تاریخ سند: 22 آذر 1357
یک نفر از تهران با سیدمحمود قمی تلفنی تماس گرفته و گفت خدا شاهد است من چندین دفعه هست که میخواهم با شما تماس بگیرم موفق نمیشوم
متن سند:
از: 9/ﻫ 1 تاریخ:22 /9 /1357
به: 312 شماره: 21429/ﻫ 1
گزارش خبر
یک نفر از تهران با سیدمحمود قمی تلفنی تماس گرفته و گفت خدا شاهد است من چندین دفعه هست که میخواهم با شما تماس بگیرم موفق نمیشوم.
پسر قمی گفت من هم چندین دفعه منزل شما را گرفتم کسی جواب نداده شما تعطیلیها نیستید.
طرف گفت من فقط جمعه نبودهام.
قمی گفت صفر گرفتن خیلی دشوار شده حتی من ناچار میشوم از 116 که به من محبت دارند به آنها بگویم آنها برای من میگیرند.
طرف گفت راستش امشب متوسل شدم به تیمسار مقدم1 گفتم حقیقتش اینکه من از ایشان بیخبر هستم، من دیشب تا ساعت یک بعد از نصف شب هر کار کردم نتوانستم تماس بگیرم. تیمسار گفت این گرفتاری را ما هم داریم گفتم یک کاری بکنید که این شماره را وقتی میخواهم برای من بگیرد گفت نمیشود حالا باشد فردا تلفن کن ببین واقعاً نمیشود.
قمی پرسید چه خبر.
طرف گفت دیروز خوب بود البته این پیشنهاد را من کردم تیمسار را هم فرستادم رفت هیئت دولت نشست که آزاد بگذارند و به این ترتیب عملی هم شد و آبروی ما حفظ شد خدا نکرده اگر یک طوری میشد پدر ما را در میآوردند.
قمیگفت معلوم بود که طوری نمیشود بسیار خوب بود.
طرف گفت ولی بعد از ظهری یک تعدادی شروع کردند به شعارهای مضره. دیروز و دیشب هم در مشهد شنیدم یک مجسمه شکستهاند دومیاش را یکی از آقایان رفته و داد زده آنجا گفته این به روحانیت بستگی ندارد نکنید این کار را.
پسر قمی گفت این ارتباط به آقایان نداشته و من آقایان را فرستادم که جلوگیری کنند و این مشخص بود که به آقایان ارتباطی نداشته خوب بله.
طرف گفت یک کسی میگفت آقا یک شرحی مرقوم فرمودهاند به آن آقا در پاریس.
پسر قمی گفت نه نه.
طرف گفت که این اعمال در واقع یک مقدار این جوری شده و کشته داده است یک فکری بکنید یعنی در حالت یک خورده تنقید.
قمی گفت البته پیغام فرستاده شده برای ایشان به این جور توسط چند نفر که صحیح نیست این وضع اینها و ادامهاش خوب نیست به زیان روحانیت است.
طرف گفت زندگی مردم کاسبی مردم مگر میشود حالا حالاها درست کرد. بعد طرف گفت کار آقازاده تمام شده مثل اینکه.
قمی گفت بله خیلی متشکرم.
طرف گفت وظیفهام بوده. بعد طرف پرسید شما کی به تهران تشریف میآورید.
قمی گفت من فکر میکنم در همین نزدیکی انشاءالله چند روزی موفق بشوم میآیم.
طرف گفت باید به تفصیل زیارتتان بکنم و یک مطالبی هست که باید با هم صحبت بکنیم یک فرمولی پیدا بکنیم ببینیم چه بکنیم چه میشود ضمناً من خیال میکنم که اگر جبهه ملی روی کار بیاید بتواند مشکلی را حل بکند ولی خوب یک چیزی است حالا یک کاری است.
قمی گفت حالا صحبتش هست آقا این کار بشود من خیال میکنم اگر یک مقداری آرامشی بشود این کار بشود.
قمی گفت یعنی کی ممکن است بشود سنجابی مثلاً.
طرف [گفت] دکتر صدیقی2 است که خوب از همانها هست ببینیم کدام یکیشان تواناتر هستند یک مقدار هم اینها میخواستند خودشان را با جمعیت مخلوط بکنند.
قمی گفت گرفتاریشان همین مقدمه جریانات بود.
طرف گفت بگویند ما هم هستیم بلکه خودشان را توی جمعیت هضم بکنند که بتوانند اگر آمدند باشند که جمعیت یا مردمی را اداره بکنند ولی من بعید میدانم برای اینکه آن کسانی که راه میاندازند جماعتشان سازمان دارند و ارگانیزه هستند شما باید فکر بکنید آن هم فقط کار آقاست هیچکدام از آنها به قول یارو گفتنی مردش نیستند باید یک فکری بشود که یک نیروی قوی محکم سومی که هم به این ور توپ بیاید تنقید بکند و هم به آن ور تنقید بکند و این مردم سرگردانی که همشان به خاطر زندگی به خاطر هستیشان به خاطر بچههاشان نگرانند به خاطر کاسبیشان اینها را جمع بکند و مهار بکند یک چنین کسی را شما فکر بفرمایید باید بپرورانیم و پیاده بکنیم به نظر من اگر خواسته باشیم مملکت را نجات بدهیم.
قمی گفت بلی البته بسیار خوب است فکر خوبی است آقا اگر یادتان باشد من آنجا به شما اشاره کردم که باید یک همچنین فکری بشود.
طرف گفت من خیلی فکر کردم هیچ کس غیر از آقا نه آن چیز را دارد نه آن استخوان را دارد ضمناً آن شرحی که آقای خوئی مرقوم فرموده بودند رسید خدمتتان.
قمی گفت بله.
طرف گفت خوب بود منتهی اینها دنبالش را نگرفتند آن هم در تهران در چندین منبر تنقید شد خیلی شدید شده بود.
قمی گفت از کی.
طرف گفت از این وضع آقای علوی3 داماد آقای بروجردی علوی مسجد فخریه در حسینیهاش رفته بود منبر گفته بود آقا این چه وضعی است دیروز تاسوعا بود امروز عاشورا بود چیزی که نبود صحبت از امام حسین بود.
قمی گفت اینجا هم این انتقاد شدید شد.
طرف گفت بعد مناقبی4 رفته منبر پشت سر او و گفته بود ما جمعی بودیم رفتیم از منزل فلسفی که برویم راهپیمایی را شروع بکنیم در آنجا گفتم روز تاسوعا است و ما هم به هر حال نوکر امام حسین هستیم ما یک دمی میگیریم امروز تعلق دارد به حضرت ابوالفضل از حضرت ابوالفضل و بالاخره شما هم باید جواب بدهید یک جماعتی گفته بودند که نخیر اگر شما اسم حضرت ابوالفضل را بیاورید ما جواب نمیدهیم این را آقای مناقبی در همان حسینیه روی منبر گفته و مردم هم گریه و توی سرشان زده بودند؛ دو سه تا مسجد دیگر یکی به خیابان شاه همان یارو متولی و هیئت مدیرهاش همین بحث شده یکی در خیابان شهباز شده، امروز همین حالا یک ساعت پیش سه تلفن داشتم داد و بیداد زیاد خیلی قشنگ و موجه بلند شده بوده این موج را من خیال میکنم باید شما بگیرید.
قمی گفت اینکه شما میفرمایید اینجا خیلی زیاد بوده هم دیروز هم قبل از این ایام اصلاً حالا انشاءالله مفصل با هم صحبت میکنیم و فکر میکنم این از اینجا رسیده باشد به آنها چون خیلی این اعتراضات اینجوری اینجا بوده چرا جنبههای مذهبی نیست این جریان شدتش در مشهد بوده.
طرف گفت من میخواستم با شما تماس بگیرم موفق نشدم.
قمی گفت مثل اینکه دستکاری کردهاند.
طرف گفت من هم حدس میزنم دستکاری کردهاند. طرف گفت این موج را آقا باید بگیرند و این خلقالله سرگردان را راهشان بیاندازیم.
قمی گفت انشاءالله در همین نزدیکها زیارتتان میکنم.
طرف گفت سلام من را خدمت آقا ابلاغ فرمایید.
نظریه چهارشنبه: مذاکرات فوق صحت دارد. ضمناً در مورد اعزام فردی نزد روحالله خمینی از طرف آیتالله قمی خبری واصل نشده و در روز تاسوعا و عاشورا در مشهد کلمهای از امام حسین(ع) گفته نشد و تمام راهپیمایان که گردانندگان آنها طرفداران خمینی بودند (طبسی ـ خامنهای ـ مرعشی) شعارهای ضدملی میدادند و اکثر ایرانیان که علاقمندند در روز عاشورا در سوگ حسین عزاداری نمایند و گریه کنند و از اینکه در روز عاشورا جنبه سیاسی داده شده بود سخت متأثر و ناراحت بودند کما اینکه یک روز بعد از عاشورا عدهای از موافقین در مشهد به خیابانها ریخته و ضمن حمل تمثال حضرت علی(ع) و خاندان سلطنت علیه مخالفین شعار داده و به مغازهها و ماشینهایی که عکس خمینی را نصب کرده بودند ابلاغ کردند که عکس را بردارند با اینکه تظاهرات موافقین در یک نقطه شهر بود در ساعت 1800 همان روز شخصاً مشاهده کردم در تمام نقاط شهر تمام مغازهها (98% مغازهها عکس خمینی داشته) عکس خمینی را جمعآوری کردهاند.
اصل در پرونده سیدمحمود قمی گذارده شد. 3566 /4
توضیحات سند:
1. ناصر مقدم، فرزند یعقوب در سال 1300 ﻫ ش در تهران به دنیا آمد. تحصیلات نظامى را در دانشکدهی افسرى و دانشگاه جنگ و فرماندهى عالى ستاد مشترک به پایان رساند و علاوه بر تحصیلات نظامى، در رشتهی حقوق قضایى از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. وى مشاغلى چون فرماندهى یگانهاى مختلف رزمى و پشتیبانى در ارتش و ریاست ادارهی دوم ستاد بزرگ ارتشتاران را به عهده داشت و از افسران موردپسند و توجه «حسین فردوست» بود و مدتى در دفتر ویژهی اطلاعات به ریاست فردوست اشتغال به کار داشت. مقدم در سال 1340 به ساواک منتقل و به مقام ریاست اداره کل سوم امنیت داخلى منصوب شد. خانههاى امن ساواک در زمان او طرحریزى شد. حسین فردوست درباره او مىنویسد:
«مقدم توانست در وضع اداره دوم ارتش تحولى ایجاد کند، همان طور که قبلاً اداره کل سوم ساواک را بازرسى کرد. تا آن زمان مقدم فردى متواضع و درویش مسلک بود و به همین دلیل در کنار من جزء چهرههاى خوشنام و سازنده تلقى مىشد. ولى در اداره، روحیات مقدم تغییر عجیبى پیدا کرد و او به فردى تجملپرست تبدیل شد. نمونه آن جشن عروسى پسرش و مسافرت به آمریکا و چند تماس با اعضاى سفارت آمریکا و چند مستشار آمریکایى همراه با وعدههایى براى آتیه، چنین تغییرى در مقدم به وجود آورد.» مقدم تا درجهی سپهبدى رسید و محمدرضا به دلیل حوادث انقلاب اسلامى او را رئیس ساواک کرد. وی تماسهایى با جبههی ملى گرفت و سعى کرد انقلاب را مهار کند، ولى به نتیجهاى نرسید. پس از پیروزى انقلاب اسلامى مقدم دستگیر و روانهی زندان شد. وی بیست و دوم فروردین ماه 1358 به اعدام محکوم گردید.
ر.ک: خاطرات فردوست، ج 1، تهران، انتشارات اطلاعات، ص 424 تا 429 . اسناد ساواک . پرونده انفرادى
2. غلامحسین صدیقی، فرزند حسین در 1284 ﻫ ش به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه اقدسیه و الیانس فرانسه به پایان برد و پس از اخذ دیپلم به مدرسه دارالفنون رفت و در شعبه علمی به تحصیل پرداخت. پس از خاتمه تحصیل در ایران در دوره دوم اعزام محصلان به اروپا، برای ادامه تحصیل به اروپا رفت و در دانشسرایعالی مقدماتی شهر آن کولم فرانسه به تحصیل پرداخت و در سال 1311 به اخذ دانشنامه از دانشگاه موفق شد و یک سال در شهر ورسای در دانشسرایعالی «سنکلو» به تحصیل ادامه داد. وی در سال 1315 به اخذ درجه دکترا نایل و پایاننامه تحصیلی خود را درباره روانشناسی کودک و آموزش و پرورش نوشت. در سال 1316 به دانشگاه پاریس راه یافت و در سال 1317 از دانشگاه مزبور به درجه دکترا رسید. او که به زبانهای فرانسه، انگلیسی، عربی آشنایی داشت، در سال 1317 با سمت دانشیار در دانشگاه تهران مشغول به کار شد و در سال 1322 به درجه استادی ارتقا یافت. صدیقی در بهمن سال 1323 مدیرکل دبیرخانه دانشگاه تهران شد؛ در اسفند 1325 برای شرکت در کنفرانس ملتهای آسیایی به هند سفر کرد، در آبان ماه 1327 ریاست هیأت ایران در هیأت نمایندگی یونسکو را بر عهده داشت و در سال 1330 وزیر پست و تلگراف و سپس وزیر فرهنگ و تا پایان زمامداری مصدق پنج بار وزیر فرهنگ و یکبار وزیر کشور شد.
سال 1332 با حفظ سمت، ریاست شهربانی را نیز عهدهدار شد. در این زمان واقعه قتل افشار طوس اتفاق افتاد و او در یک مصاحبه مطبوعاتی وقوع این قتل را در نتیجه تحریکات دربار دانست. در رفراندوم سال 1332 به عنوان وزیر کشور مامور انجام نظریات مصدق بود. او در دورههای اول و دوم سنا نیز سناتور بود.
او از مدافعان مصدق و از بانیان جبهه ملی بود و در سال 1332 دستگیر و زندانی شد. وی از افرادی بود که با محمد مصدق در دادگاه محاکمه و در مورد سوالی در زمینه شکستن پیکرههای شاه در جواب گفت: «من به هیچ وجه با این اعمال مصدق موافق نبودم و بعلاوه چون استاد فلسفه هستم معتقدم که سلطنت مشروطه برای ایران لازم و ضروری است.» وی در دادگاه مورد عفو واقع و از زندان آزاد گردید. صدیقی از کارگردانان تجدید فعالیت جبهه ملی در سال 1339 و از امضاکنندگان ذیل اعلامیه شورای 20 نفری جبهه مذکور و از عناصر امضاکننده اعلام جرم انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی بود. وی در سال 1340 به اتهام اقدام علیه امنیت داخلی کشور دستگیر و سپس با تبدیل قرار از زندان آزاد گردید. او به علت ادامه فعالیت خود به نفع جبهه ملی و تشکیل جلسه در منزلش مجددا در سال 1341 دستگیر و در تحقیقاتی که از وی به عمل آمد، عنوان کرد که عضویت هیچ یک از احزاب را نداشته و فقط در جبهه ملی عضو بوده و عضویت شورای مرکزی این جبهه را داشته است. فعالیتهای وی پس از آزادی از زندان به تدریج کاسته شد و از سال 1344 به بعد منحصر به شرکت در تعدادی از جلسات اعضای سابق این جبهه در تهران و ارتباط با آنها بود. از سال 1350 فعالیت او در جبهه مذکور محدود به حضور در مجالس ترحیم برخی از اعضای متوفای جبهه مذکور بود. صدیقی در 9 اردیبهشت 1370 در تهران درگذشت.
3. حجتالاسلام سیدمحمدحسین علوی طباطبایی، فرزند مرحوم حاج سیدابوالقاسم علوی و دومین داماد آیتاللهالعظمی بروجردی (ره) است که در سال 1304 ﻫ ش در بروجرد متولد شد، در دبیرستان آن شهر تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه داد و پس از آن به تحصیل علوم دینی در قم پرداخت. بعد از فراغت از سطوح در نزد استادان حوزه، هفت سال در درس آیتاللهالعظمی بروجردی(ره) حاضر شد. پس از فوت آیتالله العظمی بروجردی به تهران مراجعت کرد و در مسجد فخریه این شهر بعد از فوت آیتالله حاج سیدمحمد باقر بحرالعلوم تهرانی ـ به اقامه جماعت پرداخت. وی علاوه بر تحصیلات جدید و قدیم به زبان انگلیسی نیز تسلط داشت و در نویسندگی نیز توانا بود. آیتالله علوی بروجردی در سال 1384 دار فانی را وداع گفت و در جوار رحمت الهی آرمید.
4. حجتالاسلام جواد مناقبی، فرزند محمد در سال 1310ﻫ ش در تهران متولد شد، پس از طی دروس جدید، فقه، اصول و فلسفه را نزد اساتید بزرگ تهران آموخت و سپس جهت ادامه تحصیل به قم عزیمت کرد و از محضر عالمانی چون آیات محقق داماد، شیخ محمدعلی عراقی، طباطبایی قمی و آیتالله بروجردی استفاده برد. وی سپس به تهران مراجعت کرد و موفق به اخذ دکترا شد و در دانشکده الهیات به تدریس پرداخت. مناقبی با جریان نهضت امام خمینی(ره) همراهی نداشت و پیش از انقلاب علاوه بر اینکه با ساواک همکاری و همراهی میکرد با اعضاء سفارت آمریکا نیز ملاقاتهایی داشت.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و افشاء توطئه شریعتمداری و صادق قطبزاده در سال 1361 به همراه برخی افراد دیگر دستگیر و خلع لباس شد. وی در سال 1380 درگذشت.
منبع:
کتاب
انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، استان خراسان رضوی- 19 صفحه 268