احسانالله نراقی در بیست و دوم شهریورماه سال 1305ش در کاشان به دنیا آمد و اداره ثبت احوال، شماره شناسنامه 25748 را به او اختصاص داد.
پدرش، حسن نراقی، از نوادگانِ ملامحمدمهدی نراقی، صاحب کتاب ارزشمند جامعالسعادات بود که به تبعیت از سیرهی خانوادگی و پدرِ خویش، محمدحسین مجتهد نراقی، که شوهرخواهرِ آیتالله سیدمصطفی کاشانی(ره) بود، دروس حوزوی را فراگرفت و در نوجوانی به کسوت روحانیت درآمد و براساس رسمی که در برخی از شهرها، از جمله کاشان در احترام به سلسلهی جلیلهی سادات و بزرگان قرار داشت، به «آقاحسن» معروف شد.
آقاحسن، پسربچهای ده ساله بود که در مردادماه سال 1285ش، فرمان مشروطیت، توسط مظفرالدین شاه قاجار، امضا شد. او که از دورانِ کودکی و در جریان مشروطه خواهی، شاهدِ فعالیتهای اطرافیانِ خویش در این مسیر بود، به تبعیت از برادرِ بزرگترِ خود، ملاعلی نراقی، که یکی از فعالین این دوران بود و تحت تأثیر افکار سیدجمالالدین اسدآبادی قرار داشت،[1] ضمن حضور در فعالیتها، هم نسبت به افکار سیدجمال دلبستگی پیدا کرد و هم، تحت تأثیر آراء و افکار سیدحسن تقیزاده قرار گرفت.[2]
فضایِ انحرافیِ مشروطیت که حاصل دخالت بیگانگان و عوامل داخلیِ آنان بود، موجب شد تا پس از سپریِ شدنِ دوران استبدادِ صغیر محمدعلی شاه، «آقاحسن»، برای آموزش دروس جدید و آموختن زبان فرانسه، آن هم در مدرسهی آلیانس، که ساخته و پرداختهی یهودیان بود، راهیِ تهران شود.
تأثیرپذیری او از تفکراتِ روشنفکرمآبانهی حاکم بر فضای سیاسی و اجتماعی کشور و درسهای جدیدی که «آقاحسن» آموخته بود، او را به سمتِ ازدواج با دخترِ میرسعیدخان مشیرالسلطان، که از دخترانِ تحصیلکردهی مدرسه آمریکائیهای تهران بود، سوق داد.
حضورِ دخترِ مشیرالسلطان در مدرسه آمریکائیها، دارای تبعاتی نیز بود که از آن جمله است:
«در زمانِ تحصیلِ خودم در مدرسه آمریکائی، اقوام و فامیل، من را تکفیر میکردند که دخترِ مشیرالسلطان مشیری به مدرسه آمریکائی میرود و میخواهد لامذهب شود.»[3]
حسن نراقی، در سال 1296ش، زمانی که در سن 21 سالگی بود و مناطقِ وسیعی از کشور ایران، در جریان جنگِ اول جهانی، در اشغالِ نیروهایِ بیگانه قرار داشت، در تهران با رخشنده گوهر، که به «قمرالسادات» و «منیراعظم» نیز ملّقب و هیجده ساله بود،[4] ازدواج کرد و شش ماه بعد، به همراه او، به کاشان بازگشت. این ازدواج، تغییرات قابل تأمّلی را در روشِ زندگی و منشِ رفتاریِ «آقاحسن» به دنبال داشت که یکی از آنها، تبدیل حوزه علمیه مدرسه آقابزرگ، به مدرسهی دخترانه بود.
احسان نراقی، ضمن آن که پدرِ خود را «از فرزندان انقلاب مشروطه» معرفی میکند، دربارهی او، که تحصیلات قدیم و جدید را درهم آمیخته و از آن، معجونی به سبک و سیاق روشنفکری غربی درآورده بود، میگوید:
«پدرم، هم تحصیلات قدیمه حوزوی داشت و هم به مدرسه آلیانس رفته بود.»[5]
حسن نراقی، در سال 1343ش، در حالی که رخشنده گوهر هنوز در قید حیات بود، با زنی به نام ربابه (سرور) انصاری، که اصفهانیالاصل و از شوهر قبلی خود، دارای سه فرزند دختر بود، ازدواج کرد که حاصل آن، یک فرزند پسر به نام محسن بود که در سال 1345ش متولد شد.[6]
تبدیل مسجد آقابزرگ به مدرسه دخترانه
اولین ثمرهی ازدواج حسن نراقی و رخشنده گوهر، فرزند دختری بود که پس از گذشت شش سال از این وصلت، در سال 1302ش، در کاشان به دنیا آمد؛ دختری که او را «ناهید» نامیدند. سه سال بعد، «احسانالله» و دو سال پس از او نیز، در سال 1307ش، آخرین فرزند این خانواده، که دختری به نام «فروهر» بود، به دنیا آمدند.
با تشکیل مجلس شورای ملی، یکی از مباحثی که از آغاز مورد نظر نمایندگان بود، مسئله تعلیم و تربیت بود که آموزش زنان و دختران نیز در متن آن قرار داشت؛ مباحثی که نشانگر دغدغهی نمایندگانِ آزادیخواه و دلسوزی بود که در ضمن آنکه آموزشِ دختران و زنان را دارای اهمیت میدانستند، انجامِ آن را در چهارچوب مبانی دینی توصیه میکردند و در عین حال، توجه به حوزههای علوم دینی را در درجه اول اهمیت قرار میدادند.[7]
ولی با به قدرت رسیدنِ تدریجیِ رضاخان در آبان سال 1304، که مأمور اجرایِ بی چون و چرایِ منویات بیگانگان بود، نه تنها به اینگونه مسائل اهمیتی داده نشد که برای تربیتِ معلم برای آموزش دختران، استخدام زنی اروپائی، به عنوان یکی از خدماتِ مهمِ وزارت معارف، مطرح شد.[8]
در واقع فروپاشی سلسلهی قاجاریه و واگذاری امور مملکت به رضاخان نشانگر تغییرات جدّی و برنامهریزی شده از سویِ بیگانگان در امور بود. هنوز زمان اندکی از این تغییر و تحول سپری نشده بود که در فروردین ماه سال 1306ش، عدم رعایت حجاب خانواده رضاخان در حرم مطهر حضرت معصومه(س)، اعتراض آیتالله شیخ محمد بافقی(ره) و ضرب و شتم ایشان توسط رضاخان را به دنبال داشت و کمی پس از آن نیز، کلاه پهلوی اجباری شد.
در این موقع، ایجاد مدارس دخترانه و به صحنه آوردنِ آنان، که در گذشته به صورت سنتی و مکتبخانهای بود، به یکی از دغدغههای روشنفکرانِ حکومتِ رضاخانی تبدیل شد.
رخشنده گوهر نراقی که اینک اولین فرزندش به سن مدرسه رفتن رسیده بود، ابتدا در یکی از اتاقهای منزل مسکونی خویش، کلاس درسِ کوچکی را برای او و چند تن از دختران هم سال او دائر کرد تا آنان را به شیوهی نوینی که خود در مدرسه آمریکائیها آموخته بود، آموزش دهد و این اقدام، طلیعهی مکانیابی برای ایجاد مدرسهای دخترانه، در شهر کاشان بود.
حسن نراقی، با وجود اینکه دانشآموختهی مدرسه آلیانس بود، ولی هنوز در کسوت روحانیت قرار داشت و تولیت مسجد آقابزرگ با او بود. در این موقع، مدرنیتهی رضاخانی، قصد به صحنه آوردنِ زنان، آن هم به شیوهی ولنگارانهی اروپائیان را داشت و با مطرح نمودنِ قانون لباس متحدالشکل و مخالفتِ آشکار با علماء و روحانیون، در تلاش برای به تعطیل کشاندن حوزههای علمیه بود.
این زمان، فرصت مناسبی بود تا رخشنده گوهر، با مساعدتِ شوهرِ خویش، این مسجد را به مدرسه دخترانه تبدیل و به صورت همزمان، دو فقره از منویات رضاخانی، که یکی تعطیلی مدارس علوم دینی و دیگری، مقدمات اعلام کشف حجاب عمومی بود را به مرحلهی اجرا درآورد.
چگونگی این اقدام در مصاحبه وی در فروردین ماه سال 1351ش با مجله هفتگی اطلاعات بانوان، به این شرح است:
«خانواده نراقی در کاشان مسجدی داشتند به نام مسجد آقا بزرگ، که سالها در این مسجد، طلاب به تحصیل علوم دینی میپرداختند و تدریس اصول مذهبی در این مسجد صورت میگرفت. تولیتِ این مسجد به عهده شوهرم بود. بعد از مشورت با شوهرم و کسب اجازه از اداره اوقاف و وزارت فرهنگ، مسجدِ آقا بزرگ را به صورتِ مدرسه درآوردم. به خاطر میآورم، سال 1308 بود که امتیاز مدرسه آماده شد و تابلویِ آن که به نام دبستان دانش دوشیزگان کاشان نامگذاری شده بود، نصب شد.» [9]
با وجود اینکه شهرِ کاشان دارالمؤمنین و دارایِ سابقهای دیرین در تربیت علماء و فقها بود، که خاندان نراقی، یکی از اجلّهی آنان است، ولی استبداد رضاخانی از یک سو و وجاهتی که «آقاحسن نراقی» در وابستگی به دودمان نراقی داشت و خود نیز در کسوت روحانیت بود، از دیگر سو، اجازهی هرگونه اعتراضی را از مردم متدین و علمای کاشان گرفته بود. شاید به همین دلیل است که احسان نراقی میگوید:
«تأسیس مدرسه در کاشان، آن هم توسط پدر و مادر من ضروری بود.»[10]
همین موقعیت بود که به رخشنده گوهر، این جسارت را داد تا نه تنها تعدادی دانشآموز پسر را در مدرسهی خود ثبت نام و مقدماتِ تشکیل کلاسهای مختلط[11] را فراهم نماید، بلکه لباسهای فرمِ نیمه عریانی را نیز طراحی کند تا دانش آموزانِ مدرسه، همراه با موسیقی، به ورزش! بپردازند:
«من بعد از مدتی، برای دانش آموزان مدرسهام، لباسِ ورزش هم درست کردم که شاملِ بلوز سفیدِ آستین کوتاه، با شلوارِ دبیتِ مشکی بود. شلوارِ لباسِ ورزش، تا بالایِ زانو بود و لبه آن با کِش جمع میشد که دختران، بتوانند به راحتی حرکات لازم ورزشی را انجام دهند. دخترها در ساعات ورزش، پاپیون سفید به سر میزدند و جورابِ سفید ساقه کوتاه میپوشیدند. معلم ویلون هم داشتیم که او ویلون مینواخت و شاگردان، با نوایِ ویلون ورزش میکردند» [12]
دورهی شش سالهی دبستانِ دانش دوشیزگان، در سال 1314ش، به پایان رسید و در همین سال، دبیرستانِ دانش دوشیزگان نیز در محل مسجد آقا بزرگ تشکیل شد و آقاحسنِ نراقی نیز، در همین زمان، لباس روحانیت را که سالها بود لیاقتِ بر تن داشتنِ آن را نداشت، کنار گذاشت، تا این زن و شوهر و مدرسهی آنان، در جریانِ اعلامِ عمومی کشف حجاب رضاخان در هفدهم دی ماه، ایفاگر نقشی منحصر به فرد باشند:
«در 17 دی ماه سال 1314 تحول بزرگ زندگی زن ایرانی آغاز شد و به دستور رضاشاه کبیر، زنان کشف حجاب کردند. ما در مدرسه، جشن بزرگی بر پا کردیم. در این مراسم، دخترها و معلمین، همه چادر از سر برداشتند و کلاه به سر گذاشتند. منظره جالب و بدیعی در این مراسم به چشم میخورد و محیط، دیدنی بود. دخترانِ جوان، خیلی کمتر احساسِ ناراحتی میکردند و بعضی هم خوشحال بودند. در این جشن، من سخنرانی مفصلی کردم و برنامههای جالبی اجرا شد. رفته رفته، کلاهها را هم برداشتند و بعد از مدتی، شاگرد و معلم، بدون چادر به مدرسه آمدند.» [13]
با آغازِ جنگِ جهانی دوم و اشغالِ ایران، عمرِ استبدادِ رضاخانی نیز در شهریورماه سال 1320ش، به پایان رسید. همان کسانی که رضاخانِ میرپنجِ قزاقخانه را، به رضاشاهِ کبیرِ دربار تبدیل کرده بودند، او را با خفت و خواری از تختِ سلطنت به زیر کشیدند و راهی جزیرهی دورافتادهی موریس نمودند. با وجود حضور بیگانگان در کشور و مشکلاتِ عدیدهی ناشی از این حضور، استبدادِ رضاخانی به میزانی بود که این وضعیت، خوشحالی مردم را به دنبال داشت. همهی باورها و اعتقاداتی که در طولِ دوران رضاخان، به سخره گرفته شده بود و با شدت با آن مقابله میشد، به صحنهی زندگی اجتماعی مردم بازگشت. در این موقع، آیتالله شیخ محمد خالصى زاده، که از نوجوانى، به همراه پدرش که از مراجع تقلید بود، در انقلاب 1920م عراق، حضور داشت و علیه انگلستان به مبارزه پرداخته بود، به ایران تبعید شد و در ایران نیز، به علت مبارزاتی که در جریان قرارداد 1919م و پس از آن، در جریانِ جمهوریت رضاخانی داشت، سالها در تبعید بود. مقارن با اشغال ایران، آیتالله خالصیزاده، به مبازرات خود قوت بیشتری بخشید و علیه انگلستان اقدام به سخنرانی و دادنِ فتوا نمود که این مسئله، موجب تغییر محلِ تبعید او، در اردیبهشت ماه سال 1321ش، از تویسرکان به کاشان گردید.
با حضورِ ایشان در کاشان، روحی تازه در کالبد مبارزات مردم متدین و دردمند، دمیده شد. یکی از اقداماتی که در این موقع صورت گرفت، تبدیلِ دوبارهی مسجد آقا بزرگ به حوزهی علمیه بود. عکسالعمل این اقدام، در نشریه منشور نور، به تاریخ چهارم اردیبهشت سال 1324ش، به شکل زیر درج شده است:
«در این شهر، چنان بیدینی غلبه کرده بود که مسجد آقا [بزرگ]، به شکل دبیرستان دوشیزگان تبدیل شده بود. این دبیرستان، وسیله اجراء شهوات دشمنان دین گردیده و زیر قبه مسجد، کلاس درسِ رقص و موسیقی دایر شده بود... بعد از وقایعِ شهریور، لله الحمد، مسجد از لوثِ بیعصمتی پاک شد و حوزه علمی در کاشان دایر گردید.»[14]
تعطیلی دبیرستان دانش دوشیزگان و استقرارِ دوبارهی حوزهی علمیه در مسجد آقا بزرگ در سال 1323ش، نه تنها مهاجرت حسن نراقی و رخشنده گوهر به تهران را به دنبال داشت که این مسئله، به عقدهای گلوگیر برای احسان نراقی، که در این زمان در سنینِ آغازِ جوانی قرار داشت، تبدیل گردید، تا جائی که یکی از دلایلِ اصلی روی آوردنِ خود به تفکرات مارکسیستی در این دوران را، این مسئله بر شمرد:
«یک واقعه خانوادگی، به این ترتیب که پدر من از یک خانواده روحانی بود. پس از ازدواج با مادر من، که تحصیل کرده مدرسه دخترانه آمریکائی بود، به قصدِ خدمت به فرهنگ، از آرامشِ اوضاع زمان شاه فقید استفاده کرد و به کمک فرهنگ در کاشان، دبیرستان دخترانهای افتتاح نمودند. این موسسه بارها از طرف وزرای فرهنگ زمان شاه فقید مورد تمجید قرار گرفته بود. پس از شهریور بیست، که ظاهراً آزادیهائی به دست آمده بود و عدهای از این آزادیها سوءاستفاده میکردند، منجمله سیدمحمد خالصیزاده ( آخوند مشکوک )، به کاشان آمده و به حمایت حزب اراده ملی، در آن زمان شروع به مبارزه با این موسسه فرهنگی نموده و با هتاکی و تهمت، یک اقدام نوع پرورانه را لجنمال نمود و از اینکه دختران به مدرسه میروند، این مطلب[را] لطمه به دین و اسلام نشان داد و بالاخره در اثر تحریک مردم متعصب، پدر و مادر من ناگزیر به بستن مدرسه شده و از کاشان مهاجرت کردند.»[15]
احسان نراقی و تحصیلات
دورانِ خردسالی احسان نراقی در مدرسهای که توسط مادرش تأسیس شده بود، سپری گشت. در همین محیط، زبان باز کرد و در میانِ دخترکان دانشآموز، به بازیگوشی مشغول شد و زمانی هم که به سن مدرسه رسید، دو سه سالی را در همان مدرسه به تحصیل پرداخت:
«تا کلاس چهارم ابتدائی، عدهای دانش آموزِ پسر هم با دختران رویِ یک نیمکت و پشتِ یک میز به تحصیل ادامه دادند؛ ولی بعد به مدرسه پسرانه رفتند. پسرم احسان هم مدتی در مدرسۀ خودِ من تحصیل کرد و بعد به مدرسه پسرانه رفت.»[16]
رشد و نموِ احسان نراقی در مدرسهی دخترانه، به میزانی بر روحیات او اثر گذاشت که پس از انتقال وی به مدرسهی پسرانه، بعدازظهرها، خود را با شوق و ذوق به مدرسهی دخترانه میرساند تا با آنان همبازی شود:
«من، آن زمان در مدرسه پهلوی درس میخواندم، بعدازظهرها ساعتِ 4، با سرعت به مدرسه مادرم میآمدم و با دخترانِ مدرسه مادرم، والیبال بازی میکردم. اصلاً تیپِ زندگی من، زندگیِ فرنگی بود. با دخترها و پسرها بزرگ میشدم.»[17]
این شیوهی تربیتی، که در جایِ خود به آن پرداخته خواهد شد، احسان نراقی را در دوران دانشجویی در ژنو و تدریس در ایران، به مسائل اخلاقیِ حادّی مبتلا نمود.
احسان نراقی، دوران ابتدائی و بخشی از متوسطه، تا سال پنجم را در دبیرستان پهلوی کاشان بود و سپس، همراه با خانواده به تهران آمد و سال پایانیِ دبیرستان را در دارالفنون سپری کرد. در بینِ نوشتهها و صحبتهای چاپ شده از وی، به سه تن از همکلاسان دبیرستانی او، به شرح زیر اشاره شده است:
«منوچهر صانعی، آخرین آجودان محمدرضا پهلوی،[18] شاپور بهرامی، آخرین سفیر کبیر شاه در فرانسه،[19] بابک امیرخسروی، از اعضای حزب توده»[20]
احسان نراقی، پس از اخذ دیپلم، به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفت و به مدت یک سال در این دانشکده، در رشته حقوق ادامه تحصیل داد، ولی به علت فضایِ سیاسیِ حاکم بر کشور و دلبستگیهایی که به افکار مارکسیستی و حزب توده پیدا کرده بود، پدرش تصمیم به دور نمودنِ وی از ایران گرفت و با بهرهگیری از نفوذی که داشت، او را در سال 1326ش، با استفاده از ارز دانشجویی، راهی ژنو کرد:
«در دانشکده حقوق که سال فوقالعاده پرآشوبی بود، سال تحصیلی 24- 25، بیشتر غلیان و شور به کار برده میشد، ولی هنوز عقاید روشن و معینی از نظر سیاسی پیدا نکرده بودم، ولی البته سمپاتی به افکار چپی داشتم. با این روحیه، در اثرِ اصرار پدرم، که با این وضع و محیط متشنج، ادامه تحصیل ممکن نیست، عازم سوئیس شدم.»[21]
دانشگاهِ ژنو، آغازِ دوران جدیدی برای احسان نراقی بود. وی در این دانشگاه، در رشته علوم اجتماعی به تحصیل پرداخت و پس از چهار سال، موفق به دریافت لیسانس گردید و پس از آن، برای ادامهی تحصیل در مقطعِ دکترای همین رشته، اقدام کرد، ولی به علتِ شرایط حاکم بر ایران، که ناشی از اعلام ملی شدنِ صنعت نفت و نخستوزیری دکتر محمد مصدق بود، به ایران بازگشت که علت بازگشت خود به ایران را، قطع ارز دانشجویی بیان مینماید:
«یک سال در دانشکده حقوق[تحصیل کردم]، سپس در سال 1326 به سوئیس عزیمت کرده و در دانشگاه ژنو در رشته علوم اجتماعی به تحصیل پرداختم. دوره لیسانس چهار سال بود. در سال 1330 ( کمتر از یک ماه بعد از سی تیر )، دوره دکتری جامعهشناسی در ژنو امتحان داده، ولی به علت قطع ارز به ایران آمدم.»[22]
حضور احسان نراقی در این مقطعِ حساس از تاریخ ایران و قرار گرفتن در کنارِ آیتالله کاشانی(ره)، یکی از ابهامات تاریخی زندگی اوست که در جایِ خود به آن پرداخته خواهد شد.
پس از پایان یافتنِ دورانِ نخستوزیریِ مصدق، همزمان با کودتایِ 28 مرداد در سال 1332ش، احسان نراقی نیز که در صحنه فعالیتها حضور داشت و مورد توجه نیروهای امنیتی نیز قرار گرفته بود، تصمیم به ادامه تحصیل گرفت. از این رو به سفارتخانه فرانسه در ایران مراجعه کرد و با کمک آنان! برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شد:
«در ایام فترت بعد از کودتا، روزی به ملاقات کامبور، رئیس انجمن فرهنگی ایران و فرانسه، رفتم و تقاضا کردم با بورس تحقیقاتی من جهت تکمیل مطالعات در زمینه علوم اجتماعی موافقت کند.... چندی بعد هم با درخواستم موافقت شد و در دسامبر 1954 به پاریس رفتم و فوراً در مؤسسه تحقیقات جمعیت شناسی، که آلفرد سووی ایجاد کرده بود، کار خود را آغاز کردم.»[23]
احسان نراقی، در مدتِ کمی که در ایران بود، در اداره آمار به کار مشغول شد تا با استفاده از این موقعیت، مدارک لازم، برای تهیه رسالهای که به او سفارش داده شده بود را، آماده نماید. پس از آماده شدنِ این مدارک، در اواخر سال 1333، به فرانسه رفت و در انستیتو جمعیت شناسی پاریس، که در آن زمان «انستیتوی علوم نفوس» نامیده میشد، تحقیقی تحتِ عنوان «مطالعه نفوس در کشورهایی که فاقد آمار کافی هستند، منجمله ایران» ارائه داد. وی در مدت دو سال و نیمی که در فرانسه بود، هم برای آنان تحقیق کرد و هم موفق به دریافت دکترای جامعه شناسی، از دانشکده ادبیات دانشگاه سوربن شد و هم مدت زمانی را، به عنوان کارشناسِ مأمور خاورمیانه و ایران، در یونسکو فعالیت نمود و سپس به ایران بازگشت.
احسان نراقی، در این زمان، رسالهی دیگری نیز راجع به «اوضاع اجتماعی ایران» تهیه کرد که در آن، ضمن بحث پیرامون نظام آموزشی و جامعه سنتی، حوزههای علمیه را نیز مورد نقد و بررسی قرار داد تا با پرداختن به «نقش مدارس جدید در فرهنگ معاصر ایرانی» از فعالیت پدر و مادرش در تأسیس مدرسه دخترانه در مسجد آقا بزرگ، دفاع کرده باشد.[24] به همین علت بود که یکی از اساتید دانشگاه سوربن، در مقدمه این رساله! نوشت:
«نراقی کار اجتماعی و فرهنگی خانوادهاش را در کاشان، در قالبِ جامعهشناسی جدید ارائه میدهد.»[25]
احسان نراقی و فعالیتها
فعالیتهای غیررسمیِ احسان نراقی، چه در زمانِ حضور در ژنو و چه در زمان حضور در ایران در سالهای آغازین دهه 1330ش و چه در زمانِ حضور در فرانسه و انگلیس و چه پس از بازگشت به ایران و حضور دوباره در فرانسه، همگی در پردهای از ابهام است.
آنچه در اسناد موجود به آن اشاره شده، دعوت به همکاری از او، در حزبی به نام «سوسیالیست ملی ایران»، در سال 1341 و در زمانی است که کانون مترقی، در حال تبدیل شدن به حزب ایران نوین بود که البته نه از شکلگیری این حزب خبری هست و نه از چگونگی حضور احسان نراقی در آن.[26]
پس از آن، تقاضای تشکیل انجمن آمار ایران به همراه نورالدین شریف نجفی، مهندس ابوالقاسم قندهاریان و دکتر محمدحسن مهدوی اردبیلی میباشد که از کم و کیفِ آن نیز خبری در دست نیست.[27] عضویت در گروه مشاوران حسنعلی منصور، از دیگر فعالیتهای اوست که در این خصوص هم، جز اینکه ایشان نیز به همراه تعدادی دیگر در این گروه عضویت داشته، اطلاع دیگری در دست نیست.
پس از این، تصمیم به تشکیلِ «اجتماعی از دانشجویان و دانش آموزان و جوانان، در پوشش ورزش و سازمان جوانان» به همراه دکتر صدیقی با هدفِ «فعالیتهای سیاسی» مطرح است که سرانجام آن نیز روشن نیست.[28]
از دیگر فعالیتهای او که در این اسناد به آن اشاره گردیده، موارد ذیل است:
مشاغل
احسان نراقی، در سال 1331ش، از ژنو به ایران آمد و به علت نسبتی که با آیتالله کاشانی(ره) داشت، به زودی در جریانِ فعالیتهای سیاسیِ موجود قرار گرفت. در این زمان، تنشهای اجتماعی و سیاسی به میزانی بود که وی به دلیل مأموریتهایی که داشت، فرصتی برای اشتغال رسمی نیافت؛ ولی بیست روز بعد از کودتای 28 مرداد 1332ش، یعنی در روز هفدم شهریور ماه، به عنوانِ «آمار شناس» در اداره آمار عمومی وزارت کشور، مشغول به کار شد و به مدت 13 ماه، تا تاریخ پنجم آبان ماه 1333ش که به علت فعالیتهای مشکوک و سوابقی که در ارتباط با حزب توده و فعالیتهای کمونیستی! داشت، کنار گذاشته شد، در آن اداره فعالیت نمود و این درحالی است که در سندی سرّی به تاریخ 28 /5 /39 آمده است: «در سال 55 /1954 به ایران مراجعت و در اصل چهار استخدام شد.»، که این مسئله، با توجه به حضور اردشیر زاهدی که احسان نراقی را «آقای استاد» خطاب میکرد،[30] در اصلِ چهار ترومن و نقشِ او در انجام کودتایِ 28 مرداد، بسیار حائز اهمیت است.
احسان نراقیِ آمار شناس، پس از اینکه گزارشِ مورد نیازِ فرانسویان را آماده کرد، در اواخر سال 1333ش، به پاریس رفت و در مؤسسه جمعیت شناسی فرانسه به فعالیت مشغول شد و مدتی هم در کنار تحصیلات دانشگاهی، به عنوان کارشناس امور خاورمیانه، در یونسکو فعالیت کرد.
وی پس از بازگشت به ایران، پس از اینکه از خدمت سربازی معاف! شد، به عنوان دانشیار رتبه دو دانشسرایعالی، به تدریس جامعه شناسی مشغول گردید که در این موقع، یکی از شاگردان او، اسماعیل خوئی بود.[31]
در سال 1337ش، دانشیار دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد و در همان سال نیز بر اساسِ مأموریتی که از سویِ یونسکو به او محوّل شده بود:
«یونسکو، در سال 1336 مأموریتی را در کشورهای خاورمیانه به من محول کرده بود، که به موجب آن، طرحِ استقرارِ مؤسسات علوم اجتماعی را در این کشورها، به اجرا گذارده بودم.»[32]
مقدمات راه اندازی مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را فراهم نمود و خود، به عنوان مدیر آن به فعالیت مشغول شد که این فعالیت، از بدوِ تأسیس، تا سالهای پایانی عمر رژیم پهلوی به صورت متصل و یا منفصل، ادامه داشت. [33]احسان نراقی که از دوران حضور در ژنو، با امیرعباس هویدا ارتباط برقرار کرده بود، چند ماه پس از نخستوزیری او، در مردادماه سال 1344ش از طرفِ وی، به عنوان عضو «شورای مرکزی دانشگاهها» به محمدرضا پهلوی معرفی شد[34] که مورد موافقت قرار گرفت و حکم انتصاب او توسط شاه امضا شد.[35] و این درحالی بود که در همین زمان، با عنوان «بازرس نخستوزیری» نیز، در خدمت امیرعباس هویدا قرار داشت[36] و از سال 1345ش، هنگام تشکیل اولین هیئت امناء دانشگاه تهران نیز، به عضویت آن منصوب شد.[37]
در سال 1348ش، که شرایط فعالیت، به دلیل به هم ریختنِ مناسبات او با امیرعباس هویدا، برای او قدری دشوار شد و ارتباطات اخلاقی و غیراخلاقی او تحت کنترل قرار گرفت،[38] دوباره به فرانسویان متوسل شد و از طرق «رنه مائو»، مدیرکل وقت یونسکو که از قضا با امیرعباس هویدا هم سَر و سِرّی داشت،[39] به عنوانِ «رئیس بخش امور آموزشی و فرهنگی جوانان» به فرانسه رفت.
وی، مدت پنج سال در این سمت قرار داشت، تا اینکه در سال 1353ش، «هماهنگ کردن و اجرای کلیه برنامههای فرهنگی یونسکو در آسیا» به عهدهی او گذاشته شد و این درحالی بود که همزمان، در دانشگاه «ونس» پاریس که دانشگاهی آزمایشی و جدیدالتأسیس بود[40] نیز به تدریسِ جامعه شناسی آموزش و پرورش در جهان سوم،[41] مشغول بود.[42]
تناقضگوئیهای احسان نراقی، دربارهی علت رفتنِ از ایران در این زمان که ریشه در شخصیتِ ناپایدار او دارد و در نظریهپردازیهای متفاوت او مشهود است، در بیانِ این مسئله نیز جالب و خواندنی است. در جائی میگوید:
«در آن زمان، به دلیل افزایشِ سوءظن ساواک و دشمنیِ رئیسِ آن، با مؤسسهای که من سرپرستش بودم، پیشنهاد رنه مائو، دبیرکل یونسکو را پذیرفتم و تحت عنوان سرپرست بخش جوانان این سازمان به پاریس رفتم.»[43]
و در جائی دیگر، اختلافات خود با امیرعباس هویدا که علت اصلی هم میباشد، را دلیل این کار میداند:
«در یک زمانی با او [هویدا] اختلاف پیدا کردم. از سال 1349 تا 1354 از ایران به پاریس (یونسکو) رفتم.»[44]
و در نهایت هم، آرزوی برآورده نشدهی خویش که مدت مدیدی برای به دست آوردن آن تلاش کرد، ولی موفق نشد که در جای خود به این تلاشها اشاره شده است را، به صورتی کاملاً معکوس، دلیل این مأموریت معرفی مینماید:
«در سال 1348 برای امتناع از قبول وزارت، از ایران به پاریس و به یونسکو مهاجرت کردم.»[45]
احسان نراقی، پس از اقامتی شش ساله در فرانسه و فعالیت در یونسکو، در سال 1354ش به ایران بازگشت و به عنوان «رئیس موسسه تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی» منصوب شد[46]و پس از چندی نیز، عنوان او به «معاون وزارت علوم و آموزش عالی و رئیس امور برنامهریزی علمی» تغییر یافت[47] که در کنارِ آن، فعالیت جدّی و تأثیرگذار در بنیاد پهلوی و عضویت در هیئت امنای بنیاد فرح پهلوی، از دیگر اشتغالات او بود.
خانواده و ازدواج
همانگونه که در پیش گفته شد، احسان نراقی وابسته به دودمانِ جلیل القدرِ نراقی است و اجداد او، از فحولِ علمایِ بزرگ این سرزمین میباشند که آثار قلمی و عملی و اخلاقی آنان، در همیشهی تاریخ تشیع ماندگار است.
احسان نراقی، فرزند دوم و تنها فرزندِ پسر حسن نراقی و رخشنده گوهر مشیری بود. پیش از او، در سال 1302ش، یک دختر به نام ناهید، در این خانواده متولد شد که در زمان حضور دکتر مرتضی فقیه در کاشان در سال 1317- 1318، به عنوان پزشک جراح بیمارستان شهرداری، در حالی که 15 ساله بود و 18 سال با دکتر فقیه تفاوت سن داشت، با او که متهم به فعالیتهای کمونیستی نیز بود، ازدواج کرد.
پس از احسان نیز، در سال 1307ش، دختری دیگر به نام فروهر متولد شد و با کاظم بهبهانی که برادرزادهی آیتالله سید محمد بهبهانی بود، ازدواج نمود. اعمال و رفتار ناشایست این زن و شوهر، به میزانی آشکار و زبانزد بود که گفته شد: «موردِ تنفرِ تمام افراد فامیل است و آیتالله هم از او متنفر است.»[48]
احسان نراقی، برخلاف خواهرانش، بسیار دیر ازدواج کرد. در سالهای پایانی دههی 1330ش، که سن او از سه دهه فراتر رفته بود، مدتی با ستاره فرمانفرمائیان، دختر عبدالحسین میرزا فرمانفرما، که شش سال از خودش بزرگتر و تحصیلکردهی آمریکا و مطلقهی مردی هندی بود و از او دختری به نام میترا نیز داشت، نامزد شد که این ازدواج سر نگرفت؛[49] و پس از او، با دختری به نام «آنژل عربشیبانی» که متولد 1315شیراز و نام پدرش، اسدالله، بود، ازدواج کرد. خانواده عربشیبانی، از عشایری بودند که خروجِ آنان از کشور، نیازمند هماهنگی با ساواک بود.[50] حاصل ازدواج احسان نراقی با آنژل عربشیبانی سه پسر به نامهای: بهمن، متولد 1339، بهرام، متولد 1345 و امین، متولد 1356 بود.
خاندان مشیری که بستگان مادریِ او بودند، از جمله افرادی بودند که در دربار پهلوی، جایگاه داشتند؛ از جملهی آنان، ناصر مشیری، پدرِ همسر هیراد، رئیس دفتر مخصوص شاه است که نراقی درباره او میگوید:
«یک دائی دارم به نام ناصر مشیری، که آدمی اهل درس خواندن نبود و با زحمت، وارد دانشسرای مقدماتی شد. چون آدمی بود اهل کار، به کمک یکی از دائیهای من و دکتر اقبال، پیش ملکه مادر رفت و مشغول کار شد. در آنجا خود را نشان داد و بعد به فکر وارد شدن در دانشگاه افتاد و با هر زحمتی بود، در رشته تاریخ لیسانس گرفت و با کنار آمدن با استادها، فوق لیسانس را هم گرفت. دیروز آمده بود منزل، به من گفت: حالا در دانشکده ادبیات دانشکده تهران رشته تاریخ را تدریس میکند. او گفت که در انتخاب دکتر نصر، خیلی مؤثر بوده و از بالا سفارش کرده. به حدی از این موضوع ناراحت شدم که حدی نداشت؛ اگر شعبان جعفری را میآوردند و میگفتند: درس بده، آنقدر ناراحت نمیشدم. پرفسور رضا، برای حفظ موقعیت خودش، همه کاری میکند و به این نتیجه رسیدهام که دانشگاه برای او ارزشی ندارد.»[51]
خاندان عرب شیبانی نیز در صحنهی سیاسی کشور دارای جایگاه بودند، از آن جمله است، ارتباطِ عمویِ همسر نراقی با علی امینی:
«پدرِ همسرِ احسان نراقی، هنگام مرگ، مسعود عرب شیبانی، برادرِ خود را وکیل رسیدگی و تقسیم ماترک خود نموده و مسعود عرب شیبانی، در دو سال اخیر، از اقدام لازم در این زمینه خودداری نموده است. از آنجا که مسعود عرب شیبانی با علی امینی، نخستوزیر اسبق، دوست است و از او شنوائی دارد، احسان نراقی درصدد برآمده با علی امینی ملاقات و از او بخواهد که به مسعود عرب شیبانی توصیه نماید، هرچه زودتر تکلیف ارث مورد نظر را روشن نماید.»[52]
و دیگری، خواهرِ همسر او، به نام لیلی عرب شیبانی است که در زمان دانشجویی در فرانسه، با گروه دانشجویانِ موسوم به «سازمان انقلابی» ارتباط داشت و با یکی از آنان به نام: خسرو نراقی، همخانه بود. مشارالیها که با پلیس فرانسه نیز، سر و سرّی داشت، پس از خسرو نراقی، با فردی الجزایری به نام: عبدالنور کسائی، ازدواج کرد و تحت حمایت احسان نراقی به ایران آمد.[53]
خصلتها و خصوصیات اخلاقی
احسان نراقی درباره محیط تربیتی و چگونگیِ تربیتِ خود، میگوید:
«اصلاً تیپ زندگی من، زندگی فرنگی بود. با دخترها و پسرها بزرگ میشدم. در مدرسه مادرم، با دختران آن مدرسه، والیبال و پینگپونگ بازی میکردم و از جهتِ رابطهام با دختران، بسیار متعادل و طبیعی بودم و آن حالتی که اکثر مردان ایرانی دارند، در من نبود. »[54]
همین نحوهی تربیت بود که او را در ژنو، با زن و شوهری جوان که از اعضای حزب کمونیست بودند، همخانه کرد تا در کنارِ آنان، به راحتی، زندگی نماید.[55]
این شیوهی زندگی راحت با زنان و دختران، از احسان نراقی، موجودی به غایت غیراخلاقی به وجود آورد که به محض حضور در ایران و تدریس در دانشسرایعالی و دانشکده ادبیات، جایگاه و شأن استادی را فدای امیالِ خود کرد. این خصلت که در او نهادینه شده بود، تا زمانی که وی، خود را نیروی کاملاً در اختیار میدانست، مورد اهمیت دستگاه امنیتی شاه نبود، چرا که در چنین حکومتی، دولتمردان از صدر تا ذیل، به اینگونه مفاسد آلوده بودند؛ ولی در سالهای میانی دهه 1340ش و زمانی که احسان نراقی از سفر شش ماههی مأموریت به آمریکا بازگشت، در نتیجهگیری تحقیقاتی که به عهدهی وی گذاشته شده بود، مقداری به بیراهه رفت و در کنارِ آن نیز، برای رسیدن به مقام وزارت آموزش و پرورش، ارتباطاتی برقرار نمود و دست به انتقاداتی زد که اربابان را خوش نیامد. از این رو، گوشمالی او در دستور کار قرار گرفت. در این موقع بود که گستردگی ارتباطات غیراخلاقی وی که در برخی مواقع با نام مستعار هم صورت میگرفت، علنی شد[56]و معلوم گردید که نمره درسی نیز، یکی از اهرمهای فشار او، برای رسیدن به این مقصدِ شوم است:
«از لحاظ زن، نقطه ضعف عجیبی دارد و هر دانشجوی دختری که به وی مراجعه و تقاضای تغییر نمره امتحانیاش را بنماید، نامبرده بلافاصله تقاضایش را برآورده میکند.»[57]
این آلودگی، زمانی مشمئزکنندهتر شد که برای ساواک معلوم گردید، که مشارالیه نه تنها خود به این مفاسد آلوده است که برای رفقای خارجی خود که به ایران میآیند نیز، این امکان را فراهم مینماید تا بتوانند با زنانی که به آنها معرفی میکند، باشند! به همین دلیل است که عطارپور، همان دکترحسینزاده معروف که از رفقای احسان نراقی نیز هست و در بخش احسان نراقی و ساواک به آن پرداخته شده است، در این باره مینویسد: «اعزام زن، نوعی تأمین وسائل تفریح نامبرده بوده است.»[58]
احسان نراقی، از همان ابتدایِ حضور در دانشگاه، با وجود «نفوذ و شهرتی» که به علت ارتباطات و جایگاهِ خود، در بین اساتید داشت، ولی به دلیل عملکرد خویش، «به طور کلی وجهه خوبی بین طبقاتِ فرهنگی و دانشجویان مؤسسه علوم اجتماعی» نداشت و «دانشجویان، او را شخصی بیسواد» میشناختند.[59]
یکی دیگر از خصلتهای نراقی که تا پایانِ عمر دامنگیر او بود، پُرحرفی و اغراقگویی اوست. همین خصلت، موجب میشد تا دربارهی یک موضوع واحد، چند نقلِ متفاوت داشته باشد. همین خصلت بود که برای معرفی یکی از بزرگترین دانشگاههای شورویِ سابق، میگفت:
«در روسیه، به ما دانشگاهی را نشان دادند، که یک طفل اگر از روز تولد بخواهد هر روز در یک اطاق این دانشگاه زندگی کند، در آخرینِ اطاق، دارای 63 سال سن خواهد بود.»[60]
دیگر خصلتِ او، که نمودِ قابل توجهی نیز داشت و در بخش تلاش برای وزارت به آن پرداخته شده است، «جاهطلبی»[61] است که بخشی از آن را، با جلب نظر غیر متعارف دانشجویان ارضاء مینمود:
«از استادانی است که در کلاس درس، دیر وقت حاضر میشود و موضوعی را تدریس نمیکند و کتابهائی تعیین و به دانشجویان میگوید که شخصاً مطالعه نمایند. از طرفی، برای جلب نظر دانشجویان، اغلب دانشجویان را در امتحانات مربوطه قبول میکند؛ به طوری که در ترم دوم سال جاری، از قریب چهارصد نفر دانشجو، حتی برای نمونه، یک نفر مردود نشده است و بدین وسیله، تا حدی توانسته است نفوذی بین دانشجویان ایجاد کند؛ چون دانشجویان، از استادی که سختگیری نکند و در امتحانات نمره خوب بدهد، خیلی اظهار رضایت دارند.»[62]
و زمانی که فردی را در جایگاهِ ریاست میدید، برایِ ارتقایِ جایگاه خود، با وجود پرحرفیهائی که داشت، «جانب احتیاط» را نگه میداشت:
«شخصی به نام علومی، ضمن مذاکرات خصوصی خود با احسان نراقی، اظهار داشته: امروز من از یک جای معتبری شنیدم که دکتر عالیخانی، شانس زیادی برای پست نخستوزیری دارد؛ در ملاقاتی که شما با او دارید، از انتقاد خودداری نمائید. و احسان نراقی قبول کرده است که در ملاقات با عالیخانی، با توجه به امکان نخستوزیر شدنش، جانب احتیاط را مراعات کند.»[63]
در سال 1356ش که شرایط کشور دستخوش تغییراتی شد و احسان نراقی نیز، به معاونت وزارت علوم ارتقاء پیدا کرد، گزارشِ وضعیت او برای صدور حکم، برای محمدرضا پهلوی فرستاده شد. در این گزارش، نراقی فردی: «خوش بیان و سخنران و خوب تحصیل کرده و با سواد و اهل تحقیق و مطالعه و با صراحت لهجه، که تا حدی خودخواه و متکبر است و به امور اداری چندان وارد نیست» معرفی و «حسن شهرتِ» او، در ردهی «خیلی خوب» قرار داده شد؛ ولی محمدرضا پهلوی، به علت شناختی که از سوابقِ او داشت، به این نکته اعتراض کرد: «در موقع گزارش شرف عرضی، موضوع حسن شهرت احسان نراقی مورد ایراد شاهنشاه قرار گرفته است.»[64]
به علتِ همین ایراد بود که گزارشِ مجددی پیرامون او تهیه گردید که در آن، «حسن شهرتِ» او، «غیرقابلِ قبول» ثبت و در ذیلِ آن نوشته شد:
«هنگامی که مسئول طرح سئوالات امتحانی دانشجویان دانشگاه بوده، سئوالاتی هم درباره مسائل جنسی و سکس مطرح و یک بار نیز، ضمن تماس تلفنی با یکی از دانشجویان دختر خود، با دادن قول قبولی و نمره خوب، او را به هم خوابگی دعوت نموده است.»[65]
مجله خواندنیها در تیر ماه سال 1326ش، مقالهای را با عنوان «نمایندگان دوره پانزدهم را بشناسید» چاپ کرد که در آن به معرفی عباس نراقی، عموزادهی احسان نراقی، پرداخت و رنگ به رنگ شدن او را به تصویر کشید. این معرفی، که مربوط به حدود 67 سال قبل میباشد، به گونهای است، که با رنگ به رنگ شدنِ احسان نراقی نیز مطابقتهایی دارد:
«اگر از خود نراقی بپرسید چه مسلکی داری، ناچار است خیلی مطالعه کند. او نمیداند حقیقتاً طرفدار چه رژیم و مسلکی است؛ زیرا جزء اطرافیان دکتر ارانی، مزه حبس را چشید، بعداً روزنامه تودهای مردم را مینوشت. سپس با فاتح، حزب همراهان را تأسیس کرد، هنوز مرکب اساسنامه حزب همراهان خشک نشده بود که با شهیدزاده، حزب سوسیالیست را روبراه نمود. بعد از همه اینها دست کشید و دموکرات شد.»
تلاش برای وزارت
یکی از خصلتهای بارزِ اخلاقیِ احسان نراقی که در منشِ رفتاری، صحبتها و نوشتههای او نیز تبلور دارد، خودخواهی و جاهطلبی اوست، خصلتی که ساواک در ارزیابی دی ماه سال 1346ش، به آن اشاره و او را «بسیار جاهطلب» معرفی مینماید[66]و در زمان حضور در یونسکو نیز، آن را تکرار مینماید که: «نامبرده فردی است جاهطلب و مقامپرست»[67]
این خصلت، در دورانِ نخستوزیری حسنعلی منصور که احسان نراقی نیز یکی از مشاورین او در شورای عالی اقتصاد بود، در زمانی که علیه نخستوزیر، اقداماتی صورت میگرفت و شایعهی جابجائی او مطرح بود، به نقل از دکتر معینالدین مرجائی، به شکل زیر جلوه کرد:
«دکتر نراقی، عامل سازمان امنیت و رئیس قسمت اجتماعی سازمان امنیت میباشد. او به سازمان امنیت، طرق محبوبیت و جذب به طرف دستگاه را میآموزد و بعلاوه، با امثال دکتر راسخ و دکتر بهنام، طرح تهیه و جلسه تشکیل میدهند، که مقدمات نخستوزیری خود را درست کنند.»[68]
ولی حدود دو ماه بعد، پس از اینکه صحبت استعفای عبدالعلی جهانشاهی از وزارت فرهنگ به میان آمد، گفته شد:
«از هم اکنون، دکتر نراقی و عبدالله گرجی، به شدت برای تصدی پست وزارت فرهنگ فعالیت مینمایند.»[69]
تلاشِ نراقی برای تصدی وزارت فرهنگ، درحالی صورت میگرفت، که با وجود اینکه به همراه آقایان زمانی، کاردان و توکل، مأمور تهیهی «برنامهای نوین» برای فرهنگ کشور شده بود، نارضایتی شدید تعدادی از فرهنگیان تهران را به دنبال داشت؛[70] ولی با وجود این نارضایتی، محمد درخشش که خود دارای سابقهی وزارت فرهنگ بود و احسان نراقی، به عنوان رابط حسنعلی منصور، پیش از نخستوزیری او، با وی تماسهایی گرفته و قولهایی به او داده بود، برای وزرات نراقی تلاش میکرد:
«درخشش... به یکی از محارم خویش گفته است: چون با وجود دکتر جهانشاهی و دکتر سام در وزارت فرهنگ، فعالیت برای طرفداران باشگاه مهرگان امکان پذیر نیست، کوشش ما این است به جای دکتر جهانشاهی، دکتر احسان نراقی، استاد دانشگاه، در رأس فرهنگ قرار گیرد؛ زیرا این شخص قول داده است، اگر به سمت وزیر فرهنگ منصوب گردد، محیط را برای فعالیت دوستان ما آزاد گذارد.»[71]
گزارش کاملِ چگونگی ارتباط و هماهنگیهای احسان نراقی با محمد درخشش، مدتی بعد به شرح زیر تببین شد:
«دکتر احسان نراقی، استاد دانشکده حقوق، فعالیت میکرد که بین دکتر جهانشاهی، وزیر فرهنگ و محمد درخشش، وزیر پیشین فرهنگ را التیام بدهد؛ ولی پس از چند جلسه ملاقات، بالاخره نتیجهای به دست نیاورد و دکتر جهانشاهی قبول نکرد؛ چون درخشش برای اطرافیان خود مقام میخواست و دکتر جهانشاهی حاضر نشد که دارودسته درخشش را بر سر کار بیاورد و فقط قول داده بود، اگر درخشش تحریکاتی در وزارت فرهنگ نکند، او هم کاری به کارِ درخشش نداشته باشد؛ ولی درخشش قانع نشد و بالاخره پس از مذاکرات زیاد، با دکتر احسان نراقی قرار بر این گذاردهاند که درخشش وسیله عمال خود در وزارت فرهنگ، به تخریب و کارشکنی علیه دکتر جهانشاهی شروع کند و دکتر نراقی هم در خارج اقدام نماید که به جای دکتر جهانشاهی وزیر فرهنگ بشود و نظرات درخشش را در وزارت فرهنگ تأمین نماید.»[72]
ارتباطی که معلوم شد علی امینی نیز در تقویت آن، دارای نقش بوده است:
«روز گذشته، دکتر عبدالحسین نوائی، رئیس باشگاه مهرگان، به یکی از دوستان خویش اظهار داشته: چند روز قبل، در منزل محمد درخشش بودم، دیدم دکتر علی امینی، نخستوزیر اسبق، تلفنی با درخشش صحبت میکند. دکتر امینی به درخشش میگفت: دکتر احسان نراقی، استاد دانشگاه، کاندید وزارت فرهنگ است. به ملاقات من آمده، درخواست همکاری دارد. شما به دوستان خود توصیه کنید در انجام این مقصود، او را یاری کنند و مطمئن باشید نظریات دوستان شما را مورد اجرا قرار خواهد داد و در صف شما خواهد بود و درخشش نیز فوراً تلفنی نظر دکتر علی امینی را به دوستان خود ابلاغ و گفته است در همه جا از دکتر نراقی تمجید و تعریف کنید و با پخش شایعاتی علیه اولیاء فعلی وزارت فرهنگ، زمینه را برای وزارت احسان نراقی آماده سازید.»[73]
و بعد معلوم شد که یکی از دیگر واسطههای تماسِ او با درخشش، سیدجعفر بهبهانی بوده است:
«چند روز قبل، وسیله سیدجعفر بهبهانی، نماینده پیشین مجلس شورای ملی، با درخشش، وزیر پیشین فرهنگ، تماس گرفته... برای مغشوش ساختن اوضاع فرهنگ، کمک گرفته، تا بتواند به وزارت برسد.»[74]
مسئلهی حضورِ احسان نراقی در کابینه، به میزانی جدّی بود که دربارهی فعالیتهای پشت پردهی او نوشته شد:
«کمیسیون رسیدگی به برنامههای وزارت فرهنگ، همچنان به بررسیهای خود درباره سازمان، تشکیلات و برنامههای این وزارتخانه ادامه میدهد و فعلاً گفتگو در آن است که وزارت مذکور، به وزارتخانه آموزش و پرورش و فرهنگ تقسیم و وزارت آموزش و پرورش به عهده دکتر هدایتی، وزیر مشاور و وزارت فرهنگ به عهده دکتر احسان نراقی، رئیس موسسه تحقیقات اجتماعی واگذار گردد.
گفته میشود: دکتر احسان نراقی که در گذشته با درخشش، وزیر پیشین فرهنگ دوستی و رابطه داشته، به وسائلی با درخشش تماس گرفته و از وی خواسته، چون کاندیدای وزارت فرهنگ است، به معلمین طرفدار خود توصیه نماید از مشارالیه ( نراقی ) به طور غیرمحسوس حمایت نمایند.»[75]
و دو روز بعد، تلاش احسان نراقی برای تصدی وزارت، اینگونه گزارش شد:
«آقای احسان نراقی، (دانشیار دانشکده ادبیات)، با آقای درخشش ملاقات کرده و به نامبرده گفته است: «من برای احراز پست وزارت فرهنگ فعالیت میکنم و اگر تو با من همکاری کنی، پس از حصول موفقیت تلافی خواهم کرد.»
ولی مسئول بخش 322 در اداره کل سوم ساواک، خیال او را راحت کرد و در ذیل این خبر نوشت:
«وزارت فرهنگ، به دو وزارتخانه آموزش و پرورش و فرهنگ و هنر تفکیک گردید و وزرای جدید آن نیز تعیین شدند. اقدامی ندارد، بایگانی شود.»[76]
با وجود اینکه وزرای فرهنگ و هنر و آموزش و پرورش معرفی شدند، باز هم احسان نراقی دست از تلاش برنداشت و با استفاده از ظرفیتی که محمد درخشش در آموزش و پرورش داشت، برای به دست آوردن این پست تلاش کرد:
«درخشش... فعالیت میکند، وسیله عمال خود در وزارت فرهنگ، روز سهشنبه آینده را به عنوان اعتراض بر اینکه دولت سالها است ترفیعات فرهنگیان را نداده و حال هم که یک رتبه صادر کردهاند، پول آن را پرداخت نمیکنند، در مدارس اعتصاب عمومی اعلام نمایند... از طرف دیگر هم، با سازش با دکتر احسان نراقی، فعالیت شدیدی را شروع کردهاند، که دکتر نراقی را به وزارت برسانند و مرتب با نامبرده جلسه دارد و برای برهم زدن داخل فرهنگ طرحریزی میکند.»[77]
این تلاش، موجب نگرانیهایی برای برخی از اعضای حزب ایران نوین شد؛ از جمله ابوالفتح مهدیون که هم سابقهی عضویت در حزب توده در دههی 1330 را داشت و هم از نیروهای آموزش و پرورش بود، در اینباره گفت:
«فرهنگیان عضو حزب ایران نوین، تصمیم دارند با آقای نخستوزیر در مورد این شایعه که آقای احساناله نراقی میخواهند وزیر فرهنگ و هنر شوند، به ایشان متذکر گردند که این کار را نکنند؛ زیرا اگر نراقی مصدر کار شود، درست مثل این است که درخشش به روی کار آمده است. چون این دو خیلی با یکدیگر صمیمی هستند.»[78]
در حالی که در این زمان، احسان نراقی با فعالیتهای آشکار و پنهان، در تلاش برای تصدی وزارت آموزش و پرورش بود، لایحهی مصونیت مستشاران آمریکایی در مجلسین به تصویب رسید و امام خمینی(ره) در اثر اعتراض به آن، به تبعید فرستاده شد و بعد از این واقعه و اینکه در 15 آذرماه سال 1343، وزرای آموزش و پرورش و فرهنگ و هنر، به صورت رسمی معرفی شدند، احسان نراقی نیز، دست از تلاش کشید. برای همین بود که رضا معرفت، در جلسه «جامعه لیسانسیههای دانشسرایعالی»، ضمن بحث پیرامون مناسبات موجود در آموزش و پرورش، او را یکی از کاندیداهای تصدی «اوقاف» معرفی کرد.[79]
دو ماه بعد، حسنعلی منصور به تاوانِ تصویبِ کاپیتولاسیون و تبعید امام خمینی(ره)، در روز اول بهمن ماه، در میدان بهارستان تهران و در مقابلِ درِ ورودی مجلس شورای ملی، که این قانون را به تصویب رسانیده بود، مورد اصابت گلولههای شهید محمد بخارایی قرار گرفت و دورانِ صدارتِ مستعجل او پایان یافت. پس از اعلامِ رسمی مرگِ حسنعلی منصور، بلافاصله امیرعباس هویدا، یار دیرین و شفیقِ احسان نراقی که در ژنو، در فعالیتهای کمیساریای عالی پناهندگان نیز با او همکاری کرده بود، مأمور تشکیل کابینه شد. در فروردین ماه سال 1344ش، ترمیم کابینه و تغییر در برخی از وزراء، بر سر زبانها افتاد و این زمان، برای احسان نراقی که تشنهی وزارت بود، موقعیت مناسبی بود تا تلاشهای گذشته را، مجدداً آغاز نماید:
«از روزی که زمزمه احتمال ترمیم کابینه فعلی در جراید انتشار یافته، 2 نفر خود را کاندید وزارت آموزش و پرورش کرده و فعالیتهائی در محیط فرهنگ آغاز کردهاند. یکی مصطفی زمانی، معاون وزارت فرهنگ و هنر است که کلیه عناصر ناپاک برکنارشده آموزش و پرورش و افراد بدنام دور او جمع شده، برای وزارت او فعالیت دارند و شخص دیگر، دکتر نراقی، استاد دانشگاه است، که عمّال باشگاه مهرگان برای وزارت او تبلیغ و فعالیت میکنند.»[80]
این شایعه، به میزانی قوت داشت، که حتی یکی از بستگانِ هادی هدایتی، وزیر آموزش و پرورش، که خود ریاست فرهنگ شهرری را به عهده داشت، آن را تأیید نمود:
«وضع وزیر آموزش و پرورش هم روشن نیست و احتمال میرود عوض شود و جانشین او هم، به احتمال قوی، دکتر احساناله نراقی خواهد بود.»[81]
با وجود اینکه فرهنگیان حزب ایران نوین، از این شایعه، ناراضی بودند، ولی این حرف، «به قوت خود باقی»[82] بود که:
«همین چند روز[است که]دکتر احساناله نراقی وزیر آموزش و پرورش شود، زیرا هم قدرت و نیرو دارد و هم فعلاً معاون عمومی سازمان امنیت میباشد.»[83]
ولی این بار نیز، پس از گذشت چند ماه، در اردیبهشت ماه سال 1345ش، شایعهی وزارت احسان نراقی، افول کرد و دیگر خبری از آن نبود،[84] تا اینکه در دی ماه همان سال، شایعه تشکیل وزارت جوانان بر سر زبانها افتاد و احساسِ وزارتِ احسان نراقی نیز دوباره غلیان یافت:
«آقای احساناله نراقی، دانشیار دانشکده ادبیات، شروع به فعالیت کرده است تا در صورت تشکیل وزارت جوانان، در رأس این وزارتخانه قرار گیرد. نامبرده با آقای نخستوزیر نیز ملاقات و اظهار داشته: چنانچه من در رأس وزارت جوانان قرار گیرم، میتوانم عدۀ کثیری از دانشجویان را که به من اعتقاد دارند، به سازمان جوانان جلب کرده و در اطراف شما جمع نمایم.»[85]
در این نوبت نیز، نه وزارت جوانانی تشکیل شد و نه احسان نراقی به وزارت رسید؛ بلکه در مرداد ماه سال 1347 گفته شد:
«قرار است نامبرده، رئیس یکی از دانشگاهها بشود و پرونده وی را روز 13 /5 /47 وزارت علوم از کارگزینی دانشگاه تهران خواسته بود و این امر، موضوع فوق را بیشتر تقویت میکند.»
و ساواک نیز در ذیلِ این خبر، نظریه نوشت که :
«آقای دکتر نراقی، خیلی مورد توجه آقای نخستوزیر و وزیر[علوم است و]انتصاب وی جهت ریاست یکی از دانشگاهها، بعید نیست.»[86]
ولی، عدمِ دعوت او به کنفرانس رامسر، این شایعه را نیز منتفی کرد:
«آقای دکتر صالح، رئیس سابق دانشگاه تهران، در یک مذاکره تلفنی اظهار میداشت: دیشب آقای دکتر نراقی به من تلفن کرد و میگفت: به کنفرانس رامسر مرا دعوت نکردهاند و علت آن را نمیدانم. روز 15 /5 /47 شخصاً به رامسر رفته و از آقای نخستوزیر جریان امر را سئوال خواهم کرد و از این موضوع، خیلی عصبانی بود.
نظریه منبع: با این وصف، شایعاتی که مبنی بر انتصاب دکتر نراقی به ریاست یکی از دانشگاهها وجود داشته، منتفی میشود.»[87]
تا بالاخره، در حاشیهی شایعه تغییراتِ کابینه، سابقهی تلاش احسان نراقی برای تصدی وزارت آموزش و پرورش، شش ساله شد:
«دوستان و طرفداران احسان نراقی، که مدت شش سال است برای تصدی وزارت آموزش و پرورش وی زمینهسازی میکنند، اغلب افرادی هستند که در گذشته با محمد درخشش نیز همکاری و همفکری داشتهاند. این دسته، در ایجاد تحریک و تشنج بین معلمین، نقش مهمی دارند. عباس مسعودی، مدیر روزنامه اطلاعات و اکثر نویسندگان این روزنامه، از دوستان احسان نراقی به شمار میروند و برای وزارت او زمینهسازی میکنند.»[88]
و این تلاش مکرر، درحالی صورت میگرفت که مثل گذشته، عدم مقبولیتِ احسان نراقی در بین فرهنگیان، موضوع برخی از گزارشها بود.[89]
احسان نراقی که هر چه برای رسیدنِ به این مقام، بیشتر تلاش میکرد، کمتر نتیجه میگرفت، به صورت علنی به میدان آمد و در یکی از سخنرانیهای خود در مؤسسه مدیریت آموزش و پرورش، که «وزیر آموزش و پرورش و معاونان و رؤسای ادارات کل وزارت آموزش و پرورش» شرکت داشتند، «بحران تعلیم و تربیت» را موضوع بحث قرار داد و گفت:
«بحران تعلیم و تربیت، به تدریج در اکثر کشورهای جهان، آثار خود را نمودار میسازد و در کشورهای: فرانسه . ایتالیا . یونان و اکثر کشورهای آمریکای لاتین، آثار آن، به صورت قیام دانشجویان و دانشآموزان علیه دستگاه حکومت، علنی شده است.»
احسان نراقی، در این سخنرانی، تعلیم و تربیت در کشور فرانسه را محمل قرار داد تا شناخت خویش از آسیبشناسی سیستم فرهنگی ایران را به رُخ حاضرین بکشاند. او یکی از علل این بحران را، قدیمی بودن سیستم آموزش، مطرح کرد و سپس به پاشنه آشیلِ وزارت آموزش و پرورش، که همانا حقوقِ معلمین بود، پرداخت و این مسئله را یکی دیگر از علل اصلی بحران تعلیم و تربیت معرفی کرد:
«آموزگار، در اجتماع امروز ایرانی، چه از نظر مالی و چه از نظر معنوی، فاقد ارزش و شخصیت لازم است و فقط کسانی که از همه جا ماندهاند، برای خدمت معلمی به فرهنگ مراجعه میکنند و آنها هم، به مجرد اینکه در سازمان دیگری حقوق بهتری پیدا کنند، فوراً خدمت معلمی را رها خواهند نمود.»[90]
دو سه روز بعد، معلوم شد که نراقی در سخنان خود، پا را از این هم فراتر گذاشته و گفته است:
«تا زمانی که معلم راضی نباشد و حقوق به اندازه سیر کردن شکمش نگیرد، صحبت درباره تعلیم و تربیت بیثمر است.»[91]
در این شرایط زمانی بود که احسان نراقی را راهی فرانسه کردند تا در سازمان یونسکو، دارای مقامی باشد که در این موقع نیز، روحیهی وزارتطلب او، به شرح زیر مورد نقد و بررسی عدهای از دانشجویان ایرانی در پاریس واقع شد:
«چون احسان نراقی در ایران برای به دست آوردن مقامات مهم ناکامی داشته، با گرفتن شغل فعلی در یونسکو، خواسته است مقیم پاریس باشد تا طرفداران جبهه ملی را دور خود جمع کند و به دستگاه بفهماند که او قادر است در هر جا، این گونه جوانان را قبضه کرده و در اختیار بگیرد؛ شاید به این وسیله، توجه دولت را در مورد دادن مقامات مهمی به خود جلب نماید.»[92]
حضور احسان نراقی در فرانسه و ارتباط با برخی از دانشجویان که در جبههی به اصطلاح روشنفکری با رژیم ایران به مقابله مشغول بودند و همچنین اظهارنظرهایی که در خصوصِ برنامههای اجرایی در محیطهای آموزشی ایران داشت، موجب شد تا دربارهی او نوشته شود:
«احساس میشود که ایشان، از یک آرزوی انجام نشده رنج میبرد.»
ولی سپهبد ناصر مقدم، در ذیل این گزارش که به نوعی، تقاضایِ برآورده نمودنِ آرزوی احسان نراقی، با هدفِ کنترل او بود، نوشت:
«اگر مقامی مانند وزارت بدهند، باز هم 180 درجه تغییر شکل خواهد داد.»[93]
سالها از این جریان گذشت تا احسان نراقی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در گفتگویی با محمد قوچانی و علیرضا اشراقی در 13 تیرماه سال 1381ش، از این «آرزویِ برآورده نشده»، چنین عقدهگشایی میکند:
«در سال 1348 برای امتناع از قبول وزارت، از ایران به پاریس و به یونسکو مهاجرت کردم.»[94]
تألیفات
احسان نراقی از زمانِ دانشجویی در فرانسه، در زمینههای مورد علاقهی آنان به تحقیق مشغول شد و به علت دسترسیهایی که به منابع و مآخذ کتبی و شفاهی در ایران داشت، مقالات متعددی درباره مسائل اجتماعی ایران که بیشتر کارکردِ بیرونی! داشت، به رشتهی تحریر درآورد که خیلی از آنها، حتی به فارسی هم ترجمه نشد. از آن جمله است:
1 . طبقات متوسط در ایران
2 . نخبگان قدیمی و نخبگان جدید در ایران
3 . علوم اجتماعی امروز و مسائل جاری ایران
4 . ارتباط بین مشکلات اقتصادی و امور اجتماعی ایران
5 . جنبههای جامعهشناختی از استقرار عشایر در خاور میانه
6 . همراه مردم و برنامههای توسعه در ایران
7 . مشکلات اجتماعی صنعت نفت
با وجود اینکه در برخی از گزارشهای سفارت آمریکا در ایران، احسان نراقی به عنوان «پرفسور» معرفی شد، ولی وی، محققِ پُرنویسی نبود و شرکت در جلسات و عضویت در هیئت مدیرهها و حرفزدن را بیشتر ترجیح میداد. به همین علت است که مطالبی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به نامِ او منتشر شد، بیشتر، پیاده شدهی گفتگوهای دوجانبه و مصاحبههای ژورنالیستی است.
برخی دیگر از آثاری که توسط احسان نراقی، در دوران قبل از انقلاب اسلامی، به صورت مقاله و کتاب منتشر شد، به شرح زیر است:
1 . فرار مغزها 1966 م . 1345ش
2 . علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن
3 . جامعه، جوانان، دانشگاه
4 . غربت غرب
5 . آنچه خود داشت
6 . آزادی، حق و عدالت
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نیز، کتب زیر به نام او منتشر شد:
1 . از کاخ شاه تا زندان اوین
2 . آن حکایتها
3 . در پی آن حکایتها
4 . اقبال ناممکن
5 . در خشت خام
احسان نراقی و غرب
احسان نراقی، زمانی که 21 سال داشت، برای ادامهی تحصیل و با هدفِ دور نمودنِ وی از شرایط سیاسی کشور، به سوئیس فرستاده شد و آنچه به لحاظ سیاسی در سال پایانی دبیرستان در دارالفنون و یک سال تحصیل در دانشکده حقوق تهران آموخته بود، او را در ژنو، به سمت و سویِ فعالیتهای کمونیستی سوق داد و پس از آن نیز، حضور افرادی چون امیرعباس هویدا در سوئیس که از اعضایِ مورد توجه تشکیلات بهائیت بود و برقراری ارتباط با احسان نراقی،[95] وی را به سمت و سویِ فعالیتهایی در راستای مأموریتهای پشت پرده هدایت کرد، هر چند که این فعالیتها، در پوششِ عضویت در حزب کمونیست سوئیس و زندگی در خانههای تیمی بود:
«من در آنجا، با کمک چهار دانشجوی ایتالیائی و فرانسوی و چکسلواکی و کانادائی، گروهی تشکیل دادیم ... به این گروه چپ تندرو، اشخاصی پیوستند؛ از جمله یک یوگسلاو که از من سنش بیشتر بود و با یک دختر سوئیسی ازدواج کرده بود. من با این زن و شوهر جوان، همخانه بودم ... حزب کمونیست سوئیس، از دوست من خواسته بود که او هم تیتو را محکوم کند ... رفیق من ... حاضر به اطاعت از دستور حزب نشد. به همین جهت، او را از حزب اخراج کردند. وقتی که حزب کمونیست سوئیس، به من توصیه کرد که خانه این دوست را ترک کنم، گفتم حالا که شما با این خشونت دوست مرا طرد میکنید، من هرگز او را تنها نمیگذارم.»[96]
این فعالیتها، ادامه یافت تا اینکه پس از حضور ایرج اسکندری در سوئیس و ملاقات چند روزه وی با احسان نراقی در تیرماه سال 1331ش، نراقی را با طراحیِ قبلی و به بهانه قطع ارز تحصیلی، روانه تهران کرد و در جریان فعالیتهای سیاسی داخلی، البته با هماهنگیهای لازم قرار داد:
«من، با تماسهائی که با برخی دوستان خارجی داشتم، توانستم اطلاعاتی را گردآوری کنم که رکن دو ارتش (یعنی بخش ضدجاسوسی)، نمیتوانست و یا نمیخواست آنها را در اختیار دکتر مصدق قرار دهد. من این اطلاعات را، به خودِ وی منتقل میکردم. هربار چنین اطلاعاتی را به وزیر کشور دولت مصدق، یعنی دکتر صدیقی میدادم، بیخبری دستگاه دولتی برای هر دو تعجببرانگیز میشد ... پل ماتیو، که درحال حاضر سرهنگ بازنشسته ارتش فرانسه است ... تا میتوانست به من اطلاعاتی درباره فعالیت انگلیس در ایران میداد... من بیدرنگ به مطب دکتر غلامحسین مصدق، فرزند مصدق، رفتم ... جریان را به او گفتم.»[97]
پس از پایان یافتنِ دوران حکومت مصدق و تشکیل دولت کودتا، احسان نراقی دوباره راهی اروپا شد و «فوراً در مؤسسه تحقیقات جمعیتشناسی، که آلفرد سووی ایجاد کرده بود، کار خود را آغاز» کرد.[98] این مرتبه، حضور در فرانسه و پس از آن، مأموریت یک ساله به انگلیس به میزانی برای او لذتبخش بود که برای تمامِ عمر، او را منّتدارِ آنان کرد:[99]
«از 28 مرداد که فراری بودم، آنها، با لطافت با من رفتار کردند. بورس دادند، دکترایم را گرفتم.»[100]
در سال 1337ش، سفری به آلمان غربی داشت.[101] در سال 1338ش، به همراه دکتر کاردان و واعظزاده، برای تماس با مظفر فیروز و رضا رادمنش، به ژنو فرستاده شد.[102] و پس از قرار گرفتن در پست مدیریت مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، سفرهای مختلفی، در قالب شرکت در کنفرانسها، به کشورهای اروپایی و آمریکایی داشت.[103]
طولانیترین مدت حضور احسان نراقی در اروپا، زمانی بود که به عنوان مسئول جوانان سازمان یونسکو به فرانسه رفت؛[104] حضوری شش ساله که بنا بر ادعای وی، تفکرات او نسبت به غرب را تغییر داد:
«من هم در آغاز جوانی، مثل همه جوانانی که در آن زمان با غرب آشنا میشدند، شیفته پیشرفتهای علمی غرب شدم و با همکاران خود در مؤسسه تحقیقات اجتماعی، کوشیدیم تا روشهای علمی را در تحقیقات اجتماعی به کار گیریم... اما اکنون پس از شش سال اقامت مجدد در اروپا، به محدودیتهای آن روشها پی بردهام.»[105]
احسان نراقی، غرب را به مثابهی «تهمتنی» با «تمدن بسیار بزرگ و متداوم»[106] که ایرانیان، ناگزیر به درهم آمیختنِ «واقعیت غرب و حقیقت شرق» و یگانه کردنِ آن هستند، میدانست.[107]
براساسِ همین باور بود که برای «انطباقِ علم و تمدن غربی، با هویت ملی و جانمایۀ فرهنگ ملی»[108] تلاش داشت و پرهیز از «فروع و تعصب ورزیدن به ظواهر» را یکی از اصلیترین مراحلِ تحقق آن معرفی میکرد.[109]
یک از تعصبهایی که احسان نراقی اصلاً آن را خوب نمیدانست،[110] مسئلهی حجاب بود. حجابی که رعایت آن، توسط نمایندهی رسمی کشور ایران برای شرکت در یک کنفرانس در فرانسه، به زعمِ او: «اگر هم با چادر بیاید، برای کل نظام خوب نیست.» مفهوم داشت که از این اتفاق جلوگیری کرد: «خلاصه با صلاحدیدهای مختلف، آمدنِ کسی از ایران، منتفی شد و کنفرانس هم به خوبی برگزار شد.»[111]
احسان نراقی، نه تنها هرگز به حضورِ دین در صحنهی ادارهی کشور باور نداشت که اجرایِ اصول دینی را، موقعی میسر میدانست که «همه مسلمان و مؤمن باشند.»[112] و برای آنکه بتواند اینگونه اظهار نظرها را با صراحتِ بیشتری بیان نماید، با استناد به اجدادِ خود، به تحقیرِ وعاظ و اهل منبر میپرداخت:
«من خودم هفت پشتم ملاّ بود، البته اهل منبر نبودند، ولی با خیلی از اهل منبرها در تماس بودهاند. میدانم که اهل منبر، هنرش این است که یک روضه خوب بخواند.»[113]
و این در حالی بود که در زمانی که جیمی کارتر به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد و زمزمههایی درخصوصِ برکناری امیرعباس هویدا در اوایل سال 1356ش، به گوش رسید، لحنِ احسان نراقی هم در رابطه با اظهارنظرِ پیرامون غرب تغییر کرد و در گفتگویی با اسماعیل خوئی، تمدن غرب را به بادِ انتقاد گرفت و گفت:
«در بطن جامعههای غربی، هنوز نه هیتلرها از میان رفتهاند و نه استالینها. تمدن غرب، به نظر من، اساساً هیتلرزا و استالینزا است.»[114]
«کشورهای غربی، آزادی خود را همیشه به بهای اسیر کردن ملتهای دیگر تأمین کردهاند.»[115]
«من معتقدم تمدن غرب، ذاتاً ستمگر است.»[116]
«غرب، انسان را همیشه وسیلهای برای رسیدن به مقاصد خود شمرده است.»[117]
او که سالها، وسیلهای برای رسیدنِ غرب به مقاصدِ خود بود؛ در سال 1353ش، کتاب «غربت غرب» را با موافقت ساواک[118] و به اعترافِ خود، به مثابهی انتقادِ یک شهروند از دولت و تمدن خویش، به دست انتشار سپرد:
«من، سی سال است که از غرب انتقاد میکنم؛ اما مبنای انتقاد من، بیشتر انتقادهای مغرب زمینیان نسبت به خودشان است.»[119]
و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، باز در راستایِ مأموریتهای خویش، کتابِ «غربزدگی» جلال آلاحمد را، حاصلِ ذهنیات او معرفی کرد.[120]
احسان نراقی و حزب توده
احسان نراقی، زمانی از کاشان به تهران آمد که کشور ایران، از ثبات سیاسی پایداری برخوردار نبود. قوای بیگانه، در غرب و جنوب و شمال کشور حضور داشت. کابینههای ساعد و مرتضی قلی بیات و ابراهیم حکیمی درحال تغییر و جابجایی بود. چپگرایان حزب توده، در جای جای کشور، به فعالیت علنی و آشکار مشغول بودند. انجمنِ شهر تهران، نامگذاری برخی از خیابانهای شهر به نامهای «روزولت، چرچیل و استالین» را به تصویب رسانده و فرقه دمکرات آذربایجان، در پی اعلام خودمختاری آذربایجان بود.[121]
در این شرایط سیاسی، احسان نراقی از یک سو در دبیرستان دارالفنون با بابک امیرخسروی که جوانی تبریزی و پرشور بود، همکلاس شد و از سویِ دیگر، فعالیتهای عموزادهاش، عباس نراقی که از اعضای گروه موسوم به 53 نفر و از مؤسسین حزب توده که زمانی هم سردبیر نشریه مردم بود را، تعقیب مینمود.
شرایطی که وی دربارهی آن میگوید:
«در دارالفنون، برای اولین مرتبه با افکار سیاسی آشنائی پیدا کردم، ولی علاقه و فعالیت، از حدودِ قرائت جراید و بحث با رفقا و همکلاسیها تجاوز نمیکرد. سال بعد، در دانشکده حقوق که سال فوقالعاده پرآشوبی بود، سال تحصیلی 24- 25، بیشتر غلیان و شور به کار برده میشد، ولی هنوز عقاید روشن و معیّنی از نظر سیاسی پیدا نکرده بودم، ولی البته سمپاتی به افکار چپی داشتم.»[122]
و چراییِ این دلبستگی را، به جریان تعطیلیِ دبیرستان دخترانهی مادرش که در مسجد آقا بزرگ کاشان دایر شده بود، ارتباط داده و مینویسد:
«از زمان تحصیل، به علت ناراحتیهائی که در جامعه میدیدم، اختلاف شدید طبقاتی، مشاهده ترقیات سایر ممالک و عقبماندگی ایران، سیستم اداری و کندی کار ادارات، تعصباتِ مذهبی روحانیون و جلوگیری ایشان از تحولات اجتماعی، فسادِ دستگاه و قدرت بیحد پول، یک واقعه خانوادگی، به این ترتیب که پدر من از یک خانواده روحانی بود، پس از ازدواج با مادر من، که تحصیلکرده مدرسه دخترانه آمریکائی بود، به قصد خدمت به فرهنگ، از آرامش اوضاع زمان شاه فقید استفاده کرد و به کمک فرهنگ در کاشان، دبیرستان دخترانهای افتتاح نمودند. این موسسه، بارها از طرف وزرای فرهنگ زمان شاه فقید مورد تمجید قرار گرفته بود. پس از شهریور بیست، که ظاهراً آزادیهائی به دست آمده بود و عدهای از این آزادیها سوءاستفاده میکردند، منجمله سیدمحمد خالصی زاده ( آخوند مشکوک )، به کاشان آمده و به حمایت حزب اراده ملی، در آن زمان شروع به مبارزه با این موسسه فرهنگی نموده و با هتاکی و تهمت، یک اقدام نوع پرورانه را لجن مال نمود و از اینکه دختران به مدرسه میروند، این مطلب[را] لطمه به دین و اسلام نشان داد و بالاخره در اثر تحریک مردم متعصب، پدر و مادر من ناگزیر به بستن مدرسه شده و از کاشان مهاجرت کردند ... این حادثه، در ذهن اینجانب که در حدود 18 و 19 سال بیش نداشتم، تأثیری فراوان به جای گذاشت.»[123]
به هرحال، پس از فروپاشیِ فرقه دمکرات آذربایجان و فرارِ سیدجعفر پیشهوری و اعضای کابینهی او به شوروی، فعالیتهای حزبی نیز در سراسر کشور محدود شد. در این موقع، آقاحسن نراقی، با وجود اینکه برادرزادهاش، عباس نراقی، در انتخابات مجلس پانزدهم به مجلس شورای ملی راه یافته بود، تصمیم گرفت تا پسرش را از این صحنهی درهم ریخته دور نماید. از این رو، احسان نراقی را مجبور کرد تا درسِ حقوق و دانشکدهی حقوق را رها کرده و به ژنو عزیمت نماید.
حضور احسان نراقی 21 ساله در ژنو، همراه با تفکرات چپگرایانهای که در ایران با آن آشنا شده بود، او را به سمت و سویِ فعالیتهای کمونیستی هدایت کرد؛ فعالیتهائی که در زمان احضار، دربارهی آن، چنین گفت:
«در اثرِ اصرار پدرم، که با این وضع و محیط متشنج، ادامه تحصیل ممکن نیست، عازم سوئیس شدم. در سالهای اول و دوم، که با محیط آشنا نبودم، به مطالعه پرداختم. بعد، اعلان فستیوال را در دانشگاه منتشر کردند. روی سمپاتی و همین حسِّ کنجکاوی، عازم فستیوال شدم... بعد از مراجعت[از فستیوال] به سوئیس، موضوع تشکیلِ انجمنِ دانشجویانِ ایرانیِ مقیم ژنو مطرح شد، که هدفِ آن، حفظ منافع صنفی دانشجویان بود و نظر اینجانب، همیشه حفظ موجودیت انجمن، دور از نظریات سیاسی بود و دائماً اصرار داشتم که از نمایندگانِ واقعی دانشجویان، از هر مرام و مسلک، در هیأت اجرائیه شرکت داشته باشند و اقامت چندین ساله اینجانب در سوئیس و نحوه کدخدامنشی که در از بین بردن اختلافات و توصیه به آرامش و سکون داشتم، بهترین شاهد این مدعاست.»[124]
یکی از اتهاماتِ احسان نراقی در این احضار، وابستگی به «دستۀ کمونیستهای یهودی» در دانشگاه ژنو بود که گزارش آن را «منبع موثق» به ساواک داده بود؛[125] اتهامی که نه در این بازجویی و نه در هیچ زمانِ دیگری، موردِ پرسش قرار نگرفت؛ اتهامی که نیازمند تحقیق و تبیین میباشد و در بخش ارتباطات او با امیرعباس هویدا و رژیم اشغالگر صهیونیستی، اشارهای به آن خواهد شد.
هر چند احسان نراقی در سال 1336ش به مأمور بازجوی خود، درباره عدمِ آشنایی با محیط و حضور در فستیوال برلن و بوداپست، از روی حسّ کنجکاوی سخن گفت، ولی در سالها بعد، بخشی از چگونگیِ فعالیتهای خویش در آن زمان را، به شکل زیر بیان نمود:
«من در جوانی، جزء جوانان تندرو بودم. در بیست سالگی به ژنو رفتم؛ دانشگاه ژنو بورژوائی بود... من در آنجا، با کمک چهار دانشجوی ایتالیائی و فرانسوی و چکسلواکی و کانادائی گروهی تشکیل دادیم ... به این گروهِ چپِ تندرو، اشخاصی پیوستند؛ از جمله یک یوگسلاو که از من سنش بیشتر بود و با یک دختر سوئیسی ازدواج کرده بود.»[126]
حکایتِ وابستگیهای احسان نراقی و فعالیتهای پنهانیِ او، چه در زمانِ حضور در ژنو و فرانسه و چه در زمان حضور در ایران، در مقاطعِ مختلف، حکایتی فراتر از «آن حکایتها» و «در پیِ آن حکایتها» میباشد که با توجه به حوصلهی این نوشتار، در جایِ خود و برایِ طرحِ مسئله، به بخشی از آن اشاره خواهد شد.
احسان نراقی، مدت کوتاهی پس از قیام تیرماه سال 1331ش، به بهانهی قطعِ ارز تحصیلی، به تهران آمد و با توجه به نسبتِ خانوادگی با آیتالله کاشانی(ره) به زودی در جریان فعالیتها قرار گرفت.
پس از کودتای 28 مرداد 1332، یکی از اقدامات جدی دولت فضلالله زاهدی که بلافاصله از بامداد روزِ بیست و نهم مرداد 1332ش، آغاز شد، دستگیری همکاران دولت مصدق، اعضای جبهه ملی و حزب توده بود. با گذشت یک سال و اندی از کودتا و همزمان با محاکمه افسرانِ دسته دوم و دسته سوم سازمان نظامی حزب توده که یکی دو تن از بستگان احسان نراقی نیز جزو آنان بودند، در روز پنجم آبان ماه سال 1333ش، مشارالیه نیز که از تاریخ 17 شهریور 1332، درست بیست روز بعد از کودتا، در اداره آمار عمومی وزارت کشور شاغل شده بود،[127] از کار برکنار شد. این اقدام موجب شد تا او، طی نامهای به رکن دوم ستاد ارتش بنویسد:
«چون تاکنون در هیچ یک از جمعیتها و دستههای سیاسی شرکت نداشتهام و به تصدیق رجال سرشناس و صدیق، همواره نسبت به رژیم سلطنت مشروطه ایران وفادار بودهام، وقوع چنین حادثهای موجبات تعجب و ناراحتی اینجانب را فراهم آورده است. لذا استدعا دارم در صورتی که سوءتفاهمی موجود است، متذکر گردند تا در رفع آن اقدام شود. در صورت عکس مراتب را به اداره آمار عمومی ابلاغ فرمایند.»[128]
تقاضای احسان نراقی مورد موافقت رکن دوم ارتش قرار گرفت و ادله برکناری او، از اداره آمار عمومی درخواست شد.[129] پاسخ، «داشتنِ افکار چپی و تحریکات علیه دولت» بود و درضمنِ آن، نوشته شد:
«دستور دستگیری وی طی شماره 13678 /2 مورخ 17 /9 /32 به اداره اطلاعات شهربانی صادر گردیده است.»[130]
پس از پیگیریهای رکن دوم از فرمانداری نظامی در رابطه با این مسئله، تیمور بختیار که در ششم دی ماه 1333 به جای سرلشکر فرهاد دادستان، به عنوان فرماندار نظامی تهران انتخاب شده بود، اینگونه مسائل را به تندرویهای فرمانداری نظامی قبل که از منسوبین رضاخان بود، نسبت داد و در پاسخ نوشت:
«بعد از آنکه اینجانب فرماندار نظامی تهران را عهدهدار شدم، پس از بررسی اینگونه پروندهها، چون مدارک مثبتی مشاهده نشد، جهت جلوگیری از اتلاف وقت، دستور داده شد که از دستگیری و جلب اینگونه عناصر خودداری شود.»[131]
در جریان همین پیگیریها، در نامهای بدون تاریخ و شماره، که دارای سربرگ «فرمانداری نظامی راهآهن» بود، بخشی از اعترافات نصرتالله کاظمی از اعضای دستگیرشدهی حزب توده در سال 1333ش، به شرح زیر ثبت شد:
«احسان نراقی . اداره آمار . زیردست نصرتاله کاظمی بوده، 5 ماه قبل از دستگیری نصرتاله کاظمی، از خدمت کنارهگیری نموده است.»[132]
در پیِ این اعترافات، که نشانگر ارتباطاتِ سازمانیِ نراقی با حزب توده در این موقع بود، با وجود اینکه تلاشهای پنهان و آشکاری برای بازگرداندن او به اداره آمار صورت گرفت، این اقدام عملی نشد؛ ولی چند ماه بعد، از اشتغالِ وی به عنوان یکی از «کارمندان سازمان یونسکو، از قسمتهای تابعۀ وزارت فرهنگ که چندی قبل، جهت مأموریت به شیراز عزیمت و اخیراً مراجعت کرده» سخن گفته شد. در همین موقع، به مطالعات وی در «امور اسکان عشایر» در خارج از کشور نیز، اشاره و دستور جمعآوری سوابق و احضار، بازجویی و جلوگیری از تمدید گذرنامه او صادر گردید.[133] هنوز چند روزی از این دستور سپری نشده بود، که خبرِ شرکت وی در«فستیوال جوانان برلن»، در سال 1951م در زمان دانشجویی در ژنو هم، از سوابق استخراج شد.[134]
با وجود مطرح شدنِ این سوابق، نه تنها دستور احضار و بازجویی او عملی نشد، که حدود یک سال نیز، از او خبری نبود؛ یک سالی که احسان نراقی دربارهی آن میگوید:
«طبق دعوت دولت فرانسه، به انستیتوی علوم نفوس، به پاریس عزیمت کرده و رسالهای تحت عنوان مطالعه نفوس در کشورهائی که فاقد آمار کافی هستند، منجمله ایران تهیه کرده و با درجه عالی از دانشگاه پاریس گذراندم.»[135]
در سال 1335ش، رکن دوم ارتش، برای بار دیگر به پیگیری سوابق او پرداخت و طی تلگراف رمزی به سرتیپ محمود امینی، برادرِ علی امینی، که در این موقع وابسته نظامی ایران در فرانسه بود، از مراجعه مکرر احسان نراقی به سفارت ایران در فرانسه خبر داد و نوشت:
«چون دارای سوابق سوء سیاسی میباشد، مراتب را به اطلاع سفارت رسانیده که درباره تقاضایش موافقت نگردد.»[136]
پاسخ سرتیپ امینی به این تلگراف، معلوم کرد که علت مراجعهی او به سفارت ایران، تقاضای سفر به لندن است. اشاره سرتیپ امینی به حضور احسان نراقی در سفارت ایران، همزمان با وصول تلگراف رمز، از نکات جالب توجه در این پاسخ است:
«طبق اظهار رایزن سفارت، این شخص در فاصله سه هفته، دو بار قبلاً و یک مرتبه امروز مراجعه نموده. تطبیق مراجعه وی با وصول تلگراف، که آیا اسم آن را میتوان تصادف تلقی نمود؟ تا حدی مورد توجه و مذاکره واقع شد، که اشاره به این توجه را بی مناسبت نمیداند.»[137]
در همین ایام، لایحه تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور، موسوم به «ساواک» مورد بررسی قرار گرفت و در بهمن ماه سال 1335ش در مجلس سنا تصویب و تیمور بختیار به عنوان «معاون نخستوزیر»، به ریاستِ آن برگزیده شد.[138]
هنوز دو سه ماهی از تشکیل این سازمان سپری نشده بود که اداره دوم، با استناد به «منبعِ موثق»، بخشی از سوابق احسان نراقی، مبنی بر فعالیتهای کمونیستی در خارج از کشور را، در اختیار اداره یکم قرار داد:
«در سال 1327 در دانشگاه ژنو، وابسته به دستۀ کمونیستهای یهودی بود. در سال 1328 در فستیوال جوانان کمونیست در بوداپست (مجارستان) شرکت کرد. در سال 1329 به علت فعالیتهای سیاسی، احتمالاً چپی از فرانسه اخراج شد. در سال 1330 ریاست گروه ایرانی را در فستیوال کمونیستی برلن به عهده داشت... با دکتر بهار،کمونیست مشهور، خیلی دوست است. در سال 1335 از اعضای فعال دستۀ کمونیستی در سوئیس و عضو کمیته مرکزی آن دسته بود که توسط ایرج اسکندری تشکیل شده بود... در سال 1335 بین جوانان ایرانی در سوئیس، به منظور جلب نظر آنها برای مرام کمونیستی، مشغول فعالیت بود و ضمناً با عدهای از جوانان کمونیست سوئیس هم تماس داشت.»
در همین گزارش بود که جمعآوری آمار و مطالعه برخی از پروندهها توسط وی، مورد حساسیت دستگاه تازه تأسیس امنیتی قرار گرفت:
«در محیط دانشگاه رسوخ کرده و با مراجعه به ادارات دولتی، از جمله ادارۀ آمار عمومی، به نام یونسکو خواستار بعضی آمارها و مطالعه برخی پروندهها میشود که در نوبۀ خود قابل توجه میباشد.»
در این نوبت، تیمور بختیار، در جایگاه ریاست سازمان امنیت، دستور داد:
«فوری تعیین شود تهران است یا رفته؛ اگر هنوز تهران است، اجازه خروج داده نشود.»[139]
به دنبال این دستور، پیگیری برای احضار وی آغاز شد، ولی پس از مراجعات مکرر به اداره یونسکو در ایران، معلوم شد که مشارالیه:
«در روزهای 3 و 4 مرداد ماه در اداره حاضر نشده، فقط نامهای به عنوان خداحافظی از دوستان اداری فرستاده، مبنی بر اینکه به ژنو حرکت و از آنجا به پاریس عزیمت خواهد نمود.»
براساس این گزارش، لیست مسافرین خروجی فرودگاه مهرآباد بررسی گردید و معلوم شد فردی به نام «احسانالله منادی» در روز سوم مردادماه، ایران را به قصد لندن، ترک نموده است.[140]
در ابتدا، تصور این بود که احسان نراقی که از حمایتهای پنهانی بهرهمند است، با نامی دیگر از کشور خارج گردیده است، ولی چند روز بعد، ساواک سقز طی تلگرافی گزارش نمود که وی، در روز ششم مرداد، به همراه همسرِ سفیرکبیر ایتالیا و همسر خود و خواهرزنش، از همدان به سنندج آمده و در منزلِ عبدالحمید سنندجی، معروف به سالار سعید که در این موقع نماینده مجلس شورای ملی بود، اقامت نموده و روز هشتم مرداد به سقز آمده و روز بعد نیز با همراهان، راهی تبریز گردیده است.[141]
احسان نراقی پس از بازگشت از این سفر، در روز 29 /5 /1336 به ساواک احضار شد و مورد بازجویی قرار گرفت. وی در این بازجویی، خود را «کارشناس امور اجتماعی یونسکو» معرفی کرد و ضمنِ اعتراف به «سمپاتی به حزب توده و حزب ایران» در گذشته، درحال حاضر، «تنفر از هر دو» را اعلام و علت تنفرِ خویش را، «سیاست غیرملی حزب توده و مطالعات خود در ممالک خارجی» بیان نمود.
و زمانی که موردِ پرسشِ مجدد درباره این مسئله واقع گردید، به تجربیات شخصی خویش در زمان حضور در اروپا اشاره کرد و گفت:
«من شخصاً با یک خانواده مربوط بودم که اهل مجارستان بوده و عدهای از افراد این خانواده، در ابتدا حتی متمایل به کمونیسم بودند، ولی بعد، اکثراً در اثر مظالم کمونیستها فرار کرده و داستانهای مطول از رفتار کمونیستها داشتند.»
در این بازجویی بود که در رابطه با چگونگیِ شرکت خویش در فستیوال بوداپست در سال 1949م و برلن شرقی در سال 1951م، گفت:
«روی سمپاتی[که]در آن موقع به مرام کمونیستی داشتم و مضافاً اینکه علاقه به دیدن کشورهای مختلف جهان و توجه به رژیمهای مختلفه و مطالعه روی آنها داشتم، ثبت نام و شرکت کردم.»
احسان نراقی، در همین بازجویی، از ارتباط خود با ایرج اسکندری و اینکه، میتوان به ظاهر چپی بود و در باطن، افکار دیگری داشت، نیز سخن گفت که:
«ایرج اسکندری، همیشه در موقع پاسخگوئی به انتقادات ما نسبت به حزب توده، اغلب با ما همصدا بود و تنفر زیاد از دستگاه رهبری حزب داشت و به عقیده اینجانب، هیچ وقت اسکندری کمونیست مؤمن نبوده و خیال نمیکنم مورد اعتماد محافل واقعی... بوده باشد.»[142]
منظورِ نراقی از «محافلِ واقعی» در این بازجویی موردِ سئوال قرار نگرفت که به نظر میرسد علت آن، روشن بودنِ سیاستِ ایجاد تشکیلات غیرواقعی، برای فعالیت در راستایِ اهداف پنهانی و ارتباط آنان با سازمان است؛ همان تودهایهایی که سپهبد حسین فردوست، در جریان توضیحِ شبکه «تودهایهای انگلیسی» دربارهی آنان مینویسد:
«مسلّماً چنین شبکهای از مأمورین اینتلیجنس سرویس انگلستان در حزب توده وجود داشته.»[143]
و نحوهی ارتباط احسان نراقی با ایرج اسکندری، صرف نظر از تفاوتِ سنی او با ایرج، که 19 سال میباشد و چگونگیِ حضور او در اطریش، در حالی که دانشجویِ دانشگاه ژنو بود نیز، قابل توجه و تأمل است:
«در جریان جنبشِ مصدق و سیام تیر 1331، در مردادماه همان سال، ایرج را در یکی از کوهستانهای اطریش دیدم. چند روزی با هم بودیم. کارِ ما در آن چند روز، بازی شطرنج و بحث سیاسی بود.»[144]
و جالبتر اینکه، ایرج اسکندری در سال 1328ش، به طور غیابی محکوم به اعدام شده و در سال 1330ش، از فرانسه اخراج شده بود؛ همان اتهامی که متوجه احسان نراقی نیز بود:
«در سال 1329 به علت فعالیتهای سیاسی ( احتمالاً چپی) از فرانسه اخراج شده.»[145]
بازجویی احسان نراقی در مردادماه سال 1336، توسط سرتیپ عمید که در آن زمان درجه سرگردی داشت، صورت گرفت و نتیجهی آن، توسط سرهنگ دوم خدیوزاد، به شرح زیر به سلسله مراتب عملیاتی گزارش شد:
«نامبرده، پس از طی دوره کامل متوسطه و یک سال خدمت در دانشکده حقوق، به سوئیس عزیمت و در ژنو مشغول تحصیل گردید و یک سال و نیم قبل، به درجه دکترای جامعهشناسی رسیده و از طرف یونسکو، مأمور رسیدگی به امور عشایری خاورمیانه شد، که چندی قبل از طریق خط سیر مصر . لبنان . سوریه و عراق، با انجام مکالمات به ایران آمده و در ایران، برای رسیدگی به وضع عشایر، به شمال و جنوب مسافرت کرد و روی ایلات شاهسون . بویراحمدی و غیره مطالعاتی نمود و گزارشاتی تهیه نموده است. از مدت مأموریت او در ایران، یک ماه باقی مانده، لیکن وزارت کشور مشغول اقداماتی است که مأموریت او را برای مدت یک سال در ایران تمدید کند، که از وجود او بهره برداری شود... مشارالیه مدعی است که تقریباً سه سال است... تغییر رویه و مرام داده است... ضمناً استجازه مینماید که مدت بیش از یک ساعت، وقت داده شود که شرفیاب شود. مؤکول به اوامر عالی است.»[146]
همانگونه که در متن و گزارش این بازجویی مشخص است، نه سرگرد عمید هیچگونه پرسشی درباره فعالیتهای وی در زمان حضور در ایران و قرار گرفتن در کنار آیتالله کاشانی(ره) در دوران حکومت دکتر مصدق مطرح نمود و نه احسان نراقی پیرامون این مسئله، حرفی به میان آورد و این درحالی است که در اولین گزارشی که در سال 1333ش منجر به تشکیل سابقه برای او گردید، علتِ برکناری و دستورِ دستگیری او، «داشتن افکار چپی و تحریکات علیه دولت» عنوان گردید.
به هر حال، اجازهی ملاقاتی که احسان نراقی خواستارِ آن شده بود، به وی داده شد. ملاقاتی که بنابر ادعایِ احسان، با حسن پاکروان صورت گرفت[147] و میان آن دو، حرفهایی رد و بدل شد که موجب گردید تا او، در ایران ماندگار شود و به عنوانِ بازویِ تحقیقاتی، در اختیارِ دستگاه امنیتی قرار گیرد.[148]
پس از گذشت سه سال از این ماجرا، اداره دومِ ستاد ارتش، در گزارشی، حضور اعضایِ حزب توده در دستگاههای مختلف دولتی را مورد توجه قرار داد و درباره آن نوشت:
«مدتی است که افراد مؤثر حزب سابق توده، هر یک، به رنگ و لباس جدیدی درآمده و در کلیه دستگاهها نفوذ نموده و اغلب آنها را نیز دستگاههای انتظامی شناخته و از تقویت آنان نیز خودداری نکرده و در بسیاری از مشاغل حساس، نفوذ نمودهاند. از جمله: ... دکتر احسان نراقی، رئیس سابق کمیته حزب توده محصلین در اروپا، فعلاً گل سرسبد دانشگاه شده و سالی چند مرتبه به اروپا اعزام شده و کسانی که در اروپا وی را میشناسند، به تشکیلات مملکتی میخندند.»[149]
ظاهراً به علت این که احسان نراقی، «گل سر سبد دانشگاه» بود، به این گزارش، اهمیتی داده نشد، ولی در اردیبهشت ماه سال 1340ش، زمانی که دانشسرایعالی صلاحیتِ او را جهت ادامهی تدریس مورد پرسش قرار داد، علت این مسئله روشن شد. در این موقع، در گزارشی که پیرامون پاسخ به این سئوال تهیه گردید، ضمن اشاره به سوابق فعالیتهای کمونیستی او در ژنو، نوشته شد:
«وی، در سال 1947 عازم سوئیس و در سال 1953 ( 26- 1331 ) مراجعت مینماید و در بازگشت خود به کشور، معلوم نیست به چه علتی برای مدت شش ماه، دولت فرانسه وی را به عنوان یک محصل، برای انستیتوی علوم نفوس میپذیرد و از آن پس، مشارالیه تا 55- 1957 ( 34- 36 ) در اختیار یونسکو، به عنوان تحقیقات به خاورمیانه گسیل میشود. در این مدت، برای انجامِ منویاتِ انجمن یونسکو، به کشورهای لبنان . سوریه . عراق عزیمت و سپس به ایران باز میگردد. در 25 /4 /37 هنگامی که به اروپای غربی مسافرت نموده بود، طبق اطلاع واصله، به نظر میرسد در ژنو، با مظفر فیروز و رادمنش تماس داشته است. در 26 /2 /38 تقاضای مجله علوم اجتماعی مینماید، که نتیجتاً، قائم مقام ساواک با صدور امتیاز مجله موافقت و مرقوم داشتهاند که: صحیح است سوابقی داشته، ولی بعداً به کلی از حزب کنارهگیری کرده است.»[150]
و در سال 1347ش نیز، در گزارشی که پیرامونِ بررسی صلاحیت او، در رابطه با انتشارِ «مجله علوم»، نشریه اختصاصی دانشگاه تهران تهیه شد، به این نکته اشاره گردید که:
«بعد از فراغت از تحصیل و مراجعت به ایران و مطالعاتی که در مورد کمونیزم و تئوریهای آن نموده و بعد با واقعیات عینی تطبیق داده، به کلی از این عقیده منصرف و طی ده سال اقامت در ایران و اشتغال به سمت استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران و مدیریت مؤسسه تحقیقات و علوم اجتماعی، قدمهای مؤثری در رد فلسفه کمونیزم برداشته است... دکتر نراقی، از جمله کسانی است که مزه تلخ مرام کمونیزم را چشیده و از آن برگشته و در خلاف جهت این فلسفه فعالیتهائی نموده است.»[151]
و این درحالی است که با وجود تمامیِ وابستگیهای واقعی و غیرواقعی که در جریانِ تفکرات کمونیستی و ارتباط با حزب توده داشت، در سال 2001م در پاریس، در گفتگو با «هرموز کی» میگوید:
«من دورادور در جریان مسائل حزب توده بودهام.»[152]
احسان نراقی و مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی
در اردیبهشت ماه سال 1336ش، سازمانِ یونسکو، بررسی فعالیت و راهاندازیِ مؤسسات علوم اجتماعی در کشورهایِ مصر، لبنان، سوریه و عراق را به عهدهی احسان نراقی گذاشت:[153]
«یونسکو، در سال 1336 مأموریتی را در کشورهای خاورمیانه به من محول کرده بود، که به موجب آن، طرح استقرار مؤسسات علوم اجتماعی را در این کشورها، به اجرا گذارده بودم.»[154]
این مأموریت، در مردادماه به ایران رسید، که پس از دعوتِ او به ساواک، به ملاقات با حسن پاکروان ختم شد. در این ملاقات، بین احسان نراقی و حسن پاکروان، که خود با فرهنگ فرانسویان، آشنایی کامل داشت، درکِ متقابل! شکل گرفت و محققِ جوانِ یونسکو را، به یکی از مریدانِ دائمی! حسن پاکروان، تبدیل کرد:
«با صراحت به شما میگویم که پاکروان، هر کمکی از من میخواست به او میکردم... به پاکروان گفته بودم، مایل نیستم کارمند تو باشم، ولی از نظر فکری و عملی، هرگونه کمکی از من بخواهی، انجام میدهم.»[155]
در همین زمان، مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، که تجربهی اجرایِ آن توسطِ نراقی، در کشورهای اشاره شده موجود بود، در دانشگاه تهران و با بهرهگیری از وجاهت علمی و سیاسی دکترغلامحسین صدیقی، شکل گرفت. احسان نراقی، دربارهی علتِ بهرهگیری از نام غلامحسین صدیقی در این حرکت، میگوید:
«برای پرهیز از انتصاب مؤسسه با ساواک، خود را در سایه صدیقی قرار دادم.»[156]
و کمی بعد نیز، امتیاز «مجله علوم اجتماعی»، به صورت فصلنامه، به نامِ نراقی صادر شد.[157]
جالب این است که در این زمان، اداره کل سوم ساواک، او را «فاقد پیشینه مضره»، که «هفت نشریه مختلف به زبانهای فرانسه و انگلیسی منتشر مینماید.» معرفی و انتشار مجله علوم اجتماعی را، مفید اعلام کرد؛[158] ولی با وجود این، وزارت کشور، به دلایلِ نامعلومی، که به نظر میرسد، اختلافاتِ درونیِ ساواک، در خصوصِ پیشینهی سیاسی اوست، مجوز انتشار را در 19 ماه بعد، یعنی اسفندماه سال 1339، به نام او صادر کرد[159] که البته با تأخیری حدوداً دو ساله، به مرحله انتشار رسید.[160]
با شروعِ نهضت امام خمینی(ره) در جریانِ مخالفت با لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی، در مهر ماه سال 1341ش، جبهه ملی که در جریان ملاقات با گراتیان یاتسویچ، رئیس دفتر سازمان سیا در ایران، برای حضور در فعالیتهای سیاسی کشور هماهنگ شده بود،[161] از هرگونه اظهارنظری خودداری کرد[162] و پس از آن نیز، در جریان حمله به مدرسهی فیضیه قم و طالبیه تبریز و همچنین، قیامِ خونین 15 خرداد 1342نیز نه تنها عکسالعملی از خود نشان نداد که دستگیری برخی از افرادی که به نامِ جبهه ملی در جریان تظاهرات خیابانی دستگیر شده بودند را، به تعصب آنان نسبت داد:
«اگر چنانچه افرادی از این تشکیلات دستگیر شده باشند، مربوط به رهبری جبهه ملی نمیباشد و افراد متعصبی در بین اعضاء جبهه ملی هم هستند که به اراده خودشان در تظاهرات اخیر شرکت کردهاند.»[163]
در این موقع، یکی از نقشهای مؤسسه مطالعات که از همکاری برخی از دانشجویانِ طرفدار جبهه ملی، مانند ابوالحسن بنیصدر نیز برخوردار بود، آرام نگه داشتنِ محیطهای دانشجویی و کنترلِ آن به نفع رژیم شاهشناهی بود؛ نقشی که در زمانِ دولت علی امینی و در جریانِ تظاهراتِ دانشجویی سال 1340ش، تجربه شده بود:
«حوالیِ غروب، بنیصدر به من تلفن زد و گفت شما میتوانید به مهندس فریور و دکتر امینی بگوئید، حالا دیگر میتوانند به خانه هایشان بروند.»[164]
از این رو، در جریانِ زلزلهای که در فروردین ماه سال 1342 در کرمانشاه، کنگاور و صحنه رخ داد، تعدادی از دانشجویان تأثیرگذار در جریان حرکتهای دانشجویی، مانند: «ابوالحسن بنیصدر . حسن پارسا . حسن ابراهیم حبیبی» را به استقبال دانشجویان هلندی که برای کمک به زلزلهزدگان، به ایران مسافرت کرده بودند، فرستاد.[165]
به دلیلِ انجامِ اینگونه مأموریتها بود که، دکتر معینالدین مرجائی، که عضو حزب مردم بود، به تعطیلی کشاندنِ جلسات منزل دکتر غلامحسین صدیقی را به این مؤسسه نسبت داد:
«دکتر صدیقی دیگر درب خانهاش را به روی مردم بسته است. او، گولِ دکتر احسان نراقی را خورده است و دارودسته مؤسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی، او را از مبارزه بازداشتهاند و هرچه هم که به او توصیه شد، خودش را از دسته نراقی جدا نکرد.»[166]
یکی دیگر از مأموریتهای احسان نراقی در مؤسسه مطالعات و تحقیقات، برقراری ارتباط با افرادی بود که هر یک، به نوعی، با رژیم شاهنشاهی پهلوی دارای زاویه بودند. هدف از برقراریِ این ارتباطها، تعدیلِ فکری و در نهایت، استفاده از آنان، در راستای اهدافِ مورد نظر بود. یکی از اینان، احمد اشرف، برادرِ حمید اشرف میباشد که در سال 1345، برای تدریس و تحقیقی یک ساله، به ایران دعوت شد و این درحالی بود که نماینده ساواک در آمریکا، او را «از منحرفین ایرانی مقیم آمریکا» معرفی نموده بود.[167]
این حرکت در داخلِ کشور، دارایِ ابعادِ گستردهتری بود. در اسفندماه سال 1346ش، که به ابتکار جلال آلاحمد، بیانیهای در مخالفت با برگزاریِ «کنگره نویسندگان و شعرا و مترجمان» که توسط رژیم شاهنشاهی و تحت نظرِ فرح دیبا تدارک دیده شده بود، صادر شد،[168] و متعاقب آن، تشکیل «کانون نویسندگان» در دستور کار قرار گرفت،[169] احسان نراقی، وارد عمل شد و در تماسی که با سیمین دانشور، همسر جلال آلاحمد، برقرار نمود، ضمنِ پرسش در خصوص برنامهی تابستانیِ جلال، گفت:
«اگر نامبرده برنامهای ندارد، به اتفاق به مدت یک ماه برای مطالعاتی در قسمت فرهنگ افغانستان، به آن کشور مسافرت نمایند و کتابی در این باره بنویسند.»
در ذیلِ همین گزارش نوشته شد که: «قبلاً گزارشی برای اعزام جلال آلاحمد به هندوستان تقدیم و تصویب شده بود.» و پرویز ثابتی نیز در انتهایِ آن نوشت:
«چون، آقای دکتر نراقی قبلاً در این باره با اینجانب مذاکره نموده بود، مراتب موافقت ساواک با اعزام آل احمد به افغانستان، تلفنی به ایشان اطلاع داده شد.»[170]
از دیگر مأموریتهای احسان نراقی در مؤسسه مطالعات، دعوت از متفکرانی بود که زمانی به صورت واقعی و یا غیرواقعی، دل در گروِ تفکرات کمونیستی داشتند و سپس از آن جدا شده بودند. ترتیب برنامه سخنرانی برای این افراد، با حضور «اساتید دانشگاه و شخصیتهای مملکتی»، نشانگر تلاش در راستای اهداف از پیش تعیین شده است. یکی از این افراد، هانری لوفور بود که در سال 1956م از کمونیستها جدا شده بود و با احسان نراقی نیز رابطه داشت.[171] هانری لوفور در سال 1345ش به مؤسسه مطالعات دعوت شد و در جمعِ چهل نفرهی اساتید و شخصیتها سخنرانی کرد. زمانی که سخنرانی او به علتِ وجود تناقض در صدر و ذیلِ حرفها، مورد اعتراض شاپور راسخ، از بهائیان همکار با نراقی، قرار گرفت، احسان نراقی، درباره او گفت:
«ایشان دچار یک فراموشی هم هستند؛ زیرا صحبتهائی که در اول مینمایند، خودشان فراموش میکنند و میتوان این طور قبول کرد که سخنان وی، در اولین برخورد، یک اثر سوزنی دارد و بعد مرتفع میشود.»[172]
و در کنارِ این، فراهم نمودنِ پوشش، برایِ جامعهشناسان آمریکایی و دیگر کشورهای اروپایی، برای حضور در ایران و تحقیق و پژوهشِ میدانی، یکی دیگر از فعالیتهای مؤسسه بود:
«دکتر جهانشاه صالح، رئیس سابق دانشگاه تهران، ضمن مذاکرات خصوصی با احسان نراقی، رئیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران... اظهار نموده که: یک پرفسور آمریکائی، قصد دارد به مدت یک ترم به ایران آمده و جامعه شناسی تدریس کند و از احسان نراقی خواسته که پاسخ لازم به او بدهد و نراقی در این مورد قول مساعد داده است.»[173]
و در نهایت، غایت القصوایِ مأموریت احسان نراقی در مؤسسه، در نامهای که لیلی عربشیبانی، خواهر همسرش، از فرانسه برای وی نوشت و در آن، به تحقیقِ یکی از اعضای مؤسسه، پیرامونِ مسائل دانشجویی اشاره شد، به شکل زیر انعکاس یافت:
«اما، امیدوارم که نتیجه این تحقیقات، فقط به درد دولت نخورد، آن هم بدین نحو که یاد میگیرد که چطور در نطفه، جنبشهای محصلین را ریشه کن کند.»[174]
این حرکت، در خارج از کشور و در جمع دانشجویان ایرانی در فرانسه، سبک و سیاق دیگری داشت، که حضور افرادی چون ابوالحسن بنیصدر که در سالهای آغازین دههی چهل، در کنترل حرکتهای دانشجویی با احسان نراقی همکاری کرده و مورد حمایت او قرار داشت و همچنین ناصر تکمیل همایون، که مدت چهار سال در کشور اسرائیل تحصیل نموده و سپس با مساعدتِ احسان نراقی، موفق به دریافت بورس از فرانسه شده بود، در پوشش فعالیت در جبهه ملی، از آن نمونه است.[175]
در سال 1348ش، در جریاناتی که پشت پردهی آن امیرعباس هویدا قرار داشت و در جای خود آمده است، احسان نراقی از سویِ ساواک، مورد کنترل قرار گرفت. این محدودیتها، موجب شد تا او، بار دیگر راهی فرانسه و در سازمان یونسکو مشغول فعالیت گردد.
همدلی ایجاد شده در بین کارکنان و محققین مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در زمانِ مدیریت وی، جلسهی تودیع او را به مجلسِ قابل توجهی تبدیل کرد. در این جلسه، فعالیتهای 12 سالهی او، مورد تعریف و تمجید قرار گرفت، ولی دکتر رضا داوری، با بر لب آوردنِ سخنانی متفاوت، به نوعی به «خنثی» بودنِ این مؤسسه از زمان تشکیل تا زمان تودیع و «آلتِ فعل» بودنِ نراقی، اشاره داشت:
«دکتر نراقی، همیشه ثابت کرد که با افراد دیگر فرق دارد و همیشه میگفتند: من نراقی هستم و میدانم که مسائل جوانان حل نمیشود و کاری نمیتوانم انجام بدهم و با حالت عصبانیت افزود تف بر تمدنشان ( منظور تمدن غرب ) دکتر نراقی که هیچ! حتی سازمان ملل هم نمیتواند اینگونه مسائل را حل نماید.»[176]
پس از رفتنِ احسان نراقی به یونسکو، فیروز توفیق، که تحصیلکرده دانشگاه علوم اجتماعی ژنو بود و در سال 1347ش، یک دوره شش ماهه را در آمریکا نیز سپری نموده بود، به مدیریت این مؤسسه منصوب شد. هرچند در سال 1350ش، زمانی که مدیریت او مورد ارزیابی قرار گرفت، نوشته شد:
«از نظر کلی، با سیاستی بهتر نسبت به کارکنان تحقیقی و اداری، از دکتر نراقی رفتار مینماید.»
ولی، احسان نراقی، که پس از بازگشت از فرانسه در سال 1353ش، در جایگاه دیگری به کار مشغول شد، معتقد است که از ابتدا تا انتها، خود مدیریت این تشکیلات را به عهده داشته است:
«از بدو تأسیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در سال 1337 تا 1357 مسئول آنجا بودم.»[177]
احسان نراقی و ابوالحسن بنیصدر
ابوالحسن بنیصدر، آیتاللهزادهای بود که از دوران نوجوانی با سیاست آشنا شد و مورد توجه قرار گرفت. هنوز به سن بیست سالگی نرسیده بود که در مبارزات ملی شدنِ صنعت نفت شرکت کرد. ورود او به دانشگاه و تحصیل در رشته الهیات، نشانگر روحیات مذهبی و تحت تأثیر تربیت خانوادگی و روحانی او بود. پایانِ تحصیلات دوره کارشناسی و آغاز تحصیلاتِ فوق لیسانسِ او در رشته اقتصاد، همزمان با حضورِ احسان نراقی در ایران و تشکیل مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی بود. در این موقع، که شرایط سیاسی درحالِ تغییر بود و جبهه ملی، پس از افولی چند ساله با هدایتهای مستقیم و غیرمستقیم آمریکاییها، برای حضور در صحنه سیاسی کشور آماده میشد، ابوالحسن بنیصدر نیز، به فعالیتهای دانشجویی اشتغال داشت.
به نظر میرسد، یکی از دلایلی که موجب استحکامِ بیشترِ روابط احسان نراقی و بنیصدر گشت و در طول سالها ادامه یافت، وابستگی هر دو، به دودمانی روحانی و قابل احترام بود.
در سال 1340ش که دولت علی امینی، با سر و صدایِ فراوان به دستگیری تعدادی از افراد مطرح مانند: رشیدیان و فتحالله فرود اقدام کرد و مجلس بیستم نیز منحل اعلام شده بود، اولین ارتباطات بنیصدر با احسان نراقی علنی شد:
«از ساعت 18 الی 22 روز 15 ماه جاری، آقایان: دکتر احسان نراقی و ابوالحسن بنیصدر و همایون نام که گویا دبیر دانشسرای عالی میباشد، در دانشکده ادبیات شماره 2، مؤسسه علوم اجتماعی، در یک اطاق، جلسهای تشکیل و ضمناً ساعت 0830 روز بعد، بنیصدر به دانشگاه تهران رفته و در دانشکدههای حقوق . ادبیات و علوم پزشکی رفت و آمد نموده است.»[178]
و چند روز بعد نیز، از جلسه 45 دقیقهای مشترک نراقی و بنیصدر، با دکتر علیاکبر سیاسی خبر داده شد.[179] با وجود اینکه در ذیل گزارشِ دوم، دستور به کنترلِ رفت و آمدهای آنان داده شد و محیطهای دانشجویی به سختی متشنج و دستخوش ناآرامی بود، ولی هیچگونه گزارشی پیرامون این کنترل احتمالی ثبت نگردید؛ تا اینکه سالها بعد، احسان نراقی، به نوعی از ماهیت این جلسات که هماهنگی برای کنترل حرکتهای دانشجویی بود، پرده برداشت و در رابطه با برگزاری مراسم بزرگداشت سی تیر گفت:
«من، چون به هرحال میخواستم جلویِ خشونت را بگیرم، با مهندس غلامعلی فریور، که هم وزیر دکتر امینی و شخصاً به وی نزدیک بود و هم در عین حال، قلباً با جبهه ملی... مذاکره کردم و قرار شد یک گروه ضد خشونت به وجود آوریم. او به من گفت: من از صبح ساعت هفت به اتاق دکتر امینی میروم و جلو دستگاه بیسیم مینشینم؛ تو هم که با دانشجویان در خیابان در تماس تلفنی[!] هستی، با من در ارتباط مستقیم باش و هر جا که احتمال خطر درگیری میان قوای انتظامی و مردم به چشم میخورد، همدیگر را خبر کنیم. دانشجویان به رهبری بنیصدر و دیگران[!]، از شمال شهر به طرف جنوب شهر در مقابل قوای انتظامی مرتب عقب نشینی میکردند و مانع از درگیری بودند؛ تا بالاخره حوالی غروب، بنیصدر به من تلفن زد و گفت: شما میتوانید به مهندس فریور و دکتر امینی بگوئید، حالا دیگر میتوانند به خانههایشان بروند.»[180]
و زمانی این پروژه! جالبتر مینماید، که بدانیم ابوالحسن بنیصدر، به دلیل فعالیتهای سیاسی! خویش، دو نوبت بازداشت گردید، که با توصیه احسان نراقی، آزاد شد:
«من او[پاکروان] را به خوبی میشناختم... هر زمان که شفاعت دوستان روشنفکر یا دانشجویان خود را که با مشکلاتی در برابر ساواک روبرو میشدند، نزد او مینمودم، پاسخ مثبت میداد. از جمله در این باره میتوانم به مورد بنیصدر که بعداً رئیس جمهور شد ... اشاره کنم.»[181]
در سال 1342ش، در بحبوبهی مبارزات نهضت امام خمینی(ره)، باز این بنیصدر بود که تحت هدایتِ احسان نراقی، انرژی دانشجویان را در فعالیتهای فرعی، سازماندهی میکرد:
«عدهای در حدود پانزده نفر دانشجویان هلندی، با همکاری و راهنمائی دانشجویان ایرانی مقیم اروپا، جهت خانه سازی در مناطق زلزله زده، به ایران مسافرت نموده و روز 14 /2 /42 مورد استقبال دانشجویان وابسته به جبهه ملی، از جمله: ابوالحسن بنیصدر . حسن پارسا . حسن ابراهیم حبیبی و آقایان: دکتر احسان نراقی و ناصر خدایار واقع گردیده و از طرف جبهه ملی، ضمن تماس با شیروخورشید سرخ، منطقه دوزج از بخشِ خرقان، برای ساختمان خانه به نامبردگان ... و مشغول کار گردیدهاند.»[182]
همین همراهیها بود که موجبات اعطایِ بورس تحصیلی در فرانسه، برای ابوالحسن بنیصدر را به دنبال داشت؛ بورسی که احسان نراقی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به کرّات از آن یاد کرد.[183] احسان نراقی، پس از تجربهی راهاندازی گروههای دانشجوییِ ضد خشونت! با همکاری بنیصدر، در زمان حضور وی در فرانسه نیز، این مأموریت را به نوعی دیگر و در جریانِ تشکیل «جبهه ملی سوم»![184] و یا «سازمان مصدق»! تجربه کرد:
«سازمان مصدق، توسط بنیصدر و حبیبی در پاریس اداره میشود. چندی قبل، (حدود سه هفته)، احسان نراقی، رئیس مرکز تحقیقاتی و اجتماعی، که به تهران میآمد، تعداد زیادی از کتابها را به او تحویل دادند که در تهران به دست کسی که میشناسد، برساند و در دانشگاه و مراکز دیگر به وسیله آن فرد به فروش رود.»[185]
این حرکت، در سالهای بعد نیز ادامه یافت، کما اینکه، در فروردین ماه سال 1348ش، که احسان نراقی به فرانسه رفت، دربارهی ملاقاتهای وی نوشته شد:
«با افراد جبهه ملی سوم، ابوالحسن بنیصدر . حسن حبیبی . ناصر تکمیل همایون ملاقات نموده. این افراد، کارمندان مؤسسه تحقیقات اجتماعی بودهاند که از قدیم با نامبرده ارتباط دارند.»[186]
ارتباط بنیصدر با نراقی به میزانی تنگاتنگ بود که وقتی او را برای «تصدی امور جوانان یونسکو» در نظر گرفتند، مأمور ساواک فرانسه، که دارای نامِ جعلی «شهریار» بود، نوشت:
«دکتر احسان نراقی، شغلی در یونسکو، قسمت بین المللی آن گرفته، که به زودی وارد پاریس میشود تا آن را به عهده بگیرد. ابوالحسن بنیصدر، آپارتمان خوبی در حومه پاریس دارد، که احسان نراقی هر وقت به پاریس بیاید، در منزل او مقیم میشود. زنِ ابوالحسن بنیصدر، که بسیار زیبا هم هست، از دکتر نراقی پذیرائی میکند. احسان نراقی، در تهران از ابوالحسن بنیصدر حمایت میکند و اکنون که به پاریس میآید، ممکن است در یونسکو شغلی برای بنیصدر تهیه کند.»[187]
صمیمت این دو، موجب شد تا حتی برخی از مطالبی که توسط احسان نراقی در ایران منتشر میشد، به ابوالحسن بنیصدر نسبت داده شود:
«منبع اظهار میداشت که: بیشتر انتشاراتی که احسان نراقی در ایران، به نام خود منتشر میکند، کتابهائی است که ابوالحسن بنیصدر ترجمه میکند، ولی بدون ذکر نام خود، برای احسان نراقی میفرستد و نراقی به اسم خود منتشر میکند.»[188]
حضورِ احسان نراقی در پاریس، در فعالیتهای بنیصدر، به گونهای تأثیر داشت که دربارهی او گفته شد:
«دستِ ابوالحسن بنیصدر، به تدریج دارد خوانده میشود؛ چون فعالیتش، از وقتی که دکتر احسان نراقی به پاریس آمده، بیشتر شده و مثل اینکه با این فعالیتها میخواهد داخل اتحادیه دانشجویان نفاق بیاندازد.»[189]
تلاشهایی که با عنوانِ «جبهه ملی سوم» و تحت نظر احسان نراقی، همراه با جلسات منظم هفتگی در منزل او، صورت میگرفت،[190] این ذهنیت را به وجود آورده بود که:
«تلفیق گروههای مذهبی با جبهه سوم، این گمان را به وجود میآورد که اینان، به زودی قدرتی معادل کنفدراسیون در کشورهای اروپائی و آمریکائی به وجود آورده و بدین ترتیب است که همیشه کنفدراسیون و اتحادیه را به دیده تحقیر مینگرند.»[191]
البته ذکر این نکته ضروری است که فعالیتهای نیروهای مذهبی که با نام «انجمنهای اسلامی» در اروپا و آمریکا صورت میگرفت، مقولهای مستقل و نیازمند تحقیق و بررسی جداگانهای میباشد که این نوشته، متعرّضِ آن نیست و ارتباطی با ابوالحسن بنیصدر و احسان نراقی ندارد.
در سال 1352ش، احسان نراقی که در آستانهی بازگشت به ایران قرار داشت، برای حسین ملک (برادرِ خلیل ملکی)، کاری در یونسکو فراهم کرد. بنیصدر پس از آگاهی از این نکته، در سخنانی سمبلیک، به تعریف و تمجید از نراقی پرداخت و گفت:
«اگر در کابینه آنها، ایشان شغل نخستوزیری را داشته باشند، دکتر نراقی را وزیر اموراجتماعی و کار خواهند نمود؛ چون مرتب برای دیگران کاریابی و مشکلگشائی مینماید.»[192]
پس از بازگشت احسان نراقی به ایران، دیگر، از چگونگی و میزانِ ارتباط این دو، گزارشی به ثبت نرسید؛ ولی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و حضور ابوالحسن بنیصدر، به عنوان یک نیرویِ انقلابی! تأثیرگذار در جریان انقلاب اسلامی و یارِ امام خمینی(ره)، کفهی ترازو را به نفع احسان نراقی سنگین کرد.
به همین دلیل بود که در ملاقات با محمدرضا پهلوی، زمانی که امام خمینی(ره) در فرانسه بود، مورد سئوال شاه واقع شد که: «آیا شما افراد نزدیک به او را میشناسید»، که در پاسخ گفت:
«من، دو نفرشان را میشناسم، چون خودم آنها را به عنوان بورسیه به فرانسه فرستادم و اکنون از نزدیکان او هستند.»[193]
به همین دلیل بود که بعد از دومین ملاقاتی که با شاه در تاریخ 22 مهرماه سال 1357ش داشت، به پاریس رفت و در آنجا با ابوالحسن بنیصدر نیز صحبت کرد، ولی در این موقع، بنیصدر در جایگاهی نبود که بتواند مانند گذشته در خدمت احسان نراقی باشد و با او، مطابق میل او، همکاری کند. به همین دلیل بود که در روز دهم آبان ماه از پاریس با علی امینی تماس گرفت و در پاسخ امینی که گفت:
«شماها در آنجا بچهها را نصیحت کنید»، پاسخ داد: «دیگری سیدبنیصدر است، که همه افتادهاند روی آن خط.»[194]
با وجود این مسئله، هنوز چند روزی از پیروزی انقلاب اسلامی سپری نشده بود که ابوالحسن بنیصدر، خود را به آرشیو ساواک رساند، تا برخی از سوابق! را مورد مطالعه! قرار دهد و یکی از سوابقی که مطالعه و احتمالاً امحایِ آن برای او اهمیت داشت، سوابق احسان نراقی بود. پروندهای که احسان نراقی، آن را سه جلد میداند، ولی امروز، تنها، همین اسنادی که در این مجموعه گردآوری شده، از آن باقی است:
«28 بهمن ماه 1357 یکی از دوستان به من گفت: امروز بنیصدر مرا خواسته و گفته خودم را با زحمت به آرشیو ساواک رساندم و پرونده نراقی را دیدم. البته این مسئله برای خودش هم مهم بود، چون با من ارتباط داشت. این حرف را بنیصدر، شش روز پس از پیروزی انقلاب گفته بود. گزارشهای زیادی راجع به من وجود داشت. در ساواک، افراد مختلف دربارۀ من سخن گفته بودند. سه پرونده بود که برای شاه تنظیم شده بود، شاه هم حاشیهنویسی و توصیه کرده بود که کار حساس به من ندهند و امثال اینها. این مطلب، باعث دلگرمی من بود.»[195]
در همین روزها بود که احسان نراقی در فروردین ماه سال 1358ش، بازداشت گردید، ولی این بازداشت، بیشتر از چهار روز طول نکشید و آزاد شد! احسان نراقی از زندان آزاد شد و ارتباط او با بنیصدر، تا زمان اشغال لانه جاسوسی، ادامه یافت.[196] در این موقع، وی تصمیم به خروج از کشور گرفت:
«پس از استعفایِ دولت بازرگان، بنیصدر شخصاً مسئولیت چندین وزارتخانه، از جمله وزارت امورخارجه را عهدهدار گردید. او که در آن موقع از نزدیکان امام و از اعضاء بانفوذ شورای انقلاب بود، توانست ضامن شود تا من گذرنامهام را بگیرم.»[197]
نراقی، پس از دریافتِ گذرنامه و اجازهی خروج توسط بنیصدر، در 9 دی ماه سال 1358ش، به فرودگاه رفت، ولی در حین خروج، برایِ بار دوم دستگیر و به زندان برده شد. در این نوبت نیز که بازداشت او حدود چهار ماه بود، باز بنیصدر به یاری او شتافت و موجبات آزادی وی را فراهم نمود.[198]
پس از آزادیِ دوباره وی از زندان، همکاریهای این دو ادامه یافت[199] تا اینکه در جریانات سیاسی کشور، ابوالحسن بنیصدر، مخالفت و عناد خود با جمهوری اسلامی را علنی نمود و ماجرا، با فرارِ زنانهی او به همراه مسعود رجوی به خارج از کشور، ختم شد.
در زمانی که صلاحیت و کفایتِ بنیصدر به عنوان رئیس جمهور، در مجلس شورای اسلامی مورد بحث قرار گرفت و رأی قاطع به بیکفایتی او داده شد، برخی از نمایندگان، نامی هم از احسان نراقی به میان آوردند.[200]
احسان نراقی که سابقهی دوبار دستگیری داشت و با توصیههای صورت گرفته آزاد شده بود، این بار که یکی از حامیانِ اصلیِ خویش را از دست میداد، تصمیم به زندگی مخفیانه گرفت:
«تصمیم گرفتم، جانب احتیاط را نگه دارم و منزلم را ترک گویم.»[201]
این زندگی مخفی، دوام چندانی نداشت و احسان نراقی، برای بار سوم در تاریخ دهم تیرماه سال 1360ش، دستگیر شد. پس از این نوبت دستگیری بود که در زندان، به او لقبِ «معلم بنیصدر»[202] داده شد.
احسان نراقی و داریوش فروهر
احسان نراقی، داریوشِ فروهر را «دوستِ قدیمی» خود[203] و پروانه اسکندری، همسرِ داریوش را، «شاگردِ خود» معرفی میکند.[204]
از چگونگیِ این ارتباط قدیمی، اطلاعی در دست نیست، ولی با توجه به حضور احسان نراقی، در سال پایانی حکومت دکتر مصدق در ایران، به نظر میرسد، این دوستی، از آن زمانها، آغاز شده باشد.
اولین گزارشی که در خصوصِ این دوستی به ثبت رسید، مربوط به سال 1344 ش است، که در آن آمده است:
«این شخص، علاوه بر نزدیکی با دستگاه، با عدهای از عناصر مخالف، از جمله عدهای از اعضاء حزب ملت ایران (داریوش فروهر . حسن پارسا . بهروز برومند) ارتباط داشته است.»[205]
و در سال 1347ش نیز، که احسان نراقی، مورد کنترل ساواک قرار گرفت،[206] ارتباط این دو نیز از حساسیت برخوردار بود:
«داریوش فروهر، در ضمن تماس با دکتر نراقی، درخواست نمود که وقتی را تعیین کند که به ملاقات مشارالیه برود.»[207]
این ارتباط، توسعه داشت و شامل رابطه با پروانه اسکندری و مادرِ داریوش فروهر نیز میشد:
«پروانه اسکندری، ضمن تماسی که با شخصی به نام دکتر نراقی حاصل نمود؛ دکتر نراقی... خواستار گردید صبح روز 11 /10 /49 پروانه اسکندری با وی ملاقات نماید.»[208]
«پروانه اسکندری و همچنین اقدس الملوک انصاری (مادر داریوش فروهر)، در ساعت 1730 روز 17 /5 /44 با دکتر احساناله نراقی ملاقات نمودهاند.»[209]
ظاهراً به همین علت است که نراقی میگوید:
«هر وقت فروهر به زندان میرفت، تلفن میکرد و میگفت: زن و بچهام را به تو سپردم.»[210]
پس از مسافرت احسان نراقی به فرانسه، یکی از اقداماتِ او، برقراری ارتباط بین دانشجویان موسوم به «جبهه ملی سوم» با ملیگرایان داخل کشور بود که این وظیفه را به خوبی انجام میداد. از جمله، ارتباطی بود که بین ناصر تکمیل همایون و داریوش فروهر، وجود داشت.[211]
با بازگشتِ احسان نراقی به ایران، این دوستی ادامه یافت و در سال 1356ش که انقلاب اسلامی به سوی فراگیرشدن پیش میرفت و داریوش فروهر نیز، با بازگشت به صحنه سیاسی، تحرک بیشتری یافته بود، این ارتباطات بیشتر شد[212] که هماهنگی فکری و رد و بدل نمودنِ اعلامیهها را به دنبال داشت؛[213] تا از این طریق؛ فعالیتهای داریوش فروهر، در راستایِ اهدافِ سلطنتطلبی احسان نراقی و دوستانش، سازماندهی شود:
«چندی قبل، با داریوش فروهر صحبت کردم و به او گفتم: به گذشته کاری نداشته باش. اعلامیه مربوط به 28 مرداد و سی تیر، دردی را دوا نمیکند. بیا از مسائل روز صحبت کن، مانند: مالکیت . مسکن . اراضی . زندگی مردم و غیرو.»[214]
در نیمهی دوم سال 1357ش، که دستگیریها فزونی یافت، برخی از سران جریان ملیگرایی، مانند: کریم سنجابی و داریوش فروهر نیز دستگیر و زندانی شدند. در این موقع، احسان نراقی که تمامِ تلاشِ خود را برای حفظِ رژیم شاهنشاهی به کار بسته بود، مأموریت یافت تا در زندان با آنان دیدار و نقشهی آیندهی کشور، با حفظ شاه را، با آنان مرور نماید:
«نراقی: اعلیحضرت ... امینی، امروز صبح به من تلفن کرد و پیشنهاد نمود، در صورت موافقت اعلیحضرت، به دیدن سنجابی و فروهر، که رهبران ملیگرایان هستند و هم اکنون زندانی شدهاند، بروم، تا از نظر ایشان در مورد دولت احتمالی صدیقی آگاه شوم. در این باره چه فکر میکنید؟
شاه: تصور میکنم فکر خوبی است. کی میخواهید بروید؟
نراقی: هرچه زودتر، مثلاً فردا صبح، اگر چیزی پیش نیاید.
شاه، فوراً از طریق تلفن به تیمسار مقدم.، رئیس ساواک، دستور داد که فردا صبح اتومبیلی به منزل من بفرستد تا بتوانم به زندان بروم.»[215]
تصویرِ شرایطِ زندانِ ملیگرایی، که در ملاقات بعدی احسان نراقی و شاه از آن صحبت شده نیز، جالب توجه است:
«شاه از من خواست تا از صحبت هایم با رهبران جبهه ملی، سنجابی و فروهر، که در محلی زندانی شدهاند، بگویم تا از نظریاتشان درباره دولت احتمالی صدیقی آگاه گردد.
نراقی: من آنها را دیدم و مدت مدیدی با ایشان صحبت کردم.
شاه با حالتی بزرگ منشانه پرسید: اول اینکه، با ایشان به خوبی رفتار شده است؟
نراقی: خیلی خوب، اعلیحضرت. آنها در ویلای زیبائی که در کوهپایه قرار دارد، زندگی میکنند. نگهبانانشان مرا به سالن بزرگی راهنمائی کردند که با فرشهای زیبائی مفروش بود و یک پیانوی رویال فوق العاده هم در آن قرار داشت. اعلیحضرت، حتی پیشخدمتی با دستکشهای سفید، بر روی یک سینی نقره برایم شیرقهوه آورد.
شاه: تصور میکنم، آنها هم مانند بقیه فکر میکنند، من باید بروم.
نراقی: بله، کم و بیش اعلیحضرت... سنجابی با لحن مطمئنی به من گفت: اگر بر موج سوار شویم، همه چیز را میتوانیم هدایت کنیم.»[216]
و این درحالی است که در روزهای پایانیِ آذرماه سال 1357ش، در رابطه با کریم سنجابی، به علی امینی میگوید:
«نراقی: آن روز که من در زندان رفتم ملاقات سنجابی، به خودِ من گفت: من خیلی ممنون دولت نظامی هستم، که منو بازداشت کرد. چون نمیتوانستم جواب خبرنگاران خارجی را بدهم، چون من نمیخواستم ضد رژیم صحبت کنم. واقعاً من تعجب میکنم، این چطور مرد سیاسی است که باید حکومت نظامی اونو نجات بده و آن روز هم، من به عرض اعلیحضرت رساندم که: در شأن شما نیست که با کسی که در بازداشت هست، ملاقات داشته باشید و اعلیحضرت هم قبول فرمودند و چند روز بعد، خودش[سنجابی] به تیمسار مقدم تلفن زده و گفته: میخوام با اعلیحضرت صحبت کنم؛ ولی بعد از ملاقات، رفته اینطور اعلامیه داده.
امینی: به نظر من، خیلی خودش را خراب کرد.
نراقی: البته، علت این است که اون آقا در پاریس، از ایشان رنجش پیدا نکنند.»[217]
احسان نراقی و کانون نویسندگان
یکی از وظایفِ نانوشتهی مؤسسه مطالعات و تحقیقات علوم اجتماعی، کنترلِ نویسندگان و روشنفکرانی بود که با تفکرات چپگرایی و یا راستگرایی، انتقاداتی نسبت به بعضی از امور صنفی و قوانینِ جاری و تندرویهای موجود داشتند و برخی از دولتمردان رژیم شاهنشاهی را نیز مورد انتقاد قرار میدادند که این کنترل، با استفاده از بودجه محرمانه! نخستوزیری صورت میگرفت.[218]
در سال 1345ش که برخی از نویسندگان، به مسئله وجود سانسور در کشور اعتراض داشتند، در جلسهای با حضور امیرعباس هویدا، به بررسی این مسئله پرداختند. غلامحسین ساعدی که یکی از آنان بود، در اینباره میگوید:
«من و آل احمد و سیروس طاهباز و براهنی و چند نفر دیگر، که از جمله اسماعیل پوروالی نیز حضور داشت، به خدمت آقای نخستوزیر رفتیم و نسبت به امر سانسور اعتراض کردیم. این در واقع، اولین فعالیت سیاسی ما بود. آقای نخستوزیر گفتند که شما باید یک نفر نماینده داشته باشید تا در این امر، با ما بحث کند. مرا انتخاب کردند و من، چندین جلسه در نخستوزیری، همراه آقایان: دکتر یگانه و احسان نراقی و ایرج افشار، حضور رساندم و قرار شد که برای این امر، کتابخانۀ ملی نظارت کند.»[219]
پس از زمزمههایی که در سال 1346ش، در رابطه با برگزاریِ «کنگرهای از نویسندگان سراسر کشور در حضور شهبانو» به گوش رسید و برنامهریزیهای آن آغاز شد، جلال آل احمد، وارد عمل شد و با همفکری برخی دیگر از نویسندگان، نه تنها به تحریمِ آن کنگره اقدام نمود که مقدمات تشکلی به نام «کانون نویسندگان ایران» را نیز فراهم آورد.[220] تحریمِ کنگرهی نویسندگان و شاعران درباری، برگزاریِ آن را دچار کاستیهای فراوانی نمود که نارضایتی فرح دیبا را به دنبال داشت. در این موقع، احسان نراقی، که هم با فرح پهلوی نسبت فامیلی داشت و هم رابطهای تنگاتنگ، مأمور ارتباط با کانون نویسندگانِ جلال آل احمد شد.
در اولین انتخاب هیئت مدیره کانون، سیمین دانشور، همسر جلال آل احمد، به عنوان عضو اصلی و غلامحسین ساعدی، به عنوان یکی از اعضای علیالبدل انتخاب شدند.[221]
مدت کوتاهی از این انتخاب سپری شده بود که احسان نراقی با هماهنگیهایی که با پرویز ثابتی داشت، طرحِ دورِ نمودنِ جلال آل احمد از محیط را کلید زد:
«دکتر احسان نراقی، رئیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، ضمن مذاکراتی با دکتر سیمین دانشور، همسر جلال آل احمد، درباره برنامه تابستان او سئوال کرده و بعد پیشنهاد کرده که، اگر نامبرده برنامهای ندارد، به اتفاق به مدت یک ماه برای مطالعاتی در قسمت فرهنگ افغانستان، به آن کشور مسافرت نمایند و کتابی در این باره بنویسند. خانم سیمین دانشور، ضمن تائید نظر دکتر نراقی، به او قول داده که آل احمد را حتماً برای این سفر حاضر خواهد کرد.»[222]
ترکیب اعضایِ کانون که برای انجام امور صنفی تشکیل شده بود و اختلاف نظری که بین آنان وجود داشت، به گونهای بود که اجازهی هر نوع فعالیت سیاسی و تشکیلاتی را از آنان سلب نموده بود؛ تا جایی که پس از گذشتِ یک سال از اعلام تشکیلِ آن، ساواک که با برخی از اعضای آن نیز مرتبط بود، نوشت: «تا این تاریخ، خبری حاکی از فعالیت سیاسی تشکیلاتی در بین اعضاء مؤسس کانون مزبور، واصل نشده.»[223] احسان نراقی، برایِ حضور تأثیرگذار در کانون، در خردادماه سال 1348ش، با سیمین دانشور و غلامحسین ساعدی که از سالها پیش در مؤسسه مطالعات، کتابهای او را چاپ کرده و در جلسات نخستوزیری با او روبرو شده بود، جلسهای برقرار کرد.[224]
از مفاد این گفتگو و حرفهایی که رد و بدل شد، اطلاعی در دست نیست، ولی با مرگِ ناگهانی جلال آل احمد، در شهریورماه سال 1348ش، فعالیتهای مختصری هم که در کانون صورت میگرفت، رو به افول نهاد و پس از آن نیز، دستگیری یکی دو تن از نویسندگان، از جمله: فریدون تنکابنی و منوچهر هزارخانی، یکی دو اعلامیه اعتراض آمیز و برگزاری یک شبِ شعر دانشجویی را به دنبال داشت و پس از آن، فعالیتهای آنان، به خاموشی کامل منجر شد.
در این دوران، یکی از کسانی که با برخی از اعضای کانون نویسندگان ارتباط داشت، خواهرزادهی احسان نراقی، به نام نسرین فقیه بود. او، در این جریان، حضور داشت و در این رابطه، با پرویز ثابتی هم ملاقات کرد، ولی مقام امنیتیِ ساواک، از حرکات او رضایت نداشت و در تماسِ تلفنی، به او گفت:
«من با دوستی که با دکتر نراقی دارم، توصیه میکنم شلوغ نکنید... من، فقط به خاطرِ شخصِ دائی شما نگذاشتم در این جریان بازداشت شوید.»[225]
پس از این جریانات، دیگر نه از کانون نویسندگان ایران! خبری بود و نه از کانونیان؛ و این درحالی بود که نه تنها برخی از این نویسندگان، در بین دانشجویان مذهبی جایگاه نداشتند که رفتار آنان، مورد اعتراض نیز قرار داشت:
«به طوری که این روزها در دانشگاه تهران شایع است، گروهی از طرفداران اسلامی که دانشجو بوده و عده زیادی از آنها دختر میباشند، عملاً مشاهده میکنند که رویه دو زن در دانشگاه، ضمن اینکه ادعای روشنفکری و مبارزه میکنند، برخلاف اسلام است و عملاً جوانان را از اسلام دور میکنند. لذا حدود 30 نفر از دانشجویان دختر، وابسته به انجمن اسلامی به کلاس درس هما ناطق رفته و شروع به انتقاد از او میکنند و میگویند: شما که خود را مبارز و ترقیخواه میدانید و میخواهید جامعه اصلاح شود و با پلیدی مبارزه میکنید، خود رسماً در حضور همه سیگار میکشید و شبها به کاباره و کافه میروید و مشروب میخورید و علناً به مقدسات مذهبی توهین میکنید. سپس همین وضع را با سیمین دانشور در میآورند و حتی به او اعتراض میکنند که شما از نام شوهرخود، مرحوم جلال آل احمد، سوءاستفاده میکنید ولی حرفهایتان و زندگی شما، مایه ننگ است و مغایر اسلام... عدهای از همین دختران متعصب، در چند جلسه، حرفهای خلاف اسلام و خلاف انسانی سیمین دانشور و هما ناطق را در سر کلاس درس، ضبط کرده بودند؛ نزد رئیس دانشکده برده و موضوع را به ایشان اطلاع میدهند، که دو نفر فوقالذکر، حتی سرکلاس درس رسمی، درس بیایمانی و مغایر اسلام میدهند.»[226]
با شروعِ حرکتهای مردمی در انقلاب اسلامی، کانون نویسندگان ایران نیز در خردادماه سال 1356ش، در نامهی سرگشادهای به نخستوزیر، ضمنِ اشاره به تضییقاتی که وجود دارد، درخواستِ به رسمیت شناخته شدنِ کانون را مطرح کرد و پس از آن نیز، سال مرگ جلال آلاحمد را که هشت سال از آن گذشته بود و در این مدت، هیچ حرفی از او در میان نبود، بهانه قرار داد و اعلامیه کوتاهی نیز دربارهی او صادر نمود.
احسان نراقی در شروعِ دوبارهی فعالیتهای کانون، با اسلام کاظمیه، که هم در برپایی جلساتِ کانون نقش داشت و هم از نزدیکان علی امینی بود، تماس داشت و برخی از کارها را با وی هماهنگ میکرد؛[227] ولی با آگاهی از اختلافاتی که در بین اعضایِ کانون وجود داشت، در پشت پرده نیز، با افراد دیگری چون: هما ناطق و سیمین دانشور در تماس بود. گزارش زیر که دارای عباراتِ مبهم و سربستهای است و در آن، فریدون آدمیت، نراقی را «احسانالله خان» خطاب میکند و اجرای نظر او را در فعالیتها، دارای اهمیت میداند، روشنگرِ یکی از نقش آفرینیهای او در این موقع است:
«هما ناطق، در گفتگوئی با فریدون آدمیت، نتایج جلسهای را که در آن شرکت کرده بود، خیلی بد خواند و درحالی که به طور سرپوشیده صحبت میکرد، گفت: راجع به نامهای که نوشته بود، صحبت شد و خیلی بد بود و قرار است پیش بچهها اسم نبریم، که چه کسانی را دیدهایم و به فریدون آدمیت توجه داد که، او هم بگوید یک چنین چیزی را نشنیده است، که اولیاء دانشجویان میخواهند بیایند. آدمیت گفت: پس این مسئله مهم است، ما وظیفه خود میدانیم که بگوئیم، من مصلحت نمیدانم. ناطق گفت: پاکدامن هم صلاح نمیداند تشکیل بدهیم. او میگوید: نامه را بفرستیم، ولی تشکیل ندهیم. آدمیت گفت: پس به هرحال آنها عمل میکنند، احساناله خان گفته. هما گفت: درست است، ولی اسم نبر. آدمیت گفت: پس این مسئله مهم است و نباید نام ببریم. هما ناطق اظهار داشت: اصلاً اسم نبرید. اگر بدانند از این سو گفته شده، پدر من را در میآورند؛ فقط بگو از یک منبع موثق شنیدهام. در خاتمه، ناطق قرار گذاشت آدمیت را در زمان دیگری ملاقات کرده و همه مطالب را به او بگوید.»[228]
یکی دو روز بعد از این گفتگو، هما ناطق با احسان نراقی تماس گرفت و ضمن یادآوریِ کمکهایی که از سویِ نراقی به او و دوستانش شده، به وی اطمینانِ خاطر داد که:
«دوستان من، هرچه و هر تیپی که باشند، از شخص شما، به فراخور آنها، از هر نظر که بوده، جز... و محبت چیزی ندیده و ندیدهایم و من همیشه از شما در حق آنها که دیدهام، مثلاً پاسپورت پاکدامن یا موردهای دیگر و یا مثلاً همین هزارخانی، جز کمکهای شما چیزی نگفته است... ما هیچکدام، نه اینکه از شما کدورتی نداریم، بلکه فقط از کسی که کمک دیدهایم، شما هستید.»
احسان نراقی در این گفتگو، ضمن محکوم نمودنِ واقعهی کتک زدنِ او و نعمت میرزازاده توسط افراد ناشناسِ دولتی در شامگاه سیام آبان ماه و تقبیحِ آن، حفظ نظامِ شاهنشاهی و ماندن در آن را، در این شرایط، اصل قرار داد و گفت:
«اثر این کار، بسیار وحشتناک بود و حالا هیچ کاری هم نمیشود کرد. ما که طرفداری میکنیم و میگوئیم: باید در این رژیم ماند و میخواهیم لگاریتش را حفظ کنیم، اگر رژیم خود را از نظر لگاریته سست بکند، آن وقت دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. هرج و مرج به وجود میآید، که نمیتوان فهمید به کجا ختم میشود.»[229]
احسان نراقی، در شرایطی که سراسر ایران در التهاب مقالهی مجعولِ رشیدی مطلق، در توهین به روحانیت و حوزههای علمیه و امام خمینی(ره) قرار داشت و شهر مقدس قم به قیامی خونین برخاسته بود، در گفتگویی با پروانه اسکندری، ضمنِ اشاره به اینکه «به علتِ مقابله با دستگاه، گروههای مبارز در ایران به نتیجه نخواهند رسید.»، به کانون نویسندگان ایران پرداخت و از پشت پردهی آنان سخن گفت:
«این آقایان کانون نویسندگان، میگفتند: ما کانونی میخواهیم با یک هویتِ سیاسی مخالف دستگاه، انتقادآمیز. آیا به این ترتیب قابل قبول حکومت خواهد بود. من، آن روز در حضور هما ناطق و سیمین دانشورگفتم: شما که این اعلامیههای تند را امضاء میکنید، در طول چند سال، کدامیک از کتابهای شما را سانسور کردند و به چاپ نرساندند و گفتم: هما خانم! شما که استاد دانشگاه هستید، نه تنها جلو چاپ کتابهایت را نگرفتهاند، بلکه هزینه چاپ آن را هم دستگاه داده؛ پس چرا تندروی میکنید؟ یک مقدار معتدل تر باشید. شما که مثل سلطانپور تودهای، که تازه از زندان آزاد شده، نیستید. بعضیها اعلامیه امضاء کردهاند، که ماهی هفتاد هشتاد هزار تومان پول میگیرند و اینها چون به اصطلاح خودشان را از قافله عقب نگذارند، با گروه همراهی میکنند و این باعث موفقیت دستگاه است.»[230]
و این، روشی بود که در تماس با ناصر پاکدامن و دیگران هم مورد استفاده قرار گرفت،[231] تا بازگرداندن او به دانشگاه، موجب امیدواری دیگران نیز باشد، به همین علت بود که سیمین دانشور، در تماس با احسان نراقی، قصد بازگرداندن طاهره صفارزاده به دانشگاه را داشت.[232]
و همین رفتار بود که از احسان نراقی، در ذهن افرادی چون هما ناطق، یک منجی به وجود آورده بود تا پس از اعلام تشکیل «گروه بررسی مسائل ایران در پرتو انقلاب شاه و ملت» توسطِ هوشنگ نهاوندی، به او بگوید: «حالا وقت آن رسیده که یک جبهه مخالف تشکیل دهید.»[233]
احسان نراقی و جبهه ملی
احسان نراقی، زمانی از ژنو راهی ایران شد که دکترمحمد مصدق، جریان سیام تیرماه را پشت سر گذاشته و باز بر مسند نخستوزیری نشسته بود.
او، به علت نسبتی که با آیتالله کاشانی(ره) داشت، یکسره به سراغ بیتِ ایشان رفت و این درحالی بود که پدرش نیز، که پسرعمهی آیتالله کاشانی بود، در این موقع، در کنار آیتالله بود و بنا بر ادعایِ احسان نراقی: «اکثر اعلامیهها و مطالب کاشانی را تهیه میکرد.»[234]
در این موقع، فراکسیون «نهضت ملی» نیز که متشکل از جبهه ملی و عدهای دیگر از نمایندگان مجلس شورای ملی بود، شکل گرفت و احسان نراقی، که پیش از آمدنِ به ایران در این شرایط سیاسی، چند روزی را در کوههای اطریش با ایرج اسکندری به تبادل نظر پرداخته بود،[235] وارد بازی سیاسی شد.
این بازی، در تعبیر نراقی، به این شرح است:
«من، با تماسهائی که با برخی دوستان خارجی داشتم، توانستم اطلاعاتی را گردآوری کنم که رکن دو ارتش (یعنی بخش ضدجاسوسی) نمیتوانست و یا نمیخواست آنها را در اختیار دکتر مصدق قرار دهد. من، این اطلاعات را، به خودِ وی منتقل میکردم. هربار چنین اطلاعاتی را به وزیر کشور دولت مصدق، یعنی دکتر صدیقی میدادم، بی خبری دستگاه دولتی برای هر دو تعجب برانگیز میشد... پل ماتیو، که درحال حاضر سرهنگ بازنشسته ارتش فرانسه است... تا میتوانست به من اطلاعاتی درباره فعالیت انگلیس در ایران میداد...من بی درنگ به مطب دکتر غلامحسین مصدق، فرزند مصدق رفتم... جریان را به او گفتم.»[236]
شرکت او در این بازی سیاسی، در حالی صورت گرفت که آیتالله کاشانی را «مذهبی» نمیدانست![237] و در عین حال، در این میانه، برخوردی دوگانه داشت: «در سال 1332 فکر من با مصدق و روح و قلبم با کاشانی بود.»[238]
احسان نراقی، با نقل خاطراتی چون: «من از سی تیر، تا 28 مرداد، کنار آقای کاشانی بودم.»[239] و «من، در منزل آیتالله کاشانی بودم که نماینده ترومن آمد نزد ایشان.»[240] خود را یکی از نزدیکترین افراد به ایشان نشان میدهد و تصاویر منتشره از او در کنار آیتالله کاشانی(ره) نیز، نشانگر حضور او در این جریان است؛ ولی پس از کودتای 28 مرداد 1332، اصلیترین اتهام او، همکاری با اعضای حزب توده میباشد که، به این مناسبات هیچ اشارهای نکرده و در زمان حضور در ساواک نیز، با پرداختنِ به مسائل ژنو و دوران تحصیل، مسائل داخلی، سهواً و یا عمداً، مورد توجه قرار داده نمیشود.
به هر حال، نراقی در مدتی که در ایران حضور داشت، با اعضایِ جبهه ملی، از جمله غلامحسین صدیقی، ارتباط گرفت و به آنان نزدیک شد.
پایان یافتنِ دوران حکومت دکتر مصدق، احسان نراقی را دوباره راهی اروپا کرد و این بار در پیوستگی با فرانسه و مؤسساتی چون: «مؤسسه تحقیقات جمعیتشناسی آلفرد سووی» و «سازمان یونسکو» به تحصیل و کار پرداخت. بازگشت دوبارهی او به ایران در سال 1336ش، و احضار او به ساواک، ماندگاری وی در ایران و راهاندازی «مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی» را به دنبال داشت. این مؤسسه و وظایفی که برای آن تعریف شده بود، ارتباط مستقیم با محیطهای دانشگاهی و دانشجویان را در پی داشت و به همین علت بود که، صرف نظر از بهرهگیریهای تحقیقاتی در موضوعات مختلف، با اهداف متفاوت داخلی و خارجی، از آن، به عنوانِ محیطی برای کنترل و تعدیل نیروهای پژوهشگر و محقق نیز استفاده شد و احسان نراقی که در سن 24-25 سالگی، در جریان دولت مصدق، به خوبی از پس ایفای نقشهای متفاوت برآمده بود، در این جایگاه نیز، به خوبی ایفای نقش کرد.
در سالهای پایانی دههی 1330ش که جبهه ملی برای بار دوم به صحنه سیاسی کشور وارد و متعاقبِ آن، سرنگونی دولت شریف امامی و صدارتِ علی امینی، فضای سیاسی کشور، ملتهب از برخی از اقدامات شد که انحلال مجلس بیستم و دستگیری برخی از سران جبهه ملی، نمونهای از آنها بود. متعاقبِ این اقدامات، در روز 14 آبان ماه سال 1340ش، در دانشگاه تهران تظاهراتی صورت گرفت، که انجامِ آن، به تحریکات احسان نراقی نسبت داده شد:
«هنگامی که دانشجویان دانشگاه تهران، وابسته به جبهه به اصطلاح ملی، مشغول تظاهرات بودهاند؛ آقای دکتر احسان نراقی، نزد آقای دکتر سیاسی، رئیس دانشکده ادبیات بوده و مدت یک ساعت با او مذاکره نموده است. گفته میشود: بیشتر تحریکات دانشجویان، از طرف دکتر نراقی میباشد و به طوری که شایع است: دکتر نراقی، به دستور دکتر صدیقی، سه نفر از دانشجویان به اسامی: جزایری . پارسا و گلچین را تحریک نموده که به آقای دکتر بینا فحاشی کنند و آقای دکتر بینا نیز از جریان مطلع شده و به آقای دکتر سیاسی شکایت نموده است.»[241]
از این زمان بود که فعالیت احسان نراقی در ارتباط با دانشجویان وابسته به جبهه ملی که به علت سازشکاری سران جبهه با دولت، با آنان اختلاف نظر داشتند،[242] مورد نظر قرار گرفت و ارتباط او با ابوالحسن بنیصدر، برای هدایت فعالیتهای دانشجویی و کنترل آن، سازماندهی شد.[243]
عملیاتِ کنترل تظاهرات دانشجویی در این موقع، به گونهای صورت گرفت که احسان نراقی و ابوالحسن بنیصدر کاملاً هماهنگ با هم وارد عمل شدند تا اینکه:
«حوالی غروب، بنیصدر به من تلفن زد و گفت: شما میتوانید به مهندس فریور و دکتر امینی بگوئید حالا دیگر میتوانند به خانههایشان بروند.»[244]
پس از پایان یافتنِ این تظاهرات، آزادی برخی از دانشجویانی که دستگیر شده بودند، مرحله بعدی این عملیات بود که آن هم به خوبی صورت پذیرفت:
«صبح روز سهشنبه، 21 /1 /41 آقای دکتر نراقی، استاد علوم اجتماعی دانشکده ادبیات، با آقای نخستوزیر ملاقات و در مورد سه نفر دانشجویان اخراجی (فریبرز مجیدی . وحید همایونی . هرمز تهرانی) دانشسرایعالی، با نامبرده مذاکره و موافقت آقای دکتر امینی را در مورد پذیرش دانشجویان مزبور جلب نموده است.»[245]
بازی دوگانهای که در سال 1332ش، تجربه شده بود، در این موقع نیز به خوبی جواب داد تا احسان نراقی، در نزد دانشجویان جبهه ملی، چهرهای موجه از خود ارائه دهد، تا خود را در اختیار او قرار دهند:
«در جریانات اخیر، دکتر احسان نراقی، استاد دانشگاه و رئیس مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشکده ادبیات، نقش مهمی داشته و دارد و معمولاً دانشجویان وابسته به جبهه ملی دانشگاه، از نامبرده دستور میگیرند و هر روز با این شخص تماس دارند.»[246]
و این درحالی بود که وی، در پسِ پرده با پاکروان، در تماس بود:
«من، از مقامات مسئول خواهش کردم، دانشجویان زندانی را هر چه زودتر آزاد نمایند. آنها نیز قول مساعد داده و قرار است تا روز پنجشنبه 17 /3 /41 زندانیان مزبور آزاد شوند.»[247]
چهرهی موجهی که احسان نراقی در این جریانات از خود ارائه داد و اعتماد دانشجویان را جلب کرد، موجب شد تا در جریان نهضت امام خمینی(ره)، حرکت دانشجویان جبهه ملی، در کنترل او قرار گیرد:
«صبح روز سه شنبه، 14 /12 /41 هنگامی که دانشجویان وابسته به جبهه ملی، برای برگزاری میتینگ دانشگاه فعالیت میکردند، آقای دکتر احسان نراقی، استاد دانشکده ادبیات، در کریدور دانشکده ادبیات، به عدهای از دانشجویان رشته علوم اجتماعی اظهار داشته: شما تظاهرات خود را بدون هیچگونه ترس و بیمی انجام دهید.»[248]
و درحالی که کوچه و خیابان شهرهای مختلف، در التهابِ حمله به شهر قم و دستگیری گستردهی طلاب بود، اقدام به برپاییِ میتینگ در داخل دانشگاه، برایِ پاسخگویی به شور و حرارت دانشجویان، بهترین گزینه به شمار میرفت:
«در تاریخ 15 /12 /41 دکتر احسان نراقی، استاد علوم اجتماعی دانشکده ادبیات، دانشجویان علوم اجتماعی را در قسمت شمال دانشکده دور خود جمع کرده و توصیه میکرد که در میتینگ شرکت کنند و عده زیادی از دانشجویان، روی توصیه ایشان در تظاهرات شرکت کردهاند.»[249]
و همین رویه بود که انتقالِ هیجانِ این سنخِ دانشجویان را، در حالی که در دوم فروردین ماه، مدرسه فیضیه در قم و مدرسه طالبیه در تبریز، مورد حمله قرار گرفت و طلاب مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفتند که شهادت برخی از آنان را به دنبال داشت، به سمت و سویِ عملیاتِ امدادرسانی به زلزلهزدگان کرمانشاه و کنگاور، سوق داد:
«روز شنبه، 14 /2 /42 آقای ناصر خدایار، به اتفاق دکتر احسان نراقی و پانزده نفر از دانشجویان دانشگاه، از جمله ابوالحسن بنیصدر و حسن پارسا، عضو جبهه ملی، با دسته گلهائی به فرودگاه مهرآباد رفته و در انتظار ورود چند نفر هلندی، که برای کمک به زلزله زدگان وارد ایران میشدند، بودهاند.»[250]
ادامهی همین رویه سیاسی بود که منجر به تعطیلیِ جلسات خانگی غلامحسین صدیقی نیز شد:
«دکتر صدیقی، دیگر درب خانهاش را به روی مردم بسته است. او، گول دکتر احسان نراقی را خورده است و دارودسته مؤسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی، او را از مبارزه بازداشتهاند و هرچه هم که به او توصیه شد، خودش را از دسته نراقی جدا نکرد.»[251]
و به دلیلِ همین فعالیتها بود که نیروهای رده پائین ساواک که از مناسبات او آگاهی نداشتند، در زمانی که حسنعلی منصور، او را به عنوان یکی از اعضای شورای عالی اقتصاد به محمدرضا پهلوی معرفی کرد، نوشتند:
«این شخص، از اطرافیان و مؤمنین به دکتر مصدق و کاشانی بوده و هست و هنوز هم افکاری تند، به طرفداری مصدق و علیه مقام شامخ سلطنت دارد.»[252]
پس از اتفاقات گوناگونی که در صحنهی سیاسی ایران حادث شد، از جمله قیام خونین 15 خرداد سال 1342ش، تصویب کاپیتولاسیون، دستگیری و تبعید امام خمینی(ره)، جبهه ملی که در طولِ این دوران، هیچگونه فعالیت و حمایتی از نهضت امام(ره) نداشت و به بررسی اختلافات درون گروهی مشغول بود، تصمیم به تعطیلیِ جلسات خود گرفت:
«سران گروههای مختلف جبهه ملی، که به منظور رفع اختلاف، جلساتی تشکیل میدادند، پس از تبعید آقای خمینی، تصمیم گرفتهاند تا مدتی جلساتِ خود را تعطیل کنند تا تشکیل این جلسات، به موضوع تبعید خمینی، تعبیر و تفسیر نشود.»[253]
در این فاصله که حسنعلی منصور، در میدان بهارستان ترور شد و امیرعباس هویدا، جایگزین او گشت و فعالیتهای! جبهه ملی رو به افول دوباره نهاد، مأموریت احسان نراقی، به سویِ جامعه سوسیالیستها تغییر جهت داد[254] در سفری که در دی ماه سال 1344ش، با هدایت سفارت آمریکا در ایران، به آمریکا داشت، در سخنرانی خود در دانشگاه برکلی و در جمع دانشجویانِ ایرانی، به جبهه ملی حمله کرد و گفت:
«جبهه ملی بزرگترین ضربه را به روحیه جوانان ایران وارد کرده و دیگر نمیتواند در ایران اقدامی به عمل آورد.»[255]
ولی با وجود این حمله، باز هدایتِ نیروهای جوانی که تحت عنوانِ «جبهه ملی سوم» در فرانسه درحال نشو و نما بودند را به عهده گرفت تا در جریان مقابله با حرکتهای دانشجویی در خارج از کشور که به معضلی برای رژیم شاهنشاهی و ساواک تبدیل شده بود، مانندگذشته فعالیت نماید.[256]
و نکتهی جالب این است که او، حتی وظیفهی پیک برای انتقال نشریات و کتب آنان را، در سفرهای خود، به عهده میگرفت. حال، این محمولهها به مقصد میرسید یا نه، حکایتی است که اطلاعی از آن در دست نیست:
«چندی قبل، (حدود سه هفته)، احسان نراقی، رئیس مرکز تحقیقاتی و اجتماعی که به تهران میآمد، تعداد زیادی از کتابها را به او تحویل دادند که در تهران به دست کسی که میشناسد، برساند و در دانشگاه و مراکز دیگر به وسیله آن فرد به فروش رود.»[257]
البته این حرکتِ دوگانه، از نگاه برخی از اعضای جبهه ملی مخفی نبود، کما اینکه کیامرز شاملو که از اعضای هیئت اجرائیه بود، میگفت:
«دکتر احسان نراقی، که مربوط به مطالعات و تحقیقات سازمان امنیت است، در ظاهر خود را طرفدار دانشجویان جبهه ملی نشان میدهد. بدان جهت در روز 20 /10 /46 عدهای از دانشجویان را دور خود جمع کرده بود، که جلب نظر و اطمینان بنماید و عدهای از دانشجویان گول میخورند و باورشان میآید؛ ولی عدهای هم مثل من، میدانند که دروغ میگوید، میخواهد خود را در جریان گذاشته، تا برای دستگاه کار کند.»[258]
حضورِ احسان نراقی در پاریس، از سال 1348ش به بعد، ارتباط وی با نیروهای موسوم به «جبهه ملی سوم» را گسترده و نزدیکتر کرد[259] که این حضور، به ارائه توانمندی او در ایجاد تشکل و ارتباط با جوانان، نسبت داده شد:
«خواسته است مقیم پاریس باشد، تا طرفداران جبهه ملی را دور خود جمع کند و به دستگاه بفهماند که او قادر است در هر جا، این گونه جوانان را قبضه کرده و در اختیار بگیرد.»[260]
احسان نراقی به دلیل موقعیتِ حقیقی و حقوقی که داشت، پس از بازگشت به ایران نیز، این ارتباطات را حفظ کرد و گهگاه در حلقهی آنان، که اینک، دیگر هیچ حرکتی نداشتند، حضور مییافت،[261] تا زمانی که انقلاب اسلامی به نقطههای پیروزی خود نزدیک شد و آمریکاییها توسل به اعضای قدیمیِ جبهه ملی را یکی از راههای نجات رژیم شاهنشاهی تشخیص دادند، احسان نراقی نیز به دلیل ارتباطِ دیرینهای که با غلامحسین صدیقی داشت، در این برهه، دوباره به میدان آمد تا شاید، در این حرکت، نقشی ایفا نماید.
احسان نراقی و انگلیس
یکی از ابهامانگیزترین ابعادِ زندگی احسان نراقی، چگونگیِ روابط او با انگلیس است. او، زمانی از ژنو به ایران آمد که حال و هوایِ ضدانگلیسی، بر فضایِ سیاسی جامعه حاکم بود و دولت دکتر مصدق، قطع رابطه با انگلستان را اعلام نموده بود.[262]
در این شرایط، احسان نراقی، به عنوان یکی از افراد منتسب به دولت که با آیتالله کاشانی(ره) نیز نسبت فامیلی داشت، به فعالیتهای پنهانی! مشغول شد:
«من، دوستی فرانسوی داشتم به نام پل ماتیو، که درحال حاضر، سرهنگ بازنشسته ارتش است و در شهر تولن در جنوب فرانسه زندگی میکند. این افسر ارتش فرانسه، در زمان جنگ، یک کماندوی نهضت مقاومت را در کوههای آلپ فرانسه، هدایت میکرد. او میگفت که انگلیسها، در دو نوبت در سال 1944، یعنی سال آخر جنگ، به ظاهر سهواً، ولی به اعتقاد دوست من عامداً، محل آنها را بمباران کرده بودند ... دوست من، به همین دلیل از انگلیسیها دلخور بود و تا میتوانست، به من اطلاعاتی درباره فعالیت انگلیس در ایران میداد. روزی از او سئوال کردم که به نظر تو، انگلیس پس از بسته شدن سفارتخانهاش، به چه وسیلهای دستورهایش را به شبکههای ارتباطی خود منتقل میکند. ماتیو گفت: تا پانزده روز دیگر به من جواب خواهد داد. سرِ پانزده روز، به من گفت: در هفته، دو پرواز از بغداد به تهران وجود دارد و انگلیسیها، پیام هایشان را به وسیله کیسه پستی سفارت عراق در تهران، به عواملشان میرسانند.»[263]
پس از پایان عمر دولت دکتر مصدق، احسان نراقی از طریق سفارت فرانسه، راهی پاریس شد و به تحصیل و کار! پرداخت. پس از مدت حدود سه سال، در آبان ماه سال 1335ش، از مراجعه مکرر احسان نراقی به سفارت ایران در فرانسه و دستور به اینکه با تقاضایش! موافقت نگردد، خبر داده شد.[264]
سرتیپ محمود امینی که در این موقع وابسته نظامی ایران در فرانسه بود، در پاسخ به رکن دو ارتش، تقاضای او را «عزیمت به لندن» عنوان کرد و گزارش داد که ضمن هماهنگی با سفیر ایران در فرانسه، مراتب را به علی سهیلی، سفیر ایران در انگلیس نیز اعلام نموده است. او در این گزارش، توجه رکن 2 را به مطلب دیگری نیز معطوف کرد:
«طبق اظهار رایزن سفارت، این شخص در فاصله سه هفته، دو بار قبلاً و یک مرتبه امروز مراجعه نموده. تطبیق مراجعه وی با وصول تلگراف، که آیا اسم آن را میتوان تصادف تلقی نمود؟ تا حدی مورد توجه و مذاکره واقع شد، که اشاره به این توجه را بی مناسبت نمیداند.»[265]
در این موقع، ظاهراً به علت تغییر و تحولاتی که در سیستم امنیتی کشور به وجود آمد و منجر به تأسیس ساواک شد، این موضوع دیگر پیگیری نشد تا اینکه وی، در سال 1338ش، از مسافرت تابستان سال 1337 به انگلستان خبر داد و هیچ اشارهای به علت و چگونگی مسافرت خود به لندن در سال 1335 نکرد؛ ولی در سال 1339ش، گزارشی سرّی از سوابق او تهیه شد، که در آن، پرده از این راز برگرفت:
«در سال 55 /1954 به ایران مراجعت و در اصل چهار استخدام شد. در سال 1955 عازم پاریس جهت اخذ دکترا . روادید مسافرت به انگلستان هم به او داده شد.
در سال 1956 پس از اخذ دکترا از پاریس، برای مدت یک سال تحت رهبری پرفسورDavid Glass (دانشکده اقتصادی لندن) مشغول مطالعه شد و بورس کمک خرج به مبلغ 2500 دلار هم از طرف مؤسسه population council Inc . of new York به او اعطا گردید. سفارت ایران در پاریس، از نامبرده در اخذ روادید از انگلستان حمایت کرد. در 9 ژوئیه 1955 وارد انگلیس شد و به آدرس st . mary s chambers cambridge اقامت کرد.»[266]
در این گزارش سرّی، یکی از نکات قابل توجه، حمایت سفارت ایران در فرانسه برای گرفتن ویزا توسط احسان نراقی است، که دستور داده شده بود، با آن مخالفت شود!
پس از این، احسان نراقی در هیچ یک از سخنرانیهای خود، و در هیچ یک از فرمهایی که برای استخدام در مراکز علمی ایران و یا برای ساواک تکمیل کرد، از سفر یک سالهی خود به انگلیس، سخنی نگفت، تنها در یکی از برگههای بیوگرافی، نوشت، عضو کمیته اجرائیه انجمن بینالمللی جامعهشناسی است که مرکز آن در لندن میباشد.
و جالبتر اینکه، در مقاطع مختلفی نیز که در ساواک، با هدف بررسی سوابق برای اعلام نظر، خلاصه پرونده برای او تهیه میشد، به این مسئله هیچ اشارهای نگردید.
احسان نراقی و یونسکو
احسان نراقی در زمان حضور در ایران، با پل ماتیو که یک افسر فرانسوی بود، ارتباط برقرار نمود و پس از کودتای 28 مرداد 1332 نیز از طریق سفارت فرانسه در ایران، راهی پاریس شد. در آنجا، هم درس خواند و هم در سازمان یونسکو به تحقیقات اجتماعی در خاورمیانه و ایران پرداخت.
آمارهایی که او با عنوانِ «کارمند یونسکو»، برای سازمان یونسکو و یا مؤسسه علوم نفوس آلفرد سووی جمع آوری میکرد، حساسیت رکن 2 ارتش را برانگیخت تا بنویسد:
«مراجعه به ادارات دولتی، از جمله ادارۀ آمار عمومی، به نام یونسکو،خواستار بعضی آمارها و مطالعه برخی پروندهها میشود، که در نوبۀ خود قابل توجه میباشد.»[267]
پس از بازگشت به ایران، معلوم شد که احسان نراقی در زمان حضور در فرانسه، تحقیقات متعددی برای یونسکو انجام داده است:
«از طرف یونسکو، مأمور رسیدگی به امور عشایری خاورمیانه شد، که چندی قبل از طریق خط سیر مصر . لبنان . سوریه و عراق، با انجام مکالمات به ایران آمده و در ایران، برای رسیدگی به وضع عشایر به شمال و جنوب مسافرت کرد و روی ایلات شاهسون . بویراحمدی و غیره مطالعاتی نمود و گزارشاتی تهیه نموده است.»[268]
همکاری احسان نراقی با سازمان یونسکو، در زمانی که در ایران مستقر شد و مدیریت مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را به عهده گرفت، همچنان ادامه یافت، کما اینکه در سال 1344ش، از لوس آنجلس آمریکا نامهای برای امیرعباس هویدا ارسال کرد و در آن، به این موضوع اشاره کرد:
«بنده هنوز تکلیفم با یونسکو و صندوق مخصوص روشن نشده است. چون یونسکو مدعی است، بنده باید برنامهام را تا اوائل فوریه در آمریکا تمام کنم و آنگاه به مأموریت صندوق مخصوص بروم. بنده گفتهام: ابداً حاضر نیستم بیش از چهار ماه از ایران دور بمانم. از قرار معلوم، یونسکو که باید قبل از هر دستگاهی به مسئله Blame Dsame توجه میکرد، از اینکه صندوق مخصوص در اینباره پیش قدم شده است و خودش هم تاکنون کاری در این مورد نکرده است، از این مأموریت بنده خوشنود نیست. ولی صندوق مخصوص، چون فقط به این موسسات پول میدهد و مثل دیگر موسسات، یک بورکراسی نیست که از تغییر و انتقاد بهراسد، سخت در این باره اصرار دارد. در هر حال، بنده در صورتی که یونسکو با صندوق مخصوص موافقت نکند، هرچه زودتر به ایران بازخواهم گشت و مأموریتم را برای صندوق مخصوص از ایران و پاکستان شروع خواهم کرد و این کار، بیش از چند هفتهای به طول نخواهد انجامید. چون تقریباً اصول نظریهها و پیشنهاداتم حاضر است و مطالعات اصلی را تمام کردهام.»[269]
مرحلهی دوم همکاری مستقیمِ احسان نراقی با یونسکو، زمانی بود که با امیرعباس هویدا اختلاف پیدا کرد و سازمان امنیت نیز، به کنترل او اقدام نمود. در این موقع، بهترین انتخاب، هم برای امیرعباس هویدا که پنهانکاریهای او را برنمیتابید و هم برای نراقی، که سخت تحت فشار بود، دوری از ایران بود و این مهم، از طریق رنه مائو، که از قضا با هویدا نیز دوستی داشت، عملی شد. ابتدا برای شرکت در کنفرانس «مسائل آموزشی و فرهنگی و اجتماعی جوانان» به رومانی رفت[270] و پس از آن نیز، مجلس تودیعی با عنوانِ «بزم بدرود»[271]، در «رستوران فرید» برگزار و او، راهی پاریس و ساکن آنجا شد.[272]
حضور احسان نراقی در سازمان یونسکو، آن هم به عنوان «ریاست بخش جوانان» که از اهمیت ویژهای برخوردار بود، نشانگر حُسنِ اعتمادی بود که نسبت به او وجود داشت. به همین علت است که نماینده ثابت ایران در «سازمان تربیتی و علمی و فرهنگی ملل متحد»، برای او نوشت:
«موجب نهایت مسرت است که یکی از برجستگان علم و ادب ایران، با منصب مهمی در یکی از بزرگترین مراکز فرهنگی بینالمللی جهان یعنی یونسکو راه پیدا میکند.»[273]
بنابر اعترافِ احسان نراقی، البته سالها پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان یونسکو، سازمانی غربگرا بود که با اهدافی خاص، در راستای منافع کشورهای استعماری به فعالیت مشغول بود:
«من، باید به عنوان کسی که سابقۀ چندین سال کار در یونسکو دارد، اعتراف بکنم، که یونسکو هم در این مدت بیست ساله، ندانسته مشوق این وضع [سیستم آموزش غلط] بوده است... به تازگی یونسکو دریافته است، که دچار یک نوع دید به اصطلاح غرب مآبانه بوده و همه کشورها و همه فرهنگها را از یک زاویه نگاه کرده و یک نوع نظام آموزشی را برای همه جا تشویق کرده است.»[274]
و این حقیقتی بود که توسط دانشجویی به نام: مهدی علینیا، در دی ماه سال 1349ش، خطاب به احسان نراقی، که به ایران آمده و بنا به دعوت یکی از اساتید علوم اجتماعی در کلاس درس او حاضر شده بود، بیان شد:
«آنان با وسائل تبلیغاتی مردم را از واقعیت منحرف میکنند و سازمان یونسکو را باید بینالدولی خواند نه بینالمللی.»[275]
براساس گزارشی که پیرامون این گفت و شنود تهیه شد، بخش 322 ساواک، گردش کاری در دو صفحه از سوابق وی تهیه و نراقی را به تشویق غیرمستقیم دانشجویان به اخلالگری متهم کرد؛ ولی در ذیل این خلاصه پرونده نوشته شد:
«نامبرده، با اداره یکم کل سوم و معاونت دوم اداره کل، همکاریهائی دارد. در صورت تصویب، گزارش فوق که اظهارنظر رهبر عملیات مربوط میباشد، به استحضار معاون دوم رئیس بخش برسد. قهرمانی . 1 /11 /49»[276]
احسان نراقی، در مدت حضور در فرانسه، در دانشگاه آزمایشی «ونسن»که تقریباً همزمان با حضور او در پاریس، توسط «ادگار فور» وزیر وقت آموزش فرانسه راهاندازی شده بود، به تدریس جامعهشناسی نیز مشغول بود.[277]
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، باز هم سازمان یونسکو، مأمن و پناهگاه احسان نراقی بود تا با استفاده از سابقهی فعالیت در آن و همچنین بهرهگیری از روابط و امکاناتِ موجود، به تطهیر رژیم شاهنشاهی و تقبیح جمهوری اسلامی بپردازد؛ کما اینکه در دوران جنگ تحمیلی، که جوانانِ غیرتمند کشور، با تمام نابرابریهای تجهیزاتی، سینه به سینهی دشمنان بعثی و در حقیقت، سینه به سینهی دنیایِ استکبار و استعمار غرب و شرق ایستاده بودند، از این موقعیت استفاده کرد و مدیرکل یونسکو را به بهانهی شرکت در «هزاره فردوسی» به ایران آورد؛ و برای مقابله با تفکری که در جریان دفاعِ مقدس وجود داشت، با زیرکی، نطقی برای او تهیه کرد، که طلیعهی آن، این شعر فردوسی بود: «که نابود باد هر که او جنگ خواست»[278]
احسان نراقی، سالها برای یونسکو و اهداف آن زحمت کشیده بود و این توانایی را داشت تا این سازمان عریض و طویل، در برخی از موارد، با خواستههای خود، که همانا خواستهی دشمنان بود، هماهنگ نماید که این اتفاق، در جریان جایزه جشنوارهی کن، با حضور کیارستمی و عمل غیراخلاقی او، لباس عمل پوشید:
«وقتی مراسم را از تلویزیون دیدم، به دوستان گفتم: با تعصب موجود در فضای ایران، کار کیارستمی به جاهای باریک خواهد کشید و برای جبران این اتفاق باید فکری کرد. به ماریو پیشنهاد کردم در مجمع عمومی یونسکو، در چند ماه آینده که وزیران فرهنگ جهان میآیند، یک شب فیلم طعم گیلاس را نمایش بدهیم و جایزهای هم به کیارستمی اعطا کنیم... میخواستیم ضربه بوسه دونوو را خنثی کنیم.»[279]
احسان نراقی و آمریکا
اولین نشانههای پنهان ارتباط احسان نراقی با آمریکاییها، مربوط به سال 1337ش است که حسنعلی منصور از سویِ محمدرضا پهلوی، به عنوان دبیر شورای عالی اقتصاد، منصوب گردید. از آغاز این فعالیت که امیرعباس هویدا در آن حضوری مؤثر داشت، احسان نراقی نیز، که در ژنو به حلقهی دوستان هویدا پیوسته بود، به عنوانِ «مشاور مسائل اجتماعی شورای عالی اقتصاد» انتخاب شد و همراه دیگر اعضایِ آن، که نه نفر بودند، به دیدار محمدرضا پهلوی رفت.
حسنعلی منصور از زمان حضور در آلمان، با آمریکاییها مرتبط شده بودند و در ایران نیز، تحت نظرِ گراتیان یاتسویچ به فعالیت برای طراحی دولت آینده مشغول بود.
نزدیکی احسان نراقی به حسنعلی منصور، به میزانی بود که در جریان نهضت امام خمینی(ره) و حدود یک سال پیش از آن که وی به نخستوزیری برسد، از طرفِ او، مأمور تماس با اشخاصی بود که امکان مخالفت با این انتصاب را داشتند. یکی از اینان، محمد درخشش بود که در 16 مارس 1964م به دیدار چارلز . ان . راسیاس، دبیر دوم! سفارت آمریکا در ایران رفت و درباره موضوعات مختلف، از جمله تماس نراقی با خود، با راسیاس، گفتگو کرد تا او در گزارش خود بنویسد:
«اولین نشانه واضح، مبنی بر احساسِ عدمِ ایمنی از طرف منصور، این بود که چند روز پس انتصاب به نخستوزیری، پروفسور احسان نراقی (مدیر مرکز تحقیقات اجتماعی) را نزد درخشش فرستاد تا:
الف . درخشش را مطمئن سازد که منصور، همیشه از تحسین کنندگان وی بوده است. (درخشش گفت که این دروغ وقیحانهای است).
ب . از درخشش درخواست نموده است که با وی مخالفت نکند و برعلیه وی کاری ننماید، زیرا او (منصور) صادقانه علاقمند است که اصلاحاتی در جهت بهبود کشور و بهبود وضع تودههای مردم انجام دهد.
ج . معذرت خواسته است که نمیتواند کاری جهت بازگشایی مجدد باشگاه مهرگان انجام دهد.
درخشش به من گفت که او، بلافاصله موارد مذکور توسط نماینده را رد نموده است.»
راسیاس در انتهای این گزارش، با اشاره به خصوصیتِ اهل چانهزنی نبودنِ درخشش، مینویسد:
«منصور و همکارانش، باید به دنبال کار خودشان باشند. آنها نباید وقتشان را، با سعی در جلب نظر مساعد وی، تلف کنند.»[280]
در آستانهی تشکیلِ دولت علی امینی در سال 1340ش، «اداره امور تأمینه سفارت آمریکا»، در نامهای به ساواک، خواستارِ «سوابقِ شخصی» احسان نراقی شد، که ساواک، در شهریورماه، مسافرت او به آمریکا را بلامانع اعلام کرد.[281]
پس از این مسافرت، آمریکاییها که در جریانِ تشکیل شورای اقتصاد و کانون مترقی توسط حسنعلی منصور، احسان نراقی را تجربه کرده بودند، در گزارش جامعی که در آذرماه سال 1342ش، در آستانهی نخستوزیری منصور، پیرامونِ «جامعه روشنفکران ایرانی» تهیه کرده و به وزارت امور خارجه آمریکا فرستادند، دربارهی او و مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی او نوشتند:
«در مؤسسه مطالعات و پژوهشهای اجتماعی، که جزئی از دانشکده ادبیات است، فعل و انفعالات، بینِ جبهه ملی و رژیم در دانشگاه تهران، از موارد جالب مطالعه میباشد. در اینجا، بعضی از هیجانانگیزترین اندیشهها، در شرف پرورش است و طرحهای کار جاری، درباره موضوعاتی از قبیل: طبقه متوسط ایران است و تجزیه و تحلیلی از بازار تهران و بعضی از جنبههای اصلاحات ارضی جاری و مطالعات تطبیقی تاریخ ایران و ترجمه آثار مهم خارجی در رشتههای اقتصاد و اجتماعی و حتی مطالعهای درباره ساواک، در ارتباط با علل اغتشاشات خرداد ماه میباشد. ریاست مؤسسه مطالعات و پژوهشهای اجتماعی، با دکتر غلامحسین صدیقی است، ولی مدیریت آن را دکتر احسان نراقی، یک عضو سابق حزب توده و عامل معروف ساواک به عهده دارد ... نراقی، علیرغم ارتباطاتش با رژیم، همچنین به طور خصوصی از آن انتقاد میکند و به ویژه، از آن دلچرکین است که سابقه او با حزب توده را همواره به عنوان وسیلهای برای وادار کردن او به گزارش به ساواک، درباره فعالیتهای دانشجویان و دانشکده، بالا سر او نگه داشته میشود. او ارتباط خود را با ساواک، به آگاهی همکاران خود رسانده و گاه به گاه، درباره مقاصد حکومت نسبت به آنها، خطاهایی کرده است.»[282]
حدود چهار ماه پس از این گزارش، در فرودین ماه سال 1343ش، سفارت آمریکا، نظر ساواک را برای مسافرت وی به آمریکا، جویا شد که مورد موافقت قرار گرفت.[283]
از علت، مدت و چگونگیِ این مسافرتها، اطلاعی به ثبت نرسیده است؛ ولی با توجه به اظهارات دکتر جلال عبده، که خود از سیاستمداران کارکشته و از اعضایِ تشکیلات فراماسونری بود و در سال 1343ش، برای رسیدن به پست نخستوزیری تلاش داشت، میتوان به جایگاه و پایگاه نراقی در رابطه با آمریکاییها پیبرد:
«دکتر جلال عبده، که برای احراز مقام نخستوزیری فعالیت مینماید؛ ارتباط بسیار نزدیکی با دکتر احسان نراقی، مدیر موسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه برقرار کرده است و به برخی از افراد اظهار داشته: چون دکتر نراقی با مقامات آمریکائی در تهران، روابطِ بسیار صمیمانه دارد، به همین منظور با وی تماس برقرار نموده، تا از کمک مشارالیه در به دست آوردن این پست استفاده کند.»[284]
احسان نراقی، یک بار دیگر نیز در شهریور ماه سال 1346ش، به منظور بازدید از دانشگاههای آمریکا، راهی آن کشور شد،[285] ولی چهار ماه بعد، نامهای از لوس آنجلس، برای امیرعباس هویدا ارسال نمود، که نشانگرِ مأموریت اصلی او بود:
«آقای دکتر احسان نراقی، برای مطالعه وضع دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا، به کشورهای مذکور سفر نموده و گزارش جالبی از وضع روحی و عقاید و افکار عمومیِ دانشجویان فارغ التحصیل و نگرانیها و انتظارات آنها از مقامات عالی کشور و سازمان امنیت، جهت بازگشت به میهن تنظیم و برای استحضار آقای نخستوزیر فرستاده است که چون مفاد آن برای ساواک نیز جالب و قابل بهره برداری است، فتوکپی آن جهت استحضار به پیوست تقدیم و عین پاکت در اسرع وقت توزیع گردید.»[286]
او، در این نامه، که دارای تاریخ 19 دسامبر است، دامنهی فعالیت خود در این مأموریت را، به شرح زیر توضیح داد:
«شرق آمریکا، کلمبیا، هاروارد، پنسیلوانیا، بریستون، یِل، واشنگتن، شیکاگو، برکلی و کالیفرنیا»
و ضمن تعاریفی که از جامعه آمریکایی داشت: «سرعت و دقت و نظم و ترتیب جامعه آمریکائی»، به مأموریت اصلیتر خویش برای «صندوق مخصوص» نیز اشاره نمود و نوشت:
«بنده هنوز تکلیفم با یونسکو و صندوق مخصوص روشن نشده است. چون یونسکو مدعی است، بنده باید برنامهام را تا اوائل فوریه در آمریکا تمام کنم و آنگاه به مأموریت صندوق مخصوص بروم... صندوق مخصوص، چون فقط به این موسسات پول میدهد و مثل دیگر موسسات، یک بورکراسی نیست که از تغییر و انتقاد بهراسد، سخت در این باره اصرار دارد. در هر حال، بنده در صورتی که یونسکو با صندوق مخصوص موافقت نکند، هرچه زودتر به ایران بازخواهم گشت و مأموریتم را برای صندوق مخصوص، از ایران و پاکستان شروع خواهم کرد.»
در سال 1346 نیز خلیل ملکی، به نقل از احسان نراقی گفت:
«رفقای شما در اروپا، خیلی نسبت به من انتقاد مینمودند و اظهار میداشتند: تو آمریکائی هستی؛ در صورتی که من نسبت به شما وفادارم.»[287]
و چند ماه بعد نیز، در گزارشی که پیرامون او تهیه گردید، نوشته شد: «شایع است که عضو سیا میباشد.»[288] و زمانی که طرحِ تهیه بیوگرافی رجال سیاسیِ کشور، توسط او و دکتر شاپور راسخ، که از بهائیان متعصب بود، به میان آمد، نوشته شد:
«دکتر احسان نراقی، مدیر موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، به کمک دکتر شاپور راسخ، معاون سازمان برنامه، که هر دو در محافل دانشگاهی به طرفداران سیاست آمریکا و حتی عضو سازمان ( سیا ) مشهور میباشند، تصمیم گرفتهاند بیوگرافی کلیه رجال سیاسی و اجتماعی ایران را از پنجاه سال قبل تا کنون، تهیه نمایند. تهیه این بیوگرافیها، جز برای سازمانهای اطلاعاتی و سیاسی قابل استفاده نیست. در بین سازمانهای دولتی گفته میشود: این دو نفر، به نام یک موسسه دولتی، اقدام به تهیه این بیوگرافیها میکنند، تا آن را در اختیار همکاران آمریکائی خود قرار دهند.»[289]
ساواک، در اختیار آمریکاییها قرار داشت و بدیهی بود که قدرت مخالفت و یا مقابله با چنین فعالیتی را نخواهد داشت. از این رو، سلسله مراتب تشکیلاتی، پس از آگاهی از این خبر، ندایِ «اَنَا شریک» سر دادند که:
«ترتیبی اتخاذ گردد تا ساواک بتواند از کلیه اقدامات تحقیقی این موسسه و مجموعه اطلاعات مربوط به هدف و نشریات آنها بهرهبرداری نماید.»
و در انتهایِ گزارش نیز، خود را از وابستگیِ احسان نراقی به آمریکاییها، بیخبر نشان دادند:
«تاکنون، شواهدی که وابستگی و ارتباط احسانالله نراقی را با آمریکائیها تائید نماید، به دست نیامده است.»[290]
در شهریور ماه سال 1346ش، مارتین هرز، گزارشی با عنوان: «برای تاچر و همه مأموران سیاسی، آخرین وصیتنامه من، در مورد رابطین» تهیه نمود که در آن، نامِ احسان نراقی نیز مطرح بود. او، نراقی را یک «عاملِ سیاسی» معرفی کرد که «مدیونِ وفاداریِ ویژه»!! به آمریکاییها نیست و در نهایت نوشت: «او، کسی است که باید پرورش داده شود.»[291] انگار احسانِ نراقی یک شهروند غربی بود که تنها به قوت و قدرتِ غرب میاندیشید و به همین دلیل هم کتابِ «غربت غرب» را با شیوهی انتقاد از درون منتشر کرد. نمونهای از اینگونه تفکر، در یکی از حرکتهای فرهنگی! سازمان یونسکو! به خوبی مشهود است:
«یکی دیگر از برنامههای شنیدنی یونسکو، نمایشگاهی بود که راجع به برادران کندی برگزار کردیم... بالاخره با بودجهای چند هزار دلاری که در اختیار ما گذاشتند، توانستیم میزگردی درباره دوران کندی برگزار کنیم. مورخان کشورهای مختلف را دعوت کردیم و یک هفته آنجا بودند... یک جوان سی سالۀ الجزایری، یک کورال 80 نفره درست کرده بود و یک سمفونی بتهون و سرود آمریکا را آماده کرد... وقتی سرودِ آمریکا را یک الجزایری هدایت میکرد و عدهای جهان سومی آن را میخواندند، آمریکائیها به هیجان آمدند و تحتِ تأثیر آن، اشک در چشم داشتند.»[292]
احسان نراقی و رژیم اشغالگر قدس
در اولین گزارشی که پیرامون سوابق احسان نراقی در زمان حضور در ژنو تهیه گردید، یکی از اتهاماتِ اصلی او، عضویت در «دستۀ کمونیستهای یهودی»، در دانشگاه ژنو بود؛[293] اتهامی که هیچگاه به آن پرداخته نشد تا چگونگی حضور او در این دسته روشن شود.
زمانی که امیرعباس هویدا به عنوانِ کارمند کمیساریای عالی پناهندگان به ژنو رفت، یکی از کسانی که با او رابطه برقرار کرد، احسان نراقی بود[294] که این رابطه، به دوستی ناگسستنی مبدل شد که در بخشی مستقل به آن پرداخته خواهد شد.
امیرعباس هویدا، از اعضایِ اصلی تشکیلات بهائیت بود و پدرانش (میرزا رضا قناد و حبیبالله عینالملک)، از همراهانِ حسینعلی نوری و عباس افندی بودند. هویدا که از دو سالگی همراه با خانواده به بیروت رفته بود، در زمانِ تحصیلات دبیرستانی در آنجا، با حضور در دستهای موسوم به «تمپلرها»، به حلقهی طرفدارانِ تشکیلِ دولت یهود در سرزمین فلسطین پیوست.[295] به همین دلیل است که اشتغال او در کمیسیاریای عالی پناهندگان سازمان ملل، پوششی برای پنهان نگهداشتنِ عضویت وی در «شورای آمریکایی صهیونیسم»، موسوم به «A . Z . L » تلقی شد.[296]
از دیگر افرادی که موردِ توجه احسان نراقی قرار داشت و رژیم اشغالگر قدس، کعبهی آمالِ او بود، خلیل ملکی است، که او نیز همچون احسان نراقی، از جداشدگان از حزب توده و شیفتهی «سوسیال دمکراسی غرب» بود. همو بود که پس از تشکیل جامعه سوسیالیستها، به همراه گلدامایر، به کشور فلسطین اشغالی رفت؛ با موشه دایان ملاقات کرد و به آنان سر سپرد و جامعه سوسیالیستها و نشریات آن را در اختیار تبلیغ برای صهیونیستها قرار داد. خلیل ملکی میگفت:
«اعراب با اسرائیل باید کنار آیند و از تکنیک و کارشناسان آن، برای پیشرفت منطقه استفاده کنند. روشِ دولت ایران خیلی معقول است و خیلی خوب در معامله با اسرائیل و کشورهای دیگر حساب کردند.»
به همین علت بود که در اداره کل سوم ساواک، دربارهی او گفته شد:
«خلیل ملکی، همیشه از اسرائیل و روش سوسیالیستی آن دفاع و جانبداری میکرده... »
ارتباط خلیل ملکی با احسان نراقی به میزانی بود که اگر برای برخی از اعضای جامعه سوسیالیستها مسئلهای پیش میآمد، برای حل مشکل به وی متوسل میشد:
«خلیل ملکی در مورد آزادی حسین تحویلدار، با دکتر نراقی تماس گرفته و ایشان قول دادهاند که برای خلاصیِ تحویلدار، با مقامات سازمان امنیت ملاقات و قول داده است که صددرصد موفق خواهد شد... دکتر نراقی رئیس تحقیقات اجتماعی است و در دستگاه نفوذ زیادی دارد و با جامعه سوسیالیستها نیز همکاری مؤثرِ غیرمستقیم مینمایند و در خیلی از مراحل به ما کمک کرده است.»[297]
«پس از اینکه با خروج ضیاء صدقی از کشور مخالفت شد، نامبرده توسط خلیل ملکی به دکتر نراقی متوسل و بالاخره موفق به کسب اجازه مسافرت به خارج گردید.»[298]
اظهار نظر صریح خلیل ملکی در خصوص این ارتباط نیز قابل توجه است:
«چندی پیش، آقای دکتر نراقی، استاد دانشگاه تهران، که از طرف دانشگاه و دولت، مأمور تحقیق و مطالعه در مورد دانشجویان ایرانی مقیم اروپا، به اروپا رفته بود، به ایران بازگشت و با من ملاقات نمود. ایشان اظهار داشتند: رفقایِ شما در اروپا، خیلی نسبت به من انتقاد مینمودند و اظهار میداشتند: تو آمریکائی هستی؛ در صورتی که من نسبت به شما وفادارم.»[299]
ناصر تکمیل همایون، از دیگر مرتبطین احسان نراقی بود، که در نحلهی فکری خلیل ملکی قرار داشت و مدت چهار سال نیز با بورس دولت اسرائیل، در آن کشور تحصیل! کرده و سپس، با کمک مؤثر احسان نراقی، موفق به دریافت بورس تحصیلی از فرانسه، به مقدار 600 فرانک شده بود.[300]
وی در سال 1346ش، که تازه به پاریس رفته بود، به همراه ابوالحسن بنیصدر، از اعضای جبهه ملی سوم و از کسانی که «از طرفِ مؤسسه و شخص نراقی کمکهائی به آنها میشود»، معرفی شد[301] و این درحالی بود که به دلیلِ ارتباط آشکار با صهیونیستها، مورد اعتمادِ محافل دانشجویی نبود:
«پیروزجو که به منزل قوامنژاد رفته بود... اظهار نمود که ناصر تکمیل همایون آدم مطمئنی نیست. از یک طرف با نراقی ارتباط دارد و یکی از وردستهای اوست، از طرف دیگر، با یهودیها ارتباط دارد و بالاخره کارهای او مشکوک است. قوامنژاد سئوال نمود: چنانچه این اظهارات صحیح است، چرا بعضی از سردمداران جبهه ملی، امثال بنیصدر و حسین ملک به منزل ناصر تکمیل همایون میروند. پیروزجو گفت: آنها هم به تکمیل همایون مشکوکند.»[302]
ارتباط با رژیم اشغالگرِ قدس، به میزانی منفور بود که ساواک نیز در برخی از عملیاتهای خود، برایِ بدنام نمودنِ برخی افراد و یا کنترلِ آنان، از این ترفند، بهره میگرفت. به همین علت بود که در تیر ماه سال 1353ش، پرویز ثابتی که از رفقای احسان نراقی بود، اعلامِ انتساب او، به صهیونیستها را در دستور کار قرار داد که به نظر میرسد این اقدام، با هدفِ ایجاد پوشش و کنترل فعالیتهای او، صورت گرفته است:
«به فرموده، با توجه به اینکه احسان نراقی، ضمن تماس با جراید خارجی و مذاکره با دانشجویان منحرف ایرانی، علیه کشور به طور مداوم اقدام مینماید، در زمینه تضعیف وی، هرگونه اقدام لازم معمول و با انتشار اعلامیه محرمانه و مخفی و یا تظاهر در محافل، در مورد وابسته بودن نامبرده به شرکت و اسرائیل، طرحهای لازم انجام و نتیجه گزارش شود.»[303]
این عملیات، زمانی برنامهریزی شد که دو ماه پیش از آن، گزارش شده بود که احسان نراقی «از طرف عناصر دست چپ، به عنوانِ مأمور ساواک و سیا معرفی شده و هم از طرف آقای نخستوزیر و ساواک فردی مشکوک و غیرقابل اعتماد قلمداد شده است. معهذا تحبیب از نامبرده زیانی نخواهد داشت و میتواند بلندگوی تبلیغاتی موافق باشد.»
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و کش و قوسهایی که در زندگی احسان نراقی و دستگیریهای سهگانه و آزادی او به وجود آمد، دوباره به یونسکو بازگشت. در این موقع، فعالیتهای او برای همراهی با سیاستهای حمایت از رژیم اشغالگر قدس، قدری علنیتر شد.
در این نوبت، تحت تأثیر انقلاب اسلامی که دفاع از مظلومین فلسطین و مقابله با رژیم اشغالگر قدس، یکی از سیاستهای اصلی آن بود، در ذیل برنامههای سازمان یونسکو، در پیروی از سیاستِ تشکیل دولت فلسطین در کنار اسرائیل و تلاش برای زندگی مسالمتآمیز! اشغالگران و آوارگان، به فعالیتهای مستقیم مشغول شد، تا علتِ نزدیکی او با افرادی مانند: خلیل ملکی و ناصر تکمیل همایون، بیش از پیش روشن شود.
زمانی که در سال 1993م (1372ش)، قرارداد صلحی میان رژیم اشغالگر قدس و برخی از سران فلسطین امضاء شد، سازمان یونسکو، مأموریت یافت تا زمینههای فرهنگی! این اقدام را توسعه دهد. احسان نراقی که در گذشته و در جریان اجرایی نمودنِ مؤسسات اجتماعی در عراق، لبنان، سوریه و مصر فعالیت داشت، پیشنهادِ «کنفرانس صلح روشنفکران» را با حضورِ روشنفکرانِ این کشورها مطرح کرد. در جریان برگزاری همین کنفرانس بود که سفیر اسرائیل با او تماس گرفت و گفت:
«اگر کمکی از دستمان بر میآید، حاضریم و گفت: اجازه میدهید من با شما در تماس باشم. گفتم اشکالی ندارد. دوباره با من تماس گرفت... گفتم یک هواپیمای نظامی اسرائیل[!!] از تلآویو به اسلو بیاید و سه روز بعد هم برگردد. پرسید به چه منظور؟ گفتم: برای انتقال 100 کودک: 50 کودک فلسطینی، 50 کودک اسرائیلی، که بیایند در اسلو، کورال (آواز دسته جمعی) بخوانند... برنامه این بود که فلسطینیها، آوازهایِ محلی اسرائیلی را بخوانند و بچههای اسرائیلی، آوازهای فلسطینیها را. خیلی برنامۀ مهیّجی شده بود. حاضران هم خیلی به هیجان آمده بودند و عدهای گریه میکردند.»[304]
صرف نظر از طراحیِ این حرکت از طرف یونسکو، به پیشنهاد احسان نراقی!، ابداعِ «آوازهایِ محلی اسرائیلی» که مانند خودِ رژیم اشغالگر قدس جعلی است نیز، جالب است!
و این تلاش، برای تحت تأثیر قرار دادنِ روشنفکران! درحالی صورت گرفت که وی در سال 1356ش، باور داشت:
«در آثار تمام نویسندگانِ مختلف العقیدۀ این نسل، مسأله فلسطین سایه انداخته است. تمام کشورهای عربی، ولو به نوعی [به] استقلال رسیده باشند، خود را تا موقعی که فلسطین آزاد نگردد، مستقل و آزاد حس نمیکنند.»[305]
و در سال 1356ش نیز، در گفتگو با اسماعیل خوئی، گرایش علنی یونسکو به اسرائیل را یادآور شد:
«اسرائیل، در حقیقت پایگاهی است که غرب جدید، در شرق جدید، برای خود پدید آورده است... حتی در دبیرخانه... یونسکو... کارمندان و صاحب مقامان غربی، بیشتر به سوی اسرائیل گرایش داشتند.»[306]
و با صراحت گفت:
«در موردِ حمایت از اسرائیل، غرب، چپ و راست ندارد... تمامِ روشنفکرانِ موبور و چشم آبیِ غربی، چه آنها که شبها، کاپیتال در بغل میخوابند و چه آنان که انجیل را به سینه میفشارند، طرفدار اسرائیل بودند... مگر نمیدانی که در اسرائیل، باید یهودی به دنیا آمد تا بتوان تبعۀ این کشور شد.»[307]
احسان نراقی و ساواک
یکی از مناقشهبرانگیزترین مسائلی که پیرامون زندگی احسان نراقی وجود دارد، چگونگیِ همکاریِ او با سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاهشناهی است.
احسان نراقی، از زمان حضور در ژنو و شرکت در فعالیتهای کمونیستی و ارتباط با حزب کمونیست سوئیس، با روابط تشکیلاتی، به خوبی آشنا شد. همین مسئله بود که او را به زندگی مشترکِ تیمی، با زن و شوهری کمونیست سوق داد، ولی دستور حزب، مبنی بر جدایی از آنان را نپذیرفت.[308]
بازگشت احسان نراقی به ایران در سال 1331ش، که به زعمِ او، به دلیل قطعِ ارز تحصیلی صورت گرفت! و شرکت در فعالیتهای پنهانی نیز، نشان از آگاهی کاملِ او به روابط تشکیلاتی دارد. روابطی که او را به یک افسر فرانسوی به نام: «پل ماتیو» متصل میکند و در جریان بند و بستهای پشت پرده قرار میدهد:
«من، با تماسهائی که با برخی دوستان خارجی داشتم، توانستم اطلاعاتی را گردآوری کنم که رکن دو ارتش (یعنی بخش ضدجاسوسی)، نمیتوانست و یا نمیخواست آنها را در اختیار دکتر مصدق قرار دهد. من، این اطلاعات را به خود وی[دکتر مصدق] منتقل میکردم. هربار چنین اطلاعاتی را به وزیر کشور دولت مصدق، یعنی دکتر صدیقی، میدادم، بی خبری دستگاه دولتی برای هر دو تعجببرانگیز میشد... پل ماتیو، که درحال حاضر سرهنگ بازنشسته ارتش فرانسه است... تا میتوانست به من اطلاعاتی درباره فعالیت انگلیس در ایران میداد... من، بی درنگ به مطب دکتر غلامحسین مصدق فرزند مصدق رفتم... جریان را به او گفتم.»[309]
پس از کودتای 28 مرداد 1332ش، احسان نراقی با کولهباری از این تجارب، به فرانسه رفت و در آنجا نیز، در کنار ادامه تحصیل، برای مؤسساتی که با اهدافِ خاص تشکیل شده بود، فعالیت کرد و زمانی هم یونسکو را برای حضور هرچه حساب شدهتر بیگانگان در خاورمیانه یاری داد و در نهایت در سال 1336ش در مسیر این تلاش، به ایران رسید.
در این موقع، ساواک تأسیس شده بود و با دقتِ کامل به بررسی سوابق افرادی که در گذشته، دارای فعالیتهای سیاسی بودند، مشغول بود.
احسان نراقی به ساواک احضار شد و در کمال صداقت، گذشتهی خود را برای بازجویِ خویش، توضیح داد و پس از اتمامِ بازجویی، در برگهی ضمیمهای نوشت:
«اینجانب، با نهایت صمیمیت و صداقت، حاضرم اطلاعات و معلومات خود را در اختیار مقامات رسمی بگذارم. نظر به تخصص و حرفهای که در پیش دارم، در زمینه مسائل اجتماعی، دارای نظریات و مطالعاتی بوده و معتقد به اصلاحات اساسی و رفرمهائی اجتماعی هستم و در این مورد، حاضر به همه گونه همکاری با مقامات ذی صلاحیت میباشم»[310]
احسان نراقی، در این مصاحبه، به خوبی توانمندی خود را برای چگونگی همکاری با سیستم اطلاعاتی رژیم شاه، تبیین کرد و چون به لحاظ تشکیلاتی، حرفهایی برایِ گفتن داشت که بازجوهای ساواک، صلاحیتِ دانستنِ آن را نداشتند، درخواست نمود تا «مدت بیش از یک ساعت، وقت داده شود که شرفیاب شود.» و ناگفتنیهای خود را به مسئولین ساواک بگوید.[311]
کسی که در این موقع با او گفتگو کرد، حسن پاکروان بود. در این گفتگو، مطالبی بینِ آنان رد و بدل شد، که احسان نراقی را برای همیشه، مدحگویِ پاکروان نمود:
«آشنائی من با پاکروان در سال 1336، بعد از اخذ دکترای از سوربن پاریس بود، که از طرف یونسکو برای مأموریت به ایران آمدم... ساواک مرا احضار کرد... پاکروان که در آن موقع معاون و مسئول امور بینالملل ساواک بود... برای من وقت ملاقات داده بود... اولین سئوال ایشان این بود که شما که مشاور یونسکو هستید، چه مبلغی ماهیانه از یونسکو دریافت میکنید؟ من گفتم: چون میخواهم در ایران بمانم و در دانشگاه تهران شروع به کار کنم، به طور نیم وقت برای یونسکو کار میکنم، یعنی مسائل مربوط به شروع تحقیقات اجتماعی را برای آنها میفرستم و از این بابت، مبلغی حدود هزار دلار در ماه دریافت میکنم. بلافاصله پاکروان گفت: اگر ما، یعنی ساواک، همین تحقیقات را با آزادی کامل، طبق نظر خودتان از شما بخواهیم و به شما ماهیانه سه هزار دلار بدهیم، شما با ما کار میکنید؟ گفتم: نه»[312]
البته، احسان نراقی، مدتی بعد از این ادعا، این گفتهی خود را تغییر داد و در گفتگو با فصلنامه تاریخ معاصر ایران در سال 1381ش، گفت:
«با صراحت به شما میگویم که، پاکروان هر کمکی از من میخواست به او میکردم... به پاکروان گفته بودم: مایل نیستم کارمند تو باشم، ولی از نظر فکری و عملی، هرگونه کمکی از من بخواهی انجام میدهم.»[313]
ضروری به نظر میرسد که، توجه خوانندگان محترم را به عبارتِ «از نظر فکری و عملی، هرگونه کمکی از من بخواهی انجام میدهم.»، جلب نمائیم تا میزان همکاریهای او با ساواک شاهنشاهی، به ارائه تحقیق و پژوهشهای مورد نظر ساواک منتهی نشود و همکاریِ «عملی» وی نیز مورد توجه قرار گیرد.
احسان نراقی، در سال 1351ش، در رابطه با چگونگی همکاری با پاکروان میگوید:
«یک روز با سرلشکر پاکروان در ایران صحبت کردم و به او گفتم: در جلسه دیشب جبهه ملی، چنین تصمیم گرفته شده. پاکروان از من پرسید: چه کسی این پیشنهاد را کرده؟ به او گفتم: دیگر نام اشخاص را از من نپرس، من در کلیات میتوانم به شما کمک کنم. من که مأمور شما نیستم و به همین منظور پاکروان بارها از من معذرت خواسته است.»[314]
ارتباط مستقیمِ او با حسن پاکروان، موجب شد تا در سال 1338ش، در موقعی که برای صدور امتیاز مجله علوم اجتماعی به نام وی، به سوابق وابستگی او به حزب توده اشاره و نوشته شد:
«حاضر گردیده که اطلاعات فنی و تخصصی خود را در اختیار مقامات دولتی بگذارد؛ لیکن هنوز از وجودش استفاده نشده است.»[315]
ولی حسن پاکروان که در جریان فعالیتهای او قرار داشت، در ذیل آن نوشت:
«صحیح است. سوابقی داشته و بعداً به کلی از حزب کنارهگیری کرده، ولی البته سوابق او، قبلاً نشان میدهد که فعالیت داشته است.»[316]
به همین دلیل بود که ردههای پائین ساواک که در جریان فعالیتهای او قرار نداشتند، استفاده از او و مؤسسه مطالعات را پیشنهاد میکردند:
«با توجه به موقعیت حساسی که نامبرده در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دارد و با توجه به اینکه (بررسیهای اجتماعی)، در شئون مختلف، بستگی زیادی به امور اطلاعاتی و امنیتی دارد، در صورتی که با نامبرده مذاکره شده و در طرح بررسیهای مورد نظر از وی استفاده گردد، بسیار مفید خواهد بود.»[317]
و باز مینوشتند:
«در صورتی که با نامبرده مذاکره شده و در طرح بررسیهای مورد نظر، از وی استفاده گردد، بسیار مفید خواهد بود.»[318]
و در نهایت، سرهنگ لیقوانی که احسان نراقی و جایگاهِ او را برای بهرهگیریهای اطلاعاتی بسیار مناسب تشخیص داده بود، در زمانی که مسئله مسافرت او به آمریکا مطرح شد، در این باره نوشت:
«منظور این بخش، این است که نامبرده، با یکی از مقامات ملاقات نموده و با توجه به اینکه: اولاً شغل او در داخل کشور حساس است و ممکن است مورد استفاده قرار گیرد و ثانیاً مسافرتهای او به خارج از کشور، با تعلیمات قبلی مفید خواهد بود، مذاکرات لازم با او بشود. ضمناً در مورد طرحهای مورد نظر نیز، اگر ادارات کل هفتم و سوم کل دوم، طرحهائی تهیه کردهاند، یا امکان تهیه آن را دارند، ارائه نموده و اگر ندارند، با کمک خود دکتر نراقی، ممکن است تهیه شود. این طرحها ممکن است در زمینههای زیر باشد: بررسی عقاید عمومی . بررسی اجتماعی. لیقوانی»[319]
ولی باز هم، کسی چیزی! نگفت، تا اینکه بخش مربوطه، مجبور به نوشتنِ متن زیر شد:
«محترماً، در گزارشی که ذیلاً به عرض رسیده، اظهار نظر شده که: بهتر است نامبرده بالا احضار و یکی از مقامات عالیه ساواک، در مورد استفاده از اطلاعاتش با وی مذاکره نمایند. ضمناً در گزارش مذکور، درباره موافقت با ادامه خدمت و مسافرت او نیز کسب دستور گردیده است. لیکن معاونت دوم ساواک، پی نوشت فرموده اند: با توجه به نظراتی که در فوق به آن اشاره کردهاید، مانعی ندارد.
اینک مستدعی است مقرر فرمایند: به این بخش آموزش لازم در مورد اینکه آیا مشارالیه احضار یا با ادامه خدمت و مسافرتش به آمریکا، بدون احضار موافقت گردد، داده شود.»
در ذیل این گزارش، نوشته شد: «به عرض تیمسار معاونت دوم رسید، مقر فرمودند: منظور موافقت بوده است و خط کشیدهاند زیر جمله مربوطه؟»[320] از زمانی که فعالیتهای سیاسی در کشور و در دانشگاهها، قدری علنی شد، احسان نراقی نیز، ارتباط خود با ساواک را قدری علنی نمود:
«دکتر نراقی، استاد دانشکده ادبیات، اظهار داشته: من از مقامات مسئول خواهش کردم، دانشجویان زندانی را هر چه زودتر آزاد نمایند. آنها نیز قول مساعد داده و قرار است تا روز پنجشنبه 17 /3 /41 زندانیان مزبور آزاد شوند.»[321]
چون احسان نراقی از روز اول، خود را در اختیار حسن پاکروان گذاشته بود، چگونگیِ همکاری او، همواره موردِ سئوال پرسنل ساواک قرار داشت:
«مشارالیه پس از احضار و شرفیابی به حضور تیمسار معاونت دوم ساواک، مراتب انزجار خود را از حزب منحله توده ابراز و خود را آماده همکاری با ساواک معرفی نموده؛ کما اینکه این مطالب، با ذکر دلائل[را] مفصل در بازجویی اظهار داشته، تا آنجا که بازجوی مربوطه را تحت تأثیر بیانات خود قرار داده است. چنانچه این استنباط صحیح و یادشده با سپردن تعهد لازم، در زمره مأمورین ساواک قرار گرفته باشد معلوم نیست چه وظیفهای دارد؟ آیا مأمور نفوذی است، یا وظیفه او تبلیغ علیه مرام کمونیستی است. اگر مأمور نفوذی باشد، مفاد اطلاعیه شماره 7763 /1 در2 مورخه 8 /6 /38 درباره نحوه رفتار وی در ژنو، با وظیفه او مغایرت دارد؛ زیرا اطلاعیه مذکور، دلالت بر آن داشته که دکتر نراقی، از تماس با تودهایها و دکتر رادمنش در ژنو خودداری میکند و باز اطلاعیه دیگری که حکایت از تبلیغ مشارالیه علیه مرام کمونیستی در کلاسهای دانشگاه مینموده است. چنانچه مأموریت وی، تبلیغ علیه کمونیسم باشد، اولاً فوقالعاده مورد اعتماد و اطمینان واقع شده، زیرا شنیده میشود که این شخص، حتی در آموزشگاه ساواک عهدهدار تدریس یکی از دروس کارمندان ساواک بوده است. ثانیاً با توجه به اطلاعیههای شماره 1513 مورخه 15 /8 /40 و 12029/ س ت مورخ 5 /7 /41 و 19049/ س ت مورخ 13 /11 /41 و 22018/ س ت مورخ 16 /12 /41 و 4800 /312 چنان برمیآید که وی مخالفت و ضدیت را با دولتهای وقت، در لباس دیگری اجرا میکند. درباره این شخص، آن قدر حسن نیت به کار رفته که حتی برای یک هفته اعمال و رفتار وی تحت مراقبت قرار نگرفته است.»[322]
جالب این است که در این گزارش، برای اولین بار، از همکاری احسان نراقی در آموزش نیروهای ساواکی پرده برداشته شده است!
پس از اینکه این حرف و حدیثها، پیرامون چگونگی همکاری او با ساواک مطرح شد، اداره کل نهم که با آموزشِ مستقیم نیروهای سازمان جاسوسی اسرائیل به وجود آمده بود،[323] مأمور تحقیق درباره این موضوع شد و حوزهی همکاری او را، رئیس ساواک و اداره کل سوم، معرفی نمود:
«نامبرده، حضور تیمسار ریاست ساواک شرفیاب گردیده و به اداره کل سوم هم مراجعه نموده است؛ ولی با ساواک تهران، تاکنون همکاری نداشته است.»[324]
شاید همین مسئله بود که سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران را مجبور به گزارش زیر نمود:
«دکتر احساناله نراقی، استاد و سرپرست مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، وابسته به دانشکده ادبیات بوده که زمانی نیز با تیمسار پاکروان در تماس بوده و در دانشکده ساواک نیز تدریس مینموده است.»[325]
و این، مطلبی بود که مدتها قبل، دکتر معینالدین مرجائی، از اعضای حزب مردم، با صراحت آن را بیان کرده بود:
«دکتر نراقی، عامل سازمان امنیت و رئیس قسمت اجتماعی سازمان امنیت میباشد. او به سازمان امنیت، طرق محبوبیت و جذب به طرف دستگاه را میآموزد.»[326]
پس از علنی شدنِ روابط احسان نراقی با ساواک، افرادی مانند خلیل ملکی که رهبری جامعه سوسیالیستها را به عهده داشت و برخی از دیگر افرادی که در شبکههای روشنفکری غربی و شرقی وجود داشتند و همچنین تعدادی از دانشجویان، در زمانهایی که در مسیر فعالیتهای خود، با ساواک برخورد میکردند، از او، به عنوان واسطه، بهره میبردند:
«ضیاء صدقی... توسط خلیل ملکی به دکتر نراقی متوسل و بالاخره موفق به کسب اجازه مسافرت به خارج گردید.»[327]
«اکنون، عدهای از دانشجویان، برای آزادی 8 نفر دانشجو، با احسان نراقی، که یکی از استادان دانشکده علوم است؛ مرتب در تماس هستند و خودِ نراقی، رابط بین دانشجویان و سازمان امنیت میباشد و مأمور سازمان امنیت[است] و اکثر مواقع در دانشگاه، با دانشجویان در مورد مارکس (پایه گذار کمونیست)، صحبت میکند، در صورتی که نباید چنین صحبتها[ئی] با دانشجویان مطرح نماید.»[328]
با افشا شدنِ این مسئله، اداره کل سوم ساواک، خروج ضیاء صدقی از کشور را به «اشتباه مسئول اقدام کننده» ربط داد، تا پوشش احسان نراقی حفظ شود:
«با این ترتیب، گزارش مأمور، دائر بر حمایت و توصیه دکتر احساناله نراقی در این زمینه، مورد تائید قرار نمیگیرد.»[329]
زیرا، افشای همکاری با ساواک، وجههی او را تحتالشعاع قرار داده بود:
«در بین طبقات فرهنگی و دانشجویان مؤسسه علوم اجتماعی، شایعه بسیار قوی وجود دارد که نامبرده عضو ساواک میباشد و به طور کلی وجهه خوبی بین طبقات مزبور ندارد.»[330]
و از این بالاتر، به عنوانِ «معاون عمومی سازمان امنیت» معرفی میشد؛[331] کیامرز شاملو هم که یکی از اعضای هیئت اجرائیه جبهه ملی بود، میگفت:
«دکتر احسان نراقی، که مربوط به مطالعات و تحقیقات سازمان امنیت است، در ظاهر خود را طرفدار دانشجویان جبهه ملی نشان میدهد.»[332]
در شهریور ماه سال 1345ش که خبر دعوت وی از احمد اشرف، برای تدریس در دانشگاه تهران، به ساواک رسید،[333] یکی از پرسنل ساواک به نام «کشاورز»، برای پرس و جو دربارهی سفر او به خارج از کشور، تصمیم به احضار او به ساواک گرفت، ولی رئیسِ وی در ذیلِ برگهی این تقاضا نوشت:
«آقای کشاورز، با توجه به پی نوشت قبلی مدیریت، این شخص با ساواک همکاری دارد، لزومی به احضار وی نیست.»[334]
افشای همکاری احسان نراقی با ساواک، از یک سو و جدایی حسن پاکروان از این سازمان، از دیگر سو، سطحِ همکاریهای او با ساواک را، در حد یک همکار خیابانی تنزل داد، تا برخی از گزارشات خود را به صورت تلفنی به اطلاع برساند:
«آقای دکتر نراقی، در ساعت 1650 مورخه 23 /12 /46 تلفنی اطلاع[داد]که، دو سه نفر از استادان دانشگاه پهلوی، گفتهاند: دانشجویان به کلاسهای درس رفتهاند، ولی راضی نیستند. علت عدم رضایت آنان، امیر متقی است.»[335]
با حضور نعمتالله نصیری در جایگاه ریاست ساواک، موقعیت احسان نراقی نیز، ضعیف شد و اختلافات او با هویدا، سبب شد تا ساواک، تلفنهای نراقی را، با نام مستعار «مدیر»، تحتِ شنود قرار دهد.[336] در این شرایط، پرویز ثابتی که به تازگی مدیرکل سوم ساواک شده بود، از موقعیت استفاده کرد و خود را به نراقی نزدیک کرد.[337] همین نزدیکی بود که او را به یکی از همکاران دائمی ثابتی تبدیل نمود و به طرح دور نمودنِ جلال آل احمد از ایران، در موقع تشکیل کانون نویسندگان منجر شد:
«چون آقای دکتر نراقی، قبلاً در این باره با اینجانب مذاکره نموده بود، مراتب موافقت ساواک با اعزام آل احمد به افغانستان، تلفنی به ایشان اطلاع داده شد. ثابتی»[338]
با وجود این همکاریها، امیرعباس هویدا، با مساعدتِ ساواک، تصمیم به دور نمودنِ او از ایران گرفته بود. علت ظاهری این تصمیم، زیادهرویهای احسان نراقی در نظریهپردازی و مخالفتهای ضمنی با او بود:
«احسان نراقی، مدیر مؤسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی، اظهار داشته: مدتی است آقای هویدا نخستوزیر، مخصوصاً پس از مطرح شدن موضوع انقلاب آموزش عالی، مطالبی علیه وی بیان داشته و او را تهدید میکند به اینکه: ساواک نسبت به وی (نراقی) نظر مساعدی ندارد و اگر تاکنون از طرف ساواک اشکالی برای وی فراهم نشده، به خاطر آن است که ساواک میداند که نخستوزیر از او حمایت میکند. آقای نخستوزیر تهدید کرده اند: در صورتی که احسان نراقی در زمینه مسائل مربوط به انقلاب آموزش عالی، در جهت سیاست دولت حرکت نکند، به ساواک اطلاع خواهد داد که در آینده نراقی مورد حمایت من نمیباشد.»[339]
کنترلهای ساواک، به جز کشف ارتباطات گسترده غیراخلاقی نراقی، هیچ نتیجهای نداشت، جز اینکه، همکاریهای او با ساواک را مستحکمتر نمود:
«طی این مدت، (بیش از 5 ماه) فعالیت مضرهای از او دیده نشده و در مصاحبههائی که با ملاحظات مختلف با وی به عمل آمده، فردی میهنپرست و علاقمند به اعتلای ایران شناخته شده و در مواقع لزوم، از همکاری با ساواک دریغ نورزیده است.»[340]
استحکام و تنزّلِ این همکاری، به میزانی بود که مأموریت یافت تا از مهمانی منزل خویش، گزارشِ مکتوبی به ساواک بدهد، ولی نعمتالله نصیری که قصد اجرای دستور هویدا را داشت، در ذیل آن نوشت:
«احسان نراقی، همیشه در دنبال برکنار شدهها و ناراضیها میرود.»[341]
این رویه ادامه داشت تا اینکه، سخنرانی او در مؤسسه مدیریت آموزش و پرورش، مورد حساسیت شاه قرار گرفت و ضمن آنکه از گفتههای او به عنوان «مزخرفات» یاد کرد، دستور پیگیری آن را صادر نمود.
احسان نراقی در روز 27 مهرماه سال 1347 به ساواک احضار شد و ضمن توضیح سوابقِ خدمات خود گفت:
«همیشه سعی دارد در سخنرانی هایش، مطالبی را در خیر و صلاح مملکت مطرح سازد و اضافه نمود که: در کنفرانس مزبور، غیر از اولیاء وزارت آموزش و پرورش و عدهای از مدیران مدارس تهران، دانشجویان یا افراد دیگری حضور نداشتند تا بتوانند در سطحی که قرار دارند، بهره برداریهای منفی نمایند.»
و وزیر آموزش و پرورش نیز، در گفتگو با ساواک، سخنان او را «خوب» توصیف کرد.[342]
پس از این احضار بود که نراقی، ماندنِ در ایران را به مصلحت ندانست و برای همکاری با یونسکو، راهی فرانسه شد.[343] اولین واکنشها به حضور او در فرانسه، در محافل دانشجویی، وابستگی او به سازمان امنیت شاه بود،[344] که طی اعلامیهای نیز انتشار یافت، تا احسان نراقی با عصبانیت بگوید:
«با هیچ یک از ایرانیها کاری ندارم. تازه از ایران راحت شدهام دلم نمیخواهد هیچ کدام از ایرانیها را به بینم.»[345]
در این شرایط، ساواک نیز بر این تبلیغات دامن زد، تا احسان نراقی، بتواند به راحتی این حرکت را به ساواک نسبت دهد و جایگاهِ خویش را برای همکاریهای بعدی، حفظ کند:
«دکتر نراقی به من[تکمیل همایون] گفته است که: در مسافرت اخیرش به ایران، با سرلشکر مقدم صحبت کرده و نامبرده گفته است: اگر این شخص به ایران بیاید، اذیتش خواهیم کرد. همچنین دکتر نراقی، با معاون سازمان امنیت فرانسه، که شیبانی نامی است و حتماً تو میشناسی، صحبت کرده؛ او هم همان گفتههای سرلشکر مقدم را تکرار کرده است.»[346]
پس از گذشت حدود چهار سال از اقامت احسان نراقی در فرانسه، در فروردین ماه سال 1352ش، نامهای از پاریس برای نصیری ارسال کرد که در آن، به بخشی از چگونگی همکاریهای خود با ساواک نیز اشاره کرد:
«حضور محترم تیمسار معظم ارتشبد نصیری
در ملاقاتی که چندی پیش در پاریس با جناب آقای اردشیر زاهدی دست داد، ایشان لطف و مرحمت جنابعالی را نسبت به بنده ابلاغ فرمودند. ضمناً از مذاکرات با ایشان، چنین استنباط کردم که سوءتفاهماتی درباره اینجانب به وجود آمده است، که صادقانه باید عرض کنم، موجب تعجب و تا حدی تأثرم گردید.
اولاً باید عرض کنم: هرچند اینجانب در مدت اقامتم در تهران، با جنابعالی روابط خاص و نزدیک، آنچنان که با سلف جنابعالی، یعنی تیمسار سرلشکر پاکروان داشتم، به طور مستقیم برخوردار از مراحم سرکار عالی نبودم، ولی از دور همیشه شاهد بی نظری و بی غرضی جنابعالی بودم و صداقت و صمیمت و جانبازی نسبت به شاهنشاه عظیم الشأن را، بالاترین و قوی ترین ضمانت این بی نظری در کار شخصی و وظائف دستگاهی، که ریاست آن را به عهده داشتید، میدانستم.
ثانیاً سازمانی که ریاست آن را به عهده دارید، در نظر اینجانب، همیشه از هوشیاری کامل برخوردار بوده است، که به خوبی به کم و کیف کار و رویه و روحیه اشخاص واقف باشد و اطمینان داشتم که این سازمان، با تجارب چندین سالهاش و با آشنائی به روحیه هم وطنان ما (که به قول معروف، همیشه برای همه کس حرفی میزنند)، کم و بیش به وضع و موقعیت و افکارم، در هر نقطه دور یا نزدیکی باشم، آگاهی دارد.
ثالثاً هیچ وقت درصدد نبودم خدمات خود را در راه منویات شاهنشاه آریامهر و هدفهای عالیه ایشان، در جهت ارتقاء و پیشرفت کشور، به حساب آورم و اینک هم که در یک سازمان بینالمللی، وظائف سنگینی به عهده دارم، معهذا لحظهای از توجه به منافع و مصالح وطنم غافل نیستم و این امر را وظیفه خود میدانم؛ ولی خود جنابعالی که فرد بسیار مجرب و مطلعی هستید، به خوبی واقفید که هرگز نمیتوان از اعمال اغراض گوناگون افراد، دور یا نزدیک، جلوگیری کرد و نه میتوان مانع تعابیر و تصورات بی پایه افراد گردید.
بنده درصدد هستم در نیمه دوم اردیبهشت ماه، مدت پانزده روز برای استفاده از مرخصی سالیانهام به تهران مسافرت کنم، موجب بی نهایت خوشوقتی و افتخارم خواهد گردید اگر بتوانم در آن موقع به حضور عالی شرفیاب شوم، تا مطالبی را که نمیتوان از راه دور بیان کرد، حضوری به عرض برسانم. با تقدیم احترام . احسان نراقی»
در این نامه هم، احسان نراقی از «مطالبی را که نمیتوان از راه دور بیان کرد» حرف زد؛ و نعمتالله نصیری، برای تعیین وقتِ این ملاقات، خلاصهی سوابق او را خواستار شد، که در بخشی از آن آمده است:
«روی هم رفته، به طوری که از پرونده مشارالیه استنباط میگردد، نامبرده فردی است جاهطلب و مقامپرست، که دارای زیربنای فکری متمایل به چپ بوده و احتمالاً از طرف یکی از کشورهای غربی تقویت و مورد استفاده واقع و سعی میکند به هر ترتیبی که ممکن است، ارتباط خود را با مخالفین رژیم شاهنشاهی مستحکم تر نموده و ضمناً برای به دست آوردن مشاغل بهتری در آینده، خود را به مقامات مؤثر کشور نزدیک و صاحب نظر معرفی نماید. به طور کلی مشارالیه فردی غیرقابل اعتماد بوده و میتوان گفت: شخص فرصت طلبی است که در هر موقعیت و زمانی به نفع خویش بهره برداری مینماید.»[347]
پس از تهیه این خلاصه سوابق بود که پرویز ثابتی در تلگرافی با حروف رمز، دستور داد:
«در زمینه تضعیف وی، هرگونه اقدام لازم معمول و با انتشار اعلامیه محرمانه و مخفی و یا تظاهر در محافل، در مورد وابسته بودن نامبرده به شرکت و اسرائیل، طرحهای لازم انجام و نتیجه گزارش شود.»[348]
در شبنامهای که به دستورِ مستقیم ثابتی تهیه و پخش شد،[349] دقیقاً به آنچه که در واقع، در جریان همکاری او با ساواک صورت گرفته بود، اشاره داشت؛ البته با ادبیاتی که بتوان آن را «تهمت» انگاشت و از تبعات آن گریخت:
«مدتهاست که احسان نراقی، نوکر به نام امپریالیست، که از سالهای پیش با انتخاب راه خیانت، به دستور اربابان خائن، خود را در صفوف زحمتکشان و آزادیخواهان جا زده بود، در ایران رسوا گردیده و به دستور ساواک، این دژخیمان آدمنما، راهی اروپا شده، تا خدمت ننگینی را که دیگر نمیتوانست در ایران برای اربابان و سرسپردگان خود انجام دهد، در اروپا، در بین قشر روشنفکران و محصلین آزادیخواه و مترقی ایران انجام دهد و تخم نفاق و دودستگی را در بین آنان بپروراند.»
پخشِ این شبنامه و اینکه چرا ساواک در این موقع، به چنین اقدامی دست زد را، میبایست در مناسبات سیاسی او با سردمداران حکومت در ایران جستجو نمود، زیرا در همین زمان، با دفتر نمایندگی ساواک در فرانسه ارتباط داشت[350] و در همین موقع که ناصر تکمیل همایون، نامهای را در خصوص فعالیتهای خود و دوستانش، توسط نراقی برای داریوش فروهر به ایران فرستاده و خواستار پاسخ شده بود، پرویز ثابتی در ذیلِ گزارشِ خبرِ آن نوشت:
«احسان نراقی به خاور دور رفته، در تاریخ 8 /10 به تهران بازخواهد گشت و یک هفته در تهران میماند و سپس به فرانسه میرود و در آن موقع، از وی خواسته خواهد شد که نامه جوابیه فروهر را در اختیار بگذارد، که از آن فتوکپی تهیه شود. ثابتی»[351]
از چگونگی این ملاقات و تحویل نسخهای از پاسخ داریوش فروهر به امنیت داخلی ساواک، گزارشی به ثبت نرسیده، ولی حدود سه ماه بعد از این تاریخ، نمایندگی ساواک در فرانسه اعلام کرد:
«آقای ثابتی
آقای احسان نراقی، روز شنبه 18 /12 /52 به مدت یک هفته در تهران خواهند بود و تقاضای ملاقات با جنابعالی و تیمسار ریاست معظم ساواک را دارند و شخصاً تلفن خواهند کرد.»[352]
دوستی و رابطهی احسان نراقی با پرویز ثابتی، دارای سابقهای دیرینه بود و مقام امنیتی ساواک، از چنان جایگاهی در نزد احسان نراقی برخوردار بود که حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و زمانی که به وسیله دوستانی مانند ابوالحسن بنیصدر به اسناد سوابق خود دست یافت، تلگراف رمزی را که با دستخط ثابتی تهیه شده و به فرانسه ارسال شده بود، به نصیری نسبت داد.[353]
و این رفاقت، مطلبی بود که برخی از نزدیکانِ او نیز، از آن اطلاع داشتند:
«دکتر احسان نراقی، این خبر را از مقام امنیتی ایران، که خیلی با او دوست میباشد، شنیده است.»[354]
احسان نراقی، به ایران بازگشت و همان کسانی که آن شبنامهی کذایی را در فرانسه، منتشر نمودند، دربارهی او نوشتند:
«از نظر صحت عمل و درستی مدیریت و شایستگی خوب . حسن شهرت دارد . فردی مؤدب و مردمدار و فعال و علاقمند به کار و خوب تحصیل کرده است.»[355]
و با انتصاب او، به ریاست مؤسسه تحقیقات و برنامریزی علمی و آموزشی موافقت کردند و نامهی تبریک این انتصاب را نیز، برای او فرستادند.[356]
با اوجگیری انقلاب اسلامی در سال 1356ش، که سراسر ایران تحت تأثیر رحلت شهادت گونهی آیتالله حاج سیدمصطفی خمینی(ره) در التهاب برگزاری مراسم بزرگداشت بود و از گوشه و کنار کشور، فریادهای اعتراضآمیز به گوش میرسید، احسان نراقی نیز، که سابقهای طولانی در همکاری با ساواک داشت و با عملیات روانی به خوبی آشنا بود، برای تدریس در «کلاس جنگ روانی» در نظر گرفته شد.[357]
این انتخاب، هر چند به دلیلِ سوابق فعالیتهای نراقی، مناقشهبرانگیز بود و موجب مکاتباتی بین اداره کل سوم و چهارم و نهم ساواک گردید؛ ولی در نهایت، زمانی که اداره کل چهارم تقاضا نمود که:
«چنانچه دلایل و مدارکی دال بر عدم اعتماد نامبرده بالا وجود دارد، به این اداره کل ارسال دارند.»[358]
اداره کل نهم پاسخ داد:
«دلیل و مدرک مستندی وجود ندارد.»[359]
احسان نراقی، به دلیل ارتباط گستردهای که با پرویز ثابتی داشت و در بسیاری از پژوهشهایی که به امنیت اجتماعی مربوط بود، به امنیت داخلی ساواک کمک کرده بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به گوشهای از چگونگیِ این همکاری اشاره کرد؛ هرچند دانستههای خود را به گفتگوی خود با مأموران سابقِ ساواک که در زندان اوین با آنها همبند بودند، ربط داد:
«ضمن صحبتهایم با مأموران سابق ساواک، دریافتم که در قسمت مربوط به امنیت داخلی، بخشی وجود داشت که دفتر نارضایتیهای مردم خوانده میشد. رئیس سابق این دفتر، همبند من در اوین بود و بارها با یکدیگر صحبت کردیم. این شخص لیسانسیه حقوق بود[این شخص موهوم زندانی همبند، همان پرویز ثابتی است که لیسانس حقوق داشت و رئیس امنیت داخلی ساواک و از رفقای گرمابه و گلستان نراقی بود] و در هیچ یک از عملیات دستگیری، بازجویی و از این قبیل شرکت نداشت. او به طور مثال، از تحقیقاتی برایم گفت که همکارانش در این دفتر، راجع به افزایش مخارج زندگی، تورم و یا کمبود مواد غذائی انجام میدادند. این پدیدهها اغلب به طور مصنوعی توسط سوداگران و منفعتطلبان به وجود میآمد. او همچنین از تحقیقات پیشرفتهای صحبت میکرد که در زمینه مسکن صورت میگرفت... اما این دفتر، بدون حمایت شاه، عملاً بیاثر بود، زیرا گزارشهای محققین آن، اجباراً باید از طریق نصیری عبور میکرد. کارمند سابق ساواک[!] همچنین گفت: یک روز نصیری مرا به دفترش احضار کرد و خیلی صمیمانه ابراز داشت: ضمن قدردانی از فعالیتهای تحقیقاتی شما، باید بگویم اعلیحضرت اصلاً میل ندارند گزارشاتی را دریافت کنند که مورد خواست ایشان نمیباشد... به همین دلیل از شما میخواهم، تحقیقاتتان را ادامه دهید و همیشه آماده باشید، اما تا زمانی که نگفتهام، گزارشی برایم نفرستید.»[360]
هر چند این اظهارات در پرده است، ولی در جایی دیگر، به صورت کاملاً آشکار و صریح، ولی به شیوهای اغراقآمیز که رویه اوست، از ارتباط خود با پرویز ثابتی سخن گفته است:
«ثابتی میدانست که اگر من چیزی بدانم، به فرح پهلوی خواهم گفت... ثابتی مطالب مربوط به مفاسد بزرگان را به من میگفت. بعضی روزها صبح ساعت هفت تلفن میزد و میگفت: از فلان موضوع خبر داری یا نه؟ بعد مطالب مربوط به فساد بزرگان را... به من میگفت.»[361]
اگر همکاریهای احسان نراقی با ساواک، به امور تحقیقاتی که به بخشی از آن اشاره نموده است، ختم میشد، اینگونه همکاریها، با توجه به جایگاهی که در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی داشت، طبیعی مینمود؛ ولی با توجه به دعوت از وی برای تدریس درس «جنگ روانی»، این مسئله به ذهن متبادر میشود که همکاریهای او، بسیار فراتر از همکاری یک مؤسسه تحقیقاتی با ساواک است؛ کما اینکه در شرح شیوهی بازجوییها در اوین، آگاهی خود از شیوههای بازجویی در ساواک را به شرح زیر ارائه میدهد:
«در سالهای دهه 50، زمانی که ساواک چریکها را دستگیر میکرد، هدف اصلی اش این بود که آنها اسامی دوستانشان را بگویند، محلهای اختفای سلاح را نشان دهند و طرح قتلها و سوءقصدها را برملا سازند. ساواک برای گرفتن اقرار، از روشهائی متفاوت، از جمله شکنجه بدنی استفاده میکرد. به منظور تخریب روحیه زندانیان، آنها را در سلولهای تنگ و تاریکی حبس میکردند که به صورت انفرادی نگهداری میشدند و جز بازجوهای ساواک، کس دیگری با آنها تماس نداشت. زندانیان، پس از آنکه به مرور به حرف میآمدند، آن وقت به بخشهای عمومی منتقل میشدند که سلولهایش به نامناسبی قبلیها نبود و بهتر هم با ایشان رفتار میشد.»[362]
به دلیلِ همین آگاهی است که در ملاقاتِ اول خود با محمدرضا پهلوی در مهرماه سال 1357ش، به سخنرانی یکی از روحانیون که حکومت شاه را با حکومت هارون الرشید، مقایسه نموده بود، اشاره کرده و میگوید:
«هیچ کس نمیتوانست به اظهارات او خرده بگیرد، حتی یک بازجوی ساواک، که کاملاً در جریان قرار گرفته بود.» [363]
احسان نراقی و حسنعلی منصور
حضورِ احسان نراقی در حلقهی یارانِ حسنعلی منصور را باید در روابط گذشتهی نراقی با هویدا در ژنو جستجو کرد. حسنعلی منصور، در سیام شهریورماه سال 1337ش، با فرمان محمدرضا پهلوی، دبیرکل شورای عالی اقتصاد شد و برخی از تحصیلکردگانِ کشورهای اروپایی و آمریکا را در این شورا گردِ هم آورد. یکی از اینها، احسان نراقی بود که هم مشاور مسائل اجتماعی شورای عالی اقتصاد شد و هم به عنوانِ عضو هیئت مشاورین عالی شورای عالی اقتصاد، با شاه دیدار کرد.[364]
اعضای همین شورا بودند که تحت نظرِ «گراتیان یاتسویچ»، در «کانون مترقی» متشکل شدند و در آستانهی نخستوزیری حسنعلی منصور، آن را به «حزب ایران نوین» تبدیل نمودند.[365] هرچند در جریان شکلگیری حزب ایران نوین و در جمعِ اعضای شورایِ مرکزی آن، نام احسان نراقی به چشم نمیخورد، ولی در زمان نخستوزیری منصور، او، به عنوان یکی از بازوهایِ فکری این جریان، در این موقع، به انجام وظیفه مشغول بود. یکی از این فعالیتها، «برنامهنویسیِ نوین»!، برای «فرهنگ کشور» بود[366] که این مسئله و حضور تعدادی از اعضای شناختهشدهی بهائیت در کنارِ او، نارضایتی عدهای از فرهنگیان تهران را به دنبال داشت:
«از روزی که عدهای از استادان دانشگاه و فرهنگیان، به سرکردگی دکتر نراقی به حضور ملوکانه شرفیاب شده و اعلام نمودهاند که میخواهند برای اصلاح فرهنگ طرح و برنامه تهیه کنند، ناراحتی شدیدی در بین قاطبه فرهنگیان به وجود آمده است و روز گذشته عدهای از رؤسای دبیرستانهای تهران، به اولیاء فرهنگ استان مرکز مراجعه و از فعالیت این عده، اظهار عصبانیت و ناراحتی میکردند.
اغلب رؤسای دبیرستانها گفتهاند: دکتر نراقی نه تنها کوچکترین اطلاعی در امر آموزش و پرورش دبستانها و دبیرستانهای ایران ندارد، به کمک عدهای نظیر دکتر کاردان، که دارای افکار کمونیستی است و با دکتر یارشاطر . مهندس ارجمند . لیلی ایمن . خانم آریانپور . دکتر طوسی، که از عناصر شناخته شده فرقه بهائیها میباشند، میخواهند برای فرهنگ برنامه بنویسند و این موضوع، توهینی بزرگ به فرهنگیان با سابقه و مسلمان است که تاکنون کسی به نظریات آنها اعتنائی نداشته است.
اکنون، موجی از عصبانیت علیه دسته فوق و دکتر نراقی، در محافل مختلف فرهنگی ایجاد شده و دستجات مختلف فرهنگی، با هم متحد شده، تصمیم دارند در داخل فرهنگ و خارج آن، عکسالعمل شدیدی علیه این عده نشان دهند.»[367]
اهمیتِ موضوع، سبب شد تا ساواک، پیرامون این مسئله تحقیق و نتیجه را به شرح زیر گزارش نماید:
«خبر مزبور، بین معلمین اثر بدی داشته و چون اغلب از نامبردگان، پیرو فرقه بهائی بوده و حسن شهرت ندارند؛ مخصوصاً چون دکتر احساناله نراقی بین معلمین وجهه خوبی ندارد، بنابراین موجبات ناراحتی و بدبینی آموزگاران و دبیران فراهم شده است.»[368]
حسنعلی منصور، در اول بهمن ماه سال 1343ش، در میدان بهارستان و در مقابل مجلس شورای ملی، کشته شد و امیرعباس هویدا جایگزین او گردید و از این موقع، نقشآفرینی احسان نراقی نیز بیشتر شد.
احسان نراقی و هویدا
ارتباط احسان نراقی و امیرعباس هویدا، از پیچیدگیهای قابل توجهی برخوردار است. آنچه در ظاهر این رابطه میتوان گفت، همان مطلبی است که نراقی در سابقهی دوستی خود با هویدا به آن اشاره دارد:
«من، رابطه دوستی قدیمی با او داشتم، یعنی از موقعی که در ژنو درس میخواندم و او در آن موقع، کارمند جوانی در کمیساریای عالی پناهندگان بود؛ به تاریخ اوایل سالهای 1950»[369]
و در جایی دیگر، در پاسخ به این سئوال که «اولین بار، کی هویدا را دیدید»، میگوید:
«در فروردین 1330 در ژنو، برادرش را میشناختم. به قسمت پناهندگان سازمان ملل آمد، کمیساریای پناهندگان. من، بیست و چهارساله بودم و او بیست و نه ساله. نوروز بعد از ملی شدن نفت بود و ما در پارک اُویو، که قشنگترین پارک ژنو بود، مراسمی را ترتیب داده بودیم. آقای کاردان شعر پرشور و زیبائی را ساخته بود. خانم پری صابری به یکی از دخترعموهای من، یک رقص باله، با موسیقی خاچاطوریان اجرا کردند. دو سه روزی آنها را بردم پیش یک استاد موسیقی و رقص، تا این رقص را یاد بگیرند. برنامه نوروزی خوبی شد. چون برادرش را میشناختم، هویدا را هم دعوت کرده بودیم. وی خانهای در حومه ژنو داشت که با مادرش در آن زندگی میکرد و بعد هم با هم دوست شدیم و هر از گاهی هم با ماشین دنبال من میآمد و شام را با هم میخوردیم.»[370]
داستانِ این ارتباط، به همین سادگی است که نقل شد، ولی در سرنوشت هر دو، یک اشتراک صلیب سرخی نیز وجود دارد و آن این است که امیرعباس هویدا، در نقل خاطرات دوران تحصیل خود، به جریان اشغال بلژیک در جنگ دوم جهانی پرداخته و درباره چگونگی اشتغال خویش در صلیب سرخ جهانی، میگوید:
«آقای ک را دیدم. این شخص، معاون صلیب سرخ بلژیک بود و من، از پیش او را میشناختم، البته آشنائی من با او زیاد نبود، ولی وضع مادی زندگی من، طوری بود که مجبور شدم به او پیشنهاد کنم که حاضرم در اداره صلیب سرخ مشغول به کار شوم. فوراً قبول کرد، به دفتر صلیب سرخ رفتم و مأمور دایره آمبولانس شدم.»[371]
و احسان نراقی نیز، در نقل خاطرات خود، از دوستی با نوهی بنیانگذار صلیب سرخ یاد میکند و میگوید:
«در سال 1329 در شهر ژنو، مشغول درس خواندن و آماده شدن برای امتحان فلسفه، با نوه هانری دونان، بنیانگذار صلیب سرخ بودم. این خانم، مانند تمام هموطنانش به وجود این سازمان میبالید.»[372]
و این درحالی است، که هر دو، در حلقهی مرتبطینِ ایرج اسکندری نیز حضور داشتهاند.
احسان نراقی، مدتی پس از کودتای 28 مرداد 1332 به فرانسه رفت و مشغول تحصیل و کار شد. او، زمانی به ایران بازگشت که امیرعباس هویدا، در شرکت ملی نفت، دارای شغلی مهم بود و همین مسئله، سبب شد تا وی، تحقیق قابل توجهی در موضوع نیروی انسانی در شرکت نفت انجام دهد.
این رابطه، در عضویت احسان نراقی در شورایعالی اقتصاد به ریاست حسنعلی منصور نقش داشت و تا زمانی هم که امیرعباس هویدا در شرکت نفت بود، نراقی نیز در طبقهی پانزدهم آن رفت و آمد میکرد.[373]
با نخستوزیری حسنعلی منصور، هویدا، وزیر دارایی شد و در این سمت نیز، احسان نراقی به کمک او رفت تا در انتصابات، او را یاری دهد:
«وقتی هویدا وزیر دارائی شد، از من فهرست کسانی را که به دردش میخورند، خواست و من، نام[علی] اردلان را هم دادم که شد مدیرکل مالیات مستقیم.»[374]
هنوز چند روزی از نخستوزیری امیرعباس هویدا که احسان نراقی، با عبارتِ «امیرعباس عزیز» او را مورد خطاب قرار میداد،[375] نگذشته بود، که گفته شد:
«آقای هویدا، نخستوزیر، در نظر داشتهاند پس از مراجعت اعلیحضرت همایون شاهنشاه از مسافرت اروپا، دکتر احسان نراقی، مدیر موسسه تحقیقات اجتماعی را به عنوان معاون نخستوزیر معرفی نماید، ولی پس از مصاحبه مطبوعاتی دکتر نراقی در مورد مسأله جوانان، آقای نخستوزیر از این عمل ناراحت و از تصمیم خود منصرف شده است.»[376]
چند ماه پس از این شایعه بود که نراقی به عضویت «شورای مرکزی دانشگاهها» منصوب شد،[377] در حالی که بازرس ویژه نخستوزیر نیز بود.[378]
احسان نراقی، در سال 1344، به آمریکا رفت و در دانشگاههای مختلف آن کشور، با دانشجویان ایرانی به گفتگو نشست و نظرات قابل توجهی را نیز در نامهای که به هویدا نوشت، ارائه داد و در پایان آن نوشت:[379]
«در هر حال، با پشتیبانی جنابعالی، بنده این کار (یعنی به جای اعزام کارشناس، سعی در بازگردانیدن متخصصین به کشور خودشان) را دنبال خواهم کرد؛ ولو اینکه موجب ناراحتی دستگاههای کارشناس پرور گردد. چون به عقیده اینجانب، یکی از دلائل فرار جوانها از کشور خودشان، امتیازاتی است که اصولاً خارجیان در آن کشور دارند. این همان کاری است که خود جنابعالی در شرکت نفت، با علاقه دنبال میکردید.»
همزمان با این نامه بود که شایعه تشکیل «وزارت جوانان» قوت گرفت و گفته شد:
«نامبرده با آقای نخستوزیر نیز ملاقات و اظهار داشته: چنانچه من در رأس وزارت جوانان قرار گیرم، میتوانم عدۀ کثیری از دانشجویان را که به من اعتقاد دارند، به سازمان جوانان جلب کرده و در اطراف شما جمع نمایم.»[380]
و چندی بعد هم، مسئله «بررسی مشکلات دانشگاه» و تغییر کادر انتظامات آن، توسط احسان نراقی و به دستور هویدا مطرح شد.[381]
البته این سفر، با هدایت سفارت آمریکا در ایران و تحت پوششِ سازمان ملل متحد صورت گرفت:
«من، در سال 1965، از طرف سازمان ملل متحد مأموریت پیدا کردم که نتیجه برنامههای آموزشی و تخصصی مؤسسات مختلف سازمان ملل را ارزیابی کنم. من به خاطر هدفی که از پیش دنبال میکردم، از این فرصت استفاده کردم و مسئله فرار مغزها را از جهان سوم به طرف اروپا و آمریکا نشان دادم.»[382]
در جریان همین تحقیق بود که مارتین هرتز، در معرفی او به جانشینِ خود در سفارتخانه آمریکا در ایران، نوشت:
«تجربیات ما با او، در بحثِ درباره فرار مغزها، نومیدکننده بوده است، زیرا تاکید او ظاهراً بر تجزیه و تحلیل این مسئله بوده است، تا علاج آن (وی مؤلف گزارش یونسکو درباره فرار مغزها است که قبل از آنکه نوشته شده باشد، به مطبوعات درزکرده است). وی همچنین، آنقدر به انتشار کتابش در اینباره علاقمند بوده است، که گویی نکات اصلی نظر خود را برای ایجاد یک هیجان عمومی دیگری، فعلاً برای خود محفوظ میدارد. (کتاب او، به وسیله مؤسسه انتشاراتی گالیمار درپاریس منتشرخواهدشد)»[383]
اولین جرقههای اختلاف احسان نراقی با امیرعباس هویدا، در جریان کتک خوردن هدایتالله متین دفتری، توسط عدهای ناشناس که به ساواک نسبت داده شدند، به وجود آمد. در این جریان، بنا بر نقل یکی از اعضای حزب ملت ایران، احسان نراقی، متین دفتری را پیشِ هویدا برده و گفته است:
«این مسخرهبازیها چیست که راه انداختهاید. و هویدا نیز، قول تحقیق پیرامون آن را داده است.»[384]
مدت کوتاهی، پس از این ماجرا، گزارشی از گفتگوی نراقی با همسرش، ثبت شد که حکایت از بدگوییهای او از هویدا داشت:
«نراقی: امروز پیش هویدا بودم، برای گرفتن پول فیلم آقای افشار. قرار شد فردا در هیئت عالی برنامه این پول را درست کند.
خانم نراقی: شاخ را گذاشتند و خرت کردند؛ حالا تا مدتی هویدا خوب است.
نراقی: نه، من همان موقع که آمدم بیرون، یک ساعت راجع به ضعف و معایب کارهایشان کنفرانس دادم.»[385]
به نظر میرسد در این ایام، احسان نراقی که توسط امیرعباس هویدا به دیوانسالاری رژیم شاهشناهی راه یافته و به نوعیِ مدیون او بود، سعی در ارتباط مستقیم با محمدرضا پهلوی داشت و برای رسیدن به این هدف، انتقاد صریح و آشکار از دولت هویدا را نیز، وسیلهی این نزدیکی قرار داده بود و این، مسئلهای بود که نخستوزیر، آن را بر نمیتابید.
نمونهی این نوع برخورد را، در گفتگوی احسان نراقی با کاظم خسروشاهی، رئیس اتاق بازرگانی، میتوان مشاهده کرد:
«دکتر احسان نراقی... ضمن مذاکرات خصوصی با خسروشاهی، از او راجع به نتیجه سخنانی که در کنفرانس اطاقهای بازرگانی گفته بود، سئوال نمود. خسروشاهی در پاسخ، ضمن اظهار اینکه سخنان مزبور خیلی خوب بوده، اضافه کرده که امروز (1 /3 /47)، در پیشگاه شاهنشاه آریامهر شرفیاب بوده و مدتی در حدود پنج یا شش دقیقه، درباره دکتر نراقی صحبت شده و معظم له از اینکه سطح سخنرانیها و کنفرانسها خیلی خیلی بالا آمده، ابراز رضایت فرمودهاند؛
در این موقع دکتر نراقی راجع به نیروی انسانی و کتابی که به همین مناسبت در دست دارد، مطالبی ایراد و اضافه کرده: در قسمت همین نیروی انسانی، با دکتر رهنما، وزیر علوم صحبت کردهام. خیلی اظهار تمایل کردند و گفتند: حاضرند؛ و باید مسئله هم آهنگی بین دستگاههای دولتی و ملی ایجاد شود و این کتابی که من دارم، خفت دولت و ضعف آموزش را خیلی خوب نشان میدهد.
خسروشاهی: بله، کتابها را هم دادم. شاهنشاه خیلی تعجب کردند و اصلاً حالت تعجب عجیبی به خود گرفتند، که تعداد چرا اینقدر کم است.
نراقی: من میخواهم بنویسم و به وسیله شما تقدیم شود، که خودشان این را ( کتاب را ) لانسه فرمایند.»[386]
و نمونهی دیگر، گفتگوی او با عبدالرسول عظیمی، مدیر روزنامه پیغام امروز و سفارش مقاله در خصوصِ شورای انقلاب اداری است که با صراحت میگوید:
«در مورد شورای انقلاب اداری مقاله بنویسید و در آن، نهیبی هم متوجه نخستوزیر و دولت باشد. ضمناً نحوه عمل وی، طوری باشد که مشخص نگردد از کسی ایده گرفته است.»[387]
و چند روز بعد که نخستوزیر پیرامون وضعیت آموزش در دانشگاههای کشور، سخنرانی کرد، باز احسان نراقی، ضمن ایراد به این سخنرانی، حاشیهسازی نمود و گفت:
«خلاصه، همه اینها به این خاطر است که این نطق را، مجیدخان (دکتر رهنما وزیر علوم) نوشت و داد به دست امیرخان[هویدا].»[388]
به علت همین رفتار بود که وقتی ریاست او بر یکی از دانشگاهها مطرح شد،[389] دعوت نکردن او به «کنفرانس رامسر» که با حضور امیرعباس هویدا بود، هم نراقی را «خیلی عصبانی» کرد و هم این انتصاب را منتفی نمود.[390]
و چند روز بعد نیز، احسان نراقی، از تهدید علنی نخستوزیر نسبت به خود سخن گفت:
«احسان نراقی، مدیر مؤسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی، اظهار داشته: مدتی است آقای هویدا نخستوزیر، مخصوصاً پس از مطرح شدن موضوع انقلاب آموزش عالی، مطالبی علیه وی بیان داشته و او را تهدید میکند به اینکه، ساواک نسبت به وی (نراقی)، نظر مساعدی ندارد و اگر تا کنون از طرف ساواک اشکالی برای وی فراهم نشده، به خاطر آن است که ساواک میداند که نخستوزیر از او حمایت میکند. آقای نخستوزیر تهدید کردهاند، در صورتی که احسان نراقی در زمینه مسائل مربوط به انقلاب آموزش عالی، در جهت سیاست دولت حرکت نکند، به ساواک اطلاع خواهد داد که در آینده نراقی مورد حمایت من نمیباشد.»[391]
و این، پایانِ نراقی در ایران بود. نخستوزیر دستور داده بود، حتی مسافرتهای نراقی به خارج از کشور، با اجازهی او صورت پذیرد.[392]
برای همین بود که دعوتِ وی به کنفرانس «مسائل آموزشی و فرهنگی و اجتماعی جوانان» در رومانی که توسط یونسکو صورت گرفته بود، با اجازه نخستوزیر انجام شد[393] و پس از آن نیز، احسان نراقی به فرانسه رفت و با وجود اینکه با حضور در جمعِ دانشجویان موسوم به «جبهه ملی سوم» در راستای اهداف کلانِ نظام شاهنشاهی تلاش نمود، ولی دلخوریهای خود از امیرعباس هویدا را نیز، گاه و بیگاه، بروز میداد:
«شخصِ هویدا، از دوستان نزدیک من بود. همیشه میگفت: اگر روزی من به مقامی رسیدم، چنان میکنم و چنین خواهم کرد؛ ولی بعد از صدارت، عملاً نشان داد که از همه بدتر بوده و با تظاهر و ریا کار خود را پیش برده است. ولی خیال نکنید که با این بچههای کنفدراسیون و به اصطلاح انقلابیون، موافقم. آنها هم بدتر از همه. کسی که به گفتههای خود ایمان ندارد، قابل اطمینان نیست.»[394]
احسان نراقی دربارهی علت اختلافات خویش با هویدا و چگونگی ارتباط مجدد و آشتی با او میگوید:
«من از هویدا توقع داشتم از لحاظ سیاسی مقابل شاه بایستد. اما او اهل مقاومت نبود. من هم دلخور شدم ... به یونسکو رفتم و مدت شش سال از ایران دور بودم ... مدتی هم با هم قهر بودیم... حتی وقتی به ایران میآمدم، به دیدنش نمیرفتم ... تا این که در سال 1972 بود که فرح به پاریس آمد. من طرحی داشتم که با همکاری یونسکو، یک مرکز موسیقی شرقی در شیراز تأسیس کنیم. به همین خاطر، با مدیرکل یونسکو برای ملاقاتی با فرح رفتیم. هویدا هم بدون خبر قبلی آنجا بود. وقتی وارد شدیم، سه تا صندلی بود، یعنی برای فرح، من و رنه مائو. هویدا مرا روی صندلی نشاند و رفت برای خودش صندلی آورد. با این که نخستوزیر بود، ولی محبت میکرد ... فرح خندید و گفت: شما دو نفر باید با هم آشتی کنید.»[395]
البته احسان نراقی، در جائی دیگر، داستان دیگری را از چگونگی دیدار خود با هویدا در فرانسه نقل میکند، که با توجه به موارد بالا، قابل تأمل است:
«پنج سال پیش، یعنی سال 1973(1352) که من در یونسکو کار میکردم، هویدا به پاریس آمد و مرا همراه رنه ماهو، که رئیس آن مؤسسه بود، دعوت کرد. ( هویدا برای رنه ماهو احترام زیادی قائل بود، زیرا در سال 1938، در مدرسه فرانسویهای لندن، استاد فلسفه او بوده است.) ما در هتل بریستول، همراه همسران مان، ناهار را با او صرف کردیم. طی دو ساعتی که با بودیم، هویدا تصویری شگفتانگیز از ایران و توسعهاش در تمام زمینهها برای ما ترسیم نمود.»[396]
هویدا، شخصیتی بسیار پیچیده و سیّاس بود که با وجود گذشت نزدیک به چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، هنوز چهرهی واقعیِ او در هالهای از ابهام است و طبیعی است که فردی مانند احسان نراقی که دارای ضعفِ شخصیت در ابعاد مختلف بود و آن را به انحاء مختلف نیز بروز میداد، توانایی مقابله با امیرعباس هویدا را نداشت. کما اینکه اسدالله علم نیز، با تمام پشتوانه و جایگاهی که در رژیم شاهنشاهی و دربار پهلوی و نزدیکی به شاه داشت، به رغم تمسخرِ هویدا، خود را در مقابل او، ناتوان میدانست.
تعبیرِ «ترسیمِ تصویری شگفتانگیز از ایران و توسعهاش» که احسان نراقی در گفتگوی خود با هویدا از آن یاد میکند، او را که متنبه نیز شده بود، راهی ایران کرد تا این بار، با حمایت نخستوزیر و با فرمان محمدرضا پهلوی، «ریاست موسسه تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی» را عهده دار شود.[397]
پس از فراگیر شدنِ انقلاب اسلامی که انتشار مقالهی مجعول رشیدی مطلق، آن را به اوج رساند، احسان نراقی، فرصتی یافت تا از امیرعباس هویدا انتقامجویی نماید؛ از این رو، به سراغِ جمشید آموزگار که اینک نخستوزیر بود، رفت و چگونگیِ انتشارِ این مقاله را سئوال نمود و در همانجا، مسئله دستگیری هویدا را، با این سئوال که «چرا هویدا میگردد.»، مطرح کرد. سپس با مهدی بهار(دکتر مهدیان) تماس گرفت و آگاهیهای خود از انتشار این مقاله را در اختیار او گذاشت و درخواست کرد تا این مسئله را با توجه به نقش امیرعباس هویدا، در مقالهای انتشار دهد:
«مهدیان: خوب، اگر من این مطلب را بنویسم و چاپ شود و رفت و شکایت کرد، چه میشود و بعداً اگر فراماسونری با من درافتاد، آن وقت چه کنم.
نراقی: هویدا چنین جرأتی نمیکند که شکایت کند و فرصت این رسیده که اگر مردم بیدار شوند، فراماسونکشی شروع میشود. یعنی بدان که ماسونکشی در این کشور شروع خواهد شد. هنوز اثرات شوم این تحریک هویدا، روی مردم هست و دارند خودشان هم دامن میزنند.
مهدیان: داریوش همایون اقرار کرد که هویدا نوشته است این را.
نراقی: بله.»[398]
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، احسان نراقی نیز، به خاطرهگویی و خاطرهنویسی مشغول شد، مانند بسیاری دیگر! که ادعاهایی را مطرح میکنند که تنها، راوی از آن آگاه است و امکان تحقیق پیرامون آن، وجود ندارد. نمونهی این خاطره نویسی، ملاقاتهای او با شاه است که در جایی، پیرامون دستگیری هویدا با او حرف میزند و انگار نه انگار که روزی با جملهی: «چرا هویدا میگردد.»، به آزادی او اعتراض داشته و به عنوانِ وکیل مدافع او، مینویسد:
«نراقی: مورد دیگری که میخواستم درباره آن با شما صحبت کنم، دستگیری هویدا است...
شاه: به دلیل عدم امنیتی که حاکم شده است، به نظر ما معقولتر رسید که او را در جائی محفوظ بداریم...
نراقی: اعلیحضرت، شما از امنیت هویدا صحبت میکنید، درحالی که طی این چهل و هشت ساعتی که از خارج آمدهام، شنیدهام که نظامیان طرحی برای کشتن هویدا تنظیم نمودهاند...
شاه: این دسیسهچینی برای چیست؟
نراقی: برای آنکه، نظامیان هرگز هویدا را دوست نداشتهاند...باید احتیاط که مبادا دستگیری هویدا، موجب تسویهحسابهای شخصی بیشتری شود... باید دادگاهی تشکیل گردد... میدانم که درحال حاضر، فرمانداری نظامی، مشغول جمعآوری سندهائی مربوط به مخارج مهمانیها و مسافرتهای نخستوزیر است. تمام اینها مسخره است... همه به خوبی میدانند که هویدا دزد نبوده، فقط در مواردی که میدید دیگران و خصوصاً وابستگان به خانواده سلطنتی، این کار را میکنند، چشمهای خود را میبست ... حدود یک ماه پیش، یعنی شب قبل از عزیمتم به خارج از کشور، ملاقاتی با هویدا در منزلش داشتم. او تازه از سمت وزارت دربار استعفا کرده بود. من پرسیدم که آیا میخواهد از کشور خارج شود و یا در ایران بماند. جواب داد: میخواهم اینجا بمانم و از آنچه صورت دادهایم دفاع کنم ... »[399]
احسان نراقی و شاه
احسان نراقی نیز مانند بسیاری دیگر از روشنفکران، رضاخان میرپنج را، منجی ایران میدانست و بدون اشاره به منشأ ناآرامیهایی که در آن زمان در اطراف و اکناف ایران وجود داشت، به نقش رضاخان در آرام نمودنِ آن، خصوصاً قلع و قمع نایب حسین کاشی که یکی از عموهایش به نام ملاعلی نراقی را نیز به شهادت رسانده بود، اشاره میکرد و به تجلیل از رضاخان میپرداخت.[400]
در این تفکر، سلطنت دودمان پهلوی، از جایگاه والایی برخوردار است، چنانکه او، در اولین مواجههی خود با ساواک، به آن اشاره نموده و مینویسد:
«با مطالعه درباره اوضاع اجتماعی ایران، به این نتیجه رسیدهام که در ایران، ترقیات تدریجی فقط ممکن و عملی است و با توجه به اینکه ایران کشوری است که قرنهاست با رژیم سلطنتی اداره میشده است و شاه همیشه مظهر و سمبل ملیت و کلیه خصائص ملی بوده و از یک محبوبیت و حیثیت زائدالوصفی برخوردار میشده است، داعی ندارد که ما از چنین وضعی دست کشیده و خود را تسلیم هرج و مرج و تاریکی کنیم. لذا مناسب ترین رژیم، رژیم سلطنت مشروطه فعلی است. خاصه اینکه، شخص اعلیحضرت، خود پیشقدم ترقیات و اصلاحات اساسی بوده و مایل به توسعه دموکراسی و بالا بردن معرفت اجتماعی و رشد ملی میباشند؛ و شخصاً معتقدم که، هر فکر و نظر اصلاحی را میتوان در تحت حمایت شاهنشاه روشن ضمیر ایران عملی کرد.»[401]
طبیعی بود که با این نگاه، شرکت در گروه 15 نفرهای که به فرمان محمدرضا پهلوی، برای انجام «تحولاتی در وضع فرهنگ کشور» انتخاب شده و به دیدار او رفته بودند، برای وی لذتبخش بود؛[402] هرچند که انتخاب او، اعتراضاتی را نیز به دنبال داشت[403] و مأموریت آنان، که به عنوانِ «شورایعالی فرهنگی دربار شاهنشاهی» شهرت یافته بود، به «تجدید نظر در برنامههای آموزشی دبیرستانها» تقلیل یافت.[404]
پس از نخستوزیری هویدا در بهمن ماه سال 1343ش، اولین فرمان حکومتی نیز به نام احسان نراقی صادر و با امضای محمدرضا پهلوی، به عنوانِ «عضو شورای مرکزی دانشگاهها» منصوب شد.[405]
یکی از فعالیتهای احسان نراقی، در طول خدمت در دیوانسالاری رژیم شاهنشاهی، تقویت و تثبیتِ رژیم سلطنتی بود. از این رو بود که هر زمان با تفکراتِ مخالف و به زعم خود انقلابی، برای براندازی رژیم سلطنتی روبرو میشد، سعی در تعدیل آن داشت:
«دکتر نراقی... در دانشگاه برکلی... دانشجویان را تشویق به مراجعت به ایران نمودند، تا هر کدام، در قسمتی از امور مملکتی، راه مبارزه را در پیش بگیرند و برای اصلاح کشور تلاش نمایند... فرهاد پرتوی ... نراقی اظهار داشت: ... ما باید راهی را انتخاب کنیم تا ریشه فساد را براندازیم و پایهای نو بنیاد کنیم ... دکتر نراقی پاسخ دادند که امروز در ایران انقلاب میسر نیست، چون اکثریت کارگران و کشاورزان در موقعیت کنونی نسبت به شاه و هیئت حاکمه نظر خوب دارند و اینها هستند که بایستی ایجاد انقلاب کنند، ولی حاضر به انقلاب نیستند. پس راه ما راه انقلاب نیست، بلکه اصلاح تدریجی است و آن هم بایستی به وسیله افراد تحصیل کرده صورت گیرد.»[406]
برای نراقی، نزدیک شدنِ به شاه، از اهمیت بسیاری برخوردار بود و سعی داشت تا از طرق مختلف، به این خواستهی خویش دست یابد:
«دکتر احسان نراقی... ضمن مذاکرات خصوصی با خسروشاهی، از او راجع به نتیجه سخنانی که در کنفرانس اطاقهای بازرگانی گفته بود، سئوال نموده و خسروشاهی در پاسخ ضمن اظهار اینکه سخنان مزبور خیلی خوب بوده اضافه کرده که امروز (1 /3 /47) در پیشگاه شاهنشاه آریامهر شرفیاب بوده و مدتی در حدود پنج یا شش دقیقه، درباره دکتر نراقی صحبت شده و معظم له از اینکه سطح سخنرانیها و کنفرانسها خیلی خیلی بالا آمده، ابراز رضایت فرمودهاند؛ بخصوص از استفاده نیروی انسانی که مورد بحث دکتر نراقی بوده است.»[407]
این سخنرانی، تحت عنوانِ «تجهیز نیروی انسانی و استفاده از روشهای مدیریت در بخش خصوصی» صورت گرفته بود که نعمتالله نصیری، تهیه آن را از رویِ حسن نیت ندانست و از همین زمان، دستور داد تا احسان نراقی، مورد کنترل قرار گیرد.
در نظام شاهنشاهی پهلوی، چاپلوسی و تملق، از جایگاه ویژهای برخوردار بود و از صدر تا ذیلِ دولتمردان، که دستبوس و پایبوس شاه بودند، خود را «چاکر خانهزاد» و «نوکر» میدانستند. این چاپلوسی در افرادی چون احسان نراقی که دارای موقعیت علمی بودند، شیوهای دیگر داشت و آن، تنظیم گفتار و نوشتههای خود، بر اساس قطبنمای گفتار شاه بود. به همین دلیل است که سفارت شاهنشاهی ایران در رومانی، دربارهی سخنرانی نراقی در «کنفرانس رؤسای دانشگاههای اروپایی در 22 آوریل 1970» مینویسد:
«در جلسه اول، نطقی بر مبنای فرمایشات مبارک ملوکانه در دانشگاه شیراز، درباره لزوم وجود دیالوگ دائم بین استادان و دانشجویان ایراد کردهاند.»[408]
چاپلوسی نراقی، پس از اینکه مجبور به ترک ایران و حضور در یونسکو گردید و در زمانی که حرکتهای مسلحانه در ایران، منجر به دستگیری و اعدامهای گسترده شد، به انتقادهای مستقیم نسبت به شاه تبدیل گشت، البته در جلسات خصوصی:
«آبروی ایرانی با کارهای دستگاه رفته و من خجالت میکشم که بگویم ایرانی هستم. اعدام این عده، که در دو سه ماه گذشته انجام گرفته، مستقیماً دستور خود اعلیحضرت بوده است و چون گروههای زیادی خواسته بودند که از اعدام آنها صرفنظر شود، لج کردند و گفتند: همه اینها را بکشید و این یک عمل کودکانه میباشد.
اعلیحضرت، روحاً و از درون، وجودشان تباه شده و کارهای زیادی مرتکب میشوند که نشان دهنده عدم کنترل اعصابشان میباشد.»[409]
او که روزگاری در دانشگاه برکلی، گفته بود به دلیل مقبولیتِ شاه، انقلاب در ایران، امکانپذیر نیست، اکنون که مورد بیمهری قرار گرفته بود، تئوری انقلاب خود را تغییر داد و در رابطه با فعالیت گروههای مسلح در ایران، گفت:
«با این موضوع، ثابت میشود که چریکها، از افراد تحصیلکرده کشور هستند. پس، افراد سطح بالا و دانشمند ایران طغیان کردهاند و خواهان این رژیم نیستند، نه مردم عامی و سطح پائین و این افراد، یک حزب و دسته را تشکیل نمیدهند و جزء دستجات گوناگون هستند، که هرکدام کار خودشان را میکنند و روی این اصل است که هرچه آنها را میگیرند و تیرباران میکنند، باز هم از طرف دیگری ادامه دارد.»[410]
این اظهارات، با پخش شبنامهی تخریبی علیه او، که اعلام وابستگی وی به ساواک و اسرائیل بود، پاسخ داده شد و «بین اعضاء سفارت و شخصیتهای ایرانی، غیرمستقیم عنوان گردید که، این اعلامیه را، خودش به مناسبت تشریففرمائی اعلیحضرت همایونی و به این دلیل که خود را نزدیک نماید، منتشر کرده است»[411]
پس از این ماجرا، احسان نراقی سکوت کرد و پس از بازگشت به ایران، برایِ بار دوم، از محمدرضاشاه، فرمان گرفت:
«با تائیدات خداوند متعال
ما
محمدرضا پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران
نظر به استدعای جناب دکتر عبدالحسین سمیعی، وزیر علوم و آموزش عالی که وسیله جناب امیرعباس هویدا نخستوزیر معروض افتاده است، به موجب این فرمان احسان نراقی را به سمت رئیس مؤسسه تحقیقات و برنامه ریزی علمی و آموزشی وزرات علوم و آموزش عالی منصوب فرمودیم.»[412]
این انتصاب، احسان نراقی را راضی کرد تا دوباره به چاپلوسی و تملق روی آورد و چشم بر روی تمام اعدامهایی که آن را به دستور مستقیم شاه میدانست، ببندد و در سال 1355ش، ضمن ارسال کتاب «آنچه خود داشت» برای شاه، بنویسد که این کتاب:
«در حقیقت، تلاش نویسنده است تا با الهام از اندیشههای رهبر خردمند ایران، راه تازهای که مبتنی بر یک رستاخیز و فرهنگ ملی است، نشان دهد و سعی کند عناصر تفوق طلب جهانی را، که در پشت فریبندهترین چهرهها، نسل جوان کشورهای نظیر ایران را اغواء میکنند، نمایان سازد و قدر و منزلت فرهنگ و سنن اصیل ملی را که در اعماق وجود هر ایرانی نهفته است، برای مقابله با هجوم اندیشههای بیگانه آشکار سازد. در هرحال، اگر توفیقی در این راه به دست آید، با کمال صداقت باید اذعان کنم که آن، مرهون و مدیون محیط بارور و پهنه فکری و معنوی گستردهای است که منبعث از افکار تابناک و شخصیت بارز شهریار بی همتای ایران است. در غیر این صورت، هرگز برای خدمتگذاران وطن فرصت انجام چنین خدماتی میسر نمیبود.»[413]
یکی از علاقهمندیهای محمدرضا پهلوی، آگاهی از جزئیات زندگی دولتمردان خود بود؛ از این رو، وقتی احسان نراقی برای انتصاب به «معاونت وزارت علوم و رئیس امور برنامهریزی علمی» انتخاب و «حسن شهرت» او، «خیلی خوب» اعلام شد، «موضوع حسن شهرت احسان نراقی، مورد ایراد شاهنشاه» قرار گرفت.[414]
و پس از این انتصاب، در مراسم مختلف تشریفاتی که با حضور محمدرضا پهلوی صورت میگرفت، احسان نراقی نیز یکی از مدعوین بود: مراسم تشریفات نمایشگاه، مهر 1356 . مراسم سلام مبعث، خرداد 1357 . مراسم شرفیابی عیدغدیر، مهر 1357.
احسان نراقی و علی امینی
اولین نشانههای مستندِ ارتباطِ احسان نراقی با علی امینی، مربوط به زمان نخستوزیری اوست. هر چند به خوبی روشن است که این ارتباط، دارای ریشهای حداقل به قدمتِ نهضت ملی شدنِ صنعت نفت و زمان حکومت دکتر مصدق میباشد:
«ارتباط دکتر نراقی با دکتر علی امینی، از مدتها قبل، یعنی قبل از نخستوزیری شخص اخیر بوده و دکتر نراقی همیشه معترف به این ارتباط بوده و هست.»[415]
احسان نراقی، دربارهی این رابطه، به مهار فعالیتهای دانشجویی در زمان نخستوزیری علی امینی و ارتباط تنگاتنگ با او اشاره دارد[416] و اسناد ساواک نیز، از توافقِ این دو، در رابطه با مساعدت با دانشجویانی که در این جریان دستگیر شدهاند، حکایت مینماید.[417]
این داد و ستد، در زمان نخستوزیری حسنعلی منصور نیز ادامه یافت. زمانی که صحبت از انتخاب وزیرِ جدیدی برای آموزش و پرورش بود، علی امینی، ضمن تماس با محمد درخشش، که وزیر فرهنگِ دولت او بود و در آموزش و پرورش دارودستهای داشت، متوسل شد تا زمینهی وزارت احسان نراقی را فراهم نماید.[418]
هرچند این وزارت، که از آن به عنوان «آرزویی انجام نشده» که نراقی تا پایانِ عمر رژیم پهلوی از آن رنج میبرد، یاد میشد، محقق نگردید؛ ولی ارتباط این دو و تبادلِ فکری آنان در طول زمان، ادامه یافت و احسان نراقی، بنا بر نظر امینی، اقداماتی را نیز در راستای دسته بندیهای درون رژیم شاه، سازماندهی مینمود:
«جنابعالی، آن جریانها را که فرمودید؛ جریانهای قبل از بحران، که یک مقداری پول دار شدند، بالاخره ما هم صحبتهائی کردیم که در آیندگان هم نوشته.»
و علی امینی هم با تشجیع او، این اقدامات را تأیید میکرد:
«به هرحال آقا زبان سرخ شما سر سبزتان را بر باد ندهد.»[419]
ارتباط علی امینی و نراقی، کمی بیشتر از یک ارتباطِ عادی به نظر میرسد و رگههایی از سازمانیافته بودن در این روابط به چشم میخورد، مانند گزارشاتی که پس از بازگشت از مسافرتهای تحقیقاتی، به امینی میدهد که نمونهی آن، گزارشِ سفرِ به «هندوستان و افغانستان» در آبان ماه سال 1347ش[420] و سفر به «رومانی» در دی ماه همان سال میباشد.[421]
هرچند احسان نراقی، درباره علت این ارتباط به ساواک گفته است:
«چون شغل اصلی او تحقیقات اجتماعی میباشد، ناگزیر به ارتباط با شخصیتها و گروههای مختلف اجتماعی، صرفنظر از عقاید آنان است.»[422]
حساسیت ساواک، موجب شد تا احسان نراقی، ملاقاتهای خود با علی امینی را به اطلاع ساواک برساند و گزارشِ مذکرات با او را نیز، به آنها گزارش دهد.[423] در نمونهای از این گزارشها که با دستخط نراقی نوشته شده، به نظرات امینی، پیرامون رابطه با آمریکا و سفر هویدا به آن کشور برای دریافت کمک، اشاره گردیده است.[424]
با رفتن احسان نراقی به فرانسه و بازگشت او در سال 1353، دیگر گزارشی از ارتباط این دو به ثبت نرسید، ولی در سال 1356ش و در زمان تغییراتی که در کشور ایجاد شد، منزل مسکونی امینی، دوباره تبدیل به محل تشکیل جلسات و تبادل نظرهای سیاسی گردید. در این موقع، باز احسان نراقی، ارتباطات خود را با امینی از سرگرفت.[425]
زمانی که انقلاب اسلامی فراگیر شد و سردمداران رژیم با وجود اختلاف نظرهایی که در چگونگی اداره کشور داشتند، تصمیم به اتحاد، برای نجات رژیم سلطنتی محمدرضا شاه گرفتند، هماهنگی نراقی و امینی نیز بیشتر شد، تا امینی با صراحت به «وجودِ خطرِ» انقلاب اسلامی اشاره کند و نراقی نیز ضمن تأیید نظر او، بگوید:
«گروهی از افراد مطلع و مسلط را که با مسائل روز آشنائی دارند و در حدود 20 الی 30 نفر میشوند، جمع کردهایم که با تشکیل جلسات و سمینارها، نارسائیها را مطرح خواهیم کرد.»[426]
در این موقع، احسان نراقی، تقریباً تمامیِ فعالیتهای خویش را به اطلاعِ علی امینی میرساند و نه تنها به عنوانِ یکی از مدافعینِ او، عمل میکرد[427] که در منزل مسکونی او نیز تردد داشت[428] تا جایی که ساواک به این نتیجه رسیده بود که:
«احسان نراقی محقق معروف، مخبرین خارجی را که در وضعیت فعلی در ایران پراکنده هستند و با توجه به ارزش خبر و پر تیراژ بودن روزنامهها و همچنین نحوه مصاحبه و اثر آن در خارج از کشور، به امینی معرفی مینماید.»[429]
یکی از نکتههای جالب در تماسهای نراقی با امینی، عدم اطلاعرسانی درباره ملاقاتهای خود با محمدرضا پهلوی به اوست[430] و این درحالی است که در خصوصِ ملاقات خود با فرح دیبا، به او میگوید:
«خدمت خانم بود، (علیاحضرت شهبانو). در آنجا صحبت بود که امینی به آن قانون اساسی احترام میگذارد که مربوط به زمان قاجار است، بدون متمم، چون خود او قجر میباشد. با این حرف، امینی ناراحت شد و گفت: همین افراد، همیشه بوده و هستند که ذهن اطرافیان را خراب میکنند. بعد احسان بیان داشت: خانم هم به آنها گفت، شما بی سواد هستید و بی خود میگوئید. مگر قانون اساسی جدید و قدیم دارد و احسان اضافه نمود: تنها کسی که به من مرتباً تلفن میکند و از شما دفاع میکند و فردی وطن پرست میباشد، رضا قطبی است و خانم، (شهبانو)، حرفهائی زدهاند که در فرصت مقتضی خدمتتان عرض خواهم کرد و قرار شد برای روز چهارشنبه 19 /7 /57 به ملاقات امینی برود.»[431]
ملاقات نراقی با امینی، در 19 مهر 1357ش، سه روز قبل از دومین ملاقات او با شاه در 22 مهرماه بود. پس از آن، احسان نراقی به خارج از کشور رفت و در روز دهم آبان ماه، که اعتصابات سراسری در ایران آغاز شده بود، از پاریس با امینی تماس گرفت و نا امیدانه گفت:
«من از پاریس صحبت میکنم، ما در اینجا، دلمان شور[می زند] و وضع، خراب[است] و مطبوعات بی اندازه ناراحت میکنند... مثل اینکه خمینی، روحیهشان تغییر پذیر نیست و مذاکره با وی فایدهای ندارد؛ و فکر میکنم در ایران باید وضعی به وجود آورد که کمی آرام بشود... تنها راه، همانجا (منظور ایران) است و خود شما همانطور که میگفتید: باید راه حلی پیدا کرد.»[432]
نراقی پس از بازگشت از پاریس، با علی امینی تماس گرفت و ضمنِ صحبت پیرامون تلاشهایی که در جریان ملاقات با آیتالله شریعمتداری صورت گرفته، آمادگی غلامحسین صدیقی را برای پذیرش نخستوزیری به اطلاع او رساند و در رابطه با ملاقات خود با ناصر مقدم، رئیس ساواک، نیز گفت:
«راجع به دستگاه تبلیغات، با مقدم (تیمسار ریاست ساواک)، صحبت کردم و به ایشان گفتم: دستگاه تبلیغات ما خیلی ضعیف است و راجع به سرپرستی آن و اشخاص مختلف صحبت کردیم و گفتم: دکتر صدر بد نیست، چون تا حدودی فهم سیاسی دارد.»[433]
در این شرایط، احسان نراقی، برای حفظ پایههای سلطنت محمدرضا پهلوی، شب و روز نداشت و در این مسیر، تلاشی طاقتفرسا و بیوقفه داشت:
«1 /9 /57، احسان نراقی با امینی تماس حاصل و اظهار داشت: با دکتر غلامحسین صدیقی و یحیی مهدوی، تماس گرفتهام و آمادگی آنها را گرفتهام و قرار است با دکتر علیاکبر سیاسی هم ملاقات نمایم و نیز یک عده را نزد الهیار صالح فرستادهام.»[434]
این آمادگی صورت گرفت و غلامحسین صدیقی به دیدار شاه رفت و پس از آن، گزارش این ملاقات به شرح زیر، در مکالمهی نراقی و امینی، انعکاس یافت:
«نراقی: ایشان (غلامحسین صدیقی) رفته آنجا و صحبتشان خیلی خوب بوده و حدود دو ساعت شرفیاب بوده و تقریباً بابا همه شرایط را قبول کردهاند. (منظور شاهنشاه آریامهر). صدیقی گفته: برای مدت ده روز به من مهلت بدهید تا مطالعه نمایم و افراد را انتخاب نمایم. به نظر شما در کابینه او چه تیپهائی خواهند بود؟
امینی: دکتر مولوی که در بازار مشترک به عنوان نماینده شرکت میکرد، به نظر من بد نیست.
نراقی: وزیر دادگستری؟
امینی: بنیصدر برای آنجا بهتر از نزیه (رئیس کانون وکلا) میباشد، چون نزیه یک مقدار عصبانی و تند است.
نراقی: وزارت دارائی؟
امینی: فعلاً کسی برای این شغل در نظر گرفته نشده، تا بعد ببینیم چه میشود کرد.
نراقی: غلام، (احتمال قوی غلامحسین مصدق)، از نظر وجهه کابینه بد نیست که او هم باشد.
امینی: غلام در آن حد نیست که عنوانی داشته باشد. البته وزیر مشاور یا وزیر بهداری تا حدودی خوب است. تا آنجا که من اطلاع دارم، با اعلیحضرت هم میانه اش خوب است.»[435]
با وجود اینکه به نظر میرسید، علی امینی، اعضایِ کابینهی غلامحسین صدیقی را تعیین خواهد نمود، ولی به زودی معلوم شد که اینگونه نیست:
«نراقی: دیشب خدمت آقای دکتر صدیقی بودم و تماسهائی که تا به حال داشتهاند، خیلی مثبت نبوده.
امینی: چطور؟
نراقی: با چند نفر، از جمله امیرعلائی، دکتر آذر، ایشان صحبت کردند و آنان قبول نکردهاند. مثلاً من از ایشان خواستم با غلامحسین مصدق صحبت بکنند، ولی ایشان با احمد مصدق صحبت کردهاند و احمد هم همکاری با ایشان را رد کرده و بنابراین، اگر با غلامحسین هم صحبت کنند، فایدهای ندارد و به طور حتم ایشان هم همکاری نخواهد کرد؛ چون به هرحال احمد برادر بزرگتر است.
امینی: آخه احمد، این کاره نیست و آقای صدیقی هم اشتباه کرده.
نراقی: ایشان تجربه جنابعالی را که نداره. آقای صدیقی یک معلم خوبی بوده و در کار سیاست تجربه چندانی ندارند.
امینی: ایشان که قبلاً این برنامهها را نداشتهاند و تجربهای ندارند و به نظر من ایرادی نیست.
نراقی: از آدمهائی که ایشان انتخاب کرده، به نظر من موضوع را دست کم گرفته؛ مثلاً رفته سراغ شاگردان قدیم خودشان، در صورتی که در شرایط فعلی، آدمهای قوی احتیاج است که در هیچ یک از زد و بندها دست نداشته باشند و یا از جبهه ملی باشند، که فعلاً این تب را پائین بیاره.
امینی: فردا صبح قرار است ایشان بیایند منزل من و من صحبت میکنم ببینم چی میشه.»[436]
غلامحسین صدیقی، صبح روز دهم آذرماه به دیدار علی امینی رفت و 23 روز بعد، پس از آنکه موفق به تشکیل کابینه نشد، از قبول نخستوزیری انصراف داد تا 4 روز بعد، شاپور بختیار، به عنوان نخستوزیر معرفی شود.
احسان نراقی و انقلاب اسلامی
احسان نراقی، تا سنِ 9 سالگی، پدرش را در کسوتِ روحانیت مشاهده کرد. پدری که دارایِ لباسِ روحانی بود، ولی مسجد اجدادیِ خود، که به نام بانیِ آن، «آقا بزرگ» نامیده میشد و در آن، تدریس علوم دینی صورت میگرفت را، به همراهِ همسرش، به مدرسهی دخترانهای تبدیل نمود که در آن، دخترکان، با لباس کوتاه و بیحجاب، همراه با نواختنِ ویولن، به ورزش! میپرداختند.
پدرِ احسان نراقی، از آن دسته از روحانیونی بود، که پیش از آنکه اصلاحاتِ رضاخانی! در کشور مطرح شود و اصلاً رضاخانی مطرح باشد، با تحصیل در مدرسه آلیانس، برای اصلاحاتی که با برنامهریزی بیگانگان و با حمایت خودفروختگانِ داخلی طراحی شده و هر کسی جز رضاخان نیز، مجبور به اجرای آن بود، تربیت یافت؛ تربیتی که در سال 1314ش، او را به دلخواه از لباس روحانیت خارج کرد تا در جشن کشفِ حجاب در دبیرستان دانش دوشیزگان شرکت نماید.
پس از شهریور 1320ش، و حضور آیتالله حاج شیخ محمد خالصیزاده(ره) در کاشان و مخالفتی که با مدرسه دانش دوشیزگانِ رخشنده گوهر نراقی نمود، احسان نراقی، با چهرهی روحانیتِ واقعی آشنا شد و از نفوذ آن در مردم، به گونهای که دبیرستان دخترانه را تعطیل و مسجد را به حالت و کارکردِ اولیه در آورد، آگاه شد.
همین شناخت بود که او را نسبت به روحانیت متعهد شیعه، دارای عقدهای دیرینه کرد. عقدهای که هم به عنوانِ یکی از دلایلِ گرایش خود به تفکرات کمونیستی مطرح نمود و هم به انحایِ مختلف، در مسیر مقابلهی با آن گام برداشت. به همین علت بود که پایاننامهی تحصیلات دکتری خود را به آن اختصاص داد تا حوزههای علمیه و روش آموزشی آن را، به نفعِ سیستم آموزشی اروپایی به مسلخ ببرد؛[437] و دانشگاه سوربن در مقدمهی آن بنویسد:
«نراقی کار اجتماعی و فرهنگی خانوادهاش را در کاشان، در قالب جامعهشناسی جدید ارائه میدهد[438]
و باز، همین باور بود که در جریان نهضت امام خمینی(ره)، او را به همکاری گسترده با ساواک سوق داد، تا پس از حضور علمایِ بزرگ شهرستانها، در جریان دستگیری امام(ره) در تهران، خود را به محل سکونتِ آیتاللهالعظمی سید محمدهادی میلانی(ره) در تهران برساند و با استفاده از نسبتی که با خاندانِ عظیمالشأنِ نراقی دارد، ساواک را در رسیدن به اهداف خود، یاری دهد:
«من، پاکروان را در دو نوبت در منزل آقای میلانی در تهران دیدم و به شوخی گفتم: تیمسار! اینجا چه میکنید. گفت: درسهای نیاموختهام را میآموزم.»[439]
و باز، همین مسئله بود که تحقیق پیرامون اصول ششگانه انقلاب سفید شاه! را، در اولویت موضوعات تحقیقی مؤسسه مطالعات قرار داد تا با ارائهی آن به محیطهای دانشجویی داخل و خارج کشور، به زعم خود، برخی از مخالفین نظام شاهنشاهی و معترضین را به سکوت بکشاند.[440]
شروعِ فراگیرِ نهضت امام خمینی(ره) در سال 1356ش، به کابوسی شبانهروزی برای سردمداران رژیم و تئوریپردازان آن تبدیل شد. کابوسی که احسان نراقی را، با وجود دلخوری از عدم انتصابِ به مقامات عالیه و انتقادِ از درونی که نسبت به برخی روشها داشت، به فعالیت گسترده علیه انقلاب اسلامی وادار کرد. او در آغازِ این فعالیت، بر اساسِ رویهای که داشت، با نویسندگانی که در این موقع، نامهای سرگشاده نوشته و تشکیل کانون نویسندگان را خواستار شده بودند، همآوا شد. یکی از امضاءکنندگانِ این نامه، علی اصغر حاج سیدجوادی بود، که در تماس روز سیزدهم خردادماه سال 1356ش، با او، از چاپ کتاب خلیل ملکی به همتِ خود حرف زد تا سیدجوادی در پاسخ بگوید: «فعلاً از مردهها شروع کنیم، تا بعد به زندهها برسیم.»[441]
در کنارِ فعالیت صنفی نویسندگان و تلاشی که برای بارِ دیگر، در اعضای جبهه ملی مشهود بود،[442] اولین جرقهی انقلاب اسلامی، تظاهراتی بود که به مناسبت سالگرد قیام خونین 15 خرداد، در سال 1356ش در کوی دانشگاه برگزار شد.[443] در همین زمان، احسان نراقی نیز برای نزدیک شدن به محافل روشنفکری و به ظاهر انقلابی، در حالی که هویدا گفته بود: «در محیط رستاخیزی باید انتقاد کرد.»[444] به سبک و سیاقِ خود، انتقادهای خود را توسعه داد، تا شاید در این نوبت، در پرتوِ نسیمی که از سویِ آمریکا وزیدن آغاز کرده بود، به یکی از آرزوهای دیرینهی خود، برسد:
«دکتر احسان نراقی هم، بعضاً جلسات دوستانهای در منزلش دایر نموده و اوضاع و احوال جاری مملکت را مورد تجزیه و تحلیل و انتقاد قرار میدهند.»[445]
در سوم مردادماه سال 1356ش، امام خمینی(ره) در پیامی به انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا، ضمنِ افشای جنایات رژیم شاهنشاهی پهلوی، نوشتند:
«اکنون به واسطه اوضاع داخلى و خارجى و انعکاس جنایات رژیم در مجامع و مطبوعات خارجى، فرصتى است که باید مجامع علمى و فرهنگى و رجال وطنخواه و دانشجویان خارج و داخل و انجمنهاى اسلامى، در هر جا است، بىدرنگ از آن استفاده کنند و بىپرده بپاخیزند و به وضع حاضر و جنایات پنجاه سال حکومت غیر قانونى رژیم نوکرمآب پهلوى، اعتراض کنند و صداى خود را به مجامع بین المللى برسانند و به رئیس جمهور امریکا بفهمانند که ملت هاى اسلامى، جنایات این خاندان را خصوصاً در سالهاى اخیر، از رؤساى جمهور امریکا مىدانند.»[446]
و متعاقب آن، تظاهرات پراکنده در دانشگاهها و گوشه و کنار شهر آغاز شد و 12 روز بعد از آن نیز، امیرعباس هویدا، پس از حدود 13 سالی که بر اریکهی نخستوزیری تکیه زده بود، از این سمت برکنار شد و صندلی صدارت را به رقیب دیرینهی خود، جمشید آموزگار، سپرد.
خبرِ رحلت شهادتگونهی آیتالله حاج سیدمصطفی خمینی(ره)، فرزند برومند امام خمینی(ره)، در اولین روز آبان ماه سال 1356ش در نجف اشرف و برگزاری مراسم بزرگداشتِ ایشان که از سوی امام، «امید آینده اسلام» معرفی شده بود، خشمِ مردم مذهبی ایران و حوزههای علمیه را در سراسر کشور برانگیخت. این خشم زمانی بیشتر شد، که فرضیهی دخالت رژیم ایران در این واقعه نیز، مطرح گردید.
در این موقع، مسعود بهنود و علیرضا میبدی که از سردمداران شبکهی رسانهای وابسته بودند، جلسات گفت و شنودی را طراحی کردند، تا واقعی بودنِ آزادیهای وعده داده شدهی رژیم را به تصویر بکشند و ایفاگر این نقش، احسان نراقی بود.[447]
پس از برگزاری اولین جلسات این گفت و شنود، تصمیم گرفته شد تا از افراد دیگری نیز در این برنامه استفاده شود. مهدی بهار، که همچون احسان نراقی، زمانی دل در گروِ حزب توده داشت و کتابِ «میراثخوار استعمار» او، که در جریان بحران روابط انگلیس و آمریکا در ایران، با حمایت و راهنمایی انگلیس، منتشر و دارایِ شهرتی شده بود، یکی از کاندیداهایِ حضور در این گفتگو بود. از این رو، احسان نراقی با او تماس گرفت و گفت:
«دیشب با [عبدالمجید] مجیدی بودم و از تو صحبت شد و اظهار نمود که قابل تردید نیست که دکتر، به رژیم و شخص شاه اعتقاد دارد، گرچه اذیتش کردند و اکنون از او وحشت دارند؛ لکن ماجراجو و اهل هیجان نیست و قرار شد که با تو صحبت کنم و اگر حاضر باشی، از وضع جهان سوم بحثی در تلویزیون داشته باشیم.»[448]
احسان نراقی که از ابتدای حضور در ایران، به عنوان یکی واسطههای جریان روشنفکری! با ساواک در ارتباط بود، در این شرایط نیز، ضمنِ آنکه تمام تلاشِ خود را برای تعدیل فعالیتهای آنان به کار میگرفت، برای آنکه جایگاه و پایگاه خویش را نیز در نزدِ آنان داشته باشد، در رتق و فتق امور آنان در رابطه با ساواک نیز، ایفای نقش داشت؛ کمااینکه، هم در جریان برگزاری شبهای شعر اعضای کانون نویسندگان در انجمن ایران و آلمان! قرار داشت و هم برای آزادیِ کتابفروشهای دستگیرشدهی روبروی دانشگاه تلاش مینمود.[449]
بعد از آنکه مراسم عید قربان جبهه ملی در یکی از باغهای کاروانسرای سنگی، به صحنه درگیری و ضرب و شتمِ شرکتکنندگان، بدل شد و در این درگیری، داریوش فروهر نیز به شدت زخمی شد، احسان نراقی که از گذشته با فروهر و همسرش، پروانه اسکندری،[450] ارتباط داشت، در تماسی تلفنی، ضمن آنکه درخصوص مسائل مختلفی با پروانه صحبت کرد، حرکت جبهه ملی و مصاحبههای داریوش فروهر را، به کارتر و طرح مسئلهی حقوق بشر توسط او، نسبت داد و در پاسخ وی، که گفت: «معلوم نیست همیشه اوضاع اینطوری بماند.»، سعی در تعدیل اظهارات او نمود و پاسخ داد: «همیشه بنا را بر آن چیزی باید نهاد که وجود دارد چون من فکر نمیکنم خیلی زیاد تغییر عمدهای بکند.»[451]
حقیقت سخنِ احسان نراقی در خصوصِ آمریکایی بودنِ جریان ملیگرایی، در گفتگوی وی با داریوش فروهر، به خوبی روشن است:
«نراقی: یک مطلبی بود، که خبرگزاریها دیروز منتشر کردند که، جبهه ملی اعلامیهای چاپ کرده، که در آن شدیداً از آمریکا انتقاد شده است.
فروهر: این اعلامیه را حتماً سازمان امنیت داده، مثل بقیه کارهاش.
نراقی: اسم آن اعلامیه چیست.
فروهر: نمیدانم.»[452]
در این موقع، ارتباط احسان نراقی با کانون نویسندگان، از طریق اسلام کاظمیه[453] و ارتباط با جریان ملیگرایی، از طریق داریوش فروهر، برقرار بود.[454]
در زمانی که گسترهی ایران، تحت تأثیر رحلت آیتالله حاج سیدمصطفی خمینی(ره) بود و نام امام خمینی(ره) و صحبت از بازگشت ایشان به کشور، بر سر زبانها افتاده بود، رئیس جمهور آمریکا، به همراه همسرش، در دهم دی ماه سال 1356، در سفری یک روزه به ایران آمد، که دانشجویان دانشگاههای تهران، با تظاهراتی اعتراضآمیز از آنان استقبال کردند. جیمی کارتر، در ضیافتِ کاخ شاهنشاهی، به تعریف و تمجید از شاه پرداخت و گفت: «به دلیلِ رهبری بزرگ شاه، ایران، جزیره ثبات در یکی از آشوبزدهترین نقاط جهان شده است.»[455] هنوز چند روزی از توافقات پشت پردهی رئیس جمهور جدید آمریکا و شاه ایران سپری نشده بود که در روز هفدهم دی ماه، مقالهای با نام مجعول «رشیدی مطلق» در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید، که سراسر اهانت و افترا به امام خمینی(ره) بود.
انتشار این مقاله، شهر مقدس قم و حوزه علمیه را به کانونِ مبارزه و اعتراض علیه نظام شاهنشاهی ایران تبدیل نمود و متعاقبِ آن، دیگر شهرهای کشور نیز، به این حرکت عظیم پیوستند.
در این زمان بود که احسان نراقی، بغضِ دیرینهی خود را از روحانیت متعهد و مبارز، علنی کرد و در تماسی که با پروانه اسکندری داشت، ضمنِ آنکه مقالهی رشیدی مطلق را پاسخی به اعلامیهی امام(ره) که در آن، شخصِ شاه را مورد خطاب قرار داده بود، دانست،گفت:
«لطفِ روحانیت ایران، در این بود که در عین اینکه یک نیروی سیاسی بود، هیچوقت از دستگاه نمیبرید با این شدت، زیرا معلوم نیست بعداً چه میشود. این عمل، مانند پرواز در خلأ میباشد؛ زیرا با این روش تند، حکومت خلفا که نمیخواهند به وجود آورند... این، یک بدبختی برایمملکت شده، زیرا این نهضت مذهبی، که همیشه یک نیروی سیاسی مطلق بوده، به این ترتیب پاشیده میشود و یواش یواش جامعه روحانیت که یک نیروی سیاسی متعادلی بوده، نیروئی میشود که قابل کنترل نخواهد بود.»
در این گفتگو، خاطراتِ دههی 1320ش و تعطیلی دبیرستان دخترانه مادرش و مهاجرت به تهران، چنان در ذهنِ نراقی زنده شد تا با نا امیدی بگوید:
«مثلاً مردم متعصب کاشان، (که از همشهریهای خودم هستند)، میریزند توی بازار و تظاهرات به راه میاندازند.»
و در نهایت، بغضِ خود را نسبت به امام خمینی(ره)، به شکل زیر ابراز نمود:
«بالاخره خمینی کار دست همه میدهد.»[456]
در روز 27 اسفندماه سال 1356ش و در آستانهی سال جدید، که نوروزِ آن، از سوی حوزه علمیه قم تحریم شده بود، احسان نراقی به همراه علیرضا میبدی و حسن شهباز که از مأموران شناخته شدهی آمریکاییها و سالها با آنان همکاری نموده بود، در صفحهی تلویزیون ظاهر شد تا با توجیهات تاریخی و بدون آنکه هیچ ذکری از نقش مذهب در حرکتهای مردم در دوران مشروطه و پس از آن به میان آورد و رابطهی «عدالت» و «آزادی» را بیان نماید، در تخطئهی آزادیخواهی مردمی که پس از سالها استبداد، به میدان مبارزه قدم نهاده بودند، بکوشد و بگوید:
«مردم ایران در جنبش مشروطه، خواستار عدالت بودند، نه آزادی، این آزادیخواهی، تخم لقّی بود که سوسیال دموکراتها و فراماسیونرها توی دهان مردم شکستند.»[457]
در این موقع، از یک سو، به سکوت کشاندنِ نویسندگان و روشنفکرانی که با اهداف صنفی، به مخالفخوانی! روی آورده بودند، به طور آشکار و علنی، در دستور کار نراقی قرار گرفت؛ تا در راستای انجامِ آن، از طریق اسلام کاظمیه، برای منوچهر هزارخانی پیام بفرستد که:
«مانند گذشته، بیاید و در موسسه روی مجله کار کند و هرچه میخواهد ماجراجوئی علمی، اکولوژیک، ضداتمی، ضداسلحهای، به عنوان علم انجام دهد و خیلی راحت به این طریق، دلش را خنک کند و یک مقدار از کارهایش را هم به مرحله عمل برساند.»[458]
و از سویِ دیگر، با اشاره به کودتای افغانستان و مطرح نمودنِ لولوی شوروی، انقلابیون را از مخالفت با رژیم شاهنشاهی، که اینک سرنگونی آن، به یکی از مطالبات اصلی مردم متدین ایران تبدیل شده بود، و یا حداقل روشنفکران همسو با خود را از تندروی بازدارد که:
«باید بدانند، انقلاب را میکنند و میزنند و میشکنند و یک نظامی، خودش را نشان میدهد؛ ولی در آن لحظهای که میخواهند رئیس جمهور انتخاب کنند، روسیه میآید و میگوید: برو کنار، این را که من میگویم باید باشد؛ ولی اگر خودشان میخواستند انتخاب کنند، همان سرهنگ را انتخاب میکردند.»[459]
پس از این اقدامات بود که توسط او و برخی دیگر از دوستانِ وی، «سازمان آزادگان متحد»، با هدف «حفظ نظام شاهنشاهی» اعلام موجودیت کرد:
«اخیراً عدهای از نویسندگان و روشنفکران موافق با رژیم شاهنشاهی کشور، مبادرت به تشکیل گروهی نمودهاند به نام سازمان آزادگان متحد، با نام مخفف سام و بدین وسیله خواستهاند نسبت به سایر افراد مخالف، که احتمالاً تشکیل گروههائی خواهند داد، پیش دستی نمایند و در روزنامه کیهان مورخ 28 /3 /37 نیز راجع به این سازمان خبری به چاپ رسیده بود که افراد تشکیل دهنده سازمان عبارتند از :
احسان نراقی . علیرضا میبدی . دکتر هوشنگ افراسیاب . دکتر لاهیجی . فرخ تمیمی . دکتر محمد جهان فر . دکتر شاپور زندنیا . ناصر برهان آزاد . سیروس شرف شاهی . احمد کریمی . مسعود بهنود . دکتر منوچهر رزم آرا . دکتر کورش شمیمی . محمد اسدی . حمید سرتیپی . دکتر پرویز ورهرام و سپهر.»[460]
احسان نراقی، پس از اعلام موجودیت «سام»، به دیدار پرویز ثابتی رفت و با او نیز مشورت کرد، که بنا به پیشنهاد وی، قرار شد، «سازمان آزادگان متحد» به «جمعیت آزادگان متحد» تغییر نام دهد و طبق مقررات، جنبه غیرسیاسی داشته باشد، زیرا «ایجاد هرگونه حزب یا گروه یا سازمان سیاسی، جز حزب رستاخیز ملت ایران، مورد تأیید ساواک نیست.»[461]
هر چند، زمانی که گزارش تشکیل این سازمان، برای محمدرضا پهلوی فرستاده شد، در ذیلِ آن نوشت:
«به عنوان کانون یا سازمان، میتوانند فعالیت داشته باشند، ولی به عنوان حزب، مجاز به فعالیت نیستند.»[462]
این گروهِ چند نفره، که هنوز دارای سازمان و تشکیلاتی نبود، به زودی به دو جناح تبدیل شد؛ یکی جناح نراقی و دیگری جناح میبدی و این درحالی بود که علیرضا میبدی، میگفت:
«اگر نراقی به تنهائی مسئول این گروه باشد، در بین مردم با استقبال روبرو نخواهد شد. از این رو سعی دارد تا حدودی از طبقات مختلف، به ویژه روشنفکران تقریباً افراطی نیز استفاده کند.»[463]
با انتشار کتاب ولایت فقیه امام خمینی(ره)، که تحتِ عنوانِ: «نامهای از امام موسوی کاشفالغطاء» در ایران منتشر شد، نظریهپردازی حکومت دینی، آتشی به جانِ احسان نراقی و مهدی بهار افروخت، که با وجود انتقادهایی که نسبت به مفاسد موجود در خاندان پهلوی داشتند، دوام حکومت او را بر حکومت دین و قرآن ترجیح میدادند. همین مسئله، مهدی بهار را وادار کرد تا با اشاره به نظریه ولایت فقیه، به نراقی بگوید:
«گفته: حق قانونگذاری با خداست؛ آن هم به صورت شریعت اسلام، که آن هم یک بار برای همیشه شده است. حالا فقیه مسئله گو نیست، این ولی است؛ امام است که باید حاکمیت داشته باشد. باید حکومت سیاسی دستش باشد و بعد هم مردم، حق قانون گذاری نداشته باشند... وضعی پیش آمده که حتی من دوست ندارم اینها برنده شوند. باز هم همین خاندان با تمام دزدیها شرف دارند[464]... خدا نکند که خمینی پیروز شود، چون در آن صورت، هیچ چیز نخواهیم داشت. اکنون طبقه روشنفکر مملکت، در مقابل خمینی جبهه گرفتهاند، لکن وحشت دارند که صحبتی بکنند، مردم هم بدون تفکر[!]، به دنبال خمینی راه افتادهاند... باور کن اگر نمیترسیدم، علیه خمینی به میدان میآمدم، برای اینکه وحشتناک است... همین الان اگر بگویند خمینی امام است و شاه دزد، چون شاه میگوید ایران معلوم است که شاه را انتخاب میکنم.»
احسان نراقی، نیز در این گفتگو، مفاسد خاندان سلطنت را مطرح نمود و گفت:
«اگر شاه به دفع کثافات خانوادگی، که مورد تنفر طبقه تحصیل کرده است، همت گمارد، آن وقت افرادی مثل من و تو پشت سرش هستیم و میگوئیم این بهتر از آن است، اما اگر نکند، من و تو چه میتوانیم بگوئیم؟»[465]
او، در این موقع، تنها راه نجات رژیم شاه را، برخورد با مفاسد اقتصادی و کنار گذاشتنِ برخی از اعضای تشکیلات بهائیت و همچنین مدارا با نیروهای مذهبی میدانست و ضمن آنکه فراگیر شدنِ انقلاب اسلامی را به «خریت ساواک» نسبت میداد، تنها راهِ آرام نمودنِ مردم را نیز، ارتباط با آیتالله شریعتمداری، به شرط حفظِ آبروی او معرفی مینمود:
«دولتیها، باید بعضی از بهائیان را که با فساد آلوده هستند، از کار برکنار کنند. مقداری با فساد مبارزه نمایند. مثلاً منصور روحانی استعفا داد، از اول نمیبایست روحانی میرفت شهرک غرب. هوشنگ انصاری را باید بردارند، به علت ارتباط با ایادی دلال، شاهپور راسخ را برده آنجا، خانواده اش بهائی هستند. خادمی مثل اینکه سالی 160 میلیون تومان خرج روابط عمومی بهائیان میکرده. رؤسای شعب هم در خارج بهائی هستند و با شبکه جهانی بهائیان ارتباط داشته و قرار ملاقاتی با آزمون دارم، که قصد دارم این مطالب را به او بگویم و همچنین، درباره آخوندها که بی جهت عدهای را دستگیر کردهاند، صحبت خواهم کرد.»[466]
گزارش همین اظهارنظرها بود که او را برای مشاوره به دربار کشاند، تا راههای مقابله با انقلاب اسلامی را با محمدرضا پهلوی در میان گذارد:
«تمام مطالب روز را برای ایشان تجزیه و تحلیل کردم. به عرض رسانیدم که این موضوع، ریشه عمیقی دارد، دینامیزم مذهب، از فرص سیاسی استفاده کرده و چون مدتها به مذهب بی توجهی شده، شرایط فعلی موجب بهره برداری گردیده است و یک نوع سوسیالیزم از درون اسلام بیرون آمده، به نحوی که از سلطان، انتظار امیرالمؤمنین[علیه السلام] و از ملکه، توقع فاطمه زهرا[سلاماللهعلیها]را دارند. از طرف دیگر، افراد مذهبی تفکرات خاص خود را دارند، مثلاً شیخی را که از کاشان گرفته بودند، در بازجویی خود اظهار داشته: زندان استراحت است، تبعید سیاحت است و اعدام شهادت، ما با چنین افراد و افکاری روبرو هستیم. راننده من امروز میگفت: میخواهم که 360 تومانی را که بابت شرکت تعاونی پرداخت کردم، پس بگیرم؛ زیرا شنیدهام که در شرکت تعاونی مشروب فروخته میشود. سپس به عرض رسانیدم که: تمام مسائل موجود، ریشه کمونیستی ندارد؛ زیرا آنها به نحوی با اقتصاد مربوط میشوند؛ در حالی که موضوعات فعلی، اصولاً ریشه اقتصادی ندارد. در شرایط موجود، ایجاد یک فلسفه سیاسی نوین، میتواند راه گشا باشد.»[467]
متعاقبِ همین دیدار با محمدرضا پهلوی بود که امیرعباس هویدا را عاملِ نوشتن مقالهی «رشیدی مطلق» معرفی کرد و با وجود رفاقت دیرینهای که با او داشت، مقدمات برخورد با وی را فراهم نمود: «سئوالِ دوم این است که: چرا هویدا میگردد.» و به نقل از جمشید آموزگار گفت: «هویدا، به شدیدترین وضعی مجازات خواهد شد.»[468]
در این موقع، امام خمینی(ره) که در عراق تحت فشار واقع و منزل مسکونیاش محاصره شده بود، عراق را ترک کرد. مسیر ایشان از کویت، به علت عدم اجازهی ورود، به فرانسه ختم شد. حضور افرادی چون ابوالحسن بنیصدر در کنار امام(ره)، احسان نراقی را با هماهنگیهای صورت گرفته، راهی پاریس کرد. از اینکه در این سفر، به کجا رفت و چه گفت و چه شنید، اطلاع دقیقی در دست نیست؛ ولی پس از بازگشت از فرانسه، در تماسی که با مهدی بهار داشت، به او گفت:
«امروز از خارج برگشتم و مقالهای به لوموند دادم و در تلویزیون دوشنبه شب در پاریس، مصاحبهای کردم و گفتم: شاه منحرف شده از قانون و قانون اساسی را به هم زده. با روحانیت و دیگران هم همچنین. مذهب شده تنها وسیله سیاسی و الان خلأ سیاسی در ایران به وجود آمده، باید تمام نیروهای ملی بکوشند که این خلأ را پر نمایند و بعد گفتم: شاه ایران این ارتباط را در زمان ارسنجانی به هم زد و آنها را به یک فعالیت سیاسی و تکاپو واداشت و آنها نیز از کلیه ضعفهای دستگاهها، نهایت استفاده را نمودند.»
و زمانی که از جبهه ملی و نقش آنان در این موقعیت سخن به میان آمد، اظهار کرد:
«من میدانم که سنجابی از خمینی میترسد؛ اینها کف صابون هستند. در آن زمان از توده ترسیدند و در این زمان از خمینی میترسند و افزود: اگر ارباب با سرعت دست به اصلاحات بزند، موفق خواهد شد.»[469]
در این شرایطِ سخت، غلامحسین صدیقی، کاندیدای نخستوزیری شد. احسان نراقی، سالها در سایهی غلامحسین صدیقی و با استفاده از نامِ او، مؤسسه مطالعات و تحقیقات را اداره کرده بود و از زمان حضور صدیقی در وزارت کشور دولتِ مصدق نیز با او ارتباط داشت. او این انتخاب را، با هدف مقابله با روحانیت و انقلاب اسلامی بسیار مناسب میدانست:
«این فرد درحال حاضر، با توجه به اینکه وزیر دکتر مصدق بوده و یک سال در بازداشت بوده است و از طرفی قرآن را حفظ میباشد، موجه تر از امینی است و با چند آیه، میتواند آخوندها را سرکوب کند. مضافاً به اینکه با آخوندها مخالف است.»[470]
در حالی که غلامحسین صدیقی، مشغول بررسی اعضای کابینه خود بود، نام احسان نراقی نیز، به عنوان «وزیر علوم» به چشم میخورد،[471] و این در حالی بود که در گزارش اداره کل هشتم ساواک، وزارت آموزش و پرورش، به نام او نوشته شده بود.[472] ولی، احسان نراقی، در این زمان هم به آرزوی دیرینه خود نرسید، زیرا پیش از آنکه غلامحسین صدیقی، اعضایِ کابینه خود را مشخص نماید، شاپور بختیار از راه رسید و به عنوان آخرین نخستوزیر رژیم شاهنشاهی پهلوی، در این سمت قرار گرفت.
احسان نراقی پس از پیروزی انقلاب اسلامی
نراقی در پی پیروزی انقلاب اسلامی و پشت سرنهادن حبسهای خود سرانجام به فرانسه عزیمت کرد و از 1365 ش تا سال 1379 به عنوان مشاور مدیرکل یونسکو در آن سازمان مشغول کار شد. نراقی بیش از دو دهه در یونسکو به کار اشتغال داشت که غالب آن پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. بررسی گفتارها، نوشتارها و مجموعه عملکرد وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحقیق جامع و شایستهای در زمان دیگری میطلبد. احسان نراقی در آذر 1391 درگذشت.
پینوشتها:
[1] . احسان نراقی، اقبال ناممکن، نشر علم، تهران 1382، ص 125
[2] . صفاءالدین تبرائیان، چون اسفنج نرم، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، تهران، 1392، ج 1، ص 34
[3] . مجله هفتگی اطلاعات بانوان، ش 770، 16 فروردین 1351ش، به نقل از: چون اسفنج نرم، ج 1، ص 34
[4] . چون اسفنج نرم، همان، ج 1، ص 33
[5] . آن حکایتها، گفتگوی احسان نراقی با هرموز کی، انتشارات جامعه ایرانیان، بهار 1381، ص 38
[6] . چون اسفنج نرم، همان، ج 1، ص 56
[7] . مشروح مذاکرات مجلس شورای ملى، دوره 4، جلسه 32 ، یوم پنج شنبه، بیست و هفتم میزان 1300 مطابق هجدهم صفر 1340
[8] . مشروح مذاکرات مجلس شورای ملى، دوره 5، جلسه 137، هفدهم برج حوت 1303
[9] . مجله هفتگی اطلاعات بانوان، همان
[10] . آن حکایتها، همان، ص 39
[11] . چون اسفنج نرم، همان، ج 1، ص 50 و ج 2، آلبوم عکس انتهای کتاب
[12] . مجله هفتگی اطلاعات بانوان، همان
[13] . مجله هفتگی اطلاعات بانوان، همان
[14] . نشریه منشور نور، ش 1، 4 /2 /1324، به نقل از: چون اسفنج نرم، ج 1، صص 48 ـ 47
[15] . متن کتاب، سند بدون شماره بازجویی - 29 /5 /1336
[16] . مجله هفتگی اطلاعات بانوان، همان
[17] . درخشت خام، گفتگوی احسان نراقی با ابراهیم نبوی، جامعه ایرانیان، تهران، چاپ اول، بهار 1379، ص 3
[18] . احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1372، ص 14
[19] . آن حکایتها، همان، ص 100
[20] . آن حکایتها، همان، ص 148
[21] . متن کتاب، سند بدون شماره بازجویی - 29 /5 /1336
[22] . متن کتاب، سند بدون شماره بازجویی - 29 /5 /1336
[23] . در پی آن حکایتها، مجموعه گفتگوهای احسان نراقی، نشر حکایت قلم نوین، تابستان1382، ص 179
[24] . اقبال ناممکن، همان، ص 122
[25] . آن حکایتها، همان، ص 60
[26] . متن کتاب، سند شماره: 2717 / س ت- 7 /2 /41
[27] . متن کتاب، سند شماره: 1244 /911- 26 /8 /42
[28] . متن کتاب، سند شماره: 7315- 28 /11 /43
[29] . متن کتاب، سند بدون تاریخ و شماره
[30] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 45
[31] . آزادی، حق و عدالت، گفتگوی اسماعیل خوئی با احسان نراقی، انتشارات جاویدان، بهار 2536، ص 9
[32] . اقبال ناممکن، همان، ص 26
[33] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 320
[34] . متن کتاب، سند شماره: 5352 - 16 /5 /44
[35] . متن کتاب، سند شماره: 6716 - 26 /10 /44
[36] . متن کتاب، سند شماره: 15938 /20 الف - 31 /6 /44
[37] . متن کتاب، سند بدون شماره - 17 /12 /54
[38] . باوجود اینکه اسناد مفاسد اخلاقی احسان نراقی که در این زمان توسط ساواک ثبت و ضبط شده بود، به علت رعایت اخلاق اجتماعی حذف گردید، ولی به دلیل وفاداری به تاریخ، چند برگ از نتایجِ آن، در متن کتاب آمده است.
[39] . رنه مائو، در سال 1938م در مدرسه فرانسویهای لندن، استاد فلسفه هویدا بوده است. از کاخ شاه تا زندان اوین، ص 103
[40] . اقبال ناممکن، همان، ص 63
[41] . متن کتاب، سند بدون شماره - 17 /12 /54
[42] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 254
[43] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 19
[44] . در پی آن حکایتها، همان، ص95
[45] . در پی آن حکایتها همان، ص 49
[46] . متن کتاب، سند شماره: 66430 - 30 /10 /54
[47] . متن کتاب، سند 1205 – 18 /3 /2536
[48] . اسناد ساواک، پرونده انفرادی کاظم بهبهانی
[49] . متن کتاب، سند سرّی بدون شماره- 28 /5 /39
[50] . متن کتاب، سند شماره: 3794 /911 – 15 /44 /44
[51] . متن کتاب، سند شماره: 767 /312- 5 /9 /47
[52] . متن کتاب، سند شماره: 856 /312- 10 /12 /47
[53] . متن کتاب، سند شماره: 18 /8 /54 و سند شماره: 2610 /332- 6 /9 /54
[54] . در خشت خام، همان، ص 39
[55] . در پی آن حکایتها، همان، ص 48
[56] . متن کتاب، گزارش شنود تلفنی - 30 /10 /47 و 9 /11 /47
[57] . متن کتاب، سند شماره: 14614 /20 ﻫ 5- 26 /4 /47
[58] . متن کتاب، گزارش شنود تلفنی - 10 /12 /47
[59] . متن کتاب، سند بدون شماره- 31 /4 /44
[60] . متن کتاب، سند شماره: 367 /300/ الف- 11 /4 /45
[61] . متن کتاب، سند بدون شماره- 16 /10 /46
[62] . متن کتاب، سند شماره: 14614 /20 ﻫ 5- 26 /4 /47
[63] . متن کتاب، سند شماره: 212 /312 -11 /4 /48
[64] . متن کتاب، سند شماره: - 21 /1 /36[1356]
[65] . متن کتاب، سند شماره: ردیف: 1205- 18 /3 /36
[66] . متن کتاب، سند بدون شماره - 16 /10 /46
[67] . متن کتاب، سند بدون شماره - 24 /2 /52
[68] . متن کتاب، سند شماره: 13458 /20 الف - 25 /6 /43
[69] . متن کتاب، سند شماره: 1262 /322- 14 /8 /43
[70] . متن کتاب، سند شماره: 18599/ 20 الف - 25 /8 /43
[71] . متن کتاب، سند شماره: 4017/ 326 - 25 /8 /43
[72] . متن کتاب، سند شماره: 29816 /322 - 2 /9 /43
[73] . متن کتاب، سند شماره: 4094 /326 - 4 /9 /43
[74] . متن کتاب، سند شماره: 5011 /326-7 /9 /43
[75] . متن کتاب، سند شماره: 4027 /326 - 26 /8 /43
[76] . متن کتاب، سند شماره: 2856 - 28 /8 /43
[77] . متن کتاب، سند شماره: 4084 /326- تاریخ: 3 /9 /43
[78] . متن کتاب، سند شماره: 19904 /20 الف - 15 /9 /43
[79] . متن کتاب، سند شماره: 1422 /322 - 19 /9 /43
[80] . متن کتاب، سند شماره: 89 /303 - 31 /1 /44
[81] . متن کتاب، سند شماره: 8409 /20 الف - 8 /4 /44
[82] . متن کتاب، فرم خلاصه پیشینه – 28 /6 /44
[83] . متن کتاب، سند شماره: 30998 /20 الف - 17 /12 /44
[84] . متن کتاب، سند شماره: 156 /300 الف - 22 /2 /45
[85] . متن کتاب، سند شماره: 5653 - 17 /10 /45
[86] . متن کتاب، سند شماره: 15784 /20 ﻫ 7- 16 /5 /47
[87] . متن کتاب، سند شماره: 15799 /20 ﻫ 7 - 16 /5 /47
[88] . متن کتاب، سند شماره: 42748 /20 ﻫ 7 - 31 /1 /48
[89] . متن کتاب، سند شماره: 45934 /20/ ﻫ/ 7- 15 /5 /48
[90] . متن کتاب، سند شماره: 45934 /20 ﻫ 7 - 17 /7 /48
[91] . متن کتاب، سند شماره: 30716 /20 ﻫ 2- 20 /7 /48
[92] . متن کتاب، سند شماره: 1085 - 22 /1 /49
[93] . متن کتاب، سند شماره: 4531 - 15 /3 /51
[94] . در پی آن حکایتها، همان، ص 49
[95] . آن حکایتها، همان، صص 107 ـ 106
[96] . در پی آن حکایتها، همان، صص 48 ـ 47
[97] . آن حکایتها، همان، ص 84
[98] . در پی آن حکایتها، همان، ص 179
[99] . متن کتاب، سند سرّی بدون شماره - 28 /5 /39
[100] . اقبال ناممکن، همان، ص 105
[101] . متن کتاب، سند شماره: 29532/ 5 ت - 25 /4 /37
[102] . متن کتاب، سند شماره: 7763 /1 - 8 /6 /38 و متن کتاب، سند بدون شماره: - 14 /2 /40
[103] . متن کتاب، سند شماره: 14874/ الف - 8 /7 /43
[104] . متن کتاب، سند شماره: 54604 /20 ﻫ 7 - 25 /9 /48
[105] . آزادی، حق و عدالت، همان، ص 49
[106] . اقبال ناممکن، همان، ص 102
[107] . احسان نراقی، آنچه خود داشت، انتشارات امیرکبیر، تیرماه 2535، ص 7
[108] . آنچه خود داشت همان، ص 25
[109] . آنچه خود داشت همان، ص 24
[110] . آن حکایتها همان، ص 39
[111] . آن حکایتها، همان، ص 63
[112] . در پی آن حکایتها، همان، ص 30
[113] . در پی آن حکایتها، همان، ص 37
[114] . آزادی، حق و عدالت، همان، ص 70
[115] . همان، ص 87
[116] . همان، ص 91
[117] . همان، ص 102
[118] . اقبال ناممکن همان، ص 104
[119] . متن کتاب، سند شماره: 9173- 22 /10 /53
[120] . اقبال ناممکن، همان، ص 106
[121] . باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ج 1، ص 364 تا 381
[122] . متن کتاب، سند بازجویی بدون شماره- 29 /5 /1336
[123] . متن کتاب، سند بازجویی بدون شماره- 29 /5 /1336
[124] . متن کتاب، سندبازجویی بدون شماره- 29 /5 /1336
[125] . متن کتاب، سند شماره: 3248/ ح- 2- 27 /4 /36
[126] . در پی آن حکایتها، همان، ص 47
[127] . متن کتاب، سند شماره: 9090 - 25 /7 /1335
[128] . متن کتاب، سند بدون شماره - 19 /9 /1333
[129] . متن کتاب، سند شماره: 22784 - 3 /10 /33
[130] . متن کتاب، سند شماره: 2096 - 6 /10 /1333
[131] . متن کتاب، سند شماره: 51394 /2 - 19 /10 /33
[132] . متن کتاب، سند بدون شماره و تاریخ
[133] . متن کتاب، سند بدون شماره - تاریخ: 1 /5 /34
[134] . متن کتاب، سند بدون شماره - 25 /7 /55 [1 /6 /34]
[135] . متن کتاب، سند بازجویی بدون شماره- 29 /5 /1336
[136] . متن کتاب، سند شماره: 16878 /10- 10 /8 /35
[137] . متن کتاب، سند شماره: 1694 - 12 /8 /35
[138] . باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ج 2، صص 73 و 76
[139] . متن کتاب، سند شماره: 3248/ ح-2- 27 /4 /36
[140] . متن کتاب، سند شماره: 1094/ ب- 6 /5 /36
[141] . متن کتاب، سند شماره: 604- 9 /5 /36
[142] . متن کتاب، سند بازجویی بدون شماره- 29 /5 /1336
[143] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج 1، ص 378
[144] . آن حکایتها، همان، ص 51
[145] . متن کتاب، سند بدون شماره - 14 /2 /40
[146] . متن کتاب، سند شماره: 1198- 29 /5 /36
[147] . آن حکایتها، همان، ص 133
[148] . متن کتاب، سند شماره: 29532/ 5 ت - 25 /4 /37
[149] . متن کتاب، سند بدون شماره - 16 /3 /39
[150] . متن کتاب، سند بدون شماره - 14 /2 /40
[151] . متن کتاب، سند بدون شماره - 15 /8 /47
[152] . آن حکایتها، همان، ص 148
[153] . متن کتاب، سند بدون شماره، بازجویی 29 /5 /36
[154] . اقبال ناممکن، همان، ص 26
[155] . در پی آن حکایتها، همان، ص 187
[156] . در پی آن حکایتها، همان، ص 183
[157] . متن کتاب، سند شماره: 7362 / الف 3 - 25 /3 /38
[158] . متن کتاب، سند بدون شماره - 25 /3 /38
[159] . متن کتاب، سند شماره: 4219/ و ا ط - 5 /12 /1339
[160] . متن کتاب، سند شماره: 2230 /19 ط - 10 /11 /42
[161] . جبهه ملی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1379، ص 89، سندشماره: 374 /311- د- 2- 17 /4 /41
[162] . جبهه ملی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1379، ص 97، سندشماره: 26887 /322- 27 /9 /41
[163] . جبهه ملی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1379، ص 164، سندشماره: 1738- 26 /3 /42
[164] . آن حکایتها، همان، ص 91
[165] . متن کتاب، سند شماره: 9646 / س ت - 8 /5 /42
[166] . متن کتاب، سند شماره: 13458/ 20 الف - 25 /6 /43
[167] . متن کتاب، سند شماره: 572 /315 - [1 /6 /45]
[168] . کانون نویسندگان به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1382، ص 5، سندشماره: 80888 /312- 9 /12 /46
[169] . کانون نویسندگان به روایت اسناد ساواک، همان، ص 10، سندشماره: 33095 /312- 30 /2 /47
[170] . متن کتاب، سند بدون شماره - 2 /4 /47
[171] . اقبال ناممکن، همان، ص 215
[172] . متن کتاب، سند شماره: 23694/ الف - 17 /10 /45
[173] . متن کتاب، سند شماره: 855 /312 - 10 /12 /47
[174] . متن کتاب، سند بدون شماره - 8 /4 /47
[175] . متن کتاب، سند شماره: 312- 23 /10 /47
[176] . متن کتاب، سند شماره: 54604 /20 ﻫ 7 - 25 /9 /48
[177] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 320
[178] . متن کتاب، سند شماره: 1522- 16 /8 /40
[179] . متن کتاب، سند شماره: 1694 - 9 /9 /40
[180] . آن حکایتها، همان، صص 91 ـ 90
[181] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 314
[182] . متن کتاب، سند شماره: 9646 / س ت - 8 /5 /42
[183] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، صص 78 و 315 و آن حکایتها، ص 40
[184] . متن کتاب، سند شماره: 157 /315 - 13 /6 /46
[185] . متن کتاب، سند شماره: / 315 - تاریخ: 22 /7 /46
[186] . متن کتاب، سند شماره: 35 -11 /1 /48
[187] . متن کتاب، سند شماره: 694 - 24 /8 /48
[188] . متن کتاب، سند شماره: 695 - 24 /8 /48
[189] . متن کتاب، سند شماره: 1070- 18 /1 /49
[190] . متن کتاب، سند شماره: 1084 - 22 /1 /49
[191] . متن کتاب، سند شماره: 2370 - 29 /11 /49
[192] . متن کتاب، سند شماره: 5919 - 22 /1 /52
[193] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 78
[194] . متن کتاب، سندشماره: 26627 /20 ﻫ 12- 15 /8 /1357
[195] . آن حکایتها، همان، ص 33
[196] . در پی آن حکایتها، همان، ص 22
[197] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 263
[198] . در پی آن حکایتها، همان، ص 88
[199] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 268
[200] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 358
[201] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 360
[202] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 383
[203] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 49
[204] . آن حکایتها، همان، ص 30
[205] . متن کتاب، سند شماره: 7324 /20 الف - 25 /3 /44
[206] . متن کتاب، سند شماره: 17774 /20 ﻫ 2-22 /5 /47
[207] . متن کتاب، سند شماره: 4611 /20 ﻫ 2 - 31 /1 /47
[208] . متن کتاب، سند شماره: 11939 /20 ﻫ 2- 15 /10 /49
[209] . متن کتاب، سند شماره: 11995 /20 الف- 18 /5 /44
[210] . آن حکایتها، همان، ص 30
[211] . متن کتاب، سند شماره: 6835-15 /9 /52
[212] . متن کتاب، سند شماره: 24719 /20 ﻫ 12- 5 /10 /36
[213] . متن کتاب، سند شماره: 25059 /20 ﻫ 12- 19 /10 /36
[214] . متن کتاب، سند شماره: 22883 /20 ﻫ 12- تاریخ: 8 /5 /37
[215] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، صص 152ـ 151
[216] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 175
[217] . متن کتاب، سند بدون شماره - 26 /9 /57
[218] . آن حکایتها، همان، ص 108
[219] . کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، همان، ص 181، سند بازجویی غلامحسین ساعدی – 19 /7 /1353
[220] . کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، همان، ص 3، سندشماره 38663 /20 ﻫ 2- 8 /12 /46
[221] . کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، همان، ص 14، سندشماره: 7182 /20 ﻫ 2- 23 /2 /47
[222] . متن کتاب، سند بدون شماره- 2 /4 /47
[223] . کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، همان، ص 109، سندشماره: 47520/ ﻫ 2- 19 /12 /47
[224] . متن کتاب، سند شماره: 28757/ 20 ﻫ 2- 29 /3 /48
[225] . کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، همان، ص 163، سندشماره: 2374/ 20 ﻫ 1- 21 /4 /49
[226] . کانون نویسندگان ایران به روایت اسناد ساواک، همان، ص 194، سند بدون شماره – 17 /3 /35[1355]
[227] . متن کتاب، سند بدون شماره- 15 /8 /36
[228] . متن کتاب، سند شماره: 16897 /20 ﻫ 11- 22 /10 /36
[229] . متن کتاب، سند شماره: 16898 /20 ﻫ 11- 24 /10 /36
[230] . متن کتاب، سند شماره: 25249 /20 ﻫ 12- 28 /10 /36
[231] . متن کتاب، سند شماره: 11226 /20 ﻫ 11- 18 /2 /37
[232] . متن کتاب، سند شماره: 810 /347- 4 /5 /37
[233] . متن کتاب، سند بدون شماره- 21 /6 /57
[234] . آن حکایتها، همان، ص 182
[235] . آن حکایتها، همان، ص 151
[236] . آن حکایتها، همان، ص 84
[237] . آن حکایتها، همان، صص 181 ـ 184
[238] . در پی آن حکایتها، همان، ص 115
[239] . در پی آن حکایتها، همان، ص 45
[240] . آن حکایتها، همان، ص 187
[241] . متن کتاب، سند شماره: 1513- 15 /8 /40
[242] . جبهه ملی به روایت اسناد ساواک، همان، ص، 84، سند شماره: 3023 /312- 12 /7 /40
[243] . متن کتاب، سند شماره: 1522- 16 /8 /40 و سند شماره: 1694- 9 /9 /40
[244] . آن حکایتها، همان، ص 91
[245] . متن کتاب، سند شماره: 678 س ت- 21 /1 /41
[246] . متن کتاب، سند شماره: 12029/ س ت- 5 /7 /41
[247] . متن کتاب، سند شماره: 3650 / س ت- 16 /2 /41
[248] . متن کتاب، سند شماره: 22018 / س ت-14 /12 /41
[249] . متن کتاب، سند شماره: 36387/ 332- 20 /12 /41
[250] . متن کتاب، سند شماره: 2188/ س ت- 15 /2 /42 و سند شماره: 9646 / س ت- 8 /5/
[251] . متن کتاب، سند شماره: 13458 /20 الف- 25 /6 /43
[252] . متن کتاب، سند شماره: 5011 /326- 7 /9 /43
[253] . جبهه ملی به روایت اسناد ساواک، همان، ص، 191، سند شماره: 2853- 28 /8 /43
[254] . متن کتاب، سند بدون شماره - 27 /4 /44
[255] . متن کتاب، سند شماره: 1164 /315 - 20 /10 /44
[256] . متن کتاب، سند شماره: 157 /315 -13 /6 /46 و سند شماره: 2370- 29 /11 /49
[257] . متن کتاب، سند شماره: / 315-22 /7 /46
[258] . متن کتاب، سند شماره: 1048 - 1 /11 /46
[259] . تن کتاب، سند شماره: 35- 11 /1 /48
[260] . متن کتاب، سند شماره: 1085-22 /1 /49
[261] . متن کتاب، سند شماره: 18581 /20 ﻫ 12- 3 /5 /53
[262] . باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ج 1، ص 475
[263] . آن حکایتها، همان، ص 85، 84
[264] . متن کتاب، سند شماره: 16878 /10- 10 /8 /35
[265] . متن کتاب، سند شماره: 1694- 12 /8 /35
[266] . متن کتاب، سند سرّی بدون شماره - 28 /5 /39
[267] . متن کتاب، سند شماره: 3248/ ح- 2 - 27 /4 /36
[268] . متن کتاب، سند بازجویی - 29 /5 /36
[269] . متن کتاب، سند شماره: 3 - 7 /10 /44
[270] . متن کتاب، سند شماره: 15944 /9 - 27 /8 /47
[271] . متن کتاب، سند شماره: 52720 /20 ﻫ 7 - 9 /8 /48
[272] . متن کتاب، سند شماره: 54604 /20 ﻫ 7 - 25 /9 /48
[273] . متن کتاب، سند بدون شماره - 14 اکتبر 69
[274] . آنچه خود داشت، همان، ص 54
[275] . متن کتاب، سند شماره: 49437 /20 ﻫ 7 -20 /10 /49
[276] . متن کتاب، سند بدون شماره
[277] . آنچه خود داشت، همان، ص 63
[278] . آن حکایتها، همان ص 46
[279] . آن حکایتها، همان، صص 57 ـ 56
[280] . اسناد لانه جاسوسی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، 1386
[281] . متن کتاب، سند لیست شماره 2 ردیف 18 - 5 فروردین 40
[282] . اسناد لانه جاسوسی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، 1386
[283] . متن کتاب، سند لیست شماره 7 ردیف 18 – 20 /1 /43
[284] . متن کتاب، سند شماره: 41395 /322 - 9 /12 /43
[285] . متن کتاب، سند لیست شماره 86 ردیف 13 - 17 /6 /44
[286] . متن کتاب، سند شماره: 661 /303 - 12 /10 /44
[287] . متن کتاب، سند شماره: 21192/ 20 ﻫ 2 - 10 /7 /46
[288] . متن کتاب، سند بدون شماره: - 16 /10 /46
[289] . متن کتاب، سند شماره: 22927/ 20 ﻫ 7- 4 /7 /47
[290] . متن کتاب، سند بدون شماره- 5 /8 /47
[291] . اسناد لانه جاسوسی، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تهران، 1386
[292] . آن حکایتها، همان، ص 67 ـ 66
[293] . متن کتاب، سند شماره: 3248/ ح- 2- 27 /4 /36
[294] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 44
[295] . عباس میلانی، معمای هویدا، تهران، اختران، ص 65
[296] . ابراهیم ذوالفقاری، قصه هویدا، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ص 75
[297] . متن کتاب، سند شماره: 4233 /20 الف - 2 /3 /44
[298] . متن کتاب، سند شماره: 6434 /20 الف - 24 /3 /44
[299] . متن کتاب، سند شماره: 21192/ 20 ﻫ 2 - 10 /7 /46
[300] . متن کتاب، سند شماره: 312 - 23 /10 /47
[301] . متن کتاب، سند شماره: 157 /315- 13 /6 /46
[302] . متن کتاب، سند شماره: 3727 - 5 /9 /50
[303] . متن کتاب، سند شماره: 1078 /332 - 24 /4 /52
[304] . آن حکایتها، همان، صص 64 تا 66
[305] . آنچه خود داشت، همان، ص 110
[306] . آزادی، حق و عدالت، همان، ص 144
[307] . آزادی، حق و عدالت، همان، ص 168
[308] . در پی آن حکایتها، همان، ص 48
[309] . آن حکایتها، همان، ص 84
[310] . متن کتاب، سند ضمیمه بازجویی - 29 /5 /1336
[311] . متن کتاب، سند شماره: 1198- 29 /5 /36
[312] . آن حکایتها، همان، صص 134 ـ 133
[313] . در پی آن حکایتها، همان، ص 187
[314] . متن کتاب، سند شماره: 4531- 15 /3 /51
[315] . متن کتاب، سند بدون شماره- 16 /2 /38
[316] . متن کتاب، سند شماره: 432 /3/ 1/ ج - 5 /4 /38
[317] . متن کتاب، سند بدون شماره- 29 /12 /39
[318] . متن کتاب، سند بدون شماره- 14 /2 /40
[319] . متن کتاب، سند بدون شماره-20 /2 /40
[320] . متن کتاب، سند بدون شماره- 6 /6 /40
[321] . متن کتاب، سند شماره: 3650 / س ت- 16 /2 /41
[322] . متن کتاب، سند بدون شماره- 28 /7 /42
[323] . ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، همان، ج 1، ص 451
[324] . متن کتاب، سند شماره: 19110 -19 /10 /42
[325] . متن کتاب، سند شماره: 7324 /20 الف- 25 /3 /44
[326] . متن کتاب، سند شماره: 13458 /20 الف- 25 /6 /43
[327] . متن کتاب، سند شماره: 6434 /20 الف- 24 /3 /44
[328] . متن کتاب، سند شماره: 13404/ 20 ﻫ 5- 7 /5 /46
[329] . متن کتاب، سند شماره: 26188 /312- 16 /5 /44
[330] . متن کتاب، سند بدون شماره- 31 /4 /44
[331] . متن کتاب، سند شماره: 30998 /20 الف- 17 /12 /44
[332] . متن کتاب، سندشماره: 1048- 1 /11 /46
[333] . متن کتاب، سند شماره: 572 /315- 1 /6 /45
[334] . متن کتاب، سند بدون شماره- 8 /8 /45
[335] . متن کتاب، سند بدون شماره- 23 /12 /46
[336] . متن کتاب، سند بدون شماره-30 /2 /47 و سند شماره: 43712 /312-20 /5 /47
[337] . متن کتاب، سند شماره: 2374 /20 ﻫ 1- 21 /4 /49
[338] . متن کتاب، سند بدون شماره- 2 /4 /47
[339] . متن کتاب، سند شماره: 708 /312- 2 /6 /47
[340] . متن کتاب، سند بدون شماره- 15 /8 /47
[341] . متن کتاب، سند بدون شماره- 28 /8 /47 و سند شماره: 771 /312- 12 /9 /47
[342] . متن کتاب، سند بدون شماره- 8 /8 /48
[343] . متن کتاب، سند شماره: 5779 /312- 23 /9 /48
[344] . متن کتاب، سندشماره: 743- 11 /9 /48
[345] . متن کتاب، سند شماره: 968- 27 /11 /48
[346] . متن کتاب، سند شماره: 2737- 15 /2 /50
[347] . متن کتاب، سند بدون شماره- 24 /2 /52
[348] . متن کتاب، سند شماره: 1078 /332- 24 /4 /52
[349] . متن کتاب، سند شماره: 6380- 3 /5 /52
[350] . متن کتاب، سندشماره: 6534 - 16 /6 /52
[351] . متن کتاب، سند شماره: 6835- 15 /9 /52
[352] . متن کتاب، سند شماره: 8008- 15 /12 /52
[353] . در پی آن حکایتها، همان، ص 23
[354] . متن کتاب، سند شماره: 8719- 7 /1/
[355] . متن کتاب، سند بدون تاریخ - 12 /12 /54
[356] . متن کتاب، سند شماره: 4221- 23 /10 /54
[357] . متن کتاب، سند شماره: 19254 /411- 15 /8 /36
[358] . سندشماره: 67012 /421- 25 /12 /35
[359] . سند شماره 6532 /921- 28 /12 /36
[360] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 320 ـ 319
[361] . در پی آن حکایتها، همان، ص 198
[362] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 264
[363] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 22
[364] . متن کتاب، سند شماره: 4018 /326- 25 /8 /43
[365] . کابینه حسنعلی منصور به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران، ج 1
[366] . متن کتاب، سند شماره: 18599/ 20 الف- 25 /8 /43
[367] . متن کتاب، سند شماره: 5004 /326- 5 /9 /43
[368] . متن کتاب، سند شماره: 21180 /20 الف- 2 /10 /43
[369] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 44
[370] . آن حکایتها، همان، ص 106
[371] . امیرعباس هویدا به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران، ج1، ص شانزده
[372] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 399
[373] . آن حکایتها، همان، ص 121
[374] . آن حکایتها، همان، ص 30
[375] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 45
[376] . متن کتاب، سند شماره: 112 /302- 11 /12 /43
[377] . متن کتاب، سند شماره: 5352-16 /5 /44
[378] . متن کتاب، سند شماره: 15938 /20 الف- 31 /6 /44
[379] . متن کتاب، سند شماره: 661 /303- 12 /10 /44
[380] . متن کتاب، سند شماره: 5653- 17 /10 /45
[381] . متن کتاب، سند شماره: 10751/ 20 ﻫ 5 - 31 /3 /46
[382] . اقبال ناممکن، همان، ص 12
[383] . اسناد لانه جاسوسی، همان
[384] . متن کتاب، سند شماره: 4773 /20 ﻫ 2 - 5 /2 /47
[385] . متن کتاب، سند شماره: 300 /312 - 30 /2 /47
[386] . متن کتاب، سند بدون شماره- 4 /3 /47
[387] . متن کتاب، سند بدون شماره - 29 /4 /47
[388] . متن کتاب، سند شماره: 690 /312 - 12 /5 /47
[389] . متن کتاب، سند شماره: 15784 /20 ﻫ 7 - 16 /5 /47
[390] . متن کتاب، سند شماره: 15799 /20 ﻫ 7 -16 /5 /47
[391] . متن کتاب، سند شماره: 708 /312 - 2 /6 /47
[392] . متن کتاب، سند شماره: 15944 /9 - 27 /8 /47
[393] . متن کتاب، سند شماره: 35762 - 9 /9 /47
[394] . متن کتاب، سند شماره: 6393 - 3 /5 /52
[395] . آن حکایتها، همان، صص 112 ـ 111
[396] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، ص 103
[397] . متن کتاب، سند شماره: 66430- 30 /10 /1354
[398] . متن کتاب، سند شماره: 14865 /20 ﻫ 11- 13 /7 /57
[399] . از کاخ شاه تا زندان اوین، همان، صص 91 ـ 86
[400] . اقبال ناممکن، همان، ص 129
[401] . متن کتاب، سند ضمیمه بازجویی- 29 /5 /1336
[402] . متن کتاب، سند شماره: 4018 /326 - 25 /8 /43
[403] . متن کتاب، سند شماره: 5011 /326- 7 /9 /43
[404] . متن کتاب، سند شماره: 21180 /20 الف- 2 /10 /43
[405] . متن کتاب، سند شماره: 5352- 16 /5 /44
[406] . متن کتاب، سند شماره: 1164 /315- 20 /10 /44
[407] . متن کتاب، سند بدون شماره- 4 /3 /47
[408] . متن کتاب، سند شماره: 274- 9 /2 /49
[409] . متن کتاب، سند شماره: 4531- 15 /3 /51
[410] . متن کتاب، سند شماره: 4506- 19 /3 /51
[411] . متن کتاب، سند شماره: 6380 - 3 /5 /52
[412] . متن کتاب، سند شماره: 47- 200 – 5 /11/ 54
[413] . متن کتاب، سند بدون شماره- 27 /6 /2535
[414] . متن کتاب، سند بدون شماره- 21 /1 /36
[415] . متن کتاب، سند شماره: 660 /312 - 6 /3 /47
[416] . آن حکایتها، همان، ص 91
[417] . متن کتاب، سند شماره: 678 س ت -21 /1 /41
[418] . متن کتاب، سند شماره: 4094 /326 - 4 /9 /43
[419] . متن کتاب، سند شماره: 660 /312 - 6 /3 /47
[420] . متن کتاب، سند شماره: 730 /312 - 23 /7 /47
[421] . متن کتاب، سند شماره: 825 /312 - 26 /10 /47
[422] . متن کتاب، سند شماره: 730 /312 - 23 /7 /47
[423] . متن کتاب، سند بدون شماره- 28 /8 /47
[424] . متن کتاب، سند شماره: 771 /312- 12 /9 /47
[425] . متن کتاب، سند شماره: 21795/ 20 ﻫ 12- 12 /4 /36
[426] . متن کتاب، سند شماره: 22883 /20 ﻫ 12- 8 /5 /37
[427] . متن کتاب، سند شماره: 24455- 8 /6 /57
[428] . متن کتاب، سند شماره: 26019 /20 ﻫ 12- 16 /7 /57
[429] . متن کتاب، سند شماره: 25595 /20 ﻫ 12-29 /6 /57
[430] . البته وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ص 495 کتاب از کاخ شاه تا زندان اوین، مدعی شده است که: «مفاد صحبتهائی را که با شاه در کاخهایش میکردم، تلفنی به اطلاع علی امینی و عبدالله انتظام میرساندم.»
[431] . متن کتاب، سند شماره: 26148 /20 ﻫ 12- 20 /7 /57
[432] . متن کتاب، سند شماره: 26627 /20 ﻫ 12- 15 /8 /57
[433] . متن کتاب، سند شماره: 27129 /20 ﻫ 12- 1 /9 /57
[434] . متن کتاب، سند شماره: 27178 /20 ﻫ 12- 4 /9 /57
[435] . متن کتاب، سند شماره: 27972 /20 ﻫ 12- 29 /9 /57
[436] . متن کتاب، سند بدون شماره- 9 /9 /57
[437] . اقبال ناممکن، همان، ص 122
[438] . آن حکایتها، همان، ص 60
[439] . آن حکایتها، همان، ص 120
[440] . متن کتاب، نامهی سال 1346ش از لوسآنجلس به هویدا
[441] . متن کتاب، سند شماره: 21398/ ﻫ 12 - 21 /3 /36
[442] . متن کتاب، سند شماره: 21647/ 20 ﻫ 12- 4 /4 /36
[443] . باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ج 2، ص 320
[444] . باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ج 2، ص 321
[445] . متن کتاب، سند شماره: 21647/ 20 ﻫ 12- 4 /4 /36
[446] . صحیفه امام، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، ج3، ص210
[447] . متن کتاب، سند شماره: 14872/ 20 ﻫ 11- 7 /8 /36
[448] . متن کتاب، سند شماره: 14930/ 20 ﻫ 11- 11 /8 /36
[449] . متن کتاب، سند بدون شماره - 15 /8 /36
[450] . آن حکایتها، همان، ص 30
[451] . متن کتاب، سند شماره: 24719 /20 ﻫ 12 - 5 /10 /36
[452] . متن کتاب، سند شماره: 25059 /20 ﻫ 12 - 19 /10 /36
[453] . متن کتاب، سند شماره: 1207 /347 - 7 /10 /36
[454] . متن کتاب، سند شماره: 25059 /20 ﻫ 12 - 19 /10 /36
[455] . باقر عاقلی، روزشمار تاریخ ایران، ج 2، ص 335
[456] . متن کتاب، سند شماره: 25249 /20 ﻫ 12- 28 /10 /36
[457] . متن کتاب، سند بدون شماره – 27 /12 /36
[458] . متن کتاب، سند شماره: 11157 /20 ﻫ 11- 18 /2 /37
[459] . متن کتاب، سند شماره: 11226 /20 ﻫ 11 - 18 /2 /37
[460] . متن کتاب، سند شماره: 12484 /20 ﻫ 11 - 1 /4 /37
[461] . متن کتاب، سند شماره: 12596 /20 ﻫ 11- 5 /4 /37
[462] . متن کتاب، سند شماره: 2109 /311 - 15 /4 /37
[463] . متن کتاب، سند شماره: 13330 /20 ﻫ 11 - 3 /5 /37
[464] . متن کتاب، سند شماره: 13947 /20 ﻫ 11 - 2 /6 /37
[465] . متن کتاب، سند بدون شماره- 12 /6 /57
[466] . متن کتاب، سند شماره: 14252 /20 ﻫ 11 - 23 /6 /57
[467] . متن کتاب، سند شماره: 32536 /20 ﻫ 13 - 12 /7 /57
[468] . متن کتاب، سند شماره: 14865 /20 ﻫ 11- 13 /7 /57
[469] . متن کتاب، سند شماره: 15948 /20 ﻫ 11- 23 /8 /57
[470] . متن کتاب، سند شماره: 16547 /20 ﻫ 11 - 24 /9 /57
[471] . متن کتاب، سند شماره: 28185 /20 ﻫ 12- 4 /10 /57
[472] . متن کتاب، سند بدون شماره- 4و5 /10 /57