تاریخ سند: 30 مرداد 1350
موضوع : جلسه متشکله حزب مردم
متن سند:
به : 321
از : 20 ه 21 شماره : 22470 /20 ه 21
در ساعت 1900 در حزب مردم آقای محسن مؤقر نماینده مجلس شورای
ملی با حضور آقایان اویسی1، ساعدی،2 اصغر فرخی (معروف به جعفر حر) و
یک نفر دیگر ابتدا اظهار داشت پیش از ظهر امروز به حضور آقای علم
وزیردربار شاهنشاهی شرفیاب و از لطف ایشان نسبت به خودم (در مورد توفیق
در انتخابات) تشکر کردم و دست ایشان را بوسیدم.
آقای مؤقر ضمن تعریف و
ستایش فوق العاده از آقای علم گفت ایشان در بین رجال و مردم این کشور از
لحاظ عاطفه و رفیق دوستی و همچنین وفاداری به اعلیحضرت شاهنشاه
آریامهر بی نظیر می باشد و اضافه نمود آقای علم به دو نفر از تروریستهای
کمونیست به نام رسول پرویزی و دکتر باهری علاقه و لطف مخصوص دارد و از
ابتدا که این دو نفر را مورد لطف و حمایت خود قرار داد مورد سرزنش و انتقاد
شدید رجال این کشور مانند پرفسور جمشید اعلم قرار گرفت و حتی مقالات و
نوشته های اهانت آمیزی که آقایان رسول پرویزی و دکتر باهری در ادوار گذشته
علیه مقام سلطنت در روزنامه ها نوشته بودند به حضور علیاحضرت ملکه3 مادر
تقدیم و معظم لها تلفونا مراتب را به شرفعرض ملوکانه رسانیده اند و اظهار
فرمودند چرا چنین افراد نادرست حمایت و تقویت می شوند مع الوصف آقای
علم شاهنشاه را
قانع فرمودند که اجازه فرمایند دکتر باهری و رسول پرویزی مورد حمایت و
تقویت قرار گیرند و سرانجام آقای علم به خاطر دوستی شخصی با این دو
نفردکتر باهری را به مقام معاونت وزارت دربار شاهنشاهی و رسول پرویزی را
به نمایندگی مجلس شورای ملی و دبیرکل لژیون خدمتگزاران4 بشر تعیین
کردند و این همه دوستی و رفیق بازی آقای علم قابل تقدیس است.
آقای موقر اضافه کرد موقعی که سپهبد بختیار رئیس سازمان امنیت بود پوروالی
در مجله خود بی ادبی نسبت به شاهنشاه آریامهر نموده بود که توسط سازمان
امنیت دستگیر شد.
با اینکه پوروالی به دستور آقای دکتر اقبال نخست وزیر وقت
دائما در مجله خود به آقای علم فحاشی و با اینکه پوروالی از دوستان دکتر اقبال
بود دو سه نفر از دوستان پوروالی نزد دکتر اقبال رفتند تا دستور آزادی پوروالی
را بدهد ولی دکتر اقبال امتناع کرد.
به توصیه آقای اسمعیل رائین5 آقای علم بلافاصله در پیشگاه مبارک شاهنشاه
به نفع پوروالی وساطت کرد و روز دوم پوروالی6 از زندان سازمان امنیت آزاد
گردید و اکنون پوروالی با اینکه روزنامه نویس کثیفی است که حاضر است با
دریافت وجه به مادر خودش خیانت کند، حاضر نیست به آقای علم در مجله
خود توهینی بنماید زیرا اگر به وساطت آقای علم، پوروالی زودتر آزاد
نمی گردید زیر ضربات شلاق سازمان امنیت به طور قطع جان می داد و از
بین می رفت.
آقای علم به خاطر منافع دوستان و رفقایش و حتی کسانی که به نفع
ایشان قدم کوچکی برداشته اند همه گونه بدنامی را تحمل می کند و از آنان حمایت
می نماید.
اصغر فرخی (معروف به جعفر حر) در تأیید اظهارات آقای
موقر اظهار داشت در سالهای 37 و 38 که آقای علم دبیرکل حزب بودند در
مورد کارگران کوره پزخانه ها اختلافی بین من و سرگرد فرخ منش رئیس پاسگاه
ژاندارمری شهرری رخ داد و بالاخره در محل کوره پزخانه ها من و پشت سر من
کارگران کوره پزخانه ها شدیدا سرگرد فرخ منش و پنجاه ژاندارم را که به تدریج
به کوره پزخانه ها اعزام شدند کتک زدیم و همه آنها را مجروح کردیم و پس از
حضور سرهنگ شاه حسینی فرمانده ژاندارمری شهرری، او را هم به شدت کتک
زدیم که بلافاصله عده زیادی از کارگران کوره پزخانه ها دستگیر و روز بعد هم
خود من را در شهرری دستگیر و به سازمان امنیت اعزام داشتند.
موقعی که من در
ساختمان 113 سازمان امنیت واقع در فیشرآباد توسط سرهنگ ترابی تحت
بازجویی بودم، آقای علم که از بازداشت من اطلاع یافته بود تلفنی به آقای
سرهنگ ترابی دستور آزادی فوری من را دادند و بلافاصله در اجرای دستور
آقای علم آزاد گردیدم.
آقای موقر گفت این جریان را من به خاطر دارم و در همان موقع آقای علم متعهد
شد که از توده ای ها حمایت کرده و عده از توده ای ها را به عضویت حزب مردم
پذیرفته است و در این مورد گزارش هم توسط تیمسار سرلشکر گل پیرا7 فرمانده
وقت ژاندارمری کل و رئیس دولت به شرفعرض رسید مع الوصف آقای علم از
روی عاطفه باز هم از شما حمایت کردند.
توضیح اینکه آقای موقر به این جهت از آقای علم تعریف می نمود که توسط اصغر
فرخی به اطلاع ایشان برسد (آقای اصغر فرخی که گویا مستخدم مخصوص
آقای دکتر کنی در بنیاد فرهنگی رضا پهلوی می باشد.) ضمن تعریف از آقای
دکتر کنی8 اظهار داشت که روز گذشته فریده خانم (منظورش سرکار فریده
دیبا9 می باشد) از نوشهر به آقا (دکتر کنی) تلفن کردند که پس فردا به پیشگاه
شاهنشاه شرفیاب شوند و لباس رسمی ایشان را به اطوشویی برای نظافت دادم و
قرار است فردا آقای دکتر کنی و فریده خانم و دو سه نفر دیگر که هیئت امنای
بنیاد رضا پهلوی هستند جهت عرض گزارش کارها شرفیاب شوند.
نظریه شنبه : مطالب فوق در جلسه متشکله عنوان گردیده است.
نظریه یکشنبه : به احتمال قوی خبر فوق صحیح است.
ساری
نظریه چهارشنبه : نظریه یکشنبه تأیید می گردد.
ارشاد
توضیحات سند:
1ـ غلامعلی اویسی فرزند
غلامرضا در سال 1297 ش.
در
قم بدنیا آمد.
او در سال 1315
دوره شش ساله دبیرستان نظام
مرکز را طی و در سال 1317
دوره دانشکده افسری را به
پایان رسانید.
اویسی در
سالهای 1331 ـ 1337 در
مشاغل گوناگون و فرماندهی
گروهان و گردان و آموزشگاه
گروهبانی لشکر 2، ریاست
شعبه بازرسی دژبان مرکز و
فرماندهی هنگ 52 دژبان) قرار
داشت و در سال 1332 فرمانده
هنگ 16 تیپ کازرون بود.
پس
از کودتای 28 مرداد 1332،
اویسی به دریافت نشان درجه 2
رستاخیز نائل شد و به تدریج
ترقی وی در هرم دیوانسالاری
نظامی آغاز گردید و پس از طی
دوره دانشگاه جنگ در تهران و
دوره ستاد فرماندهی در امریکا،
در سال 1339 به ریاست ستاد
گارد و در سال 1341 به
فرماندهی لشکر یک گارد رسید
و در همین سمت بود که به عنوان
فرماندار نظامی تهران به قتل
عام قیام کنندگان 15 خرداد
1342 دست زد.
او در سال
1348 فرماندهی ژاندارمری
کشور و در سال 1351
فرماندهی نیروی زمینی ارتش
را عهده دار بود.
اویسی در
جریان انقلاب اسلامی بار دیگر
به سمت فرماندار نظامی تهران
قرار گرفت و به علت موقعیتش
در رأس نیروی زمینی
فرمانداری نظامی سایر شهرها
را نیز تحت کنترل داشت.
او در
دیماه 1357 به بهانه معالجه از
ایران خارج شد و تقاضای
بازنشستگی نمود.
اویسی از
زمره نخستین افسران عالیرتبه
متواری رژیم پهلوی بود که
با سرمایه سرویس های
اطلاعاتی غرب فعالیت
تروریستی علیه نظام نوپای
جمهوری اسلامی را از خاک
عراق و ترکیه آغاز کرد، او در
تاریخ 18 /11 /1362 توسط
افراد ناشناسی در پاریس به قتل
رسید.
اسناد موجود، موارد
متعددی فساد مالی و اخلاقی
غلامعلی اویسی، همسرش و
پسرش (محمدرضا) را نشان
می دهد.
در سند مورخ
13 /3 /1340 سازمان ضد
اطلاعات ستاد ارتش چنین آمده
است: «اطلاعیه واصله حاکی
است که ساعت 30 /11 صبح
روز سه شنبه 9 /3 /1340 سی
نفر از اهالی یکی از دهات قم به
اداره روزنامه اطلاعات مراجعه
و با متصدی روزنامه مذکور که
از طرف هیئت تحریریه
مأموریت داشت مصاحبه نموده
و اظهار می دارند که ما اهالی ده
اطراف قم و از رعایای سرتیپ
اویسی هستیم.
ما از دست این
افسر ارتش به تنگ آمده ایم.
ما
را تنبیه بدنی کرده و اظهار
می نماید که من نماینده شاه
هستم و با شاه به گردش می روم
و با شاه آمد و رفت دارم.
اگر
شما حرف من را گوش ندهید
شما را با قدرتی که دارم از بین
خواهم برد...
(اسناد ساواک، پرونده انفرادی)
2ـ غلامحسین ساعدی فرزند
علی اصغر (علی بابا) در سال
1314 ه.
ش در تبریز به دنیا
آمد.
دوران ابتدائی را در
دبستان بدر و متوسطه را در
دبیرستان منصور سپری کرد و به
دانشکده پزشکی راه یافت.
در
سال 1340 پس از اخذ دکترای
پزشکی به تهران آمد و به خدمت
سربازی اعزام گردید.
در سال 1342 جهت اخذ
تخصص بیماری های اعصاب و
روان به بیمارستان روزبه رفت
و همزمان به همراه برادرش ـ اکبر
ساعدی ـ مطب خیابان دلگشا را
نیز اداره می کرد.
در دوران
دانشجوئی به مطالعه کتب
مارکسیستی روی آورد و به همین
منظور در سال 1333 دستگیر و
مورد بازجوئی قرار گرفت و پس
از 3 ـ 4 روز آزاد شد.
غلامحسین ساعدی در کنار شغل
طبابت به نویسندگی روی آورد و
در این مسیر نمایشنامه نویسی را
برگزید که اولین اثر وی کتابی با
عنوان «شب نشینی باشکوه»
می باشد.
به علت تخصص پزشکی
در رشته روانشناسی در
بیمارستان های رازی و روزبه
فعالیت داشت و مدتی نیز
مدیریت بیمارستان روزبه را
برعهده داشت.
در سال 1340 با
مرحوم جلال آل احمد آشنا شد و
تحت تأثیر تفکرات او قرار گرفت
و به نوشته های خود رنگ و بوی
سیاسی داد و در همین ایام، که
همزمان با زمزمه تشکیل کانون
نویسندگان و جلسات آنان بود، به
دعوت مهرداد پهلبد به وزارت
فرهنگ و هنر رفت و با سمت
نمایشنامه نویس به استخدام
روزمزد آنجا درآمد.
و بلافاصله
به سفر مطالعاتی اروپا اعزام شد.
وی در خصوص چگونگی ارتباط
خود با مهرداد پهلبد، در تاریخ
23 /4 /49 به نسرین فقیه چنین
می گوید: «قرار است من فردا به
ملاقات آقای پهلبد بروم و پنج
هزار تومان قرار است به من
بدهد.
»
ساعدی در سال 1348 از طریق
سیمین دانشور با احسان نراقی
ارتباط گرفت و جهت همکاری به
مؤسسه تحقیقات علوم
اجتماعی رفت که حاصل آن چند
تک نگاری منتشر شده می باشد.
وی همچنین به دلیل آشنائی با
عباس پهلوان در مجله فردوسی
نیز مقالاتی منتشر می کرد.
با
توجه به حساسیت ساواک
نسبت به تشکیل کانون
نویسندگان، غلامحسین
ساعدی نیز، مورد توجه قرار
گرفت و در تاریخ 19 /8 /49
فرم استخدام وی به عنوان
مأمور مخبر در ساواک تنظیم
گردید تا از طریق عمویش ـ
تیمسار ساعدی مدیر کل اداره
کل پنجم ساواک ـ و در حضور
یکی از مسئولین ساواک،
دعوت به همکاری گردد.
گزارش مورخه 31 /6 /49
حاکی است : «غلامحسین
ساعدی با راننده ماشین پژو
شماره 36115 ـ تهران الف
تماس گرفته و سپس به کافه
فیاما رفته اند پس از بررسی
معلوم شده شماره ماشین فوق
مربوط به ساواک بوده...
»
غلامحسین ساعدی بنابر
گزارشاتی که قلم از نگاشتن آن
شرم دارد به لحاظ اخلاقی
بسیار فاسد بوده و در ارزیابی،
فردی زن باره، مریض دائم
الخمر، خیالباف، حرّاف،
اغراق گو، دروغ پرداز
و...
معرفی شده است.
گزارش
مورخه 2 /8 /48 مربوط به
جلسه ای با حضور سیمین
دانشور، اسلام کاظمیه، منوچهر
هزارخانی، شمس آل احمد و
نعمت میرزازاده، نشانگر
روحیات اخلاقی و مشی
مبارزاتی وی به شرح زیر است:
«در جلسه انجمن ادبی اداره
فرهنگ و هنر...
محور گفته های
خود را بر سانسور قرار داد...
و
[گفت] مجبور است خیلی
موارد [را] ناگفته بگذارد.
من
باب مثال خیانت زن شوهردار به
هیچ وجه نباید عنوان شود اگر
چنین موردی در نمایشنامه باشد
در کمیسیون سانسور حذف
می شود...
»
غلامحسین ساعدی علی رغم
ارتباطی که در این سال ها با
ثابتی برقرار کرده بود، به علت
شرایط موجود در جامعه و
ارتباطاتی که با افرادی از قبیل
هزارخانی و...
داشت در سال
1353 مورد قهر قرار گرفت و
بازداشت شد.
نامه مورخه
23 /3 /53 مشارالیه به ثابتی که
فرازهائی از آن در ذیل نقل
می گردد خود حاوی مطالبی است
که به وضوح روشنگر چگونگی
مناسبات ساعدی خواهد بود:
«جناب آقای ثابتی مقام محترم
امنیتی»
فرصت نادری که برای این حقیر
داده شد تا مستقیما با خود سرکار
عالی صحبت کنم برایم باور
کردنی نبود بیشتر به این دلیل،
مسئله ای را که مرتب یادآوری
می کردم به هیچ صورت مورد
توجه مأمورین امنیتی موقع
بازجوئی قرار نمی گرفت چرا که
تنها شاهد اصلی در این قضیه
خود جنابعالی هستید...
افسردگی
بسیار شدیدی عارض من شده
بود...
تقریبا عین مرده ها بودم و
به ناچار (با عذر فراوان) به
میخوارگی پناه بردم و گاه آنقدر
افراط می کردم که از خود بیخود
می شدم...
ولگردی و زندگی
کاملاً بی مصرف تا این که بهار
سال گذشته انتشارات امیرکبیر
پیشنهاد کرد که من نشریه
آبرومندی برایش در بیاورم...
خود من نقش یک سانسورچی
بسیار شدیدی را به عهده گرفته
بودم...
حتی مقالات را قبلاً برای
بازدید می فرستادم و هر جا که
خط و علامتی می زدند به طور
کامل حذف می کردم...
چه
تهمت هایی که به من زده نشد...
مرا آدم مرتجع، منحرف و
پولدوست، کسی که قلمش را
غلاف کرده و ساکت شده، به
انواع دشنام ها و تهمت ها آلودم...
حتی شایع کردند که والاحضرت
اشرف سهام امیرکبیر را ابتیاع
کرده اند و ماهی سی هزار تومان
بنده حقوق می گیرم...
همان قول
و قراری که حضورا داده بودم
مجددا به خاطر مبارک می آورم
و زندگی این دو سه ساله اخیر
را...
»
ارادتمند غلامحسین ساعدی
و در یکی از نوشته های دیگر،
می نویسد :
«از تنها سفارتخانه ای که تا
امروز برای من نامه آمده سفارت
اسرائیل در تهران است که یک
دو بار برای شام و کوکتل دعوت
کرده بودند...
»
غلامحسین ساعدی پس از چند
ماه و در تاریخ 25 /12 /53
آزاد می گردد و در دوران
پرافتخار انقلاب اسلامی و با
فعالیت مجدد کانون نویسندگان
به همراه آنان در جلسات شب
شعر در انجمن ایران و آلمان
شرکت می نماید.
وی در سال 1357 ـ تیرماه ـ به
دعوت انجمن قلم آمریکا و
ناشرین آمریکایی به آن کشور
سفر می کند و در زمستان 1357
به ایران باز می گردد.
در سال 1360 به کشور فرانسه
پناهنده شد و در سن 7 ـ 56
سالگی با خانم بدری لنکرانی در
پاریس ازدواج می کند ـ تاکنون
همسری نداشته است ـ و در سال
1364 در همانجا از دنیا می رود.
نمونه ای از کتاب های وی به این
شرح است :
عزاداران بیل ـ بهترین بابای دنیا
ـ دیکته و زاویه و...
فیلم گاو نیز
از سناریوهای نوشته شده وی
می باشد.
غلامحسین ساعدی
فردی است که در شورای
اضطراری ماههای آخر حکومت
پهلوی که با حضور محمدرضا
پهلوی تشکیل می شده، شرکت
داشته است.
در همین شورای
اضطراری بود که پیرامون
چگونگی مهار انقلاب اسلامی و
توقیف هویدا، بحث می شود.
سعیده پاکروان، خاطرات
غلامحسین ساعدی در رابطه به
نحوه شرکت وی در این شوراء را
تحت عنوان «توقیف هویدا » و با
نام مستعار «ابراهیم سراری» به
دست انتشار سپرده است.
3ـ تاج الملوک فرزند تیمورخان
میرپنج دومین همسر رضاخان در
سال 1287 به دنیا آمد.
که پس از
درگذشت همسر اولش اختیار کرد
تیمورخان پدر تاج الملوک
فرمانده فوج قزاقی بود که
رضاخان از آن برخاسته بود و از
مهاجرین آذربایجان شوروی
بودند که به ایران آمده بودند.
و
در آن زمان برای رضاخان
افتخاری بود که با دختر یک
میرپنج ازدواج کرده است.
وی
در سال 1294 ش با تاج الملوک
ازدواج کرد و از او دارای چهار
فرزند شد: شمس، محمدرضا و
اشرف که دوقلو بودند و علیرضا.
رضاخان از ابتدای ازدواج با
تاج الملوک با او اختلاف داشت
لذا روابط خوبی با او نداشت و
این روابط بعد از اینکه وی در
سال 1301 ش دختری از خاندان
قاجار بنام ملکه توران را به زنی
گرفت، تیره تر و سردتر شد.
ولی با
توجه به اینکه تاج الملوک ولیعهد
آینده ایران (محمدرضا)
را به دنیا آورده بود رضاخان
سعی می کرد به او احترام
بگذارد...
وی زنی بداخلاق،
تندخو، هوسباز، بی حیا و فاسد
بود.
بعد از اینکه رضاشاه در
تبعید مرد، هنوز کفن او خشک
نشده بود که تاج الملوک در تهران
غلامحسین صاحب دیوان را
به عنوان معشوقه خود برگزید و
چهار سال بعد از آن با یکدیگر
ازدواج کردند.
صاحب دیوان در
واقع هم سن و سال پسر
تاج الملوک و عضو یکی از
شاخه های خانواده قوام الملک
شیرازی بود که مهمترین و
بانفوذترین خانواده ها در استان
فارس به شمار می آمد.
اما ملکه
مادر به غلامحسین خان اکتفا
نکرد و بعدها چندین همسر
رسمی و غیر رسمی انتخاب و در
نهایت در سن 85 ـ 80 سالگی با
رحیم علی خرم، ازدواج کرد که
یک کارگر آسفالت کار بود.
رحیم علی خرم یک روستایی
بی سواد با هیکلی درشت بود.
بعد
از انتخاب توسط ملکه 85 ساله
به عنوان معشوقه رسمی از
کارگری و عملگی ساده یک شبه
به مقاطعه کاری ترقی کرد که
تأسیسات پارک خرم [پارک ارم
فعلی در بزرگراه تهران ـ کرج] و
کاباره جزیره جزء املاک او بود
که پس از انقلاب اسلامی ایران
اموال او مصادره و بواسطه
جنایتهایی که در پارک خرم
مرتکب شده بود (تجاوز و قتل
زنان و دختران، که در یک مورد
مردی را که به دفاع از ناموس
خود پرداخته بود در قفس یک
شیر درنده انداخت) اعدام شد.
حمیدرضا پهلوی] فرزند
رضاخان از زن چهارمش بنام
عصمت الملوک [پس از پیروزی
انقلاب اسلامی ایران اظهار
می داشت که «تاج الملوک بسیار
آلوده به فساد اخلاقی بود و حتی
در زمان حیات رضاشاه نیز
دارای معشوقه بود.
یک بار که
رضاشاه نسبت به ارتباط خادم
منزل خود ]سلیمان بهبودی] با
همسرش مشکوک شده بود آن
قدر او را کتک زد که در معرض
مرگ واقع شد.
او مدتی با تهدید
و ارعاب با دامادش [شوهر
شمس، مهرداد پهلبد ]ارتباط
نامشروع برقرار ساخته بود.
»...
ثریا اسفندیاری زن
دوممحمدرضا پهلوی درباره او
می گوید: «وی [تاج الملوک]
به عنوان مادر نخستین و
بزرگترین پسر [بعد از مرگ
رضاخان ]همچنان در رأس
می ماند و طبیعتا در تصمیم گیریها
و بعضی از مسایل داخلی اثر
می گذارد.
من به این نتیجه
رسیده بودم که دربار ایران اساسا
دربار زنان است.
گر چه از نظر
قانونی هیچ نوع حقی نداشتند.
لکن در عمل با به کار بردن
هزاران نیرنگ و فریب و دودوزه
بازیها به هدف و مقصد خود
می رسیدند.
احساس می کردم،
من تحت سلطه دربار زندگی
می کنم که ملکه مادر یا رئیسه
خاندان در رأس آن قرار دارد.
این اشتباه خواهد بود اگر تصور
کنیم که زنان آن چنانی از سیاست
سر در می آوردند، افق دیدشان
بسیار کوتاه و محدود بود.
مهمترین مسئله مورد نظر و توجه
آنها انواع دسیسه ها و
پشت هم اندازیهای زیبنده دربار
بود...
»
4ـ لژیون خدمتگزاران بشر یکی
از شعبات وابسته به تشکیلات
فراماسونری بود.
5ـ اسماعیل رائین فرزند
غلامحسین در سال 1298
خورشیدی متولد شد و پس از
اخذ دیپلم ادبی، دوره 4 ساله
روزنامه نگاری را در دانشگاه
تهران گذراند.
رایین در مدرسه
پست و تلگراف نیز به تحصیل
پرداخت و در رشته رادیو و
بی سیم از امریکا دیپلم مکاتبه ای
گرفت و در وزارت پست و
تلگراف مشغول کار شد.
رایین
اهل بوشهر بود و فعالیت
مطبوعاتی خود را در سال 1318
با نوشتن مقالاتی در روزنامه
«خلیج ایران» در آن شهر آغاز
کرد و از سال 1320 به طور
حرفه ای به کار در نشریات و
روزنامه های مختلف پرداخت.
او
در نشریاتی چون کیهان،
اطلاعات، آتش ایران، خراسان،
تهران مصور، روشنفکر و
فردوسی به عنوان نویسنده و
خبرنگار کار کرد.
در جریان وقایع آذربایجان،
اخبار آذربایجان را جمع آوری
می کرد و به روزنامه های مختلف
می داد.
یکی از منابع اطلاعاتی
او، برادرش پرویز رائین مسؤول
خبرگزاری آسوشیتدپرس در
تهران بود.
اسماعیل رائین در
سال 1332 قبل از 28 مرداد، به
عنوان مخبر در معیت گروهی که
توسط حزب توده انتخاب شده
بوند به فستیوال بخارست
می رود که در بازگشت دستگیر و
چند روز بازداشت می شود.
او مؤلف مقالات و کتب بسیاری
است که از مهمترین آنها می توان
به فراموشخانه و فراماسونری در
ایران، اسرار خانه سدان،
دریانوردی ایرانیان،
حقوق بگیران انگلیس در ایران،
انجمنهای سری در انقلاب
مشروطیت، دلالان بین المللی
نفت مورگان شوستر، سفرنامه
میرزا صالح شیرازی، اختناق
ایران، شرح حال برخی از رهبران
مشروطیت، حزب کمونیست
ایران، یپرم خان و...
اشاره کرد.
او همچنین مقالات و تحقیقات
متعددی درباره اروندرود،
جزایر خلیج فارس، ایرانیان
ارمنی، اسناد و نامه های سیاسی
میرزا ملکم خان، رجال
همجنس باز ایران و...
داشته که
بعضی از آنها چاپ نشده است.
انتشار بعضی از تألیفات فوق، به
ویژه فراموشخانه و فراماسونری
موجب جار و جنجال زیادی در
محافل مطبوعاتی، سیاسی و
اطلاعاتی شد، به طریقی که
دسترسی او به اطلاعات و
جسارتش در انتشار لیست افراد
و پاره ای اطلاعات، بدون اتکاء
به قدرتهای سیاسی آن موقع را
غیرممکن دانستند.
مطابق اسناد ساواک وابسته
مطبوعاتی شوروی و چند
دیپلمات دیگر، دلیل انتشار این
اطلاعات را درگیری عوامل
اطلاعاتی آمریکا علیه انگلیس
دانسته اند تا بدین طریق عوامل
انگلیس در دستگاههای اجرایی
ایران طرد و عوامل آمریکایی
جایگزین آنها شوند.
در سند دیگری منبع ساواک از
قول رائین در سال 45 می گوید :
رایین گفت برنامه ای که از سال
1328 در ایران علیه انگلیس
اجرا گردید با کارگردانی امریکا،
اکنون یک سال است در جهت
عکس آن عمل می شود.
رائین در جای دیگری به منبع
می گوید : «من به خواهش اشرف
(پهلوی) در ده سال پیش زندگی
خود را به باد دادم و زحمت
کشیدم، وقتی که خرشان از پل
گذشت دیگر مرا نشناختند.
»
در اسناد، گزارشات متناقضی در
مورد رایین وجود دارد، او از
سویی با شماره رمز 1498
همکار ساواک است، از سوی
دیگر ساواک برای او تضییقات و
محدودیتهایی ایجاد می کند، و یا
در انتشار کتاب تاریخ
دریانوردی ایرانیان از سوی شاه
به او کمک مالی می شود، از
سوی دیگر بعضی کتبش
ممنوع الانتشار می گردد.
اعلم از
شاه تقاضای تقبل هزینه زندگی
او و خانواده اش را در انگلستان
می کند، و شاه قبول می کند.
از
سوی دیگر او را دستگیر و چند
ماه زندان می کنند.
این مجموعه
اقدامات نشان می دهد که
کانونهای قدرت آن زمان ضمن
استفاده از هوش و قلم او سعی در
مهار و کنترل او نیز داشته اند.
رائین با زبان انگلیسی آشنا بود و
به کشورهای مختلف اروپایی ـ
آفریقایی ـ جمهوریهای شوروی
سابق و اسرائیل و کشورهای
غربی مسافرتهایی داشته است.
اسماعیل رایین در تاریخ دی ماه
58 به دلیل ایست قلبی در تهران
وفات می کند.
6ـ اسماعیل پوروالی ایروانی
فرزند غلامحسین در سال 1304
در مشهد به دنیا آمد.
نامبرده در سن طفولیت به همراه
خانواده اش به تهران آمد و پس
از سپری نمودن تحصیلات
مقدماتی به دانشگاه تهران راه
یافت.
مشارالیه در سال 1331
از دانشکده ادبیات لیسانس
تاریخ و جغرافیا دریافت نمود و
از سال 1319 در زمینه روزنامه
نگاری با روزنامه ستاره
همکاری کرده و از سال 1322 با
روزنامه بهار ارگان حزب پیکار
که بعدها به نبرد و ایران ما تغییر
نام یافت فعالیت و همکاری کرد.
اسناد ساواک وی را از عناصر
حزب توده معرفی نموده که ضمن
چاپ مقالاتی برعلیه دستگاه
سلطنت در روزنامه ها، در غائله
پیشه وری در آذربایجان با فرقه
دموکرات همکاری داشت و از
سال 20 تا 27 چندین بار به دلیل
چاپ مقالات باصطلاح مضره به
فرمانداری نظامی تهران احضار
شد.
اسماعیل پوروالی در حزب
میهن پرستان نیز عضویت داشت
و در سال 1327 به عنوان معاون
اداره تبلیغات وزارت اطلاعات
به کار پرداخت و بعد از کودتای
28 مرداد 1332 به معاونت
سیاسی و سرپرست رادیو تهران
انتخاب شد و تا سال 1350 در
این سمت باقی بود.
نامبرده در
سال 1335 درخواست انتشار
روزنامه بامشاد را نمود که با
موافقت مسوولین از سال 1336
با هدف طرفداری از دولت و
حزب ملیون شروع به فعالیت
نمود ولی در همین سال به دلیل
چاپ عکسی از محمدرضا و
درج شعری نامناسب در حاشیه
آن دستگیر و بمدت یکماه در
بازداشت به سر برد که طی
مکاتبه ای به شاه با ابراز ندامت
درخواست عفو نمود که با قبول
توبه و ندامتش از زندان آزاد
شد.
مشارالیه در سال 37 در
محافل مختلف خود را مشاور
دکتر منوچهر اقبال نخست وزیر
معرفی می نمود که با دستور او به
مسوولیت امور تبلیغات و
انتشارات وزارت کار و بیمه های
اجتماعی با حقوق ماهیانه 25
هزار ریال انتخاب شد.
ساواک
در سال 38 طی یک ارزیابی
اسماعیل پوروالی را فردی
طرفدار مقام شامخ سلطنت و
دولت فعلی و به دلیل چاپ
مقالاتی در روزنامه اش برعلیه
کمونیسم، مخالف شوروی و
نویسنده با استعداد و توانمند
و در سیاست خارجی میانه رو
معرفی نموده است.
نامبرده در
سال 39 جهت مخالفت با دولت
وقت و تلاش برای نخست
وزیری دکتر منوچهر اقبال
فعالیت و تبلیغ داشت و در سال
39 به دعوت سفارت کبری
یوگسلاوی و با موافقت ساواک
جهت بازدید از فدراسیون
روزنامه نگاران به آن کشور و در
سال 44 به عنوان نماینده دولت و
مطبوعات ایران به همراه تعدادی
دیگر از روزنامه نگاران به
دعوت اسرائیل به فلسطین
اشغالی سفر نمود.
اسماعیل پوروالی در سال 44 به
مناسبت بیست و پنجمین سال
روزنامه نگاری خود جشنی برپا
نمود که نخست وزیر نیز در آن
شرکت داشت.
نامبرده در سال 45
در انجمن فرهنگی ایران و
آمریکا سخنرانی نمود و در سال
47 خانه مطبوعات را تأسیس و
جهت هرگونه همکاری با ساواک
اعلام آمادگی کرد و ساواک در
سال 49 با استخدام فرزندش به
نام مهرزاد پوروالی در مشاغل
حساس شرکت نفت موافقت نمود.
مشارالیه در سال 50 به عنوان
مدیر مرکز رادیو و تلویزیون ملی
ایران در پاریس به فرانسه رفت
و در سال 52 با تهیه جزوه ای
درباره تحصیل فرح در فرانسه و
تقدیم آن به نامبرده از طرف دفتر
فرح از پوروالی تشکر و
قدردانی شد.
او در سال 54
مبالغ قابل توجهی از بودجه
اختصاصی به مرکز رادیو و
تلویزیون ملی در فرانسه را
اختلاس کرد و بعلاوه از کانالهای
دیگری از جمله وزارت آب و
برق، وزارت فرهنگ و هنر و
شرکت ملی نفت و نیز کمک های
متفرقه از بودجه محرمانه
نخست وزیری به عناوین مختلف
دریافت می نمود و در سال 53
نیز طی نامه ای به دربار به دلیل
خسارت از ناحیه توقف انتشار
مجله درخواست کمک کرد که
شاه دستور مساعدت به وی را به
دولت داد.
اسماعیل پوروالی
دارای فساد اخلاق بود و این
مسئله در پاریس به دلیل حضور
همسرش در سوئیس و زندگی
مجردی ابعاد وسیعتری یافت.
ساواک مستمرا با حضور نامبرده
در مراسم تشریفات و در سال 57
در جشن های دو هزار پانصد
ساله موافقت نمود و هویدا نیز از
خدمات پوروالی به نظام
شاهنشاهی تقدیر کرد و از طرف
شاه نیز نشان های همایون و تاج
را دریافت نمود.
7ـ سرلشکر علیقلی گل پیرا فرزند
رضا در سال 1281 ه ش در
تهران متولد شد.
پدر نامبرده از
سلطنت مظفرالدین شاه تا آخر
سلطنت احمد شاه قاجار
سرپرست باغات سلطنتی بود.
علیقلی گل پیرا تحصیلات ابتدایی
را در دبستان قدسیه و متوسطه را
در دبیرستان فرانسه به پایان
رساند و بعد از ان وارد دانشکده
افسری دانشگاه جنگ شد.
نامبرده پس از فارغ التحصیل
شدن از دانشکده افسری مدت
پنج سال در مناطق مختلف لشگر
غرب در لرستان، کردستان،
کرمانشاه، همدان خدمت نمود و
در سال 1306 به ژاندارمری کل
کشور منتقل شد.
وی سپس در
معیت ده نفر محصل جهت طی
دوره افسری ژاندارمری به
فرانسه اعزام شد و پس از
مراجعت به ایران به سمت
فرماندهی گروهان و فرمانده
آموزشگاه گروهبانی مشغول و
سپس به ستاد ارتش منتقل و با
مشاغل مختلف تا ریاست رکن
دوم ستاد ارتش خدمت نمود.
نامبرده در سال 1323 به معاونت
لشگر 7 کرمان و رئیس منطقه
نظام وظیفه آنجا و در سال 1325
به معاونت اداره نظام وظیفه و در
آخر همین سال به ریاست ستاد
ژاندارمری تعیین گردید.
سرلشگر گل پیرا همچنین در سال
1328 به ریاست اداره نگهبانی
ارتش و در سال 1329 به
فرماندهی ژاندارمری کل کشور،
در سال 1331 ریاست اداره
نظام وظیفه در 1332 مجددا به
فرماندهی ژاندارمری کل کشور
در سال 1337 ریاست اداره یکم
ستاد بزرگ ارتشتاران منصوب و
در سال 1338 بازنشسته شد.
سرلشگر علیقلی گل پیرا از طرف
محمدرضا پهلوی نشانهای درجه
2 و 3 لیاقت به منظور
خدمتگزاری به شاه، افتخار درجه
2، خدمت 1 و 2، رستاخیز،
آذرآبادگان، تاجگذاری، سپاس
فرهنگی، نشانهای کوشش و پاس
درجه 2 شهربانی و در سال
1334 از طرف کشور آمریکا
نشان لیاقت دریافت کرد.
8ـ دکتر علینقی کنی فرزند
ابوالقاسم در سال 1305 ه ش در
تهران متولد شد.
وی پس از طی
دوره ابتدایی، دیپلم ریاضی
گرفت و در رشته های فیزیک،
حقوق و علوم سیاسی در تهران،
سوئیس و انگلستان ادامه
تحصیل داد و دکتری دریافت
نمود.
دکتر علینقی کنی ابتدا در وزارت
دادگستری استخدام شد و در
دوران علم، رئیس کل دفتر
نخست وزیر بود.
نامبرده همچنین
در مشاغل دیگری از جمله :
معاونت اداری نخست وزیر،
سرپرست دانشگاه پهلوی،
مدیرعامل بنیاد فرهنگی رضا
پهلوی، عضو مؤسس حزب مردم
و مدیرکل دفتر سیاسی به کار
پرداخت و در سال 1357 وزیر
مشاور و سرپرست سازمان
اوقاف در کابینه شریف امامی بود
که مقدم رئیس ساواک این
مسوولیت را به او تبریک گفته
است.
مشارالیه علیرغم ناتوانی
در اداره امور محوله به دلیل
حمایت علم از او به
مسوولیت های مهمی ازجمله
مدیر کل حزب مردم منصوب
گردید و در زمان مسوولیتش
شایع بود که دوستان معتاد و
منقلی اش را بر حزب مسلط کرده
و حزب را مفتضح نموده است.
وی همچنین متهم بود که پولهای
صندوق حزب مردم را برای امور
شخصی مصرف می نمود.
دکتر
علینقی کنی در تشکیلات
فراماسونری، عضو لژ آریا بود.
9ـ فریده دیبا (قطبی گیلانی)
فرزند باقر امجدالسلطان در 6
اردیبهشت ماه به دنیا آمد.
او
همسر یک افسر جوان
فارغ التحصیل سن سیر فرانسه
بود که در درجه سروانی به مرض
سل درگذشت شوهر او اهل تبریز
بود و فریده دیبا پس از فوت
شوهرش هرگز ازدواج نکرد و با
برادرش مهندس محمدعلی
قطبی در رشت زندگی می کرد و
برادرش مهندس قطبی از او و
تنها فرزندش یعنی فرح دیبا که
بعدها و پس از تحصیل در فرانسه
به همسری محمدرضا برگزیده
شد نگهداری کرده و مخارج او و
تحصیل دخترش را پرداخت
می نمود.
فریده دیبا بعد از
ازدواج دخترش با شاه به موقعیت
اجتماعی بالایی در دربار دست
یافت و قبل از پیروزی انقلاب
اسلامی با خارج کردن مقادیر
زیادی ارز از کشور خارج شده و
به اتفاق دختر و و نوه هایش در
آمریکا مقیم شد.
وی فردی عادی
بود و از تحصیلات وی اطلاع
دقیقی در دسترس نمی باشد.
او از
دربار دولت شاهنشاهی ماهانه
مقرری دریافت می نمود و
سمت هایی ازجمله: ریاست
شورای عالی سازمان داوطلبان
شیروخورشید سرخ ایران،
قائم مقام بنگاه حمایت مادران و
نوزادان، قائم مقام جمعیت
حمایت از آسیب دیدگان
سوختگی، قائم مقام مرکز طبی
کودکان، قائم مقام سازمان ملی
انتقال خون و ...
را عهده دار بود
که البته اکثر این عناوین به
صورت افتخاری نصیب وی شده
بود تا بتواند از خوان گسترده
رژیم پهلوی بیش از پیش متنعم
گردد.
در سال 1355 مبلغ
هنگفتی حدود 135 /670 /125
فرانک به عنوان صورتحساب
تزئین آپارتمان خود در فرانسه
دریافت داشته است.
مشارالیها
در مسافرت های خارج از کشور
مبالغ قابل توجهی به عنوان
کمک به جمعیت های به اصطلاح
خیریه اهدا می کرده که کلیه این
موارد را از دربار شاهنشاهی
دریافت می نموده تا با پول ملت
برای خود وجهه و آبرو دست و پا
کند.
فریده دیبا در برگزاری و
نظارت میهمانی های دربار نقش
مهمی داشته و اغلب موارد
سوءاخلاقی دربار به ویژه شاه با
هدایت او صورت می گرفته، در
این خصوص می توان به مسئله
ارتباط شاه با دختر ارتشبد
حجازی اشاره نمود که پس از
رسوایی، ارتشبد حجازی به
طور جدی و مستقیم به فریده دیبا
اعتراض و پرخاش می کند.
(اسناد ساواک، پرونده انفرادی)
منبع:
کتاب
محمد باهری به روایت اسناد ساواک صفحه 185