تاریخ سند: 1 مهر 1357
مکالمات سوژه از ساعت 0700 شنبه 1/7/57 تا ساعت 0700 یکشنبه 2/7/57
متن سند:
مکالمات سوژه از ساعت 0700 شنبه 1 /7 /57 تا ساعت 0700 یکشنبه 2 /7 /57
سوژه با شخصی به نام حاجی محمدرضا تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: چهار پنج تا مخبر خارجی داشتیم، میخواهند بروند؛ اگر میشه 5 جعبه که همه چی توش باشه و با سوهان تهیه کنید تا یک ساعت دیگر. سپس خداحافظی کردند. 1 /7 /57
*****
شخصی به نام علی اکبر برخوردار از رفسنجان تماس گرفت و تسلیت گفت و پرسید: جریان چی بوده است؟
صدوقی: پنجشنبه با هواپیما آمدند یزد و شب هم اینجا بودند و خواستند بروند طبس برای کمک به زلزلهزدگان و ساعت 7 صبح جمعه گویا قبل از رباط با یک نفتکش که ... حدود 130 داشت و اینها هم سرعت زیاد داشتند، تصادف کرده و راننده و پسر آقای گلپایگانی کشته میشوند و آقایان بقیه زخمی هستن؛ ولی شما چرا یادی از ما نمیکنید؟
برخوردار: خارج بودم.
صدوقی: خارج که چهل روز دو ماه میروید خوشگذرانی، بقیهاش که اینجا بودید.
برخوردار: نه، حاجی آقا ! برای خوشگذرانی نرفته بودم.
سپس سوژه جویای حال عباس برخوردار شد و گفت: هنوز که خارج است؟
برخوردار: بله، فعلاً که نمیتواند بیاید. سپس خداحافظی کردند.
*****
ربانی از منزل سوژه با سرگرد سمیعی تماس گرفت و گفت: یکی از دوستان که داشت میرفت طبس، در خرانق، ژاندارمری او را بیخود میگیرند به نام اعلمی هرندی.
سرگرد: باشه، من به گروهان اردکان میگویم، انشاءالله که درست میشود. سپس خداحافظی کردند.
*****
رضوی تماس گرفت و گفت: برای پسر گلپایگانی برنامهای، پرسهای ندارید؟1
صدوقی: چرا، فردا.
رضوی: مغازهها هم تعطیل کنند؟
صدوقی: نه، آزاد باشند.
رضوی: حال حاجی مقدس اینها چطور است؟
صدوقی: فعلاً بد نیستن و امروز گویا با هواپیما قراره برن تهران برای معالجه.
رضوی: از قم چه خبر؟
صدوقی: خبری ندارم؛ جنازه 5 صبح رسیده کاشان، چون در بین راه خوابیده بودند. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام ربانی با موحدی فر فرودگاه تماس گرفت و گفت: میهمان خارجی داریم، بلژیکی است، هواپیما کی میآید؟
موحدی فر: تا ده دقیقه دیگر میآید. راستی این برنامه دیروز تصادف آقای گلپایگانی برنامهای بوده است؟
ربانی: نه بابا، تقصیر کسی نیست و ربطی به کسی ندارد و با تریلر تصادف کردهاند. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام ابراهیمی تماس گرفت و گفت: میخواهیم برای پس فردا پرسه بگذاریم برای پسر گلپایگانی.
صدوقی: دهات را شب بگذارید تا من بتوانم بیایم.
ابراهیمی: باشد، پس برای پس فردا شب. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام محمدتقی بقایی تماس گرفت و گفت: جریان درست پسر گلپایگانی چه بوده است؟
صدوقی جریان تصادف را تعریف کرد و گفت: هر دو ماشین سرعت داشتهاند.
*****
شخصی به نام نبی پور از منزل سوژه با برادرش به نام [اصغر] نبی پور بیمارستان پهلوی تماس گرفت و جویای حال مجروحین شد.
نبی پور 2: خوب هستن و قراره همین حالا اینها را ببرند با هواپیما تهران.
نبی پور 1: آنجا کیها هستن؟
نبی پور 2: مقدسی و گلزاری و دو سه تاجرهای تهران. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام احسانی تماس گرفت و گفت: اجازه میفرمایید ما فردا برای پسر گلپایگانی از طرف بازاریها پرسه بگذاریم؟
صدوقی: فردا که خودم پرسه دارم.
احسانی: فردا شب چطور است؟
صدوقی: خوب است.
احسانی: میخواهیم در مصلی بگذاریم.
صدوقی: اگر بگذارند و کارشکنی نکنند.
احسانی: غلط میکنند که نگذارند.
صدوقی: پس منبری کسی باشد که بتواند صحبت کند. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی تماس گرفت.(گویا ربانی گوشی را برداشت) بعد از احوالپرسی، گفت: حسین عبدولیون تهران بودند و با پزشکپور2 و منوچهر یزدی تماس گرفتن و قرار شده آقای [محمدکاظم]راشد را آزاد کنند و شماره تلفن راشد را از منوچهر یزدی خواسته است.
ربانی: من چند روز پیش با راشد تماس گرفتم و راشد گفته است که من هیچ حاضرم نیستم که کسی به نفع من کار بکند و قسم داده که به هیچ مقامی هم توسل نشود. شما این کارتان را فعلاً معوّق بگذارید تا من با ایشان صحبت کنم، ولی اگر خود دولت آزاد کند که خوب حرفی نیست؛ ولی یزدی معلومالحال بخواد بیاید راشد را آزاد کند، صحیح نیست.
بعد خود عبدولیون با ربانی صحبت کرد و همین حرفهای شخص نامبرده را به ربانی زد. ربانی گفت: من با راشد صحبت کنم، بعد نتیجهاش را میگویم.
عبدولیون: هیچکس از این ماجرا اطلاع ندارد و ما خواستیم فقط آقای صدوقی در جریان باشه و به ایشان هم عرض کنید. سپس خداحافظی کردند.
*****
[علی]لغوی تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: امروز یزدی با من تماس گرفت، که امروز نخست وزیر با من تماس گرفتند و گفتند که نخست وزیر گفته که تا آخر هفته ایشان آزاد میشوند، ولی به شرطی که مردم اجتماع نکنند و تظاهرات نکنند و حالا شماره تلفن راشد را ممکن است لطف نمایید؟
صدوقی: ایشان شماره تلفن ندارند و باید محل را بگیرید و ایشان را بخواهید، ولی خب با ایشان صحبت کنید بهتر است.
لغوی: انشاءالله که درست میشود و تمام میشود تا آخر هفته، خواستم به استحضار حضرتعالی برسانم.
*****
پهلوان نصیر تماس گرفت و شماره تلفن راشد را خواست و گفت: منوچهر یزدی...[نقطه چین در اصل]
صدوقی: جریان را الان آقای لغوی به من گفته است و باید محل را بگیرید و ایشان را بخواهید.
پهلوان نصیر: شما منزل هستید؟
صدوقی: بله.
پهلوان نصیر: پس من میآیم خدمتتان.
*****
مرعشی از قم تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: شما قم تشریف نمیآورید؟
صدوقی: نه، فردا که پرسه داریم و خواستم بعد از پرسه به قم بیایم، ولی دیدم من نباشم ممکن است اتفاقی بیفتد؛ برای همین موضوع صلاح دیدم نیایم بهتر است. سلام مرا خدمت آقا و تمام دوستان برسانید.
*****
مریم همسر محمدعلی از قم تماس گرفت و گفت: محمدعلی از طبس با من تماس گرفته و من گفتم که ممکن است آقاجان فردا بیایند قم. ایشان گفته که به آقاجان بگو صلاح نیست برود قم. سپس خداحافظی کردند.
*****
از منزل گلپایگانی تماس گرفته شد.
مخاطب: مسجد هستن.
از منزل گلپایگانی: اطلاع دارید که آقای گلزاری را از یزد حرکت دادهاند یا نه؟
مخاطب: ما اطلاعی نداریم.
*****
خاتمی از اردکان تماس گرفت و بعد از احوالپرسی پرسید: شما خیال دارید بروید قم؟
صدوقی: خیال داشتم فردا بعد از پرسه بروم قم، ولی مردم میگن چون کسی نیست اینجا را اداره کند، نروید.
خاتمی: بله، مهم هم نیست. ما یک منبری میخواستیم، اگر آقای ربانی میشود بیاید خوب است.
صدوقی: چشم، ولی خودتان هم با ایشان صحبت کنید بهتر است. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام آل طاها3 از قم تماس گرفت و بعد از احوالپرسی، راجع به، به خاک سپردن پسر آیتالله صحبت کردند و گفت: فردا هم از طرف بیت آقای خمینی در قم صبح و عصر فاتحه است. سپس خداحافظی کردند.
*****
شخصی به نام نجاتی از تهران تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت: چون تاکنون هیچ خبری از امام موسی صدر در دست نیست و از لحاظ زدن تلگراف و تماس نتیجهای عاید نشده است، اگر صلاح میدانید و چون این چند روز فاتحه و پرسه زیاد میباشد، دستور تظاهرات عمومی بدهید.
صدوقی: تلگراف من زیاد زدم.
نجاتی: درست است، ولی ببینید تظاهرات عمومی اثر میگذارد روی مخبرین خارجی و میخواستیم از شما استدعا کنم اگر صلاح میدانید، برای کرمان هم شما اطلاع بدهید.
صدوقی: امر بفرمایید، خواهش میکنم و استدعا میکنم و چشم.
توضیحات سند:
1. حادثه تصادف روز سی و یکم شهریورماه در راه یزد به طبس و کشته شدن فرزند آیتالله گلپایگانی(ره) در این حادثه، استان یزد را تحت تأثیر خود قرار داد. در ساعت 6 بعدازظهر این روز، جنازه آیتالله زاده، با مشایعت تعداد زیادی از مردم، که در گزارش ساواک 8000 نفر برآورد شده است، از بیمارستان پهلوی شهر یزد به سوی امامزاده جعفر(ع) تشییع شد. انقلاب اسلامی در یزد . ج 4. سند شماره: 349 /5 - 31 /6 /57
و از آنجا به وسیله آمبولانس به طرف قم حرکت نمود. زمانی که آمبولانس حامل جنازه به اردکان رسید. در این شهر نیز جمعیتی بسیار به استقبال آمدند که در گزارش ساواک به شرح زیر ثبت شده است :
«طبق گزارش شهربانی اردکان ساعت 2120 دقیقه روز 31 /6 /57 عدهای حدود دو هزار نفر در بلوار چهارم آبان شهر اردکان جنازه مرحوم آیت اله زاده حاج سیدمهدی گلپایگانی را هنگام عبور بدرقه کرده و ضمن این کار، چند بار شعارهای مختلف داده اند.» همان . سند شماره: 353 /5 - 1 /7 /57
2. محسن پزشکپور، فرزند حسین در سال 1306 ﻫ ش در تهران به دنیا آمد. وی دارای لیسانس رشته قضایی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود، فعالیت مطبوعاتی را از سال 1329 آغاز و طی این مدت با نشریات ساسان و ندای پان ایرانیسم همکاری داشت و مدتی نیز مدیر خاک و خون، ارگان حزب پان ایرانیست بود. در دوره پهلوی نشان اصلاحات ارضی را دریافت کرد و در دو دوره(22 و 24) عضو مجلس شورای ملی و عضو هیئت مدیره کانون وکلای دادگستری نیز بود. وی از افرادی است که به بنیانگذاری حزب پان ایرانیسم کمک کرد و زمانی که حکومت پهلوی، حزب رستاخیز ملت ایران را، تنها حزب قانونی شناخت و حزب پانایرانیست منحل شد، پزشکپور به حزب رستاخیز پیوست، اما در سال 1356 به عضویت کمیته پارلمانی دفاع از حقوق بشر درآمد و از دولت انتقاد میکرد. در سال 1357 او با این ادعا که حزب رستاخیز مسئول بسیاری از « بحرانهای جامعه ایرانی» است از حزب رستاخیز استعفا کرد و تجدید فعالیت حزب پان ایرانیست را اعلام نمود و این در حالی بود که حزب پانایرانیست به رهبری محسن پزشکپور پس از سیام تیرماه 1331 به طور علنی جانب شاه را گرفت و پس از کودتای 28 مرداد 1332 با انتشار روزنامه «خاک و خون» همکاری با حکومت را گسترش داد. در آستانهی پیروزی انقلاب اسلامی نمایشهای آزادیخواهانهای انجام داد، ولی مورد توجه هیچ یک از جناحهای ملی و مذهبی قرار نگرفت. وی در سال 1389 در تهران درگذشت.
3. حجتالاسلام والمسلمین سید محمد آل طه، فرزند سید حبیبالله در سال 1305 ﻫ ش در قم متولد شد. در محضر استادانی چون شیخ عباس تهرانی، آیتآلله سید محمد باقر سلطانی طباطبائی، آیتالله بهاءالدینی، آیتالله حقشناس، آیتالله گلپایگانی، آیتاللهالعظمی بروجردی، علامه طباطبایی و حضرت امام خمینی (ره) فقه و اصول، تفسیر قرآن و ... را فراگرفت. وی از منتقدین طرح انجمنهای ایالتی و ولایتی بود و هنگامی که حادثه خونین فیضیه (فروردین 1342) رخ داد وی در حال سخنرانی بود.
***
منبع:
کتاب
گفت و شنود، جلد اول - شنود مکالمات شهید آیتالله محمد صدوقی صفحه 286