایى پشتیبانى مى‌کردند اما موانعى وجود داشت که انتخاب وى در آن برهه را با مشکل روبرو مى‌ساخت. عمده‌ترین آن مشکلات در درجه اول مخالفت نمایندگان مجلس و افکار عمومى با دولت انگلیس و طرفداران بومى وى بود و در مرحله بعدى مخالفت دولت انگلیس مطرح بود. آنها بیشتر خواستار روى کار آمدن یک دولت به اصطلاح «محلل» بودند. به همین دلیل طرح نخست‌وزیرى سید ضیاء با شکست مواجه شد و به جاى او حسین علاء که مورد موافقت آمریکایى‌ها نیز بود مأمور تشکیل دولت گردید.[81]

    به هر تقدیر بخت از سید ضیاء برگشته بود و دیگر او راهى به سوى قدرت نداشت و حتى پس از کودتا جهت یافتن جایگزین براى زاهدى خانم لمبتون مورد مشورت وزارت خارجه انگلیس قرار گرفت وى اظهار مى‌دارد: «تنها کسى که قادر به حل مسائل ایران و نجات مملکت مى‌باشد سید ضیاءالدین طباطبائى است.»[82] اما این بار نیز کسى به توصیه لمبتون وقعى نگذاشت. دیگر سید ضیاء مهره سوخته‌اى بود که فقط مى‌خواست طرف مشورت شاه قرار گیرد. البته سید ضیاء در مقام مشاور شاه از چنان موقعیتى برخوردار بود که توصیه‌ها و سفارش‌هایش مورد توجه قرار گیرد اما وقت عمده او در مزرعه‌اش در قسمت شرقى سعادت‌آباد که از شاهزاده سالمندى به نام محمد جعفر میرزا خریده بود سپرى مى‌گشت و گاه محفلى و گفت و گویى و بالاخره او در سال 1348 دچار حمله قلبى شد و بدین سان پرونده یکى دیگر از هواخواهان جدى انگلیس بسته شد.

 

 

پی نوشت‌ها:


[1] . دکتر مهدى ملک‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت، انتشارات علمى، جلد 5ـ4، ص 914.

[2] . همان، ص 981.

[3] . همان، ص 1253.

[4] . احمد کسروى، تاریخ مشروطه ایران، امیرکبیر، ص 879.

[5] . ژانت آفارى ـ انقلاب مشروطه ایران، رضا رضایى، نشر بیستون، 1379، ص 374.

[6] . گنجینه سازمان اسناد ملى ایران، تاریخچه روزنامه‌نگارى سید ضیاءالدین طباطبائى.

[7] . براى آشنایى با نقش اردشیر ریپورتر مراجعه شود به ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد دوم.

[8] . حسین آبادیان. رسول‌زاده، فرقه دمکرات و تحولات معاصر ایران. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. 1376 ص 49.

[9] . حمید رضا شاه‌آبادى. تاریخ آغازین فراماسونرى در ایران، دفتر ادبیات انقلاب اسلامى، جلد اول ص 256.

[10] . ایران در قرن بیستم : ژان پیردیگار ـ برنارهورکاد. یان ریشارد، عبدالرضا هوشنگ مهدوى، البرز، 1377، ص 79.

[11] . مورخ الدوله سپهر. ایران در جنگ بزرگ 18ـ 1914، 1336، ص 213.

[12] . رضا آذرى شهرضایى. هیأت فوق‌العاده قفقازیه. مرکز ا سناد و تاریخ دیپلماسى وزارت خارجه، 1379، ص 26.

[13] . همان، ص 38.

[14] . خاطرات مهدى فرخ، به اهتمام پرویز لوشانى، امیرکبیر، 1347، ص 50.

[15] . روزنامه رعد ـ به نقل از هیأت فوق‌العاده قفقازیه ص 24.

[16] . سید مهدى فرخ، همان، ص 54.

[17] . رضا آذرى شهرضایى. همان. ص 66 سند شماره 11.

[18] . همان، ص 205 سند شماره 71.

[19] . همان، صص 99ـ100. سند شماره 32.

[20] . همان.

[21] . همان.

[22] . افسر قزاق روس که به کمک انگلیس علیه بلشویکها مى‌جنگید.

[23] . محمدرضا تبریزى شیرازى ـ زندگانى سیاسى ـ اجتماعى سید ضیاءالدین طباطبایى، مؤسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1379، صص 62ـ 63.

[24] . قرارداد مزبور به شرح ذیل مى‌باشد :

متن کامل قرارداد ایران و انگلیس ـ الف ـ قرارداد سیاسى و نظامى ـ نظر به عوالم محبت و دوستى که از زمانهاى گذشته میان دولتین ایران و انگلستان وجود داشته است و با اعتقاد به اینکه منافع مشترک و اساسى طرفین ایجاب مى‌کند که این دوستى در آینده استحکام یابد و رفاه و سعادت ایرانیان را به حد اعلا افزایش دهد، لذا حکومت ایران از یک طرف و وزیر مختار اعلیحضرت پادشاه انگلستان در تهران (که به نام دولت متبوعش این قرارداد را امضاء مى‌کند) از طرف دیگر، در مواد و شرایط زیر توافق کردند:

ماده یک ـ حکومت بریتانیاى کبیر به صریح‌ترین و مؤکدترین بیانى که ممکن است قولها و وعده‌هائى را که در گذشته بارها داده است دایر بر اینکه استقلال و تمامیت ارضى ایران را محترم بشمارد، همه آن قولها و تعهدات را یک بار دیگر، ضمن قرارداد کنونى، تأکید و ابرام مى‌کند.

ماده دو ـ حکومت بریتانیاى کبیر برعهده مى‌گیرد که به خرج دولت ایران هر عده مستشار و کارشناس که حضورشان در ایران، پس از شور و مذاکره لازم میان طرفین، ضرور تشخیص داده شود، در اختیار حکومت ایران بگذارد تا اصلاحات لازم را در وزارتخانه‌ها و دوایر دولتى آغاز کنند. استخدام این مستشاران طبق کنتراتهاى دوجانبى که یک طرف آن حکومت ایران و طرف دیگرش مستشاران موردنظر هستند به آنها داده خواهد شد. نحوه این اختیارات در همان پیمان نامه‌هائى که قرار است میان حکومت ایران و خود این مستشاران منعقد گردد، تعیین و تصریح خواهد شد.نحوه این اختیارات در همان پیمان نامه‌هائى که قرار است میان حکومت ایران و خود این مستشاران منعقد گردد، تعیین و تصریح خواهد شد. ماده سه ـ حکومت انگلستان متعهد مى‌شود، به هزینه دولت ایران، هر تعداد افسر و هر میزان اسلحه و مهمات (از نوع جدید) که به تشخیص کمیسیون مختلط نظامى براى نوسازى ارتش ایران لازم باشد در اختیار حکومت ایران قرار دهد. این کمیسیون مختلط که در آن افسران ایرانى و انگلیسى بالسویه عضویت خواهند داشت، بیدرنگ پس از امضاى قرارداد فعلى تشکیل خواهد شد. حکومت ایران تشکیل یک چنین ارتش متحدالشکل را براى ایجاد نظم در داخله مملکت و حفظ تمامیت و امنیت مرزهایش لازم تشخیص مى‌دهد. ماده چهار ـ حکومت بریتانیاى کبیر آماده است اعتبارات مالى لازم را براى اجراى اصلاحاتى که در مواد 2 و 3 این قرارداد پیش‌بینى شده است، به صورت وامى کلان در اختیار حکومت ایران بگذارد. وثیقه مکفى براى بازپرداخت این وام را دولتین امضاء کننده قرارداد، با مشورت همدیگر، از محل درآمدهاى گمرکى یا سایر درآمد مالى که در اختیار دولت ایران هست تأمین خواهند کرد. تا موقعى که مذاکرات مربوط به دریافت این وام تکمیل نشده است، حکومت بریتانیاى کبیر قول مى‌دهد که اعتبارات مالى لازم براى شروع اصلاحات مورد نظر را على‌الحساب از محل همین وام بپردازد. ماده پنج ـ حکومت بریتانیاى کبیر که ضرورت اصلاح راهها و سایر وسایل ارتباطى را در ایران، هم به منظور گسترش تجارت و هم قصد جلوگیرى از وقوع قحطى، کاملاً تشخیص مى‌دهد، حاضر است با دولت ایران براى سرمایه‌گذارى در این زمینه همکارى کند. این همکارى شامل کمکهاى لازم به دولت ایران براى ساختمان راه‌آهن، راههاى شوسه و سایر طرق مواصلاتى خواهد بود. سرمایه‌گذارى در این گونه طرحها هماره مشروط به بررسى قبلى آنها توسط کارشناسان صاحبنظر است که با موافقت دولت ایران عملى‌ترین، ضرورى‌ترین و سودآورترین طرحها را برگزینند و اجراى آنها را توصیه کنند. ماده شش ـ دولتین امضاء کننده قرارداد موافقند که کمیسیونى مختلط، مرکب از کارشناسان هر دو کشور، براى بررسى و تجدیدنر در تعرفه‌هاى گمرکى بیدرنگ تشکیل گردد. هدف این کمیسیون، نوسازى تشکیلات گمرک ایران و ریختن شالوده‌اى جدید براى این تشکیلات است که با منافع مشروع کشور و تأمین رفاه و آبادانى‌اش هماهنگ باشد.

ب ـ قرارداد مالى (مشهور به قرارداد وام ـ ماده یک ـ حکومت انگلستان مبلغ دو میلیون لیره استرلینگ (2،000،000) به عنوان وام به دولت ایران مى‌پردازد که صرف اصلاحات منظور در قرارداد اصلى گردد. این وام در اقساط و تاریخهاى معین که جزئیات آن را خود حکومت ایران پس از مشاوره با مستشار دارائى انگلیسى تعیین خواهد کرد، پرداخت خواهد شد.

مستشار مزبور که استخدامش در ماده 2 قرارداد اصلى پیش‌بینى شده است، پس از اینکه وظایف خود را در تهران تحویل گرفت، نحوه دریافت این وام و محل مصرف آن را به دولت ایران پیشنهاد خواهد کرد.

ماده دو ـ حکومت ایران بر عهده مى‌گیرد که بهره این وام را ماه به ماه به مأخذ سالیانه 7% پرداخت کند. هر آن مبلغى که تحت ماده یک این قرارداد، تا بیستم مارس 1920 به دولت ایران پرداخت شود، مشمول بهره 7% خواهد بود. از آن تاریخ به بعد، دولت ایران بازپرداخت وام خود را چنان تقسیط خواهد کرد که اصل مبلغ وام و بهره سالیانه آن (7%) کلاً در عرض بیست سال بعدى مستهلک گردد.

ماده سه ـ کلیه درآمدها و عواید گمرکى کشور که طبق قرارداد مورخ هشتم مه 1911 براى بازپرداخت وام قبلى ایران به دولت انگلیس (به میزان 1،250،000 لیره استرلینگ) تخصیص داده شده است از این تاریخ به بعد، به عنوان محل تأدیه وام کنونى تلقى خواهد شد و تمام شرایط مندرج در قرارداد فوق (قرارداد 1911) به قوت و اعتبار سابق خود باقى خواهد ماند. بازپرداخت وام کنونى از محل درآمدهاى مذکور در این ماده، بر تمام بدهى‌هاى دیگر دولت ایران، به جز وام 1911 و وامهائى که در آتیه ممکن است از طرف حکومت انگلستان به حکومت ایران پرداخت گردد، تقدم خواهد داشت. در صورتى که درآمدهاى مذکور در این ماده، براى بازپرداخت اقساط وام کنونى کافى نباشد، حکومت ایران برعهده مى‌گیرد که کمبود آن را از محل درآمدهاى دیگر تأمین کند و در صورت لزوم درآمدهاى گمرکى تمام نقاط دیگر ایران را که تحت اختیارش هست، با رعایت تمام قیود و شرایطى که در قرارداد 1911 تصریح شده، به بازپرداخت وام کنونى و دیگر وامهائى که ممکن است در آینده دریافت کند، اختصاص دهد. ماده چهار ـ حکومت ایران حق دارد وام کنونى را هر موقع که مایل بود از محل اعتبار وامهاى جدیدى که ممکن است از انگلستان بگیرد، مستهلک سازد.

[25] . وعده «پناهنده سیاسى» از یک سو بیانگر محتواى قرارداد است و از دیگر سو بیانگر ضعف و جبن عاقدین قرارداد که کشور خود را به ثمن بخس در معرض تاراج قرار دادند.

[26] . ا. س. ملیکف. استقرار دیکتاتورى رضاخان در ایران ترجمه سیروس ایزدى. شرکت سهامى کتاب‌هاى جیبى. 1358. ص 30.

[27] . محمدرضا تبریزى شیرازى. همان. صص 80 ـ 81.

[28] . همان. ص 110.

[29] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى، جلد اول، ص 297.

[30] . هر یک از این دولتها از خاستگاهى جداگانه و به دور از رعایت خواست و منافع مردم ایران علیه قرارداد موضع گرفتند. روسها که به تازگى از انقلاب اکتبر فارغ شده بودند على‌القاعده حضور انگلیس را در مرزهاى خود برنمى‌تابیدند. آمریکائیها چون از حوادث بى‌اطلاع و عقب مانده بودند و فرانسوى‌ها نیز به خاطر آن که کلاهى از این نمد حاصلشان نشده بود.

[31] . ملیکف، همان ص 22.

[32] . محمد على همایون کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران، حسن افشار، نشر مرکز، 1379، ص 200.

[33] . یحیى دولت آبادى. حیات یحیى جلد چهارم، انتشارات فردوسى، 1361، ص 114 ـ 115.

[34] . همان. ص 150.

[35] . دولت‌آبادى، همان، ص 164.

[36] . قواى نظامى انگلیس مستقر در شمال ایران.

[37] . محمدعلى همایون کاتوزیان، همان، ص 265.

[38] . همان 249.

[39] . همان 249.

[40] . همان ص 297.

[41] . خاطرات سرى آیرونساید، مؤسسه پژوهشها و مطالعات فرهنگى، ص 21.

[42] . جمالزاده. تقریرات سید ضیاء.

[43] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد دوم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى، 1369، صص 147ـ 151.

[44] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد دوم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى، 1369، صص 147ـ 151.

[45] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد دوم، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى، 1369، صص 147ـ 151.

[46] . احمد امیراحمدى؛ خاطرات نخستین سپهبد ایران؛ به کوششش غلامحسین زرگرى نژاد. مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى. جلد اول ص 169ـ 170.

[47] . رامین یلفانى، زندگانى سیاسى ناصرالملک، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1376، ص 317.

[48] . همان.

[49] . کاتوزیان. همان ص 335.

[50] . یان ریشارد، خبرنامه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر به مناسبت همایش بررسى کودتاى سوم اسفند 1299. دهم اسفند 1379.

[51] . ابراهیم فخرایى. سردار جنگل. جاویدان. چاپ یازدهم. صص 335ـ336.

[52] . محمدرضا پهلوى : پاسخ به تاریخ، دکتر حسین ابوترابیان، 1371، ص 37.

[53] . خاطرات نورالدین کیانورى، مؤسسه تحقیقاتى و انتشاراتى دیدگاه، 1371، ص 142.

[54]  لحظه‌اى و سخنى با سید محمدعلى جمالزاده، مسعود رضوى، مؤسسه تحقیقاتى و انتشاراتى دیدگاه، شرکت همشهرى، 1373، ص 98.

[55] . خاطرات على امینى، دفتر ادبیات انقلاب اسلامى، چاپ اول، صص 12ـ 16.

[56] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى. همان، ص 149.

[57] . سید محمدعلى جمالزاده، تقریرات سید ضیاء و... مجله آینده، جلد ششم. سال ششم آذر ـ اسفند 1359، صص 742ـ741.

[58] . همان.

[59] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد دوم، ص 31.

[60] . رک. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، جلد اول، خاطرات فردوست.

[61] . مراد «ترات» از هنوز وطن‌پرست» بودن سید ضیاء بیانگر حفظ مواضع پیشین سیاسى او یعنى تأمین هر چه بیشتر منافع انگلستان مى‌باشد.

[62] . سرریدر بولارد. شترها باید بروند. حسن ابوترابیان، نشر نو، 1362، صص 109ـ 110.

[63] . همان.

[64] . همان.

[65] . یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، یحیى گل محمدى، محمدابراهیم قباخى، نشر نى، 1377، ص 221.

[66] . حسن تقى‌زاده، زندگى طوفانى، به کوشش ایرج افشار، علمى، ص 228.

[67] . خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به کوشش علیرضا فروغى، علمى، 1371، ص 133.

[68] . همان، ص 133.

[69] . همان، ص 133.

[70] . خاطرات ایرج اسکندرى، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى. 1372. صص 165ـ 166.

[71] . خاطرات ابوالحسن ابتهاج ـ ج 1 ـ ص 133.

[72] . دکتر آرتور میلسپو. آمریکائیها در ایران. عبدالرضا هوشنگ مهدوى. نشر البرز. 1370. ص 193.

[73] . مجید تفرشى، محمود طاهراحمدى، گزارشهاى محرمانه شهربانى، سازمان اسناد ملى ایران، 1371، جلد اول، ص 203.

[74] . همان. ص 312.

[75] . همان. ج دوم، ص 20.

[76] . همان، ص 25.

[77] . آبراهامیان، همان، ص 389.

[78] . گزارشهاى محرمانه شهربانى، جلد 2، ص 27.

[79] . ابتهاج، همان، ص 149.

[80] . غلامرضا نجاتى. مصدق : سالهاى مبارزه و مقاومت. جلد اول، چاپ اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1377، ص 255.

[81] . مظفر شاهدى، اسدالله علم، سلطنت محمدرضا پهلوى، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى سیاسى. 1379، ص 96.

[82] . همان، جلد اول، ص 361.

کلیه حقوق این پایگاه برای مرکز بررسی اسناد تاریخی محفوظ است. استفاده از مطالب سایت با ذکر منبع بلامانع است.