سعیدی در یک نگاه:
تولد: دوم اردیبهشت ماه ۱۳۰۸ هجری شمسی
محل تولد: منطقه نوغان مشهد
تحصیل: مشهد و قم تا درجه اجتهاد
فرزندان: ۹ نفر به اسامی: سکینه، محمد، حسن، حسین، محسن، زهرا، روح الله، طیبه، نرگس آخرین مکان اقامت: تهران - خیابان غیاثی
تاریخ شهادت: روز پنجشنبه ۲۱ خرداد ماه ۱۳۴۹ شمسی مطابق با ۶ ربیع الثانی ۱۳۹۰ هجری قمری در سن ۴۱ سالگی محل شهادت: زندان قزل قلعه تهران
عاملان شهادت: ساواک
آیتالله سید محمدرضا سعیدی دوم اردیبهشت ماه ۱۳۰۸ هجری شمسی در منطقه «نوغان » مشهد، در خاندان علم و فقاهت و سیادت دیده به جهان گشود. دروس ابتدایی را نزد پدر وارستهاش سید احمد) آموخت و در دوران نوجوانی به لباس روحانیت در آمد. آیتالله سعیدی برای ادامه تحصیلات دینی به مشهد مقدس رفت و منطق و اصول را نزد عالمان برجستهای چون ادیب نیشابوری، شیخهاشم و شیخ مجتبی قزوینی فراگرفت.
ایشان از ابتدای معاش اجتماعی به مدرسه و حجره نشینی و خواندن و بازخوانی جزوه و کتاب بسنده نکرد و در حالی کهاندوه از دست دادن مادر و خواهر را در کودکی تحمل کرد، با مشاهده نابسامانیهای ناشی از استبداد و اختناق رضاخانی و زندگی پر درد و رنج جامعه، فشار شدید حکومت بر حوزههای علمیه، از آنچه به نفع محرومان و دردمندان بود دریغ نداشت.
فرزند آیتالله سعیدی درباره خصلت مردم خواهی او میگوید: «... یکی از روزها که از مسجدشان مسجد موسی بن جعفر (ع) در خیابان غیاثی تهران به منزل آمدند، دیدیم عبا روی دوششان نیست. از او پرسیدیم پس عبایتان چه شد؟ گفتند: سر راه مرد فقیری دیدم که از سرما میلرزد؛ عبایم را روی دوشش انداختم. من دیدم که حالا قبا دارم و فعلاً به عبا احتیاج زیادی ندارم، پس نباید فرد مسلمانی از سرما بلرزد و من هم عبا داشته باشم و هم قبا. یکیش برایم کافی بود...»[1]
«... در همسایگی ما، یک راننده تاکسی زندگی میکرد که وضع خوبی نداشت. او تعریف میکرد که یک روز صدای نفس نفس زدن یکی را شنیدم که از پلهها بالا میآید. محل سکونت ما در طبقه سوم بود. وقتی نگاه کردم، آیتالله سعیدی را دیدم که یک گونی زغال به دوش گرفته و برای ما میآورد....»[2]
آیتالله سید محمدرضا سعیدی در زمانیاندک به مقام و جایگاه علمی ویژهای در حوزه علمیه مشهد رسید و به زهد و پرهیزگاری شهرت یافت.
ایشان پس از پایان دروس سطح و بهره گیری از استادان فرهیخته حوزه مشهد مقدس، برای طی مدارج عالیه علم دین و استفاده از محضر فقهای بزرگ و مراجع عالیقدر به شهر قم هجرت کرد. در روزهای نخست ورود به قم در درس مرجع بزرگ شیعه، آیتالله العظمیبروجردی شرکت کرد و از محضر عالمان دیگری از جمله آیتالله میرزاهاشم آملی کسب فیض نمود. در این هنگام آوازه مجتهدی والامقام به نام «حاج آقا روح الله » موجب شد تا آیتالله سعیدی را به محضر درسش بکشاند و بدین ترتیب گمشده خود را بیابد. رفته رفته در میان صدها شاگردی که از محضر درس حضرت امام خمینی کسب فیض میکردند، سعیدی جزو نامدارترین شد. وی لب اسلام ناب محمدی را از محضر امام دریافت و از همین زمان تلاشهای سیاسی او شروع شد. او میکوشید روحانیون و علمایی که در خارج از کشور به سر میبردند با امام مرتبط سازد و از این طریق، اندیشه امام را به آن سوی مرزها بکشاند.[3] او همچنین در سفرهایش به شهرستانها مبارزه بی وقفهای علیه رژیم شاه آغاز کرد. فرزند ایشان میگوید:
«... در زمان آیتالله العظمیبروجردی بود که پدرم به دعوت مردم آبادان به آن شهر میرود. در آن زمان، عکس ثریا همسر شاه را در روزنامهها چاپ کرده بودند. حالا چه کاری کرده بود که این عکس را انداخته بودند، نمیدانم. اما هر چه بود همین موضوع، مورد اعتراض آقای سعیدی قرار میگیرد و در منبر مطالبی بر ضد شاه و خانوادهاش میگوید که همین مسأله باعث دستگیری و زندانی شدنش میشود. یکی از روحانیون معروف آبادان (آقای قائمی) وساطت میکند و فرماندار نظامی آبادان به این شرط قبول میکند که آقای سعیدی بگوید، آن سعیدی که بر ضد همسر شاه حرف زده است، من نیستم و فرد دیگری است، و دستگیری من به خاطر تشابه اسمی بوده است. روز دیگر که آقای سعیدی با فرماندار نظامی رو به رو میشود و از او میپرسند که آیا شما همان سعیدی هستید که در منبر به زن شاه بد و بیراه گفتید؟ سعیدی بلافاصله جواب میدهد: بله، من همان سعیدی هستم و آن حرفها را هم من زدم! به همین خاطر چند روز دیگر آقای سعیدی در زندان میماند تا با وساطتهای فراوان بعدی آزاد میشود.»[4]
آیتالله سعیدی در کویت
در حادثه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ که حضرت امام خمینی دستگیر و زندانی میشود، آیتالله سعیدی برای تبلیغ در کویت به سر میبرد. وی از طریق رادیو از اوضاع داخلی ایران آگاه شد و همراه دیگر روحانیون مبارزی که در کویت بودند، از جمله آقایان حجتالاسلام دوانی، آیتالله خزعلی، حجتالاسلام وحیدی، و آیتالله سید عباس مهری با نوشتن نامههایی به مراجع مقیم نجف، آنان را از خطری که جان امام را در ایران تهدید میکرد مطلع کردند. سعیدی به این کار بسنده نکرد و به رغم آگاهی از حضور مأموران امنیتی شاه در کویت، در حسینیه « نخیحیل » کویت به منبر رفت و دستگاه شاه را به باد انتقاد گرفت بدان حد که ایرانیان مقیم کویت و حتی نیروهای اطلاعاتی شاه را به شگفتی واداشت.
آیتالله سعیدی پس از ایراد این سخنان چند ماه در کویت ماند اما سرانجام پس از پایان ماه محرم و صفر با لباس مبدل به ایران آمد و خود را با شتاب به قم رساند تا به دیدار امام (ره) برسد. قبل از دیدار نامهای به امام نوشت که چنین مضمونی داشت:
« سیدی و مولایی! با قیافه منحوسی وارد قم شدهام و اجازه ملاقات میخواهم.»
امام با رویی گشاده سعیدی را پذیرفت و مرید و مراد پس از ماهها دوری یکدیگر را در آغوش گرفتند.
استفاده از مراجع
سخنان تاریخی حضرت امام خمینی در مخالفت با تصویب لایحه کاپیتولاسیون و حمله مستقیم ایشان به آمریکا، اسرائیل و شاه، به دستگیری و تبعید ایشان به ترکیه انجامید. پس از تبعید امام، سعیدی به همراه شاگردان ایشان به تلاش تازهای دست زدند. آنان در نامهای به دو تن از مراجع، با ذکر این مطلب که: «چنانچه از طرف دولت تضییقاتی نسبت به مسائل روز و هدف عالی روحانیت و تجلیل از مقام حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی مدظله واقع شود وظیفه چیست؟» از آنان استفتا کردند و پاسخ استفتای این دو مرجع در نهضت روحانیون و در غیاب امام نقش بسزایی داشت به گونهای که ساواک مجبور شد پس از ماه مبارک رمضان، بسیاری از روحانیون و طلاب را در سراسر ایران دستگیر کند و روانه زندان سازد.
با تغییر محل تبعید حضرت امام خمینی از ترکیه به نجف، مبارزات روحانیون وارد مرحله تازهای شد. آنان با نوشتن اعلامیههایی رژیم را به وحشت و انفعال کشاندند. در این میان «سید محمدرضا سعیدی» نامی بود که در پای این نامه اعتراض به چشم میخورد. او در نامهای که همراه دیگر یاران امام به امیر عباس هویدا نوشت تائید کرد: «شما خیال نکنید با انتقال حضرت آیتالله العظمی آقای خمینی از ترکیه به عراق میشود احساسات افروخته این ملت را خاموش کنید.»
آیتالله سعیدی در نجف
آیتالله سعیدی با وجود سختگیریهای شدید مأموران امنیتی با عبور از راهها و گذرگاههای مخفی از مرز ایران گذشت و خود را به نجف رساند. او در زمان حضورش در نجف برای بهتر شناساندن امام به علما و مدرسین حوزه علمیه تلاش فراوانی کرد.
سعیدی پس از بازگشت از نجف به دعوت مردم تفرش به آن شهر رفت و در سخنرانیهایش آشکارا به رژیم شاه تاخت و از اقدامات ضد اسلامی و انسانی آن به شدت انتقاد کرد. این سخنان آنچنان انقلابی بود که عدهای را به هراس انداخت و همین مسأله موجب شد تا او تفرش را ترک کند و به قم بازگردد. او در انتظار منبر و فریاد دیگری بود که این بار از سوی مردم جنوب تهران برای اقامه نماز جماعت و سخنرانی در مسجد امام موسی بن جعفر (ع) دعوت شد. آیتالله سعیدی این دعوت را پذیرفت و به همراه خانوادهاش در محله دولاب (غیاثی) در خانهای استیجاری سکونت گزید و همین مسجد بعد ازاندک مدتی به یکی از کانونهای مبارزه علیه رژیم تبدیل شد. با ورود آیتالله سعیدی در سال ۱۳۴۵ به مسجد موسی بن جعفر(ع)، شرق تهران دچار تحولی شگرف شد و نوجوانان و جوانان جذب مسجد شدند. امام خمینی در نامهای که در ۱۵ بهمن ۱۳۴۴ از نجف برای آقای سعیدی فرستادند از هجرت او به تهران ستایش کردند:
« .... از این که به تهران تشریف بردهاید از جهتی خوشوقت شدم، چون از هر جا بیشتر محتاج به علمای عاملین دارد. مساعی جمیله جنابعالی مورد تقدیر و تشکر است.[5]
مسجد موسی بن جعفر (ع) کانون مبارزه
آیتالله سعیدی علاوه بر اینکه شبهای جمعه در مسجد به ایراد سخنرانی میپرداخت و بی پروا از برنامههای ضد اسلامی رژیم انتقاد میکرد، در نشر افکار واندیشههای امام خمینی تلاش بی وقفه داشت. وی مسجد را پایگاه مبارزانی چون آیتالله امامی کاشانی، حجتالاسلام و المسلمینهاشمی رفسنجانی قرار داد. ساواک به این نکته پی برد و ادامه وضع موجود در مسجد موسی بن جعفر (ع) را از هر جهت به زیان رژیم دید و بدین جهت تضییقات زیادی برای آیتالله سعیدی و افرادی که برای اقامه نماز به مسجد میرفتند فراهم کرد. اما آیتالله سعیدی به تهدیدهای ساواک بی اعتنا بود.
« .... ما باید برای مبارزه کردن تشکیلات داشته باشیم تا بتوانیم در مقابل دشمن مقاومت کنیم و با دولتی که علمای ما را زندانی و تبعید میکند مبارزه نماییم. من راهی را میروم که امام حسین (ع) و رهبر عالیقدر دین ما آیتالله خمینی رفت و تا پای جان ایستادگی کرد. من حرف خود را میگویم و مبارزه را ناتمام نمیگذارم ............... [6]
دشمنان اصلی
نگرش آیتالله سعیدی به مسائل سیاسی ایران و جهان از همان زاویهای بود که حضرت امام به آن توجه داشت. او امریکا و اسرائیل را دشمنان اصلی اسلام و ایران میدانست و چاره اصلی کار را در ریشه کن کردن و بریدن پای این دو از منطقه و ایران میدانست. ایشان تاریخ 31 / ۴ / 45 در حالی که صحن مسجد امام موسی بن جعفر (ع) از جمعیت موج میزد، به منبر رفت و با سخنانی پرشور امریکا و اسرائیل را مورد حمله قرار داد:
«آمریکای استعمارگر در دست یهودیها اداره میشود و خود جانسون هم یهودی است. ببینید در ویتنام چطور آزادیخواهان را به نام آن که میخواهند صلحی برقرار نمایند قتل عام میکنند؟ به چه طرز فجیعی مردم را نابود میکنند. باید این دشمنان بشر را شناخت ... ما باید برای مبارزه کردن تشکیلات داشته باشیم و درس مبارزه و دفاع از کشور و دین و علمای دین و مراجع تقلید را یاد بگیریم ...»[7]
آیتالله سعیدی ضمن وعظ و خطابه در مسجد امام موسی بن جعفر (ع)، به تدریس دروس حوزه پرداخت و علاقه مندانی که قصد پیوستن به جرگه روحانیت داشتند تربیت کرد. از جمله منابع تدریس ایشان تحریر الوسیله و کتاب ولایت فقیه حضرت امام بود. حاصل این درسها، ترجمه بخش «امر به معروف و نهی از منکر» کتاب بود که بعدا به رساله عملیه امام ملحق شد.
تشکیل کلاس برای بانوان
آیتالله سعیدی از نخستین کسانی بود که در آن برهه از زمان به تعلیم و تربیت بانوان و آشنا کردن آنان با احکام اسلامی مبادرت ورزید. این اقدامات در شرایطی صورت میگرفت که تمام تلاش رژیم شاه در جهت تبلیغ ابتذال فرهنگی غرب و کشاندن زنان به فساد و تباهی بود.
«... شهید سعیدی به انگیزه پیشبرد اهداف حضرت امام آمدند و در خیابان غیائی امام جماعت مسجد موسی بن جعفر (ع) شدند ... ما ۱۶ زن بودیم که خدمت ایشان تحصیل میکردیم. از این تعداد هر کدام در حد وسع وجودیشان و در حد اختیاراتشان و برداشتهایشان از دروس و وجود این شخصیت بارز بهره میگرفتند.»[8]
تبلیغ در اطراف تهران[9]
آیتالله سعیدی، تبلیغ مسائل اسلامی و مبارزه با رژیم را تنها در مسجد متمرکز نکرد و دامنه فعالیتهای خود را به نواحی خارج از تهران نیز گسترش داد. او برای این کار خود، منطقه «پارچین» که به قول شهید «پای هیچ آخوند بدانجا نرسیده» (۹) برگزید و در چند سفری که به روستاهای آن نواحی کرد مردم را به پای سخنان افشاگرانه خود نشاند. او در این راه، متحمل زحمات فراوانی شد و به رغم تهدیدها و ایجاد تنگناهای ساواک به کار خود ادامه میداد. خاطرات سید محمد سعیدی فرزند بزرگ ایشان، نشان از زحمتهایی است که آیتالله سعیدی برای رفتن به پارچین متحمل میشد:
«... یکی از شبها که قرار بود پدرم به پارچین برود، اتومبیلی برای رفتن به آنجا پیدا نکرد. او علاقه داشت حتما به پارچین برود. من یک موتور گازی داشتم. پدرم از من خواست او را با موتور تا میدان خراسان برسانم تا از آنجا اتومبیلی پیدا کند و به پارچین برود. بعدا گفت: تو با موتور به میدان خراسان برو، از آنجا به بعد من پشت سر تو سوار میشوم و از طریق جاده گرمسار به روستایی میرویم که قرار است در آنجا سخنرانی کنم. من قبول کردم و با موتور به اول جاده مسگر آباد، نزدیک گورستانی که مرحوم شهید نواب صفوی در آنجا مدفون است رفتم و منتظر ایستادم. بعد از مدتی پدرم رسید و بر ترک موتور گازی سوار شد و حرکت کردیم ... مدتی که رفتیم به یک جاده فرعی رسیدیم. در این موقع، شمع موتور جمع شد و موتور به پت پت کردن افتاد و یکمرتبه خاموش شد. شمع اضافی هم برای عوض کردن نداشتیم. تا روستا راه زیادی مانده بود. اتفاقا در آن شب، مهتابی در آسمان دیده نمیشد و هوا کاملاً تاریک بود. پدرم عبایش را جمع کرد و روی دوششانداخت. من هم موتور گازی خاموش را روی دستانم گرفته بودم و همین طور میرفتیم. مقداری که راه رفتیم، پدرم گفت: محمد! من یک صلوات میفرستم، تو هم موتور را بگذار و یکی دو تا پا بزن، ان شاء الله روشن میشود. من موتور را روی زمین گذاشتم. پدرم صلواتی فرستاد، من پا زدم و موتور ناگهان روشن شد. بار دیگر پدر بر ترک موتور سوار شد و خود را به روستا رساندیم. ایشان آن شب به منبر رفت و سخنرانی کرد و فردایش هم با همان موتور به تهران بازگشتیم.»[10]
آشوب طلب نیستم
شجاعت آیتالله سعیدی به ویژه سخنان صریح و بی پرده او در سالهای ۴۵ و ۴۶ علیه اختناق رژیم شاه موجب شد جاسوسان ساواک با حضور دائم در مسجد و حتی نفوذ در منزل ایشان گزارش تمام رخدادها را تسلیم مقامات کنند. در تاریخ 29 / ۲ / 45 یکی از مأموران ساواک با مراجعه به منزل آیتالله سعیدی به او هشدار داد مراقب گفتار و رفتار خود باشد. اما ایشان در پاسخ اظهار داشت:
« من شخصی هستم مستقل و از کسی تبعیت نمیکنم و تحت تأثیر هم قرار نمیگیرم. البته آدمی ماجراجو و آشوب طلب نیستم، ولی معتقدم که آیتالله خمینی یک روحانی واقعی شریف، پاک و صحیح العمل و قابل احترام میباشد و از مقام و شخصیت ایشان باید در هر محفل و مجلسی تقدیر و تمجید نمود. من از دستگاه و دولت صحبت نمیکنم، اما ناچارم از طبقه روحانیت تجلیل بعمل آورم.[11]
پس از اینکه ساواک متوجه شد، آیتالله سعیدی کسی نیست که به تهدید و ارعاب مزدوران رژیم وقعی بگذارد، او را در تاریخ 8 / ۵ / 45 به اتهام «اقدام علیه امنیت داخلی مملکت» از طریق شهربانی دستگیر کرد و به زندان قزل قلعهانداخت و پس از اینکه مدتی در زندان به سر برد، دادگاه نظامی در یک محاکمه فرمایشی، آیتالله سعیدی را به دو ماه زندان محکوم کرد. ایشان پس از گذراندن دوره محکومیت در تاریخ ۱۱ / ۷ / ۴۵ از زندان آزاد شد. پس از آزادی اخطارهای مکرر مأموران ساواک و شهربانی فایدهای نبخشید و بلکه بر عکس هر زمان که به او اخطار میشد بر شدت تبلیغات خود و حملاتش علیه رژیم میافزود. این وضع تا آنجا ادامه یافت که شخص سپهبد نصیری رئیس ساواک در نامهای به شهربانی کل کشور تأکید کرد:
«... نامبرده بالا سعیدی، کماکان به همان رویه ناصواب گذشته و بلکه حادتر ادامه داده و مرتباً در منابر خود سخنان تحریک آمیز و اغوا کننده بیان میدارد. علیهذا با توجه به فرا رسیدن ماه مبارک رمضان و اینکه ادامه چنین وضعی به مصلحت نمیباشد، خواهشمند است دستور فرمائید به نحو مقتضی از تحریکات مضره این شخص جلوگیری و نتیجه را به این سازمان اعلام دارند.»[12]
سعیدی ممنوع المنبر میشود
اداره شهربانی به استناد همین نامه آیتالله سعیدی را ممنوع المنبر و به او اخطار کرد اگر قدم روی منبر بگذارد روانه زندان خواهد شد. اما ایشان چاره را در این دید که به منبر نرود، اما در حال ایستاده و نشسته به سخنرانی بپردازد. ساواک در گزارشی مینویسد:
عدهای از بازاریها با سعیدی ملاقات کردند و یکی از حاضرین که مشخصاتش معلوم نشد خطاب به سعیدی اظهار داشت: آقای سعیدی! اگر تمام معممین مثل شما بودند کار ما با دولت یکطرفه میشد و دولت هر روز یک بدبختی سر ملت نمیآورد.»[13]
روز هفتم اردیبهشت سال ۱۳۴۹ در روزنامههای ایران اعلام شد که راکفلر و هیلیانتال به منظور بررسی امکانات سرمایه گذاری در ایران به اتفاق بزرگترین سرمایه گذاران آمریکا به تهران میآیند. سرمایه گذاری در رشتههای توریسم، منابع جنگلی، کشت و صنعت، ایجاد شبکه توزیع و صنایعی مانند پتروشیمی، موضوع کنفرانس بود که ۳۵ سرمایه گذار امریکایی در آن شرکت میکردند.
این نخستین هجوم سرمایه داران خارجی به ایران نبود، بلکه بین سالهای ۴۱ - ۱۳۴۶ طبق آماری که روزنامههای ایران انتشار دادند، سرمایه گذاری در ایران نزدیک به ۲ / ۸ میلیارد ریال بوده است که سرمایه گذاری آمریکا در سال ۴۸ - ۴۹ به تنهایی بالغ بر ۲۰۰ میلیون دلار میشد. اما هجوم سرمایه داران آمریکایی در اردیبهشت ۴۹ به ایران به حدی گسترده و سنگین بود که استقلال اقتصادی و سیاسی ایران را به کلی در معرض سقوط و نابودی قرار میداد. روحانیت، به ویژه حوزه علمیه قم با آگاهی از موضوع بی درنگ نشست فوق العادهای تشکیل داد و به ارزیابی ماجرا پرداخت و پس از آن، اعلامیه تاریخی حوزه علمیه قم انتشار یافت و افکار ملت ایران را به خطری که به اسم سرمایه گذاری خارجی، همراه با تبلیغات فریبنده هجوم آورده بود، جلب نمود. آیتالله سعیدی علاوه بر اینکه یکی از امضاء کنندگان اعلامیه بود، در پخش آن در میان قشرهای مختلف مردم، نقش مؤثری داشت. او در عین حال، سخنان تندی به مناسبت ورود سرمایه گذاران خارجی در مسجد امام موسی کاظم (ع) ایراد کرد:
«... یکی از گفتنیها که این روز سر و صدای آن همه مملکت را پر کرده و جراید هم نوشتهاند این است که ۳۵ نفر از آمریکاییان به ایران آمده تا در این مملکت سرمایه گذاری کنند. آیا میدانید که استعمارگران و یارانشان چه تصمیماتی دارند و چه ظلمهایی خواهند کرد؟ آخر من با این وضع در این پست حساس چه کنم؟ ....[14]
سعیدی ورود سرمایهگذاران آمریکایی را خیانتی بزرگتر از کاپیتولاسیون و قراردادی استعماریتر از تنباکو میدانست، لذا در نامهای به علما و مراجع وقت یادآور شد:
.... چقدر جای تعجب است که شما پیشوایان دینی در مقابل این خطر بزرگ سکوت اختیار کرده و برای جلوگیری از آن اقدامی نمیکنید»[15]
استقبال از شهادت
آیتالله سعیدی از ابتدا خود را برای شهادت در راه اسلام و آرمانهای امام خمینی آماده کرده بود. یاد خاطرهای در این زمینه از سوی فرزند ایشان (سید محمد سعیدی ) مناسب است:
بعد از شهادت پدرم، دست خطی از ایشان در پشت کتاب مواعظ العددیه پیدا شد. آن دستخط را آیتالله خزعلی، شهید مطهری، و دایی مان آقای طباطبایی هم دیدند من و برادرانم هم دیده بودیم. آقایهاشمی رفسنجانی هم ظاهراً دیده بودند. پدرم با خط خود نوشته بودند: شبی در خواب دیدم که به منزل آقای خمینی میروم. در بین راه علامه طباطبایی را دیدم. ایشان مرا صدا زدند و با هم تا آستانه منزلشان رفتیم. علامه به من فرمودند: من دیشب حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) را در خواب دیدم که به من گفتند به سعیدی بگو به اینجا بیا، چیزی نیست، ما نگهدار توییم ... وقتی از خواب بیدار شدم شکر خدا را کردم و این خواب را پشت این کتاب مواعظ العددیه نوشتم. این مسأله مربوط به زمانی است که مرحوم پدرم به خاطر طرفداری از حضرت امام، همه روزه در معرض دستگیری و گرفتاری بود.»[16]
طرح نهایی برای قتل
سخنان تند، نامهها و بیانیههای افشاگرانه آیتالله سعیدی، رژیم شاه را به وحشت انداخت. ساواک مطمئن بود که آیتالله سعیدی، علما را به صدور فتوا علیه اینگونه قراردادها راضی خواهد کرد. از این رو تمام نیروهای خود را برای اقدامی غیر انسانی بسیج کرد. سپهبد مقدم مدیر کل اداره سوم ساواک به دنبال گزارش اعلامیه آیتالله سعیدی دستور داد: «او را احضار کنند و تذکر دهند از تحریک افکار عمومی علیه اقدامات دولت خودداری کند، در غیر این صورت تصمیمات شدیدی درباره وی گرفته خواهد شد ...» اما در زیر همین دستور، پی نوشت شده است که: «ریاست اداره یکم فرمودند با توجه به اینکه قرار است نامبرده دستگیر شود دیگر لزومی به ارسال نامه فوق نیست. در پرونده محمدرضا سعیدی بایگانی شود.» مأموران ساواک خود را برای دستگیری او آماده کردند.
سعیدی روز ۱۱ خرداد ۱۳۴۹ پس از اقامه نماز به خانه رفت. ساعت یک بعد از ظهر بود و او برای ناهار و استراحت آماده میشد که ساواک به منزلش یورش برد و پس از به هم ریختن اثاثیه خانه و پراکنده کردن کتابها و نوشتهها او را از خانوادهاش جدا کرد. سعیدی را به زندان قزل قلعه بردند و در سلول انفرادی تنگ و تاریکی انداختند. ۱۰ روز او را با شدیدترین وجهی شکنجه کردند، اما آیتالله سعیدی با وجود تحمل تمام شکنجهها تسلیم نشد. برگههای بازجویی او که پس از پیروزی انقلاب به دست آمد، نشاندهنده این مسأله است که ایشان به رغم همه تهدیدها و ارعابهای بازجوها و شکنجه گران، هنگام نام بردن از امام خمینی از ایشان به عنوان «حضرت آیتالله العظمی» یاد کرده، اما وقتی مجبور بوده از محمدرضا پهلوی اسمی ببرد و یا بنویسد به کلمه، «شاه» بسنده میکرده و از دادن القاب و عناوینی مثل «شاهنشاه» و «آریامهر» خودداری مینموده است.
ضرورت قتل
نهایتاً ساواک در شرایطی قرار گرفت که از بین بردن آیتالله سعیدی را برای آینده رژیم، امری ضروری دانست. رژیم بر آن بود تا با کشتن این روحانی مجاهد، ضرب شستی به دیگر علما و روحانیون و به ویژه هواداران امام خمینی نشان دهد تا از آن پس جرأت اعلام پشتیبانی از رهبری امام را به خود راه ندهند و در عین حال، خود را از خطری که وجود سعیدی برایشان داشت برهانند. بر این اساس، طرح قتل آن مجاهد نستوه را در شامگاه روز ۲۰ خرداد ماه ۱۳۴۹ به اجرا در آورد و قلبی را که سالیان دراز به عشق اسلام و امام خمینی میتپید برای همیشه از کار انداخت. شب پنجشنبه ۲۰ خرداد ماه ۱۳۴۹ (۶ ربیع الثانی ۱۳۹۰) برق زندان قزل قلعه یکباره قطع شد و زندان در تاریکی فرو رفت. پس از لحظهای چند تن، شتابان وارد سلول شدند و فریادی از داخل سلول به گوش رسید و سپس سکوتی مرموز در زندان سایه افکند.
زندانیانی که در کنار سلول مرحوم سعیدی بودند نتوانستند بفهمند چه جریانی روی داده است و آن چند تن چه کسانی بودند و در سلول چه کار داشتند و چه کردند و فریادی که در سلول طنین افکند از چه کسی بود. دیری نپایید که برق زندان روشن شد. زندانیانی که حس کنجکاویشان تحریک شده بود به سلول مرحوم سعیدی سرکشیدند و با منظره وحشتناک و فاجعه باری رو به رو شدند. سعیدی با وضع غیر عادی در گوشه سلول افتاده بود و عمامه به دور گردن او حلقه شده بود. با سر و صدا و داد و فریاد زندانیها، مأموران نگهبانی سر رسیدند و در سلول را باز کردند و او را از سلول بیرون آوردند و عمامه را از گردنش باز کردند. اما دیگر دیر شده بود و سعیدی، رادمردی که یک لحظه از افشاگری و روشنگری علیه شاه دم فرو نمیبست به دست دژخیمان شاه به شهادت رسیده بود و روح او به ملکوت اعلی پرواز کرده بود.
وصیتنامه سعیدی
در پشت قرآن جیبی شهید سعیدی، وصیتنامهای به خط ایشان به دست آمد. او در وصیتنامه این چنین نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیتنامه من سید محمدرضا سعیدی خراسانی
پسران من همگی اهل علم و تبلیغ برای خدا شوید. دختران من به شوهر اهل علم و تبلیغ همسر شوید.
در زندگی با هم متحد باشید و برای دنیا با هم اختلاف نکنید. همگی حق مادر را رعایت کنید. و جنازه مرا در قم دفن کنید. مرا دعا کنید و سلام مرا به همگی برسانید. دو روز روزه برایم بگیرید و جنازه مرا در قم دفن کنید. از آیه ۱۵۲ تا ۱۵۷ از سوره روم غفلت نکنید. کتابهایی که رفقا بردهاند در کتاب محجة البیضا صورتش هست. کتابها و نوشتجات مرا به وسیله آقای خزعلی پس بگیرید و به ایشان و آقای مشکینی بگویید از طلب خود مرا حلال کنند. بقیه کتابهای آقای مشکینی را بدهید. بدهی آقای جواد آقامحمدی را بپردازید؛ ظاهر ۲۵۰ واندی تومان است. مقداری پول در بانک دارم در ته چک نوشته است. میتوانید به وسیله آقای جعفری خوانساری دریافت دارید و نیز به وسیله ایشان و آقای کثیری، آقای بهاری را ملاقات کنید و خواهش کنید که هر طور هست خانهام را از گرو بانک بیرون آورند. آقای نیکنام و آقای نظری رفتن آقای بهادری را از جریان اطلاع دادند. به هر کسی که میخواهد زحمت فاتحه خوانی برایم بکشد بگویید در عوض یک مسأله یاد بگیرید و عمل کنید، و هر کس به من بدهکار است من که صورت ندارم، اگر تا آخر عمرش نتوانست بپردازد برئ الذمه است.[17]
چگونگی شهادت
نویسنده کتاب نهضت امام خمینی در مورد چگونگی و علت نوشتن وصیتنامه شهید سعیدی مینویسد:
بنا به گفته بعضی از زندانیان سیاسی بازداشتگاه قزل قلعه که در کنار سلول شهید سعیدی بودند در ساعت ۳ بعد از ظهر روز ۲۰ خرداد ماه ۱۳۴۹ چند ساعت پیش از آن که او را به آن صورت فجیع به شهادت برسانند، سعیدی را به بازجویی بردند و دیری نپایید که به سلول بازگرداندند. گویا در بازجویی او را وادار کردند که وصیتنامه خود را بنویسد تا چنین وانمود کنند که چون نیت خودکشی در سر داشته، وصیتنامه خود را تنظیم کرده است! و شاید آن شهید از شیوه برخورد آنان دریافته است که قصد از بین بردن او را دارند و از این رو شخصاً به نوشتن وصیتنامه مبادرت کرده باشد و ممکن است در ساعت ۳ بعد از ظهر آن روز که او را برای بازجویی بردهاند، دادگاه نمایشی و فرمایشی تشکیل داده، او را رسما به اعدام محکوم کرده باشند، از این رو آن شهید اقدام به نوشتن این وصیتنامه کرده باشد.»[18] نویسنده کتاب در تحلیل خود معتقد است:
«.. ساواک بر آن نبود که وانمود کند سعیدی خودکشی کرده است، زیرا هدف آنان از کشتن او ایجاد رعب و وحشت در میان اجتماع به ویژه در جامعه روحانیت بود و از این رو میبینیم صورت جلسهای که پیرامون علت مرگ او تنظیم شده متفاوت و ضد و نقیض است. ساواک در گزارشی ادعا کرده است که «نامبرده در حدود ساعت 21 روز 20 / ۳ / 49 با استفاده از خاموشی برق منطقه به وسیله فرو نمودن دستمال به حلق خود، خودکشی کرده است.» در گزارش دیگری اعلام کرده است: «مرگ او را خونریزی لوزالمعده تشخیص دادهاند!» و سپهبد مقدم در بخشنامهای به ادارات ساواک مدعی شده است که: «بر اثر سکته قلبی در زندان فوت نموده است.» و نظر رئیس اداره پزشکی قانونی این است که: «مرگ نامبرده شوک ناشی از ضربه به شبکه عصبی خورشیدی تعیین میشود.» این ضد و نقیض گوییها بازگو کننده این نکته است که ساواک میخواسته مرگ سعیدی را مرموز و مشکوک جلوه دهد تا بتواند نقشه خود را برای ایجاد رعب و وحشت به بهترین نحوی به مرحله اجرا درآورد.»[19]
اعلامیه و افشاگری
جنازه شهید سعیدی را به خانوادهاش تحویل ندادند. بامداد روز ۲۱ / ۳ / ۴۹ مأموران ساواک به منزل آن مرحوم در خیابان غیاثی رفتند و فرزند بزرگ او سید محمد را به زندان قزل قلعه بردند. سید محمد سعیدی میگوید: «... بعد از اینکه خبر ورود سرمایه گذاران آمریکایی به ایران در روزنامهها منتشر شد، پدرم اعلامیهای علیه این اقدام نوشت. اعلامیه بسیار حساس و تندی بود. قبل از نوشتن این اعلامیه، ایشان سفری به قم کرد و با برخی از آقایان تماس گرفت و تصمیمشان این بود که اعلامیهای نوشته شود و چند تن از علما و روحانیون مشترک آن را امضا کنند. معلوم بود که کار بسیار حساس و سنگینی است و بعضی از آقایان به همین جهت موافقت نکردند. آیتالله منتظری در این باره مصاحبهای کردند که در سالگرد شهادت مرحوم سعیدی از تلویزیون هم پخش شد و من هم آن را شنیدم. ایشان گفت: آقای سعیدی از جمله کسانی بود که به قم آمد و پیشنهاد نوشتن یک اعلامیه علیه سرمایه گذاران آمریکایی را داد. من به ایشان گفتم: اعلامیهای که شما نوشتهاید نزد ۹ نفر دیگر از آقایان علما ببرید، اگر آنها امضا کردند من دهمین نفر خواهم بود که آن را امضا خواهم کرد، اما او رفت و دیگر خبری از او نبود. بعدا فهمیدم که خودش به تنهایی اعلامیه را امضا و چاپ کرده و شخصاً هم آن را توزیع نموده است. از دیگر کارهایی که مرحوم پدرم کرد و دلیلی برای دستگیری ایشان شد، تکثیر نوارهای ولایت فقیه حضرت امام بود که از نجف به دستش رسیده بود. رژیم شاه پیش از این همیشه تبلیغ میکرد که روحانیون هیچ برنامهای برای حکومت ندارند، فقط عدهای آشوب طلباند. اما وقتی نوارهای سخنرانی حضرت امام درباره ولایت فقیه به ایران رسید، رژیم واقعاً وحشتزده شد. بعد از آن هم اعلامیه تند پدرم که علیه سرمایه گذاران آمریکایی توزیع شد ساواک را به شدت عصبانی کرد. به این جهت، مأموران ساواک روز دهم خرداد ماه ۴۹ به خانهمان ریختند و آنچه کتاب و اسناد و مدارک بود غارت کردند و پدرم را دستگیر کردند و به زندان قزل قلعه بردند و تا روزی که ایشان را به شهادت رساندند اجازه هیچگونه ملاقاتی به اعضای خانوادهاش ندادند. هر وقت مراجعه میکردیم میگفتند: امروز روز ملاقات نیست. یک روز که برای ملاقات رفته بودیم، نزدیک ظهر بود. یک وقت دیدیم یک آمبولانس سفید رنگ از توی زندان بیرون آمد. خانواده زندانیان سیاسی که در خارج از زندان هر روز اجتماع میکردند، زاری و شیون کردند و توی سرشان زدند. هر کسی تصور میکرد که یکی از بستگانش را در زندان کشتهاند. غافل از آن که در داخل آن آمبولانس، جنازه پدرم بود. من و دیگر اعضای خانواده مان تا چند ساعت بعد از ظهر روز ۲۱ خرداد ۴۹ در خارج از زندان ماندیم و چون از دیدن پدر مأیوس شدیم به منزل بازگشتیم. وقتی به منزل رسیدیم، چند دقیقه بعد، اتومبیلی که متعلق به ساواک بود به منزل ما آمد و یکی از مأموران گفت: شناسنامه پدرتان را بدهید. به من که پسر بزرگتر بودم گفت: همراه من برای ملاقات پدرتان بیایید. من سوار اتومبیل شدم، اما جایی که رفتیم نمیشناختم و نمیدانستم اینجا پزشکی قانونی است. آنها هم به من نگفتند که اینجا کجاست. وقتی به آنجا رسیدیم یکی از آنها که بعدا فهمیدم دکتر جوانی است (همان کسی که بعد از انقلاب اعدام شد.) به من گفت: به شما تسلیت میگویم! من اصلا باور نمیکردم که اتفاقی افتاده باشد. مات و مبهوت ایستادم. در این موقع، آقای دکتر سید محمود طباطبایی رئیس پزشکی قانونی مرا توی اتاقش خواست و از من پرسید: قضیه پدرت چه بوده است؟ من مقداری این پا و آن پا کردم و حرفی نزدم. او گفت: پسرم، به من اعتماد کن، اگر چیزی هست بگو. من هم آنچه از مبارزات پدرم میدانستم و جریان دستگیری او توسط ساواک را برایش گفتم. خلاصه اینکه به اتفاق آنان، جنازه پدر را به وادی السلام قم بردیم. جنازه را بیرون آوردند. بدنش مجروح بود. دکتر جوان و ازغندی که از مأموران رده بالای ساواک بودند در آنجا حضور داشتند. با اینکه جنازه پدرم را میدیدم باورم نمیشد که او را کشته باشند. شخصی به نام محمدی یا محمدزاده که رئیس ساواک قم بود و عده دیگری که در آنجا بودند منتظر عکس العمل من بودند. من در این موقع به جنازه پدر چشم دوختم و پنداری که خدا، این جملات را بر زبانم جاری کرد:
پدرا شما پیش رسول الله رو سفیدید.
پدر! شما پیش خمینی روسفیدید.
پدر! خودت بهتر از ما میدانستی که الدنیا سجن المؤمن و جنتالکافر.
پدر! تو به آروزی خود رسیدی.
پدرا بخند. من هم به سعادتی که تو به آن رسیدی میخندم.
مأموران ساواک با چشمان از حدقه در آمده، گویی لال شده بودند. هیچ حرفی نمیزدند و فقط به حرفهای من گوش میدادند.
تعقیب و مراقبت
«از غسالخانه بیرون آمدم. جنازه پدرم را دفن کردند. من بلافاصله به قم رفتم؛ به خانه آیتالله ربانی شیرازی. او در خانه نبود. به خانوادهاش گفتم که پدرم را شهید کردند. مأموران ساواک همه جا مرا تعقیب میکردند. من دیگر در قم نماندم. سوار ماشین شدم و به تهران آمدم. وقتی به خانه رسیدم مادرم با دیدن قیافه من، پنداری به قضیه پی برد. خطاب به من گفت: محمد! چی شده؟ گفتم: چیزی نشده، پدرمان راحت شد. شما برو و لباس سیاه بر تن کن و برای ما بچهها هم لباس سیاه بیاور که از حالا وظیفه ما سنگین تر شده است.»[20]
پیش از آن که به چگونگی برگزاری مجالس ختم و یادبود شهید سعیدی بپردازیم، به نقل خاطره دیگری از فرزندش سید محمد سعیدی میپردازیم:
«چهل روز از شهادت پدرم میگذشت. خانواده ما برای برگزاری مراسم چهلم به سر قبرش در وادی السلام قم آمد. من هم حضور داشتم. خدا رحمت کند شهید محمد منتظری را. او هم در آنجا بود. او به وسیله یکی از خانمها به مادرم پیغام داد، چون شما در شرایط عاطفی خاصی هستید و کسی جرأت اعتراض به شما را ندارد، فرصت خوبی است که با فریاد بگویید: شوهر مرا شاه کشته است. و این جمله را مرتب تکرار کنید تا توجه افرادی که به گورستان وادی السلام آمدهاند به موضوع جلب شود و آنها نیز از موضوع مطلع شوند و بدانند که شوهر شما به دستور شخص شاه کشته شده است.»
وحشت در ساواک
پس از شهادت آیتالله سعیدی، سپهبد مقدم رئیس اداره سوم ساواک دستور داد از هر گونه تبلیغ و تحریک و فعالیت در رابطه با شهادت آیتالله سعیدی جلوگیری کنند و افرادی که در این زمینه فعالیتی انجام میدهند فوراً دستگیر و دست کم به مدت سه سال تبعید کنند.
با آن که حوزه علمیه قم همزمان با شهادت سعیدی دوران تعطیلی تابستانی را میگذراند و از روحانیون و محصلین کمتر کسی در قم بود، شماری از روحانیون و مردم در مدرسه فیضیه اجتماع کردند. آقای شیخ مرتضی حائری یزدی صبح روز جمعه ۲۲ خرداد ماه به مدرسه فیضیه رفت و شخصاً به پهن کردن فرش در صحن مدرسه پرداخت. چند تن از طلاب ساکن مدرسه به کمک او شتافتند و دراندک مدتی تمام صحن مدرسه فرش شد. در این مراسم آقای سید احمد کلانتر، در یک سخنرانی وضع مرحوم سعیدی را از این نظر که جنازه او را شب هنگام و پنهانی دفن کردند به مادر بزرگوارش حضرت فاطمه زهرا (س) تشبیه کرد و از امام خمینی تجلیل به عمل آورد. شرکت کنندگان در این مراسم، به وادی السلام رفتند و در آنجا بار دیگر آقای کلانتر سخنان تندی ایراد کرد و خطاب به شهید سعیدی گفت: «آسوده بخواب که راه تو ادامه دارد و پر رهرو است.» مأموران ساواک در صدد متفرق کردن مردم بر آمدند، اما عده زیادی در خیابانهای قم به تظاهرات پرداختند و از قاتلین آن عالم مجاهد، ابراز انزجار کردند. تظاهر کنندگان سپس به مقابل منزل شریعتمداری رفتند و علیه او شعار دادند و همکاری او با رژیم را محکوم کردند. آقای کلانتری نیز دستگیر شد.
واکنش حوزه علمیه قم
حوزه علمیه قم به مناسبت شهادت آیتالله سعیدی اعلامیهای صادر کرد. اعلامیه با این جمله شروع میشد: «آیتالله حاج سید محمدرضا سعیدی خراسانی در زندان کشته شد.» و در پایان آن اعلامیه آمده بود: «شهادت آیتالله سعیدی در زیر شکنجه، توقیف و تبعید و شکنجه دیگر روحانیون بزرگ حوزه علمیه قم و تهران، ما را از ادامه راهی که در راه رفاه و آسایش مردم مسلمان ایران و مبارزه بر ضد توطئههای استعمار بینالمللی در پیش داریم، باز نمیدارد.»
خبر دردآور شهادت آیتالله سعیدی در تهران نیز بازتاب گستردهای داشت و مردم با شنیدن این خبر به خشم آمدند و انزجار آنان نسبت به رژیم شاه فزونی یافت، به گونهای که ساواک گزارش داد:
خبر مرگ سعیدی همه جا منتشر شده و بین مردم شایعهای است که مأموران سازمان امنیت سعیدی را زیر شکنجه کشتهاند و برای اینکه آثار جراحات بر بدن سعیدی مخفی بماند خود سازمان او را در قم به خاک سپرده است.»[21]
آیتالله طالقانی در مسجد موسی بن جعفر (ع)
در کتاب نهضت امام خمینی آمده است: «ساعت 9:15 مجاهد فقید مرحوم آقای طالقانی به منزل مرحوم سعیدی رفتند و پس از چندی دقیقهای دکتر عباس شیبانی نیز وارد شد و شماری از وابستگان و دوستان شهید در آنجا گرد آمدند. در این هنگام یکی از حاضران در مجلس شروع به خواندن قرآن کرد. دکتر شیبانی به او گفت: چرا اینجا قرآن میخوانید، بروید مسجد در آنجا قرآن بخوانید. گفته شد: آخر در مسجد را بستهاند، نمیگذارند کسی وارد مسجد شود. آقای شیبانی در پاسخ گفت: پشت در مسجد در خیابان قرآن بخوانید، مگر میشود او را بکشند و در مسجد او را هم ببندند؟! مرحوم آقای طالقانی نیز گفته او را تأیید کرد و به صورت دستجمعی از جا برخاستند و به سوی مسجد امام موسی بن جعفر (ع) روان شدند. مأموران شهربانی با دیدن آقای طالقانی و سیل جمعیت عقب نشینی کرده محاصره را شکستند. حدود ساعت ۱۰ مرحوم طالقانی و آقای شیبانی به اتفاق انبوه زیادی از مردم در برابر مسجد گرد آمدند و از دربان خواستند که در را باز کند. اما دربان به علت تهدید ساواک و پلیس جرأت نکرد در را باز کند. در نتیجه آقای طالقانی از مردمی که در آنجا گرد آمده بودند خواست که در خیابانهای اطراف مسجد بنشینند و مراسم بزرگداشتی برای آن مرحوم در آنجا ترتیب دهند. مردم در خیابان برابر مسجد روی زمین نشستند و چند نفری شروع به خواندن قرآن کردند. در این هنگام دو نفر از کوچه جنب مسجد از دیوار بالا رفتند و وارد مسجد شدند و در را باز کردند. سیل جمعیت وارد مسجد شد. از طرف آقای طالقانی اعلام فاتحه شد ..
آقای دکتر شیبانی در کنار منبر ایستاد و با ایراد سخنانی از شخصیت والای شهید سعیدی تجلیل کرد. ایشان با نقل خاطراتی از نحوه به شهادت رساندن شهید سعیدی اظهار تنفر و انزجار نمود. این مراسم در ساعت ۱۱:۲۰ به دستور مرحوم طالقانی پایان یافت و شرکت کنندگان در حالی که آقای طالقانی و آقای شیبانی را در میان گرفته بودند از مسجد بیرون رفتند. یکی از افسران کلانتری ۱۴ دستور دستگیری آقای شیبانی را داد اما به علت فشردگی جمعیت، این کار صورت نگرفت، اما چند روز بعد او را دستگیر کردند و سالیان درازی را در زندان به سر برد. آقای طالقانی هم روز بعد دستگیر شد، اما از ترس واکنش خشونت بار مردم خشمگین تهران، فوراً آزاد شد.
خبر شهادت آیتالله سعیدی در سراسر ایران منتشر شد و خشم و انزجار مردم را برانگیخت. سپهبد مقدم مدیر کل اداره سوم ساواک (امنیت داخلی دست به دامان آقای سید کاظم شریعتمداری شد تا به طریقی ضمن دلجویی از خانواده شهید سعیدی آنان را از تبلیغات بر ضد رژیم باز دارد. آقای شریعتمداری به خواست ساواک، پیکی با مبلغ ده هزار ریال وجه نقد به در منزل سعیدی فرستاد تا از طرف او به آنان توصیه کند که هرگز نگویند سعیدی در زندان به شهادت رسیده است چون ممکن است برای آنان ناراحتی ایجاد شود؛ اما خانواده آیتالله سعیدی وجه را نپذیرفتند و پیک شریعتمداری را با پرخاش و اعتراض از خانه خود راندند و دسیسه جدید ساواک را خنثی کردند.
از سوی دیگر، خبر شهادت سعیدی و مهندس نیک داوری در زندان در میان ایرانیان مقیم خارج نیز بازتاب گستردهای داشت. در اروپا دانشجویان مسلمان و دیگر مبارزان ایرانی با برپایی مراسم بزرگداشت و صدور اعلامیه و پخش پوسترهایی از سعیدی و نیک داوری به سوگ آن عزیزان نشستند.
حوزه علمیه نجف اشرف نیز به سوگ شهادت سعیدی نشست. پارچه نوشتههایی که بازگو کننده شهادت سعیدی در زندان شاه بود در خیابانهای نجف نصب شد. در کربلا و بغداد هم عکسهای شهید سعیدی به دیوارها و مغازهها آویخته شد. در زیر آن به زبان عربی نوشته شده بود: «بزرگ عالم دینی که به دستور جلادان شاه در سلول زندان به شهادت رسید.» از طرف روحانیون و محصلین علوم اسلامی شهرهای ایران در نجف مراسم بزرگداشتی برای شهید سعیدی برگزار شد و چند تن از روحانیون سخنان افشاگرانهای علیه رژیم شاه ایراد کردند. حضرت امام خمینی تا مدتی از صدور اعلامیه درباره شهادت سعیدی خودداری کردند و درباره علت این تأخیر فرمودند: «من بنا ندارم که در مورد این فاجعه سکوت کنم، منتهی شرایط من با شما روحانیون) تفاوت دارد. من در مقام مرجعیت نمیتوانم هر خبری را بدون تحقیق درباره صحت و سقم آن بپذیرم و ترتیب اثر بدهم. درباره مرحوم سعیدی، از آنجا که از چگونگی فوت ایشان هنوز خبر موثقی به دست من نرسیده است نمیتوانم نظر بدهم. من منتظرم در این مورد از طرف افرادی که در ایران مورد اعتماد من هستند خبر درستی دریافت کنم تا ببینم وظیفهام چه اقتضا میکند.» چندی بعد آیتالله سید جلالالدین طاهری اصفهانی از سوی روحانیون متعهد ایران به نجف رفت و گزارشهای لازم را درباره شهادت شهید سعیدی و اوضاع ایران به امام داد و به اطلاع ایشان رساند که آیتالله مطهری از چگونگی فوت سعیدی پرسش به عمل آورده و نظریههای متفاوت و ضد و نقیض ساواک را درباره فوت او از نزدیک خوانده است.
حضرت امام پس از اطمینان از اینکه سعیدی توسط مأموران ساواک در زندان به شهادت رسیده است، یکی از روحانیون مورد اعتماد خویش را فراخواندند و به او فرمودند: «کشته شدن آقای سعیدی در زندان تقریباً مسلم شده است. با وجود این مقتضی نمیدانم که در این زمینه مستقیماً عکس العملی از خود نشان دهم، شما تسلیت نامهای تنظیم کنید و بیاورید تا به آن پاسخ دهم.»
این تسلیت نامه توسط جمعی از روحانیون با عنوان «فضلا و محصلین حوزه علمیه» تنظیم و تقدیم حضرت امام شد و امام امت اعلامیهای صادر کردند و ضمن ابراز تأثر از حوادث ایران که قتل فجیع سعیدی مرتبت با آنهاست، تأکید کردند:
این تنها سعیدی نیست که با این وضع اسف انگیز در گوشه زندان از پای در میآید، بلکه چه بسا افراد مظلوم و بی گناه به جرم حقگویی در سیاهچالهای زندان مورد ضرب و شتم و شکنجههای وحشیانه و رفتار غیر انسانی قرار میگیرند.» اشاره حضرت امام از ذکر «افراد مظلوم و بی گناه» به شهادت مهندس نیک داوری در زیر شکنجههای مأموران ساواک در زندان بود.
حضرت امام در اعلامیه خود یادآور شدند: « ..... اینجانب کراراً خطر دولت اسرائیل و عمال آن را به ملت گوشزد کردم که باید مقاومت منفی کنند و از معاملات با آنها احتراز جویند. اکنون راه را برای مصیبت بزرگتری باز کردهاند و ملت را به اسارت سرمایه داران میخواهند در آورند ..» در پایان اعلامیه حضرت امام آمده است:
من قتل فجیع این سید بزرگوار و عالم فداکار را که برای حفظ مصالح مسلمین و خدمت به اسلام جان خود را از دست داد به ملت اسلام عموم و خصوص به ملت ایران تعزیت میدهم و از خداوند متعال رفع شر دستگاه جبار و عمال کثیف استعمار را مسألت مینمایم.» امام خمینی چندی بعد، طی یادداشتی به عموم اهالی محل مسجد امام موسی بن جعفر (ع) اجازه دادند که از سهم سادات و سهم امام به فرزندان شهید سعیدی بپردازند.
تذکر: بعد از اتمام حروفچینی و صفحه بندی کتاب، در میان اسناد ساواک به نامهای به زبان عربی از آیتالله سعیدی خطاب به امام که در حدود مهر ماه سال ۴۴ از قم به مقصد نجف ارسال شده و توسط سانسور پستی ساواک ضبط گردیده که به لحاظ زیبایی و ظرافت نهفته در قلم وی در پایان زندگینامه آورده شد.
متن خبر ساواک بدین شرح است:
از: اداره کل سوم
به: ریاست ساواک استان مرکز
تاریخ: ۱۵ / ۸ / ۴۴
درباره: محمدرضا سعیدی خراسانی
اخیراً نامبرده بالا نامهای از قم به آدرس شیخ نصرالله خلخالی جهت آیتالله خمینی به نجف ارسال داشته. متن این نامه عربی بوده و مفاد آن انتقاد از اوضاع کشور و مسئولین امر میباشد. نویسنده ضمن این نامه وفاداری خود و طلاب قم را نسبت به آیتالله خمینی ابراز داشته و خواستار گردیده در صورت اقامت در نجف اشرف به وی ابلاغ گردد که مشارالیه نیز به عراق عزیمت نماید. علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید با استفاده از منابع مربوطه در جریان فعالیتهای نامبرده بالا بوده به محض مشاهده هرگونه فعالیت مضره و مشکوکی مراتب را ضمن ارسال بیوگرافی ملصق به عکس مشارالیه به این اداره کل اعلام دارند. ش
مدیر کل اداره سوم. مقدم
از طرف لیقوانی
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا امیر المومنین و رحمهالله و برکاته
لیله الجمعه لاثنی عشر حلول من جمادی الثانی
ثم السلام علیک یا غریب الاوطان و یا بعید المدى سیدنا و مولانا الخمینی عنی و عن جمیع المؤمنین و المؤمنات و رحمتالله و برکاته
کتبت الیک و العبرات تجری على الخدین رش
بعدرش و کنا فی اجتماع کالثریا فصیرنا الزمان بنات نعش
غارت النجوم و هدات العیون و الناس رقود و عبادالرحمن قعود، یناجون ربهم ینتظرون رحمته نعم رحمته الخاصه فی لیله الجمعه و انا من بینهم اناجیک کأنی جالس بحضرتک اشکو الیک بشی و حزنی و ماجرى علینا من الزمان و جاری بنا الحدثان و انا مذ فقدناک فقدنا روحنا و عزنا و حیوتنا و شرفنا و کل شیئ و وقعنا بین محب خاذل و عدو عنود جاهل لا یراعی الکبیر ولا یرحم الصغیر و لایبقی و لایذر فقد اتی علینا من القواعد و اوقع بنا الهوان و فعل بنا الافاعیل فقتل من قتل و سبی من سبی و اقصى من اقصی و سجن من سجن و ضرب من ضرب و هتک و شتم من شتم و آن استغاثوا الى مراجعهم و اولیاء (مأمور ساواک) امورهم اجابوهم بالغلظة و الشدة کما یجیب الرجل وربیبه و هو ماقت علیه ساخط و قد کان امرک یا سیدی فتنه للناس میز الله بها الخبیث من الطیب من جمیع الطبقات فغربلوا فی هذه المره غربالا و بلبلوا بلباط و لم یبق لک من المراجع احدا ولا استنثی واحدا ولا ممن دونهم من یعتد به اللهم الا معدوده من الافاضل و عده لا یستهان بهم من الطلاب و جمیع المؤمنین من غیرهم و قلیل ما هم فانا لله و انا الیه راجعون نعم بقی لک شیء و فیه کل شیء و هو الاستمداد من الساحه المقدسه العلویه و سائر المشاهد المشرفه فاسئل و اصر و الح و جد واجتهد کانک اخذ بثوبه لا ترجع الا مقضى المرام انشاء الله تعالی فان عدوک معویه الزمان و یزید الدوران و حجاج الوقت و لیس انصارک الاکانصار السبط الاول و الامام الثانی علیه السلام و اذا کنت فی النجف الاشرف فاقمت فیهم فانا لانرى فی شروع الدرس و تشکیل الحوزه و القیام بشئون الرئاسه صلاحا والا عاداک من لا قبل لک به و لرأیت الدالخصام اللهم الآان یشاء الله ذلک و اذا اراد شیئا هیأ اسبابه و نحن منتظرون لأمرک فان رأیت الصلاح فی الهجره اتیناک من کل فج عمیق ثم آنا نرجو أن نکون ممن یدعو لهم سیدنا الخمینی کما نحن لاننساه و قد تشرفت بزیاره الامام الثامن (ص ع) فی اوائل غیبتک الکبرى متوسط الیه فی امرک و بعد ایام قلائل زرت الاعتاب المقدسه فی العراق بهذه النیه و اقترح على الاخ السدید و الصدیق الوفی «الصادقی الطهرانی» ان اصعد المنبر ایام الصیام فادیت ما على من امر التبلیغ و اجتهدت مع صدیقی «الصادقی» فی الاختلاف عند العلماء و ملاقاتهم فی امرک و امر عامة المؤمنین الایرانیین ثم رجعت سالم و غانم و لم ازل اشتغل فی ذلک الامر الى الان لم یرد عنی امرالمعیشه ولا امر التحصیل فقد وقع بیضه الاسلام فی خطر عظیم و انی على یقین من أن خدماتی لیست الا کخدمه الضفدعه فی اطفاء حریق نمرود لابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام على ما قیل او اقل ولکنه المسئولیته و قد منعت عن الخطابه و المسافره الى الکویت و حال الاعداء بینی و بینها کما حیل بینهم و بین ما یشتهون و اخیراً دعانی صدیقی العطوف الاحمدی الى الخمین فأدیت والحمدالله ماعلى و بلغت و رسالات ربی لا اخشى احد الاالله و رجعت سالمه و غانمه و قد رزقنی الله ولدا ندعوه - روح الله - فنذکرک صباحا و مساء و لم یقم للحوزه بعدک قائمه و هی مضطربه اضطراب فصیل ناقه صالح تطلب امها فی کل سهل و حبل و اما قوم فاضلهم السامری و الان یتهیون فی الارض اخرجهم الله من التیه برجوعک من الوادی المقدس انشاء الله تعالی و فی الخاتمه اعتذر الیک یا سیدی من اطاله الکتاب و ابلغ الى حضرتک تحیات محبیک و لا سیما العشاق و اخص بالذکر من بینهم المنتظرى و المشکینی و الخزعلی و کلهم سالمون و مسلمون لا حاجه لهم سوی زیارت منصور مظفره ملتمسین للدعا و لا سیما فی مظان الاجابه و انفاسک القدسیه کلها مظنه الاجابه و السلام علیک و على من حضر لدیک و رحمتالله و برکاته.
عبدک محمدرضا سعیدی خراسانی
بسم الله الرحمن الرحیم
شب جمعه دوازدهم جمادی الثانی
سلام و رحمت و برکات خداوند بر تو،ای امیر مؤمنان
سپس سلام من و تمامی مؤمنان و رحمت برکات خداوند بر توای غریب و دور افتاده از وطن،ای سرور و مولای ما، خمینی!
در حالی برایت نامه مینویسم که قطرات اشک بی امان بر گونهها جاری است.
مانند ستاره پروین (ثریا) جمع [فشردهای] بودیم زمانه ما را مانند دب اکبر [پراکنده] گردانید
ستارگان خاموش و چشمها آرمیدهاند در حالی که مردم در خوابند و بندگان خدا به مناجات با او مشغول و منتظر رحمتش هستند و چه نیکوست رحمت خاص او در شب جمعه! و من نیز در میان آنان با تو به گونهای به نجوا نشستهام که گویی در حضورتو غم واندوهم و آنچه از زمانه بر من گذشته و حادث شده را به شکوه نشستهام.
از آن هنگام که ترا از دست دادیم، روح و عزت و زندگی و شرف و همه چیزمان را از دست دادیم و گرفتار دوست بی وفای خوار کننده و دشمن سرکش نادانی شدیم گرفتیم که نه مراعات «بزرگ» را میکند و نه بر «کوچک» رحم میآورد و هیچ چیز را باقی نمیگذارد. ما را در دشواری قرار داده و خوارمان ساخته و هر کاری خواسته بر ما روا داشته است. عدهای کشته و عدهای اسیر و تعدادی تبعید و جمعی زندانی و مضروب و مورد اهانت و هتک حرمت قرار گرفتهاند. اگر از مراجعشات و اولیای امورشان فریاد خواهی کنند بسان مردان خشم آلود با شدت و تندی پاسخشان را خواهند داد.
سرورم کارت (قیام) آزمایش بود برای مردم. خداوند از میان تمامی طبقات خبیث را از طیب جدا کرد و به یک باره غربال شدند و بدون استثنا برای تو احدی از مراجع باقی نماند و از آنان معدودی از فضلا و عدهای دیگر هستند که آن هم بخاطر اهانت تعدادی از طلاب و مؤمنان و غیر مؤمنان جزاندکی از آنان نماندند. پس باید گفت: «انالله و انا الیه راجعون.»
آری، تنها برای تو یک چیز مانده است و آن همه چیز است و آن هم استمداد از ساحت مقدس امیر مؤمنان (ع) و دیگر مشاهد مشرفه پس بخوان و اصرار و پای فشاری کن و جدیت و کوشش نما آن چنان که گویی دامنش را گرفته ای، بازنگرد تا آن که حاجت روا شوی ان شاء الله تعالی زیرا دشمن تو معاویه زمان و یزید دوران و حجاج روزگار است و بی گمان یاران تو شبیه یاران سبط اکبر و امام دوم (ع) هستند.
آنگاه که در نجف اشرف بودم در شروع درس و تشکیل حوزه برای ریاست کسی را شایسته ندیدم ... مگر آن که خداوند آن را بخواهد و هر گاه او چیزی را بخواهد اسبابش را فراهم میکند.
ما منتظران فرمان توییم. اگر صلاح در هجرت بدانید. از هر دره عمیقی به سوی تو خواهیم آمد. سپس امیدواریم که از کسانی باشیم که سرورمان خمینی برایشان دعا میکند همچنآن که ما او را فراموش نمیکنیم.
اوایل غیبت کبرایت به زیارت امام هشتم (ع) مشرف شده بودم و در خصوص کار تو به آن حضرت متوسل شدم و بعد از چند روز زیارتگاههای مقدس عراق را به همان منظور زیارت کردم و برادر متین و دوست باوفا، «صادقی تهرانی» از من درخواست کرد که ماه مبارک رمضان را منبر روم و من نیز پذیرفتم و وظیفه تبلیغی خود را انجام دادم و به همراه دوستم «صادقی» در اغلب اوقات با علما ملاقات داشتیم و پیگیر کار تو و عموم مؤمنان ایرانی بودم. سپس به سلامت بازگشته و همواره به آن کار، مشغول بودهام و امر معاش و تحصیل، مرا از آن امر باز نداشته است؛ زیراکیان اسلام در خطر بزرگی قرار گرفته است و به یقین میدانم که خدمات من در حد وزغی است که در خاموش کردن آتش نمرود برای ابراهیم (ع) و بلکه کمتر از آن است. ولیکن این مسئولیت به عهده من است. از سخنرانی و مسافرت به کویت منع شدم و دشمن بین من و آنها فاصله ایجاد کرده است. گوئی بین آنان و آنچه دوست میدارند مانع بوجود آورده است.
اخیراً دوست مهربان «احمدی» مرا به خمین دعوت کرد و من پذیرفتم و سپاس خداوند را که آنچه بر عهدهام بود انجام دادم و رسالت پروردگار را ابلاغ کردم. بی آن که از کسی جز خداوند بهراسم و به سلامت بازگشتم. خداوند پسری به من عطا کرد و من نام او را «روح الله» گذاشتم تا هر صبح و شام به یاد تو باشم. حوزه، بعد از تو پایدار و با قوام نماند و مانند بچه شتر صالح که در هر کوه و بیابان مضطربانه در طلب مادر بود، در اضطراب و تشویش است.
واما قومت را «سامری» گمراه کرده است و در روی زمین سرگردان و حیرانند: ان شاء الله خداوند با بازگشت تو از «وادی مقدس» آنان را از سرگردانی برهاند.
در آخر، سرورم! بخاطر طولانی شدن نامه معذرت میخواهم و سلام دوستانت و مخصوصاً عاشقانت و بالاخص از میان آنان منتظری و مشکینی و خزعلی را به حضورت ابلاغ میکنم و همه آنان سلامتند و جز دیدار همراه با پیروزیت خواستهای ندارند. همگی التماس دعا دارند به ویژه در مظان اجابت [اگر چه] نفسهای قدسی تو جملگی در مظان اجابت است.
وسلام و رحمت و برکات خداوند بر تو و کسانی که در حضورت هستند[22]
بندهات، محمدرضا سعیدی خراسانی
[1] . از خاطرات سید محمد سعیدی فرزند بزرگ آیتالله سعیدی در گفتگو با نشریه «یاد».
[2] . همان منبع
[3] . برگرفته از خاطرات آیتالله صانعی و حجتالاسلام سید عباس مهری (کتاب شهید سعیدی، فریادی در سکوت، ص ۲۳)
[4] . خاطرات سید محمد سعیدی فرزند آیتالله سعیدی
[5] . نهضت امام خمینی، ج ۲، ص ۵۹۴.
[6] . نهضت امام خمینی، ج۲، ص ۵۹۵
[7] . فریادی در سکوت، ص ۶۸.
[8] . پیام زن، شماره ۱۱، ص ۲۴، به نقل از فریادی در سکوت، ص ۶۰
[9] . سند ساواک
[10] . از خاطرات آقای سید محمد سعیدی در گفت و گو با نشریه باد.
[11] . نهضت امام خمینی، ص ۵۹۶.
[12] . نهضت امام خمینی، ص ۵۹۶.
[13] . نهضت امام خمینی، ص ۵۹۷.
[14] . نهضت امام خمینی، ج ۲، ص ۶۰۹.
[15] . فریاد در سکوت، ص ۱۳۷.
[16] . خاطرات سید محمد سعیدی در گفت و گو با نشریه یاد.
[17] . نهضت امام خمینی، ج ۲، ص ۶۲۱ و ۶۲۲.
[18] . همان منبع، ص ۶۲۲.
[19] . نهضت امام خمینی، ج ۲، ص ۲۲۲.
[20] . خاطرات آقای سید محمد سعیدی.
[21] . نهضت امام خمینی، ج ۲، ص ۶۳۰.
[22] . ر.ک: صفحات ۶۲۱، ۶۲۲، ۶۲۳