تاریخ سند: 22 تیر 1348
متن سند:
شماره : 4988/د
بخشنامه.
به اطلاع همکاران عزیزم می رسانم از روز دوشنبه 23 تیر ماه 1348 که برای
مدت 15 روز با کسب اجازه از پیشگاه مبارک همایون شاهنشاه آریامهر به اروپا
خواهم رفت کارهایی که بایستی به امضای من برسد و اقداماتی که از طرف دربار
شاهنشاهی انجام پذیرد در این مدت جناب آقای دکتر باهری امضا یا اقدام
خواهند کرد.
وزیر دربار شاهنشاهی ـ اسداله علم
رونوشت برای اطلاع جناب آقای بهبهانیان1 معاون محترم وزارت دربار
شاهنشاهی ایفاد می شود.
وزیر دربار شاهنشاهی ـ اسداله علم
رونوشت برای جناب آقای آتابای معاون محترم شاهنشاهی ایفاد می شود.
وزیر دربار شاهنشاهی ـ اسداله علم
رونوشت برای جناب آقای شفا2 معاون محترم وزارت دربار شاهنشاهی ایفاد
می شود.
وزیر دربار شاهنشاهی ـ اسداله علم
رونوشت برای همکار عزیزم جناب آقای دکتر باهری معاون محترم وزارت
دربار شاهنشاهی ایفاد می شود که از مفاد و مدلول فوق الذکر اطلاع حاصل
فرمایند.
وزیر دربار شاهنشاهی ـ اسداله علم
توضیحات سند:
1ـ محمد جعفر بهبهانیان فرزند
محمود در خرمشهر متولد شد.
در ابتدای جوانی در زمان شیخ
خزعل نایب الحکومه خرمشهر
بود.
نامبرده برای ادامه تحصیل
به بیروت رفته و در کالج آنجا
تحصیلات خود را ادامه می دهد.
در سال 1312 به ایران مراجعت
نموده و وارد بانک کشاورزی
شده است و پس از مدت
کوتاهی عضو هیأت مدیره بانک
گردید.
در سال 1330 با حمایت
اسداللّه علم برای رسیدگی به
املاک بنیاد پهلوی انتخاب شد و
پس از چندی به عنوان مدیرکل
املاک موقوفه پهلوی منصوب
شد.
مشارالیه بعدها به
سرپرستی بنیاد پهلوی،
سرپرستی حسابداری
اختصاصی دربار پهلوی،
معاونت اداری وزارت دربار
شاهنشاهی، تعیین می گردد.
بهبهانیان از محارم درجه اول
شاه و عناصر مورد اعتماد وی
محسوب می شود و سالها امور
مالی و حسابداری شاه و
خانواده اش تحت نظر وی بوده
است.
وی سرپرستی آرامگاه
رضاخان ـ و تنها محرم اسرار
شاه بود و در محاسبات به لحاظ
حفظ اسرار بسیار مورد اعتماد
شاهنشاه بوده است.
ر.ک : اسناد ساواک،
پرونده های انفرادی.
ر.ک : بزم اهریمن، ج اول،
تهران: مرکز بررسی اسناد
تاریخی وزارت اطلاعات،
1377، ص 78.
2ـ شجاع الدین شفا فرزند
علیرضا شفاءالدوله در سال
1297 ه ش در قم به دنیا آمد.
تحصیلات ابتدایی را در قم و
متوسطه را در تهران (مدرسه
علمیه) به پایان رسانید.
وی تحصیلات عالی را در
دانشگاه تهران، سوربن فرانسه و
سن ژوزف بیروت گذراند.
نامبرده به اخذ لیسانس ادبیات از
دانشگاه سوربن، دکترای
افتخاری در رشته ادبیات از
دانشگاه رم و دکترای افتخاری
در رشته علوم انسانی از دانشگاه
مسکو نایل گردید.
شفا با کار ساده ای در اداره کل
تبلیغات و رادیو (مترجمی)
خدمات دولتی خود را آغاز کرد و
به دلیل داشتن روحیه
بلندپروازی و ارتباطات به
اصطلاح علمی و سخنوری و
حرافی، به سرعت مراتب ترقی را
طی کرد.
مشارالیه سمتهایی
منجمله : ریاست اداره کل
تبلیغات و انتشارات، مشاور
مطبوعاتی و فرهنگی دولت،
مشاور عالی وزارت کار، رایزن
فرهنگی و مطبوعاتی دربار
شاهنشاهی، مدیرعامل کتابخانه
پهلوی و ...
را عهده دار بود.
ساواک در سند بیوگرافی او
آورده است : «فردی عیاش و
خوشگذران، بی قیدوبند و
زن باره است به طوری که به
وسیله زن می شود همه نوع اسرار
از او درآورد.
زن اولش «بنان
خانم قانع» خواهر سرتیپ
جهانگیر ارفع عضو تبلیغات بود
که شفا پس از ...
مجبور شد او را
بگیرد.
»
در گزارش دیگری ساواک چنین
آورده است : وابسته مطبوعاتی
ایران در پاریس (پرویز عدل) در
نامه ای (احتمالاً در سال 1340)
به وزیر دربار مطالبی در
خصوص سوءاستفاده شفا اظهار
داشته از جمله به چند فقره
شکایت، کلاهبرداری و صدور
چک بی محل، ارتباط وی با سفیر
کبیر مصر و سوءاستفاده هایی در
خارج از کشور اشاره کرده و
خواستار رسیدگی به وضع وی
شده است : در گزارش دیگری از
ساواک آمده است : «در سال
1338 چون میزبانی و راهنمایی
مخبرین در مراسم ازدواج شاه و
فرح به عهده او بود، وی مبلغ
بیست هزار لیره از مخبر روزنامه
معروف «پاری ماچ» رشوه
می گیرد تا به او اجازه تهیه
عکسهای مناسبی از مراسم
فوق الذکر را بدهد.
» یکی از
وابستگان دربار در سال 1340
اظهار نمود که قرار بوده شفا به
علت سوءاستفاده مالی و
ولخرجیهایش در تهیه مقدمات
جشنهای 2500 ساله و سوء
رفتار و اخلاق در مسافرتهای
خارج از کشور، از سمت خود
عزل گردد.
وی به خاطر عنایت
شاه و وفاداری و چاپلوسی و
تملق گویی هایش به اخذ نشان
تاجگذاری مفتخر گردید.
شفا بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی در اروپا علیه جمهوری
اسلامی دست به اقدامات سوء
تبلیغی زد و از جمله کارهای وی
می توان به کتابی تحت عنوان
«جنایت و مکافات» که در خارج
از کشور چاپ شده اشاره نمود.
اصولاً شفا فردی ضددین (ضد
اسلام) بود و شدیدا مقهور
اندیشه غرب و به ویژه اباحه گری
(لیبرالیسم) می باشد.
ر.ک : اسناد ساواک،
پرونده های انفرادی
منبع:
کتاب
محمد باهری به روایت اسناد ساواک صفحه 175