تاریخ سند: 28 مرداد 1349
موضوع: جلسهی سخنرانی در بابل
متن سند:
از: 2/ﻫ تاریخ گزارش:28 /5 /49
به: 312 شماره گزارش: 2852/ﻫ
موضوع: جلسهی سخنرانی در بابل
پیرو: 2759/ﻫ - 21 /5 /49
عصر روز شنبه مورخ 24 /5 /49 جلسهی سخنرانی در منزل دکتر عبدالحمید عالمیان واقع در بابل با شرکت 40 نفر از افراد مختلف از جمله دکتر طبریپور،1 آقای روحانی واعظ، دکتر حجتی 2 و جهانگیر محسنی افشار3 تشکیل گردید در جلسه مزبور پس از قرائت قرآن آقایان روحانی و دکتر حجتی به ترتیب پیرامون مسائل دین و مسلک صوفیگری مطالبی ایراد نمودند.
نظریهی یکشنبه: نظری ندارد. بدیع
رونوشت برابر اصل است اصل در پروندهی 6323 میباشد.
توضیحات سند:
1ـ دکتر سیدعلى طبرىپور، فرزند سیدتقى، در سال 1306 ش در بابل به دنیا آمد. داراى تحصیلات دکتراى پزشکى و بیوشیمى، لیسانس حقوق سیاسى و زبان خارجه از دانشگاه تهران بود. وى بعد از انقلاب اسلامى مدیرعامل سازمان انتقال خون بابل، سردبیر هفتهنامهی شهروند مازندرانى و رئیس دانشگاه آزاد اسلامى بابل و معاون بنیاد اسلامى خدمات پزشکى امام خمینى بود. براساس گزارشهاى ساواک مازندران و بابل در سال 57: «وى یکى از چهرههاى مشخص منطقه بود که اگر چه مدارکى جهت تعقیب وى تهیه نشد لیکن تمام اقدامات افراد به ظاهر مذهبى در منطقه که اغتشاش و خرابکارى مىکردند مقدار زیادى از وى هدایت و راهنمایى مىشدند و به نظر ساواک مازندران وى فردى موذى، مخالف و دشمن در لباس مذهبنما خود را نشان مىدهد» براساس یکى دیگر از گزارشهاى ساواک مازندران در 14 /6 /57: «نامبرده در تحریک جوانان بابل نقش عمدهاى دارد در مازندران وى انجمن حمایت بیماران مستمند را تأسیس کرد و از این طریق در آخوندها نفوذ کرد و آخوندها اکثراً مبلّغ او هستند. و یکى از گردانندگان اصلى تظاهرات و آشوبهاى منطقه مىباشد که با اکثر افراطیون مذهبى در ارتباط است و یکى از ستونهاى بسیار مستحکم جامعهی روحانیون مخالف بابل است او با کمک به مستمندان با تأسیس درمانگاه و واحدهاى رفاهى با تأسیس صندوق قرضالحسنه در نقاط زیادى از مازندران در سطح وسیعى بین طبقات پائین به ویژه عناصر مذهبى و مقدّس نفوذ عمیقى نموده است و با روحانیون قم و دیگر شهرستانها ارتباط دارد و از روحانیون و افراطیون مذهبى حمایتهاى علنى مىنماید وجهه وى در این قشر بسیار خوب و حتى فرماندار بابل را هم زیر نفوذ خود قرار داده است.» (اسناد ساواک ـ پروندههاى انفرادى)
2ـ دکتر سید محمّد باقر حجتی، فرزند سید محمّد، در سال 1311 ش در بابل به دنیا آمد. بنا به اظهار خود در تاریخ 14 /7 /1353: «پس از تحصیلات دورهی ابتدایی در دبستان شاهپور بابل به منظور کسب علوم و معارف دینی وارد مدرسهی علمی و دینی صدر بابل شدم و بعد از مدّت هفت سال تحصیل در این مدرسه برای تکمیل معلومات عازم تهران شدم و به مدّت 16 سال از 1330 تا 1345 ش در مدرسهی خان مروی به تحصیل علوم دینی، حکمت، فلسفه، فقه، اصول، کلام و معارف دیگر پرداختم و در اواخر به تدریس فقه و فلسفه اشتغال داشتم. ضمن تحصیل و تدریس در مدرسهی مروی در سال 1344 به اخذ گواهینامه مدرّسی در رشتهی فقه و اصول از طرف وزارت فرهنگ و هنر موفق شدم و در سال 1337 به اخذ لیسانس در همین رشته و نیز در علوم تربیتی نائل گشتم و در پانزدهم آذرماه 1346 درجهی دکترای رشته فلسفه و حکمت اسلامی را گرفتم. در 16 آبان ماه 1339 به عنوان روزمزد در کتابخانهی دانشکدهی الهیات و معارف اسلامی به کار مشغول گشتم و در 23 /10 /1340 به عنوان کتابدار کتابخانهی نامبرده رسماً استخدام شدم و در سال 1343 به سمت رئیس دایرهی کتابداری و کتابیابی و راهنمایی در همین دانشکده منصوب شدم و در پانزدهم آذر 1346 به مقام استادیاری گروه زبان و ادبیات عرب دانشگاه تهران و از تاریخ اردیبهشت 1351 تاکنون (1353) در سمت دانشیار گروه فرهنگ عربی و علوم قرآنی انجام وظیفه میکنم و از اردیبهشت 1353 مدیریت همین گروه را بر عهده دارم» وی بعد از انقلاب هم استاد دانشکدهی الهیات دانشگاه تهران بود.
(اسناد ساواک و اسناد بعد از انقلاب ـ پروندههای انفرادی)
3ـ جهانگیر محسنىافشار، فرزند رحمتالله، در سال 1303 ش در بابل به دنیا آمد. براساس سند بیوگرافیک ساواک بابل مورخ 9 /9 /57: «نامبرده از افراد متعصّب مذهبی و از طرفداران سرسخت خمینی و تحریککنندهی اصلی فعالیتهای مذهبی در بابل بود. یادشده در برخی از وقایع و تظاهرات بابل در سال 56 و 57 با ایادیش در قریهی هفتتن چوبهای دستی جهت مبارزه تهیه و در مسجد جامع بین ایادیش پخش و توزیع کرد یادشده و دیگر اعضای طرّاح و گردانندهی آشوبها برای تشکیل دادن اجتماعات در سطح مازندران از سال 55 تا 57 مبادرت به تأسیس صندوق قرضالحسنه نموده و از این مجرا برای خود یاران زیادی تدارک دیدهاند و به اتهام شرکت در تظاهرات مورخه 1 /7 /57 بابل دستگیر و در 29 /7 /57 از زندان آزاد شد. (اسناد ساواک ـ پروندههای انفرادی)
منبع:
کتاب
آیتالله حاج شیخ هادی روحانی به روایت اسناد ساواک صفحه 15